نویسندگان: بیورن رَمبرگ و کریستین گسدال
ترجمهی: مهدی محمّدی
ترجمهی: مهدی محمّدی
هستی و زمان (1927) مارتین هایدگر که تحت تأثیر خوانش او از شلایرماخر، درویزن و دیلتای نگاشته شد، رشتهی هرمنوتیک را کاملاً دگرگون کرد. از دید هایدگر، هرمنوتیک فهمِ ارتباط [یا همرسانی] زبانی نیست. همچنین، کارش فراهم کردن بنیانی روششناختی برای علوم انسانی نیست. نزد هایدگر، هرمنوتیک هستیشناسی است؛ هرمنوتیک دربارهی بنیادیترین شرایط در جهان بودنِ آدمی است. ولی چرخش هایدگر به سوی هستیشناسی کاملاً جدا از فلسفههای هرمنوتیکی پیشین نیست. همانطور که ویکو کارش را با نقد مفهوم دکارتیِ یقین آغاز کرده بود، هایدگر نیز کمر به براندازی چیزی میبندد که مسیر دکارتیِ خرد فلسفی مدرن میداند.
حرف هایدگر این است که نزد دکارت، کار فلسفه آن است که نشان دهد سوژه چگونه میتواند به گونهای عقلانی هنجارهایی برای یقین شناختی (1) بنا نهد که به وسیلهی آنها بازنمود خاصی صادق یا کاذب شمرده میشود. این رأی یک گام بیشتر فاصله ندارد با تلقی حقیقت برحسب روشهایی که علوم طبیعی به تنهایی پیش پای ما میگذارند. اما چنین الگویی معمولاً از بنیادیترین جنبههای در جهان بودنِ ما که پیشا علمیاند غافل میماند. این همان حوزه هرمنوتیک هایدگر است. از این حیث، هرمنوتیک دیگر به صورت یکی از چندین امکان فلسفی ظاهر نمیشود، بلکه هرمنوتیک -به تعبیر هایدگر، هرمنوتیک واقعبودگی- همان چیزی است که فلسفه اساساً و تماماً ناظر به آن است.
بازتاب این نگرش را در تعریف هایدگر از اصطلاحاتی چون فهم، تفسیر و اظهار میتوان دید. فهم، به تعریف هایدگر، نه شیوهای از خواندن است نه نتیجهی فرایندی دقیق و ارادی از تأمل انتقادی. چیزی نیست که ما آگاهانه انجام بدهیم یا ندهیم، بلکه چیزی است که ما هستیم. فهم نحوهای از بودن است، و از این حیث ویژگی بارز انسان، یا دازاین، (2) است. نحوهی پیشاتأملیای که دازاین در جهان به سر میبرد خود سرشتی هرمنوتیکی دارد. فهم ما از جهان متضمن نوعی کاردانی (3) عملی است که از طریق شیوهای که، بدون ملاحظات نظری، راه خود را در جهان پیدا میکنیم نمایان میشود. ما در را باز میکنیم بدون اینکه چیستی دستگیره یا چارچوب آن را تبدیل به موضوع معرفت کنیم یا به طور مفهومی مشخص سازیم. جهان به نحوی شهودی و بنیادی برای ما آشناست. نوآورانهترین حرف هایدگر این است که فهم ما از جهان از راه گردآوری مجموعهای از واقعیتهای خنثی صورت نمیپذیرد، واقعیتهایی که چهبسا ما را به دستهای از گزارههای کلی، قوانین یا داوریهایی برسانند که، کم یا بیش، با جهان آنچنان که هست تناظر دارد. جهان به نحوی ضمنی برای ما فهمپذیر است.
این آشنایی بنیادی با جهان از طریق کار تفسیر وارد آگاهی تأملی میشود. اما لازم نیست تفسیر سرشتِ گزارهای داشته شد. مسئله، به چشم آمدن آشکار این یا آن عین خاص است، چنانکه در تجربهی چکش خرابی که یکباره با تمام بیفایدگیاش خود را نشان میدهد، ملاحظه میکنیم. در این حال مجبوریم دست از چکش زدن برداریم. گویی که به سطح تازهای از هوشیاری رسیده باشیم، فعالیت ضمنی چکش زدن جای خود را به آگاهی ناگهانی از این که چکش برای چیست میدهد. به گفتهی هایدگر، تفسیر سبب میشود که چیزها، اعیان و ساختار جهان، به منزلهی چیزی نمودار شوند. با این همه، این به منزله تنها در پسزمینهی جهان به منزلهی تمامیتی از برخوردهای بین سوژهها و اَعمال ممکن میشود، جهانی که به واسطهی بودنِ فهمانهی دازاین در آن گشوده شده است.
در اینجا هنوز به سطحی نرسیدهایم که در آن، به گفتهی هایدگر، مفهوم حقیقت به منزلهی مطابقت میان حکم و جهان را مستقر سازیم. اما به هر حال این یک حقیقت است -حقیقت گشودگی جهان. از طریق کنش ترکیبکنندهی فهم، جهان به منزلهی تمامیتی از معنا گشوده میشود، فضایی که دازاین آن را خانهی خویش مییابد.
تنها از طریق اظهار است که فعالیت ترکیبکنندهی فهم و تفسیر وارد ساحت زبان میشود. تفسیر با آشکار کردن ساختار به منزلهایِ (4) این یا آن چیز، چکش به منزلهی چکش، پرده از معنای آن برمیدارد. بنابراین، اظهار، این معنا را از لحاظ زبانی مشخص میکند. به عبارت دیگر، شناسایی زبانیِ این یا آن چیز، اولیه و آغازین نیست، بلکه مبتنی بر ترکیب جهاننمای فهم و تفسیر است. این مطلب در مورد ارزش صدق اظهار نیز صادق است. حقیقت جهاننمای فهم بنیادیتر از حقیقتی است که در ساختار گزارهایِ «الف ب است» ارائه میشود؛ همچنین، مقدم است بر یقین برخاسته از تأمل که فیلسوف دکارتی ادعای آن را دارد.این صورتبندی تازهی هایدگری از مسئلهی حقیقت، دریافت جدیدی از دور هرمنوتیکی پدید میآورد. نزد اسپینوزا، آست و شلایرماخر، دور هرمنوتیکی در قالب رابطهی دوسویه بین متن به منزلهی یک کل و اجزای منفرد آن، یا در قالب رابطه میان متن و سنت در نظر گرفته میشد. اما نزد هایدگر، دور هرمنوتیکی به چیزی کاملاً متفاوت اشاره دارد: میانکنش خودفهمی و فهممان از جهان. دور هرمنوتیکی دیگر ابزار واژهشناختی سودبخشی قلمداد نمیشود، بلکه مستلزم کار وجودیای است که پیش روی تکتک ماست.
طبق نظر هایدگر، دازاین با تلاشهای خودتفسیرگرانهاش شناسایی میشود. دازاین هستیای است که هستیاش برایش مسئلهای مینماید. اما، ازآنجا که دازاین از اساس در تار و پود جهان پیچیده است، به هیچ روی نمیتوانیم خودمان را جز از طریقِ غیرمستقیم جهان بفهمیم، و جهان نیز جز با رجوع به نحوهی زیستِ دازاین قابل فهم نیست. ولی این فرایندی همیشگی است. از این رو، آنچه در اینجا خطیر است، برخلاف سنت هرمنوتیکی پیشین، لحظهای نیست که میتوان از دور هرمنوتیکی بیرون آمد -جایی که تلاشهای تفسیریمان سرانجام در فهمی روشن، شفاف و بیشبهه از معنای متن به ثمر می نشیند؛ بلکه، به گفتهی هایدگر، آنچه مهم است سعی در وارد شدن به دور [هرمنوتیکی] از راه درست است، همراه با طلب تشخیصِ اینکه کاوش در شرایط هستیشناختی زندگیام لاجرم به طور متقابل بر نحوهی زیستن من تأثیر میگذارد.
با این چرخش به سوی هستیشناسی، مسائل واژهشناسی در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرند. اکنون سروکار هرمنوتیک با معنا -یا بیمعناییِ- زندگی انسان است: هرمنوتیک بدل به کاری وجودی [یا اگزیستانسیال] شده است.
پینوشتها:
1- epistemic certainty.
2- Dasein.
3- know-how.
4- as-structure.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول