نویسندگان: بیورن رَمبرگ و کریستین گسدال
ترجمهی: مهدی محمّدی
ترجمهی: مهدی محمّدی
پس از مرگ شلایرماخر در سال 1834، آلکساندر فون هومبولت، (1) خاییم اشتاینتال (2) و فریدریش کارل فون ساوینیی (3) هرمنوتیک را پیش بردند. اما در این دوره، تاریخپژوهان، الهیدانان و حقوقدانان عمدتاً در پی به کارگیری هرمنوتیک در درون رشتههای خاصشان بودند، نه دلمشغول شرایط امکان فهم و ارتباط [یا همرسانی] به خودی خود. با وجود این، سه اندیشمند از این گرایش مستثنا هستند. یوهان گوستاف درویزن، (4) لئوپولت فون رانکه (5) و، مهمتر از همه، ویلهلم دیلتای (6). درویزن، رانکه و دیلتای هر یک به گونهای متفاوت نمایندهی بازگشت به مسئلهی قدیمی ویکو هستند، یعنی اینکه چگونه میتوان از لحاظ فلسفی توجیه و توضیحی برای گونهی خاصی از عینیت در خصوص مطالعهی انسان به دست داد. اما در حالی که ویکو به فرهنگ و تاریخ به طور کلی، علاقهمند بود، اکنون کار خاصتر شده بود: در درون نظام دانشگاهیِ بنا شده بر آرمانهای خرد انتقادی و عقلانیت -آرمانهای روشنگری- و نه بر حجیت، سنت و ضابطههای الهیاتی، چگونه علوم انسانی را توجیه کنیم؟
حرف رانکه این است که ساختار تاریخ تا آنجا که متشکل از نوع خاصی از وابستگی متقابل بین اجزا و کل است، ساختار متن را بازتاب میدهد. فهم تاریخ نیز، مانند خواندن، به معنای حرکت در مسیر دور هرمنوتیکی است، از جزء به کل و از کل به جزء. اما از آنجا که ذهن تاریخی خود در تاریخ قرار دارد، هیچ پایانی برای این حرکت دوری نیست. تاریخ نمیتواند آنچنان که هگلیها استدلال کرده بودند، یک بار برای همیشه توسط فلسفهی نظری به قالب مفهوم درآید. فهم تاریخ کنشی جاری و مستمر است. اما این باعث نمیشود که تاریخ، علمی زائد باشد. در تلاش ما برای فهم تاریخ، زیست تاریخی به آگاهی از خودش میرسد. کار تاریخی کردن به معنای مشارکت فعالانه در سنت فرهنگی مورد بررسی است؛ به معنای تاریخی بودن به مؤکدترین وجه است.
درویزن نیز، همچون رانکه، دلمشغول روششناسی علوم تاریخی است. او که میکوشد خود را از سنت ایدهباورانهای که رانکه هنوز بدان وفادار بود رها کند، نظریهای در باب تاریخ پیش مینهد که، مانند روششناسی علوم طبیعی، بیش از آنکه سروکارش با موضوع پژوهش (تاریخ یا طبیعت) باشد با شیوهی انجام دادن پژوهش است. علوم طبیعی پرده از قوانین طبیعی جهانروا برمیدارند. علوم تاریخی علوم فهم هستند. تاریخپژوه، برخلاف دانشمند علوم طبیعی، به واسطهی سنتِ همواره نوشونده و نوکنندهی خویش از موضوع پژوهش جداست. موضوع او همیشه با واسطه به او میرسد. با این همه، پژوهشگر ضمن فهم تاریخ به فهم چیزی میرسد که در نهایت از آن خود اوست، یعنی محصول آزادی، اهداف و تمایلات انسان است. در فرجام، حتی نزد درویزن هم تاریخ فهمپذیر و معنادار است- مطالعهی تاریخ امکان گونهای عینیت را فراهم میکند که متفاوت و در عین حال قابل قیاس با عینیت در علوم طبیعی است.
با دیلتای، تلاش برای اعتباربخشی فلسفی به علوم انسانی یک گام بزرگ پیش میرود. دیلتای که تکنگاری مفصلی دربارهی شلایرماخر و زمانهاش نوشته است، پرسشهایی را که درویزن و رانکه مطرح کرده بودند با احیای منابع هرمنوتیک رمانتیک پاسخ میدهد. سخن دیلتای این است که تبیین علمی طبیعت باید با نظریهای کامل شود که بگوید جهان چگونه از راه میانجیهای نمادین به ما داده میشود. فراهم آوردن چنین نظریهای هدف علوم انسانی، یا به بیان دقیقتر هدف فلسفهی علوم انسانی است، یعنی همان حوزهای که دیلتای تمام کار نظریاش را وقف آن کرد.
مفاهیم Erlebnis (تجربهی زیسته) و Verstehen (فهمیدن) نقش تعیینکنندهای در تلاشهای دیلتای برای رهاسازی روششناسی علوم انسانی از روششناسی علوم طبیعی دارند. او در نوشتههای اولیهاش چندان کوششی برای تمایز نهادن میان این اصطلاحها نکرد. اما بعدها Erlebnis به فرایند خودفهمی ربط داده شد و Verstehen به فهم ما از دیگران. نکتهی مهم دیلتای این است که Erlebnis به خودی خود، خودفهمی نمیآورد. خودفهمی تنها به میزانی حاصل میشود که نفس با خویش ارتباط برقرار کند همانطور که با دیگران ارتباط برقرار میکند، یعنی به نحو با واسطه. با وجود این، Erlebnis، که ترکیبکننده و فعال است، منبع روانشناختی تمام تجربهها، توانشی تجربی که در فهم، به قالب مفهوم درمیآید و بیان میشود، باقی میماند.
در سطح پژوهشهای تاریخی، دانشمندی که رویکرد هرمنوتیکی داشته باشد باید با درآمیختن نوعی فرضیهپردازی شهودیتر (برای دست یافتن به تجربهی زیستهی مورد نظر) و روشی مقایسهای که عینیت این فرایند را بازبینی و تضمین کند، با وضعیت روبهرو شود. این اقتباسِ انتقادی دیلتای از هرمنوتیک رمانتیک شلایرماخر است. نظریهای که به جای اصطلاحات رمانتیکِ حدس، همسازی و مقایسه، اصطلاح فرضیهپردازی استقرایی اولیه را مینشاند که به فرایندی از کاوش تجربی و انتقادی و مقایسهی تاریخی با هدف بازبینی یا اصلاح فرضیهی اولیه میانجامد. میتوان گفت مهمترین سهمی که دیلتای در هرمنوتیک دارد این است که او نخستین بار هرمنوتیک را بر پایهی نظریهای عام دربارهی زیست و هستی انسان نهاد. به این اعتبار، فلسفهی دیلتای راه را برای چیزی که بعدها چرخش هستیشناختی نام گرفت هموار کرد.
پینوشتها:
1- Alexander von Humboldt.
2- Chajim Steinthal.
3- Friedrich Carl von Savigny.
4- Johann Gustav Droysen.
5- Leopold von Ranke.
6- Wilhelm Dilthey.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول
نقد عقل تاریخی
نویسندگان: بیورن رَمبرگ و کریستین گسدال
ترجمهی: مهدی محمّدی
ترجمهی: مهدی محمّدی
کلیدواژهها: هرمنوتیک، دیلتای، درویزن، رانکه، شلایرماخر
پس از مرگ شلایرماخر در سال 1834، آلکساندر فون هومبولت، (1) خاییم اشتاینتال (2) و فریدریش کارل فون ساوینیی (3) هرمنوتیک را پیش بردند. اما در این دوره، تاریخپژوهان، الهیدانان و حقوقدانان عمدتاً در پی به کارگیری هرمنوتیک در درون رشتههای خاصشان بودند، نه دلمشغول شرایط امکان فهم و ارتباط [یا همرسانی] به خودی خود. با وجود این، سه اندیشمند از این گرایش مستثنا هستند. یوهان گوستاف درویزن، (4) لئوپولت فون رانکه (5) و، مهمتر از همه، ویلهلم دیلتای (6). درویزن، رانکه و دیلتای هر یک به گونهای متفاوت نمایندهی بازگشت به مسئلهی قدیمی ویکو هستند، یعنی اینکه چگونه میتوان از لحاظ فلسفی توجیه و توضیحی برای گونهی خاصی از عینیت در خصوص مطالعهی انسان به دست داد. اما در حالی که ویکو به فرهنگ و تاریخ به طور کلی، علاقهمند بود، اکنون کار خاصتر شده بود: در درون نظام دانشگاهیِ بنا شده بر آرمانهای خرد انتقادی و عقلانیت -آرمانهای روشنگری- و نه بر حجیت، سنت و ضابطههای الهیاتی، چگونه علوم انسانی را توجیه کنیم؟
حرف رانکه این است که ساختار تاریخ تا آنجا که متشکل از نوع خاصی از وابستگی متقابل بین اجزا و کل است، ساختار متن را بازتاب میدهد. فهم تاریخ نیز، مانند خواندن، به معنای حرکت در مسیر دور هرمنوتیکی است، از جزء به کل و از کل به جزء. اما از آنجا که ذهن تاریخی خود در تاریخ قرار دارد، هیچ پایانی برای این حرکت دوری نیست. تاریخ نمیتواند آنچنان که هگلیها استدلال کرده بودند، یک بار برای همیشه توسط فلسفهی نظری به قالب مفهوم درآید. فهم تاریخ کنشی جاری و مستمر است. اما این باعث نمیشود که تاریخ، علمی زائد باشد. در تلاش ما برای فهم تاریخ، زیست تاریخی به آگاهی از خودش میرسد. کار تاریخی کردن به معنای مشارکت فعالانه در سنت فرهنگی مورد بررسی است؛ به معنای تاریخی بودن به مؤکدترین وجه است.
درویزن نیز، همچون رانکه، دلمشغول روششناسی علوم تاریخی است. او که میکوشد خود را از سنت ایدهباورانهای که رانکه هنوز بدان وفادار بود رها کند، نظریهای در باب تاریخ پیش مینهد که، مانند روششناسی علوم طبیعی، بیش از آنکه سروکارش با موضوع پژوهش (تاریخ یا طبیعت) باشد با شیوهی انجام دادن پژوهش است. علوم طبیعی پرده از قوانین طبیعی جهانروا برمیدارند. علوم تاریخی علوم فهم هستند. تاریخپژوه، برخلاف دانشمند علوم طبیعی، به واسطهی سنتِ همواره نوشونده و نوکنندهی خویش از موضوع پژوهش جداست. موضوع او همیشه با واسطه به او میرسد. با این همه، پژوهشگر ضمن فهم تاریخ به فهم چیزی میرسد که در نهایت از آن خود اوست، یعنی محصول آزادی، اهداف و تمایلات انسان است. در فرجام، حتی نزد درویزن هم تاریخ فهمپذیر و معنادار است- مطالعهی تاریخ امکان گونهای عینیت را فراهم میکند که متفاوت و در عین حال قابل قیاس با عینیت در علوم طبیعی است.
با دیلتای، تلاش برای اعتباربخشی فلسفی به علوم انسانی یک گام بزرگ پیش میرود. دیلتای که تکنگاری مفصلی دربارهی شلایرماخر و زمانهاش نوشته است، پرسشهایی را که درویزن و رانکه مطرح کرده بودند با احیای منابع هرمنوتیک رمانتیک پاسخ میدهد. سخن دیلتای این است که تبیین علمی طبیعت باید با نظریهای کامل شود که بگوید جهان چگونه از راه میانجیهای نمادین به ما داده میشود. فراهم آوردن چنین نظریهای هدف علوم انسانی، یا به بیان دقیقتر هدف فلسفهی علوم انسانی است، یعنی همان حوزهای که دیلتای تمام کار نظریاش را وقف آن کرد.
مفاهیم Erlebnis (تجربهی زیسته) و Verstehen (فهمیدن) نقش تعیینکنندهای در تلاشهای دیلتای برای رهاسازی روششناسی علوم انسانی از روششناسی علوم طبیعی دارند. او در نوشتههای اولیهاش چندان کوششی برای تمایز نهادن میان این اصطلاحها نکرد. اما بعدها Erlebnis به فرایند خودفهمی ربط داده شد و Verstehen به فهم ما از دیگران. نکتهی مهم دیلتای این است که Erlebnis به خودی خود، خودفهمی نمیآورد. خودفهمی تنها به میزانی حاصل میشود که نفس با خویش ارتباط برقرار کند همانطور که با دیگران ارتباط برقرار میکند، یعنی به نحو با واسطه. با وجود این، Erlebnis، که ترکیبکننده و فعال است، منبع روانشناختی تمام تجربهها، توانشی تجربی که در فهم، به قالب مفهوم درمیآید و بیان میشود، باقی میماند.
در سطح پژوهشهای تاریخی، دانشمندی که رویکرد هرمنوتیکی داشته باشد باید با درآمیختن نوعی فرضیهپردازی شهودیتر (برای دست یافتن به تجربهی زیستهی مورد نظر) و روشی مقایسهای که عینیت این فرایند را بازبینی و تضمین کند، با وضعیت روبهرو شود. این اقتباسِ انتقادی دیلتای از هرمنوتیک رمانتیک شلایرماخر است. نظریهای که به جای اصطلاحات رمانتیکِ حدس، همسازی و مقایسه، اصطلاح فرضیهپردازی استقرایی اولیه را مینشاند که به فرایندی از کاوش تجربی و انتقادی و مقایسهی تاریخی با هدف بازبینی یا اصلاح فرضیهی اولیه میانجامد. میتوان گفت مهمترین سهمی که دیلتای در هرمنوتیک دارد این است که او نخستین بار هرمنوتیک را بر پایهی نظریهای عام دربارهی زیست و هستی انسان نهاد. به این اعتبار، فلسفهی دیلتای راه را برای چیزی که بعدها چرخش هستیشناختی نام گرفت هموار کرد.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول
پس از مرگ شلایرماخر در سال 1834، آلکساندر فون هومبولت، (1) خاییم اشتاینتال (2) و فریدریش کارل فون ساوینیی (3) هرمنوتیک را پیش بردند. اما در این دوره، تاریخپژوهان، الهیدانان و حقوقدانان عمدتاً در پی به کارگیری هرمنوتیک در درون رشتههای خاصشان بودند، نه دلمشغول شرایط امکان فهم و ارتباط [یا همرسانی] به خودی خود. با وجود این، سه اندیشمند از این گرایش مستثنا هستند. یوهان گوستاف درویزن، (4) لئوپولت فون رانکه (5) و، مهمتر از همه، ویلهلم دیلتای (6). درویزن، رانکه و دیلتای هر یک به گونهای متفاوت نمایندهی بازگشت به مسئلهی قدیمی ویکو هستند، یعنی اینکه چگونه میتوان از لحاظ فلسفی توجیه و توضیحی برای گونهی خاصی از عینیت در خصوص مطالعهی انسان به دست داد. اما در حالی که ویکو به فرهنگ و تاریخ به طور کلی، علاقهمند بود، اکنون کار خاصتر شده بود: در درون نظام دانشگاهیِ بنا شده بر آرمانهای خرد انتقادی و عقلانیت -آرمانهای روشنگری- و نه بر حجیت، سنت و ضابطههای الهیاتی، چگونه علوم انسانی را توجیه کنیم؟
حرف رانکه این است که ساختار تاریخ تا آنجا که متشکل از نوع خاصی از وابستگی متقابل بین اجزا و کل است، ساختار متن را بازتاب میدهد. فهم تاریخ نیز، مانند خواندن، به معنای حرکت در مسیر دور هرمنوتیکی است، از جزء به کل و از کل به جزء. اما از آنجا که ذهن تاریخی خود در تاریخ قرار دارد، هیچ پایانی برای این حرکت دوری نیست. تاریخ نمیتواند آنچنان که هگلیها استدلال کرده بودند، یک بار برای همیشه توسط فلسفهی نظری به قالب مفهوم درآید. فهم تاریخ کنشی جاری و مستمر است. اما این باعث نمیشود که تاریخ، علمی زائد باشد. در تلاش ما برای فهم تاریخ، زیست تاریخی به آگاهی از خودش میرسد. کار تاریخی کردن به معنای مشارکت فعالانه در سنت فرهنگی مورد بررسی است؛ به معنای تاریخی بودن به مؤکدترین وجه است.
درویزن نیز، همچون رانکه، دلمشغول روششناسی علوم تاریخی است. او که میکوشد خود را از سنت ایدهباورانهای که رانکه هنوز بدان وفادار بود رها کند، نظریهای در باب تاریخ پیش مینهد که، مانند روششناسی علوم طبیعی، بیش از آنکه سروکارش با موضوع پژوهش (تاریخ یا طبیعت) باشد با شیوهی انجام دادن پژوهش است. علوم طبیعی پرده از قوانین طبیعی جهانروا برمیدارند. علوم تاریخی علوم فهم هستند. تاریخپژوه، برخلاف دانشمند علوم طبیعی، به واسطهی سنتِ همواره نوشونده و نوکنندهی خویش از موضوع پژوهش جداست. موضوع او همیشه با واسطه به او میرسد. با این همه، پژوهشگر ضمن فهم تاریخ به فهم چیزی میرسد که در نهایت از آن خود اوست، یعنی محصول آزادی، اهداف و تمایلات انسان است. در فرجام، حتی نزد درویزن هم تاریخ فهمپذیر و معنادار است- مطالعهی تاریخ امکان گونهای عینیت را فراهم میکند که متفاوت و در عین حال قابل قیاس با عینیت در علوم طبیعی است.
با دیلتای، تلاش برای اعتباربخشی فلسفی به علوم انسانی یک گام بزرگ پیش میرود. دیلتای که تکنگاری مفصلی دربارهی شلایرماخر و زمانهاش نوشته است، پرسشهایی را که درویزن و رانکه مطرح کرده بودند با احیای منابع هرمنوتیک رمانتیک پاسخ میدهد. سخن دیلتای این است که تبیین علمی طبیعت باید با نظریهای کامل شود که بگوید جهان چگونه از راه میانجیهای نمادین به ما داده میشود. فراهم آوردن چنین نظریهای هدف علوم انسانی، یا به بیان دقیقتر هدف فلسفهی علوم انسانی است، یعنی همان حوزهای که دیلتای تمام کار نظریاش را وقف آن کرد.
مفاهیم Erlebnis (تجربهی زیسته) و Verstehen (فهمیدن) نقش تعیینکنندهای در تلاشهای دیلتای برای رهاسازی روششناسی علوم انسانی از روششناسی علوم طبیعی دارند. او در نوشتههای اولیهاش چندان کوششی برای تمایز نهادن میان این اصطلاحها نکرد. اما بعدها Erlebnis به فرایند خودفهمی ربط داده شد و Verstehen به فهم ما از دیگران. نکتهی مهم دیلتای این است که Erlebnis به خودی خود، خودفهمی نمیآورد. خودفهمی تنها به میزانی حاصل میشود که نفس با خویش ارتباط برقرار کند همانطور که با دیگران ارتباط برقرار میکند، یعنی به نحو با واسطه. با وجود این، Erlebnis، که ترکیبکننده و فعال است، منبع روانشناختی تمام تجربهها، توانشی تجربی که در فهم، به قالب مفهوم درمیآید و بیان میشود، باقی میماند.
در سطح پژوهشهای تاریخی، دانشمندی که رویکرد هرمنوتیکی داشته باشد باید با درآمیختن نوعی فرضیهپردازی شهودیتر (برای دست یافتن به تجربهی زیستهی مورد نظر) و روشی مقایسهای که عینیت این فرایند را بازبینی و تضمین کند، با وضعیت روبهرو شود. این اقتباسِ انتقادی دیلتای از هرمنوتیک رمانتیک شلایرماخر است. نظریهای که به جای اصطلاحات رمانتیکِ حدس، همسازی و مقایسه، اصطلاح فرضیهپردازی استقرایی اولیه را مینشاند که به فرایندی از کاوش تجربی و انتقادی و مقایسهی تاریخی با هدف بازبینی یا اصلاح فرضیهی اولیه میانجامد. میتوان گفت مهمترین سهمی که دیلتای در هرمنوتیک دارد این است که او نخستین بار هرمنوتیک را بر پایهی نظریهای عام دربارهی زیست و هستی انسان نهاد. به این اعتبار، فلسفهی دیلتای راه را برای چیزی که بعدها چرخش هستیشناختی نام گرفت هموار کرد.
پینوشتها:
1- Alexander von Humboldt.
2- Chajim Steinthal.
3- Friedrich Carl von Savigny.
4- Johann Gustav Droysen.
5- Leopold von Ranke.
6- Wilhelm Dilthey.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول