نویسندگان: بیورن رَمبرگ و کریستین گسدال
ترجمهی: مهدی محمّدی
ترجمهی: مهدی محمّدی
اصطلاح هرمنوتیک هم فن و هم نظریهی فهم و تفسیرِ بیانهای زبانی و غیرزبانی را در بر میگیرد؛ در این میان فن، مرتبهاول است و نظریه، مرتبهدوم. پیشینهی سنت هرمنوتیکی، به مثابهی نظریهای در باب تفسیر، به فلسفهی یونان باستان برمیگردد. در سدههای میانه و دورهی نوزایی، هرمنوتیک به منزلهی شاخهی بسیار مهمی از مطالعات مربوط به کتاب مقدس پدیدار میشود. بعدها مطالعهی فرهنگهای باستانی و کلاسیک را نیز در بر میگیرد.
با پیدایی ایدهباوری و رمانتیسم آلمانی وضعیت هرمنوتیک دستخوش تغییر میشود. هرمنوتیک فلسفی میشود. دیگر ابزار کمکیِ روششناختی یا آموزشیای برای رشتههای دیگر شمرده نمیشود، بلکه بدل میشود به شرایط امکان ارتباطِ نمادی به خودی خود. پرسشِ «چگونه بخوانیم؟» جای خود را به این پرسش میدهد که «اساساً چگونه ارتباط برقرار میکنیم؟». بدون این دگرسانی، که به دست فریدریش شلایرماخر، ویلهلم دیلتای و برخی دیگر آغاز شد، نمیتوان تصوری از چرخش هستیشناختی در هرمنوتیک داشت که در اواسط دههی 1920 با هستی و زمان مارتین هایدگر شروع شد و به دست شاگرد وی، هانس-گئورگ گادامر، ادامه یافت. اکنون، هرمنوتیک تنها دربارهی ارتباط [یا همرسانیِ] نمادی نیست. گسترهی آن از این هم بنیادیتر شده، و خودِ زیست و هستی انسان را در بر گرفته است. بدین صورت است که هرمنوتیک، به منزلهی کاوشی در ژرفترین شرایط میان کنش نمادی و فرهنگ به طور کلی، افقی انتقادی برای بسیاری از جذابترین مباحث فلسفهی معاصر هم در بستر انگلیسی- آمریکایی (رورتی، (1) مکداول، (2) دیویدسون (3) ) و هم درون گفتمانی قارهایتر (هابرماس، آپل، (4) ریکور و دریدا) گشوده است.
پینوشتها:
1- Rorty.
2- McDowell.
3- Davidson.
4- Apel.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول