جدايي دين از سياست از ديدگاه امام خميني (ره)

مقاله ي حاضر کوششي در جهت بازشناسي ديدگاههاي حضرت امام خميني (رحمه الله) در خصوص جدايي دين از سياست مي باشد. نويسنده در مقدمه بحث به علل گسترش عقيده جدايي دين از سياست مي پردازد و آن را يکي
يکشنبه، 21 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جدايي دين از سياست از ديدگاه امام خميني (ره)
جدايي دين از سياست از ديدگاه امام خميني (ره)

 

نويسنده: ايرج تبريزي (1)




 

خلاصه مقاله

مقاله ي حاضر کوششي در جهت بازشناسي ديدگاههاي حضرت امام خميني (رحمه الله) در خصوص جدايي دين از سياست مي باشد. نويسنده در مقدمه بحث به علل گسترش عقيده جدايي دين از سياست مي پردازد و آن را يکي از سياستهاي استعماري معرفي مي کند.
به نظر نويسنده، آثار و شواهد موجود نشان مي دهد که امروزه دوباره تحجر و جمود فکري مدرن در بين مسلمين رواج يافته است و به شکل پيچيده اي تلاش مي کند تا بار ديگر تعريف و تفسير مرود نظر خود از دين و احکام و ارزشهاي ديني را جانشين آن چهره اي از دين کند که امام راحل (رحمه الله) در طول بيش از ده سال امامت نظام اسلامي براي جهانيان ترسيم نموده تا با ايجاد تحولي عميق و بنيادين در افکار و روحيات مسلمين، زمينه هاي حضور و حاکميت دين در هر بعد از ابعاد زندگي فردي و اجتماعي را فراهم سازد.

مقدمه

در قرون اخير توطئه اي به صورت گسترده ابتدا در اروپا و مهد مسيحيت شروع شد و سپس به دنياي اسلام سرايت کرد. اين توطئه مسأله « جدايي دين از سياست » و « تضاد بين دين و علم » بود که نظام سلطه در مناطق گوناگون عالم به اشکال مختلف و حيله هاي گوناگون، سعي در القاي آن داشت، که تا حدود زيادي موجب انزواي دين در جهان مسيحيت شد.
نظام سلطه با علم به انيکه آنچه در برابر ظلم مي ايستد و عليه نظامهاي فاسد مبارزه مي کند، دين است، براي آنکه حرکت بر ضد خود را خنثي و آن را در قالب جرياني اجتماعي نفي کند، دين را از صحنه ي سياست کنار زد و با عنوان اينکه دين امري فردي و مربوط به امور دروني و اخروي است، مانع مداخله ي کليسا و مذهب در امور سياسي شد.
اما اخيراً در دنياي مسيحيت نيز جنبشي به نام « جنبش الهيات رهايي بخش » شکل گرفته است. (2) بنيانگذاران اين جنبش که روحانيون بلند پايه اي در کليساي کاتوليک هستند، معتقدند که زندگي حضرت عيسي سراسر مبارزه با ظلم و ستم بوده است، در حالي که هم اکنون پاپ و کليسا مبارزه با حکومتهاي ظالم را منع مي کنند و عملاً کليسا وسيله اي براي تحکيم قدرتهاي حاکم و توجيه اعمال آنان شده است. آنان مداخله در سياست را وظيفه ي کليسا و مسيحيت مي دانند و مبارزه با استعمارگران را وظيفه همه ي مسيحيان مي شمارند و هدف اصلي دين و مذهب آنان بازگشت به تعاليم اصلي عيسي مسيح (عليه السلام) و رسيدگي به محرومان است.
در کشورهاي بلوک غرب امروزه آنچنان مردم را به فساد کشانيده اند که اصولاً فراموش کرده اند براي چه به دنيا آمده اند و وظيفه ي آنان در قالب يک انسان در اين جهان چيست. تنها جنبه هاي مادي زندگي براي ايشان مطرح است و حکومتها نيز به طور مطلق امور زندگي و مسايل مادي مردم را مورد توجه قرار مي دهند. لذا حساب حکومت از دين کاملاً جداست.
به اين ترتيب نظريات و ديدگاهها و اهداف دين را که عبارت از برقراري عدل، قسط و حاکميت احکام الهي بر روي زمين است، به کلي مسخ و عملاً در چهارچوب کليسا محبوس کرده اند. در بلوک شرق هم حکومتهاي ديکتاتوري همواره اعلام کرده اند که « دين افيون توده ها » و مخرب پيشرفت ملل و مواردي از اين قبيل است.
در جهان سوم نيز مردم به شکلي ديگر به دور از نقش سياسي هستند، زيرا غالب حکام وابسته و خودکامه اند. وابستگي و اسارت به قدرتهاي بزرگ به طور کامل وجود دارد، طبيعتاً وقتي چنين حکومتهايي از خود اراده اي نداشته باشند، بديهي است که ملتهايشان نيز فاقد هرگونه آزادي و اختياري هستند.
در دنياي اسلام نيز به تدريج تحقق رسالتهاي خطير و ضرورت پذيرش مسئوليتها تنها به رفتن مساجد خلاصه شد، که آن هم رفته رفته جنبه تشريفاتي و رفع وظيفه پيدا کرد.
مساجد به صورت معابدي کاملاً بريده از جامعه درآمد و يا منزوي و به دور از مقتضيات امت اسلامي شد. به اين ترتيب نظام سلطه جهاني با حيله هاي گوناگون در کليه جوامع، مردم را از صحنه سياست خارج کرد.
در جهان اسلام سيد جمال الدين اسدآبادي برجسته ترين شخصيت در اوايل قرن چهاردهم هجري بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتي ايجاد کند بايد آنان را معتقد سازد که سياست از دين جدا نيست، اين بود که اين موضوع را با علاقه و حرارت فراوان در ميان مسلمين مطرح ساخت.
بعدها استعمارگران تلاش زيادي کردند تا در کشورهاي مسلمان رابطه دين و سياست را قطع کنند. از جمله اين تلاشها، طرح مسأله اي به نام « علمانيت » بود که به معناي جدايي دين از سياست است. (3)
بعد از سيد جمال الدين اسدآبادي در کشورهاي عربي و به خصوص در مصر، افراد زيادي پيدا شدند که با تکيه بر قوميت و در لباس ملي گرا، عربيسم و پان عربيسم، به تبليغ فکر جدايي دين از سياست پرداختند. از جمله در سالهاي اخير انور سادات ( رئيس جمهور معدوم مصر ) بويژه بر اين نکته تأکيد مي کرد که دين متعلق به مسجد است و بايد کار خود را در آنجا انجام دهد و مذهب اصولاً نبايد کاري به مسايل سياسي داشته باشد.
علماي وهابي عربستان هم عنوان کرده اند که وظيفه آنان اطاعت از حاکم است و کاري به اين ندارند که چه کسي حاکم است. آنان تبعيت از اولي الامر را واجب مي دانند و به تعبير ايشان اولي الامر رهبران سياسي جامعه و دولت هستند، حال آنکه بواقع، هميشه و بدون قيد و شرط اين گونه نبوده است.
و اما از ديگر رجال روحاني برجسته و مخالف جدايي دين از سياست، شهيد مدرس است. او از رجال سياسي به نام دوران معاصر و از ارکان سياست و روحانيت کشور در دوران اختناق سياه رضاخاني است که چندين دوره نماينده ملت در مجلس شوراي اسلامي پس از دوران مشروطيت بوده است. مدرس با ديکتاتوري رضاخان که الهام گرفته از استعمار انگليس بود بشدت مبارزه مي کرد و تا آخرين روزهاي حيات خويش با وي و استعمارگران به ستيز برخاست.
کلام امام خميني (رحمه الله) در پيام مهم خود به حجاج بيت الله الحرام، روشنگر بخشي از توطئه هاي آمريکاي جهانخوار در خاموش کردن نهضت اسلامي و مطرح ساختن جدايي دين از سياست است. معظم له در قسمتي از اين پيام تاريخي خود فرموده است:
« وقتي فرياد اسلام خواهي مردم کشور ما در 15 خرداد به گوش آمريکا رسيد و وقتي که براي اولين بار غرور آمريکا و اقتدار ابرقدرتي او در اعتراض به مصونيت کارگزارانش در ايران شکسته شد و آمريکا متوجه اقتدار و رهبري علما و روحانيت اسلام و عزم جزم و اراده ي پولادين ملت ايران براي کسب آزادي و استقلال و رسيدن به نظام عدل اسلامي گرديد، به نوکر بي اراده و وطن فروش و فرومايه خود محمد رضاخان دستور داد که صداي اسلام خواهي که در برابر آمريکا قد علم کرده اند نابود کند و همه ديديم که اين خائنان و سرسپردگان در اين مأموريت شوم لحظه اي درنگ ننمودند و به نام مأموريت و آزادي ... شاه را متمدن و مترقي و مسلمانان را مرتجع و ... ارتجاع سياه معرفي کردند. »

تفکيک دين و سياست، توطئه جهانخواران و ديدگاه امام راحل (رحمه الله) در اين زمينه

افرادي که حداقل با عملکرد يک قرن اخير استعمار و نظام سلطه در سرزمينهاي اسلامي علاوه بر آنچه در برخورد با مذهب بويژه مسيحيت در غرب انجام شده است، آشنايي دارند و از جانب ديگر فرآيند جنبشهاي اصلاح طلبانه اي که با هر عنواني در يکصد سال اخير در جوامع مسلمين رخ نموده است، از نظر گذرانده اند و يا خود در متن آن جريانات بوده اند به شايستگي به عمق و نفوذ اين حربه استعماري در ميان نيروهاي مذهبي که از يک طرف خطر بالقوه و از جانب ديگر توان متراکمي را دربر دارند، و به راستي که مي توان عمده ترين مشکل مبارزاتي امام راحل (رحمه الله) را همين تفکر گرماه کننده دانست و دامنه آن را حتي پس از پيروزي انقلاب نيز مشاهده نمود. شاهد آنکه جز آنچه در بحث ولايت فقيه درباره سياست و ولايت مطرح فرمودند بيش از چهل مورد ديگر است، که در سخنرانيها و بيانيه هاي خويش به مسأله عدم تفکيک بين دين و سياست و ضرورت دخالت در سياست بويژه براي حوزه ها و روحانيت مي پردازند و مکرراً از نقشي که مستعمرين در تثبيت و تعميق اين شعار انحرافي ايفا کردند سخن مي گويند و از باور عمومي غلطي که در اين زمينه در ميان گروههاي مذهبي به وجود آمده بود شکوه مي کنند.
تعبير آن بزرگوار با اشاره به اين مطلب چنين است:
« گرفتاريهاي مسلمين اکثراً بلکه همه از اين راه بيشتر بوده است تا راههاي ديگر. » (4)
توقعي از دستهاي مرموز و آشکاري که به اين انحراف بزرگ دامن مي زدند نبود، چرا که آنان مأموريت خائنانه خويش را دنبال مي کردند؛ ولي مصيبت بزرگ در کج فهمي و قصوري بود که از ناحيه اکثريتي ناآگاه ولي معتقد به مباني اسلام مشکل مي آفريدند، و نه تنها نيرويي براي مبارزه مصرف نمي کردند بلکه به محکوميت و تقبيح معتقدان به آميختگي دين و سياست مي پرداختند. رگه هاي اين انحراف را امروزه نير در برخي از محافل مذهبي خويش ملاحظه مي کنيم و چنانکه اشاره شد خود آن بزرگمرد بارها در طول دوران حيات سياسي خويش اين واقعيت تلخ و ناگوار را بر زبان و قلم آورد. استقصا و آوردن همه آنها خارج از محدوده بحث است که به ذکر گوشه هايي از آن اکتفا مي شود.

الف) اسلام را بد معرفي کردند:

در سخنراني 43/1/2 بعد از آزادي از زندان، ضمن اشاره به حرفهاي « پاکروان » که در توضيحات بعدي خواهد آمد، فرموده اند:
« والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفي کرده اند. » (5)
چندي بعد با اشاره به مسئوليت خطير سران دول اسلامي و لزوم معرفي صحيح اسلام اضافه مي کنند:
« گمان نشود اسلام مثل مسيحيت است، فقط يک رابطه ي معنوي مابين افراد و خداي تبارک و تعالي است و بس، اسلام برنامه زندگي دارد، اسلام برنامه ي حکومت دارد ... ما مباحثمان از حدود کتاب طهارت و ... تجاوز نمي کند، سياست اسلام را ديگر بحث نمي کنيم. » (6)
و چند روز قبل از پيروزي انقلاب در ديدار جمعي از روحانيون با ايشان، فرمودند:
« آنقدر آيه و روايت که در سياست وارد شده است در عبادت وارد نشده است، شما از پنجاه و چند کتاب فقه را ملاحظه کنيد، هفت، هشت تايش کتابي است که مربوط به عبادت است باقيش مربوط به سياست و اجتماعات و معاشرات و اين طور چيزهاست ... اسلام را همچو بد معرفي کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام به سياست چه؟ سياست مال قيصر و محراب مال آخوند. » (7)
آن امام حتي احکام اخلاقي اسلام را نيز سياسي مي داند. (8) چنانکه در خصوص عزاداري مي فرمايد:
« جنبه ي سياسي مجالس بالاتر از همه جنبه هاي ديگري است که هست ... مسأله، مسأله گريه نيست، مسأله، مسأله تباکي نيست، مسأله، مسأله سياسي است. » (9)
خوشبختانه روحانيون عاليقدر نيز اغلب متوجه موضوع هستند، به طوري که در سال جاري نيز اينجانب شاهد بودم که آقاي طائب و ديگران در تهران در مجالس منحصراً به خطر صهيونيزم جهاني و عملکرد آن پرداختند و خود اين حقير هم چندين مقاله در اوايل انقلاب در فصلنامه تربيت با عنوان « دوالپاي صهيونيزم برگرده ي بشريت » به چاپ رساندم که موجبات تنبه دوستان مربي را فراهم مي آورد و موضوع را در آموزش و پرورش مي شکافد.
همين طور در پيامهايي که در سال 70-69 براي رئيس جمهوري وقت در هر زمينه اي مي نوشتم مسأله سياسي را در اولويت قرار مي دادم و آقاي هاشمي رفسنجاني هم معمولاً آنها را جرح و تعديل نمي کردند. منظور از عرض اين مختصر وظيفه اي است که بر عهده ي هر يک از ما نهاده شده است. که بايد به آن عمل کنيم.

ب- انحرافي تاريخي

اين باور کج که بزرگترين ضربات را بر پيکر جوامع اسلامي زده است نتيجه تلاش موذيانه و گسترده اي که بويژه در چند قرن اخير توسط اجانب و عمال داخلي آنان انجام گرفته است و به فرموده امام راحل (رحمه الله):
« اين يک نقشه شيطاني بوده است که از زمان بني اميه و بني عباس طرح ريزي شده است و بعد از آن هم هر حکومتي که آمده است، تأييد اين امر را کرده است و اخيراً هم که راه شرق و غرب به دولتهاي اسلامي باز شد، اين امر در اوج خويش قرار گرفت که اسلام، يک مسايل شخصي بين بنده و خدا است و سياست از اسلام جداست. » (10)
البته همانگونه که تصريح فرموده اند تلاش دشمن چند قرن اخير به اوج خود رسيده بود و بويژه روحانيت را از دخالت در سياست باز مي داشت؛ که امام راحل (رحمه الله) باز در صحيفه ي نور جلد 2، صفحه ي 27 و جلد 12 صفحه ي 228 به آن تأکيد فرموده اند.

ج- هدف تفکيک

جمعي ريشه هاي انحطاط و بدبختي جوامع اسلامي را در زواياي ديگري جستجو مي کردند و طبعاً اگر اعتقادي به مبارزه داشتند نيروي خويش را در تحقق ارزيابي ناصحيح خويش مبذول مي داشتند و چه بسيار که اندر پي مبارزه با معلول بودند، تنها اين امام راحل (رحمه الله) بود که بارها زمينه ها و علل اصلي سقوط و انحطاط را بازگو نموده و علت عمده ي آن را اين گونه يادآور مي شد و به تصحيح انديشه ها مي پرداخت که:
« همه مي دانيم و بايد بدانيم که آنچه از قرنها پيش تاکنون بر سر مسلمين آمده است، خصوصاً در يکي دو قرن اخير که دست دولتهاي اجنبي به کشورهاي اسلامي باز شده و سايه ي شوم آنان بلاد مسلمين را به تاريکي و ظلمات کشانده است و ذخاير خداداد آنان را به باد فنا داده و به طور مداوم مي دهد، غفلت مسلمانان از مسايل سياسي و اجتماعي اسلام است، که به دست استعمارگران و استثمارگران و عمال غرب زده و شرق زده آنان به توده هاي مسلمانان محروم تحميل شده است که حتي علماي اسلام گمان مي کردند و مي کنند که اسلام از سياست منزه است و يک شخص مسلمان نبايد در سياست دخالت کند. » (11)
و در جاي ديگر هدف اصلي آنان را سربريدن اسلام مي شمارند. (12)

د- تأثيرات زيان بار

آثار تخريبي گسترده اي که اين تبليغات بر جاي مي گذاشت چنان عميق شده بود که امروز در شرايط کنوني باور کردني نيست. بارها امام به اين حقيقت تلخ اشاره کرده اند که عنوان « سياسي » دادن به کسي به عنوان يک ناسزا تلقي مي شد. همينکه گفته مي شد فلاني وارد سياست شده است به عنوان نقطه ي ضعف بزرگي در زندگي او محسوب مي شد و باور عمومي بر اين ثبات يافته بود. البته عکس العمل و بازتاب فوق با توجه به تفسيري که از سياست و دخالت در امور به خورد جامعه و بويژه حوزه ها داده بودند چندان دور از انتظار نبود، نمونه اين تفسير و القا را در جريان ملاقات « پاکروان » با امام در زندان مي توان برشمرد که خود آن بزرگوار بارها متذکر آن جريان شده اند، از جمله اينکه :
« گفت آقا سياست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فريب، نيرنگ، خلاصه پدر سوختگي است وآن را شما براي ما بگذاريد. » (13)
چنانکه در جاي ديگر جريان مرحوم آيت الله کاشاني را هنگامي که در قلعه ي فلک الافلاک زنداني بود، با فرمانده نيروهاي نظامي مستقر در آنجا از قول مرحوم آيت الله حاج آقا روح الله کمالوند که براي ديدار مرحوم کاشاني رفته بود نقل مي فرمايد، از جمله اينکه « آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقاي کاشاني که آقا شما چرا خودتان را ( قريب به اين معاني ) به زحمت انداخته ايد؟ آخر شما چرا در سياست دخالت مي کنيد؟ سياست شأن شما نيست، چرا شما دخالت مي کنيد؟
از اين حرفها شروع کرد گفتن. آقاي کاشاني فرمودند: « خيلي ...، اگر من دخالت در سياست نکنم کي دخالت کند. » (14)
گرچه در ميان روحانيون، بزرگاني چون شهيد مدرس و مرحوم کاشاني و علماي بزرگ صدر مشروطيت و مرحوم سيد جمال بودند که دخالت در سياست را از فرهنگ ديني خويش قابل تفکيک نمي دانستند ولي جو عمومي حوزه و محافل مذهبي اين گونه نبود؛ شاهد آنکه اين بزرگان با همه ي کوششي که کردند، از جانب اين محافل مورد پشتيباني کافي قرار نگرفتند و تنها اين امام راحل (رحمه الله) بود که توانست اين موج ويرانگر را بشکند و اسلام عزيز را از اين زنگار بزدايد و چهره ي ناب آن را بنماياند و تصحيح انديشه کند. آن بزرگمرد انديشمندي بود که حوادث واقعه را عبارت از همين حوادث سياسي مي دانست که براي ملتها پيش مي آيد و بايد به فقها مراجعه کند. (15)
امام بود که اين باور انحرافي را از اذهان بسياري زدود تا جايي که امروزه با حيات محافل ديني و حوزوي عجين شده است و گذشت، آن روزگاري که حتي روزنامه خواندن نيز عيب بود (16) و فراگيري زبان خارجي کفر تلقي مي شد. (17)
زماني که به فرموده ي امام راحل (رحمه الله):
« شأن بزرگ اهل علم اين بود که اين آقا نمي فهمد سياست را، اگر يک آقايي اصلاً عقلش نرسيد به اينکه سياست چيست اين بزرگوار بود خيلي، آقايي است که دخالت در امور نمي کند، قربانش بروم، چه آقاي خوبي، ظهر مي آيد نمازش را مي خواند و مي رود توي خانه اش مي نشيند. » (18)
امام در خصوص شکل گيري اين توطئه چنين هشدار مي دهد:
« گفته اند که دخالت در انتخابات، دخالت در سياست است و اين حق مجتهدين است تا حالا مي گفتند که مجتهدين در سياست نبايد دخالت بکنند، اين منافي با حق مجتهدين است، آنجا شکست خوردند، حالا عکسش را دارند مي گويند. » (19)

اهميت سياست از نظرگاه امام خميني (رحمه الله)

از نظر آن بزرگوار اهميت سياست در اسلام به حدي است که مي توان گفت اسلام دين سياست است. براي اينکه رسالت اين دين هدايت مردم به سوي رستگاري است و سياست نيز همان هدايت است. سخن امام خميني (رحمه الله) در اينباره چنين است:
« آنقدر آيه و روايت که در سياست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه ( فصول و عناوين فقهي ) را که ملاحظه مي کنيد، هفت، هشت تايش کتابي است که مربوط به عبادات است، باقيش مربوط به سياست و اجتماعات و معاشرات و اين طور چيزهاست. ما همه آنها را گذاشتيم کنار و يک بعد را، بعد ضعيفش را گرفتيم. اسلام را همچو معرفي کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام به سياست چه، سياست مال قيصر و محراب مال آخوند، محراب هم نمي گذارند براي ما باشد. اسلام دين سياست است، حکومت دارد. بخشنامه ي حضرت امير - کتاب حضرت امير - به مالک اشتر را بخوانيد ببينيد چيست. دستورات پيغمبر و دستورهاي امام (عليه السلام) در جنگها و در سياست را ببينيد چي دارد. اين ذخاير را ما داريم. » (20)
امام در سخني ديگر اهميت سياست را در اسلام اين گونه بيان مي کند:
« اسلام دين سياست است اصلش، اسلام را شما مطالعه داريد در آن، اسلام يک ديني است که احکام عباديش هم سياسي است، اين جمعه، اين خطبه هاي جمعه، آن عيد، آن خطبه هاي عيد، اين جماعت، اجتماع، اين مکه، اين مشعر، اين مني، اين عرفات، همه اش يک مسايل سياسي است. با اينکه عبارت اند، در عبادتش هم سياست است، سياستش هم عبادت است. » (21)

نتيجه

ناگفته نماند که در دنياي اسلام جمود و تحجر فکري نيز آثار زيان بخش دارد، که براي نمونه و از جمله مهم ترين نمودهاي تحجر و جمود فکري همين تفکر « جدايي دين از سياست » است که در چند دهه ي گذشته جوامع اسلامي را شديداً تحت تأثير قرار داده و آينده يبسياري از آنان را رقم زده است، شيوه ي تفکر مبتني بر نظريه « جدايي دين از سياست » بسيار خطرناک است. اين شيوه ي تفکر که ابتدا از سوي متحجرين و مقدس مآبهاي احمق رواج يافت به علت آنکه منافع استعمارگران را نيز تأمين مي کرد مورد استقبال گرم آنان قرار گرفت و به اين ترتيب با بهره مندي از دو عامل حامي دروني و بيروني به يک فرهنگ غالب تبديل شد که ساير ديدگاهها و طرز تفکرها را در خود منحل مي ساخت.
تفکر جدايي دين از سياست در حقيقت تعريفي خاص از دين است که احکام و دستورهاي آن را در موزه هاي عبادات فردي، اصول اعتقادي و پاره اي از نصايح اخلاقي محدود ساخته و ارتباط و وابستگي آن با مسايل اجتماعي و امور سياسي به کلي قطع مي شود. در نتيجه اين ديدگاه نه تنها از هرگونه دخالت نمودن مذهب در سرپرستي و اداره ي جامعه جلوگيري کرده بلکه بسياري از احکام سياسي - عبادي و اجتماعي اسلام نظير نماد جمعه، امر به معروف و نهي از منکر، اقامه حدود و جهاد با دشمنان را نيز به تعطيل کشانده و آنها را از زندگي مسلمين خارج ساخته است.
تفکر جدايي دين از سياست بدان لحاظ که در جوامع اسلامي همانند تزريق افيون به پيکره ي افراد است و سبب پيدايي يک نحو بي تفاوتي خاص در کليه امور اجتماعي مي شود بسيار اهميت دارد و موجب مي شود تا هر کس سر در لاک خود فرو ببرد و از اوضاع و احوال محيط غافل شود. اين معضل نه تنها در طليعه ي انقلاب که هم اکنون نيز يک مانع عمده و يک سد بزرگ در راه گسترش و توسعه ي انقلاب اسلامي بر پايه اصول مذهبي، محسوب مي شود.
ساده ترين آثار اين طرز تفکر را در عملکردهاي کساني مي توان ملاحظه کرد که در اين اوضاع و احوال حساس اجتماعي، قائل به کنار گذاشتن روحانيت از صحنه ي سياست و واگذاري کليه ي مناصب اجتماعي و پستهاي کليدي به متخصصان و کارشناسان غير روحاني هستند و حذف روحانيت از امور سياسي را طريقي مناسب براي اخراج دين از صحنه جامعه تشخيص داده اند.
اين در حالي است که هرگاه شرايط از ديدگاه متحجرين فراهم تر مي شود، به آساني اصل نظام ولايت فقيه را به محاکمه مي کشند و با طرح برخي اشکالات و ايرادهاي به ظاهر علمي از متعارض بودن شکل کنوني ولايت فقيه با ديدگاههاي اصيل اسلامي سخن مي رانند.
بلي امروز آن دسته از متحجرين احمق که ساليان طولاني بغض و کينه ي خود را درباره ي امام راحل (رحمه الله) و نظامي اسلام پنهان کرده بودند زهرافشانيهاي خود را آغاز کرده و حرکتهاي خزنده اي را براي سست کردن عقيده ي عمومي مردم در خصوص توان و قدرت اسلام براي اداره ي جامعه شروع کرده اند.
خلاصه ي مطالب آنکه آثار و شواهد موجود نشان مي دهد که امروز دوباره تحجر و جمود فکري مدرن در بين مسلمين رواج يافته است و به شکل پيچيده اي تلاش مي کند تا بار ديگر تعريف و تفسير مورد نظر خود را از دين و احکام و ارزشهاي ديني جانشين آن چهره اي از دين کند که امام راحل (رحمه الله) در طول بيش از ده سال امامت نظام اسلامي براي جهانيان ترسيم نموده تا با ايجاد تحولي عميق و بنيادين در افکار و روحيات مسلمين، زمينه هاي حضور و حاکميت دين در هر بعد از ابعاد و زندگي فردي و اجتماعي را فراهم سازد و اصول توسعه و تکامل نظام اسلامي را بر پايه ي مباني و ارزشهاي مذهبي استوار نمايد.
البته اينکه امام را تنها در بعد سياسي بشناسيم که بسياري هم او را در اين جلوه مي شناسند، خود از بد اقبالي اوست که حجاب مي شود بر شناختن ابعاد لطيف ديگرش، اما از همين نظرگاه هم اگر کسي به رفتارش نظر کند و انگشت حيرت به دندان نگزد کور چشمي خود را اثبات کرده است. براي مثال حضرتش حتي در آنجا که همه ي تاکتيکهاي جنگي دلالت بر آن دارد که ويران کردن سدّ « در بندي خان » ضروري است سؤال ديگري از مقوله اي ديگر دارد که مي پرسد:
« پس از ويراني سد، آب شرب مردم چگونه تأمين مي شود »، پاسخ مي شنود که: « مردم به زحمت مي افتند »، ويراني سد را جايز نمي شمرد. ولي طرف مقابل، با سلاح مرگبار سمي حتي از کودکان و سالخوردگان ملت خود به گمان آنکه کوتاهي کرده اند، انتقام مي کشد و ماجراي دردناک حلبچه را مي آفريند.
علاوه بر اينها، شکوهمندتر آن است که خلاف برخي که نيکي هاي زيردستان را به نام خود ثبت مي کنند و زشتيها و خطاهاي لو رفته خود را چماقي کرده بر سر هر که چماق خورش نزديکتر است مي کوبند، اما او اين رويه را از ساحت خود به دور مي داند و کج فهمي هاي ما را از جنگ و انقلاب تذکار مي دهد امام به رخ نمي کشد و در پايان که يار هوشمندش مصلحت دانست که مسئوليت پذيرش صلح را تقبل کند، به تنهايي همه ي بار را بر دوش مي کشد.
چه زيباست گذر از جان به نفع نام نيک، اما چه حيرت زاست از نام، به نفع حقيقت چشم پوشيدن.
آري نتيجتاً سياستي که وي عين ديانت مي دانست کجا و رنديهاي سياست بازان حرفه اي کجا؟ به راستي اين بيت لسان الغيب در وصف او چه برازنده است:

آشنايان ره عشق در اين بحر عميق *** غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

جاي تأسف است که يک روزنامه ي آمريکايي در زمان وفات او بنويسد:
« امام خميني (رحمه الله) به جايي ديگر، متفاوت از اين جهان تعلق داشت. (22) « و آن وقت عده اي از خدا و اسلام بي خبر در داخل کشور، او را شناختند و در جدايي دين از سياست اصرار ورزيدند و به قدر آن روزنامه (23) که نوشت: « خدايا در عوض اين انسانها که از ميان ما رفتند، انسانهاي ديگري را براي هدايت ما به زمين بفرست. » به حقانيت او و راه مقدسش ايمان نياوردند.
از اين رو نتيجه مي شود که امام خميني (رحمه الله) يکي از ويژگيهايي که از خود نشان مي داد توجه به خدا و خدا محوري بود. آن بزرگوار نه تنها در عرصه انديشه و عملکرد سياسي بلکه در تمام زمينه ها، اعم از فرعي و اصلي، به چيزي جز خدا و اسلام نمي انديشيد و در هر امري از امور آنچه پيکره انگيزه و هدف او را تشکيل مي داد جز خدا و اسلام چيز ديگري نبود و همانگونه که اشاره کرديم، اين موضوع را حتي روزنامه هاي غربي مثل ليبراسيون نيز مورد اشاره قرار داده بودند و معتقد بودند که وي به جهاني ديگر تعلق دارد.
به تعبير جالب شهيد آيت الله صدر، امام خميني (رحمه الله) خود را در اسلام ذوب کرده بود. وي با استدلال ساده و همه فهم که « ما و شما و همه، هر چه داريم از خداست و لذا هر چه توان داريم براي خدا بايد خرج کنيم » (24) خود را وقف خدا و راه خدا کرده بود و انديشه و عملکردش در تمام زمينه ها رنگي کاملاً خدايي داشت.
آن بزرگمرد آسماني از همان ابتداي امر که تلاش و مبارزه سياسي و قيام خويش را به طور فرادا شروع کرد و به طرح نظريات و ديدگاههاي سياسي پرداخت سرمنشئي جز اداي تکليف الهي نداشت. او همانگونه که اداي نماز، روزه و ساير عبادات و احکام اسلامي را به عنوان امري واجب و تکليفي الهي از دوران کودکي آغاز کرده بود، جهاد و امر به معروف و نهي از منکر و يا به تعبير امروزي مبارزه سياسي و قيام خويش را نيز با همان عنوان و همان انگيزه الهي شروع کرده بود.
نکته ي پاياني اينکه بعد از جنگ جهاني اول و القاي خلافت ناسيوناليستهاي ترک، طرح حکومتي اسلامي شتابي جديد يافت و در جهان اسلام افراد بيشتري انديشه خويش را مشغول کردند و هر يک طرح و نظري عرضه داشتند که اغلب نارسا، مبهم و يا مبتني بر انديشه هاي مهاجم غربي و يا تحت تأثير شرايط تاريخي و جغرافيايي و ملي جوامع مسلمان بود. اما امام خميني (رحمه الله) در ميان آنان از ويژگي شايسته اي برخوردار بود، زيرا ايشان با مطرح ساختن ولايت فقيه و مشخص کردن جايگاه آن، طرحي صد در صد اسلامي و جامع را براي اداره ي جامعه و تشکيل حکومت عرضه کردند و تا به آخر هم پاي آن ايستادند.

پي‌نوشت‌ها:

1- پژوهشگر در مسايل ايران.
2- با آغاز دهه ي 1960 ميلادي دگرگونيهاي مهمي در کليسا ايجاد شد، به طوريکه اين نهادها به اداي وظايف اجتماعي خود توجه کردند. اسقفهاي طرفداري از مدرنيزه شدن برخاستند و در اين راه جنبشهاي کليسايي متعددي ايجاد شد.
3- استاد شهيد مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، انتشارت صدرا ص 52، کلمه ي علمانيت به صورت ترجمه ي واژه ي سکولاريسم به کار گرفته شده است.
4- صحيفه نور، ج17، ص 188.
5- همان، ج1، ص 65.
6- همان، ج1، ص 119.
7- همان، ج5، ص 21.
8- همان، ج13، ص 23.
9- همان، ج13، ص 154.
10- همان، ج16، ص 232.
11- همان، ج17، ص 88.
12- همان، ج9، ص 203.
13- همان، ج1، ص 65.
14- همان، ج13، ص 217.
15- همان، ج7، ص 128.
16- همان، ج8، ص 182 و 183 و 211.
17- همان، ج18، ص 80.
18- همان، ج1، ص 56.
19- همان، ج18، ص 245 و 246.
20- همان، ج5، ص 21.
21- همان، ج5، ص 132.
22- همان، ج13، ص 18.
23- واشنگتن، پست، آمريکا، 1368/3/18.
24- ليبراسيون، نيکاراگوئه، 1368/3/18.

منابع تحقيق:
1- گوشه اي از مقاله آقاي سيد علي قادري که در سال 65 آن را ويرايش صوري و محتوايي کردم، ايشان در آن زمان رئيس مطالعات سياسي وزارت امور خارجه بود و اين يادداشت در خبرنامه ي آن وزارتخانه درج شده است که تاريخ آن را نمي دانم.
2- ويژه نامه ي جمهوري اسلامي ( روزنامه جمهوري اسلامي ) با عنوان « جمال آفتاب » براي دومين سالگرد رحلت امام خميني (رحمه الله) که مختصري از آن را استفاده کردم.
3- مقاله اينجانب با عنوان « بازمانده اي از تبار اولياء در فصلنامه ي تربيت »، معاونت پرورشي وزارت آموزش و پرورش که البته فقط چند خط از اين مقاله درج کردم.
4- ويژه نامه اولين ساگرد امام خميني (رحمه الله)، جمهوري اسلامي، ص 55.
5- جواد منصوري، شناخت استکبار جهاني، انتشارات آستان قدس، ص 123، ( روشهاي اجرايي و علمي استکبار ).

منبع مقاله :
-، (1385)، ايدئولوژي رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي (جلد اول)، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.