ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای معشوقی که بر چهره ی چون ماهت از زلف خوشبو و سیاه خود نقاب انداختی و آن را پوشاندی، بسیار کار خوبی کردی که سایه ی لطفی بر آفتاب افکندی.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
لبش می بوسم و در می کشم می
جام شراب، لب معشوق را می بوسد و از حسادت خون دل می خورد و رنج می کشد که لب یار از او نوشین تر است و گل سرخ چهره ی زیبای معشوق را می بیند و از...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشتی می
اگر هماهنگ با آواز بلبل و قمری که دعوت به عیش و شادی می کنند، شراب ننوشی، چگونه می توانم درد تو را درمان کنم؟ زیرا دشوارترین و قاطع ترین درمان...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
ای ساقی! بیا که فصل بهار رسید و جام سرخ لاله از شراب پر شد؛ تا کی باید به لاف و گزاف های بی اساس مدعیان زهد و پرهیزکاری و معتقدات عوام گوش دهیم؟...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
ای معشوق! تو نور چشم منی، تو عزیز جان من هستی، مرا رها مکن و از من جدا مشو؛ زیرا وجود تو سبب آرامش جان و مونس دل شیدا و بی قرار من است. ای یار!...
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
ز در درآ و شبستان ما منوّر کن
ای معشوق! از در وارد شو و قدم به شبستان تیره و تاریک ما بگذار و آن را روشن کن و هوای مجلس روحانیان را معطّر ساز.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
ای نور چشم من! ای معشوق! با تو سخنی دارم، آن را بشنو و به کار ببند. وقتی که جام شرابت پر است، هم خود بنوش و هم از آن به دیگران بنوشان و شادشان...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
گلبرگ راز سنبل مشکین نقاب کن
ای یار! موی سیاهت را روی چهره ات بریز تا عاشقان، روی تو را نبینند و از فراق تو دنیا را به آشوب بکشند؛ از سنبل گیسوی خوشبویت نقابی بر چهره ی زیبایت...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
ای ساقی! صبح شده، پس جام شراب را پر کن تا بنوشیم و مست شویم و از آنجا که روزگار به سرعت در حال حرکت سپری شدن است، پس تو نیز شتاب کن.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن
من در عاشقی و مستی، شهرت پیدا کرده ام و هرگز چشم خود را به نگاه بد آلوده نکرده ام؛ من عاشقم و تمام مردم نیز می دانند؛ من عاشقم چون همه ی هستی،...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن
ای یار! در چشم مست خواب آلود تو افسون جادوگری پنهان است که عاشقان را گرفتار می کند و زلف بی قرار و پریشان تو جای قرار و آرامش حسم و زیبایی است.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
تاج پادشاهی گل از سوی باغ نمایان شد؛ گل سرخ شکوفا شد، خدایا! آمدنش بر درخت ها و گل های دیگر مبارک باد.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا کی باید غم این را بخوریم که عمرمان در حال گذر است و روزی به پایان می رسد؟ اگر دل من و مثال من نباشد و اصولاً زمان و جهان به پایان برسد، چه...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن
فصل بهار و گل فرا رسید؛ بهاری که نشاط انگیز و توبه شکن است؛ تو نیز به شادی دیدن گل، ریشه غم و اندوه را از دل خود برکن و دور ساز.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
ای یار! هر لحظه از شدت اشتیاق دیدار تو، جامه ی تن را مانند گل از گریبان تا به دامن پاره می کنم؛ بوی خوش تو مرا مست و بی قرار می کند.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
به خاطر خدا با صوفیان خرقه پوش و ریاکار، کمتر معاشرت کن و روی خود را از ما آزادگان و رندان بی سر و سامان پنهان مکن. ای معشوق! از صوفیان ریاکار...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
ای یار! از دوری تو در سوز و گداز و رنج هستم، از ستم دست بردار؛ هجران تو بلای جان ما شده است؛ خدایا! این بلا را از ما دور کن. دوری از معشوق، بلای...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان
ای خدا! آن معشوق مرا که مانند آهویی گریخته به سرزمین اصلی خود باز گردان؛ ای خدا! آن سرو قامت زیبا را به باغ و زادگاهش برسان. ای خدا! مرا به وصال...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
چندان که گفتم غم با طبیبان
غم و اندوه دلم را با طبیبان در میان گذاشتم، اما آنها نتوانستند درد این غریب بیچاره را درمان کنند؛ درمان عاشق، محبت معشوق است. هیچ طبیبی نمی تواند...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
ای معشوق! زمانی که بر بستر بیمار عاشق و رنجوری حاضر شدی، فاتحه ای برای شفای حال او بخوان و لب باز کن و سخنان محبت آمیزی بگو که لب سرخ و زیبای...
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393