هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد شاعر : خواجوي کرماني وانکه او را گهري هست ز زر ننديشد هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد از خروشيدن مرغان سحر ننديشد عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح از دل ريش من خسته جگر ننديشد آنکه کام دل او ريختن خون منست کانکه رفت از پي خاطر ز خطر ننديشد هر که خاطر بکسي داد چه بيمش ز خطر نبود عيب که پروانه ز پر ننديشد پيش شمع رخ زيباي تو گر جان بدهم کشتهي عشق تو از تير و تبر ننديشد خستهي ضرب تو از تيغ و سنان غم نخورد...