مسیر جاری :
#اشعارخواجوی کرمانی در راسخون
#اشعارخواجوی کرمانی در مقالات
#اشعارخواجوی کرمانی در فیلم و صوت
#اشعارخواجوی کرمانی پرسش و پاسخ
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاوره
#اشعارخواجوی کرمانی در خبر
#اشعارخواجوی کرمانی در سبک زندگی
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاهیر
#اشعارخواجوی کرمانی در احادیث
#اشعارخواجوی کرمانی در ویژه نامه
وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد
وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد شاعر : خواجوي کرماني شاه من از طرف بارگاه برآمد وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد روز سپيد از شب سياه برآمد کاکل عنبر شکن ز چهره برافشاند ...
خسرو انجم بگه بام برآمد
خسرو انجم بگه بام برآمد شاعر : خواجوي کرماني يا مه خلخ بلب بام برآمد خسرو انجم بگه بام برآمد يا شه روم از طرف شام برآمد صبح جمالش بدميد از شب گيسو سبزه بگرد رخ گلفام...
ماه فرو رفت و آفتاب برآمد
ماه فرو رفت و آفتاب برآمد شاعر : خواجوي کرماني شاهد سرمست من ز خواب برآمد ماه فرو رفت و آفتاب برآمد ولوله از جان شيخ و شاب برآمد نرگس مستانه چون ز خواب برانگيخت وز...
لب چو بگشود ز تنگ شکرم ياد آمد
لب چو بگشود ز تنگ شکرم ياد آمد شاعر : خواجوي کرماني چون سخن گفت ز درج گهرم ياد آمد لب چو بگشود ز تنگ شکرم ياد آمد تو مپندار که از خواب و خورم ياد آمد بجز از نرگس پرخواب...
ني ز دود دل پرآتش ما مينالد
ني ز دود دل پرآتش ما مينالد شاعر : خواجوي کرماني تو مپندار که از باد هوا مينالد ني ز دود دل پرآتش ما مينالد خوش سرائيست که در پردهسرا مينالد عندليبيست که در باغ...
يارش نتوان گفت که از يار بنالد
يارش نتوان گفت که از يار بنالد شاعر : خواجوي کرماني واندل نبود کز غم دلدار بنالد يارش نتوان گفت که از يار بنالد مشتاق گل آن نيست که از خار بنالد گر بند نهد دشمن و گر...
ايکه از شرمت خوي از رخسارهي خور ميچکد
ايکه از شرمت خوي از رخسارهي خور ميچکد شاعر : خواجوي کرماني چون سخن ميگوئي از لعل تو گوهر ميچکد ايکه از شرمت خوي از رخسارهي خور ميچکد از ني کلکم نظر کن کاب شکر ميچکد...
گر دلم روز وداع از پي محمل ميشد
گر دلم روز وداع از پي محمل ميشد شاعر : خواجوي کرماني تو مپندار که آن دلبرم از دل ميشد گر دلم روز وداع از پي محمل ميشد زانکه پيش از همه سيلاب بمنزل ميشد هيچ منزل نشود...
اسير قيد محبت ز جان نينديشد
اسير قيد محبت ز جان نينديشد شاعر : خواجوي کرماني قتيل ضربت عشق از سنان نينديشد اسير قيد محبت ز جان نينديشد حريق آتش مهر از دخان نينديشد غريق بحر مودت ز سيل نگريزد ...
هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد
هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد شاعر : خواجوي کرماني وانکه او را گهري هست ز زر ننديشد هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد از خروشيدن مرغان سحر ننديشد عجب از لاله دلسوخته...