خورد بر يک جايگه روزي بلال شاعر : عطار بر تن باريک صد چوب و دوال خورد بر يک جايگه روزي بلال هم چنان ميگفت احد ميگفت احد خون روان شد زو ز چوب بيعدد حب و بغض کس نماند در رهت گر شود در پاي خاري ناگهت زو تصرف در چنان قومي خطاست آنک او در دست خاري مبتلاست چند خواهي بود حيران تو چنين چون چنان بودند ايشان تو چنين وز زبان تو صحابه خستهاند از زفافت بت پرستان رستهاند گوي بردي گر زفان داري نگاه در فضولي ميکني ديوان سياه ...