0
مسیر جاری :
ديده‌ور مردي به دريا شد فرود عطار

ديده‌ور مردي به دريا شد فرود

ديده‌ور مردي به دريا شد فرود شاعر : عطار گفت اي دريا چرا داري کبود ديده‌ور مردي به دريا شد فرود نيست هيچ آتش، چرا جوشيده‌اي جامه‌ي ماتم چرا پوشيده‌اي کز فراق دوست...
پس درآمد زود بوتيمار پيش عطار

پس درآمد زود بوتيمار پيش

پس درآمد زود بوتيمار پيش شاعر : عطار گفت اي مرغان من و تيمار خويش پس درآمد زود بوتيمار پيش نشنود هرگز کسي آواي من بر لب درياست خوشتر جاي من کس نيازارد ز من در عالمي...
پادشاهي بود بس عالي گهر عطار

پادشاهي بود بس عالي گهر

پادشاهي بود بس عالي گهر شاعر : عطار گشت عاشق بر غلام سيم بر پادشاهي بود بس عالي گهر نه نشستي و نه آسودي دمي شد چنان عاشق که بي‌آن بت دمي دايما در پيش چشم خويش داشت...
باز پيش جمع آمد سر فراز عطار

باز پيش جمع آمد سر فراز

باز پيش جمع آمد سر فراز شاعر : عطار کرد از سر معالي پرده باز باز پيش جمع آمد سر فراز لاف مي‌زد از کله داري خويش سينه مي‌کرد از سپه داري خويش چشم بربستم ز خلق روزگار...
پاک رايي بود بر راه صواب عطار

پاک رايي بود بر راه صواب

پاک رايي بود بر راه صواب شاعر : عطار يک شبي محمود را ديد او به خواب پاک رايي بود بر راه صواب حال تو چونست در دار القرار گفت اي سلطان نيکو روزگار دم مزن چه جاي سلطانست...
پيش جمع آمد هماي سايه بخش عطار

پيش جمع آمد هماي سايه بخش

پيش جمع آمد هماي سايه بخش شاعر : عطار خسروان را ظل او سرمايه بخش پيش جمع آمد هماي سايه بخش کز همه در همت افزون آمد او زان هماي بس همايون آمد او من نيم مرغي چو مرغان...
هيچ گوهر رانبود آن سروري عطار

هيچ گوهر رانبود آن سروري

هيچ گوهر رانبود آن سروري شاعر : عطار کان سليمان داشت در انگشتري هيچ گوهر رانبود آن سروري و آن نگين خود بود سنگي نيم دانگ زان نگينش بود چندان نام و بانگ زير حکمش شد...
کبک بس خرم خرامان در رسيد عطار

کبک بس خرم خرامان در رسيد

کبک بس خرم خرامان در رسيد شاعر : عطار سرکش و سرمست از کان در رسيد کبک بس خرم خرامان در رسيد خون او از ديده در جوش آمده سرخ منقاروشي پوش آمده گاه مي‌گنجيد پيش تيغ در...
کرد از ديوانه‌اي مردي سال عطار

کرد از ديوانه‌اي مردي سال

کرد از ديوانه‌اي مردي سال شاعر : عطار کين دو عالم چيست با چندين خيال کرد از ديوانه‌اي مردي سال قطره‌ي آبست نه نيست و نه‌هست گفت کين هر دو جهان بالا و پست قطره‌ي آبست...
بط به صد پاکي برون آمد ز آب عطار

بط به صد پاکي برون آمد ز آب

بط به صد پاکي برون آمد ز آب شاعر : عطار در ميان جمع با خير الثياب بط به صد پاکي برون آمد ز آب کس ز من يک پاک‌روتر پاک‌تر گفت در هر دو جهان ندهد خبر پس سجاده باز افکنده...