در روزگاران پیش، ما شرقیها به مقام دانش و آزادگی، در برابر مال و جاه، ارج بیشتری میگذاشتیم. اكنون آن ارج روی به كاهش دارد.
در دوران گسترش صنایع و اقتصاد بازار مصرف غرب، رسانههای نیرومند تبلیغات مصرف، تودهی مردم را دلبستگان كر و كور بازار میكند. مردان و زنان توانمند قشرهای بالای جامعه، به خصوص در میان كشورهای در حال توسعه، بیشتر پایبند زر و زیور و بازیچههای گوناگون و پیروی از مد روز توانمندان كشورهای غنی میشوند. چشم و همچشمی، اوهام نوگرایی، رفاه تشریفاتی، و دستیابی به آخرین مد روز پوشاك و اسباب خانه، بر ارزش صوری صاحبان ثروتهای كلان میافزاید. اهل علم و هنر و تودهی مردم در برابر این طبقهی مرفّه ظاهرآراسته و مقلّد غرب، احساس ناداری و ناكامی می كنند. آن سادگی و بیاعتنایی به صورتپرستی، كه ما در فرهنگ خود داشتیم، مانند محتوای شعر خیام به فراموشی سپرده میشود:
آن مایه ز دنیا كه خوری یا پوشی *** معذوری اگر در طلبش میكوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار *** تا عمر گرانمایه بدان نفروشی
در كشور آمریكا، كه امروز پیشرو فنآوری است، توانمندان مالی همچنان صدرنشین و حكمفرمایند. اهل علم دانشگاهها اگر بخواهند به رفاه مادی بیشتر دست یابند، باید از آزادگی و سادگی در پژوهشهای خود بكاهند و از فرماندهان فنآوری بازار و شبكه های فراملتی پیروی كنند.
نمیتوان به راستی گواهی داد كه امروز در تمدن مادی غرب جایگاه دانش و هنر از گهر برتر است. فردوسی در جای جای شاهنامه هنر را برتر از گهر می شمارد:
ز دانا بپرسید پس دادگر *** كه فرهنگ بهتر بود یا گهر
چنین داد پاسخ بدو رهنمون *** كه فرهنگ باشد ز گوهر فزون
كه فرهنگ آرایش جان بُوَد *** ز گوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بیهنر زار و خوار است و سست *** به فرهنگ باشد روان تندرست
همان گنج دینار و كاخ بلند *** نخواهد بدن مر تو را سودمند
سخن را سخندان ز گوهر گزید *** ز گوهر ورا پایه برتر سزید
سخن ماند از تو همی یادگار *** سخن را چنین خوارمایه مدار
نام نیك و نژاد پاك در فرهنگ ایران باستان جایگاه ویژه دارند. برهنه به جهان آمدهایم و باز برهنه از جهان خواهیم رفت. پس تفاخر به پوششها یعنی هرگونه روپوشی كه برهنگی جان عریان از هنر را ظاهراً جبران میكند، كاری كودكانه است.
برهنه چو زاید ز مادر كسی *** نباید كه نازد به پوشش بسی
برترین مایهها سرمایهی فرهنگ و خرد است. مال و جاه آن گاه ارزش مییابد كه به زیور سخن و هنر آراسته شود. سخن نیكو و خردمندانه نشانهی آفرینندگی مرد دانشی است. آفرینش فرهنگی و هنری بهترین یادگارهاست. سخن نیكو و خردمندانه، و آثار هنری و فرهنگی بلندپایه، اگر از ما به جای بماند یادگاری است برتر و گرانمایهتر از كاخ زرنگار و گنج دینار:
بدو گفت شاه از هنرها چه به *** كه گردد از او مرد جوینده به
چنین داد پاسخ كه دانش به است *** خردمند خود بر مهان بر مه است
سخن به كه ویران نگردد سخن *** چو از برف و باران سرای كهن
به گمان من بزرگ مردی كه چنین سخنان بلند از فرهنگ و هنر میگوید، و دینار و گوهر را در برابر آن خوار میشمارد، نمیتواند چنان كسی باشد كه این شاهكار جاودانی را یكسر به امید به چنگ آوردن درهم و دینار سروده باشد. شاعر بزرگ خراسان، به هنگام تهیدستی و تنگدستی، ناگزیر آرزوی پاداشهای شاهانه را از دل به زبان می آورد. ولی مسلم است كه نمیتوان جوشش طبع بلند شاعرانهی او را در دوران سی و چند سال كوشش در قریه طابران، در گرو پاداش سیم و زر از امیر جنگاوری از دیار دور دانست.
افسانههایی كه دربارهی فردوسی و محمود و بخشیدن سیم به حمامی مشهور شده داستان كمارزشی است. من نخستین بار كه در سنین ده و دوازده سالگی این حكایتها را، كه در كتابهای درسی آن زمان ما جای داده بودند، خواندم البته مانند دیگر كودكان متأثر شدم، ولی به زودی این گونه قصهها را كه سیمای بعضی از ستارگان آسمان فرهنگ ما را غبارآلود كرده پشت سر گذاشتم. برای ما دشوار است بپذیریم كسی كه چنان بلند میاندیشد اساساً به دریای گوهر نظری داشته باشد تا چه رسد به این كه بگوید:
حكیم گفت كسی را كه بخت والا نیست *** به هیچ روی مر او را زمانه جویا نیست
برو مجاور دریا نشین مگر روزی *** به دستت افتد دُرّی كجاش همتا نیست
خجسته درگه محمود زابلی دریاست *** چگونه دریا كورا كرانه پیدا نیست
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در *** گناه بخت من است این گناه دریا نیست
این شعر معروف كه به فردوسی نسبت میدهند (بیت آخر گویا از عنصری است) خالی از لطف هم نیست اما آن را در خور فردوسی اندیشمند سپهسالار ملك سخن نمیپنداریم. البته به حق باید گفت كه نابغهها هم انسانند و گاهی گفتهها و كردارهای كم پایه نیز دارند. این نكته بجاست، ولی خصوصیات زندگی بهیمی مردان بزرگ را اگر هم از نظر تاریخی نزدیك به درستی باشد، باز باید در جوار پندار بزرگشان ناچیز شمرد.
از نظر تجزیه و تحلیل اخلاق اشخاص، مثلاً فلان دایرهی روزنامه نگاری و خبرگزاری، ممكن است بازجویی كند كه فلان سیاستمدار به نقش لباس یا كفش و كلاه ساخت كارخانهای دلبستگی دارد. این خبر در حد روزنامه نگاری و تفنّن روزانه درخور چشم پوشی است، ولی جست و جوی كوركورانه در ژرفای تاریخهای گمشدهی قرنهای پیش، و اتكا به روایات پیش پای افتاده برای شناسایی آفتاب در آسمان چهارم كاری ناروا و كودكانه به نظر میرسد.
از این روی، نگارنده این گونه روایات و ابیات را مانند
اگر شاه را شاه بودی پدر *** به سر بر نهادی مرا تاج زر
و گر مادر شاه بانو بودی *** مرا سیم و زر تا به زانو بدی
همانا كه شه نانوازاده است *** بهای كف نان به ما داده است
نمی پسندد و آن را از آن-آن فردوسی كه در اندیشهی وی نقش بسته-نمیداند. با این حال، بر آیین تساهل، با نویسندگان حواشی تاریخی و چهار مقالهها و پیروانشان مناقشه و نظر كم ارجی هم نداریم. در قرن بیستم كه روزنامه و مجلات و بیسیم و تلویزیون و ماهواره كار خبریابی و خبرگزاری را بسیار آسان كرده است، باز همه روز یك خبر را در چند روزنامه به چند گونه میخوانیم، یا از دو چشمه خبرگزاری به دو سان میشنویم. از این روی، شناسایی چشمههای خبری و ارزیابی ضرورت پیدا میكند. آیا سزاوار است كه فلان روایت چند قرن پیش را كه از زبان نسلی به نسل دیگر، تا به نویسندهی فلان كتاب خطی رسیده، چشمهی زلال و آیینهی تمام نمایِ شناسایی بزرگان و نوابغ فرهنگی و تاریخی خود بدانیم؟ توجه ما بیشتر باید به گفتههای بلند فرهنگی باشد، كه درخشش هنری آن امروز هنوز جان و دل مردم صاحب نظر جهان را مجذوب و شیفته میكند.
تأكید روی قصهها و تاریخهای افسانهآلود، بسیاری از نویسندگان را در میان غبار و مهِ زیستِ خاكدان زمینی دامنگیر كرده، و كمتر فرصت داده است كه بر فراز ابرها برویم و در پرتو آفتاب روشن قله های آسماناندای سخن و هنر پارسی را ببینیم.
رضا، فضل الله، (1389)، نگاهی به شاهنامه: تناور درخت خراسان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
/ج