0
مسیر جاری :
خطي که بر سمن آن گلعذار بنويسد خواجوی کرمانی

خطي که بر سمن آن گلعذار بنويسد

خطي که بر سمن آن گلعذار بنويسد شاعر : خواجوي کرماني بنفشه نسخه‌ي آن نوبهار بنويسد خطي که بر سمن آن گلعذار بنويسد به مشک بر ورق لاله زار بنويسد نسيم باد صبا شرح آن خط...
اين ترک زنگاري کمان از خيل خاقان مي‌رسد خواجوی کرمانی

اين ترک زنگاري کمان از خيل خاقان مي‌رسد

اين ترک زنگاري کمان از خيل خاقان مي‌رسد شاعر : خواجوي کرماني وين مرغ فردوس آشيان از باغ رضوان مي‌رسد اين ترک زنگاري کمان از خيل خاقان مي‌رسد فرهاد شورانگيز را شيرين بمهمان...
دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد خواجوی کرمانی

دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد

دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد شاعر : خواجوي کرماني وين جگر سوخته را از گذر او چه رسد دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد مترصد که پيامم ز بر او چه رسد از برم رفت و من بيدل...
کسي کزان سر زلف دو تا نمي‌ترسد خواجوی کرمانی

کسي کزان سر زلف دو تا نمي‌ترسد

کسي کزان سر زلف دو تا نمي‌ترسد شاعر : خواجوي کرماني معينست که از اژدها نمي‌ترسد کسي کزان سر زلف دو تا نمي‌ترسد که برگ بيد ز باد هوا نمي‌ترسد مرا ز طعن ملامت گران مترسانيد...
آنکو به شکر ريزي شور از شکر انگيزد خواجوی کرمانی

آنکو به شکر ريزي شور از شکر انگيزد

آنکو به شکر ريزي شور از شکر انگيزد شاعر : خواجوي کرماني هر دم لب شيرينش شوري دگر انگيزد آنکو به شکر ريزي شور از شکر انگيزد از غايت شيريني از لب شکر انگيزد گر زانکه ترش...
آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد خواجوی کرمانی

آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد

آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد شاعر : خواجوي کرماني وان لحظه که بنشيند بس شور بپا خيزد آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد گر خون من مسکين با خاک برآميزد از خاک سر...
چو ترک مهوشم از خواب مست برخيزد خواجوی کرمانی

چو ترک مهوشم از خواب مست برخيزد

چو ترک مهوشم از خواب مست برخيزد شاعر : خواجوي کرماني خروش و ناله ز اهل نشست برخيزد چو ترک مهوشم از خواب مست برخيزد کجا ز دست من مي پرست برخيزد خيال باده‌ي صافي ز سر برون...
دلا سود عالم زياني نيرزد خواجوی کرمانی

دلا سود عالم زياني نيرزد

دلا سود عالم زياني نيرزد شاعر : خواجوي کرماني هماي سپهر استخواني نيرزد دلا سود عالم زياني نيرزد براهل معني بناني نيرزد برين خوان هر روزه اين قرص زرين به نوباوه‌ي بوستاني...
همه گنج جهان ماري نيرزد خواجوی کرمانی

همه گنج جهان ماري نيرزد

همه گنج جهان ماري نيرزد شاعر : خواجوي کرماني گل بستان اوخاري نيرزد همه گنج جهان ماري نيرزد رخي چون زر بديناري نيرزد به بازاري که نقد جان روانست بخاک پاي خماري نيرزد...
بهار دهر بباد خزان نمي‌ارزد خواجوی کرمانی

بهار دهر بباد خزان نمي‌ارزد

بهار دهر بباد خزان نمي‌ارزد شاعر : خواجوي کرماني چراغ عمر بباد وزان نمي‌ارزد بهار دهر بباد خزان نمي‌ارزد که اين حديقه بب روان نمي‌ارزد برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد...