طُفیل هستی عشقند آدمی و پری
همه ی موجودات عالم وابسته ی وجود عشق هستند؛ پس تو نیز توجه خاصی از خود نشان بده تا سعادتمند و نیکبخت شوی؛ همه ی هستی از عشق پدید می آید. پس تو...
شنبه، 20 ارديبهشت 1393
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
ای شاه! گردش روزگار در روز جنگ، چه خوب و خوش تو را یاری کرد تا ببینیم که چگونه سپاس می گزاری و چه چیزی را به عنوان شکرانه می آوری؛ باید خدا را...
شنبه، 20 ارديبهشت 1393
روزگاری است که ما را نگران می داری
ای معشوق! خیلی وقت است که ما را نگران و پریشان حال کرده ای و با دوستان خالص یکرنگ خود مانند دیگران رفتار نمی کنی.
شنبه، 20 ارديبهشت 1393
ای که در کوی خرابات مقامی داری
ای کسی که در کوی میکده مقام و مرتبه ای داری! اگر به جام شرابی دست یافتی، به یقین جمشید روزگار خود هستی؛ زیرا که به دل آگاه و نور باطن دست یافته...
شنبه، 20 ارديبهشت 1393
ای که مهجوری عشّاق روا می داری
ای یار! ای معشوقی که برای عاشقانت دوری و هجران را جایز می دانی و آنها را از کنار خود دور می سازی.
شنبه، 20 ارديبهشت 1393
بیا با ما مور زاین کینه داری
ای دوست! تو که ماه و خورشید با همه عظمت و درخشش، آینه گردان جمال تواند، کی به رندان عاشق پیشه ی مست چهره نشان می دهی و توجه می کنی؟ ای معشوق...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
ای باد صبا! تو بوی خوش زلف سیاه و معطر یار را به همراه داری. امید است که همیشه باشی و در یادها بمانی؛ زیرا که بوی خوش او را داری؛ تو یادگار معشوق...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
شهری است پر ظریفان و زهر طرف نگاری
شهری است پر از زیبا رویان خوش طبع و بذله گو و از هر طرف معشوق دلربایی جلوه گری می کند. دوستان! اینک آواز عشق از هر سو بلند است؛ اگر می خواهید...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
تو را که هر چه مرادست در جهان داری
از غلام و خدمت گزار خود، جان و دل بخواه و بی درنگ روح و روان او را بگیر، زیرا حکم تو بر سر عاشقان آزاده جاری و نافذ است.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
ای یار! اگر لحظه ای مانند سرو در گلزار با ناز و تکبّر راه بروی، هر گلی از رشک و حسد چهره ی زیبا و دلفریب تو رنج می کشد و خاری را بر تن خود احساس...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
سوگند به جان معشوق که اگر اختیار جانم را داشت کمترین هدیه و پیشکش من به غلامان و خدمتکاران معشوق، همین جان شیرینم بود.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
سحرگاه با باد صبا داستان عشق و دلدادگی خود را می گفتم تا پیام مرا به یار برساند؛ جواب داد که به لطف و عنایت الهی امیدوار و مطمئن باش؛ به لطف...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
چه بودی ار دل آن ماه، مهربان بودی
اگر دل آن محبوب چون ماه با ما مهربان و یکدل بود، چه می شد؟ اگر او این گونه بود، حال و وضع ما این چنین نبود؛ اگر معشوق مهربان بود، حال و روز ما...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
دیدم به خواب دوش که ماهی بر آمدی
دیشب در خواب دیدم که ماهی طلوع کرد که از انعکاس چهره ی درخشان او شب دوری و فراق به پایان رسید.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
سَبَتْ سَلْمی بِصُدغَیها فُؤادی
معشوق با دو رشته ی گیسویش دل مرا اسیر کرد و روح من هر روز، مرا دعوت می کند که از این دام بگریزم و من نمی توانم.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
ای قصّه ی بهشت ز کویت حکایتی
ای یار! ای کسی که قصه ی بهشت، تنها اندکی از داستان کوی تو و توصیف زیبایی حوران بهشتی روایت کوتاهی از زیبایی دلفریب توست.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی
اسرار عشق و مستی را به کسی که ادعای زهد و تقوی دارد نگویید و فاش نسازید تا در درد بی خبری و خودپرستی خود بمیرید.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
اگر آن یار که خطّ چهره اش سیاه و خوشبو است، به سوی ما نامه می نوشت و التفاتی می کرد، روزگار صفحه وجود ما را هرگز درهم نمی پیچید و به آن پایان...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
ای دل، لحظه ای از عشق ورزی و مستی غافل مشو و آن را ترک مکن و سپس آسوده خاطر به راه معرفت قدم بگذار که بی شک از قید و بند وجود و عدم رها شده ای؛...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای معشوقی که بر چهره ی چون ماهت از زلف خوشبو و سیاه خود نقاب انداختی و آن را پوشاندی، بسیار کار خوبی کردی که سایه ی لطفی بر آفتاب افکندی.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393