در مرحله ي نظم و کمال تصوّف، عرفاي معروف ديگري هم در جهات مختلف و مسائل گوناگون تصوّف به بحث و بررسي و انشاي مقاله و تحرير کتاب و رساله پرداخته، با آثار گران قدر خود زمينه ي تنظيم نهايي و کمال تصوّف را فراهم آوردند از قبيل:
احمد غزالي:
ابوالفتوح احمد بن محمّد طوسي ملقّب به مجدالدّين، برادر کهتر امام محمّد غزالي ( متوفا 520 هـ قزوين ) است. وي درباره ي عشق به تفصيل سخن گفته و در اين باره اثر مستقلي به نام سوانح العشّاق تأليف کرده و در مباحث آن روان شناسي بسيار لطيف و دقيقي را به کار گرفته است. (1) همين شخص علاوه بر تلخيص احياء العلوم، اثر ديگري دارد به نام الذّخيرة في علم البصيرة (2) شور و عشق احمد غزالي، در شاگردش عين القضاة زمينه مناسبي يافت و در حقيقت آثار و نتايج اين شور و شوق، در شاگردش بيشتر جلوه گر شد.نمونه اي از نثر وي:
معشوق، خود، به همه حال معشوق است؛ پس استغنا صفت اوست. و عاشق به همه حال عاشق است؛ پس افتقار صفت اوست. عاشق را هميشه معشوق دربايد، پس افتقار هميشه صفت او بود. و معشوق را هيچ چيز در نيايد که هميشه خود را دارد، لاجرم استغنا صفت او بود.
بيت:
همواره تو دل ربوده اي، معذوري *** غم هيچ نيازموده اي، معذوري!
من بي تو هزار شب به خون در بودم *** تو بي تو، شبي نبوده اي، معذوري! (3)
نيز از ابيات اوست:
چون چتر سنجري، رخ بختم سياه باد *** با فقر اگر بود هوس ملک سنجرم
تا يافت جان من خبر از مُلک نيم شب *** صد ملک نيمروز، به مويي نمي خرم
با عشق روان شد از عدم، مرکب ما *** روشن ز چرخ وصل، دايم شب ما
زان مي که حرام نيست در مذهب ما *** تا روز اجل، خشک نيابي لب ما
عين القضاة:
ابوالمعالي عبدالله بن ابي بکر محمّد بن علي بن الحسن بن علي الميانجي ملقّب به عين القضاة، در شهر همدان تولّد يافت. از دوران کودکي او و چگونگي تحصيلاتش در آثار تذکره نويسان و مورخان هيچ گونه ذکري نرفته است. از فهرست تأليفات او در کتاب شکوي الغريب و نيز از اصطلاحات علوم مختلفي که در اين کتاب به کار رفته، روشن مي شود که قاضي همداني بر رياضيات و علوم ادبي، فقه، حديث، علم کلام، فلسفه و تصوّف کاملاً مسلّط بوده است.او نيز مانند امام محمد غزالي، در آغاز جواني عقايد موروثي را پشت سر گذاشت، تا به جادّه ي حقيقت جويي و روشن بيني واقع برسد. کتاب هاي علم کلام را با اشتياق مطالعه مي کرد تا حقيقت و مبناي عقايد ديني خود را دريابد. اما متأسفانه علم کلام نتوانست او را سيراب کند، بلکه برعکس او را پريشان تر و سرگردان تر از اوّل گردانيده، به پرتگاه کفر و گمراهي نزديک تر کرد.
تا آن که، چنان که خود مي گويد: مطالعه کتاب هاي شيخ الاسلام محمد غزالي، از سقوط در اين ورطه ي هائل نجاتم بخشيد.
دوره ي بعدي زندگي او از هنگام ملاقاتش با احمد غزالي شروع مي شود و تا سال تأليف کتاب زبدة الحقايق ( 516 هـ ) ادامه پيدا مي کند.
ملاقات عين القضاة با احمد غزالي بزرگ ترين حادثه ي اين مرحله زندگي و اساسي ترين محرک او براي تمام عمرش بوده است بعد از آن، ملاقات هاي متعدد و مصاحبت هاي طولاني ميان آنان برقرار شده است. عين القضاة به صورت مکتوب از مرشد خود امام احمد غزالي سؤالاتي مي کرد و حل مشکلات خود را از او خواستار مي شد. از مطالعه ي مکتوبات امام احمد با شاگردش چنين بر مي آيد که سؤالات قاضي همداني از احمد غزالي منحصر به امور فکري و فلسفي نبوده، بلکه مشکلات روحي خود را هم با استاد در ميان مي گذاشته است. هم چنين احمد غزالي اضافه بر مواعظ و تشويقات روحي که براي اين شاگرد مستعد بيان مي کند، در فرصت هاي مناسب از تعليم برنامه ي سير و سلوک و ارشاد او غفلت نمي ورزد.
شيخ و مرشد ديگر عين القضاة، شيخ برکه بود، معروف است که کتاب زبدة الحقايق را قاضي شهيد در سن 24 سالگي به مدد توجه معنوي و صفاي روحي او تأليف کرده است.
اثر ديگر وي که مربوط به اواخر عمر اوست، کتاب تمهيدات است. تعداد زيادي از مکتوبات عين القضاة هم اکنون در دست است که اخيراً در دو مجموعه ي بزرگ چاپ شده اند.
عين القضاة راه استادش احمد غزالي را در تأکيد بر عشق که ادامه ي راه رابعه و حلاج بود، دنبال کرد. او درباره ي عشق، مسائل و مباحث مختلفي را مطرح کرد. در اکثر نوشته هايش عشق اساس کار است و اين خود زمينه بينش بعدي عرفا را در تلقي عشق به عنوان يک اصل اساسي فراهم آورد. او عشق را اساس زندگي مي داند و آن را بر عقل ترجيح مي دهد و آرزو دارد که همه ي جهان و جهانيان عاشق باشند تا زنده و با درد گردند. او مي گويد:
در عالم پير هر کجا برنايي است *** عاشق بادا که عشق خوش سودايي است (4)
او به توجيه عشق هاي مجازي پرداخته و آن ها را تمريني براي تحمل عشق حقيقي يعني عشق الله مي داند. (5)
عين القضاة عقل و بصيرت و علم و معرفت را با تعريف و تحديد هر کدام با هم مقايسه کرده و حد و مرز هر يک را مشخص و معين مي سازد. او عقل را در حد خود قبول دارد و علم را محصول عقل مي داند، اما برخي از مسائل را در قلمرو بصيرت دانسته و حاصل بصيرت را معرفت مي نامد و عقل را در دست يافتن به قلمرو معرفت، ناتوان مي شمارد.
او مي گويد:
دقت کن و با عجله تکذيب نکن... خرد براي دريافت بعضي از موجودات آفريده شده، چنان که چشم براي ديدن قسمتي از موجودات ديگر خلق شده است و از دريافت شنيدني ها و بوييدني ها ناتوان است هم چنان عقل از ادراک بيشتر موجودات عاجز است. (6)
او قلمرو عقل را جهانِ زمان و مکان، و قلمرو معرفت را جهان از ليّث مي داند. (7)
او نقّاديِ عقل و تشخيص ناتواني آن را محصولي از قلمرو ادراکات بصيرت مي داند و همين طور درک حقايق عالم الهي را از قبيل ذات و صفات و اسما و افعال حق.
عين القضاة در شطح گويي، سنت عارفان سرمست و پرشور پيشين را در پيش گفت و شايد به همين دليل بود که به سرنوشت پيشتاز اين فن، حسين بن منصور حلّاج، گرفتار شد، او تبرئه ابليس را که حلّاج مطرح کرده و به وسيله ي سنائي و احمد غزالي ادامه يافته بود، از نو با بيان کامل تر مطرح نمود. سنائي تبرئه ابليس را بر اساس قضا و مشيّت الهي و احمد غزالي بر اساس عشق، توجيه مي کردند، اما عين القضاة آن را به اسما و صفات حق مربوط دانسته و چنين مي گويد:
هرگز دانسته اي که خدا را دو نام است: يکي « الرّحمن الرّحيم » و ديگر « الجبّار المتکبّر »؟ از صفت جباريّت، ابليس را در وجود آورد و از صفت رحمانيّت محمّد را. پس صفت رحمت غذاي احمد آمد و صفت قهر و غضب غذاي ابليس. (8)
اين همان اصل منشأ بودن اسما و صفات حق است نسبت به حقايق عالم که همه مظاهر اسما و صفات حق اند. ابن عربي اين موضوع را کامل تر مطرح کرده است. چنان که خواهد آمد. « آخر الامر او را به دعوي الوهيّت متهم ساخته، محضري بر قتلش پرداخته، و به سعي ابوالقاسم درگزني وزير خليفه در حالي که بيش از 33 سال نداشت، پوست او را کنده و در مدرسه ي خودش بر دار کردند. پس از آن به زير آورده در بورياي به نفت آلوده اي پيچيده سوختند ( 533 هـ ) که چنان که خود آرزو کرده بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم *** وان هم به سه چيز کم بها خواسته ايم
گر دوست چنين کند که ماخواسته ايم *** ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم (9)
عين القضاة اثري دارد به نام لوايح که در تحرير آن، سخت تحت تأثير اثر گران قدر استادش احمد غزالي، يعني سوانح بوده است. او راه استاد را، در بيان ظرايف و دقايق عشق و عاشقي، ادامه داده است. اينک نمونه اي از اين اثر عين القضاة:
آن مقتداي اهل تحقيق، احمد غزالي - قدس الله روحه- گفته است عاشق زمين ذلّت است و معشوق آسمان عزّت. او با ذلّت اين کي فراهم آيد؟ و ناز او با نياز اين کي به هم شود؟! او چاره ي اين و اين بيچاره ي او:
هم سنگ زمين و آسمان خون خوردم *** ني سير شدم نه با کسي خو کردم
آهو به مَثَل رام شود با مردم *** تو مي نشوي چه گرد حيلت گردم
بيمار را دارو ضرورت است، اما دارو را، بيمار، ضرورت نيست:
ني حسن تو را اشرف ز بازار منست *** بت را چه زيان که بت پرستش نبود (10)
جامي:
شيخ الاسلام احمد نامقي جامي معروف به ژنده پيل ( متوفا 536 هـ ) که در جواني شخصي امّي و لاابالي و خَمّار بوده در 22 سالگي توبه کرد. هيجده سال در کوه ها به رياضت پرداخت، در چهل سالگي مأمور بازگشت به سوي مردم شد و مسائل عملي و نظري تصوّف را تعليم داد. او از کساني است که مانند ابوسعيد از ادب فارسي براي تعليم عرفان بهره گرفته است. آثاري دارد از جمله: سراج السائرين در سه مجلّد و مفتاح النّجات و روضة المذنبين و بحار الحقيقة و کتاب الاعتقادات و انس التّائبين. (11)از اشعار اوست:
نه در مسجد گذراندم که مستي *** نه در ميخانه کاين خَمّار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهي است *** غريبم عاشقم آن ره کدام است
غرّه مشو که مرکب مردان مرد را *** در سنگلاخ باديه، پي ها بريده اند
نوميد هم مباش که رندان باده نوش *** ناگه به يک ترانه به منزل رسيده اند (12)
سنائي:
سنائي غزنوي ( متوفا 545 هـ )، کسي است که عرفان را در اشعار خود مطرح کرد. از آثار اوست: حديقة الحقيقة و سير العباد الي المعاد، طريق التّحقيق و چند مثنوي ديگر. (13)در بزرگواري او همين بس که مولوي از آثار او در موارد متعدّدي الهام گرفته و او را مي ستايد به اين بيان که:
عطّار روح بود و سنائي دو چشم او *** ما از پي سنائي و عطّار آمديم
اينک ابياتي چند از قصايد وي را به عنوان نمونه نقل مي کنيم:
مکن در جسم و جان منزل که اين دونست و آن والا *** قدم زين هر دو بيرون نه، نه اين جا باش و نه آن جا
به هرج از راه دور افتي، چه کفر آن حرف و چه ايمان *** به هرج از دوست واماني چه زشت آن نقش و چه زيبا
گواه رهرو آن باشد که سردش يابي از دوزخ *** نشان عاشق آن باشد که خشکش بيني از دريا
شهادت گفتن آن باشد که هم ز اوّل در آشامي *** همه درياي هستي را بدان حرف نهنگ آسا
عروس حضرت قرآن نقاب آن که براندازد *** که دارالملک ايمان را مجرّد بيند از غوغا
عجب نبود که از قرآن، نصيب نيست جز حرفي *** که از خورشيد جز گرمي نبيند چشم نابينا
بمير اي دوست پيش از مرگ اگر عمر ابد خواهي *** که ادريس از چنين مردن بهشتي گشته پيش از ما
طلب اي عاشقان خوش رفتار *** طرب اي شاهدان شيرين کار
تا کي از خانه، هان ره صحرا *** تا کي از کعبه، همين در خمّار
زين سپس، دست ما و دامن دوست *** بعد از اين، گوش ما و حلقه يار
در جهان شاهدي و ما فارغ *** در قدح، جرعه اي و ما هوشيار
رخت بردار زين سراي که هست *** بام سوراخ و ابر، طوفان بار
چون تو را از تو، پاک بستانند *** دولت، آن دولت است و کار، آن کار
گيلاني:
عبدالقادر گيلاني ( متوفا 561 ) ملقّب به محي الدّين که نسبش به امام حسن (عليه السّلام) مي رسد. مولد و مدفن او بغداد است و سلسله ي قادريّه به او منسوب است. در تصوّف آثاري دارد از قبيل: الفتح الربّاني و الفيض الرّحماني، الفيوضات الربّانيّة و فتوح الغيب و.... (14)او درباره ي بقا و محبّت و ترک جاه و مال و عزلت سخن گفته است. (15)
در اين دوره صوفيان معروفي هم بوده اند که از نظر تدوين مطالب عرفاني آثار معروفي از آن ها به جاي نمانده است. از قبيل: حماد دبّاس ( متوفا - 525 ) ابويعقوب يوسف بن همداني ( متوفا - 535 بغداد )، عدّي بن مسافر ( متوفا - 557)، سيّدي احمد بن ابوالحسن رفاعي سر سلسله ي رفاعيّه ( متوفا 578 )، محمّد ماجد کردي عراقي ( متوفا - 561 )، ابوالنّجيب عبدالقاهر سهروردي ( متوفا - 563 )، ابومدين مغربي ( متوفا - 590 ) و مجدالدّين بغدادي از بغدادک خوارزم ( متوفا 607 يا 613 ).
هم چنين در اين دوره ابن طفيل ( متوفا - 581 هـ ) با تأليف کتاب معروفش حيّ بن يقظان سير و سلوک عرفان را به صورت رمز و تمثيل مطرح کرده و متذکّر عدم کارآيي عقل در وصول به حقيقت مي شود.
شيخ اشراق:
شهاب الدّين يحيي بن حبش سهروردي معروف به شيخ اشراق و مقتول به دستور ملک ظاهر بن صلاح الدّين ايّوبي در سال 587 هـ در حلب، در حدود 38 سالگي. (16) او توجه به تزکيه ي باطن و مکاشفات دروني داشته و از مکاتب مختلف يوناني و ايراني اقتباس نموده، مکتبي تأسيس کرد که پس از وي به مکتب « اشراق » معروف گرديد. در فلسفه پيشواي اشراقيون و در عرفان صاحب طريقه اي است به نام نوربخشيه. (17) اکثر کتاب هايش به سبک مشّائي و اثر معروفش حکمة الاشراق شامل مباني و مسائل خاص مکتب اوست و جهان را در اين کتاب براساس نور و ظلمت بررسي نموده است. او خواه فيلسوف اشراقي باشد يا يک عارف و صوفي، به هر حال در رشد تصوّف نقشي داشته و کتابي هم در زمينه تصوّف دارد به نام کلمة التّصوّف.روزبهان:
از شخصيت هاي مهم اين دوره است. شيخ ابومحمّد روزبهان بقلي شيرازي ( متوفا - 606 ) که از اکابر صوفيّه و مؤلّفان بزرگ اين طايفه است. او علاوه بر کتاب هايي در زمينه فقه و اصول و تفسير، آثار متعددي درباره عرفان نوشته است که از جمله ي آن هاست: شرح شطحيّات عبهر العاشقين و غلطات السّالکين، کشف الأسرار و مکاشفات الأنوار، منطق الأسرار ببيان الأنوار، و حدود پانزده کتاب و رساله ي ديگر که در ضمن آن ها شيخ روزبهان نکات دقيق عرفان و تصوّف را به بياني شطح گونه و دشوار مورد بحث و بررسي قرار داده است. شرح شطحيّات وي به عربي و فارسي در زمينه شطحيّات، اثر بزرگ و گران قدري است و در اثر ديگرش، عبهر العاشقين، عشق را به تفصيل مورد بحث و بررسي قرار مي دهد. (18)نجم الدين کبري:
ابوالجناب احمد بن عمر نجم الدّين معروف به کبري که در سال 618 هـ موقع هجوم مغول به خوارزم در جهان به شهادت رسيد. (19) او در عرفان مقام بزرگي دارد که از تربيت شدگان او مجّدالدين بغدادي، بابا کمال جَندي، شيخ رضي الدّين علي لالا، شيخ سيف الدّين باخرزي، ( متوفا اواسط قرن هفتم)، و شيخ جمال الدّين کيلي است. از آثار اوست: منهاج السّالکين، اصلاحات الصّوفيّه، آداب السّلوک و آداب المريدين.عطار:
شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ( متوفا 626 هـ نيشابور ) که از اکابر عرفاست و از کساني است که ادب فارسي را به بهترين وجه براي بيان حقايق عرفاني به کار گرفته است و در مدح او کافي است که مولوي مي گويد:هفت شهر عشق را عطّار گشت *** ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم
نيز شيخ محمود شبستري در مقدّمه گلشن راز مي گويد:
مرا از شاعري، خود عار نايد *** که در صد قرن، يک عطّار نايد
عطّار حقايق و نکات عرفاني را ضمن ابيات شيوا بيان داشته است.
علاوه بر ديوان قصايد و غزليّات، از آثار اوست: منطق الطّير و تذکرة الاولياء و الهي نامه، و مفتاح الفتوح و مثنوي هاي ديگر. اينک غزالي از ديوان وي:
به جز غم خوردن عشقت، غمي ديگر نمي دانم *** که شادي در همه عالم، از اين خوش تر نمي دانم
گر از عشقت برون آيم، به ما و من، فرو مانم *** ولکن ما و من گفتن، به عشقت در، نمي دانم
ز بس کاندر ره عشق تو، از پاي آمدم تا سر *** چنان بي پا و سر گشتم که، پا از سر نمي دانم
به هر راهي که دانستم، فرو رفتم به بوي تو *** کنون عاجز فرو ماندم، رهي ديگر نمي دانم
به هوشياري من از ساغر، توانستم جدا کردن *** کنون از غايت مستي، من از ساغر نمي دانم
به مسجد بنگر از بت، باز مي دانستم و اکنون *** درين خمخانه ي رندان، بت از بتگر نمي دانم
دلي کور بود هم در دم، چنان گم شد در آن دلبر *** که بسياري نظر کردم، دل از دلبر نمي دانم
چو شد محرم ز يک دريا، همه چيزي که دانستم *** درين درياي بي نامي، دو نام از بر نمي دانم
يکي چون خود نمي دانم، سه چون دانم که از مستي *** يکي راه و يکي ره رو، يکي رهبر نمي دانم
سگي کاندر نمک افتاد، نه گم گردد اندر وي؟ *** من اين درياي پرشور، از نمک کمتر نمي دانم
در عطار اِنگِشتي سيه رو بود و اين ساعت *** ز برق عشق آن دلبر، ببر اخگر نمي دانم
شهاب الدين سهروردي:
شيخ شهاب الدّين عمر سهروردي ( متوفا 632 ) از بزرگان اين فنّ و از تربيت شدگان عموي خود ابوالنّجيب سهروردي و مورد ستايش عبدالقادر گيلاني و ابن فارض است که اثر معروف وي عوارف المعارف پيوسته مورد توجه و استفاده ي علاقه مندان معارف بوده و هست. او در اين کتاب اصول و مباني تصوّف را در مسائل اعتقادي و عملي بر اساس آيات و روايات بيان داشته و اين اثر از طرف بزرگان مورد ترجمه و شرح و تعليق قرار گرفته و سال ها از کتب درسي خانقاه ها بوده است.از شخصيت هاي ديگر اين دوران، اوحد الدّين کرماني ( متوفا 635 )، برهان الدين ترمذي (متوفا 638 ) و بهاء الدين محمد بلخي ( متوفا 628 ) پدر مولوي صاحب مثنوي معروف.
پينوشتها:
1. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه ي اسدالله مبشري، ص 252.
2. دکتر قاسم غني، تاريخ تصوّف، ص 479.
3. سوانح، فصل 43.
4. تمهيدات، ص 99. از آن جا که به قول صائب
عشق يکسان ناز درويش و توانگر مي کشد *** اين ترازو، سنگ و گوهر را برابر مي کشد
چرا پيران از شمول دعاي خير عين القضاة محروم گردند؟! آن به که چنين بخواهيم:
در عالم پير، پير يا برنايي است *** عاشق باد، که عشق خوش سودايي است
5. همان، ص 104 - 105.
6. زبدة الحقايق، ص 50.
7. همان، ص 60.
8. تمهيدات، ص 227.
9. تذکرة رياض العارفين، ص 167 - 168.
10. لوايح، ص 81.
11. رياض العارفين، لغت نامه دهخدا و نفحات الانس.
12. رياض العارفين، ص 39.
13. دکتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ص 552 - 586.
14. ريحانة الادب، ج3، ص 464.
15. شعراني، ج 1، ص 142 و فوات، ج 2، ص 3.
16. ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 390.
17. همان.
18. هانري کربن، مقدّمه عبهر العاشقين، محمّد معين چاپ تهران.
19. دکتر قاسم غني، تاريخ تصوّف، ص 496.
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم