مترجم: جواد فلاطوري
اگر به اين امر توجه کنيم که تا چه مدتي، لااقل در ايالات معدودي از ايران، دين اسلام و زردشت در پهلوي يکديگر مي زيستند و تا چه حد اسلام پاره اي از عقايد مجوسيان را پذيرفته ( 1 ) و يا لااقل با آنها مدارا ( 2 ) نموده است، و همچنين اگر علاوه بر آن به اين مطلب بيانديشيم که حس ملي روز افزون تا چه اندازه همه را به رعايت سنّت و عادات قديمي ايران ناگزير مي ساخت و چگونه بسياري از مردم - بخصوص دانشمندان ( مثلاً ابن راوندي ) - مکرراً عقيده ي خود را تغيير مي داده اند، ديگر نمي تواند جاي تعجب باشد که در جنب اين همزيستي نيز فرقه هايي مختلط و ممزوج، از دين جديد و قديم يعني از اسلام و دين زردشت به ظهور پيوسته که مورد قبول عامه واقع نگشته است.
حتي همان جنبشهاي اصلاحي روحانيت زردشتي در قرن هفتم و هشتم ميلادي ( اول و دوم هجري )، خود باعث به وجود آمدن اشکالاتي گرديد: به اين معني که بر اساس آن جنبشها ولي با تجاوز از حدود آنها، در سال 745 ميلادي ( برابر 127 هجري ) شخصي زردشتي به نام « به آفريد » ( المجوسي الزوزني ) ( 3 ) پسر فروردين ( ماه فروردينان ) از اهالي خوَاف نزديک نيشابور، کتابي به زبان فارسي پرداخت که در آن کوشش فراواني در راه سازش دادن دين زردشت با عقايد اسلامي به کار برده بود: بدين ترتيب که آنچه را از دين زردشت به نظر مسلمانان نا پسنديده تر از همه مي نمود مثل ازدواج با خويشاوندان و شرب خمر و اَکل ميته و پرستش آتش و « زمزمه ي » کتب ديني را ( لااقل هنگام غذا ) به حساب امور دين نمي آورد. در مقابل، به زردشت احترام مي گذاشت و مثل وي حمايت حيوانات خانگي و حفاظت پلها و راهها را تأکيد مي نمود. زردشتيان براي جلوگيري از اين لطمه و اهانتي که به عقايد آنان وارد آمده بود باکي نداشتند که به حکومت اسلامي و به مبلغ عباسيان يعني ابومسلم متوسل گردند تا به سر کوبي اين الحاد نائل آيند. بديهي است که ابو مسلم نيز با ميل، اين موقعيت را مغتنم شمرد که بنا به تقاضاي جماعت زردشتيان در کار آنان مداخله نمايد و دستور داد تا اين مصلح و مجدّد را در حوالي باذغيس دستگير نموده به قتل برسانند. ( 4 )
ولي با اين عمل، اصل نهضت وي سرکوب نشد: يعني اگر چه بعد از آن نيز کوششهاي سنباذ که به پيروي از کيش مزدک معروف بود و انهدام کعبه ( 5 ) را در سر مي پرورانيد ( 754 ر 755 ميلادي برابر 137 هجري ) در هم شکست ( سنباذ که قبلاً زردشتي بود به پيوست و دنباله ي نهضت ابو مسلم ( 6 ) - نهضتي که اثرش منحصر به انجاح هدف عباسيان نبوده، از آن هم تجاوز و مقاصد بالاتري را تعقيب مي کرد - قيام نمود و عده اي از پيروان ابو مسلم نيز به وي پيوستند ) و متعاقب آن نيز اقدامات شخصِ تقريباً گمنامي به اسم اسحاق که قبل از هر چيز در بين ترکان ماوراء النهر جنبش مذهبي به وجود آورده ( 7 ) بود عقيم ماند، ولي در عوض اين شکستها، پيامبر جديدي بنام استاذ سيس ( سال 767 ميلادي برابر 150 هجري ) موفق شد گروهي از زردشتيان سيستان و هرات و باذغيس را که شور مذهبي در سر داشتند گرد خود جمع نموده ( 8 ) و ما بقي پيروانِ « به آفريد » مقتول را نيز با خويش همراه سازد، و به طوري افکارش مؤثر افتاد که جماعت معتقدان به وي حتي خود را تا قرن نهم و دهم ميلادي ( سوم و چهارم هجري ) حفظ کردند ( گذشته از آن، امکان اين مي رود که شورش بُست ( سيستان ) که در همين زمان 767 ميلادي ( برابر 150 هجري ) به پا خاست، با اين اشوب و انقلاب مذهبي ارتباط داشته است. ) ( 9 )
بديهي است از عقايد اين جمعيت مذهبي اطلاعات ناچيزي در دست است و اخبار اسلامي ( که طبعاً اخبار دشمن اين گروه محسوب مي شود ) فقط حاکي از اين هستند که استاذ سيس ادعاي پيغمبري کرده و در هرات و خراسان باعث آشوب هاي مذهبي گشته و به شيوه ي ناصالحي مي زيسته و در پايان زندگي خود به راهزني اشتغال داشته است. ( 10 )
با اين ترتيب نمي توان در اين مورد از تأثير دين زردشت صحبت نمود: اما به ظن علمي بايد به وجود و بقاياي چنين تأثيري در سرزمين ايران اعتراف داشت، و واقعاً نيز اين امر درباره ي جنبش مذهبي ديگري که از نهضت مذکور بسيار مهم تر و کمي بعد از آن به وقوع پيوسته است، صادق مي باشد؛ منظور جنبشي است که به شرح ذيل پس از شهادت ابو مسلم خود را ظاهر ساخت: اثر مواعظ و کوشش ابو مسلم، ( 11 ) مبلّغ نيرومند عباسي تنها وصول عباسيان به هدف خويش يعني خلافت نبود، بلکه آثار آن از اين هم فراتر مي رفت و سرانجام به برانداختن جابرانه ي وي به دست خودِ عباسيان منجر گشت، ولي از طرف ديگر اين امر وسيله ي آن شد که آتش مذهبي گداخته اي فروزان گردد، و در اين مورد پهلو به پهلوي آراءِ زردشتي عقايد ساير اديان و مذاهب نيز براي خود کسب ارزش نمايد، مثل « تناسخ ارواح » که بايد در عقايد پاره اي از فِرق شيعه نيز اثري از خود گذاشته باشد. ( 12 ) بر اساس اين عقيده مي توان احتمال داد که در اينجا تأثيرات مستقيمي از دين بودا موجود بوده است و توجيه اين امر در مورد خراسان نيز مي تواند بدون ترديد اين باشد که خراسان در آن موقع در سر حد مناطق بودايي مسلک واقع شده بود و در آنجا قطعاً تک تک شخصيت هاي بودايي منفردي ( البته بدون جماعات مذهبي ) مي زيسته اند.
در هر حال همين عقيده به تناسخ توأم با نظريه ي فيضِ « ارباب معرفت و کشف » است که به عنوان پايه ي اصلي نهضتي مذهبي، يعني مذهبي که بر اساس عقيده به ادامه ي حيات ابومسلم استوار گشته بود، ذکر مي گردد، ولي چيزي که هست درباره ي اين فرقه نيز اخبار و اطلاعات فقط از طريق اسلامي يعني از طريق مخالفان اين فرقه به ما رسيده است و همين امر سبب شده که در اينجا نيز مثل اغلب موارد تاريخِ اديان و مذاهب فقط يک تصور مبهمي داشته باشيم. تنها چيزي که در هر حال واضح است اين است که اين جنبش بر اثر سرخوردگي از رفتار عباسيان به وقوع پيوسته است و باني آن عطايا ( هاشم پسر ؟ ) حکيم ( از کزه نزديک مرو ) مي باشد شغلش گازري و مدعي اين بوده که همان « فيض روح الهي » که قبلاً در پيکر آدم و نوح و عيسي و غيره حلول نموده است در پيکر ابو مسلم نيز منزل يافته ( 13 ) و مقام وي را والاتر از مقام پيغمبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) برده است و پس از مرگ ابو مسلم اين « نيروي الهي » در کالبد خود اين هاشم به عنوان آخرين حامل واقعي آن حلول نموده است. متناسب با اين عقيده نيز پيروان وي در مقابل او ( يعني در مقابل « خداي » خود ) به سجده مي افتادند ؛ ولي وي که از يک چشم نابينا بود و منظر بسيار نازيبايي داشت پيوسته « به اين دليل که مردم تاب لمعان سيماي وي را ندارند » نقاب زرين ( يا سبزرنگي ) بر چهره ي خود مي زد ( اين تصور که در بين توده هاي ديگر از اين قبيل نيز متداول بود سبب شد که بعداً تمثال پيغمبر اسلام حضرت محمد ( صلي الله عليه و آله ) به صورتي نقابدار ترسيم مي شد تا اين که مردم مجبور به تصوير سيماي آن حضرت نباشند ). در هر حال اين مدعي نبوت به مناسبت نقاب ( قناع ) مذکور المقنّع ( نقاب دار ) ناميده شد و ظاهراً پيروان زيادي بخصوص از بين زارعان داشت که نيز بر اثر معجزه ي ساختگي او ( طلوع ماه ) سخت به وي پابند شده بودند. از بين آنها قبل از همه، دسته ي مبيّضه يعني سپيد جامگان در بخارا ( شايد اينان بقاياي مزدکيان بوده اند ( 14 ) ؛ در مقابل آنها دسته ي محمّره يعني سرخ جامگان قرار داشتند که توأم با خرّميان ظاهر گشته اند ) و سغديان و نيز ترکان غير مسلمان ( 15 )، نام برده مي شوند. مرکز اين جنبش مسلح عبارت از دريا و دره ي ذَرَفشان و اما مقرّ خود المقّنع کش بوده است که دور سُتاق اطراف آن را به صورت استحکامات بنا کرده و قلاعي چند از حوالي آن را نيز به دست آورده بود. ( 16 )
نظر به اين تعصب ضد اسلامي و کثرت پيرواني که داشت مي بايستي پيکارهاي متعدد و مکرري صورت مي گرفت تا آن جنبش بکلي سرکوب گردد. جنگهاي اطراف بخارا پس از چهار ماه پيکار مداوم در سال 779 ر 780 ( برابر با 163 هجري ) پايان يافت و مي بايستي از بين 1000 تن سپيد جامگان پيرو وي 700 تن از پاي در آمده باشند. تلفات مسلمين نيز به قدري زياد بود که خليفه مجبور به فرستادن نيروي امدادي تازه اي گشت و لشکريان خليفه ناگزير يک زمستان انتظار کشيدند تا اين که - پس از تعويض فرمانده قوا - توانستند با يک حمله ي نهائي بر ضد خودِ المقنّع پيش روند، و همين که پس از محاصره ي طولاني دژ اصلي وي سنام ( يا سيام واقع در نزديکي کش ) لحظات آخر شکست خود را نمايان ساخت، اکثريت ( 17 ) پيروان دست استرحام به سوي مسلمانان دراز نمودند و مورد بخشش واقع گشتند. فقط مي بايستي دو هزار تن از آن پيروان تا به آخر مصّرانه پايداري کرده باشند تا اين که قبل از آخرين شورش خصم خود اين پيغمبر و پيروانش به منظور اين که جمعاً به آسمان صعود کنند خود را در آتش افکندند. درباره ي اين مطلب که آيا وي قبلاً زنان ( 18 ) و عده اي از پيروان خود را مسموم نمود و يا اين که خود آنها پس از تناول سم، خود را به آتش افکنده اند خبرهاي مختلفي رسيده است و تعيين قطعي آن ( 19 ) حتي در آن زمان هم ممکن نبوده است، زيرا مسلمانان مهاجم پس از ورود خود فقط معدودي از پيروان مذهب جديد را که اهل ماوراء النهر بودند در آنجا يافته اند.با اين ظفر اولين نهضت نسبتاً بزرگي به عنوان عکس العمل ايرانيان در مقابل احراز مقام خلافت از طرف عباسيان بر پا شده بود، لااقل بر حسب ظاهر سرکوب شد، ولي آتش اين جنبش در زير خاکستر خفا همانطور گداخته ماند و مقارن با اين سرکوبي نهائي ( 778 ر 779 برابر 162 هجري ) خود را در جنبش سرخ جامگان ( يا سرخ نامگان که گواهي نامه هاي آنان با جوهر قرمز نوشته مي شده ؟: ( 20 ) المحمّره؛ و به قول سياستنامه « سرخ علم » ) مجدداً شعله ور ساخت. بديهي است که از آراء و هدف هاي اين قيام که در گيلان در تحت رهبري شخصي به نام عبدالقهار به وقوع پيوسته است - گذشته از اباحه ي زنان - هيچ اطلاعي به ما نرسيده است، ولي حتماً در اين مورد نيز مي توان يک جنبش اجتماعي مذهبي توأم با يک سلسله اقدامات سياسي خاصي ملاحظه نمود که از افکار المقنّع ( و لو به جهت نزديکي زماني و مکاني آن ) بايد متأثر بوده باشد. ( 21 ) اين جنبش نيز - اگر به ظاهر آن بنگريم - به سرنوشت همان نهضت پيش گرفتار شد به اين معني که به سرعت از طرف مازندران درهم شکست، ( 22 ) اما در عين حال اين حقيقت آشکار گشت که دو لشکر کشي از طرف خليفه ي وقت و جانشين وي موسي الهادي ( سالهاي 782ر 783 و 783ر784 برابر 166 و 167 هجري ) براي اين منظور کافي نبوده اند که حيثيت خلافت را ( نيز در مقابل دو خاندان فرمانرواي آنجا دوباره طوري بر قرار سازند ( 23 ) که از آشوب اهالي جلوگيري کند. در سال 796ر 797 ( برابر 180 هجري ) ( در تحت رهبري « رستم دار » ) و در سال 808 ( برابر 192 هجري ) در واقع سرکشي تازه اي از طرف سرخ جامگان ( 24 ) ( در اين باره که اين رنگ انقلابي چه نشانه و چگونه ايمائي براي ايشان بوده اطلاعي نداريم ) ( 25 ) به وقوع پيوست و اين شورشها و مبارزات خيلي به کندي فرو نشست و حتي اين طور به نظر مي رسد که آنها ( و لو به صورت تغيير يافته اي ) در وجود فرقه ي خرّميه به حيات خود ادامه داده اند. ( 26 )
اکنون بايد توجه ما به فرقه ي خرّميه که مهمتر از تمام فرقه هاي ديگر بوده است جلب گردد. علت اين که به اين دسته نام خرّميه اطلاق مي شود به هيچ وجه روشن نيست چه اين که حتي عقايد ويژه ي يکي از مبلّغان عباسي به نام عمّار بن يزيد که در سال 736 ( برابر 118 هجري ) اباحه ي زنان را رائج نمود ( 27 ) و روزه و نماز و حج را از بين برداشت و آنها را بدين منوال تأويل کرد که صوم عبارت از خودداري از ذکر نام امام، صلات، درود بر او و حج توجه به سوي او مي باشد، نيز به عنوان عقايد « خرّمي » معروف گشته است ( 28 ) ( عمّار سرانجام به دست يک والي اموي به قتل رسيد ). و حتماً اين انتساب به خرّم دينان فقط از اين رو بوده که بعداً تمام فرقه هاي مبتدعه که داراي عقايد اخلاقي ضد عقايد اسلامي بوده اند، همه جمعاً خرّميه ناميده شده اند.
حتي آن نهضي هم که اصطلاح خرّميان به معني واقعي کلمه به آن اطلاق مي شد وحدت نداشته و شامل آراءِ مختلفي مي گشته است و در هر حال محور و مدار آنها قيام پر هيجاني بود که در سالهاي بين 816/817 تا 838 ( برابر 201 تا 223 ) رخ داد و مرکز جغرافيايي آن در قلعه ي البذ ( 29 ) ( يعني در سر حدات بين آذربايجان و اران ) و رهبرِ آن پاپک ( به عربي بابک ) بود که از طرف برادر خود حمايت مي شد. ( 30 )
پاپک به عنوان پسر مردي عراقي به نام عبدالله از اهل مدائن ( 31 ) و مادري از اهل ده بلال آباذ ( 32 ) واقع در ناحيه ي ميمند معروف بود. پس از آن که پدرش در عنفوان زندگي وي در زد و خوردي جان سپرد او در تحت مراقبت مادرش بزرگ شد و از همان آغاز نشانه هاي اعجاز آميزي اهميت آينده ي وي را خبر مي داد. در جواني در کوهستانها به گاوچراني و در تبريز به پيشه وري اشتغال داشت، و در اين بين کم و بيش به طور اتفاقي با خرّميان و رهبر آن جاويدان آشنا گشت و ارتباط حاصل نمود. ( 33 )
آن طوري که از تمام منابع بر مي آيد مذهب وي مزجي از عقايد و آراء مختلف بوده است و به همين جهت پيروان ابو مسلم و المقنّع را نيز به خود جلب نمود ( 34 )، بدون اين که روشن شده باشد که تا چه اندازه اي عقايد خود آنها را نيز پذيرفته بوده است ( 35 ) ؛ در مقابل مکرراً و صريحاً به اين نکته توجه داده مي شود که يکي از پايه هاي مسلک وي عقايد زردشتي بوده است ( 36 ) و جزئيات تعليمات او نيز اين نکته را تأييد مي کند: مثل ايمان به دو اصل نور و ظلمت، تقديس آتش، پاکي و پاکيزگي، اجازه ي ازدواج با مادر و خواهر و دختر و نيز عقيده به وجود فرشتگان. بدين عقايد نيز طبعاً ايمان به تناسخ که پاپک را با المقنّع و همچنين بابودائيان ( 37 ) مرتبط مي سازد و نيز ايمان به تکرار حلول روح نبوت ( 38 ) در ابدان مختلف، اضافه مي گردد؛ همين عقيده نيز درباره ي مقام امامت در مورد فاطمه دختر ابومسلم و پسر اين دختر مهدي ابن فيروز به کار مي رفته است. ( 39 ) باري پاپک از طرف زن رهبر مقتول اين خرّمان يعني همسر جاويدان ابن سُهرک ( 40 ) به عنوان مردي که در کالبدش « روح » شخص جاويدان حلول کرده است معرفي شد ( 41 ) و خود چنين وانمود ساخت که مفسر دين جاويدان خواهد بود؛ و زن جاويدان را نيز به همسري خود در آورد. پاپک بر حسب ظاهر به دستورات اسلامي رفتار مي کرد، ولي اين طور به نظر مي رسد که تعدد زوجات را ( بدون تعيين حد و حصري ) جائز مي شمرده و تناول شراب را نيز به عنوان امري شايان ستايش تشويق مي نموده است. صرف نان و شراب در چهارچوبه ي جشني همراه با مراسم مذهبي و دست بوسي و اقرار به ايمان ( 42 ) شايد دليل تأثر از دين مسيحيت بوده باشد؛ تأثري که در آن سرحدات اراضي نصراني نشينِ نسطوري و يعقوبي غير ممکن نبوده است. بنا به نظر پاپک تمام اديان مختلفي که صاحب وحي بوده اند با هم برابر مي باشند ( 43 ) و پيروان وي موظف بوده اند با اديان و مذاهب ديگر با مدارا رفتار کنند و فقط در مورد ضرورتِ دفاع، دست به سلاح بزنند.
از هدفهاي اصلي عقايد وي خرسندي و دلخوشي به زندگي بوده است و گفته مي شود که بر طبق همين اصل بوده که متدينان به اين دين، خرّميان ( خرّم دينان، مشتق از کلمه ي خرّم ) ( 44 ) ناميده شده اند، ولي در اين که آيا اين توجيه مطابق واقع است يا نه ترديد است، بلکه اين بيان بيشتر داراي صبغه ي يک ريشه يابي عاميانه مي باشد. در جنب اين توجيه، توجيه ديگري کلمه ي خرّميان را مشتق از ناحيه اي به نام خرّم نزديک اردبيل مي داند، يعني از نام محلي که در آن اين جمعيت پايه گذاري شده است. ( 45 ) اين توجيه نيز از اين رو مورد ترديد است که اولاً اين مکان تا آنجا که معلوم است هيچ وظيفه ي مهمي به عهده نداشته است و ثانياً اخبار موجود محل هاي ديگري را براي پيدايش و هم براي توسعه ي اين دين ذکر مي کنند.در هر حال در تحت رهبري پاپک اين جنبش که در جنب عقايد ديني ظاهراً نيز هدفهاي اجتماعي ( 46 ) را تعقيب مي کرده است و از همين رو بعضي آن را با عقايد مزدکيِ دوره ي ساسانيان مرتبط مي سازند ( 47 ) ( اگر چه از حس مليت و وطن دوستي ايراني اثري در آن مشاهده نمي شود ) ( 48 ) با نيروي حکومت اسلامي اصطکاک و تضاد آشکاري حاصل نمود. توده ي عمده ي پيروان اين دين در شمال غربي ( 49 ) و مرکز سرزمين ايران يعني در همدان، اصفهان ( 50 )، ما سَبذان و در مهرگان کَذَع ( نزديک صيمره ) ( 51 ) موجود بوده اند. از طرف آذربايجان اين جنبش در قفقاز نيز که کوهستانهاي صعب الوصول آن هميشه در موارد ضرورت پناهگاه عرضه مي کرد پشتيباني مي شد و همچنين بيزانسها آن را حمايت مي کردند ( 52 ) بدين ترتيب سرکوبي اين جنبش مستلزم تعب و مشقت هاي زيادي گشت ( 53 ) تا اين که پس از زد و خوردهاي مکرر و پس از محاصره ي سخت و پر زحمتي سرانجام در سال 838 برابر 223 هجري قلعه ي البذّ به دست سپهسالار نامي افشين - که همه چيز بود غير از يک مسلمان معتقد به تصرف در آمد و پاپک ناگزير به طرف سرزمين کوهستاني ارمنستان گريخت، ولي در آنجا دستگير و به دشمن سپرده شد و سرانجام با هلهله و شاديِ پيروزي، او را به بغداد وارد ساختند و با وجود اماني که به او داده شده بود، او را مثل برادرش به طرز فجيعي به قتل رساندند.
با اين وصف نهضت مذهبي و اجتماعي نامبرده که پاپک نماينده ي آن بود ضربت سختي ديد، اما بديهي است که بکلي از بين نرفت. چيزي که هست ادامه ي حيات آن را فقط نسبت به موارد معدودي مي توانيم تشخيص دهيم و امروز کمتر از هر موقع قادر به تحصيل يک تصور واقعي از عقايد و تعليمات وي مي باشيم، زيرا اظهاراتي از اين قبيل که پيروان اين جنبش ها با وجود اينکه بر حسب ظاهر خود را پابند به اسلام نشان مي داده اند در باطن پيرو نظريه ي اباحه ي زنان بوده اند ( 54 ) و سالي يک مرتبه گرد هم آمده، آزادي جنسي خود را با نامحرمان محقق مي ساخته اند و يا اينکه سالي يک مرتبه براي عزاداري مؤسس خود اجتماع مي نموده اند ( 55 )، هيچ مطلبي به دست نمي دهد و چنين اظهاراتي فقط معلول و نتيجه ي مناقشات ديني اسلامي در رد آنان مي باشد؛ در اين مورد نيز تغيير نام خُرّميه به حُرّميه ( مشتق از حرام ) ( 56 ) يقيني است.
در اين موقع نهضت مذکور به شاخه هاي مختلفي منشعب گشت و يا صحيح تر بگوئيم مسيل هاي متفرقي که در تحت نهضت واحدي به هم پيوسته بودند دو مرتبه به مجاري مجزّاي خود برگشتند و هر يک نام ويژه ي خويش ( 57 ) را - که ديگر تعيين قطعي آن امروز ميسور نيست - برخود نهادند. محيط گسترش آنان در اواسط قرن دهم ( قرن چهارم هجري ) خراسان ( 58 )، ري، اصفهان و آذربايجان و بخصوص شهرهاي کرج و بُرج و حومه هاي آنها و در جنب اين مراکز نيز منطقه ي ماسبذان ( صيمره و سيروان و غيره ) بوده است. اين فرقه ها قبل از همه در فلات ايران ( 59 ) پراکنده بودند، ولي بعداً به بين النهرين نيز سرايت کردند به طوري که خلفا به جهت آنان با سامانيان مراسلاتي رد و بدل مي نمودند ( 60 ) و در هر حال تابعان اين فرقه ها هنوز مانند سابق به پيروزي آينده ي خود ايمان داشتند. ( 61 ) از طرف ديگر جنگهاي مسلمانان بر ضد آنان ادامه داشت: در سال 933 ( برابر 321 هجري ) عماد الدوله بويهي در نزديکي کرج بسياري از قلاع آنان را به تصرف آورد و آذوقه هاي ذخيره شده را بين مردم تقسيم نمود. ( 62 )؛ در سال 934 ( برابر 322 هجري ) « پيغمبر کذّايي » به عنوان مهدي ( 63 )، از منطقه ي چغانيان به شيوه ي فرد ساحري ظهور کرد و بدين سبب از بين عامه، پيروان زيادي بهم رسانيد و اگر چه ظاهراً وي جنگ جويانه پيش نيامده بود، ولي بزودي در کوهستانها محاصره و نابود گشت ( 64 ) : حتي در سال 975 ( برابر 364ر 365 هجري ) تعدادي از دژهاي کوهستاني تابعان اين فرقه ها نزديکي تيز در مَکران به دست مسلمانان افتاد. ( 65 ) در تحت فشار اسلام ظاهراً جنبش اين فِرق بعداً درهم شکست و اطلاعات راجع به آنان از بين رفت ( 66 )، ولي ترديدي نيست که پس از آن عده اي از معتقدان آنها، به جمعيت هاي سرّي اسماعيليه و ساير دسته هاي شيعيان پيوستند و افکار و عقايد اساسي خويش را با خود در اين مذاهب وارد ساختند. مثلاً عقيده ي آنان به اين که نيروي نبوت فيضي است الهي که دائماً از شخصي به شخص ديگر انتقال مي يابد، بدون ترديد در مورد مسأله ي امامت از نظر شيعيان بي اثر نمانده است: وارد نمودن عقايد کهن در دين اسلام، خود يکي از طرقي است که روح ايراني به اين منظور پيدا نمود که بتواند مختصات ويژه ي خويش را به ضميمه ي آنچه که در زمان باستان از ديگران گرفته بود در دين جديدي که عربها آورده بودند وارد سازد و بدين وسيله به اسلام ايراني صبغه ي مختص به ايرانيت و به طور کلي صورت خاصي ببخشد، يعني خصوصيتي که دنباله ي آثارش بعداً نيز در عرفان ايراني مشاهده مي شود.
پينوشتها:
1- در اين باره رجوع کنيد به :
David Samuel Margoliouth in der E I,II 1047f. مقاله ي پآول کرآوس در زمينه ي تاريخ الحاد بر اساس کتاب « الزمرذ » از ابن الراوندي: Paul Kraus: Bitrage zur islamischen Ketzergeschichte. Das « Kitab az-Zumurrud » des Ibn ar-Rawandi,S. 356 ( in der « Rivista degli studi orientali » XIV ( Rom 1934 ) ,S. 93-129. 335-379 ) - در عين حال نظر م. معين ( فهرست: 530 ) مبني بر اين که عقيده به آزادي اراده و مسئوليت انسان در اسلام از دين زردشت گرفته شده است، پايه و اساسي در منابع ندارد- به اين مطلب فريتس ماير Fritz Meier in « Artibus Asiae » XIII/3 [1950] S. 231 ) توجه داده است و حق با اوست. علاوه بر اين ادعا با آنچه که ما امروز در مورد اين روابط مي فهميم تناقض دارد.
2- مثل نوروز و غيره.
3- دربعضي از منابع به غلظ « بهزاد » ناميده شده است.
4- فهرست ابن نديم، ص 344، ثعالبي ( غرر السير، خطي ) صفحات 157 تا 158 ظهر؛ مفاتيح العلوم ( فهرست: 268 )، ص 38 شهرستاني ( فهرست: 250 ) ؛ بيروني ( هند )، ص 210 به بعد؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 220، شماره ي 1624 و نيز رجوع کنيد به : Martins Theodorus Houtsma: Bih,afarid, in der "Wiener Ztschr". f. Kunde des Morgenlandes "III ( 1889 ) ,S. 30-37; Browne I 308f. ;Sadighi 111-131; Barthold, Turk. russ. I 93; Wiet 124,Widengren,Kulturbeg. 62-64.
5- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 339؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي )، ص صفحات 170 تا 171 ظهر ( در اينجا « سنباذ المجوسي » ذکر شده است ) ؛ طبري رديف 3، ص 119 به بعد؛ مسعودي ( مروج الذهب )، ج 6 ، ص 188 به بعد؛ - تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج6، ص 82 به بعد؛ ابن حزم ( الفصل )، ج 2 ، ص 115 ، تاريخ يعقوبي ، ج 2 : ص 441 به بعد؛ - شهرستاني ( فهرست: 250 )، ص 111، سياست نامه، ص 182؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان، فهرست: 187 )، ص 112؛ ابن الاثير، ج5، ص 180 و نيز رجوع کنيد به : Sadighi 132-149;Moscati I 343f. ;Browne I 313f. ;Barthold,Turk. 197.
6- Tritton,Theol. 28.
7- فهرست ابن نديم، ص 344 به بعد؛ طبري، رديف 3، ص 128؛ گرديزي ( زين الاخبار ) رجوع کنيد به: Sadighi 150-154.
8- ثعالبي ( غرر السير، خطي ) صفحات 192 ظهر تا 193- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 457 به بعد؛ طبري، رديف 3، ص 354 تا 358 و 773 ؛ جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 353؛ تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج6، ص 75؛ گرديزي ( زين الاخبار ) رجوع کنيد به : Jan Hendrik Kramers in der E,I,III 1084f,;Sadighi 155-162;Browne I 317f.
9- تاريخ سيستان، ص 142 با پاورقي 3 ( در اين باره اطلاعات دقيقتري در دست نيست. ).
10- ابن الاثير، ج5، ص 219.
11- نوبختي ( کتاب الفرق )، ص 42 به بعد.
12- نوبختي ( کتاب الفرق )، ص 32؛ ابن حزم ( الفصل ) ، ج4، ص 187؛ رجوع کنيد به: Schwarz IX 1531.
( در اينجا مجموعه اي از نصوصي درباره ي تناسخ ديده مي شود ) بديهي است که شخصي مثل ابو يعقوب سجستاني عقيده به « نسخ » يعني انتقال روح انساني به قالب حيواني را مردود مي داند؛ کشف المحجوب، به تصحيح هانري کربن، پاريس 1949، صفحات 63 تا 65. نيز رجوع شود به : Fritz Meier in "Artibus Asiae"XIII/3 ( 1950 ) ,S. 232-234;Alessio Bombaei in Folklore IX/3-4 ( 1957 ) ,S. 102-110.
13- جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258 ) ج3، ص 53 به بعد، نيز کتاب البيان ( فهرست: 259 )، ص 34 ( اسامي اشخاص با اختلاف شديدي ملاحظه مي گردد. )
14- اين مطلب- اگر چه Jakubovskij, مدعي صحت آن مي باشد. سخت مورد ترديد است، زيرا اظهارات و اقوال شهرستاني نيز خالي از تزلزل و انشعاب فرق نيست و خود JAkubovskij ( ص 41 ) معترف به اين امر است که مزدکيان ( بنا به عقيده ي او ) ابومسلم را بعد از مرگش از خود مي دانسته اند، اگر چه وي مزدکي نبوده است.
15- شهرستاني ( فهرست: 250 ) ، ج1، ص 206 ( برابر با شهرستاني، فهرست: 251، ج1، ص 173 ) ؛ ابن حزم ( فهرست: 248 )، بخش اول، صفحات 36 و 70 ؛ بخش دوم صفحات 120 به بعد؛ فهرست ابن نديم ص 345 - بيروني ( هند )، ص 211 عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 220، شماره ي 1625، کاشغري ( ديوان لغات الترک ) ج3، ص 323 ( کاشغري، فهرست: 56، ص 244، قلعه ي آنان انچکند )؛ و نيز رجوع کنيد به :
Browne I 318-323 Ignaz Goldziher: Neuplatonische und gnostische Elemente im Hadit, in der "Ztschr. f. Assyriologie"XXII ( 1909 ) ,S. 317-344 ( bes. S. 337 ff ) ;Guidi,Lotta;Goitein,Point 131,Anm. 4.
دو منبع اخير مدعي هستند که چون المقنع متهم به تمايلات سري مانوي بوده است پس، از اين دين سرچشمه مي گرفته است، ولي به عقيده ي من اين مطلب را نمي توان ثابت کرد.
16- نيز رجوع کنيد به : Markwart,Wehrot 92.
17- ابن الاثير از 30000 تن صحبت مي کند. اگر چه اين تعداد يقيناً خالي از مبالغه نيست، ولي در عين حال براي نشان دادن اين که پيروان وي خيلي زياد بوده اند، مناسب مي باشد.
18- بنا به عقيده ي Tolstov,Chor. 320f,. 331-338. ازدواج دسته جمعي پيروان المقنع، از بقاياي « سلطه ي زنان و تعدد شوهران » زمان قديم مي باشد. در اين مورد رجوع کنيد به نوشته ي ذيل که ظاهراً Tolstov آنرا نمي شناخته است: Stig Wikander: Der arische Mannerbund,Lund 1938,bes. S. 84ff,;R. Grau: Die Gruppenhe, in den "Studien zur Volkerkunde"V ( 1931 ) , sowie Zitate bei Schwarz IX 1470.
19- نرشخي ( تاريخ بخارا )، صفحات 64 تا 75 - بغدادي، صفحات 243 تا 245، بيروني ( هند )، ص 194، تاريخ مطهربن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج6، ص 97 به بعد؛ - ابن حزم ( الفصل )، ج2، ص 115 ( برابر با ابن حزم، فهرست: 248، ج1، ص36، در اين مورد نيز ج2، ص 120 به بعد ) ؛ - مفاتيح العلوم ( فهرست: 268 )، ص 28؛ -بغدادي، ص 243 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 13 به بعد و 17 به بعد؛ - ابو الفداء ( فهرست: 138 ) ج2، صفحات 44 تا 46، مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 298- ابن خلکان ( و فيات )، ج4، ص 136 به بعد ( برابر با ابن خلکان فهرست: 110، ج1، ص 441 ) - اين مطلب به طور خلاصه در نوشته ي ذيل درباره ي قيام المقنع و جنبش سپيد جامگان » مندرج است:
Aleksandr Jur,evic Jakubovskij: Vosstanie Mukanny-dvizenie ljudej v belych odezdach in "Sovetskoe Vostokovedenie"V ( 1948 ) ,S. 35-54;Moscati,Mahdi I 333-344;Sadighi 163-189,217f,;Barthold,Turk. 199f. ;Browne I 318-323; Gafurov 156-162.
20- سياست نامه، ص 199. اين که دو منبع ذيل، المقنع و پيروانش را مانوي به حساب مي آورند، صحيح نيست : Muir,Cal. 470 und Browne,Ecl. 95. درباره ي تجديد آراء و عقايد المقنع در پايان قرن يازدهم ( پنجم هجري ) رجوع کنيد به : عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 220، شماره ي 1626.
21- رجوع کنيد به: Wiet 107,Anm. 1.
22- طبري رديف 3، ص 493؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 126 تا 130؛ دينوري ( اخبار الطوال ) ص 382- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 479؛ - سياست نامه، ص 199؛ سمعاني ( کتاب الانساب، خطي ) ، ص 512 ظهر ؛ ابن الاثير، ج6، ص 20؛ اولياء ( فهرست: 191 )، ص 50 به بعد؛ شهرستاني ( فهرست: 250 ) ج1، ص 132 ( شهرستاني، فهرست: 251، ج1، ص 199 به بعد؛ ج2، صفحات 410، 419 ) فهرست ابن نديم، ج1، ص 342. و نيز رجوع کنيد به : Moscati,Mahdi I 345;Schwarz VII 855; Sadighi 219-221.
23- طبري، رديف 3، ص 518 به بعد؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 131 به بعد ؛ دينوري ( اخبار الطوال )، ص 382- الياس ( فهرست: 227 ) ، ص 113، ابن الاثير، ج6، ص 24 به بعد؛ اولياء ( فهرست: 191 ) صفحات 51 تا 53 - ظهير الدين ( تاريخ طبرستان ) ، صفحات 154 تا 160 نيز رجوع کنيد به :
Moscati,Mahdi I 347-350;Moscati : Le Califat d,al-Hadi,S. 8f.
24- طبري، رديف 3، ص 645 به بعد؛ سياست نامه، ص 200، ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 133 به بعد ( نام « محمره » اينجا پيش نمي آيد ) ؛ اغاني ( بولاق ) ، ج8، ص 74؛ ابن الاثير، ج6، ص 51.
25- درباره ي معني و مقصود الوان رجوع کنيد به : Seo Widengren: Harlekintracht... , in "Orientalia Suecana"II ( 1953 ) 2/4, S. 100-102.
26- سياست نامه، ص 199 به بعد.
27- در اين مورد ممکن است، ازدواج دسته جمعي موروثي مؤثر بوده باشد.
28- ابن الاثير، ج5، ص 72؛ طبري ( رديف 2، ص 1588 ) اين مطلب را خلاصه تر و فقط نکات اساسي آن را ذکر مي کند؛ نوبختي ( الفرق )، ص 41؛ تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي ) ج1، ص 143، ج4، ص 24؛ فهرست ابن نديم، صفحات 342، 344، بغدادي، صفحات 251، 347؛ ابن حزم ( الفصل )، ج1، ص 34. سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 195 « ظهر » به بعد. و نيز Sadighi 187-228.
29- گاهي نيز به صورت تثنيه يعني « البذين » ذکر مي گردد.
30- Sadighi 229-280. و نيز رجوع کنيد به صفحات 103 تا 109 از همين کتاب.
31- اگر به پدر او هم ترنم به شعر « نبطي » نسبت داده مي شود، نبايد از کلمه ي « نبطي » به زور مقاصدي فراتر از حد تاب و توانايي آن استنباط نمود و بايد « نبطي » به معني « عربي بد، و نا مفهوم » فهميده شود - بلکه به عکس مؤلف ذيل درباره ي خصلت ايراني جنبش پاپک صحبت مي کند: E. Wright in "Moslem World" 1948.
32- در مراجع جغرافيايي اين کلمه را نمي توان يافت.
33- فهرست ابن نديم، ص 343 به بعد، و بر اساس اين منبع: Gustav Lebrecht Flugel: Babek,seine Abstammung und erstes Auftreten, in der ZDMG XXIII ( 1869 ) ,S. 531-542.
34- بر خلاف پيروان المقنع که به « المبيضه » ( سپيد جامگان ) مشهورند، خرميان به فرقه ي المحمره منسوب مي باشند. در جنب آن در فهرست ابن نديم ( ص 342 به بعد ) الوان ديگري که ما امروز نمي توانيم تصور معني دقيقي از آنها داشته باشيم، نام برده مي شود.
35- رجوع کنيد به : تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي ) ، ج4، ص 30 به بعد؛ فهرست ابن نديم، ص 345.
36- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 329 به بعد؛ فهرست ابن نديم، صفحات 342، 344، تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج1، ص 143، ج2، ص 20 به بعد، ج4، ص 26 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 111 و نيز رجوع کنيد به: Vloten ( arab. ) 131; Browne I 323-330.
37- بخصوص انتقال روح انساني به کالبد حيواني و بر عکس آن، تأکيد مي شود: ابن الاثير، ج6، ص 111.
38- شهرستاني ( فهرست: 250 )، ج2، ص 76 به بعد ( برابر با شهرستاني، فهرست : 251، ج1، ص 280 ) تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج4، ص 30 به بعد.
39- سياست نامه ( ص 204 ) گفته : « اول بومسلم را صلوات دهند و بر مهدي و بر فيروز پسر فاطمه دختر ابو مسلم... » بدين معني که به « فيروز » نيز مثل « مهدي » اهميت مذهبي داده است، ولي اين امر صحيح نبوده، شخصيت مذهبي آنها فقط « مهدي ابن فيروز » بوده است.
40- فهرست ابن نديم، ص 344. به « سهرک » ( صورت مصغر « سهراب » ؛ رجوع کنيد به: Justi,Namb. 292 نيز نسخ خطي اشاره مي کنند: کلمه ي « سهل » در اين مورد، آن طوري که در تاريخ طبري و غيره ديده مي شود، تغيير صورت نادرستي از سهرک مي باشد.
41- طبري، رديف 3، ص 1015؛ ابن الاثير، ج6، ص 111.
42- فهرست ابن نديم، ص 344.
43- تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي )، ج4، ص 30؛ سياست نامه، ص 204.
44- سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 196؛ ابن الاثير، ج6، ص 111. صديقي ( Sadighi 195 ) اين توجيه را ( بر اساس « وه دن »، « بهدين » در مورد دين زردشت ) ظاهر ترين توجيه به حساب مي آورد، ولي بديهي است که اين توجيه رنگ ريشه يابي عاميانه دارد.
45- Samuel Margolith in der E. I,II. 1047f.
46- پيروان اين نهضت اغلب از طبقات پائين اجتماع بوده اند. ( فهرست ابن نديم، ص 344 )، و محتملاً نيز از بين اين دسته ي غير مسلماني که، پس از اسلام آوردن طبقه ي اعيان و عامه ي مردم، مورد تحقير ديگران واقع مي گشته اند.
47- سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 196.
48- خود پاپک فقط به طور ناقص و مغلوطي فارسي صحبت مي کرده است؛ فهرست ابن نديم ص 344.
49- بخصوص در آذربايجان ( ياقوت، ص 272؛ ابن الاثير، ج6، ص 68- سال 808 برابر با 192/193 هجري ) و در مدين ( جبال ).
50- رجوع کنيد به: Schwarz V 617.
51- در وسط کوهها واقع در طرف راست جاده ي بين حلوان و همدان: رجوع کنيد به ياقوت ج4، ص 698 و نيز Schwarz 854f,;Wiet 136. کتابت عربي اسم فوق « مهرجان قذق » مي باشد.
52- Ostrogorsky 145.
53- طبري رديف 3، ص 1165 ( سال 833 برابر 218 هجري )؛ ص 1171 به بعد ( سال 835 برابر 220 هجري ) ؛ سياست نامه، صفحات 200 تا 205 ؛ ابن الاثير، ج6، ص 139 به بعد ( سال 829 برابر 214 هجري ).
54- اصطخري، ص 203.
55- سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 56.
56- فهرست ابن نديم، ص 342.
57- « کودکيه » ( به غلط « کُرُدکيه » و « کورکيه » تلفظ شده است. ) که به نام « کودک دانا » يعني فاطمه دختر ابو مسلم، منسوب مي باشد. و نيز « لودشپهيه » ( « نور ساعيه » ؟ « بودساعيه » ؟ « نودساعيه » ؟ « کردشاهيه » ، صديقي : مسعودي ( مروج الذهب )، ج6، ص 186؛ و نيز به سمعاني ( کتاب الانساب، خطي ) ص 56 ( سُرونيه ) رجوع کنيد : و به Sadighi 215f.
58- به طور که گفته مي شود، اين فرقه در خراسان به اسم « باطنيه » که داراي معاني مختلف و متکثري بوده است. ناميده مي شده اند.
59- نيز رجوع کنيد به فهرست ابن نديم، ص 342 به بعد؛ سياست نامه، ص 204 به بعد؛ بغدادي، ص 251 به بعد و 268.
60- رجوع شود به نوشته ي ذيل درباره ي جنبشهاي مذهبي در قرن دهم ( برابر چهارم هجري ) :
Wilhelm Barthold ( Vasilij Vladimirovic Bartold ) : Kistorii religioznych dvizenij X veka, in den Izv. Ak. Nauk,Osd. obsc nauk,1918,S. 785-798. و به خلاصه ي آن در: Islamica III, 1927,S. 221.
61- مسعودي ( مروج الذهب )، ج6، ص 189 به بعد، و به طور خلاصه نيز : Sharif 30.
62- ابن مسکويه ( تجارب الامم ) ج1، ص 278، ج2، ص 437 ؛ ابن الاثير، ، ج8، ص 85؛ و نيز Sadighi 222f 227f.
63- گرديزي ( زين الاخبار ) کلمه ي « مهدي » را علم خاص و شخصي به حساب آورده است، در صورتي که بايد به عنوان اصطلاح عام براي تصور « مهدي » فهميده شود.
64- گرديزي ( زين الاخبار، ص 37 به بعد.
65- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، ص 321.
66- اينان نيز گاهي با کراميه اشتباه مي شوند؛ درباره ي آنان رجوع کنيد به : David Samuel Margoliouth in der E I,II 828-f.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم