زور بزن سِبیلات دربیاد
متن زیر با موضوع دفاع مقدس و اشتیاق نوجوانان برای رفتن به جبهه توسط نعیمه جلالی نژاد نوشته شده است.
يکشنبه، 12 خرداد 1398
گربه‌ی عراقی
متن کوتاه و طنز گونه زیر یکی از خاطرات زرمندگان جنگ تحمیلی را بازگو می کند.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
عبارت نویسی روی برانکارد
عبدالرحیم سعیدی راد داستان کوتاه زیر را با زبان طنز در مورد روزهای جنگ و دفاع مقدس نگاشته است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
خیالت راحت
یکی از خاطرات جالب رزمندگان عزیز در جبهه را محسن صالحی حاجی آبادی در قالب داستان «خیالت راحت» و با زبان طنز به رشته تحریر درآورده است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
پسر فداکار
داوود امیریان داستان زیر را با موضوع خاطرات دفاع مقدس با زبان طنز نگاشته است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
احترام گذاشتن به پدر
داوود امیریان داستان زیر را با زبان طنز در مورد خاطرات دفاع مقدس نگاشته است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
تعارف کردن
«تعارف کردن» داستانی است به زبان طنز از دوران مقدس که داوود امیریان به رشته تحریر درآورده است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
چرا اکبر کاراته را بردی؟
محسن صالحی حاجی آّبادی داستان «چرا اکبر کاراته را بردی؟» با موضوع دفاع مقدس و خاطرات رزمندگان نوشته است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
به یه انگشت
«به یه انگشت» داستانی است از رزمندگان و سربازان ایران در طول هشت سال دفاع مقدس که محسن صالحی حاجی آبادی به رشته تحریر درآورده است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
من محمودرضا هستم
نوشته زیر شرحال حال یکی از شهدای مدافع حرم به نام «محمودرضا بیضایی» است.
دوشنبه، 16 ارديبهشت 1398
فوتبال جورابی
«فوتبال جورابی» نوشته احمد عربلو داستانی است از روزهای دفاع مقدس و خاطرات رزمندگانی که اسیر شده اند.
يکشنبه، 15 ارديبهشت 1398
خب درد داره امّا!
«خب درد داره امّا!» داستانی است از محسن صالحی حاجی‌آبادی که یکی از خاطرات رزمندگان دوران جنگ تحمیلی را بازگو می کند.
چهارشنبه، 11 ارديبهشت 1398
هیس... ماهی ­ها خواب ­اند!
پدر خوب و مهربانم! دلم برایت تنگ شده است. تصمیم گرفته ام راه تو را ادامه بدهم. برای روزی که خودت را از نزدیک ببینم، لحظه­ شماری می­ کنم. فردا...
چهارشنبه، 4 ارديبهشت 1398
عملیات ناممکن!
داستان «عملیات ناممکن!» از احمد عربلو به یکی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در مورد عملیات مین‌گذاری است می پردازد.
چهارشنبه، 4 ارديبهشت 1398
حاجی! من موجی‌ام؟
- «یاحسین! یاعلی! یاابوالفضل! حاجی را کشتند! حاجی کجایی؟» - «حاجی! چرا کشته شدی؟ ای خدا حاجی را کشتند!» این کلمات را پشت سر هم، صادقی می‌گفت.
سه‌شنبه، 27 فروردين 1398
عجب قصه‌ای شد
-«آهای جغله‌ها! بیایید براتون یه قصه بگم. یکی دیگه از اون قصه‌های شنیدنی، پاشید بیاید این‌جا... بیاید پای یه قصه­ ی دروغ دیگه. می‌خوام یه قصه‌ای...
سه‌شنبه، 27 فروردين 1398
رزمنده شیرمرد!
فرمانده ­ی عراقی به ­قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجه‌دار دیگر، سرگرم گفت‌وگو بودند؛ بلندبلند حرف می‌زدند...
سه‌شنبه، 27 فروردين 1398
پیرمرد خوب شهر ما
پیرمرد انگار نه انگار که جنگی بود و شهر زیر بمباران هواپیماهای دشمن بود. خیلی‌ها خرمشهر را تخلیه کرده بودند. توی کوچه فقط او مانده بود که مثل...
سه‌شنبه، 27 فروردين 1398
بیقرار
مسئول برش شده بود. قیچی از دستش نمی‌افتاد. چند لایه پارچه را می‌چیدند روی هم و برش می‌زدند. برش با دست سخت بود؛ اما چاره‌ای نبود. قیچی برقی نبود...
دوشنبه، 15 بهمن 1397
دلم هوای عباس(ع) روکرده
اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!» گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.» رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط...
دوشنبه، 15 بهمن 1397