جايگاه زبان عربي در فقه الحديث فيض کاشاني

فيض کاشاني در روش فقه الحديثي خود، با استفاده از صرف و نحو و لغت در دست يابي به معني درست تر و دقيق تر احاديث اهل بيت (عليه السلام) کوشيده است. وي از علم نحو بهره برده و کارآيي آن را در فهم احاديث به نمايش
سه‌شنبه، 23 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه زبان عربي در فقه الحديث فيض کاشاني
 جايگاه زبان عربي در فقه الحديث فيض کاشاني

 

نويسنده: حسين صفره (1)




 

چکيده:

فيض کاشاني در روش فقه الحديثي خود، با استفاده از صرف و نحو و لغت در دست يابي به معني درست تر و دقيق تر احاديث اهل بيت (عليه السلام) کوشيده است. وي از علم نحو بهره برده و کارآيي آن را در فهم احاديث به نمايش گذاشته است. و مباحث گوناگون اين دانش هر يک در جاي خود مورد توجّه وي بوده است. به عنوان نمونه ايشان از تعيين فاعل و مفعول، واو حاليه، وجوه مختلف اعراب کلمات، مرجع ضمير، مبتدا و خبر، صفت و موصوف، انواع استفهام و ... در بحث کاربرد نحو بهره برده است. و در علم صرف نيز شاخه هاي متعدّدي را مورد توجه قرار داده که از آن جمله است: توجه به باب هاي ثلاثي مزيد، معلوم و مجهول، نوع حروف و موصولات، ياي نسبت، وزن و ريشه ي مفردات احاديث، اسم فاعل و اسم مفعول، جمع و مفرد واژگان، مؤنت و مذکّر بودن واژه. وي در بحث لغت نيز نکات مختلفي را به کار بسته است که پاره اي از آنها در اين مقاله ياد شده است، به عنوان نمونه: توجه به ضبط صحيح، حذف و تصحيف، ضبط دقيق و درست خواني واژگان، توجه به افتادگي در متن، توجه به تصحيف مفردات حديث، موافقت يا مخالفت با ائمه لغت، توجه هم زمان به معني لغوي و اصطلاحي، اشاره به زبانهاي کهن ( سامي )، ذکر تاريخچه ي واژگان، توجه به کتب لغت و نسخه ها، استفاده از کتاب هاي غريب الحديث و فقه اللغة. درادامه نيز به مسائلي مانند استناد به اشعار عرب، توجّه به سياق، دقتّ در نام مکان ها اشاره شده است.

كليدواژه ها:

فيض، لغت، مفردات، بيان، صرف نحو.

طرح مسأله

فيض کاشاني در جامع حديثي وافي توضيحاتي با عنوان « بيانٌ » آورده است که از ابعاد مختلف قابل مطالعه و بهره برداري است. به خصوص از نظر فقه الحديث و روش هايي که او در اين جهت به کار برده است بسيار ارزشمند است. وي در راستاي شرح و تفسير احاديث و روشن ساختن مفهوم آنها، از منابع مختلف مانند: قرآن، متون ديگر احاديث، سياق احاديث، شرح ديگر شارحان، زبان عربي و صرف و نحو آنها بهره برده است که از اين ها به عنوان روش نيز مي توان ياد کرد. در اين مقاله نگارنده بر آن است که استفاده هاي فيض از زبان عربي، اعم از نحو، صرف و لغت، در شرح احاديث را بررسي و گزارش نمايد تا ضمن روشن ساختن اهميّت آشنايي با زبان در فهم متن، نمونه هايي از روش فقه الحديث با تکيه بر زبان عربي، در اختيار علاقه مندان حديث پژوهي قرار گيرد. البته با توجّه به وسعت بحث و تنگي وقت، استقصاي موارد ناممکن است. از اين رو به ذکر نمونه هايي بسنده مي شود. نگارنده به کاري با اين عنوان در فقه الحديث فيض کاشاني دست نيافته است و فکر مي کند اين نخستين کار بر روي وافي در اين نوع است.

1- کاربرد نحو و نقش کلمات

بديهي است که روش ساختن نقش کلمات در جمله ها و عبارات يک متن، گام مهمي در دست يابي به معني درست متن است. فيض در ضمن شرح خود بر احاديث در تعيين نقش کلمات نيز کوشيده است. در ادامه به ذکر برخي از اين موارد پرداخته مي شود:

1-1- توجّه به تعيين فاعل و مفعول

تعيين فاعل و مفعول يکي از امور مهم در درک پيام ها و مقاصد متن است. فيض در اين باره نيز کوشش نموده و از تعيين و تشخيص درست فاعل و مفعول جمله ها در فقه الحديث بهره جسته است. در اين جا تنها به ذکر چند نمونه بسنده مي شود.
فيض در شرح حديث امام رضا (عليه السلام) در کافي که از قول پيامبرخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « لما أسري بي إلي السماء بلغ بي جبرئيل مکانا لم يطأه قط جبرئيل فکشف له فأراه الله من نور عظمته ما أحب. » گويد: « ... فاعل أحب يا الرسول است که اشاره به... خواهد داشت، و يا الله است که اين وجه ظاهرتر است. در اين صورت معني حديث اين خواهد بود که « ما أحب الله آن يريه من نفسه في ذلک الوقت. » و به هر حال، هر يک از دو فرض صحيح باشد، رؤيت به کنه ذات و تمام حقيقت او تعلّق ندارد. » (2)
در شرح عباراتي از کتاب کافي: « .. فاستأذنت فلما دخلت عليه قال أتتک بخائن رجلاه... » (3) گويد: « أتتک بخائن رجلاه » خطاب گوينده به خود اوست و فاعل أتت رجلاه است و ضمير بارز به خائن برمي گردد و باي قبل از خائن براي تعديه است. » (4)
فيض در پي عبارت حديثي: « أبي الله تعالي لعلمه بتلک الفتنه ي أن تظهر في الأرض و ليس في حکمه راد لها و مفرج عن أهلها... » (5) گويد: « أن تظهر يعني تلک الفتنة » که با جمله ي حاليه ي بعدش مفعول فعل أبَي است. » (6)
او در شرح عبارتي از حديث قدسي لوح (7): « ... ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسي عبدي و حبيبي و خيرتي علي وليي و ناصري... » (8) گويد: « در يکي از نسخه ها[به جاي علي بعد از خيرتي،]« في علي »مده است که در اين صورت، عبدي صفت موسي و « في علي » در محل مفعول براي جاحدين و مفترون خواهد بود.
در شرح حديث امام رضا (عليه السلام): « ... إنا أهل بيت يتوارث أصاغرنا عن أکابرنا القُذَّةِ بِالقُذَّةِ » گويد: « قذّة با ضم و تشديد پري است که در تير قرار داده مي شود و در اين جا يعني اشباه و امثال، همان طور که پرهاي تبر برخي به برخي شبيه است. و تقدير کلام اين است که ما اهل بيت (عليه السلام) همانند يکديگريم مانند شباهت پاره اي از پر به پاره اي ديگر. يا اين که قذّة مفعول فعل يتوارث است با حذف مضاف و قرار گرفتن به جاي آن. (9)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « ... و کان عبدالمطلب ... أخذ بحلقة باب الکعبة و جعل يقول يا رب أ تهلک أ لک أن يفعل فأمر ما بدا لک فجاء رسول الله ص بالإبل و قد وجه عبد المطلب في کل طريق و في کل شعب في طلبه- و جعل يصيح يا رب أ تهلک أ لک أن تفعل فأمر ما بدأ لک... » فيض گويد: « در أتهلک مفعول به خاطر ظهورش حذف شده است. » (10) البته وي احتمال مي دهد که « اَلک » مفعول أ تهلک باشد. در تعليل اين وجه گويد: « چنان که به اولياي خدا، آل الله گفته مي شود. » (11)
فيض در شرح حديث عقرقوفي که گويد: « سألت أبا عبدالله (عليه السلام) عن قوله تعالي: « وَقَد نَزَّلَ عَليکُم فِي الکِتابِ أن إِذا سَمِعتُم آيتِ اللهِ يُکفَرُ بِها » (12) إلي آخر الاية فقال أنما عني بهذا إذا سمعتم الرجل يجحد الحق و يکذب به و يقع في الئمة (عليه السلام) فقم من عنده و لا تقاعده کائناً من کان. » گويد: « يا سخن امام (عليه السلام)- إذا سمعتم تا فقم- مفعول فعل عني است. و يا- إذا سمعتم بدل- هذا است و الرجل و ما بعد ان مفعول عني است. و بر اساس هر يک از دو فرض، عبارت: « فقم.. » کلامي مستأنف ( جديد ) است. يعني وقتي چنان بود، پس برخيز. هرچند احتمال دارد که- إذا سمعتم تا آخر حديث مفعول فعل عني باشد و تفسيري براي تمام آيه. » (13)
ذکر اين نکته نيز لازم است که گاه وجوه مختلف اعراب يک کلمه را مورد بررسي قرار مي دهد؛ چنان که در شرح حديث امام رضا (عليه السلام): « اعلم علمک الله الخير أن الله تبارک و تعالي قدم و القدم صفته التي دلت العاقل علي أنه لا شيء قبله و لا شيء معه في ديموميته فقد بان لنا بإقرار العامة معجزة الصفة أنه لا شيء قبل الله و لا شيء مع الله في بقائه... » (14) گويد: « ... برخي افراد متکلّف خود را در توجيه [ساختار و اعراب کلمه ي معجزه] به تکلّف انداخته اند، اين که- معجزة الصفة- به فتح جيم و جرّ [معجزه] خوانده شود، به عنوان صفت براي عامّه؛ يعني کساني که صفت آنان را از دست يابي به آن ناتوان ساخته است. يا به کسر جيم و رفع [معجزه] خوانده شود تا فاعل فعل بان باشد و آن چه بعد از آن آمده، بدل از آن باشد، به اين معني: « بان لنا باقرار العامة بأن الله قديم معجزة هذه الصفة أي أعجازها لمن زعم أن شيئاً قبله تعالي أو معه بأن يکون خالقاً... للثاني. » (15)

2-1-توجّه به واو حاليه

واو انواعي دارد، و هر نوعي از آن افاده ي معني خاصّي دارد، به عنوان مثال تفاوتي که از معني واو عطف با واو استنياف يا واو حاليه در يک عبارت حاصل مي شود، بسيار زياد است. از اين رو توجّه به اين مسأله در فهم درست متن اهميّت زيادي دارد. فيض از اين امر نيز غافل نبوده است.
وي در شرح حديث امام علي بن الحسين (عليه السلام): « مکتوب في الأنجيل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لما تعملوا بما علمتم فإن العلم إذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه إلا کفرا و لم يزدد من الله إلا بعداً » اظهار مي کند که واو در عبارت: « و لما تعملوا » واو حاليه است و معني حديث اين است که « لا تسألوا عن المجهول و الحال أنکم لم تعملوا بعدُ بالمعلوم و أنما لم يزدد صاحبه إلا کفرا و بعدا... » (16) درباره ي مجهول سؤال نکنيد، در حالي که هنوز به آن چه براي شما معلوم است، عمل نکرده ايد. زيرا [ معلومات جديد که به آنها عمل نمي شود. ] تنها بر کفر و دوري دارنده اش مي افزايد. نيز در پي عبارت: « ... و هم يخرجون منعندکم مختلفين » گويد: « واو حاليه است. » (17) نيز در سخن امام علي (عليه السلام): « ... سبحان من هو هکذا و لا هکذا غيره و لکل شيء مبتدأ ». واو قبل از لاهکذا را حاليه مي داند. (18)

3-1- توجّه به وجوه مختلف اعراب کلمات

اهميّت اعراب در فهم متن و فقه الحديث امري واضح است. فيض هم در شرح احاديث وافي توجّه لازم را بدان مبذول داشته است. وي گاه به ذکر دو اعراب براي کلمات بنابه نقل حديث از دو کتاب حديثي پرداخته و وجه صحيح را نيز متذکّر شده است. به عنوان مثال وي در شرح عبارت حديثي: « ... لو لم يحضره ذلک العلم و يعينه کان جاهلاً ضعيفاً... » (19) گويد: « و يعينه بامهلملة من الإعانة و هکذا وجد في النسخ بدون الجزم و في العيون و يعنه مجزوماً و هو الصحيح ». (20) و يعينه [ بدون نقطه روي عين ] از عانه است و اين چنين در نسخه ها، بدون جزم [ و به صورت مرفوع ] آمده است. ولي در کتاب عيون به صورت « يعنه » به صورت مزوم آمده و همين صحيح است.
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « أنَّ اميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ...قامَ خَطيباً، فَقالَ: الحَمدُللهِ الواحِدِ، الاحَدِ، الصَّمَدِ، المُتَفَرِّدِ، الَّذِي لَامِن شَيءٍ کانَ، وَ لا مِن شَيءٍ خَلَقَ ما کانَ، قُدرَةٌ بِانَ بِها مِنَ الاشياءِ، وَ بانَتِ الاشياءُ مِنهُ... »، (21) گويد: « قدرة منصوب است بر اين اساس که تمييز باشد، يا نزع خافض، در اين صورت معني اين است که ولکن خلق الأشياء قدره ي أو بقدره؛ يا مرفوع است، و در اين حالت معني اين خواهد بود: « له قدرة أو هو قدرة فإن صفته عين ذاته. » ( 21 ) چنان که ملاحظه مي شود، بر اساس اعراب متفاوت، معني حديث متفاوت مي شود. (22)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « إذا جلست في الرکعة الثانية فقل- بسم الله و بالله و الحمد لله و خيرالاسماء لله أشهد أن لا إله الا الله وحده لا شريک له و أن محمداً عبده و رسوله أرسله بالحق بشيراً و نذيراً بين يدي الساعة... » (23) گويد: « مراد امام (عليه السلام) از « بين يدي الساعة » پيش روي قيامت و نزديک به آن است و [بين يدي] يا متعلّق به ارسله است يا به بشيراً و نذيراً » (24)

4-1- توجّه به مرجع ضمير

تشخيص مرجع ضمير در دريافت درست معني عبارات نقش کليدي دارد. و اشتباه در آن سبب انحراف ذهن و برداشت نادرست از متن مي شود. فيض کاشاني در اين مورد هم دقّت و توجّه خود را به کار گرفته و به تعيين مرجع ضمير پرداخته است. به عنوان نمونه وي در پي عبارت: « أبي الله تعالي لعمله بتلک الفتنة أن تظهر في الأرض و ليس في حکمه راد لها و مفرج عن أهلها... » (25) گويد: « ضمير در حکمه به الله برمي گردد ». (26)
در پي حديث امام محمّدباقر (عليه السلام): « من کان بقي من بني هاشم إنما کان جعفر و حمزة فمضيا و بقي معه رجلان ضعيفان ذليلان حديثا عهد بإسلام عباس و عقيل و کان من الطلقاء أما والله لو أن حمزة و جعفرا کانا بحضرتهما ما وصلا إلي ما وصلا اليه- و لو کانا شاهديهما لاتلفا أنفسهما. » فيض گويد: « و المجرور في بحضرتهما و شاهديهما للأولين و کذا المرفوع في کلي وصلا. » (27) يعني ضمير هما که مضاف اليه و مجرور است، در دو هر مورد- بحضرتهما و شاهديهما- مربوط به دو نفر اوّل است. همچنين فاعل مرفوع در هر دو « وصلا » مربوط به آن دو است.
فيض در پي عبارت: « فإن کان ليعرفان » مي گويد: « ان مخففه ي از مثقله و ضمير شأن محذوف است به قرينه ي لام تأکيد درخبر، يعني شأن اين است که آن دو به طور قطع بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از روي شدّت وحشتي که در آن شب به آنها وارد مي شد، آن را مي شناختند. (28)
راوي گويد: « سألت أبا عبدالله (عليه السلام) عن قول الله تعالي وَ کَذلِکَ جَعَلناکُم امَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ فقال نحن الامة الوسطي و نحن شهداء الله علي خلقه و حججه في أرضه قلت قول الله تعالي مِلَّةَ ابيکُم إبراهيمَ، قال إيانا عني خاصة هُوَ سَمَّاکُمُ المُسلِمينَ مِن قَبلُ في الکتب التي مضت و في هذاالقرآن لِيَکُونَ الرَّسُولُ شَهيداً علَيکُم- فرسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) الشهيد علينا بما بلغنا عن الله تعالي و نحن اشهداء علي الناس... » (29) فيض در پي اين حديث گويد: ضمير متکلم در بلغنا مي تواند به فاعل و مفعول برگردد، چنان که بيانش گذشت. (30)
از ابوعبدالله (عليه السلام) در خطبه اي که در احوال و صفات ائمه (عليه السلام) بيان فرموده، آمده است: « ... و جعله حجة علي أهل مواده و عالمه ألبسه الله تعالي تاج الوقار و غشاه من نور الجبار يمد بسبب إلي السماء لا يقطع عنه موادة و لا ينال ما عندالله إلا بجهة أسبابه و لا يقبل الله أعمال العباد إلا بمعرفته فهو عالم بما يرد عليه من ملتبسات الدجي و معميات السنن و مشبهات الفتن فلم يزل الله تعالي يختارهم لخلقه من ولد الحسين (عليه السلام)من عقب کل إمام يصطفيهم لذلک... » فيض در پي اين حديث گويد: « و ضمير [در مواده و عالمه] مربوط به خدا يا امام است. و عالَمه به فتح لام، عطف تفسيري براي اهل، يا عطف براي اعم به اخص است. وي مي افزايد که يُمدُّ مجهول و ضمير مربوط به امام است و ضمير بارز در مواده از آن الله يا سبب است. و ضمير در اسبابه و معرفته و نيز در يختارهم و ما بعد آن به امام برمي گردد. (31)
فيض در پي حديث امام صادق (عليه السلام): « هتف ابليس من خلفه و قال يا ويله اطاعوا و عصيت... » (32) گويد: « [امام (عليه السلام)] ويل را به ضمير غايب اضافه کرد، به جهت حمل بر معني و از حکايت گفته ي ابليس ( يا ويلي ) عدول نمود، چون خوش نداشت ويل را به خود نسبت دهد. (33)
در پي حديث امام محمّدباقر (عليه السلام) که وضوي پيامبرخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را حکايت مي فرمايد: « ... مسح بما بقي في يديه رأسه و رجليه و لم يعدها في الإناء » گويد: « ... ضمير در-لم يعدها- به مطلق يد باز مي گردد. » (34)

5-1- توجّه به مبتدا و خبر

فيض در شرح حديث اميرالمؤمنين (عليه السلام): « أ لا أخبرکم بالفقيه حق الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله... » (35) مي گويد: « حق الفقيه يا بدل از فقيه است يا مبتدا است و يا منصوب به تقدير « أعني » آن گاه معني حديث اين است که در حقيقت فقيه نيست جز آن که به مراد از وعد و وعيد و ... عالم باشد... » (36)
و در شرح حديث امام علي (عليه السلام): « ... بل قدر رأيت أن الحجة عليه أعظم و الحسرة أدوم علي هذا العالم المنسلخ من علمه... » گويد: « - و الحسرة أدوم- مبتدا و خبر است و احتمال دارد که عطف به عبارت: - الحجة عليه أعظم- باشد و -علي هذا العالم- بدل از- عليه باشد و ضمير در آن به الحجة و الحسرة هر دو بر مي گردد به اعتبار هر يک از آن دو و احتمال اوّل اولاست. زيرا از اين تکلّف در ضمير بي نياز است. » (37)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « ... علم الله السابق المشية » (38) گويد: « علم الله » مبتدا و « السابق المشية » خبر آن است. چنان که گفته مي شود: « زيدالحسن الوجه » (39)
وي در شرح عبارت حديثي امام صادق (عليه السلام): « ... و لا يضرک ليلا أحرمت أو نهارا و مسجد ذي الحليفه ي الذي کان خارجاً من السقائف عن صحن المسجد ثم اليوم ليس شيء من السقائف منه. » گويد: « الذي خبر مبتدا.. است. (40) ذکر مبتدا و خبر در وافي موارد متعدّد دارد براي اختصار به همين چند نمونه بسنده شد.

6-1- توجّه به صفت و موصوف

در شرح حديث اميرالمؤمنين (عليه السلام) که مربوط به کشتي حضرت نوح (عليه السلام) است و آيات مربوط به آن در حديث درج شده است: « إن نوحاً (عليه السلام) لما فرغ من السفينة... وَحَمَلناهُ عَلَي ذاتِ الواحِ وَ دُسُرٍ » منظور سفينه است، در اين جا صفت به جاي موصوف ذکر شده است. (41)

7-1- استفهام انکاري

فيض در شرح عبارت: « من کان بقي من بني هاشم... » از حديث امام محمّدباقر (عليه السلام) گويد: « من کان بقي؟ استفهام انکاري است. » (42)

2- کاربرد صرف و ساختار کلمات

ساختار و خصوصيات کلمه در علم صرف شناخته مي شود. از اين رو پي بردن به ساخت کلمات و معاني گوناگون آنها، توجّه به علم صرف را ضرورت مي بخشد. حال اگر متن مورد مطالعه احاديث معصومان (عليه السلام) باشد که منبع شناخت معارف دين، اصول اخلاق و استنباط احکام شريعت است؛ اين ضرورت دو چندان مي شود. فيض کاشاني در جامع حديثي وافي به اين امر توجّه داشته است و در موارد متعدّد به بررسي ساختار کلمات و مفردات احاديث اهل بيت (عليه السلام) اقدام کرده است. در ادامه، برخي از تلاش هاي اوي گزارش مي شود.

1-2- توجه به باب هاي ثلاثي مزيد

همان طور که در کتاب هاي مربوط به صرف آمده است، باب هاي ثلاثي مزيد، با دگرگوني ظاهر افعال، معاني مختلف و متعدّد به آنها مي دهد. (43) توجّه به اين باب ها در احاديث، به کشف معني درست عبارات و فقه الحديث کمک شاياني خواهد کرد. فيض در موارد متعدّد به ذکر ابواب ثلاثي مزيد فعل ها پرداخته است. نمونه هايي در ادامه گزارش مي شود.
فيض در پي تعبير: « إذا رجل معتجر قد فيض له » (44) گويد: « معتجر يعني داراي معجر بر سرش و فيض از باب تفعيل است. يعني: « جيء به من حيث لا يحتسب » او را از جايي که گمان نمي کرد، آوردند. (45)
فيض در شرح عبارت حديثي: « ... لو لم يحضره ذلک العلم و يعينه کان جاهلاً ضعيفاً... » (46) گويد:« و يعينه [ بدون نقطه روي عين ] از اعانه است و اين چنين در نسخه ها، بدون جزم [ و به صورت مرفوع ] آمده است. ولي در کتاب عيون به صورت « يعنه » به صورت مجزوم آمده و همين صحيح است. (47) آنگاه مي افزايد که برخي از مردم در مورد اين کلمه: « يعينه » خود را به تکلّف انداخته و آن را به صورت « تغيبه » يعني فعل ماضي ا باب تفعُّل از غيبت بنابر حذف و وصل و به معني- تغيّب عنه- دانسته اند. (48)
وي در پي حديث ابوعبدالله (عليه السلام): « کان علي ع إذا سجد يتخوي کما يتخوي البعير الضامر يعني بروکه »، گويد: در نسخه هايي که ما ديديم، [يتخوي] از باب تفعل بود، ولي اهل لغت آن را از باب تفعيل ضبط کرده اند. (49) و در « أبي الله أن يُطلِعَ علي علمه إلا ممتحنا للإيمان به » (50) أن يطلع از باب افعال است. (51) و نيز مورد ديگر از ذکر باب افعال. (52) و نيز در عبارت: « ... فيأمره الله تعالي أن يطلع من الفردوس قصرا من فضه ي ... » (53) گويد: أن يطلع از باب افعال است. (54)
در پي حديث امام صادق (عليه السلام): « بينا أبي (عليه السلام) جالس و عنده نفر إذا استضحک حتي اغرورقت عيناه دموعا- ثم قال هل تدرون... » (55) گويد: « اغرورقت باب افعيعال از غرق است. (56)
در پي حديث امام صادق (عليه السلام): « ... مَن لَم يَعلَم لَم يَفهَم وَ مَن لَم يَفهَم لَم يَسلَم وَ مَن لَم يَسلَم لَم يُکرَم وَ مَن لَم يُکرَم يُهضَم (57) وَمَن يَهضَم کانَ الوَمَ وَ مَن کانَ کَذَلِکَ کانَ اُخرَي أنَ يَندَمَ. » (58) گويد: « الهضم الکسر و الظلم و في بعض النسخ تهضم من باب التفعل و هو أوفق بنظائره لدلالته علي المضي » (59) هضم به معني شکستن و ستم است. و در بعضي نسخه ها به صورت « تهضم » از باب تفعّل آمده و اين با نظايرش موافق تر است به خاطر دلالتش بر مرور زمان.
علامه مجلسي در شرح جمله ي: « وَ مَن لَم يُکرُم... »، گويد: يعني عزّتش و آبرويش مي شکند و مورد اهانت قرار مي گيرد يا به حال خود رها مي شود يا مورد ستم قرار مي گيرد. (60) ميرداماد نيز در تعليقه ي خود آورده است: « رجل هضيم و مهتضم أي مظلوم » (61) مردي هضيم و متهضم است، يعني مظلوم است.
در شرح حديث زراره از امام صادق (عليه السلام): « عن رجل مات و عليه دين بقدر کفنه قال يکفن بما ترک-إلا أن يتجر عليه إنسان فيکفنه و يقضي بما ترک دينه » (62) گويد: « يتجر عليه[باب] افتعال از تجارت است. زيرا او با عمل خود ثواب مي خرد. » (63) وي از ابن اثير اين چنين نقل کرده: روايت به صورت: « يأتجر... » آمده و اگر « يتجر... » صحيح باشد، چنان که هروي روايت کرده است، از ريشه ي تجارت خواهد بود، نه اجر؛ زيرا همزه در تا ادعام نمي شود. در آن صورت معني اين خواهد بود « گويي با نمازش براي خود تجارتي حاصل کرده است. (64) سپس مي افزايد: « آن چه ما کنون درصدد شرح آن هستيم، گاه فعل [يتجر عليه] را به صورت [ينجز] با نون و زاي از [باب افعال] انجاز و به معني يجهز-تجهيز مي کند و کار کفن و دفن او را تمام مي کند- قرار مي دهد. (65)
در شرح عبارت: « و لا يحير جوابا »آورده است که [يحير] به صورت بي نقطه، از محاوره [مصدر باب مفاعله] و به معني مجاوبه است. وقتي گفته مي شود: « کلّمتُه فما أحار إِليَّ جواباً أي ما ردّ جوابا » با او سخن گفتم، امّا جوابي به من نداد. (66)

2-2- توجّه به معلوم و مجهول

در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « إذا عطس الرجل فليقل الحمدلله لا شريک له و إذا سمت الرجل فليقل يرحمک الله و إذا رددت فليقل يغفرالله لک و لنا... » ( 67) گويد:« فليقل » آخري مجهول يا... است، چنان که در برخي زبان ها آمده است. (68) در شرح حديث امام محمدباقر (عليه السلام): « فضل أميرالمؤمنين (عليه السلام) ما جاء به أخذ به و ما نهي عنه انتهي عنه جري له من الطاعة بعد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ... » گويد: « فضل أميرالمؤمنين (عليه السلام) مجهول از باب تفعيل است؛ يعني بر ديگر آفريدگان بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و احتمال دارد مصدر باشد. » (69)

3-2- توجه به نوع حروف و موصولات

شناخت انواع حروف و تنوع معاني آنها و موصولات، جايگاه مهمّي در درک درست معني متن و فقه الحديث دارد. فيض کاشاني از اين مسأله غافل نبوده است و در موارد متعدّد بدان توجّه داده است. نمونه هايي در ادامه ذکر مي شود.
فيض در پي: « قال أبوجعفر (عليه السلام): نعم فيه جمل الحدود و تفسيرها عندالحکم- فقد أبي الله أن يصيب عبدا مصيبة في دينه أو في نفسه أو في ماله ليس في أرضه م حکمه قاض بالصواب في تلک المصيبة... » (70) گويد: « جمل الحدود يعني مجملات آنها، و « تفسيرها عند الحکَم » بفتح کاف يعني حجة و لفظ من در « من حکمه... » يا اسم موصول است که دراين صورت اسم ليس خواهد بود، يا حرف جر است که صله براي خروج است که معني قضاء في قاض آن را در بردارد. يعني « قاض خارج من حکمه بالصواب مما خص علي (عليه السلام) به » (71)
فيض در شرح عبارت حديثي امام صادق (عليه السلام): « ... و لا يضرک ليلا أحرمت أو نهارا و مسجد ذي الحليفة الذي کان خارجاً من السقائف عن صحن المسجد ثم اليوم ليس شيء من السقائف منه. » گويد: « ... من بيانه و عن صلة ( متعلق ) خارجاً است. » (72)

4-2- توجه به ياي نسبت

در توضيح واژه ي قرقبي در حديث سدير از امام صادق (عليه السلام) آن جا که گويد: « کنت عنده جالساً فسئل عن رجل يحرم في ثوب فيه حرير فدعا بازار قرقبي فقال أنا أحرم في هذا و فيه حرير. » فيض گويد: « قرقبي به ضم، منسوب به قرقوب است که واو آن حذف شده است، همان طور که در واژه ي ساري، منسوب به سابور، حذف واو شده است. آن گاه مي افزايد: « اهل لغت گفته اند که آن لباس مصري است به رنگ سفيد و از جنس کتان. » (73)

5-2- ذکر وزن و ريشه ي مفردات احاديث

فيض در شرح احاديث از ذکر وزن و ريشه ي کلمات نيز بهره مي برد؛ چنان که در پي عبارت: « خلق الکفار من طينة سجين » (74) گويد: « و سجين[بر وزن] فعيل از سجن به معني حبس است ». (75) و در پي تعبير « الرفيق الأعلي » در حديث نبوي، گويد: « آن [رفيق] اسمي است که بر وزن فعيل آمده و معنايش جماعت است. مانند صديق و خليط. » (76)
در شرح حديث سمعت ابوجعفر محمد بن علي (عليه السلام)که فرمود: « قضي بن أبي طالب (عليه السلام) بر الحبيس و إنفاد المواريث... » (77) گويد: « مراد از حبيس موقوف است. اين واژه بر وزن فعيل به معني مفعول [از حبس] است. و در عرف خصوص موقوفاتي است که ابدي نيست؛ چنان که اصطلاح وقف به مواردي ابدي گويند. (78)
در شرح حديث عبدالله بن سنان که گويد: « قلبت لأبي عبدالله (عليه السلام) ما يرد من الشهود قال فقال الظنين و المتهم قال قلت فالفاسق و الخائن قال ذلک يدخل في الظنين. » گويد: « ظنين کسي است که در دينش مورد اتّهام است. اين کلمه بر وزن فعيل به معني مفعول از ظنّة- تهمت- است. (79)
در شرح عبارات: « ظهروا الملهوج » از حديث معصوم (عليه السلام) گويد: « ملهوج به معني حريص است. اين واژه بر وزن مفعول به معني فاعل است مانند مسعود. » (80) و در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « کان أميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول لا آخذ بقول عراف و لا قائف و لا لص و لا أقبل شهادة الفاسق إلّا علي نفسه » گويد: « در نهاية ابن اثير اين حديث آمده است که « العرافة حق و العرفاء في النار » و عرفاء جمع عريف بر وزن فعيل به معني فاعل است. و او قيم امور قبيله يا گروهي از مردم است... » (81)

6-2- ذکر اسم فاعل و اسم مفعول

چنان که اشاره شد، در تشخيص معني درست جملات و عبارات، ساخت کلمات و واژگان دخالت تام دارد. از جمله، مباحث مربوط به اسم و جامد و مشتق و نوع مشتقات است که فيض در فقه الحديث خود از توجّه به آنها بهره برده است. در ادامه نمونه هايي گزارش مي شود.
درباره ي واژه ي ممرضه در سخن امام صادق (عليه السلام): « ... و لا تخاصموا الناس لدينکم فإن المخاصمه ي ممرضه ي للقلب... » گويد: « ممرضه ي يا به ضم ميم و اسم فاعل است و يا به کسر آن و اسم آلت است. » (82) در شرح عبارت: « و کان الرجل معنياً بدينه » (83) گويد: « معنيا بدينه اسم مفعول از عنايت است؛ يعني ذا عنايه ي من الله سبحانه بدينه » (84)
در مورد ديگر چنين آورده است: « سامع اسم فاعل از سمع و أسامع جمع أسمع، و أسمع جمع قلة براي سمع است و « سمع فلان بعمله » وقتي گفته مي شود که آن را اظهار کند تا شنيده شود. » (85)
در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « کان الناس يعتبطون اعتباطا فلما کان زمان إبراهيم ع قال: يا رب اجعل للموت عله ي يؤجر بها الميت و يسلي بها عن المصاب، قال: فأنزل الله تعالي الموم و هو البرسام ثم أنزل بعده الداء. » گويد: « ... مصاب [اسم] مفعول از مصيبت است. » (86)

7-2- ذکر جمع و مفرد واژگان

واضح ست که پي بردن به اين که واژه اي به صورت جمع است يا مفرد، در دريافت معني و پيام متن تأثير به سزايي دارد. فيض کاشاني
در موارد بسيار به ذکر اين مسأله مي پردازد. وي گاه هر دو شکل جمع و مفرد را احتمال مي دهد و براي هر يک نيز به تحليل ارائه مي دهد. چنان که در شرح حديث: « جعلهم الله أرکان أرض أن تميد بأهلها و عمد الإسلام و رابطة علي سبيل هداه لا يهدي هاد إلا بهدا... » (87) گويد: « عمد الإسلام بضمتين جمع عمود لمناسبة جمع الأرکان و يحتمل کونه فتحتين علي الإفراد لمناسبة إفراد الرابط... » (88) « عُمُد الإسلام » به دو ضمّه، جمع عمود به مناسبت جمع ارکان است. و احتمال دارد به تناسب مفرد بودن « رابط » در عبارت ياد شده « عَمَد » به دو فتح و به صورت مفرد باشد.
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « ... کان عبدالمطلب أرسل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إلي رعاية في إبل. گويد: « الرعاء با همزه جمع راعي اسا مانند رعاة، چنان که خداي سبحان مي فرمايد: « حَتَّي يُصدِرَ الرَّعاءُ. » (89)
در پي حديث اما محمّدباقر (عليه السلام): « ... بقي معه رجلان ضعيفان ذليلان حديثاً عهد بإسلام عباس و عقيل و کانا من الطلقاء... » گويد: « طلقا [در اين جا] همان کساني هستند که [پيامبر صلي الله عليه و آله] در- جنگ بدر- راهشان را باز گذاشت و آزادشان کرد و اسيرشان نکرد. » (90) آن گاه مي افزايد: « مفرد طلقا، طليق بر وزن فعيل و به معني مفعول است، و او اسيري است ک راهش را باز گذراند که برود. » (91) نيز گويد: « در السبرات الغدوات الباردة » سبرات جمع سبرة به فتح است. (92)

8-2- ذکر مؤنث و مذکّر بودن واژه

فيض گاه به مذکّر و مؤنّث بودن کلمات توجه مي دهد. چنان که گويد: « ... يقال فرس أقب و قباء لأن الفرس يذکر و يؤنث » (93) دو صفت مذکر و مؤنّث آقب و قباء هر دو براي فرس به کار مي رود؛ زيرا فرس هم مذکر و هم مؤنث مي شود.
در شرح حديث ابوحاتم از امام صادق (عليه السلام): « سألته عن الرجل يطلق امرأته الطلاق الذي لا تحل له حتي تنکح زوجا غيره، ثم تزوّج رجلاً [آخر] و لا يدخل بها، قال: « لا، حتي يذوق عسيلتها. » (94) گويد: « ... يک نظر اين است که عسل در اصل مذکّر و مؤنث مي شود. » (95)

3- مباحثي مربوط به لغت و فقه اللحديث

افزون بر شناخت ساختار کلمات به طور جداگانه ( صرف ) و نقش آثار در جمله ها ( نحو ) بازشناسي دقيق آنها، درست خواني و سير معنايي و ... نيز در فقه الحديث دخالت روشني دارد. فيض کاشاني در اين خصوص نيز تأملات و دقّت هايي داشته که ذکر نمونه هايي از آنها سودمند خواهد بود.

1-3- توجه به ضبط صحيح، حذف و تصحيح

در اين جا به ذکر چند نکته ي مهم در فقه الحديث فيض پرداخته مي شود که البته مرتبط با زبان و لغت است.

1-1-3- ضبط دقيق و درست خواني واژگان

ابتدايي ترين گام در فهم يک متن، درست خواندن و کشف صورت درست تک تک مفردات آن است. به خصوص در متن هايي که به عنوان حديث معصوم (عليه السلام) مطرح باشد. فقيهان بزرگ نوعاً به اين مهم عنايت داشته اند. فيض کاشاني نيز به اين امر توجّه ويژه داشته و بدان پرداخته است. در اين جا به عنوان نمونه مواردي گزارش مي شود.
وي در مورد يک عبارت حديثي گويد: « البعث بالموحدة ثم المهملة ثم المثلثة أول العتيق و هو بمعني الجيش... » (96) يعني بعث که حرف اولش يک نقطه دارد و حرف دومش بي نقطه و حرف سومش سه نقطه دارد، ابتداي عقيق [دره ي گود و باريک] است و به معني لشکر و سپاه به کار رفته است. و در جاي ديگر مي فرمايد: « الزبين بالازي و الباء الموحدة علي وزن سکين ... و الإندال بالنون و الذال المعجمةه الإرذال. » (97) زبين با زاي و باي يک نقطه بر وزن سکّين است... و أنذال با نون و ذال نقطه دار به معني ارذال است.
فيض گاه به ذکر احتمالات مختلف در درست خواندن يک واژه پرداخته و احتمال درست تر را نيز مورد اشاره قرار مي دهد. وي در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « ... کان عبدالمطلب أرسل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إلي رعاية في إبل قد ندت له يجمعها... » درباره ي عبارت: « قد ندت له » گويد: « ندت يا به تشديد دال از ندّ به معني فرار و نفرت است، چنان که گويد: « ند البعير إذا شرد و نفر. » يا به تخفيف دال به معني پراکنده شدن چيزي و خروج شتر از چراگاه است. و معني اخير درست تر است. (98)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « لا تدع إتيان المشاهد کلها مسجد قبا فإنه المجسد الذي أسّس علي التقوي من أول يوم و مشربة أم إبراهيم و ... » (99 ) گويد: « مشربة به فتح و ضمّ را، يعني غرفه و صفت. قوتي گفته شود: « هو مي مشربته، أي في غرفته. » او در مشربه ي خود است، يعني در غرفه اش است. (100)
در شرح حديثي از کتاب تهذيب، نمونه هاي متعدّدي از توجّه به درست خواني واژگان و فقه اللغة ارائه مي دهد. گويد: « احجم به تقديم مهمله ( ح بدون نقطه ) بر جيم به معني کف ( خودداري کردن ) برخلاف اقدام است. جمزة با جيم و را به معني هر زشتي اي است. سکر با مهمله ( بدون نقطه ) به معني سد نهر است. » (101)

1-1-1-3- معني لغوي نام رجال

فيض گاه براي نام رجال حديث نيز معني لغوي ذکرمي کند و در تلفظ صحيح آنها دقّت به کار مي برد. به عنوان مثال در پي حديث 437 گويد: « بکّار بن کردم » بکار به فتح موحده و تشديد و « کردم »- بر وزن جعفر يا عنصر- معنايش مرد کوتاه قد چاق است سپس به صورت علم درآمده و به عنوان اسم شايع شده است. (102 )

2-1-3- توجه به افتادگي در متن

درک اين که در متن مورد بحث، کلمه يا عبارتي به سبب کم توجّهي نسخه نويسان، يا به عمد از سوي تحريف گران جا افتاده و يا حذف شده، کمک بسياري به فهم معني و استخراج پيام متن مي کند. اين امر در مورد احاديث نبوي و اهل بيت (عليه السلام) اهميّت مضاعف دارد. از اين رو مولي محسن فيض کاشاني هم به آن عنايت داشته است. نمونه هايي از آن در پي مي آيد. به عنوان مثال در برخي موارد گويد: « هذا من کلام أبي جعفر (عليه السلام) ففي الکلام حذف يعني قال ممّا خصّ علي (عليه السلام) به يعني الخلافة و الإمامة » و مي افزايد: « گويا از قلم نساخ افتاده است. » (103)
در شرح حديث امام رضا (عليه السلام): « ... فقد بان لنا بإقرار العامة معجزة الصفة أنه لا شيء قبل الله و لا شيء مع الله في قائه... » (104) گويد: « تعبيرامام (عليه السلام)- معجزة الصفة- در کتاب عيون [اخبار الرضا (عليه السلام)] به صورت- مع معجزة الصفة- آمده و اين درست است. گويا [لفظ مع] از قلم نسخه نويسان کتاب کافي افتاده است. (105)

3-1-3- توجه به تصحيف مفردات حديث

تصحيف در حقيقت يعني خطا در خواندن يا نوشتن کلمه که نتيجه ي آن با تحريف يکي است. تصحيف گاه در لفظ رخ مي دهد، مانند تصحيف ستّاً به شيئاً در حديث: « من صام رمضان و ابتعه ستّاً من شوّال. » (106) گاه در معني رخ مي دهد، به اين صورت که شخص براي لفظي که دو معني دارد، معنايي را گمان برد که مراد گوينده نبوده است. (107) فيض در لابلاي بيانات خود گاه به تصحيف هاي احتمالي در برخي احاديث اشاره کرده است. به عنوان مثال وي در پي حديثي گويد: « در بعضي نسخه ها- الأتراک- آمده که به نظر مي آيد تصحيف باشد و احتمال صحّت نيز هست به دليل حديثي که از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) روايت شده که فرمود: « اترک الترک ما ترکوک فانّهم إن أحبّوک أکلوک و إن أبغضوک قتلوک. » (108)
همچنين در شرح حديث: « وقت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لأهل المشرق العقيق نحوا من بريدين ما بين بريد البعث إلي غمزة و وقت لإهل المدينة ذا الحليفة و لأهل نجد قرن المنازل و لأهل الشام الجحفة و لأهل اليمين يلملم. » (109) گويد: « البعث... بمعني الجيش کانّه بعث الجيش من هناک. » سپس مي افزايد: « در لغت آن را به عنوان اسمي براي جايي نيافتيم و همين طور آن را ضبط کرده اند کساني از عالمان شيعه که مورد اعتمادند، جز به اين صورت در برخي نسخه يافت نشده است، شايد دچارتصحيف شده باشد. » (110)

2-3- موافقت يا مخالفت با ائمه لغت

لغت شناسان عموماً سال هايي از عمر خود را صرف گردآوري معاني مختلف واژگان عربي کرده اند و حاصل کار خود را در کتاب هاي لغت به وديعه نهاده اند. آنان کاربرد لغوي مفردات در عرف اهل زبان و گاه در اصطلاح خاص را گوشزد کرده اند. برخي نيز در باره ي واژگان غريب، به تحقيق نگارش پرداخته اند. رجوع به اين منابع براي دست يابي به معني درست احاديث گريز ناپذير است. فيض کاشاني ضمن توجّه به قول عالمان لغت شناس، گاه با نظر آنان موافقت و گاه مخالفت کرده است.
وي در برخي موارد موافقت معاني ياد شده براي يک لغت- در روايات- با اقوال ائمه لغت را دليل صحّت آن معاني مي شمارد. چنان که درباره ي معني صمد، ياد شده در حديث اما محمّدباقر (عليه السلام)، (111) گويد: « صمد معاني ديگري نيز دارد که همه صحيح و موافق اقوال ائمه لغت است؛ آن گاه نمونه هايي ذکر کرده مي گويد: « چنان که ابن اثير در نهاية در مورد نام هاي خداي متعال، صمد را چنين معني کرده است: « الصمد هو السيد الذي انتهي اليه السؤدد. » صمد آن آقايي است که آقايي به او ختم شده است ». و گفته اند: « او دائم باقي است... » (112)
فيض گاهي در شکل درست قرائت يک واژه نيز به قول اهل لغت استناد مي کند. وي در پي حديث امام صادق (عليه السلام): « ... و إن کانت نافلة صليت رکعتين و أحرمت في دبرها... » گويد: « و إن کانت نافلة يعني و إن لم يکن وقت صلاة مکتوبة و تکون صلاتک للإحرام نافلة صليت رکعتين و قد سبق فيباب التهيوؤ فيمن أحرم بغير صلاة أنه يعيد. » (113) و مي افزايد: « الدبر بالفتح و الضم آخر کل شيء ». سپس از قول مطرزي آورد که فتح [دبر] در لغ معروف است. (114) و ابن اعرابي گويد دبر به ضمّ صحيح است. (115)
فيض گاه به عدم موافقت احاديث با قول لغت شناسان اشاره مي کند. وي در پي حديث امام صادق (عليه السلام): « ... يصوم يوم الحصبة و بعده يومين... يوم نفرة، قلت يصوم و هو مسافر قال نعم أليس هو يوم عرفة مسافراً إنا أهل بيت نقول ذلک لقول الله عز و جل: « فَصيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الحَجِ » (116) يقول في ذي الحجة. » (117) گويد: « حصبة به فتح به معني ابطح است و تنها به اين خاطر يوم النفر به آن اضافه شده که زيرا سنّت است که شخص وقتي در سفر خود بدان جا رسيد در آن فرود آيد. و از اين حديث و احاديث هم معني آن، جواز روزه ي روز سيزدهم استفاده مي شود... » آن گاه مي افزايد: « از کلام بعضي از اهل لغت به دست مي آيد که « يوم الحصبة » روز چهاردهم است در حالي که اين اخبار با آن ملائمت ندارد. (118) و گاه بر اساس عرف و لغت هر دو، به معني واژگان حديث مي پردازد، با اين حال به مخالفت برخي احاديث با آن معني اشاره مي کند و احتمال تخصيص مي دهد. (119)

3-3- توجه هم زمان به معني لغوي و اصطلاحي

همان طور که واژگان احاديث گاه در همان معني لغوي عرفي به کار رفته، گاه معني ثانوي و اصطلاحي يافته است. مقارنه و تطبيق اين دو حوزه در کشف معني درست روايات و به اصطلاح فقه الحديث کمکي شايان به فقيه و شخص متدبّر در روايات خواهد کرد. چنان که فيض گاه معني لغت را در متن روايت و کتاب هاي لغت، ازجهت اطلاق و تقييد مقايسه مي کند. وي در پي روايتي از امام صادق (عليه السلام) که به وجوه معنايي برخي مفردات قرآن مربوط است، آورده است که « جحود » در لغت به معني مطلق انکار است و دراين جا مراد انکار چيزهايي است که به ربوبيت مربوط است؛ يعني آنچه از سوي ربّ تعالي آمده است. (120)
فيض گاه في الجمله، معني واژه را در لغت و کاربرد آن در قرآن و سنّت دو چيز مي داند. وي در پي شرح حديثي از امام صادق (عليه السلام) گويد: « ... ما شئت فسمّه أداء أو قضاء علي أنّهما بمعني واحد في اللغة و في أکثر استعمالات الکتاب و السنة. » (121) آن را به هر چه مي خواهي، ادا يا قضا، نام بگذار؛ زيرا آن دو در لغت و بيشتر کاربردهاي کتاب و سنّت، به يک معني هستند.
وي گاه ضمن اشاره به معني لغوي واژگان روايات، به معني آن در اصطلاح خاص ( عرف خاص ) نيز توجّه مي دهد. به عنوان نمونه مي گويد: « گرچه خوف و خشيت در لغت به يک معناست، امّا ميان خوف خدا و خشيت او در عرف ارباب قلوب ( عارفان ) تفاوتي وجود دارد که عبارت است از اين که: « خوف تألّم نفس از عقاب مورد انتظار به سبب ارتکاب منهيات و تقصير در طاعات است. و خشيت هنگام درک عظمت حقّ و هيبت او و خوف از دور خدا براي شخص حاصل مي شود. ( 122)

4-3- تاريخچه ي واژگان

يکي از شاخه هاي فقه اللغة، پرداختن به سير تاريخي و احياناً انتقالاتي که يک واژه از زباني به زبان ديگر داشته است. ضمن اين که اين دانش خود به خود جذّاب است، در فهم متن نيز مؤثّر است. اکنون به برخي جهات اين مسأله اشاره مي شود.

1-4-3- سير تحوّلات واژه

ذکر تاريخچه و تحوّلات معنايي يک واژه به استخراج معني دقيق معني آن در احاديث نيز کمک مي کند. فيض نيز گاه از اين مسأله غافل نيست و به آن مي پردازد. چنان که در پي حديث: « وقت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لاهل المشرق العقيق نحواً من بريين ما بين بريد البعث إلي غمرة... » (123) از قول ابن اثير در نهاية آورده است: « بريد کلمه اي فارسي است که در اصل مراد از آن ( بغل ) قاطر است. و اصل فارسي آن « بريده دُم » است. زيرا بغل بريد ( قاطرهاي پيک با همان چاپار ) مانند يک علامت، دمشان بريده شده بود، سپس وارد زبان عربي شده و مخفّف گرديده، آن گاه پيکي که بر آن سوار مي شد و نيز مسافت بين دو سکه [ ايستگاه چاپار که بسته ي پستي را به ديگري تحويل مي دادند. ] (124) هر دو، بريد ناميده است. (125) در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « کان الناس يعتبطون اعتباطا فلما کان زمان إبراهيم (عليه السلام) قال: يا رب اجعل للموت علة يؤجر بها الميت و يسلّي بها عن المصاب، قال: فأنزل الله تعالي الموم و هو البرسام ثم أنزل بعده الداء ». (126) گويد: « ... موم به ضم ميم است و بِر همان صدر ( سينه )ي فارسي است و سام مرض است. » (127) که از اين بيماري به ذات الجنب نيز تعبير مي شود. ظاهراً ورم و درد سينه و ريه هاست.

2-4-3- اشاره به زبان هاي کهن ( سامي )

فيض گاه به معني واژه ي حديثي بر اساس زبان هاي کهن مانند نبطي مي پردازد. چنان که گويد: « نقيا شاة بلغة نبط کذا في السرائر نقلاً عن علماء اللغة. » نقيا به زبان نبطي يعني گوسفند، چنان که به نقل از عالمان لغت در سرائر [ابن ادريس] چنين آمده است. (128)

5-3- دلالت لغت

فيض گاه در پي برخي مفردات احاديث، از فقه اللغة و معني ريشه ي واژگان بهره مي برد و به تعبير و تفسير معني حديث مي پردازد. به عنوان نمونه وي در پي: « والمؤمنون الفرع من طين لازب. » (129) مي گويد: « لازب لازم شيء و الصاق شده به آن است، و لازب بودن طينت مؤمنان از آن روست که طينت امامان به ايشان چسبيده و با آن آميخته است... » (130)
در پي حديث امام علي (عليه السلام): « ... لا يقط و لا يترک بغير ساق. » گويد: « ساق در لغت به معني امر شديد است، از اين رو شايد مراد امام (عليه السلام) از « لا يترک بغير ساق » اين باشد که دست ديگر آن دزد [که در قصاص يک دستش قطع شده] قطع نمي شود. ولي بدون مجازات سخت ديگري به جاي قطع دست نيز رها نمي شود و با او کاري مي کند که جايگزين قطع دست باشد. (131) چنان که ملاحظه مي شود، فيض بر مبناي معناي لغوي واژه ي ساق، به فقه الحديث و فهم معني حديث پرداخته است.
در پي حديث ابوعبدالله (عليه السلام): « من اتخذ في بيته طيرا فليتخذ ورشانا فإنه أکثر شيء لذکر الله عز و جل و أکثر تسبيحا و هو طير يحبنا أهل البيت. » گويد: « در کنز اللغة ورشان به معني کبوتر صحرائي آمده است. » (132) باز در تاييد معنايي براي حديث، به استعمال لغوي استناد مي کند و مي گويد: « يقال: لأن المستعمل في اللغة هذا الذي وصفناه ». (133)
در شرح روايت [ابوحمزه] ثمالي از امام باقر (عليه السلام): « کنت عند أبي جعفر ع إذا استأذن عليه رجل فأذن له فدخل عيه فسلم فرحب به أبوجعفر (عليه السلام) و أدناه و ساءله... » (134) گويد: در « فرحب به » رحب به ترحيباً يعني او را به رحب يعني جاي وسيع دعوت کرد. وقتي گفته مي شود: « مرحباً » يعني خدا تو را وسعت ببخشد. از اين رو « مرحب » به جا « ترحيب » به رفت. نيز گفته اند: « معنايش اين است که با فراخي و گشايش روبه رو شده اي... » ( 135)

6-3- توجه به کتب لغت و نسخه ها

بخش ديگري از کار لغوي فيض مربوط به رجوع به کتب لغت، غريب الحديث و امعان نظر در نسخه هاي مختلفي که حديث را احياناً با اختلاف در واژه يا واژگاني ضبط کرد ه اند.

1-6-3- رجوع به کتاب هاي لغت

فيض کاشاني به برخي از کتب لغت به طور مستقيم مراجعه کرده است و برخي را نيز با واسطه ي کتاب هاي تفسير و حديث مورد استفاده قرار داده است به عنوان مثال وي با تعبير: « قال في الصحاح »، (136) « قال في القاموس »، (137) قال الخليل بن احمد (138) از کتاب هاي لغت بهره برداري کرده است. استفاده ي فيض از کتاب هايي چون من لايحضره الفقيه و تهذيب الأحکام، صرف نظر اين اخذ احاديث آنها و درج در وافي گاه جنبه ي فقهي دارد و او از نظر و فتواي صاحب کتاب بهره برده و گاه استفاده ي لغوي کرده است.
در مجموع استناد وي به اقوال شيخ صدوق بيش از 200 مورد است که عمده ي آن فقهي است. (139)

2-6-3- استفاده از کتاب هاي غريب الحديث

فيض در کتاب بيش از يکصد مورد به نهاية ابن اثير (140) استناد جسته است. به عنوان نمونه گويد: « در نهاية ابن اثير، واژه ي « متکي » در اين حديث، به ممکن مطمئني که ميل دارد طعام بيشتري بخورد، تفسير شده است. (141)
در شرح حديث زرارة از ابوجعفر (عليه السلام): « سألته عن المعادن ما فيها فقال کل ما کان رکازا ففيه الخمس- و قال ما عالجته بمالک ففيه ما أخرج الله سبحانه منه من حجارته مصفي الخمس » از قول ابن اثير گويد: رکاز نزد اهل حجاز گنج هاي مربوط به دوره ي جاهليت مدفون در زمين است. و نزد اهل عراق معادن. (142) آن گاه مي افزايد: « والقولان يحتملهما اللغة: لأن کلاً منهما مرکوز في الأرض، أي ثابت يقال رکزه يرکزه رکزا. » (143)

3-6-3- تطبيق نسخه ها با کتب لغت

فيض گاه ضبط يک واژه ي در نسخه ي هاي حديثي و آنچه در کتب لغت آمده را با هم تطبيق مي دهد. به عنوان نمونه درباره ي واژه ي « الالف » در حديث: « المؤمنون هينون لينون کالجمل الالف... » گويد: « الف در نسخ هايي که ما ديديم به لام و از الفت است، يعني وحشي نيست. و در کتاب هاي لغت به نون تصحيح شد است، از « انف البعير » آنگاه که بيني اش از حلقه اي که در آن قرار داده اند به درد آيد، پس گفته شود: « انف مانند کتف » (144) در شرح حديثي از کتاب تهذيب، نمونه ي ديگري از مقايسه ي نسخه هاي مختلف ارائه مي دهد و مي گويد: « المنقار حديدة کالفأس ينقر بها طنيناً شديداً في القبر. » منقار آهني است مانند تبر که با آن طنين شديدي در قبر ايجاد مي شود. آن گاه مي افزايد: « در بعضي نسخه ها به جاي در قبر در برّ آمده و اين روشن تر است. » (145)

7-3- مستندات ديگر فيض

فيض کاشاني افزون برکتاب هاي لغت، به اشعار عرب و نيز سياق سخن، در کشف معني درست واژگان بهره جسته است. در اين جا براي هر يک نمونه اي ذکر مي شود.

1-7-3- استناد به اشعار عرب

يکي از منابعي که فيض در فهم احاديث و شرح آنها بدان مراجعه دارد و استناد مي کند، اشعار عرب است. وي در بيان معني « صمد » به اين شعر ابوطالب (عليه السلام) استناد مي کند:
و بالجمرة القصوي اذا صمدوا لها
يؤمون قذفا رأسها بالجنادل
سپس توضيح مي دهد: قصدوا نحوها يرمونها بالجنادل يعني الحصا الصغار التي تسمي بالجمار. (146) همچنين، در برخي اشعارشاعران جاهلي را به عنوان شاهد مي آورد. (147)

2-7-3- استناد به سياق

توجّه به سياق و فضاي متن، در درست فهم کردن، آن و دريافت پيام بسيار اهميّت دارد. فيض کاشاني گاه در فهم حديث از سياق آنها مدد مي جويد. چنين که در پي حديث معصوم (عليه السلام) مي گويد: در عبارت « فإن الله تعالي أبي... » اشاره به اين است که علم او ( امام ) از علم خداست. و مردا از اين علم، علم شرايع است، اعلم از اصول و فروع و علم به آن چه بوده و آن چه خواهد بود، چنان که از سياق حديث آشکار خواهد شد. (148)

8-3- دقّت در نام مکان ها

فيض درباره ي نام مکان هايي که در احاديث آن ها ياد شده است، دقّت خاصّي دارد، هم در درست خواندن و هم در تعيين موقعيت جغرافيايي آنها و گاه در وصف آنها به دقّت سخن مي گويد.
به عنوان نمونه در پي حديث 560 وافي که پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حدود حوض کوثر را ميان صنعا تا أيله تعيين فرموده است، گويد: « صنعا شهري است در يمن داراي درختان بسيار و آب فراوان همانند دمشق. و أيله به فتح [أ] و دو نقطه در زير، کوهي است ميان مکه و مدينه و شهري است بين ينبع و مصر. » (149)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « لا تدع إتيان المشاهد کلها مسجد قبا فإنه المجسد الذي أسس علي التقوي من أول يوم و مشربة أم ابراهيم (150) و... » ( 151) گويد: « ... فيروزآبادي صاحب قاموس در کتاب المغانم المطابة في معالم طابة آن را از مساجد شمرده است. » سپس، به ذکر جزييات آن بنا از جهت جغرافيايي پرداخته، گويد: « و منها مسجد أم إبراهيم الذي يقال له مشربة أم ابراهيم و هو مسجد بقبا، شمالي مسجد بني قريظة قريب من الحرة الشرقية في موضع يعرف بالدشت قال و ليس عليه بناء و لا جدار و إنما هو عريصة صغيرة بين نخيل طولها نحو عشرة أذرع و عرضها أقل منه بنحو ذراع و قد حوط عليها بر ضم لطيف من الحجارة السود. (152)
منابع و مآخذ:
1. الأعلام، زرکي دمشقي، خيرالدين بن محمود بن محمد بن علي بن فارس، ( د 1396هـ )، دارالعلم للملايين، چاپ پانزدهم،2002 م.
2. التعليقة علي أصول الکافي، محمد باقرين محمد، ( ميرداماد )، تحقيق و تصحيح مهدي رجائي، ناشر: خيام، قم، سال 1403ق.
3. الرعاية لحال البداية في علم الدراية، شهيد ثاني، زين الدين بن علي عاملي، بوستان کتاب قم، چاپ اوّل 1423ق.
4. صرف ساده، طباطبايي، محمدرضا، مؤسسه انتشارات دارالعلم، قم، چاپ پانزدهم، 1366.
5. الکافي، کليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق. ( ط- دارالحديث )، تحقيق و تصحيح: دارالحديث، دارالحديث، قم، سال ق 1429.
6. مرآة العقول في شرح أخبار الرسول، مجلسي، محمدباقر بن محمدتقي، تحقيق و تصحيح هاشم رسولي محلاتي، دارالکتب الإسلامية، تهران سال 1404ق.
7. الوافي، فيض کاشاني، محمد بن شاه مرتضي، مکتبة الإمام أميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، اصفهان، نوبت چاپ: اول، سال 1406ق، مجلّدهاي متعدّد وافي.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانش آموخته دوره ي دکتري علوم قرآن و حديث از دانشگاه تهران، مدرّس رسمي دانشگاه تربيت دبير شهيد رجايي.
2. وافي، ج1، ص 378.
3. همان، ج3، ص 790.
4. همان، ج3، ص 791.
5. فقال هاهنا يابن رسول الله باب غامض أ رأيت إن قالوا حجة الله القرآن، قال: إذن أقول لهم إن القرآن ليس بناطق يأمر و ينهي و لکن للقران أهل يأمرون و ينهون أقول قد عرضت لبعض أهل الأرض مصيبة ما هي في السنة و الحکم الذي ليس فيه اختلاف و ليست في القرآن أبي الله تعالي لعلمه بتلک الفتنة أن تظهر في الأرض و ليس في حکمه راد لها و مفرج عن أهلها...
6. همان، ج2، صص 42-41.
7. لوحي آسماني که اسامي ائمه (عليه السلام) و پاره اي از احوال ايشان در آن ذکر شده و توسط جبرئيل امين به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ايشان آن را به حضرت زهرا ( س ) داده و جابر نيز از آن نسخه اي براي خود برداشته بود. ( همان )
8. همان، ج2، ص297.
9. همان، ج2، صص 375-374.
10. همان، ج3، صص 695-694.
11. همان.
12. نساء/ 140.
13. وافي، ج5، صص 1047-1046.
14. همان، ج1، ص 484.
15. همان، ج1، ص 487.
16. همان، ج1، ص 205.
17. همان، ج1، ص 282.
18. همان، ج1، ص 341.
19. همان، ج1، ص 485.
20. همان، ج1، ص 487.
21. همان، ج1، ص 427.
22. همان، ج1، ص 429.
23. آقاي ضياء الدين علامه در حاشيه ي وافي آورده است که شارحان وافي در قرائت و معني اين عبارت « الذي لا من شيء کان و لا من شيء خلق ما کان قدره بان بها من الأشياء » سخن را طول داده اند، آن گاه افزوده است که حکيم متأله فاضل صدرالدين آن را فدره ي با فا خوانده ( به معني قطعه اي از گوشت و پاره اي از شب و قطعه اي از کوه ) و بر اين اساس به شرح آن پرداخته است. از جمله اين که گويد: « ما کان فدرة بان بها من الأشياء و بانت الأشياء منه يعني أنّه بسيط الذات احديّ الحقيقة بذاته يمتاز عن الأشياء و تمتاز الأشياء عنه بذواتها لا ببعض من الذات. » و بر اساس اين معني جمله اين گونه خوانده مي شود: « لا من شيء کان، و لا من شيء خلق، ما کان فدرة بان بها من الأشياء » و کلمه ي « ما » نافيه است ( نه موصوله چنان که حاشيه نويسان ديگر بر اين نظرند ) و جمله ي: « ما کان فدرة » مبتدا و « بان لها من الأشياء » خبر آن است. امّا حاشيه نويسان کلمه ي « ما » را موصوله و کلمه « قدرة » با قاف ( قدره ) پس جمله اوّل نزد آنان چنين است: « لا من شيء کان » و جمله ي دوم: « و لا من شيء خلق ما کان قدرة بان بها من الأشياء... » ( وافي، ج1، ص 427 ) براي دانستن آراي مختلف درباره ي عبارت ياد شده، رک: کافي ( چاپ دارالحديث )، ج1، ص 329.
24. وافي، ج8، ص 770.
25. همان، ج8، ص 771.
26. همان، ج2، ص 36.
27. همان، ج2، ص 42.
28. همان، ج2، ص 195.
29. همان، ج2، ص 50.
30. همان، ج3، صص 499-498.
31. همان.
32. همان، ج3، صص 490-487.
33. همان، ج4، ص 38.
34. همان.
35. همان، ج6، صص 274-273.
36. همان، ج1، ص 163.
37. همان.
38. همان، ج1، صص 208-207.
39. همان، ج1، ص 457.
40. همان.
41. همان، ج12، صص 548-547.
42. همان، ج26، ص 320؛ براي آگاهي از نمونه هاي ديگر رک: همان، ج1،ص 430؛ ج14، ص 1601.
43. همان، ج2، ص 195.
44. رک: صرف ساده، ص 88.
45. عن أبي جعفر الثاني (عليه السلام) قال قال أبوعبدالله (عليه السلام) بينا أبي (عليه السلام) يطوف بالکعبة إذا رجل معتجر قد فيض له فقطع عليه أسبوعه حتي أخله إلي دار جنب الصفا ... ( رک: وافي،ج2، ص 33 ).
46. وافي، ج2، ص 37.
47. همان، ج1، ص 485.
48. همان، ج1، ص 487.
49. همان، ج1، صص 488-487.
50. همان، ج8، ص 712.
51. همان، ج2، ص 34.
52. همان، ج2، ص 37.
53. همان، ج2، ص 59.
54. همان، ج2، ص 59.
55. همان، ج25، ص 654.
56. همان، ج2، ص 43
57. همان، ج2، ص 44.
58. في بعض النسخ « تهضم » من باب التفعل.
59. همان، ج1، ص 119.
60. همان، ج1، ص 121.
61. مرآة العقول في شرح أخبار الرسول، ج1، ص 91.
62. التعليقة علي أصول الکافي، ص 56.
63. وافي، ج18، ص 794.
64. همان.
65. همان، ج24، ص 355؛ نيز؛ همان، ج18، ص795.
66. همان.
67. همان، ج14، ص 1603.
68. همان، ج5، ص 639.
69. همان.
70. همان، ج3، ص 516.
71. همان، ج2، ص 36.
72. همان، ج2، صص 42-41.
73. همان، ج12، صص 548-547.
74. همان، ج12، ص 566.
75. همان، ج4، ص 25.
76. همان، ج4، ص 26.
77. همان، ج3، ص 710.
78. همان، ج10، ص 544.
79. همان، ج10، ص 545.
80. همان، ج16، ص 995.
81. همان، ج26، ص 30.
82. همان، ج16، صص 1001-1000.
83. همان، ج1، ص 564.
84. همان، ج2، ص 170.
85. همان، ج2، ص 171.
86. همان، ج26، ص 156.
87. همان، ج26، ص 156.
88. همان، ج24، ص 199.
89. همان، ج3، ص 516.
90. همان
91. همان، ج3، صص 695-694.
92. همان، ج1، ص 485.
93. همان.
94. همان، ج26، ص 184.
95. همان، ج26، ص 184.
96. همان، 21، ص 289.
97. همان.
98. همان، ج12، ص 483.
99. همان، ج26، ص 184.
100. همان، ج3، صص 695-694.
101. همان، ج14،ص 1386.
102. همان، ج14، ص 1387.
103. همان، ج14، ص 1603.
104. همان، ج1، ص 534.
105. همان، ج2، صص 42-41.
106. همان، ج1، ص 484.
107. همان، ج1، ص 487.
108. الرعاية، ص 82.
109. رک: همان.
110. وافي، ج26، ص 184.
111. همان، ج12، ص 482.
112. همان، ج12، ص 483.
113. همان، ج1، ص 479.
114. همان، ج1، ص 480.
115. همان، ج12، صص 532-531.
116. همان.
117. همان، ج8، ص 786.
118. بقره/ 19.
119. وافي، ج14، ص 1183.
120. همان، ج14، ص 1184.
121. همان، ج10، ص 253.
122. همان، ج4، ص 187.
123. همان، ج7،ص 210.
124. همان، ج4، ص 293.
125. همان، ج12، ص 482.
126. السکة موضع کان يسکنه الفيوج المرتبون من بيت أو قبة أو رباط و کان يرتب في کل سکة بغال و بعد مابين السکتين فرسخان و قيل أربة انتهي کلامه ( همان ).
127. همان، ص 483.
128. همان، ج24، ص 199.
129. همان.
130. همان، ج10، ص 158.
131. همان، ج4، ص 27.
132. همان، ج4، ص 28.
133. همان، ج15، ص 442.
134. همان، ج20، ص 865.
135. همان، ج23، ص 1212.
136. همان، ج21، ص 85.
137. همان، ج21، ص 90.
138. رک: همان، ج1، ص 347؛ همان، ج3، ص 626؛ ج7، ص 387؛ ج9، ص 1692؛ ج13، ص 897؛ ج14، ص 1207؛ ج26، ص 342؛ ج26، ص 541.
139. به عنوان نمونه، رک: همان، ج1، ص 311؛ ج3، ص 712، ج3، ص 910؛ ج5، ص 623؛ ج7، ص 248؛ ج7، ص 407؛ ج7، ص 542؛ ج8، ص 63؛ ج9، ص 1723.
140. همان، ج16، ص 805.
141. در جهت لغوي به عنوان رک: همان، ج7، ص 165؛ ج16، ص 805.
142. ابن اثير ( 544-606هـ ) مبارک بن محمد بن محمد بن محمد ابن عبدالکريم شيباني جزري، ابوالسعادات، مجدالدين: محدث، لغوي و اصولي. النهاية از کتاب هاي او در غريب الحديث است. ( رک: الاعلام، ج5، ص 272 ).
143. وافي، ج3، ص 709؛ نيز براي ملاحظه ي نمونه هاي ديگر رک: وافي، ج26، ص 383؛ ج25، ص 680؛ ج23،ص 1356؛ ج21، ص 336؛ ج20، ص 850؛ ج20، ص 664.
144. همان، ج10، ص 312.
145. همان.
146. همان، ج4، ص 163.
147. همان، ج14، ص 1603.
148. همان، ج1،ص 479.
149. همان، ج2، ص 106.
150. قوله « و مشربة أمّ ابراهيم » إنّما سمّيت مشربة أمّ ابراهيم لأنّ أمّ ابراهيم بن النبيّ ( صلّي الله عليه و آله ) ولدته فيها و کان النّبيّ ( صلي الله عليه و اله ) أسکن مارية هناک و مشربة لغة الغرفة و ذرع هذا المسجد من القبلة الي الشّام أحد عشر ذراعاً و من المشرق إلي المغرب نحو أربعة عشر ذراعاً يتصل به في المشرق سقيفة لطيفة قاله السّمهوديّ و روي أنّ النبيّ ( صلّي الله عليه و اله ) في مشربة أمّ ابراهيم و هي من صدقاته...« ش ».
151. همان، ج14، ص 1386.
152. همان، ج14، ص 1387.

منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط