چکیده
در این سالها مسأله منابع شاهنامه توجه بسیاری از محققین داخلی و خارجی را به خود جلب کرده است و عدهای از آنها بر این باورند که فردوسی شاهنامه را از روی روایتهای شفاهی سروده و به هیچ منبع نوشتاری دسترسی نداشته است. از طرف دیگر پژوهشگرانی نیز در ردّ این نظریه مقالاتی چند نوشتهاند. نویسنده با توجه به دغدغه موجود در مورد مسأله منابع فردوسی، بر خود لازم دیده است از منظری دیگر این مسأله را مورد بررسی قرار دهد. در این راستا نویسنده برای اثبات نوشتاری بودن مأخذ یا مآخذ شاهنامه، داستان جنگ بزرگ کیخسرو را به عنوان یک نمونه از شاهنامه عظیم فردوسی با روایت ثعالبی در تاریخ غررالسیر مقایسه نموده است. در این مقایسه فقط هستهی اصلی داستان و وقایع بزرگ و مهم مدّ نظر قرار گرفته است. نویسنده با استخراج و مقایسه حوادث اصلی داستان در دو روایت، به شباهتها، تفاوتهای و دلایل آن میپردازد. شباهتها را ناشی از منابع مشترک و تفاوتها را ناشی از منابع غیر مشترک میداند.1- درآمد
به دنبال طرح نظریه جهانی بورا (2) در مورد شفاهی بودن حماسه در کتاب حماسه و پدیدهشناسی شعر پهلوانی، دیک دیوس (3) در مقاله ای با عنوان « مسأله منابع فردوسی (4) » در سال 1996 نسبت به موضوع نوشتاری بودن شاهنامه اظهار تردید کرده است و در نظر داشتن منبع یا منابع نوشتاری چون شاهنامه ابومنصوری را برای شاهنامه دور از ذهن میداند و مینویسد: « در این مقاله بر آنم که تردیدم را نسبت به درستی این باور بیان دارم » ( دیوس، 1377: 92 ). دیوس در این مقاله وجود دوست مورد ادّعای فردوسی را که یک منبع نوشتاری در اختیار او گذاشته و نیز وجود دیگر منابع ادعای فردوسی را که یک منبع نوشتاری در اختیار او گذاشته و نیز وجود دیگر منابع نوشتاری را که فردوسی در جای جای کتاب خود به آن اشاره میکند، به چالش میکشاند: « وجود دوستی که منابع پهلوی را در اختیار شاعر گذارده در مقدمه به دو کار میآید از یکسو فردوسی را توانا ساخته که منبعی کهن و با اعتبار را به عنوان پشتوانه کار خویش معرفی کند و از دیگر سو این فرصت را فراهم آورد که از راه ستایش و بزرگداشت این دوست خود را بستاید و برخود ببالد که سزاوارترین کس برای دست زدن به این کار بزرگ بوده است » ( همان، 97 ). سپس ادعای « داشتن منبع » را یک سنت رایج در بین شاعران و تاریخ نگاران سده میانه میداند که به قصد اعتبار بخشیدن به اثرشان و در پی آن جلب توجه افکار عمومی هموطنان برای ستایش و تکریم خود دانسته است » ( همان، 101-102 ). لذا کار فردوسی را به کار "جفری (5)" و "لیامون" (6) شبیه میداند ( همان، 94-95 ) و مینویسد: « اثر فردوسی بسیار مشخص ویژگیهای حماسی خود را حین عبور از مرحله شفاهی به نوشتاری نشان میدهد، ضمن اینکه ویژگیهای بنیادین آثار شفاهی را نیز با خود دارد » ( همان، 103 ). دیویس در پایان مقاله چنین نتیجه میگیرد: « اما این پیشفرض، علاوه بر آنکه زاویه نگاه ما را به متن تغییر میدهد، از این فرض که مأخذ کار فردوسی تنها یک متن نوشتاری بزرگ بوده، فراتر میرود و احتمال وجود مواد شفاهی را قویتر میکند » ( همان، 104 ). پس از انتشار این مقالهی چالش برانگیز، تلاشهای درخور ستایشی از سوی پژوهشگران داخلی و خارجی در ردّ سخنان دیویس صورت گرفته است. از میان آنها میتوان به مقاله « از شاهنامه تا خداینامه » جلال خالقی مطلق اشاره کرد. نویسنده در این مقالهی طولانی به طور دقیق و مفصل با استفاده از متن شاهنامه و دیگر منابع پیش، بعد و هم عرض آن، نظرات دیویس را رد میکند ( همان، 79-106 ) خالقی مطلق همچنین در کتاب حماسه با این نظر بورا که میگوید: « در توجه حماسه نخست و تقربیاً به استثنا نه به خوانندگان، بلکه به شنوندگان است، یعنی حماسهها کمابیش همه گفتاری بوده اند و نه نوشتاری » ( خالقی مطلق: 1386، 67 ). یعنی تمامی حماسهها ابتدا شفاهی هستند، مخالفت میکند و مینویسد: « به گمان نگارنده، حماسه در آغاز در همهجا « نه تقریباً بیاستثنا »، بلکه « بیتردید و بیاستثنا » گفتاری بوده... زمان پدید آمدن حماسهی نوشتاری میان اقوام که بدان دست یافتهاند، متفاوت است. در ایران باید در زمان اشکانیان و یا در اواخر آن زمان کمکم آغاز شده باشد » ( همان، 67-68 ). این نظر را که فردوسی، گوسان (7) بوده و هیچ الفتی با قلم و کاغذ نداشته، به شدّت رد میکند ( همان، 76 ). در این رابطه مینویسد: « در زبان فارسی هیچ اثر گفتاری و بدیهی نداریم که توانسته باشد بر زبان و ادب و هنر ما تا این درجه تأثیر گذارد که شاهنامه گذاشته است و اصولاً امکان چنین چیزی در ادب و فرهنگ ایران اسلامی به تصور هم در نمیآید، تنها این واقعیت که شاعری مانند سعدی از شاعران بدیههسرا تا این اندازه متأثر گردد که بوستان خود را به وزن شاهنامه او بسراید و از زبان او تأثیر پذیرد و از او به نیکی یاد کند، از تصور بیرون است ( خالقی مطلق، 1386: 19 ).جلال متینی هم در موضوع مورد بحث، مقالهای با عنوان « دربارهی مسألهی منابع فردوسی » در مجله ایرانشناسی منتشر کرده است. ایشان در بخش نخست مقاله نظریات دیویس را رد میکند و با استفاده از متن شاهنامه فردوسی و مقدمه شاهنامه ابومنصوری این نظر را مطابق با شیوهی سرایش و منابع فردوسی در سرودن شاهنامه، موافق نمیداند.
حال با توجه به فضای به وجود آمده در مورد منابع شاهنامه فردوسی و در ادامهی تلاش تمامی شاهنامهپژوهان، نویسندهی این مقاله نیز برداشتن گامی دیگر در این مسیر را ضروری میداند.
2- پیشینه، پرسشها و شیوه تحقیق
در مورد کیخسرو و تحلیل اسطورهای - عرفانی این شخصیت، تحقیقات زیادی انجام شده است و در کنار آن محتوای داستان جنگ بزرگ کیخسرو نیز توجه شمار زیادی از پژوهشگران را به سوی خویش برانگیخته است ( قائمی، 1389: 79 )، اما مقایسهی روایت شاهنامه از جنگ بزرگ کیخسرو با هیچ منبع دیگری از جمله غررالسیر ثعالبی به آن گونهای که مورد نظر این مقاله است، انجام نگرفته است. از میان پژوهشهای از این دست میتوان به مقالات « نگاهی به داستان رستم و شغاد از خلال غررالسیر و شاهنامه فردوسی و ترجمه بنداری » اثر محمد فاضلی؛ « داستانهای حماسی ایران در مأخذی غیر از شاهنامه » نوشته مجتبی مینوی؛ « جنگ بزرگ، برزخ حماسه و اسطوره » اثر محمد نوری عثمانف؛ و « نقد غرراخبار ملوکالفرس و سیرهم ( تاریخ ثعالبی ) ترجمهی محمد فضایلی با شاهنامه فردوسی » از احمد ملک اشاره کرد.پرسشهای اصلی مقاله عبارتاند از: 1- آیا بین روایت شاهنامه و روایت غررالسیر از جنگ بزرگ کیخسرو تفاوتها و شباهتهایی وجود دارد ؟ 2- تفاوتها و شباهتهای احتمالی میان دو روایت از چه عامل یا عواملی نشأت میگیرند ؟
نویسنده برای یافتن پاسخ پرسشها، حوادث اصلی داستان جنگ بزرگ کیخسرو را مشخص کرده، سپس آن حوادث را از دو منبع استخراج نمودا است. آن گاه با مقایسه دو روایت به شباهتها و تفاوتهای آن میپردازد. امید است تا از رهگذر این تحقیق دریچهای تازه درباره منابع شاهنامه بر روی خوانندگان گشوده شود.
3- جنگ بزرگ کیخسرو به روایت شاهنامه فردوسی و غررالسیر ثعالبی
جنگ بزرگ در شاهنامه فردوسی دارای عنوان اصلی « داستان جنگ بزرگ کیخسرو » (169/4 (8)) است و تعداد ابیات آن 3141 بیت میباشد (9) و بعد از جنگ « یازده رخ »، با یک مقدمهی 95 بیتی این گونه آغاز میشود:چو شد کار پیران و لشکر بسر *** به جنگ دگر شاه پیروز گر
بیاراست از هر سوی مهتران *** برفتند با لشکران گران
برآمد خروشیدن کرنای *** به هامون کشیدند پردهسرای
(95/176/4-7)
این جنگ در غررالسیر (10) با عنوان « نهوض کیخسرو فی القوّاد لمحاربه افراسیاب و الطب بثأر ابیه » از صفحه 222 شروع میشود و تا صفحه 243 ادامه دارد: « ثم انّ کیکاوس و القواد حرضوا کیخسروه علی مقارعه افراسیاب و الطب بثأر ابیه منه فوجدوها احرص علیهما و قال لهم و الله ما اتهنأ بطعام و لا شراب و لایستقرُّ جأشی و لایزول استیحاشی مالم ادرک الثار المنیم بعون الله (11)... » ( ثعالبی، 1372: 222 ).
3-1: کشته شدن پیران و نگران شدن کیخسرو و افراسیاب از مرگ او
در شاهنامه موضوع کشته شدن پیران در جنگ با گودرز با عنوان "گفتار اندر رسیدن شاه کیخسرو بنزدیک گودرز و لشگر ایران" (154/4) در داستان "رزم یازده رخ" آمده است ولی در غررالسیر پیران در جریان جنگ بزرگ کشته میشود:وزان پس بدان کشتگان بنگرید *** چو روی سپهدار پیران بدید
فرو ریخت آب از دو دیده چون گرد *** که کردار نیکی همی یاد کرد
به پیرانش بر دل بدانسان بسوخت *** که گفتی یکی آتشی برفروخت
(2391/156/4-2394)
« کیخسرو از کشته شدن پیران سخت اندوهگین شد و گفت دریغا که او گرانمایهای بود در میان پلیدیها و فرشتهای بود در میان دیوان، به خدا سوگند اگر او را زنده مییافتم حقوق او را پاس میداشتم... سپس خرامان داد او را جامه مرگ پوشند و پیکرش را به کشورش ببرند » ( ثعالبی، 1372: 146 ). در هر دو روایت کیخسرو با دیدن جنازه پیران اندوهگین میشود و گریه میکند. براساس روایت شاهنامه کیخسرو دستور میدهد تا پیکر پیران را با شکوه خاص دفن کنند، ولی در غررالسیر پیکر پیران را به توران میفرستد:
بفرمود پس مشک و کافور ناب *** به قیر اندر آمیختن با گلاب
تنش را بیالود از آن سربهسر *** به کافور و مشکش بیاگند سر
به دیبای رومی تن پاک اوی *** بپوشید از آن خاک ناپاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو ز مهر *** بر آورد سر تا به گردن سپهر
نهاده درو تختهای سران *** چنان چون بود در خور مهرگان
نهادند سر پهلوان را به گاه *** کمر بر میان و به سر بر کلاه
(157/4-2413/158-2418)
براساس هر دو اثر هنگامی که خبر کشته شدن پیران به افراسیاب میرسد، او نیز چون کیخسرو اندوهگین میشود. جای را از دیگران خالی میکند از آن درد میخروشد:
چو بشنید شاه این سخن خیره گشت سیه شد رخش چون دلش تیره گشت
خروشان فرود آمد از تخت عاج به پیش بزرگان بینداخت تاج
خروشی برآمد ز لشکر به درد *** رخ نامداران شد از درد زرد
ز بیکانه جایش بپرداخته *** زخویشان یکی انجمن ساخته
از آن درد بگریست افراسیاب *** همی کند موی و همی ریخت آب
(235/1085/4-39)
« چون افراسیاب با سپاهش از جیحون گذشت و گزارش مرگ پیران و دیگر سرکردگان و زنهارخواهی گروه ترکان بدو رسید، نیرویش از هم پاشید فرمان داد که انجمن را تهی کنند. آنگاه از تخت به زیر آمد و آه از سینه برآورد و بیتابی نمود » ( ثعالبی، 1372: 147 ).
3-2: پیشنهاد آشتی به کیخسرو از سوی افراسیاب
در شاهنامه سه بار افراسیاب به کیخسرو پیشنهاد آشتی و صلح میدهد: « گفتار اندر پیغام فرستادن افراسیاب به شاه کیخسرو » (197/4)، که بار اول شیدا، خال کیخسرو، مأمور این کار میشود، ولی در غررالسیر تنها یک بار این از پیشنهاد آشتی سخن به میان آمده است. افراسیاب پس از ردّ کیخسرو، به لشکر ایران شبیخون میزند. از اینجا معلوم میشود پیشنهاد صلح افراسیاب در غررالسیر برابر با پیغام فرستادن دوم (243/4) شاهنامه است، چراکه در روایت شاهنامه پس از بار دوم پیشنهاد آشتی و نپذیرفتن کیخسرو، افراسیاب شبیخون میزند. در بار دوم جهن، مأمور ابلاغ پیام آشتی میباشد:پیامی گزارم از افراسیاب *** اگر شاه را ز آن نگیرد شتاب
چو از جهن گفتار بشیند شاه *** بفرمود زرین یکی زیرگاه
(1149/244/4-1150)
در روایت غررالسیر نامی از پیامآوران نیست. تنها از آنها به صورت "پیامآورانی" یاد میشود: « سپاهی با افراسیاب روان شدند تا او برابر لشکریان کیخسرو را بستند دو سپاه در بیابان که سوی راست آن خوارزم و سوی چپ آن دهستان بود لشرگاه زدند افراسیاب پیامآورانی فرستاد و درخواست آشتی کرد و پرداختن دارایی بسیار به گردن گرفت. کیخسرو در پاسخ گفت: به خدا سوگند که تو نمیتوانی با سخن و دارایی مرا بفریبی میان من و تو چیزی جز شمشیر نیست » ( ثعالبی، 1372: 146-147 ).
3-3: شبیخون افراسیاب به لشکر کیخسرو
پس از اینکه افراسیاب از صلح با کیخسرو ناامید میشود، به لشکر ایران شیخون میزند. در هر دو منبع شیخون افراسیاب آمده است:سپهدار ترکان چو شب درشکست *** میان با سپه تاختن را ببست
کنون بیگمان خفته اند آن گروه *** پراگنده و لشکر همه دشت و کوه
به مردی ز دل ترس بیرون کنیم *** سحرگه بریشان شبیخون کنیم
گر امشب بریشان بیابیم دست *** زپستی ابر تخت باید نشست
(1599/273/4 و 1602-1604)
« کیخسرو به سرکردگان و یاران فرمان داد که شب را بیدار بمانند و چشم به شبیخون دشمن داشته باشند، گویی که او رویداد پنهانی را از پس پردهای نازک میدید که افراسیاب آمادهی شبیخون میگردد » ( ثعالبی، 1372: 147 ).
3-4: برخاستن باد تند و شکست افراسیاب
در شاهنامه و غررالسیر به شکست افراسیاب اشاره شده است. در هر دو منبع عامل شکست افراسیاب برخاستن تندباد ذکر شده است:همانگه برآمد یکی تیز باد *** که هرگز ندارد کس آن باد یاد
همی خاک برداشت از آوردگاه *** بزد بر سر و روی ترکان سپاه
ز سرها همه ترکها برگرفت *** بماند اندر آن شاه ترکان شگفت
(1642/276/4-1639)
« در این هنگام بادی تند برخاست و گرد و خاکی ترسناک برانگیخت و خاک و سنگ ریزه بر چشم ترکان پاشید... » ( ثعالبی، 1372: 147 ).
3-5: شکست افراسیاب در شبیخون و فرار او
در شاهنامه هنگامی که افراسیاب شکست را قطعی دید، همراه هزار نفر مخفیانه میگریزد. در غررالسیر نیز به گریز مخفیانه افراسیاب در شب اشاره شده است. در روایت شاهنامه در روز هنگامی که دو سپاه مقابل هم قرار میگیرند، سپاهیان توران چون از فرار افراسیاب آگاه میشوند، از کیخسرو درخواست بخشش مینمایند، کیخسرو میپذیرد و جنگی در نمیگیرد، ولی در روایت غررالسیر از جنگ روزانه سخن رفته است:ز تیر آسمان شد چون پیران عقاب *** نگه کرد روشن دل افراسیاب
بدید آن درخشان درفش بنفش *** نهان کرد بر قلبگه درفش
سپه را رده بر کشیده بماند *** خود و نامداران ترکان براند
ز خویشان شایسته مردی هزار *** ببرد آنک بود از در کارزار
به بی راه راه بیابان گرفت *** به رنج تن از دشمنان جان گرفت
(276/4-1651/277-1655)
« افراسیاب در جنگ شبانه پس از آن بیشتر سپاهیانش کشته شدند و پشت بدادند و بگریختند و سپس چون فردا شد دو سپاه به نبرد روزانه پرداختند » ( ثعالبی، 1372: 147 ). در هر دو منبع از شادی نمودن کیخسرو (277/4) و نیایش او پس از پیروزی سخن رفته است.
3-6: فرستادن پیک به نزد کیکاوس
هنگامی که کیخسرو از شادی و نیایش پس از پیروزی فارغ میشود، نامهای به کیکاوس مینویسد و اوضاع را به اطلاع نیا میرساند. هر دو منبع به این موضوع اشاره دارند. در روایت شاهنامه، گیو سرپوشیدگان افراسیاب، از جمله جهن و گرسیوز را به ایران میبرد، ولی در غررالسیر به نام پیک اشاره نشده است:بفرمود تا پیش او شد دبیر *** بیاورد قرطاس و چینی حریر
یکی نامه از قیر و مشک و گلاب *** بفرمود در کار افراسیاب
(1754/1755/283/4)
« آن گاه کس به نزد کاوس فرستاد تا داستان را برای او بگوید و خود با سپاهیان به سوی بهشت گنگ روان شد » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-7: آگاه شدن کیخسرو از مخفیگاه افراسیاب در چین به وسیله جاسوسان
براساس روایت شاهنامه و غررالسیر کیخسرو به وسیله جاسوسان آگاه میشود که افراسیاب در چین پنهان شده است. او به فغفور هشدار میدهد که از افراسیاب حمایت نکند. فغفور به افراسیاب اطلاع میدهد که چین را ترک کند. افراسیاب چین را ترک میکند و از راه آب زره به کنگ دژ میگریزد:کنون تا برآمد ز دریای آب *** به کنگ است با مردم افراسیاب
از آن آگهی شاد شد شهریار *** همه رنج بر دلش گشت خوار
(2008/299/4-2009)
« چون به آنجا رسیم بر شهر دست یافت سپاه و جاسوسانی را برای یافتن افراسیاب به هر سو فرستاد گزارش افراسیاب را در پس چین یافتند که با نیرنگ از دریا گذشته و در دژ خود گنگ دژ نام پنهان شده است » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-8: استقبال فغفور چین از کیخسرو و دیگر خان ها
کیخسرو در پی تعقیب افراسیاب به چین میرسد. پادشاه چین که قبلاً هشدار او را دریافت کرده بود، همراه دیگر خوانین به استقبالش میشتابد و انواع هدیه و ارمغان برای او میآورد. این جریان در هر دو منبع آمده است:بیامد گرازان به راه ختن *** جهانگیر با نامداران انجمن
برفتند فغفور و خاقان چین *** بر شاه با پوزش و آفرین
سه منزل ز چین نزد شاه آمدند *** خود و نامداران به راه آمدند
(1882/291/4-84)
ز دینار چینی ز بهر نثار *** بیاورد فغفور چون سی هزار
(1894/292/4)
« کیخسرو در پی او روان شد و چون به چین رسید فغفور پادشاه چین او را مهمانی کرد... دیگر شاهان آن سامان و شهرها نیز از فغفور پیروی کردند و به دیدن کیخسرو آمدند و ارمغان بر او افشاندند » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-9: رسیدن کیخسرو از راه دریا به گنگ دژ و فرار افراسیاب
در شاهنامه و غررالسیر به دشوار بودن عبور از آب زره برای سپاه ایران اشاره شده است. به طوری که عزم سپاه ایران برای گذر از آب سست شده بود. سرانجام با تشویق رستم سپاهیان ایران کیخسرو را کمک مینمایند، سپاه کیخسرو از آب میگذرد. چون کیخسرو به گنگ دژ میرسد، افراسیاب از آمدن کیخسرو آگاه شده، پیش از رسیدن کیخسرو گنگ دژ را ترک مینماید:پس آگاهی آمد به افراسیاب *** که شاه جهانجوی بگذاشت آب
شنیده همی داشت اندر نهفت *** بیامد شب تیره با کس نگفت
همه خویش و بیگانه آنجا بماند *** دلی پر ز تیمار تنها برآند
(2024/300/4-2026)
« آن گاه برای گذشتن از دریا کشتی و دیگر ابزارها برای او آماده کردند و یاری دادند و دوش به دوش کیخسرو آمدند تا با سپاهش از دریا گذشتند و چون به نزدیکی گنگ دژ رسید، افراسیاب مانند سیماب از آنجا گریخت و نهان شد » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-10: تصمیم رستم و بزرگان برای بازگشت به ایران
پس از اینکه افراسیاب از گنگ دژ گریخت، کیخسرو یک سال در آنجا میماند. سپاه ایران ملول و خسته میشود. از کیخسرو میخواهند به ایران برگردد چراکه احتمال دارد افراسیاب ایران را خالی دیده، به ایران حمله کند و تخت و کشور برباد رود و زحمات او بینتیجه گردد. کیخسرو پند بزرگان لشکر را میپذیرد و تصمیم به بازگشت میگیرد. روایت هر دو منبع از این موضوع یکسان است:همه پهلوانان ایران سپاه *** برفتند یک روز نزدیک شاه
که گر شاه را دل نجنبد زجای *** سوی شهر ایران نیایدش رای
همانا بداندیش افراسیاب *** گذشته است از آن سوی دریای آب
چنان پیر برگاه کاوس شاه *** نه اورنگ و فرّ و نه گنج و سپاه
گر او سوی ایران شود پر زکین *** که باشد نگهبان ایران زمین
گر او باز با تخت و افسر شود *** همه رنج ما پاک و بیبر شود
از آن پس به ایرانیان شاه گفت *** که این پند با سودمندی است جفت
(2039/301/4-2045)
« پس از آن رستم و فرماندهان درست در آن دیدند که کیخسرو به ایران بازگردد و او را بیم دادند که مبادا کشور تباه گرد یا دشمنان بدان به چشم آز بنگرند یا افراسیاب ترفندی به کار برد و بدان دست یازی کنند » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-11: بازدید کیخسرو از سیاوشگِرد در راه بازگشت به ایران و جویا شدن از افراسیاب
براساس هر دو منبع کیخسرو در مسیر برگشت به ایران به سیاوشگِرد میرود، از آنجا دیدن مینماید و به یاد پدر بسیار میگرید. سپس به بهشت گنگ میرود و از مردمان آنجا در مورد افراسیاب میپرسد، اما مردم اظهار بیاطلاعی میکنند. هر دو روایت در این باره کاملاً یکسان هستند:همی رفت سوی سیاوخش گِرد *** به ماه سفندارمذ روز اِرد
چن آمد بدان شارستان پدر *** دو رخساره پر آب و خسته جگر
به جایی که گرسیوز بدنشان *** گروی بنفرین مردم کُشان
سرشاه ایران بردید خوار *** بیامد بدان جایگه شهریار
همی ریخت بر سر از آن تیره خاک *** همی کرد روی و بر خویش چاک
(2092/304/4-2097)
ز ترکان هر آنکس که بد سرافراز *** شدند از نوازش همه بینیاز
به رخشنده روز و به هنگام خواب *** همی آگهی جُست از افراسیاب
از ایشان کسی زو نشانی نداد *** نکردند از او در جهان نیز یاد
(2113/305/4-2015)
« کیخسرو به سیاوش آباد درآمد و از شادی و پیروزی و اندوه یاد پدر گریست سپس از آنجا به بهشت گنگ آمد و از مردم آن دربارهی افراسیاب پرسش کرد لیکن مردم چیزی بیش از آن نمیدانستند » ( ثعالبی، 1372: 148 ).
3-12: استقبال کیکاوس از کیخسرو
چون خبر بازگشت کیخسرو به کیکاوس میرسد، همراه با بزرگان کشور به استقبال او میرود. این استقبال با آداب تمام و به گرمی انجام میشود. در هر دو منبع از استقبال گرم کیکاوس از کیخسرو سخن رفته است:پذیره شدنش همه مهتران *** بزرگان هر شهر و گنداوران
همه راه و بیراه گنبد زده *** جهان شد چو زیبا به زر آزده
(2165/309/4-2166)
همه مشک با گوهر آمیختند *** ز گنبد به سرها فرو ریختند
چو بیرون شد از شهر کاوس کی *** ابا نامداران فرخنده پی
نیا را بدید از کران شاه نو *** برانگیخت آن باره تیز رو
همی هر دوان زار بگریستند *** چو یکچند بی آرزو زیستند
(2165/309/4-2170)
« کیکاوس با بزرگان و سران به پیشواز کیخسرو آمدند پس هر یک به بزرگداشت دگری از اسب پیاده شدند و آنگاه بر تخت زین نشستند » ( ثعالبی، 1372: 149 ).
3-13: رفتن کیخسرو همراه با کیکاوس به آذربایجان جهت درخواست راهنمایی از خدا برای یافتن جای افراسیاب
رفتن کیخسرو همراه با نیا به آذرگشسب آذربایجان در هر دو منبع آمده است و هدف رفتن آنها در هر دو منبع درخواست راهنمایی از خداوند برای یافتن جای افراسیاب ذکر شده است. فقط تفاوت کوچکی میان دو روایت مشاهده میشود. از روایت شاهنامه چنین برمیآید که کیخسرو از محل مخفی شدن افراسیاب هیچ آگاهی ندارد ولی روایت غررالسیر اشاره دارد که جای پای او را در آذربایجان یافتند؛ یعنی قبل از حرکت به سوی آذربایجان کیخسرو از محل افراسیاب آگاهی داشته است:نیاچون شنید از نبیره سخن *** یکی پند پیرانه افگند بن
بدو گفت ما همچنین بردو اسب *** بتازیم تا خان آذرگشسب
سر و تن بشوییم و بَرسَم بدست *** چنان چون بود مرد یزدانپرست
(2203/311/4-2205)
« تا سرانجام جای پای او را در پیرامون آذربایجان یافتند، کیکاوس و کیخسرو و فرماندهان کشور برای دیدار از آتشگاه و پرستش خدا به سوی آذربایجان دوان شدند تا از خداوند بخواهند که آنان را یاری کند تا به آسانی بر افراسیاب دست یابند چون به آنجا رسیدند گروهی از پیشروان و مردان را به جستجوی افراسیاب پراکنده ساختند، گرسیوز و چند تن از سران ترک در دست گودرز اسیر بودند » ( ثعالبی، 1372: 149 ).
3-14: یافتن هوم افراسیاب را و گریختن افراسیاب با مکر از دست هوم
در روایت شاهنامه و غررالسیر هوم افراسیاب را دستگیر میکند. سپس افراسیاب با توسل به حیلهگری هوم را میفریبد، از دست او میگریزد و در میان آب پنهان میشود. سپس گودرز به یاری هوم میاید، افراسیاب را دستگیر میکند، اما در چگونگی یافتن هوم افراسیاب را و نحوه برخورد او با گودرز میان دو روایت اختلاف وجود دارد. در روایت شاهنامه هوم در حین عبادت در شکاف کوهی نالههای افراسیاب را میشنود، سپس او را دستگیر میکند، ولی در روایت غررالسیر هوم به صورت اتفاقی با افراسیاب که تغییر شکل داده بود، برخورد میکند و او را میشناسد. علاوه بر این در روایت شاهنامه گودرز همراه با گیو به طور اتفاقی با هوم برخورد میکنند، ولی در روایت غررالسیر هوم پس از دستگیری افراسیاب پیکی را به نزد گودرز میفرستد. تفاوت سوم میان دو روایت، در نام آبی است که افراسیاب در آن پنهان شده بود. این آب در شاهنامه "چیچست" نام دارد، ولی در غررالسیر نام این آب ذکر نشده است:به ترکی چون این ناله بشنید هوم *** پرستش رها کرد و بگذاشت بوم
چنین گفت کین ناله هنگام خواب *** نباشد مگر زان افراسیاب
(2243/314/4-2244)
به هنگ اندرون شد گرفت ان به دست *** چون نزدیک شد بازوی او ببست
(2249/314/4)
بپیچید و زو خویشتن درکشید *** به دریای چیچست شد ناپدید
(2271/316/4)
چنان بد که گودرز کشوادگان *** همی رفت یا گیو آزادگان
گرازان و پویان به نزدیک شاه *** به دریا درون کرد چندی نگاه
به چشم امدش هوم با آن کمند *** نوان بر لب آب بر مستمند
(2272/316/4-2274)
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی *** یکی سست کردم آن بند اوی
بدین جایگاه بر ز چنگم بجست *** دل و جانم از جستن او نجست
بدین آب چیچست پنهان شدست *** بگفتم ترا راست چونانک هست
(2291/318/4-2293)
« در این هنگام چنین پیش آمد که نیکمردی از بزرگان خدا هوم نام روزی افراسیاب را تنها و آواره و بیچاره و زبون در حالی که شکل بگردانیده بود تا کسی نشناسدش بدید و بشناخت و دستگیر کرد و چون یقین کرد پیکی تند تاز به سوی گودرز که از همه نزدیکتر بود فرستاد و او را آگاه کرد، ولی چون گودرز آمد افراسیاب با جادوگری از دست هوم گریخته و به آبگیری از کناره کم آب دریا آمده و در آن پنهان شده بود ( ثعالبی، 1372: 149 ).
3-15: شکنجه کردن گودرز گرسیوز را و تسلیم شدن افراسیاب
در شاهنامه و غررالسیر روایت دستگیری افراسیاب یکسان است. هنگامی که گودرز جریان گریختن و پنهان شدن افراسیاب در آب را از هوم میشنود، گرسیوز، برادر افراسیاب، را در کنار همان آب شکنجه میکند، افراسیاب نالههای برادر را میشنود، به ناچار از آب بیرون میاید و گودرز او را دستگیر میکند:به دژخیم فرمود تا بر کشید *** زرخ پردهی شرم را بردرید
همی دوخت بر کتف او خام گاو *** چنین تا نماندش به تن هیچ تاو
برو پوست بدرید و آواز خواست *** جهان آفرین را همی یار خواست
چو بشنید آوازش افراسیاب *** پر از درد گریان برآمد ز آب
(319/4-2322/20-2325)
« هوم که سخت پریشان و ناآرام بود گودرز را به درآمد نگاه برکه راهنمایی کرد گودرز گرسیوز را فراخواند او را برهنه کرد چندان تازیانه بر او زدند که گوشتهای تنش ریخت و فریاد میکشید و فریادرس میخواست چون افراسیاب آوای برادر را شنید، نتوانست بیش از آن خودداری کند همین که سر از آب بیرون آورد گودرز کمند را تابید و انداخت و کمند بهسان گردنبند به گردنش افتاد » ( ثعالبی، 1372: 150 ).
3-16: کشتن کیخسرو افراسیاب و گرسیوز را
پس از گرفتار شدن افراسیاب به دست گودرز، کیخسرو ابتدا او را به انتقام خون پدر با شمشیر به دو نیم میکند. کیخسرو پس از کشتن افراسیاب گرسیوز، برادر شرور او را نیز به خاطر دسیسهاش در مرگ سیاوش چون افراسیاب با شمشیر به دو نیم میکند. شاهنامه و غررالسیر این حادثه را یکسان روایت میکنند و هیچ اختلافی ندارند. نکته قابل توجه این است که هر دو اثر به حالت روحی خاص کینه توأم با دلسوزی و شفقت کیخسرو نسبت به افراسیاب در هنگام کشتن او تأکید دارند:بیامد جهاندار با تیغ تیز *** سری پر ز کینه دلی پرستیز
(2348/321/4)
به شمشیر هندی بزد بر گردنش *** به خاک اندر افگند نازک تنش
ز خون لعل شد ریش و موی سپید *** برادرش گشت از جهان ناامید
(2365/322/4-2366)
به گرسیوز آمد زکار نیا *** دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز *** کشید و بیامد دلی پر ستیز
میان سپهبد به دو نیم کرد *** سپه را همه دل پر از بیم کرد
(2376/323/4 و 2382-2383)
« سپس افراسیاب را فراخواند گودرز او را به نزد آنان آورد. هر دو خداوند را نماز بردند و سپاس گفتند چون کیخسرو افراسیاب را خوار و خسته با جامههای ژنده یافت، نزدیک بود دلش بسوزد و بر او ببخشد، لیکن بیدرنگ شمشیر کشید و او را به دو نیم کرد. سپس به گریه افتاد، ولی اشک خود را به آستین پاک کرد و فرمان داد او را به گور بسپارند و گرسیوز را نیز به او برسانند » ( ثعالبی، 1372: 150 ).
3-17: مرگ کیکاوس
روایت مرگ کاوس به ترتیب روایت شاهنامه در غررالسیر نیز آمده است. یعنی مرگ کاوس بعد از انتقام کیخسرو از افراسیاب اتفاق میافتد. نکته مشترک و برجسته میان هر دو روایت زمان 150 سال است. اختلاف هر دو روایت در مرگ کاوس هم به همین زمان برمیگردد. شاهنامه عمر کاوس را در زمان مرگ 150 سال میداند، ولی غررالسیر مدت پادشاهی او را 150 سال ذکر میکند:چو سالم سه پنجاه بر سر گذشت *** سر موی مشکین چو کافور گشت
همان سرو ناز نده شد چون کمان *** ندارم گران گر سرآید زمان
بسی بر نیامد برین روزگار *** کزو ماند نام از جهان یادگار
جهاندار کیخسرو آمد زگاه *** نشست از بر تیره خاک سیاه
(2415/325/4-2418)
پس چون کیکاوس به کمال کام و آرزوی خود رسید و پیک مرگ به سوی او تاختن آورد، در این هنگام 150 سال پادشاهی کرده بود» (ثعالبی، 1372: 150).
3-18: تصمیم کیخسرو برای کنارهگیری از پادشاهی
براساس هر دو روایت در زمان کنارهگیری کیخسرو از پادشاهی، شصت سال از پادشاهی او سپری شده بود. نکته مشترک دیگر دو روایت، انگیزه کیخسرو از این تصمیم است، که در هر دو روایت کیخسرو به انگیزه ترس از ناسپاسی در برابر خدا، گرفتار شدن به کیش اهرمنی و دچار شدن به سرنوشت پادشاهان بدفرجام، از پادشاهی کنارهگیری مینماید. تنها اختلاف کوچکی بین این دو روایت در این موضوع وجود دارد و آن اینکه در روایت شاهنامه به سرنوشت بد شاهانی چون ضحاک و جم، و در روایت غررالسیر به سرنوشت جم و ابتدای پادشاهی کیکاوس اشاره شده است:بر اینگونه تا سالیان گشت شست *** جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه در جان شاه *** از ان رفتن کار و آن دستگاه
روانم نباید که آرد منی *** بداندیش و کیش آهرمنی
شوم بد کنش همچو ضحاک و جم *** که با سلم و تور اندر آمد به زَم
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس *** به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فره ایزدی *** گرایم به کژی و راه بدی
(2437/327/4-2438 و 2444-2449)
« چون کیخسرو دید که جهان به فرمان او در آمده است و شاهان به او نزدیک میشوند، ترسید که مبادا سرکشی و شادی فراوان آنچه را در پایان زندگی بر سر جم آورد و در آغاز کیکاوس را فریفته خود کرد به دل او نیز راه یابد و همچنان که آن دو را از راه راست به در کرد و به ناسپاسی خدا کشاند او را هم به سرکشی وا دارد از این رو همیشه از پادشاهی روی برمیتافت و پارسایانه به بندگی خدا نزدیکتر میشد... تا اینکه شست ( شصت ) سال از پادشاهیاش گذشت » ( ثعالبی، 1372: 151 ).
3-19: بخش کردن کیخسرو کشور را میان پهلوانان
براساس روایت شاهنامه کیخسرو در پی آماده شدن برای ترک پادشاهی، ابتدا گنجی را میان پهلوانان تقسیم مینماید. تقسیم گنج در غررالسیر نیز آمده است. پس از آن منشور فرمانداری بر بخشی از ایران را به هر یک از پهلوانان میدهد. در شاهنامه برای منشور هر یک از پهلوانان عنوانی به گونه زیر وجود دارد: گفتار اندر منشور دادن کیخسرو رستم زال را (355/4)، که به رستم کشور نیمروز را میبخشد؛ گفتار اندر منشور دادن کیخسرو گودرز وگیو را (356/4)، قم و اصفهان را به گودرز و گیو میدهد؛ گفتار اندرمنشوردادن کیخسرو طوس نوذر را (357/4)، خراسان را به طوس زرینه کفش میدهد؛ و گفتار اندر پادشاهی دادن کیخسرو لهراسب را (358/4)، پادشاهی را به لهراسب میدهد. در غررالسیر از تقسیم ایران بین فرماندهان به طور مختصر سخن به میان آمده است:چو آمدش رفتن به تنگی فراز *** یکی گنج را در گشادند باز
چو بگشاد آن گنج آباد را *** وصی کرد گودرز کشواد را
بدو گفت که بنگر به کار جهان *** که با آشکارا چه دارد نهان
گهی گنج را روز آگندن است *** به سختی و روز پراکندن است
نگه کن رباطی که ویران شود *** پلی کان به نزدیک ایران بود
(2820/351/4-2825)
پس از تقسیم گنج و دادن منشور به فرماندهان، کیخسرو داراییهایش را به صورت زیر بین پهلوانان ایران بخش مینماید: براساس روایت شاهنامه و غررالسیر ابتدا جامههایش را به رستم، اسبان را به طوس، باغ و ملکش را به گودرز و سلاح و ابزار جنگی را به گیو میبخشد. در روایت شاهنامه طوق و دو انگشتر یاقوت را به بیژن میبخشد، ولی در روایت غررالسیر فرشها را به بیژن میدهد. در روایت شاهنامه ایوان، خرگاه و پردهسرای را به فریبرز میدهد، ولی در غررالسیر سخنی از فریبرز به میان نیامده است:
همه جامههای تنش بر شمرد *** نگه کرد یکسر به رستم سپرد
همان یاره و طوق گندآوران *** همان جوش و گرزهای گران
از اسبان به جایی که بودش یله *** به طوس سپهبد سپردش گله
همه باغ و گلشتن به گودرز داد *** به هر مرز و هر جای کامدش یاد
سلیح تنش هرچه در گنج بود *** که او را بدان خواسته رنج بود
سپردند یک سر به گیو دلیر *** بدانگه که خسرو شد از جنگ سیر
از ایوان و خرگاه و پرده سرای *** همان خیمه و آخُر چهار پای
فریبرز کاوس را داد شاه *** همان جوشن وترگ و زریّـ کلاه
یکی طوق روشنتر از مشتری *** ز یاقوت رخشان دو انگشتری
بنهفته بر او نام شاه جهان *** که اندر جهان آن نبودی نهان
به بیژن چنین کین یادگار *** همی دارد از جز تخم نیکی مکار
(353/4-2847/352-2837)
« پس سران را به فرمانداری بخشهای کشور برگزید و آنان را بر شهرها فرمانده ساخت و بر این پیمان نوشتند. آنگاه یکی از گنجهای خود را میان آنان بخش کرد و جامههایش را به رستم بخشید و چارپایان را به توس، آب و ملکش را به گودرز، جنگافزارش را به گیو و فرشهایش را به بیژن بخشید » ( ثعالبی، 1372: 152 ).
3-20: سرانجام کیخسرو
با اینکه هر دو منبع به ناپدید شدن کیخسرو اشاره صریح دارند، ولی بیشترین اختلاف آنها مربوط به همین بخش است. اولین اختلاف در همراهان کیخسرو در هنگام ناپدید شدن است. در شاهنامه پهلوانای چون طوس و فریبرز و گیو و بیژن ( و گُستهم ) همراه کیخسرو میشوند و برخلاف اصرار کیخسرو مبنی بر ترک او، کیخسرو را ترک نمیکنند. شبِ پیش از ناپدید شدن، کیخسرو به آنها توصیه میکند که فردا پس از ناپدید شدن او سریع محل را ترک کنند در غیر این صورت دچار برف و بوران شده، از بین خواهند رفت. صبح هنگامی که پهلوانان از خواب برمیخیزند، از کیخسرو نشانی نمییابند. برخلاف توصیه پس از جستوجوی فراوان، خستگی بر آنان چیره شده، در آنجا به استراحت میپردازند. طبق پیشبینی کیخسرو همهی پهلوانان جز رستم که پیش از ناپدید شدن کیخسرو از میانه راه برگشته بود؛ دچار برف و بوران میشوند و در میان برف جان میدهند. در روایت غررالسیر به همراهان کیخسرو و سرانجام آنها هیچ اشارهای نشده است.دومین تفاوت میان دو روایت در نحوهی ناپدید شدن کیخسرو است. در روایت شاهنامه، کیخسرو ناپدیدشدنش را پیش از برامدن آفتاب به همراهان اعلام میکند؛ سپس سر و تن را میشوید. با طلوع آفتاب ناپدید میشود و به اصطلاح عروج روحانی میکند. در روایت شاهنامه، کیخسرو در فضایی قدسی و آیینی از نظرها ناپدید میشود، ولی در روایت غررالسیر، کیخسرو سرگردان و بیآماج و در فضایی خشک و به دور از تقدس به راه میافتد و گرد جهان میگردد و گم میشود. شاید مؤلف غررالسیر از آوردن چنین پایان عادی و خالی از بار معنوی برای کیخسرو، بنا به گفته جلال خالی مطلق به خاطر ملاحظات دینی باشد: « برای مثال در پایان همین روایت جنگ بزرگ کیخسرو گزارش رسیدن کیخسرو به چشمه روشن و شستشوی در آن تنها در شاهنامه آمده است و در همه منابع دیگر محتملاً به ملاحظات دینی آن را زدهاند و تنها به ناپدید شدن کیخسرو بسنده کردهاند » ( خالقی مطلق، 1389، ج 10: 201 ).
چو بهری ز تیره شب اندر چمید *** کی نامور پیش چشمه خمید
بدان آب روشن سر و تن بشست *** همی خواند اندر نهان زند و اُست
چنین گفت با نامور بخردان *** که باشید پدرود تا جاودان
کنون چون برآمد سنان آفتاب *** نبینید ز آن پس مرا جز به خواب
شما نیز فردا برین ریگ خشک *** مباشید اگر بارد از ابر مشک
ز کوه اندراید یکی باد سخت *** کجا بشکند برگ و شاخ درخت
ببارد یکی برف از ابر سیاه *** شما سوی ایران نیابید راه
سر مهتران ز آن سخن شد گران *** بخفتند با درد گنداوران
چون از کوه خورشید سربرکشید *** ز چشم مهان شاه شد ناپدید
بجستند از آن جایگه شاه جوی *** به ریگ و بیابان نهادند روی
ز خسرو ندیدند جایی نشان *** زرو بازگشتند چون بیهشان
(3044/367/4-3054)
« چون کیخسرو از استوارسازی کار پادشاهی پس از خود آسودهدل گشت و آن را به لهراسب سپرد، با فرماندهان و ویژگان بدرود گفت و سرگردان و بیآماج به راه افتاد و گرد جهان گردید و پس از این دیگر کس از او آگاهی و نشانی نیافت » ( ثعالبی، 1372: 150 ).
4. بحث و نتیجهگیری
با مقایسهی "جنگ بزرگ کیخسرو" براساس متن شاهنامه فردوسی و غررالسیر ثعالبی شباهتهای بسیار زیاد دو روایت آشکار شد. تفاوتهای دو روایت بسیار کم و تنها در جزئیات و اسامی بود. تا حدّی که میتوان گفت روایت هر دو اثر از جنگ بزرگ کیخسرو، که به عنوان نمونهای برای مقایسه دو متن انتخاب شدهاند؛ کاملاً یکسان هستند. حال یکسانی دو روایت ما را به این نکته رهنمون میکند، که در سادهترین حالت خوانندهی ناآشنا با فضای فرهنگی و فکری قرن چهارم و پنجم هجری و مخصوصاً بیاطلاع از سیر نگارش حماسه ملّی ایران، نتیجه میگیرد که ثعالبی، غررالسیر را از روی شاهنامه فردوسی تألیف کرده است. همانگونه که دیویس چنین نظری دارد ( دیویس، 1377: 99 ). از سوی دیگر این اشتراکات در روایت بر این نکته میتواند تأکید داشته باشد، که منبع یا منابع دو مؤلف در نگارش اثرشان یکی بوده است.بنا به دلایل و قراینی نمیتوان پذیرفت، که ثعالبی اثر خود را از روی شاهنامه تألیف کرده است. چراکه اولاً ثعالبی در هیچ جای متن کتاب به این مسأله اشاره مستقیم یا غیر مستقیم نداشته است، حال آنکه بارها از آثاری چون تاریخ حمزه اصفهانی، کتاب ابن خرداد به، تاریخ طبری، تاریخ مسعودی، آیین نامه، مزدوج مسعود مروزی و الشاهنامه نام برده است. به نقل از ( ملک، 138: 63؛ فاضلی، 1356: 337 ). دوم اینکه شاهنامه از تاریخ ایران باستان، کیومرث شروع شده و با یزدگرد شهریار پایان مییابد. در شاهنامه به تاریخ جهان و اسلام پرداخته نشده است، در حالی که ثعالبی هدف خود را از نوشتن غررالسیر نه گردآوری حماسه ملی ایران، بلکه نوشتن تاریخی از ابتدای خلقت و بشر نخستین، کیومرث تا زمان پادشاهی محمود غزنوی بیان کرده است: « و بنیتُ الکتاب علی أن افتتحه بذکر ملک من اول کیومرث هو اولُ ملوک الفرس الی یزدجرد بن شهریار الذی هو آخرهم ثم ارجعُ القهقری الی ذکر ملوک الانبیاء علیهم الاسلام... ثمَّ اذکر السلطان المعظم ملک المشرق اباقاسم محمود بن سبکتگین » ( ثعالبی: 1963 م: xlvIII-XLIX ) و نام کتابش را کتابٍ شافٍ کافٍ فی غرر اخبار ملوک و سیرهم مینامد، نه "غرراخبار ملوک الفرس" ( روحانی، 1372: 30 ). سوم اینکه، بنا به گفته تواریخ و تذکرهها، ثعالبی از سرآمدان روزگار خود بوده، بر ادبیات عربی و فارسی مسلط بوده است و آثاری چون یتیمه الدهر، الأعجاز و الایجاز و... نوشته است ( صفا، 1371: 642-641 ). ابن خلکان او را در کتاب وفیات الاعیان چنین معرفی میکند: « ثعالبی سرور مؤلفان و پیشرو مصنفان عصر خویش بود. آثار نظم و نثر او همه جا پراکنده و پرتو افکن میباشد » ( ملک، 1380: 60 ). حال فردی با چنین دانش و آگاهی چگونه ممکن است از آن همه منابع فارسی و عربی و مخصوصاً شاهنامه منثور ابومنصور محمد بن ابن عبدالرزاق، که « پس از نگارش و تألیف به زودی شهرت یافت و جهانی دل بر آن نهاد و فکر نظم آن در میان مردم پدید آمد » ( صفا، 1379: 166 )، چشم پوشد و تنها به شاهنامه ابوالقاسم فردوسی، شاعر هم عصر خودش، اکتفا کند.
وجود تفاوت در روایت این داستان و دیگر بخشهای دو اثر، فرضیه استفاده از منابع متفاوت در تألیف هر یک از این آثار را قوت میبخشد، چیزی که این مقاله در پی اثبات آن با در نظر گرفتن وجود منابع مشترک برای هر دو اثر، میباشد. حجم بیشتر شاهنامه از غررالسیر در مورد این داستان و در کل، ناشی از منظوم بودن شاهنامه و دخالت هنر و تخیل قوی شاعری چون فردوسی میباشد.
پینوشتها:
1. دانشجوی دکتری دانشگاه فردوسی مشهد
2. Bowra
3. دیک دیوس (Dick Davic) یکی از شاعران برجسته انگلیسی زبان معاصر است که تاکنون پنج مجموعه شعر در انگلستان و آمریکا منتشر کرده و کتابهای او همگی با استقبال و ستایش منتقدان مجلات ادبی معتبر و محافل روشنفکری غرب روبرو شده است. ماحصل دلبستگی شدید دیک دیویس به ادبیات فارسی ترجمههای موفقی بوده است که از شاهکارهای ادبیات فارسی کلاسیک به انگلیسی شده است. از جمله ترجمه « منطق الطیر » عطار و « داستان سیاوش ». او در حال حاضر استاد ادبیات فارسی در دانشگاه اُهایو است و با همسر ایرانی و دو دخترش در شهر کلیموس اُهایو زندگی میکند. ( دهباشی، 1374: 148 )
4. دیویس، دیک، مسأله منابع فردوسی، متجم سعید هنرمند. مجله ایرانشناسی، سال دهم (1377): صص 92-110.
5. Geoffrey of Monmouth مؤلف کتاب "تاریخ شاهان بریتانیا"
6. Layamon نویسنده کتاب "Brut"
7. singer
8. شمارههای داخل پرانتز زیر ابیات و نوشتهها از سمت راست عدد اول به نشانه شماره جلد شاهنامه، شماره دوم نشانگر شماره صفحه و شماره سوم نشانه شماره بیت یا ابیات میباشد.
9. شماره ابیات براساس نسخه خالقی مطلق میباشد.
10. براساس متن عربی تاریخ غررالسیر ثعالبی مرغنی، حسین محمد، مکتبه الاسدی، چاپ اول، تهران: 1372
11. ترجمه: « پس از آن کیکاوس و پیشوایان، کیخسرو را برای نبرد با افراسیاب و خونخواهی پدر برانگیختند و در آن کار او را آزمندتر از خود یافتند. کیخسرو به آنان گفت: به خدا سوگند، که خوردن و آشامیدن بر من گوارا نخواهد بود و دلم آرام نخواهد گرفت و آسایش نخواهم یافت تا به یاری خدا و خواست او خون پدرم را نگیرم » از کتاب شاهنامه کهن، مترجم سید محمد روحانی، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد (1372) ص 144
- ثعالبی مرغنی، حسین ابن محمد. (1372). تاریخ غررالسیر، تهران: مکتبه الاسدی
- ــــ؛ (1372) شاهنامه کهن، مترجم: سید محمد روحانی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد
- خالقی مطلق، جلال (1386)، از شاهنامه تا خدای نامه، نامه ایران باستان، سال هفتم، شماره اول و دوم: 3-119
- ـــــ، (1386)، حماسه در پدیدهشناسی تطبیقی شهر پهلوانی، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
- ـــــ، (1389) شاهنامه؛ دفتر چهارم، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- ـــــ، (1389) یادداشتهای شاهنامه، ج 10، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- دهباشی، علی. (1374). « گفتگو با دیک دیویس ». کلک. 67: صص 148-156.
- دیویس، دیک (1377) مسأله منابع فردوسی؛ مجله ایرانشناسی، سال دوم: 110-92
- صفا، ذبیحا... (1371)، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، - تهران: فردوسی.
- ــــ، (1379)، حماسهسرایی در ایران، تهران: امیرکبیر.
- فاضلی، محمد. (1356). « نگاهی به داستان رستم و شغاد از خلال غررالسیر و شاهنامه فردوسی و ترجمه بنداری ». مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. شماره 97 و 98: صص 364-337.
- قائمی، فرزاد (1389)؛ تخیل داستان کیخسرو در شاهنامه براساس نقد اسطورههای، پژوهشهای ادبی، سال 7، شماره 27، بهار: 77-100
- متینی، جلال (1377)، درباره مسألهی منابع فردوسی، مجله ایرانشناسی، سال 10: 401-430.
- ملک، احمد (1380) « غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ( تاریخ ثعالبی ) در مقایسه با شاهنامه فردوسی ». کتاب ماه تاریخ و جغرافیا. شماره آبان: صص 67-60
منبع مقاله :
مجموعه مقالههای شاهنامه و پژوهشهای آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراستهی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسهی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.
/ج