علوم انسانی اسلامی به مثابه كاشف عقلانیت اسلامی

در این مقاله با تفكیك «عقلانیت عملی» از «عقلانیت علمی و شناختی» نشان داده می‌شود كه عقلانیت شناختی مربوط به فاعل شناخت و عالم علوم انسانی است كه اعتبار خود را از اعتبار عقلانیت پارادایم‌های فلسفه علم می‌گیرد. اما
يکشنبه، 11 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علوم انسانی اسلامی به مثابه كاشف عقلانیت اسلامی
 علوم انسانی اسلامی به مثابه كاشف عقلانیت اسلامی

 

نویسنده: عطاءالله رفیعی آتانی (1)




 

چكیده

در این مقاله با تفكیك «عقلانیت عملی» از «عقلانیت علمی و شناختی» نشان داده می‌شود كه عقلانیت شناختی مربوط به فاعل شناخت و عالم علوم انسانی است كه اعتبار خود را از اعتبار عقلانیت پارادایم‌های فلسفه علم می‌گیرد. اما عقلانیت عمل، كه مربوط به «موضوع شناخت» علوم انسانی است، اعتبار خود را از فلسفه و نظام اخلاقی به دست می‌آورد. به علاوه وظیفه عقلانیت شناختی در قلمرو علوم انسانی فهم روشمند رفتارها و كنش‌های آدمی است و از آن جهت كه انسان‌ها رفتاری را انجام می‌دهند كه اخلاقاً درست می‌دانند، بنابراین فرضیات در علوم انسانی (كه روایتی اولیه در مورد شناخت كنش‌ها و رفتارهای آدمی است) ‌دارای ماهیت اخلاقی است، چون نشان دهنده نظام عقلانیت عمل انسان‌هاست. اما اثبات فرضیات با روش‌های واقع نمایی علمی امكان‌پذیر است. علوم متعارف انسانی عموماً حاوی نظریاتی هستند كه درصدد شناساندن دستگاه عقلانیت عمل مردمان جوامع غربی است. كه اگر در مورد آن‌ها تأیید شود، به معنای آن است كه آن‌ها به فلسفه اخلاق زندگی خود پایبندند. در این مقاله نشان داده می‌شود كه عقلانیت اسلامی عمل یك عقلانیت فازی است كه می‌تواند رفتار همه انسان‌ها را توضیح دهد. بنابراین علوم انسانی اسلامی جهانی‌تر از علوم متعارف انسانی است. یادآور می‌شود اسلام در این مقاله، برای عقلانیت و علوم انسانی، قیدی شناختی (و نه قیدی جامعه شناختی و فرهنگی) است.
کلید واژه ها: عقلانیت شناختی، عقلانیت عمل، فلسفه اخلاق، عقلانیت اسلامی، علوم انسانی اسلامی

مقدمه

این مقاله براساس این فرض اساسی شكل گرفته كه رسالت علوم انسانی،‌«تبیین» و متعاقب آن، پیش بینی به علاوه كنترل و مدیریت پدیده‌ها و واقعیات انسانی، براساس همان«تبیین‌ها» است. (2) تبیین در پاسخ به سؤال از «چرایی‌ها» و «چگونگی‌ها» در مورد واقعیات، صورت می‌پذیرد. (لیتل، 1373: 6) برای نمونه، چرا انسان‌ها در غرب و یا شرق عالم چنین و یا چنان رفتار می‌كنند؟ چرا در این یا آن انتخابات به این تعداد یا به آن تعداد شركت كرده اند؟ چرا این كالا را به این مقدار تولید یا مصرف می‌كنند؟ چرا حجاب را رعایت می‌كنند و یا چرا رعایت نمی كنند؟ و دولت در نظام سرمایه داری چگونه با نزاع طبقاتی كنار می‌آید؟ و چگونه انسان مسلمان بین اهداف خود و مصالح جامعه، سازگاری ایجاد می‌كند؟ و. . .
پیداست كه پاسخ به این سؤالات، به اطلاعاتی در مورد «توصیف» وضعیت واقعیت انتخابات و تولید و مصرف كالای خاص و. . . نیازمند و وابسته است. اطلاعات آماری یك نوعی از این مطالعات توصیفی است. از سوی دیگر، آن گاه كه تبیین با پاسخ به چرایی‌ها، صورت پذیرفت، امكان و زمینه پیش‌بینی، كنترل و مدیریت را فراهم می‌سازد. به علاوه تبیین با ارجاع و جاسازی یك واقعیت در یك چهارچوب نظری یا یك قانون عام و فراگیر، صورت می‌پذیرد. (لیتل، 1373: 8) برای نمونه، «نظریه انتخاب عقلانی» چهارچوبی است كه در رشته‌های مختلف علوم انسانی متعارف، واقعیات زندگی با جایابی در آن، تبیین می‌شوند؛ یعنی چرایی و چگونگی واقعیات با ارجاع به آن، پاسخ خود را پیدا می‌كنند. حال سؤالی كه این مقاله می‌خواهد جواب دهد آن است كه واقعیات زندگی انسانی و انسان‌ها از منظر اسلامی (اسلام به عنوان منبع شناخت)‌ چگونه تبیین می‌شود؟ تا این تبیین‌ها برای مدیریت و رهبری واقعیت‌های زندگی فردی و اجتماعی، به كار گرفته شوند.

چهارچوب نظری

بی گمان هر «دانش» محصول صورت بندی منطقی «استدلال‌های» آدمی برای فهم و كشف«واقعیت» موضوع آن است. بنابراین علوم طبیعی مجموعه استدلال‌های منطقی و روشمند آدمی برای فهم واقعیت‌های طبیعی و علوم انسانی نیز مجموعه استدلال‌های منطقی و روشمند آدمی برای فهم واقعیت‌های انسانی است. «استدلال» اساس عقلانیت را می‌سازد. استدلال در این عرصه، كه یك عرصه شناختی است، دقیقاً همان پاسخی است كه مخاطب در مقابل سؤال«چرا در این مورد خاص این باور را دارید؟» می‌دهد.
هر باوری یا مفاد كان تامه است یا مفاد كان ناقصه. در صورت نخست، حكم به موجودیت (=هست) آن است و در صورت دوم، حكم به ثبوت یك نسبتی(= است) بین دو واقعیت است. استدلال برای هر باور در قلمرو علوم طبیعی دارای یك وجه اساسی است.
عالم علوم طبیعی در مقابل این سؤال كه چرا به جوشیدن آب در حرارت صد درجه باور دارد؟ علی الاصول پاسخش این است كه چون مورد تأیید «تجربه» است و بنابراین استدلال‌های وی تجربی است. عقلانیت تجربی، جان و جوهر و اساس علوم طبیعی نوین را می‌سازد.
مشهور است كه در دوران نوین، علوم انسانی(كه پیشرفت آن مرهون تقلید روش استدلال از علوم طبیعی است) به گونه علوم طبیعی در مورد چرایی باورهای خود با اتكا و ارجاع به تجربه، استدلال می‌كند. بنابراین عقلانیت شناختی در قلمرو علوم انسانی به معنای استدلال‌های آدمی برای نوع باورهایش در مورد واقعیت‌های طبیعی و انسانی است. البته عقلانیت انسان به عنوان فاعلِ شناخت طبیعت و انسان در پارادایم‌های مختلف روش‌شناختی، گونه‌های متفاوتی خواهد داشت. اما یك نكته اساسی آن است كه از موضوع شناخت عالم علوم طبیعی در مقابل عملی كه انجام می‌دهد، استدلالی مطالبه نمی شود. هیچ گاه از آب نمی پرسند كه چرا فقط در حرارت صد درجه(و نه كمتر یا بیشتر) به جوش می‌آید؟ بنابراین برای عمل طبیعت از طبیعت مطالبه استدلال نمی شود. اما از موضوع شناخت علوم انسانی، یعنی انسان، در مورد چرایی اعمال و رفتاری كه انجام می‌دهد، استدلال مطالبه می‌شود. بنابراین اگر از دانشمند اقتصادی به عنوان فاعل شناخت، كه در پارادایم پوزیتیویستی نظریه‌پردازی می‌كند، پرسیده شود كه چرا به عنوان دانشمند باور دارد كه مردم ایران آن گاه كه قیمت‌ها كاهش می‌یابد، مصرف خود را افزایش می‌دهند؟ به مشاهدات واقعی تجربی استدلال می‌كند. اما اگر از مردم ایران به عنوان موضوع شناخت كه رفتار خاص مصرفی را انجام می‌دهند، پرسیده شود كه چرا چنین رفتار و یا عملكردی را از خود نشان می‌دهند؟ چونان طبیعت، سؤال را بی پاسخ نمی گذارند، بلكه برای رفتار خویش«استدلال» می‌كنند.
این نوع از استدلال‌ها، استدل‌ها برای عمل است كه به درستی می‌توان آن را «عقلانیت عمل» نامید. بنابراین در قلمرو زندگی انسانی، ما با دو نوع از عقلانیت روبه رو هستیم: عقلانیت شناختی و عقلانیت عملی. (3) عقلانیت شناختی مربوط به این است كه عاقلانه است كه به چه چیزی باور داشته باشیم و عقلانیت عملی آن است كه عاقلانه است چه كاری را انجام دهیم یا علاقه داشته باشیم كه انجام دهیم. (Rawling,2004:3و Mele) اما عقلانیت علمی و عملی هر دو به استدلال نیازمندند. وظیفه عقلانیت علمی، تولید باور درست است، اما وظیفه عقلانیت عملی، تشخیص بهترین عمل برای نیل به اهداف است. این دو نوع از عقلانیت به شدت به هم مرتبط هستند و برخی شباهت‌ها با یكدیگر نیز دارند. هر دو عقلانیت عملی و شناختی، به دو شكل قابل تشخیص هستند: عقلانیت هماهنگی و عقلانیت فرآیندی. (4) (برای نمونه، كانمن، 2000)هماهنگی عقلانی در عقلانیت شناختی، خود را به صورت سازگاری مجموعه ای از باورها نشان می‌دهد. عقلانیت فرآیندی نیز در عقلانیت شناختی خود را به صورت فرآیند عقلانی صورت بندی و بازبینی باورها نشان می‌دهد. در یك روش مشابه، انسجام در عقلانیت عمل خود را به صورت وجود هماهنگی و سازگاری بین اعمال و رفتار نشان می‌دهد. عقلانیت فرآیندی به تصمیماتی مربوط می‌شود كه فرد برای نیل به اهداف خود اتخاذ می‌كند. برای تفكیك این دو نوع از استدلال به دنیای خیالی عاری از فاعل شناخت بیندیشیم. در این صورت، رفتارهای طبیعت و انسان هیچ گاه فهم نمی گردید، اما انسان از آن جهت كه فاعل با اختیار و اراده است،‌ برای رفتارهای خود استدلال خواهد كرد،‌ بدون آنكه از دیگران و طبیعت شناختی داشته باشد و یا اینكه دیگران از رفتار او شناختی را به دست آورند. همان گونه كه انسان‌ها در چهارچوب‌های پارادایمیك خود در مورد شناخت‌های خود استدلال می‌كنند(چهارچوب‌های پارادایمیك مكاتب متفاوت فلسفه علم را می‌سازند)، در مورد نحوه عملكرد خویش كه محكوم خوب یا بد بودن است نیز با ارجاع به چهارچوب‌هایی كه اصطلاحاً فلسفه اخلاق نامیده می‌شود، استدلال می‌كنند. بنابراین چنان كه باورهای آدمی در پارادایم‌ها شكل می‌گیرد، اعمال آدمی نیز در یك نظام اخلاقی صورت می‌پذیرد.

ماهیت انسان عامل در رویكرد پوزیتیویستی علم

«در اثبات گرایی اعتقاد بر این است كه انسان‌ها ذاتاً منفعت طلب، لذت جو و منطقی (عقلانی) هستند. » (ایمان، 1388: 94)
برای نمونه، براساس این دیدگاه نظری، دانش «اقتصاد خرد» ‌(برای نمونه، موریس و فیلیپس، 1373)‌به بهترین وجه نشان می‌دهد كه در این نظام اخلاقی، كارگزار اقتصادی برای رفتارهایش چه استدلال‌هایی دارد؟ براساس نظام اخلاقی اقتصاد خرد، افراد انسانی دارای هدف معین حداكثرسازی منفعت مادی (مطلوبیت در مصرف و سود در تولید) هستند. آن گاه باید یكایك اعمال و رفتار خویش را به صورت عقلانی برای تحقق این هدف به سامان كنند. منظور از عقلانیت آن است كه بهترین رفتار را برای تحقق هدف خویش بروز خواهد داد. در نتیجه، عقلانیت عمل و یا عمل عاقلانه، یك عمل اخلاقی است. بنابراین دانش اقتصاد معاصر با چهار وجه از عقلانیت روبه رو است. به عبارت دیگر، محصول پاسخ به چهار«چرا» است كه عبارتند از:
1. چرا فاعل شناخت در اقتصاد به این باور دارد كه موضوع شناخت او چنین رفتار خاصی را دارد؟ برای این باور خود چگونه استدلال می‌كند؟ به صورت طبیعی، وی در چهارچوب پارادایم پوزیتیویستی به مشاهدات روشمند تجربی خود ارجاع می‌دهد. این نوع از استدلالات محتوای علم اقتصاد را می‌سازد.
2. یك گام عقب‌تر رفته و می‌پرسیم كه چرا فاعل شناخت به پارادایم خاصی مثل پوزیتیویسم باور دارد؟ مجموعه این استدلال‌ها محتوای فلسفه علم را می‌سازد.
3. سؤالات را از فاعل شناخت پایان می‌دهیم و از موضوع شناخت در هر موردی می‌پرسیم كه چرا چنین رفتار خاصی را از خود نشان می‌دهد؟ چرا چنین عمل می‌كند و چنان عمل نمی كند؟ به صورت طبیعی، موضوع شناخت چرایی رفتار خود را به نظام اخلاقی مورد اعتقاد خود ارجاع می‌دهد. اقتصاد خرد، نظام اخلاقی اقتصادی فردی است كه به نظام اخلاق فایده گرای بنتامی اعتقاد دارد. بنابراین اقتصاد خرد تا به داوری تجربه گذاشته نشود، یك نظام اخلاقی است و نه بیشتر.
4. نهایتاً اینكه از موضوع شناخت در قلمرو علوم انسانی می‌پرسیم كه چرا به چنین نظام اخلاقی اعتقاد دارد؟ مجموعه استدلالات برآمده در این عرصه، محتوای «فلسفه اخلاق» را می‌سازد.
بنابراین محتوای مجموعه معارف اقتصادی متعارف، برآمده از یك دستگاه جامع عقلانیت فلسفی ( اخلاقی)، نظام اخلاقی (به تعبیر پیشینیان تاریخ علوم اسلامی، علم اخلاق)، فلسفه علمی (‌پارادایم‌ها) و عملی است. براساس این دیدگاه، افراد و جوامع انسانی در عمل از عقلانیت چهارم شروع می‌كنند. ابتدا یك فلسفه زندگی را با استدلال برمی گزینند. (در چهارچوب دانش اقتصاد متعارف، فلسفه اخلاقی برگزیده فلسفه اخلاقی بنتامی است) آن گاه رفتارها و اعمال خود را در چهارچوب یك نظام اخلاقی قابل ارجاع به فلسفه اخلاقی مذكور، عاقلانه به سامان می‌كنند. آن گاه از آن جهت كه فهم و شناخت رفتارهای آدمی به خاطر امكان و اهمیت مدیریت رفتارها و عملكردهای آدمی حائز اهمیت می‌گردد، انسان‌ها ( به عنوان فاعل شناخت) به شناخت رفتارهای دیگران اهتمام می‌ورزند. برای فهم و شناخت رفتارهای دیگران، مثل شناخت رفتار طبیعت، ابتدا فاعلان شناخت چهارچوب‌هایی را شناسایی و برگزیده اند. این چهارچوب‌ها برخی منطقی محض( از مفروضاتی آغاز و به دستاوردهایی منتهی می‌گردد) و بیشتر محصول شناخت از بیرون فرآیند شناختن‌های ادمی و تماشای تاریخ اندیشه ورزی و علم بشری است. مكاتب متعدد فلسفه علمی محصول این ضرورت اجتناب ناپذیر است. چنان كه دانش اقتصاد متعارف در قالب پارادایم پوزیتیویستی شكل گرفته است. محصول نهایی این فرآیند «علم اقتصاد» است كه در چهارچوب پارادایم پوزیتیویستی حاوی استدلال‌های تجربی در قلمرو زندگی اقتصادی است. اما و در هر صورت، مهم ترین رسالت علوم انسانی «تبیین» ( به معنای بیان چرایی) شكل گیری واقعیت‌های انسانی از جمله رفتارها و كنش‌های انسان در عرصه‌های گوناگون زندگی است؛ یعنی مردم برای گونه خاصی كه زندگی می‌كنند و یا رفتار می‌كنند و یا گونه خاصی كه باور دارند، چگونه استدلال می‌كنند.

رسالت علوم انسانی اسلامی

در حدود نظری این مقاله، فهم میزان تحقق عینی «عقلانیت اسلامی عمل» وظیفه اساسی علوم انسانی اسلامی (عقلانیت اسلامی شناخت) است.
برای فهم «عقلانیت اسلامی عمل‌» ابتدا باید فلسفه جامع و شامل فلسفه اخلاق فردی، فلسفه سیاسی و. . . تلقی نمود. پیداست كه دو نوع از عقلانیت در این عرصه از هم تفكیك می‌گردد. فلسفه اخلاق اسلامی و فلسفه اخلاق مسلمانان. البته می‌توان با توجه به تجربیات موفق نظریه پردازی علمی در دوران معاصر و طراحی مدل ایده آل نظیر انسان عقلانی اقتصادی، فلسفه اخلاق اسلامی را مبنا قرار داد. فلسفه اخلاق اسلامی، چرایی عمل به مطلوب‌ترین زندگی اخلاقی را از نظر اسلام توضیح می‌دهد.
فلسفه اخلاق مسلمانان چرایی عمل اخلاقی مسلمانان با یك كشور خاص مسلمان در طول تاریخ یا در یك دوره تاریخی خاص مثلاً معاصر را نشان می‌دهد. بدیهی است كه بین چرایی برآمده از زندگی مسلمانان و چرایی برآمده از مبانی و معارف اسلامی، تفاوت‌های فراوانی وجود دارد، اما و در هر صورت، برای دستیابی به علوم انسانی اسلامی، دستیابی به فلسفه اخلاق اسلامی یك ضرورت اجتناب ناپذیر است.
در حقیقت از فلسفه اخلاق و نیز نظام اخلاق اسلامی فرضیات ساخته می‌شوند. البته ممكن است در این صورت، تصور شود دانش اسلامی در عرض دانش‌های متعارف به وجود می‌آید، اما از آن جهت كه اسلام مطابق فطرت و ذاتیات انسان است، بنابراین فلسفه اخلاق اسلامی برابر با فلسفه اخلاق انسانی است؛ البته اگر و فقط اگر انسان‌ها از عقلانیت كامل در این عرصه برخوردار باشند.
بنابراین براساس مبانی و معارف اسلامی، اگر انسان‌ها فقط و فقط عقل را معیار قرار دهند، به حقیقت انسانی كه در اسلام به نمایش گذاشته شده است دست خواهند یافت. بنابراین علی الاصول غیرمسلمانان (از آن جهت كه انسان اند) با مسلمانان (از آن جهت كه انسان‌هایی‌اند كه به عقلانیت بالاتری دسترسی یافته اند) از سطوح متفاوتی از عقلانیت اسلامی و انسانی برای نایل آمدن به فلسفه اخلاقی اسلامی و انسانی برخوردارند. البته به مطایبه گفته شده كه در جایی مسلمانی بود و اسلام نبود و در جای دیگر، مسلمانی نبود، اما اسلام بود! علی الاجمال براساس مبانی و معارف اسلامی، انسان در مسیر صیرورت مستمر به سمت بی نهایت مطلق در حال شدن است. بی نهایت مطلق كه دارای همه كمالات وجودی است، مقصد این صیرورت و سفری است كه مسافر و جاده آن واحد است.
در حقیقت براساس مبانی و معارف اسلامی، هدف انسان (برخلاف فلسفه اخلاق بنتامی) تحقق حداكثری همه گرایش‌های ذاتی و فطری آدمی است. نگارنده با مطالعه آثار اندیشمندان اسلامی به مصادیق ذیل برای گرایش‌های فطری دست یافته است: 1. حقیقت طلبی، 2. میل به جاودانگی، 3. منفعت طلبی، 4. لذت طلبی، 5. عشق ورزی، 6. زیبایی دوستی، 7. میل به پرستش، 8. قدرت طلبی، 9. آزادی خواهی، 10. حب به فضایل اخلاقی. (امام خمینی، 1377 و 1380 و مرتضی مطهری، 1370) البته بدیهی است كه این تعداد به معنای استقرای تام نیست، اما آنچه روشن است، همه این گرایش‌ها در ذیل كمال طلبی آدمیزاد قرار می‌گیرد؛ چنان كه امام(ره) نوشته اند:
«حق- تبارك و تعالی- با عنایت و رحمت خود، به ید قدرت خود، كه طینت آدم اول را مخمر فرمود، دو فطرت و جبلت به آن مرحمت نمود: یكی اصلی و دیگر تبعی كه این دو فطرت، براق سیر و رفرف عروج او است به سوی مقصد و مقصود اصلی و آن دو فطرت، اصل و پایه جمیع فطریاتی است كه در انسان مخمر است و دیگر فطریات، شاخه‌ها و اوراق آن است. یكی از آن دو فطرت كه سمت اصلیت دارد، فطرت عشق به كمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است كه در كانون جمیع سلسله بشر، از سعید و شقی و عالم و جاهل و عالی[ و] دانی، مخمر و مطبوع است و اگر در تمام سلسله بشر، انسان تفحص و گردش كند و جمیع طوایف متشتته و اقوام متفرقه در عالم را تفتیش كند، یك نفر را نیابد كه به حسب اصل جبلت و فطرت، متوجه به كمال و عاشق خیر و سعادت نباشد. و دیگری از آن دو فطرت، كه سمت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه این مخمر بالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به كمال، تنفر از نقص نیز مطبوع و مخمر در انسان است» . (امام خمینی، 1377: 76)
امام در نامه تاریخی خود به گورباچف نیز در مورد مقصد صیرورت انسان نوشت: «انسان در فطرت خود هر كمالی را به طور مطلق می‌خواهد و شما خوب می‌دانید كه انسان می‌خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان می‌خواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود» (صحیفه امام، ج21: 223).
بنابراین به تعبیر امام، «انسان لا حد است در همه چیز» (صحیفه امام، ج19: 375). و نیز «انسان در باطن خودش و فطرت خودش تناهی ندارد. » (صحیفه امام، ج16: 20) امام خطاب به فرزند عزیزشان نیز همین بیان را در مورد ماهیت و مقصد صیرورت انسان نوشته است. (صحیفه امام، ج16: 212)
براین اساس، هدف و مقصد انسان در زندگی این است كه می‌خواهد تا همه گرایش‌های ذاتی‌اش به كامل‌ترین وجه ممكن محقق شود. این موضوع به سمت بی‌پایان، خود را در افزون‌تر كمّی و عالی تر كیفی نشان می‌دهد. انسان در هر مرتبه از بهره مندی قرار داشته باشد، باز هم بالاتر از آن را طلب می‌كند. اگر به انسان همه برخورداری‌های ممكن در قلمرو گرایش‌ها و دانش‌های فطری این دنیا اعطا شود، او بالاتر و بیشتر از آن را طلب می‌كند. انسان به دنبال آن است كه همه برخورداری‌های خویش را بی نهایت كند. نظریه فطرت نشان می‌دهد كه انسانِ عقلانی غربی، یك انسان ناقص است. براین اساس، انسان به خوبی خواهد یافت كه مقصد او در كامل ترین نقطه ممكن این سیر كمالی خدای متعال بوده است. با تجلی صفات الهی در وجود انسان، حركت به سمت بی‌نهایت، آدمی را به ساحل آرامش خواهد رساند؛ چنان كه امام خمینی (ره) فرموده است:
«هیچ یك از اینها آنچه را كه دلباخته اویند و دنبال آن می‌روند و نقد عمر در راه آن صرف می‌كنند، محبوب آن‌ها نیست، زیرا كه هر یك از این امور، محدود و ناقص است و محبوب فطرت، مطلق و تام است و از این جهت است كه آتش عشق آن‌ها به رسیدن به آنچه به آن متعلقند فروننشیند. چنانچه اگر سلطنت یك مملكت را به یكی دهند كه عشق به سلطنت داشت و گمان می‌كرد به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویی دیگر در كار نیست، چون به آن محبوب خیالی مجازی رسید، سلطنت مملكت دیگر طلب كند و چنگال عشقش به مطلوب دیگری بند شود و اگر آن مملكت را بگیرد، به ممالك دیگر طمع كند و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید و احتمال دهد كه در كرات دیگر، ممالكی هست، از اینجا وسیع تر و بالاتر، آرزوی وصول به آن كند و اگر جمیع عالم ملك را در تحت سیطره خود درآورد و از عالم ملكوت خبر بشنود ( ولو مؤمن به آن نباشد) آرزو كند كه كاش این خبرها كه می‌دهند و این سلطنت‌ها و قدرت‌ها كه می‌گویند راست بود و من به آن‌ها می‌رسیدم! پس معلوم شد كه عشق متعلق به سلطنت محدوده نیست، بلكه عشق سلطنت مطلقه در نهاد انسان است و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود نمی داند و پرواضح است كه سلطنت مطلقه از سنخ سلطنت‌های دنیای مجازی، بلكه اخروی محدود نیست، بلكه سلطنت الهیه، سلطنت مطلقه، و انسان طالب سلطنت الهیه و علم و قدرت الهی است. » (امام خمینی، 1377: 81)
در این چهارچوب نظری، عمل عاقلانه برابر با كوتاه‌ترین و بهترین راه‌ها و انتخاب‌هایی است كه مسافر این سفر و صیرورت وجودی را به مقصد نزدیك و نزدیك‌تر می‌سازد. براساس فلسفه اسلامی از آن رو كه همه انسان‌ها در حال این صیرورت و سفرند، بنابراین تاریخ، فرهنگ و تمدن محصول عینیت یافتن و ساخت و ساز اعمال و رفتار آدمیانی است كه بنا داشته و دارند كه به سمت بی‌نهایت در حركت باشند؛ البته بی نهایت منفی و یا بی نهایت مثبت. براساس دانش اخلاق اسلامی، انسان با قوای گوناگونی كه دارد، برای تحقق مقصدی كه ذاتاً مفطور بدانند، مراتب وجودی خود را با «عمل» خود می‌سازد. در همین چهارچوب نظری، انسان دارای چهار قوه غضب، شهوت، وهم و عقل است. با تسلط قوه غضب، انسان به موجودی درنده؛ و با تسلط قوه شهوت، به بهیمه؛ و با تسلط قوه وهم، به شیطان تبدیل می‌شود. اما اگر قوه عقل را بر سایر قوای وجودی خود مسلط كند، به فرشته تبدیل می‌شود و تعالی و تكامل می‌یابد. بنابراین انسان در اثر حركت جوهری و اشتداد وجودی، به مراتب وجودی متناسب با عمل خود نایل می‌شود. اگر عقل بر وجود انسان مسلط شود، هشت نوع كلی انسانی در ذیل آن به وجود می‌آید، زیرا یا عقل محض بر انسان مسلط می‌شود یا اینكه عقل با تسلط بر یكی از قوای دیگر، مدیریت خود را اعمال می‌كند كه در این صورت، سه نوع كلی دیگر به وجود می‌آید. یا اینكه عقل با وجود فعالیت دو قوه دیگر، مدیریت بر ان‌ها را برعهده می‌گیرد كه در این حالت، سه نوع كلی دیگر به وجود می‌آید و یا اینكه هر سه قوه دیگر تحت مدیریت و سلطه عقل فعالند كه این خود یك نوع كلی دیگر را به وجود می‌آورد.
در هر صورت،‌«انسان ملكی» دارای هشت نوع كلی وجودی است. البته از آن سو كه هركدام از این انواع دارای طیف‌های گسترده ای است، این انواع می‌تواند به تعداد «بی‌شمار» باشند. از سوی دیگر، اگر هریك از قوای دیگر بر انسان مسلط شوند و فصل ممیز او را بیافرینند، هفت نوع كلی غیرانسانی به وجود می‌آید، زیرا یا یكی از قوای دیگر غیر از عقل، با سلطه و مدیریت خویش بر انسان، هویت وجودی او را می‌سازد كه خود سه نوع كلی را به وجود می‌آورد كه در این صورت، وجود انسانی به شیطان یا پلنگ یا گاو تبدیل می‌شود، یا اینكه دو تا از قوا در كنار یكدیگر بر انسان مسلط می‌شود كه در این صورت، انسان به شیطان پلنگ یا شیطان گاو یا گاو پلنگ تبدیل وجودی می‌یابد و در نهایت اینكه ممكن است انسان به صورت وجودی شیطان، پلنگ، گاو تبدیل شود كه از سوی استاد امام( شاه آبادی، 1386: 139) این هفت نوع به هفت نوع از اهالی جهنم تطبیق داده شده است. (5)
آنچه حائز اهمیت است آن است كه انسان در هركدام از این اصناف جهنمی دارای عقل است، اما عقل تحت سلطه سایر قواست. به همین دلیل، حیوانیت انسان از سایر حیوانات شدیدتر می‌شود:«کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (اعراف: 179) طبیعی است كه هركدام از این انواع وجودی، خود دارای یك طیف گسترده است. بنابراین انواع واقعی وجودی این مجموعه به سمت بی‌شمار میل خواهد كرد. در هرصورت، انسان‌ها حداقل در پانزده نوع متمایز كلی نهایی می‌شوند. بنابراین انسان‌هایی كه اینك در جامعه در كنار یكدیگر زندگی می‌كنند، تنها دارای شباهت ظاهری هستند.
در این چهارچوب نظری، پیشرفت یا پسرفت (به معنای انتقال از یك ظرفیت اجتماعی به ظرفیت دیگر اجتماعی) زمانی اتفاق می‌افتد كه ظرفیت‌ها و نهادهای اجتماعی ذخیره كننده محصولات ناشی از تحقق تمایلات فطری، با ناتوانی و محدودیت رو به رو شوند. در این صورت، این ظرفیت‌ها و نهادهای اجتماعی باید جای خود را به ظرفیت‌ها و نهادهای اجتماعی دیگر بدهند كه از توانایی‌ها و ظرفیت بالاتری برای این ذخیره سازی برخوردار باشند.
حال اگر این تحول با مدیریت قوای انسانی بر قوای حیوانی صورت پذیرد، جامعه با پیشرفت رو به رو شده است. اما اگر افراد یك جامعه به جای اینكه با مدیریت قوای انسانی، قوای حیوانی خود را در خدمت تحقق تمایلات ذاتی خود قرار دهند، قوای انسانی را زیر سلطه قوای حیوانی قرار دهند و تمایلات خویش را به وسیله قوای حیوانی محقق سازند، این تحول اجتماعی، پسرفت خواهد بود. قوای حیوانی به گونه ای هستند كه بسیاری از تمایلات فطری آدمی را نمی شناسند و به صورت طبیعی در خدمت آن دسته از تمایلاتی كه برای آن‌ها قابل فهم است قرار می‌گیرند. مسئله روشن است. در این صورت، قوای حیوانی مثل قوه شهوت، در خدمت تحقق تمایل ذاتی لذت طلبی قرار خواهد گرفت و در نتیجه، سایر تمایلات تعطیل خواهند شد و ممكن است افراد دارای فطرت ثانویه گردند. فطرت ثانویه حالتی است كه برخی از گرایش‌های متعالی در وی خواهد مُرد. بنابراین با افرادی رو به رو خواهیم بود كه تمایل چندانی به حقیقت طلبی، فضایل اخلاقی و. . . نخواهند داشت. چرا؟ زیرا رهاورد قدرت طلبی و لذت طلبی ناشی از به كارگیری مفرط قوه غضب و قوه شهوت، در نهادهای اجتماعی ذخیره می‌شود و جامعه و نهادهایی با این خصوصیت، در كنار سایر قوای حیوانی در خدمت تحقق این امیال قرار می‌گیرد و بالطبع این حالت به صورت به هم فزاینده ادامه خواهد یافت.
در این صورت است كه نهادهای اجتماعی موجود، به نفع نهادهای اجتماعی كه ظرف و ظرفیت خدمات رسانی به این فطرت ثانوی را خواهند داشت، جا به جا و متحول خواهند شد و این تحول به معنای پسرفت خواهد بود، زیرا جامعه حیوانی‌تر می‌شود. هر اندازه كه در هر ظرفیت معین اجتماعی نیز تمایلات لذت طلبی و منفعت طلبی بیشتر محقق شود، جامعه توسعه نیافته‌تر خواهد بود. براین اساس، از آن سو كه نهادهای اجتماعی و نیز قوای حیوانی در شرایط كنونی زندگانی مغرب زمین در حال گسترش و توسعه حكمرانی قوای حیوانی برای تحقق امیال لذت طلبی و منفعت طلبی آدمی هستند، در حقیقت به جای توسعه، پسرفت در حال گسترش است. در این صورت، همه قوای انسانی نظیر عقل، تحت مدیریت قوای حیوانی نظیر شهوت و غضب، در خدمت تحقق این امیال قرار خواهند گرفت. یك نتیجه مهم این مبنای نظری آن است كه از نظر منطقی، انسان به جای آنكه «نوع» واحد باشد، «جنس» است و دارای انواع بی‌شمار. بنابراین اسلام با دسته بندی واقعیت همه انسان‌ها در انواع اصلی پانزده گانه، فقط هشت نوع از آن را واقعیت خوب می‌داند.
اما و در هر صورت، براساس این چهارچوب نظری (كه جوهر اساسی زندگی فردی و اجتماعی بر «تغییر» استوار است) ‌هر دوره از حیات اجتماعی و زندگی فردی محصول و نیز معرف یك سطح از عقلانیت است. عقلانیت فازی بهترین نامی است كه می‌تواند بر این نوع از نظام عقلانیت نهاده شود.
انسانِ در حال تغییر در هر سطح وجودی و جامعه در حال تغییر در هر دوره حیات خود، دارای یك نظام استدلالی متفاوت است. از آن سو كه مسئولیت علوم انسانی شناخت روشمند واقعیت وجودی انسان در هر دوره آن و نیز واقعیت حیات اجتماعی در هر دوره تاریخی است،‌ باید بتواند بیانیه‌های روشنی از دوره‌های حیات فردی و اجتماعی و نیز دوران انتقال از هر سطح وجودی به دوره بعدی ارائه نماید؛ آنچه حائز اهمیت تشخیص نظام‌های مشكك و ذومراتب و فازی زندگی فردی و اجتماعی است. برای نمونه، زندگی دوران نوین غرب، محصول و معرف یك سطحی از عقلانیت بشری است. در این سطح وجودی، فرد حداكثركننده منافع مادی فردی در حال به سامان سازی همه عرصه‌های زندگی است. به نظر می‌رسد علوم انسانی متعارف در روایت و حكایت از این دوران با موفقیت‌های زیاد و البته ناكامی‌هایی هم رو به رو بوده است.
سؤال اساسی كه پاسخ می‌طلبد آن است كه قبل از این دوران چگونه است؟ دوران‌های قبلی دورانی است كه بشر نظراً و عملاً قدرت تشخیص و تحقق منافع مادی خود را نیز نداشته باشد. البته لزوماً این «قبل» در این بیان به معنای «قبل تاریخی» نیست، بلكه«قبل درجه ای و مرتبه ای» است. در سطح وجودی، نازل‌تر از این سطح، انسان قدرت نظری و عملی سامان دهی زندگی خویش براساس منافع مادی فردی خود را نیز ندارد. سطح بالاتر وجودی فرد و جامعه، سطحی است كه هر فرد انسانی منافع مادی اجتماعی را نیز موردتوجه قرار دهد.
موضوعات مهمی چون رفاه اجتماعی، برابری و عدالت اقتصادی، از جمله نشان دهنده‌های منافع مادی اجتماعی است. براساس این تجزیه و تحلیل، نظام زندگی اجتماعی مبتنی بر ماركسیسم، در صورت تحقق، از سطح عقلانیت بالاتری برخوردار بود. سطح بالاتر از این سطح از عقلانیت، سطحی است كه انسان منافع معنوی و فرامادی را مورد توجه قرار دهد. در این صورت، اساساً جایگاه زندگی مادی، تنها به عنوان مكمل حیات معنوی تعریف خواهد شد. این مسیر تا سطح «حسنات الابرار سیئات المقربین» ادامه تكاملی خواهد داشت. همه این سطح بندی‌ها در قلمرو عقلانیت عمل است. حال عقلانیت شناختی چه مسئولیتی را برعهده دارد؟
همان گونه كه مكرر آوردیم، استدلال‌های آدمی در مورد باورهایش درباره واقعیت‌های موجود، ساختمان اصلی عقلانیت شناختی است. عقلانیت اسلامی شناخت باید با به كارگیری همه منابع معتبر شناخت- نظریه آیت الله جوادی آملی(1386) یكی از نظریات جدی در تعیین ماهیت و قلمرو منابع شناخت است- نخست در مرحله توصیف، واقعیت‌های انسانی در هر دوره تاریخی را بشناسد و آن گاه در مرحله تبیین، نظام عقلانیت هر دوره را توضیح دهد. به علاوه مكانیسم‌ها و منطق حاكم بر تغییر از هر دوره به دوره دیگر، حیات فردی و اجتماعی را توضیح دهد. آن گاه و در گام بعدی و در مرحله تجویز و توصیه، باید به صورت عقلانی به نظام سازی در عرصه‌های گوناگون زندگی در هر مرحله تاریخی، به هدف مدیریت این تغییر، همت بگمارد. نظام سازی عقلانی به معنای یافتن نوعی از زیست اجتماعی، اقتصادی و. . . است كه در هر مرحله از حیات بشر، با كمترین هزینه‌های زمانی و مادی، فرد و جامعه را به بهترین روش به مقاصد زندگی نزدیك و نزدیك‌تر نماید. موضوع شناخت علوم انسانی، یعنی انسان براساس مبانی و معارف اسلامی، این گونه است و مسئولیت علوم انسانی اسلامی كشف واقعیت و موجودیت انواع انسان‌ها در هر جامعه ای و در هر مرحله تاریخی است. اما اینكه واقعیت هر جامعه ای و در هر مرحله تاریخی تا چه اندازه خوب است؟ پاسخ خود را از نظام و فلسفه اخلاق دریافت می‌كند. براساس این چهارچوب نظری، اسلام همه انسان‌ها و همه جوامع را می‌شناسد، اما همه انسان‌ها و جوامع را خوب نمی داند؛ برخلاف دانش متعارف اقتصاد كه فقط انسان‌هایی را كه خوب می‌داند، می‌شناسد.

نتیجه گیری

یكم) با توجه به ماهیت «اجتهاد فقهی» اساساً اجتهاد به معنای دستیابی به بهترین اعمال برای نیل به مقاصد زندگی براساس مبانی و معارف اسلامی، متناسب با هر دوره تاریخی و شرایط اجتماعی است. به عبارت دیگر، اجتهاد فقهی دقیقاً به مثابه «عقلانیت اسلامی عمل» است. در این دیدگاه نظری، «فقیه» مدل انسان ایده آل اسلامی است كه تمام اعمال خویش را براساس مبانی و معارف اسلامی تنظیم می‌كند. تمام گزاره‌هایی كه تولید می‌كند، گزاره‌های هنجاری و ارزشی از جنس گزاره‌های اخلاقی است. بنابراین فقیه اساساً درصدد شناخت هیچ نوعی از واقعیت خارجی نیست (عقلانیت شناختی)، بلكه تمام گزاره‌هایش براساس متدلوژی پذیرفته شده ای معرف بهترین اعمالی است كه انسان را به مقاصد اسلامی زندگی نایل می‌كند.
در این بینش نظری، اصلی اولی آن است كه همه انسان‌ها فقیه باشند؛ یعنی همه انسان‌ها به مصداق «مدل ایده آل انسان مسلمان» تبدیل شوند. اما چون ( مثل همه عرصه‌های دیگر زندگی) هر فرد عملاً نمی تواند به مدل مطلوب تبدیل شود، عقلانی و منطقی است كه از مدل مطلوب پیروی كند. براین اساس، اساساً نمی توان از «اجتهاد فقهی» ، كه ماهیتاً مولد گزاره‌های هنجاری (فتاوای فقهی) ‌است، انتظار داشت كه گزاره‌های شناختاری محصول عقلانیت شناختی را تولید كند. بنابراین ایده‌هایی چون «پارادایم اجتهادی» (حسنی و علی پور، 1389) برای نظریه پردازی در قلمرو علوم انسانی (كه متولی شناخت عقلانی آدمی در مورد آدمی است)‌ یك اشتباه فاحش معرفت شناختی و روش شناختی است.
دوم) تمام گزاره‌های همه رشته‌های علوم انسانی تا وقتی كه برای واقع نمایی موردتأیید عقلانیت شناختی قرار نگرفته، در قلمرو عقلانیت عملی یا فعل موضوع شناخت در علوم انسانی است. بنابراین، این گزاره‌ها به ما می‌گویند كه انسان مورد مطالعه ما چه اعمالی را خوب یا بد می‌داند. در نتیجه، گویی ما از فلسفه و نظام اخلاقی مورد عمل موضوع شناخت خود باخبر شده‌ایم. بنابراین تمام فرضیه‌ها در علوم انسانی ماهیت فلسفه اخلاقی دارند. اگر این نتیجه گیری درست باشد، در گامِ نخست، پژوهش‌های علوم انسانی در فهم درست فلسفه اخلاق (به معنای شامل و جامع آن) مورد قبول هر جامعه یا فرد است كه فرضیه‌ها براساس آن ساخته می‌شوند. اگر این نتیجه گیری درست باشد، در گام نخست پژوهش‌های علوم انسانی باید براساس فلسفه اخلاق هر جامعه ای در مورد «اعمال و رفتار» آن‌ها فرضیه سازی شود و سپس باید میزان صدق فرضیات را با روش‌های معتبر شناخت واقعیت مورد ارزیابی قرار داد. دستاورد وظیفه دوم محصول عقلانیت شناختی است كه به علوم انسانی ثمره خواهد داد. بنابراین پوزیتیویستی بودن علوم انسانی در قلمرو عقلانیت شناختی است؛ یعنی اگر در چهارچوب پارادایم پوزیتیویستی، رفتار مردمان جوامع غربی، درستی فرضیاتی (یعنی یك فلسفه اخلاقی خاص)‌ را تأیید می‌كند، باور به ضرورت تعمیم آن به معنای باور به جهانی بودن فلسفه اخلاق غربی است. به علاوه و مهم‌تر از آن، تجویزها و توصیه‌های سیاستی مبتنی بر آن به معنای تعلیم و گسترش مجموعه مبانی و دستورات اخلاقی برآمده از فلسفه اخلاق غربی در جوامع دیگر است.
بنابراین اگر با روش معتبر شناختی نشان داده شد كه مردمان غربی براساس مبانی و فرضیات اقتصاد خرد متعارف عمل می‌كنند، به معنای آن است كه فلسفه و نظام اخلاقی (عقلانیت عمل) آن‌ها بدان گونه است. طبیعی است كه فلسفه اخلاق و نظام اخلاقی (عقلانیت عملی) دیگران نیز باید با روش‌های معتبر شناختی مورد شناسایی قرار گیرد. برخی نظریه پردازان در مقابل این تشكیك كه همه انسان‌ها، انسان عقلانی موردنظر اقتصاد خرد نیستند، پاسخ جالبی دارند. (6)
سوم) براساس مبانی فلسفه اخلاق اسلامی (كه بر نوع نگاه خاص اسلام در مورد انسان مبتنی است)، همه انسان‌ها (چه آنان كه از نظر نظام ارزشی اسلام مثبت تلقی می‌شوند و چه منفی) دارای جایگاه تعریف شده ای هستند. بنابراین عقلانیت اسلامی عمل، گویی عقلانیت انسانی عمل است. براین اساس، تغیر و تنوع انسان‌ها در حوزه عمل قابل تشخیص و تعریف می‌باشند. علوم انسانی كه وظیفه شناخت عقلانیت عمل انسان‌ها در عرصه‌های عینی و واقعی زندگی را برعهده دارد، مهم‌تر از شناخت شباهت انسان‌ها، باید تنوع و تغییر انسان‌ها را در طول زندگی و در طول تاریخ بشناسد. به این خاطر است كه نظام عقلانیت عمل (و نظام عقلانیت شناختی به عنوان كاشف عقلانیت عمل) دارای ماهیت تشكیكی، ذومراتبی و فازی است. مهم آن است كه ابتدا باید نشان داده شود كه انسان‌ها در كدام یك از فازهای عقلانیت عمل در حال زندگی عملی هستند تا بتوان نظام زندگی و رفتار و عملكردهای آن‌ها را توضیح داد و تبیین نمود. اگر یك نظام علمی آگاهانه بر ان باشد كه با فرضیات نشان دهنده یك نظام عقلانیت عمل (فلسفه اخلاق غربی)‌ می‌تواند تمام نظام‌های عقلانیت عمل را بشناسد، به معنای آن است كه بر آن است تا انسان‌ها را براساس همان دستگاه عقلانیت عمل (فلسفه اخلاق غربی) تربیت كند؛ زیرا در این صورت، با توصیه‌های سیاستی برآمده از دستگاه شناختی خود می‌خواهد انسان‌های موضوع شناخت خود را برای اثبات تحقق عینی و واقع نمایی گزاره‌های شناختی خود تغییر دهد.
چهارم) در این چهارچوب نظری، از آن جهت كه متغیر كلیدی، «تغییر و تنوع» فرد و جامعه قلمداد می‌گردد، پیشرفت و انحطاط فرد و جامعه، موضوع اساسی همه شناخت‌ها در قلمرو علوم انسانی است. بنابراین هدف شناخت واقعیت‌های زندگی، كه محصول عقلانیت عملی فازی و مشكك انسان‌هاست، بیش از آنكه تسلیم در برابر آن باشد، برنامه ریزی، سیاست گذاری و نظام سازی برای مدیریت تغییر آن است. به همین دلیل است كه مجموعه معارف اسلامی در قلمرو زندگی انسانی دارای ماهیت دستوری است. بنابراین علم اقتصاد اسلامی مهم است، اما مهم‌تر از آن، طراحی نظام اقتصاد اسلامی به منظور تغییر یا پیشرفت اسلامی اقتصاد جامعه است.

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار دانشگاه علم و صنعت ایران.
2. چنان كه پوپر(1379: 59) نوشته است: نظریه‌ها دام‌هایی هستند كه ما برای آن گسترده ایم تا آنچه را كه «جهان» نامیده می‌شود صید كنیم؛ با عقلانی كردن(rationalize)تبیین كردن(explain) و مستولی شدن. (to master). . .
3. epistemic ot theoretical rationality and practical rationality.
4. coherence-Rationality and Process-Rationality.
5. وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ‌،لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‌ (حجر:43 و 44)
6. راه حل دیگر راهی است كه تئوری مارشال برای اقتصادسازی ارائه نموده كه خصوصیت انسان اقتصادی را بهبود بخشیده و آن را «اخلاقی» می‌سازد. وی گفته است فعالیت غیراقتصادی( غیرعقلانی) وجود دارد، اما این فعالیت‌ها ناشی از یك خصوصیت ناپسند و بد است. بنابراین اگرچه تئوری اقتصادی ادعا نمی كند كه رفتار همه مردمان را توضیح می‌دهد، اما تئوری اقتصادی ادعا می‌كند كه حداقل رفتارهای همه انسان‌های خوب را توضیح می‌دهد.»
Paul Diesing,The Nature and Limitations of Economic Rationality,Source:Ethics,Vol. 61,No. 1,pp. 12-26).

کتابنامه :
1. شاه آبادی، میرزا محمدعلی، 1386، فطرت عشق، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
2. جوادی آملی، عبدالله، 1386، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، قم، نشر اسراء، چاپ اول.
3. مطهری، مرتضی، 1370، فطرت، انتشارات صدرا، چاپ دوم.
4. موسوی، خمینی(ره)، امام روح الله، 1380، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ بیست و چهارم.
5. ___، 1377، شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ دوم.
6. ___، زمستان 1379، صحیفه امام، جلد22، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ سوم.
7. حسنی، سیدحمیدرضا و علی پور، مهدی، 1389، پارادایم اجتهادی دانش دینی(پاد)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
8. ایمان، محمدتقی، 1388، مبانی پارادایمی روش‌های كمّی و كیفی تحقیق در علوم انسانی، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
9. كارل ریموند پوپر، 1370، منطق اكتشافات علمی، ترجمه: احمد آرام، انتشارات سروش.
10. موریس و فیلیپس، 1373، تجزیه و تحلیل اقتصادی، جلد دوم، ترجمه: آقایان سبحانی و كمیجانی، دانشگاه تهران.
11. دانیل لیتل، 1373، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمه: عبدالكریم سروش، انتشارات صراط.
انگلیسی
1. Kahneman,Daniel(2000),A psychological point of view:Violations of rational rules as a diagnostic of mental processes,The Behavioral and Brain Sciences 23:681-683.
2. Mele,Alfred R. and Rawling,P. (2004),Introduction:Aspects of rationality,In A. R. Mele and P. Rawling(eds)(2004):3-13.
3. Paul Diesing,The Nature and Limitations of Economic Rationality,Source:Ethics Vol. 61,No. 1,pp. 12-26.

منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان؛ (1394)، مجموعه مقالات نخستین كنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد اول، تهران: آفتاب توسعه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط