مسیر جاری :
گر علي بود و اگر صديق بود
گر علي بود و اگر صديق بود شاعر : عطار جان هر يک غرقهي تحقيق بود گر علي بود و اگر صديق بود خفت آن شب بر فراشش مرتضا چون بسوي غار ميشد مصطفا تابماند جان آن صدر کبار...
خورد بر يک جايگه روزي بلال
خورد بر يک جايگه روزي بلال شاعر : عطار بر تن باريک صد چوب و دوال خورد بر يک جايگه روزي بلال هم چنان ميگفت احد ميگفت احد خون روان شد زو ز چوب بيعدد حب و بغض کس نماند...
مصطفا جايي فرود آمد به راه
مصطفا جايي فرود آمد به راه شاعر : عطار گفت آب آرند لشگر را ز چاه مصطفا جايي فرود آمد به راه گفت پر خونست چاه و نيست آب رفت مردي بازآمد پر شتاب مرتضي در چاه گفت اسرار...
چونک آن بدبخت آخر از قضا
چونک آن بدبخت آخر از قضا شاعر : عطار ناگهان آن زخم زد بر مرتضا چونک آن بدبخت آخر از قضا مرتضا گفتا که خون ريزم کجاست مرتضي را شربتي کردند راست زانک او خواهد بدن هم...
چون عمر پيش اويس آمد به جوش
چون عمر پيش اويس آمد به جوش شاعر : عطار گفت افکندم خلافت در فروش چون عمر پيش اويس آمد به جوش ميفروشم گر به ديناري بود اين خلافت گر خريداري بود گفت تو بگذار و فارغ...
او نمرد از زهر و تو از قهر او
او نمرد از زهر و تو از قهر او شاعر : عطار چند ميري گر نخوردي زهر او او نمرد از زهر و تو از قهر او از خلافت خواجگي خود قياس مينگر اي جاهل ناحق شناس زين غمت صد آتش...
خواجهي حق پيشواي راستين
خواجهي حق پيشواي راستين شاعر : عطار کوه حلم و باب علم و قطب دين خواجهي حق پيشواي راستين ابن عم مصطفا، شيرخداي ساقي کوثر، امام رهنماي خواجهي معصوم، داماد رسول ...
خواجهي سنت که نور مطلق است
خواجهي سنت که نور مطلق است شاعر : عطار بل خداوند دو نور پر حق است خواجهي سنت که نور مطلق است صدر دين عثمن عفان آمدست آنک غرق قدس و عرفان آمدست از اميرالممنين عثمن...
خواجهي شرع آفتاب جمع دين
خواجهي شرع آفتاب جمع دين شاعر : عطار ظل حق فاروق اعظم شمع دين خواجهي شرع آفتاب جمع دين در فراست بوده بر وحيش سبق ختم کرده عدل و انصافش به حق تا مطهر شد ز طاها و...
خواجهي اول که اول يار اوست
خواجهي اول که اول يار اوست شاعر : عطار ثاني اثنين اذهما في الغار اوست خواجهي اول که اول يار اوست در همه چيز از همه برده سبق صدر دين صديق اکبر قطب حق ريخت در صدر...