نویسندگان: بیورن رَمبرگ و کریستین گسدال
ترجمهی: مهدی محمّدی
ترجمهی: مهدی محمّدی
هابرماس در چندین مقاله انگشت بر چیزی میگذارد که خود آن را خامیسیاسی هرمنوتیک گادامر میخواند. از دید هابرماس، گادامر بیش از حد بر حجیت سنت تأکید میورزد و جایی برای تأمل و داوری نقادانه باقی نمیگذارد. [به این ترتیب] دست خرد از قدرت داوری انتقادی و فاصلهدار کوتاه میشود. بنابراین، نیاز ما تنها واکاوی این امر نیست که چگونه در واقعیت مشروط به شرایط تاریخی هستیم، بلکه به مجموعهای از اصول شبهاستعلاییِ (1) اعتبار نیز نیازمندیم که مدعیات سنت را بتوان با آنها مورد ارزیابی قرار داد. به اعتقاد هابرماس، هرمنوتیک باید با نظریهای انتقادی دربارهی جامعه کامل شود.
توجه به تفاوت اعتراضهای هابرماس با ایرادهایی که بتّی و هرش طرح کردهاند اهمیت دارد. برخلاف بتّی و هرش، هابرماس مدعی نیست که رویکرد گادامر به هرمنوتیک کاملاً اشتباه است، بلکه حرف او این است که گادامر صورت ناروایی از کلیت را به هرمنوتیک نسبت میدهد. از این رو، مشکل بنیادین هرمنوتیک گادامر با توسل به روشی هرمنوتیکی حل نخواهد شد. ایدهی روش صوری بیشک به نحو قانعکنندهای زیر تیغ نقد گادامر رفته است. در عوض، باید بکوشیم ملاک رضایتبخشی برای اعتبار، یا چیزی که هابرماس اصول شبهاستعلایی خرد ارتباطی مینامد، پیدا کنیم. تنها از این طریق هرمنوتیک میتواند، به راهنمایی علوم اجتماعی، در راه رهاسازی و آزادی اجتماعی گام بردارد.
دغدغههاى آپل نیز، در کل، همان دغدغههاى هابرماس است، اما زاویهی نگاه او به حوزهی هرمنوتیک اندکی متفاوت است. آپل نیز همچون گادامر شاگرد هایدگر بود. وی در پی آن است که نشان دهد گادامر منظور استاد خویش را خوب نفهمیده است. به ادعای آپل، در حدود دههی شصت مفهوم هایدگری حقیقت دستخوش تغییر مهمی میشود. اگرچه آپل قبول دارد که هایدگر همچنان فهم جهاننما را شرطی لازم برای حقیقت میداند، اما مدعی است که وی دیگر آن را شرط کافی نمیداند. این، به اعتقاد آپل، همان نکتهای است که گادامر از آن غافل است. گادامر ملتفت نیست که چگونه هایدگر متأخر بر آن است که سطح هستیشناختی فهم باید با توسل به بُعدی فراتاریخی (2) از اعتبار کامل شود، بُعدی که بیشباهت به آنچه بعدها آپل و هابرماس پیش نهادند نیست.
این نقدها -که در اینجا بتّی، هرش، هابرماس و آپل آنها را نمایندگی میکنند-بیپاسخ نماندهاند. گادامر بارها و بارها تأکید میکند که هدفش هرگز کنار گذاشتن توسل به اعتبار، عینیت و روش در فهم نبوده است. او این را خوانشی کاملاً غلط میداند. برعکس، گادامر در پی آن بوده است که در همان راهی که چرخش نقادانهی کانت نشان داد، شرایط امکان فهم به طور مطلق را بکاود. این شرایط چیزهایی نیستند که با تمسک به روشی هرمنوتیکی بتوان حذف کرد یا به حال تعلیق درآورد و نادیده گرفت. افزون بر این، چنین نیست که قرار گرفتن ما درون تاریخ صرفاً وضعیتی محدودکننده باشد، بلکه، به منزلهی ظرف تجربه و خرد انسانی، پیش از هر چیز جهان را بر ما میگشاید.
فارغ از این که استدلال کدام طرف را متقاعدکنندهتر بیابیم، مشکل بتوان انکار کرد که هم گادامر و هم منتقدانش از این برخوردها سود بردهاند. به نظر میرسد همین نقدها و سازشها، همین ظریفپردازیها و بازنگریها، بوده که امکان آن را فراهم آورده است که فیلسوفی چون پل ریکور چیزی شبیه راه سوم را در هرمنوتیک فراپیش نهد، راهی غیر از گرایش صرفاً شناختی در هرمنوتیک از یک سو، و پرسشگری هستیشناختی گادامر در باب تمایز بین واقعبودگی و اعتبار در تفسیر از سوی دیگر.
پینوشتها:
1- quasi-transcendental.
2- trans-historical.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول