هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد

هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد شاعر : خواجوي کرماني وانکه او را گهري هست ز زر ننديشد هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد از خروشيدن مرغان سحر ننديشد عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح از دل ريش من خسته جگر ننديشد آنکه کام دل او ريختن خون منست کانکه رفت از پي خاطر ز خطر ننديشد هر که خاطر بکسي داد چه بيمش ز خطر نبود عيب که پروانه ز پر ننديشد پيش شمع رخ زيباي تو گر جان بدهم کشته‌ي عشق تو از تير و تبر ننديشد خسته‌ي ضرب تو از تيغ و سنان غم نخورد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد
هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد
هر که او را قدمي هست ز سر ننديشد

شاعر : خواجوي کرماني

وانکه او را گهري هست ز زر ننديشدهر که او را قدمي هست ز سر ننديشد
از خروشيدن مرغان سحر ننديشدعجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح
از دل ريش من خسته جگر ننديشدآنکه کام دل او ريختن خون منست
کانکه رفت از پي خاطر ز خطر ننديشدهر که خاطر بکسي داد چه بيمش ز خطر
نبود عيب که پروانه ز پر ننديشدپيش شمع رخ زيباي تو گر جان بدهم
کشته‌ي عشق تو از تير و تبر ننديشدخسته‌ي ضرب تو از تيغ و سنان غم نخورد
کانکه در دست تو افتاد ز سر ننديشدسر اگر در سر کار تو کنم دوري نيست
کانکه شد ساکن جنت ز سقر ننديشدنکنم ياد شب هجر تو در روز وصال
کاين خياليست که طوطي ز شکر ننديشدمکن انديشه که خواجو نکند ياد لبت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط