جهان چیست؟ كشتزاری خرم و زیبا. ما مردم چون دانههایی هستیم كه در این كشتزار افشاندهاند. جریان زمان كشته را سیراب و رسیده میكند و به هنگام، داس مرگ بیدریغ رسیده و نارسیده را میدرود؛ این دورنما را زبان توانای فردوسی در یك بیت موجز چنین میپروراند:
جهان كشتزاریست با رنگ و بوی *** درو مرگ و عمر آب و ما كشت اوی
استاد در هوای آسمان همین اندیشه، باز با بالهای تصور پرواز میكند:
ز خاكیم و باید شدن زیر خاك *** همه جای ترس است و تیمار و باك
جهان سر به سر عبرت و حكمت است *** چرا زو همه بهر من غفلت است
شكاریم یكسر همه پیش مرگ *** سر زیر تاج و سر زیر ترگ
چو آیدش هنگام بیرون كنند *** وزان پس ندانیم تا چون كنند
روزگار بازیگری است كه به یك دست كلاه خسروی دارد و به دست دیگر كمند بهرامی. یك روز بر ایوان بلند مینشاندت، و روز دیگر بر خاك تیره، یوم لك و یوم علیك. رفتنی هستی، سر از باد نخوت و غرور بپرداز. ناچیزی خود را بدان، فروتن و دادده باش:
چنین است كردار چرخ بلند *** به دستی كلاه و به دیگر كمند
چو شادان نشیند كسی با كلاه *** به خمّ كمندش رباید زگاه
از بازیگری و سخرگی روزگار هم كه بگذریم، باز میبینیم كه روند و آیین جهان بر زادن و زیستن و مردن است. در كشتزار دانه میافشانند، میرویانند و میدروند. غفلت از ماست كه این آیین را نادیده میگیریم و گاهی زمینهی حال را به رخ آیندهی كرانهی ناپیدا میگستریم.
تازه نهال را نمیبینی كه سر از خاك بدر میكند، سرو بالا میگیرد، تناور میشود؟ اما سرانجام پیری بر او چیره میگردد. ریشههای درخت سست، و برگها پژمرده، و بالا خم میشود، و درخت تناور میمیرد. این آیین طبیعت است. فردوسی این روند طبیعت را در داستان «یازده رخ» نیكو بیان میكند.
جنگ یازده رخ، به پندار من یكی از افسانههای كملطف باستان است، كه مترجم عالیقدر ما از پی انجام وظیفهی امانت در ترجمانی به نظم درآورده است. در این داستان یازده پهلوان ایرانی با یازده پهلوان تورانی نبرد میكنند و نبردها نقش بلند و پیچیدهی داستان دلكشی را نمینمایاند. طرح اصلی كینه توزی كهن میان دو كشور و انتقام جویی است. با این حال، فردوسی همان صحنههای متعارف را از سخنان بلند و ابیات زیبا سرشار كرده است. در آغاز همین داستان، سخنگوی بزرگ ایران را میبینیم كه پیش از دست آویختن در دامن افسانههای منثور باستان، باز گوهرهای شاهوار در صدف اندیشه میآفریند.
به آوای جاودانی این عقاب آسمان پیمای گوش بسپاریم:
اگر خود بمانی به گیتی دراز *** ز رنج تن آید به رفتن نیاز
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ *** بدو بر شود تیره روشن چراغ
كند برگ پژمرده و بیخ سست *** سرش سوی پستی گراید نخست
بروید ز خاك و شود باز خاك *** همه جای ترس است و تیمار و باك
دربارهی قانون طبیعی كشتزار گیتی، در ادبیات جهان سخن زیبا فراوان است. یكی از سخنان زیبا كه در این معنی دیدهام، گوهری است كه از كان اندیشهی 2500 سال پیش كشور كهن چین به در آمدست. این گونه سخن بلند و شگفت چنان است كه با كوهسار سخن فردوسی شانه میساید، و چشم من كه از كودكی به روی دولت فقر و گلستان عرفان فارسی گشوده شده، آن را در ردیف سخنان عارفانه بزرگان خودمان میانگارد:
Requite injury with kindness,To the good I would be good;to the evil would also be good,in order to make them good.With the faithful(1) I would keep faith;with the unfaithful I would also keep faith,in order that they may become faithful.He who has no faith in others will find no faith in them.Keep behind,and you shall be put in front;he that humbles himself shall be presserved;he that bends shall be made straight.He who is great makes humility his base.He who,conscious of being strong,is content to be weak,__he shall be the paragon of mankind.To know,but to be as one not knowing,is the height of wisdom.The Sage knows what is in him but makes no display;he respects himself,but seeks no honor for himself,but seeks no honor for himself,All things in nature work silently;they come into being and possess nothing;they fulfil their function and make no claim.All things alike do their work,and then we see them subside.When they have reached their bloom each returns to its origin.Reurning to their origin means rest,or fulfillment of destiny.This reversion is an eternal law.To know that law is wisdom.Do nothing by self-will,but rather conform to the infinite will,and everything will be done for you.
Lao-tse
برداشت نگارنده از گفتار حكیم چینی آن است كه انسان نخست باید جهان را بشناسد، و بر امكانات بودنیها وقوف یابد و پای از آن مرزها فراتر ننهد:
به نابودنیها ندارد امید *** نگوید كه بار آورد شاخ بید
در درون دایرهی امكانات طبیعت میتوان از زندگانی برخوردار شد. به قول سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلك در كارند *** تا تو نانی به كف آری و به غفلت نخوری
كارهای ارادی ما، در بهرهمندی از حیات، باید در دایرهی امكانات بودنیها باشد. لسان الغیب هم اشاراتی در این امور دارد:
كار خود گر به خدا بازگذاری حافظ *** ای بسا عیش كه با بخت خدا داده كنی
برداشت بنده این است كه آدمی اگر شناخت درست از جهان و هرچه در آن است داشته باشد، با جریان طبیعی امكانات دمساز و همراه میشود، تا آسانتر به سوی پایان راه بخرامد، ور نه «سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت كوش» (2). خلاصه، آدمی میباید توكل داشته باشد: «راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدش».
حكیم و عارف چینی، مائوتسه، در حدود سدهی ششم پیش از میلاد مسیح میزیست. اینك ترجمهی آزاد سخن او را از نظر میگذرانیم:
بیدادهایی را كه بر تو روا میدارند، با مهربانی تلافی كن. نیكی را با نیكی پاداش ده، و بدی را نیز به نیكی پاسخ ده، تا تبه كاران به نیكی بگرایند. به باورمندان وفاپیشه وفادار باش، به ناباوران بیوفا نیز وفا كن، تا باورمند وفادار شوند. آن كس كه به دیگران معتقد نباشد، ناگزیر اعتقاد در ایشان نخواهد یافت.
در مقامی فروتر جایگزین، تا تو را برتر بنشانند كه فروتنان پایدارترند. آنكه انعطاف پذیر باشد، كمر راست خواهد كرد و سر بر خواهد كشید. آنكس كه بزرگ است فروتنی را پایگاه خود قرار میدهد. انسان فرهیخته كسی است كه با علم به نیرومندی و توانایی خویش، از ناتوانی ناخرسند نباشد. اوج دانایی آنجاست كه آدم بداند ولی چنان بنماید كه چیزی نمیداند.
خردمند خود میداند كه چه در انبان دارد، ولی آن را به نمایش نمیگذارد. او قدر خود را میداند ولی نیازی به دریافت عنوان و نشان و تفاخر ندارد.
همه چیز در طبیعت برای كار و منظوری به وجود میآید.
موجودات بیسر و صدا در دنیای خاموشی پدیدار میشوند. مالك هیچ چیزی نیستند. از پی مقصودی كه برای آن به وجود آمدهاند به كار میآیند، و داعیهی دیگری ندارند.
همهی موجودات به انجام وظیفهی خود در كارند، به اوج شكوفایی میرسند، آنگاه فرو میمیرند و سرانجام به اصل خود باز میگردند. بازگشت به اصل نشان آرامش كامل در پایان زیست آنهاست. این قانون جاودانی سیر همهی موجودات است، و شناسایی این قانون، درونمایهی جوهر عقل آدمی است.
به ارادهی (تخیلی) خود، (یعنی بیرون از امكانات بودنیهای جهان) كاری در پیش نیاور. با ارادهی بیكران (یعنی امكانات بودنیها) دمساز شو، همه چیز برای تو به كار خواهد پرداخت.
اگر روزی فرصت دست داد سخنان همپایه و همسنگ این سخن را از دفتر عرفان و فرهنگ پارسی بیرون خواهم كشید. آنگاه «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد» ورنه ترجمهی اندیشههای آسمانی، در قالب واژههای بسیار متعارف چندان لذت بخش نخواهد بود:
سخن گفت ناگفته چون گوهرست *** كجا نابسوده به سنگ اندر است
اگر شما خودتان همت قلمزنی و هنرپیشگی دارید، این گوهر معنی را از كان زبان انگلیسی به در بیاورید و به صورت لعل بدخشان دری به دیگران بنمایانید.
پینوشتها:
1.Brown,B.the Wisdom of the Chinese,pp.83-120
2. باید در نظر داشت كه حكمت عارفان و شعر ناب بزرگان برای گشایش خاطر و دلگرمی و سرخوشی با خیالات زیباست. این گونه پروازها را «منطق علمی» میتواند نپذیرد. شعر زیبا و حكمت عارفان هر یك از كاربرد محدود و معینی برخوردارند كه سوای تعمیم و قاطعیت گستردهی دادههای فیزیك و ریاضی و دانشهای طبیعی است.
رضا، فضل الله، (1389)، نگاهی به شاهنامه: تناور درخت خراسان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
/ج