نویسندگان: دکتر محمدجعفر یاحقی (1) - فرشته محمدزاده (2)
چکیده
در این پژوهش، زبده التواریخ حافظ ابرو از منظر جلوهها و نمودهای شاهنامه در آن بررسی شده است. بر این اساس، نگارنده در دو بخش به این رویکرد پرداخته است: در بخش اول ابیات اقتباس شده از شاهنامه در زبدهی التواریخ با شاهنامهی تصحیح دکتر خالقی مطلق، تطبیق داده شده تا به میزان شباهتها و تفاوتهای ابیات و علت آنها دست یابد. در بخش دوم جنبههای تأثیرپذیری حافظ ابرو از شاهنامه استخراج و تحلیل شده است. حاصل پژوهش نشان میدهد که اغلب ابیات استشهادی از شاهنامه در زبده التواریخ مشابه ابیات شاهنامهی اصل و یا دستنویسهای دیگر است و در ابیاتی که مغایرت وجود دارد، میتوان گفت: مؤلف بنا بر شرایط حاکم بر جامعه و یا موقعیت کلامی خود، آگاهانه تغییراتی را در ابیات ایجاد کرده است. از سوی دیگر حافظ ابرو برای زنده نگه داشتن هویت ایرانی در عصر تسلط عنصر ترک بر ایران با تأثیرپذیری از شاهنامه به ذکر عناصر اساطیری و حماسی در متن اثر تاریخی خود پرداخته است. نسبت دادن ویژگیهای شاهان ایرانی شاهنامه به شاهان تیموری، همانند کردن شخصیتهای تاریخی با قهرمانان حماسهی ملی، بیان اندیشههای فلسفی و حکیمانه در قالب حکمتها و پندهای شاهنامه و بخشیدن فضا و لحن حماسی به توصیف صحنهها و میدانهای رزم، جنبههای تأثیرپذیری حافظ ابرو از شاهنامه در زبده التواریخ است.درآمد
تأثیرپذیری از اندیشههای فردوسی و شاهنامهی او، صرفاً محدود به متون ادبی نیست، بلکه در متون تاریخی متعدد و گوناگونی که در دورههای مختلف تاریخی نوشته شده اند، بازتاب و نمودهای آن را میتوان با بسامد بسیار بالایی مشاهده کرد. تاریخنویسان در راندن تاریخ با اهداف متعددی، سعی در بهرهگیری از اندیشهها، تصویرها و بسیاری دیگر از ویژگیهای شاهنامه، داشتهاند. یکی از این دورههای تاریخی، دورهی تیمور و خاندان وی است. عصر تیموریان و تسلط و حکمرانی آنها در ایران، افزون بر حملات سنگین و جنگ و خونریزیهای وحشیانهای که برای ایرانیان و فرهنگ و هویت ایرانی به ارمغان داشت، سبب رشد فنّ تاریخنویسی و تألیف چندین کتاب ارزشمند تاریخی مربوط به این عصر شد. در بین کتابهای تاریخ این دوره، زبدهی التواریخ عبدالله بن لطف الله بن عبدالرشید ملقب به حافظ ابرو از منابع و مآخذ مهم و برجسته در درک دورهی تیموریان، به ویژه دوران پس از مرگ تیمور و رسیدن تخت سلطنت به شاهرخ، فرزند چهارم وی و سپس فرزند شاهرخ، بایسنغر است. حکومت چهل و سه سالهی شاهرخ در واقع دورهی آرامش نسبی برای ایران در مقایسه با احوال ایران در زمان تیمور بود. هر چند در دورهی حکومت وی این کشور از جنگها و تاراجها و تخریبهای متعدد در امان نبود. رنه گروسه، محقق معاصر، دربارهی شاهرخ چنین مینویسد: « او دارای صفات عالیهی انسانی بود و فطرتی معتدل داشت. فریفتهی ادبیات و شعر فارسی و معمار و سازندهای بیدریغ بود. این فرزند تیمور مخوف یکی از بهترین سلاطینی است که در آسیا پا به عرصهی وجود گذاشته است » ( گروسه، 1353: 758 ). حافظ ابرو در جایگاه مؤلف وقایع عصر تیموری، همواره در خدمت تیمور و شاهرخ و بایسنغر به سر میبرد و به خصوص دو سال با شاهرخ در سفر و حضر همراه و جلیس بود و واقعیات عصر تیموری را از نزدیک مشاهده میکرد ( میر جعفری، 1379: 148 ). اینگونه بود که توانست ثبت و ضبط دقیقی از وقایع و رویدادهای تاریخی عصر شاهرخ به دست دهد.نکتهی شایستهی توجه که نشانگر اهمیت و برجستگی زبدهی التواریخ است اینکه این اثر، یک اثر تاریخی صرف نیست و علاوه بر ارزشهای تاریخی، به لحاظ ادبی نیز بسیار چشمگیر است. بدین صورت که مؤلف برای نوشتن تاریخ خود در عصر تسلط عنصر ترک بر ایران با درک و آگاهی بسیار از فرهنگ ادبی و فکری ایران، تلاش داشته است هویت ایرانی را در چنین فضایی با استفاده از اشعار شاعران ایرانی و با نگاهی خاص به فردوسی و شاهنامه، در متن زبدهی التواریخ ثبت و زنده نگه دارد. نکتهای که در ابیات اقتباس شده از شاهنامه جالب توجه است این است که گاه این ابیات در واژهها و یا مصراعها با نسخههای شاهنامه متفاوت هستند. از این رو نگارنده بر آن است که با بررسی و تطبیق ابیات مندرج در زبدهی التواریخ با شاهنامهی چاپ خالقی مطلق که از حیث مقابله با کهنترین نسخهها و اشتمال بر نسخه بدلها بر چاپهای پیشین شاهنامه برتری دارد و همچنین بررسی مواردی که حافظ آبرو از فردوسی و شاهنامه تأثیر پذیرفته و در متن تاریخ خود به کار برده است؛ به این پرسشها پاسخ دهد که میزان و شیوهی درج ابیات شاهنامه در زبدهی التواریخ چگونه است و چه تفاوتهایی با شاهنامه دارد و مؤلف آن با چه اهدافی در ابیات مأخوذ از شاهنامه دست برده است ؟ نمودهای تأثیرپذیری از فردوسی و شاهنامه چه جنبههایی را دربرمیگیرد و نوع نگرش حافظ ابرو به شاهنامه و شخصیتهای آن چگونه بوده است ؟
در فرضیهی پژوهش بر آنیم که حافظ ابرو به منزلهی یک تاریخنویس، به ویژه اینکه مؤلف وقایع عصر تیموری است، گاه با مقاصد و اهداف ایدئولوژیک، ابیات شاهنامه را به نفع ممدوحان خود، تغییر داده است و از سوی دیگر اندیشههای فردوسی، پهلوانان و پادشاهان اسطورهای، حماسی و تاریخی شاهنامه، جایگاه ویژهای در ذهن و تفکر وی داشتهاند و وی آگاه به فرهنگ و عناصر ملی ایران، در نتیجهگیریهای حکیمانهی خود و همچنین توصیف شخصیتهای تاریخی از آنها بهره برده است. حافظ ابرو، گاه تحت تأثیر شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرن نهم و روحیهی شکست خوردهی ایرانیان و غلبهی عنصر ترک، قهرمانان حماسهی ملی را در برابر شخصیتهای تاریخی، ناچیز شمرده و به تحقیر آنها پرداخته است.
در ادامه برای پاسخ به پرسشهای مطرح شده، زبدهی التواریخ را از منظر چگونگی تأثیرپذیری از فردوسی و شاهنامه، بررسی مینماییم.
1- میزان و شیوهی درج ابیات شاهنامه در زبدهی التواریخ و تطبیق آنها با چاپ خالقی - مطلق
حافظ ابرو در اثر تاریخی - ادبی خود، بیش از هفتاد بیت از ابیات شاهنامه را در موقعیتهای گوناگون کلامی و بیانی تاریخنویسی، به کار برده است. این ابیات، برگرفته از بسیاری از داستانهای برجستهی شاهنامه، مانند داستان فریدون، پادشاهی نوذر، کیقباد، کیکاوس، داستان سهراب، سیاوش، رزم یازده رخ، رزم رستم با خاقان چین، داستان کاموس کشانی، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، پادشاهی گشتاسب، رستم و اسفندیار، پادشاهی اسکندر، انوشیروان، دارا و یزدگرد شهریار است. همانطور که از این داستانها دریافته میشود، مؤلف زبدهی التواریخ بر هر سه بخش اساطیری، حماسی و تاریخی شاهنامه، تسلط کافی داشته و توانسته است از ابیات مندرج در این داستانها متناسب با موقعیتهای تاریخنویسی خود، بهترین استفاده را ببرد.ابیات شاهنامه در اغلب موارد به صورت تک بیت برای استشهاد و یا مقاصد دیگر در متن زبدهی التواریخ به کار رفته است، اما باید به شیوهی خاص مؤلف در اقتباس ابیات و گنجاندن آنها در اثر تاریخی خود اشاره کرد. وی ابیاتی را که در داستانهای گوناگون شاهنامه پراکندهاند و یک مفهوم و مضمون را دربردارند، گرد آورده و به صورت چند بیت متوالی، ذکر کرده است. برای نمونه وی ابیات زیر را برای بیان اندیشهی حکیمانهی خود، به کار برده است:
اگر سال گردد فزون از هزار *** همین است روز و همین است کار
گر ایوان او سر به کیوان کشید *** همان مرگش بباید چشید
جهان را چنین است ساز و نهاد *** به یک دست بستد به دیگر بداد
( حافظ ابرو، 1372، ج 2: 901 )
بیت اول مربوط به داستان سهراب، بیت دوم مربوط به پادشاهی منوچهر و داستان گفتار اندر سخن پرسیدن موبدان از زال و بیت سوم برگرفته از داستان رفتن گیو به ترکستان است. این شیوهی خاص اقتباس ابیات بسامد قابل توجهی را به خود اختصاص داده است.
با استخراج، بررسی و تطبیق ابیات مندرج در زبدهی التواریخ با شاهنامهی تصحیح خالقی مطلق، مشخص شد که اغلب ابیات، همان است که در شاهنامهی مذکور و یا با اختلاف ضبط، در دستنویسهای دیگر شاهنامه به ویژه، نسخه « خ 1 و 2 » وجود دارد، اما ابیاتی نیز هست که در بخشهایی از آنها، اختلاف وجود دارد که میتواند دلایل متفاوتی داشته باشد؛ یا خود مؤلف، تغییراتی در ابیات اعمال کرده و یا از واژهها و مصراعهای مشابه موجود در ابیات دیگر برای بیت مورد نظر خود استفاده کرده و یا با تلفیق ابیات مشابه شاهنامه، بیت دیگری به وجود آورده است. گاه یک مصراع از یک بیت با شاهنامهی تصحیح خالقی مطلق متفاوت است و در دستنویسهای دیگر نیز بدین شکل نیامده است. در شاهنامه در پادشاهی لهراسب چنین آمده است:
دهاده برآمد ز هر دو سپاه *** تو گفتی برآویخت با شید ماه
( فردوسی، 1386، ج 5: 56 )
و همین بیت در زبدهی التواریخ بدین صورت آمده است:
دهاده برآمد ز هر دو سپاه *** جهان شد ز گرد سواران سیاه
( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 77 )
گاه یک یا چند واژه در بیت به گونهای آمده است که در شاهنامه و دستنویسهای دیگر به شکل دیگری ضبط شده است:
چنین است کار سپهر بلند *** گهی شاه دارد گهی مستمند
( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 29 )
نه یکسان بگردد سپهر بلند *** گهی شاد دارد گهی مستمند
( همان، ج 2: 791 )
حال آن که در شاهنامه آمده است:
چنین است کار سپهر بلند *** گهی شاد دارد گهی مستمند
( فردوسی، 1386، ج 2: 344 )
در مواردی نیز مؤلف با عدم رعایت امانت، متناسب با وقایع تاریخی و یا توصیف شجاعتها و دلاوریهای پادشاهان و امیران تیموری به مقتضای حال و مقام در ابیات دخل و تصرف کرده است. در داستان رفتن اسفندیار به زاولستان برای نبرد با رستم و به بند کشیدن او، فردوسی اسفندیار را چنین توصیف میکند:
به شبگیر هنگام بانگ خروس *** ز دراه برخاست آوای کوس
چو پیلی به اسب اندر آورد پای *** بیاورد چون باد لشکر ز جای
( فردوسی، 1386، ج 5: 309 )
اما همین ابیات را حافظ ابرو برای توصیف شجاعت و دلاوری شاهرخ به کار میبرد و بنابراین متناسب با شرایط جامعه و موقعیت کلامی خود، تغییراتی در آنها پدید میآورد. در زبدهی التواریخ، این ابیات بدینگونهها آمده اند:
سحرگه به هنگام بانگ خروس *** ببستند بر کوهه پیل کوس
تهمتن به اسب اندر آورد پای *** بجنبید چون باد لشکر ز جای
( حافظ ابرو، 1372، ج 2: 620 )
شهنشه به اسب اندر آورد پای *** بجنبید چون باد لشکر ز جای
( همان: 783 )
و یا در بیت زیر که بیان یک اندیشهی حکیمانه است، موقعیت کلام، مؤلف را بر آن داشته است که تغییراتی در واژهها ایجاد کند. در داستان یازده رخ چنین آمده است:
به یک روی جستن بلندی سزاست *** اگر در میان دم اژدهاست
( فردوسی، 1386، ج 4: 3 )
و در زبدهی التواریخ بدین صورت:
بزرگی و دیهیم جستن رواست *** اگر چند اندر دم اژدهاست
( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 431 )
2- جنبههای تأثیرپذیری حافظ ابرو از شاهنامه
از ابتدای تاریخ تاکنون، ایرانیان با وجود آن که ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده بود، هیچگاه هویت خود را فراموش نکردند و در سختترین شرایط و دورههای تاریخی که گمان میرفت همه چیز نابود شده و هیچ رشتهی امیدی وجود ندارد؛ حلقههای مرئی و نامرئی هویت ملی بود که ایرانیان را به یکدیگر پیوند زد. به طوری که توانستند ایرانی بودن و هویت خود را در طی سالیان دراز، استوار و پابرجا نگه دارند.عوامل و عناصر متعددی در پایداری و ماندگاری هویت ملی ایرانیان نقش داشتند، اما از مهمترین و تأثیرگذارترین این عوامل میتوان از اسطورهها و داستانهای حماسی نام برد. به قول ابوالفضل خطیبی « هویت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهی شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسب و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملی را تقویت میکرد » ( خطیبی، 1390: 212 ). فردوسی در زمانی که هویت ایرانی در معرض تهدید جدی بود و هر آن امکان داشت فرهنگ و هویت ایرانی در فرهنگ قوم عرب حل شود، بر آن شد تا با به نمایش گذاشتن گذشتهی شکوهمند ایران، فرهنگ ایرانی را به رخ کشانده و احساس ایرانی بودن را در دلها ثبت نماید. بدین منظور شاهنامه را که منبع سرشاری از گذشتهی مشترک ایرانیان است، خلق کرد. به طوری که در شاهنامه را که منبع سرشاری از گذشتهی مشترک ایرانیان است، خلق کرد. به طوری که در شاهنامه میتوان نمود و استمرار هویت ایرانی را از اسطوره گرفته تا حماسه و تاریخ، آشکارا مشاهده کرد.
حافظ ابرو نیز درست در شرایطی قرار داشت که عنصر ترک بر ایران مسلط شده بود و بیم آن میرفت که فرهنگ و هویت ایرانی در سایهی فرهنگ بیریشهی ترکان تیموری نابود شود. وی در چنین فضایی برای حفظ هویت ایرانی و بزرگ داشتن ایرانیان همان کاری را انجام داد که فردوسی قرنها پیش انجام داده بود. مؤلف با تأثیرپذیری از شاهنامه، عناصر اساطیری و پهلوانی را در تاریخنویسی خود لحاظ کرد تا بدینگونه نقشی در پایداری و ماندگاری هویت ایرانی داشته باشد. وی در زبدهی التواریخ از جنبههای متعددی، شاهنامه را الگوی خود برای این کار قرار داد. در ادامه به نمودهای شاهنامه در این اثر تاریخی میپردازیم:
1-2- نسبت دادن ویژگیهای شاهان حماسهی ملی به شاهان تیموری
حافظ ابرو که یک تاریخنویس ایرانی و آشنا به هویت و فرهنگ ایرانی است، در جای جای زبدهی التواریخ، به اشکال گوناگون سعی در همانند کردن شاهان تیموری به پادشاهان ایرانی شاهنامه دارد. وی در همان ابتدای زبدهی التواریخ، رسیدن تخت پادشاهی به شاهرخ پس از مرگ تیمور را با آوردن ابیاتی از به تخت نشستن کیکاوس پس از مرگ پدرش کیقباد در شاهنامه اینگونه توصیف میکند:درخت برومند چون شد بلند *** گراید ز گردون بر او بر گزند
چون از جایگه بگسلد جای خویش *** به شاخ نوآئین دهد پای خویش
مر او را سپارد بر و برگ و باغ *** بماند پس از وی چو روشن چراغ
( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 6 )
این ابیات در شاهنامه با اختلاف در ضبط بعضی از واژهها بدین صورت آمده است:
درخت برومند چون شد بلند *** گر ایدونکاید بر او بر گزند
شود برگ پژمرده و بیخ سست *** سرش سوی پستی گراید درست
چن از جایگه بگسلد پای خویش *** به شاخ نو آیین دهد جای خویش
مر او را سپارد گل و برگ و باغ *** بهاری به کردار روشن چراغ
( فردوسی، 1386، ج 2: 3 )
همچنین به شاهرخ که دولت او را « حضرت سلطنت شعاری » مینامد، درفشی با پیکر خورشید که پیکر درفش کیکاوس، پادشاه ایرانی شاهنامه و همچنین برادر او، فریبرز است، نسبت میدهد: « چون خاطر خطیر از امور تسخیر قلعه فراغ یافت، روی رایت خورشید پیکر بر سمت ییلاق الاطاق که در فصل تابستان هوای زمستان دارد، روان گشت » ( همان، ج 2، 1372: 779-772 ). و فرزندش، بایسنغر میرزا با پرچمی که نقش و نگار آن چون نقش درفش گستهم، پهلوان ایرانی در شاهنامه ماه است، توصیف میشود: « چون آوازهی جیش شاهی به گوش آن مدابیر رسید، آتشوار تافته و باد کردار سرگشته گشتند، با جمعی که بدیشان رسیده بودند به کارزار مشغول بودند که ناگاه ماه رایت شاهزاده که به آیت نصرت موشّح بود، از افق معرکه طلوع کرد » ( همان: 686 ). در شاهنامه در داستان فرود، « تخوار » از سپاهیان فرود، رزمآوران ایرانی را با نشانههای پرچمهایشان، اینگونه به فرود میشناساند:
درفشی پس پشت او دیگر است *** که خورشید تابان برو پیکر است
برادر پدرت است با فرّ و کام *** سپهبد فریبرز کاوس نام
پسش ماه پیکر درفشی بزرگ *** دلیران بسیار و گردی سترگ
ورا نام گستهم گژدهم خوان *** که لرزان برد پیل ازو استخوان
( همان: 35 )
همانطور که مشاهده میشود، دو پادشاه تیموری جایگزین پهلوانان حماسهی ملی میشوند؛ گویی مؤلف در جایگاه فردوسی نشسته است و دارد شاهنامهای دیگر مینویسد.
قائل شدن « فرّه ایزدی » یا حق الاهی پادشاهان ایرانی برای پادشاهان تیموری نمونهی دیگری از رویکرد مورخ به اعتقادات باستانی ایرانیان است. این تفکر از درونمایههای ذهنی ایرانی است که در شاهنامهی فردوسی و به تبعیت از آن در زبدهی التواریخ بازتاب بسیاری یافته است و نمایانگر تداوم این تفکر باستانی در آثار تاریخی و اذعان آگاهان و دانایان جامعهی ایرانی است. ابراهیم پور داود با توجه به محتویات زامیادیشت در تعریف « فر » میگوید: فرّ « فروغی است ایزدی، به دل هر که بتابد از همگان برتری یابد. از پرتو این فروغ است که شخصی به پادشاهی رسد، برازندهی تاج و تخت گردد، آسایش گسترد و دادگر شود و هماره کامیاب و پیروزمند باشد. و نیز از نیروی این نور است که کسی در کمالات نفسانی و روحانی کامل گردد و از سوی خداوند از برای راهنمایی مردمان برانگیخته گردد و به مقام پیغمبری رسد و شایستهی الهام ایزدی شود » ( مجتبایی، 1352: 87-86 ). به عقیدهی فردوسی، مشروعیت فرمانروایی که داشتن « فرّ کیانی » و « فرّ ایزدی » است، تا هنگامی است که پادشاهان و کارگزارانشان با داد و خرد و مردم دوستی، حکومت کنند. پادشاهانی که فردوسی میستاید پادشاهانی هستند که « با عدالت و انصاف و مردم دوستی سلطنت کردهاند و ایران را نیرومند و آباد و ایرانیان را دلآسوده و خشنود ساختهاند » ( ریاحی، 1376: 213 ). پادشاهانی؛ مانند فریدون، کیخسرو و انوشیروان.
بهرهمندی از « فرّه ایزدی » و خجستگی شاه یا به سخن دیگر ظلّ الله بودن پادشاه و ایجاد جایگاه قدسی برای پادشاهان تیموری همچون پادشاهان باستانی و اساطیری ایران از مواردی است که حافظ ابرو با اشارات مکرر آن، سعی بر آن داشته است تا دولت شاهرخ تیموری را با دولت پادشاهان اساطیری و حماسی شاهنامه مقایسه و گاه بر آنها برتری دهد. در واقع مؤلف تلاش دارد به حکومت فرمانروایان ترک تیموری براساس سنت « فرّه ایزدی » مشروعیت ببخشد و در لفافه، نحوهی حکومت آنها را به نحوهی حکومت پادشاهان ایرانی نزدیک گرداند، به ویژه که شاهرخ « نسبتاً پادشاهی نیکو نهاد و از جمله بهترین پادشاهان تیموری بود. مردی بود دیندار و عادل و صلحجو و بخشنده و دوستدار علم و ادب و خواهان آبادی و در همان حال لشکرکشی فاتح و کامیاب » ( صفا، ج 4، 1363: 7 ). این ویژگیها سببی بود تا زمینههای تطبیق « فرّه ایزدی » با پادشاه مقبول تیموری، آسانتر صورت پذیرد. این ویژگی برجستهی پادشاه تیموری در نمونههای زیر از کلام حافظ ابرو به خوبی دریافته میشود:
« حق سبحانه و تعالی در ازل، پادشاه جهان را مظفّر و منصور آفرید » ( حافظ ابرو، ج 2، 1372: 726 )؛ « از الهام غیبی نوید فتح شنود » ( همان: 723 ) و « حق سبحانه و تعالی را با این ذات بی همال نظرها است » ( همان: 921 ). و گاه شاهرخ را دارای فرّی مانند فرّ جمشید میداند:
خسرو جمشید فرّ خسرو عالم شاهرخ *** جان بدخواهان شکارش باد آمین تا ابد
( حافظ ابرو، ج 1، 1372: 513 )
گویی مؤلف میخواهد شاهرخ را پادشاه آرمانیای همچون جمشید بنامد؛ زیرا « جم پیش نمونه آرمانی همهی شاهان است، نمونهای است که همهی فرمانروایان بدو رشک میبرند » ( هینلز، 1373: 56 ). با این وصف از شاهرخ میرزا، به صورتی غیر مستقیم میخواهد با برخورداری از « فرّ ایزدی »، ویژگیهای برجستهی یک پادشاه آرمانی را داشته باشد. چنانکه خود با بهرهگیری از مضامین ابیات شاهنامه، مؤلفههای اصلی یک پادشاه آرمانی؛ یعنی بخشندگی و دهش، دادگری، رعیّت پروری و مملکت داری، شجاعت و دلاوری را به شاهرخ تیموری نسبت داده است. دادگری و بخشندگی وی را با انوشیروان پادشاه عادل و نیکنام بخش تاریخی شاهنامه، مقایسه و بر او برتری داده است: « هماره در مسند عز و جلال، دست برّ و نوال گشاده و در عدل و انصاف باز نهاده و به مغناطیس احسان، دلهای جهانیان جذب میکند و نام ناشیروان و حدیث طائی در طیّ نسیان میآورد » ( حافظ ابرو، ج 1، 1372: 563 ). و مملکتداری و رعیتپروری شاهرخ را برتر از مملکت داری فریدون، پادشاه اساطیری شاهنامه میداند: « آثار مفاخر و مآثر حضرت سلطنت شعاری، طراز تواریخ ملوک و سلاطین است، مقامات و مقالات اصناف الطاف و انواع اصطناعی که در باب رعیت و رعات فرموده و میفرماید، فسانهی فریدون منسوخ گردانیده، نامهی نوشیروان در طی نسیان آورده » ( همان: 579 ).
2-2- همانندسازی شخصیتهای تاریخی با شخصیتهای حماسی و اسطورهای شاهنامه
پهلوانان و دلاورانی که در شاهنامه، جان خود را برای حفظ آرمان و هویت ملی خود فدا میکنند در واقع انعکاس آرزوهای دیرین مردم ایران و بیانگر فراز و نشیبهای تاریخ شگفتانگیز این ملت هستند. و بنابر گفتهی کویاجی، هر یک از این پهلوانان و اسطورهها « سرگذشت تمامی یک قوم را در وجود یک تن از آن قوم تجسم میبخشد » ( کویاجی، 1353: 167 ). حافظ ابرو، پهلوانان ایرانی و عملکردهای آنان را که در شاهنامه و اساطیر ایرانی، یاد شده است به خوبی میشناسد و در عین تمجید از خصوصیات پهلوانانه و شجاعتهای آنها، سعی در همانند ساختن شخصیتهای عصر تیموری با قهرمانان و شخصیتهای حماسی و اسطورهای شاهنامه دارد.در دورهی تیموریان میان اقوام چادرنشین ترک و اقوام با فرهنگ و یکجانشین ایرانی، آمیختگی و تبادل فرهنگی به وجود آمد و شخصیتهای ترک پابهپای شخصیتهای اساطیری و حماسی ایرانی خودنمایی کردند. میتوان گفت پهلوانان شاهنامه و داستانهایشان، جزئی از فرهنگ فکری و اندیشگانی تاریخنویسان دورهی تیموری شده بودند. مؤلف زبدهی التواریخ نیز همچون دیگر مورخان عصر تسلط عنصر ترک بر ایران و تحت تأثیر آمیختگی فرهنگی، اقدام به همانندسازی و مقایسهی شخصیتهای تاریخی با قهرمانان برجستهی شاهنامه و اسطوره، چون رستم و اسفندیار، آرش، گیو، گودرز گشوادگان، کیخسرو و نظایر آنها، نمود. حافظ ابرو در توصیف سه گروه از شخصیتهای تاریخی، این همانندسازی را انجام داده است. گروه اول، پادشاه وقت، شاهرخ میرزا و شاهزاده بایسنغر میرزا هستند. شاهرخ را در جایگاه فرماندهی سپاه به کیخسرو در داستان « جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » تشبیه میکند:
بیاراست از هر سوی مهتران *** که رفتند با لشکران گران
برآمد خروشیدن کرهنای *** به هامون کشیدند پردهسرای
( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 372 )
و در جای دیگر، دلاوری و جنگاوری بایسنغر میرزا را اینگونه توصیف میکند. شهزادهی جوانبخت:
بگفت این و چو دریا کف برانگیخت *** چو رستم رخش را از صف برانگیخت
( همان، ج 2: 686 )
گروه دوم شخصیتهای تاریخی، امیران و فرماندهان سپاه هستند. در نمونهی زیر مؤلف با مهارت خود، امیران سپاه شاهرخ را به پهلوانان حماسی ایرانی همانند میسازد: از طرف میمنه امیر و امیرزادهی اعظم اعدل، امیرزاده عمر شیخ بهادر، نوّر مرقدهما
تهمتنی که به روز وغا توان گفتن *** که از زمین و زمان سرکشد به استقلال
و امیرزاده ابراهیم بن امیر جهانشاه
عدوشکار چو رستم جهانگشای چو آرش *** خردپرست چو دستان هنرنمای چو نیرم
در آن معرکه شجاعتی نمودند که روان رستم بر ایشان آیت «و ان یکاد» خواندن گرفت.
( حافظ ابرو، 1372، ج 2: 789 )
در جای دیگر قرایوسف ترکمان، فرماندهی بیباک سپاه مخالف شاهرخ تیموری، در جنگی که با سپاهیان شاهرخ انجام میدهد آنچنان با ابهت و رزمجوست که مؤلف را به یاد اسفندیار میاندازد و دربارهی او اینگونه به سخن میاید:
دلاور قرایوسف ترکمان *** به هیجا درآمد چو اسفندیار
نشسته به اسبی چو کوه روان *** برآورده از جسم صد کس روان
( همان، ج 1: 228 )
و سرانجام گروه سوم، لشکریان و سپاهیان هستند. توصیفات مؤلف از این گروه نیز توجه وی را به تعداد مشخصی از قهرمانان شاهنامه نشان میدهد. ابیات زیر نمونههای خوبی از قهرمانان مورد نظر وی هستند:
همه به تیر نشاندن بسان آرش نیو *** همه به تیغ کشیدن چو رستم دستان
سنان گرفته و اندر کمان نهاده خدنگ *** عنان گشاده و از بهر جنگ بسته میان
( همان: 595 )
سوارشان به شجاعت چو حیدر کرار *** پیادهشان به جلادت چو رستم دستان
( همان، ج 2: 779 )
همانگونه که از توصیفات حافظ ابرو دریافته میشود، وی با طرح قهرمان ملی و برکشیدن آنها، ممدوخان و شخصیتهای تاریخی را به آنها شبیه میکند و از خلال سخن او پیداست که به این پهلوانان حماسی و اسطورای میبالد و میکوشد شخصیتهای تاریخی را همچون شخصیتهای شاهنامه، دارای خصلتهای پهلوانانه نشان دهد. گذشته از این نوع کاربرد، به سبب آنکه دورهی تیموریان در واقع نمود برجستهی مبارزه و تقابل دو فرهنگ کاملاً نامتجانس و ناسازگار بود، به طوری که نفوذ فرهنگی - اجتماعی ترکها بر فضای کشور ایران باعث گسستگی و ضعف سنتهای ایرانی شده بود. بنابراین در چنین فضایی، حافظ ابرو در مواردی تحت تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی قرن نهم، روحیهی شکست یافتهی مردم ایران، غلبهی عنصر ترک، سست شدن بنیادهای علایق ملّی و جایگزین شدن افکار غیر ملی، قهرمانان حماسهی ملی را در برابر ممدوحان خود ناچیز میشمارد و به تحقیر قهرمانان حماسی میپردازد:
« ملوک و امرای شجاعت پیشهی صرامت اندیشه که نام رستم را روز جنگ به ننگ فروبرند و به هنگام طعان و ضراب بنیاد صیت افراسیاب را خراب گردانیده » ( حافظ ابرو، ج 1، 1372: 214 ). « پس امیر شاه ملک فرمود تا دویست سوار اختیار خویش نگاه داشته، همه جوشنپوش زرهدار شمشیرگذار که هر یک در مردی گوی مسابقت از رستم دستان ربوده بودند و از گیو و گودرز کشوادگان و گستهم نوذران زیادت آمده » ( همان: 431 ). « چنین حصنی که به رسوخ و استواری در جهان سمر گشته و حالت تسخیر آن به سالهای دراز در سر ملوک گذشته، نگذشته است، قهراً قسراً به ضرب تیغ یلان سپه شکن صفآرای و گردان عدوبند قلعهگشای بعد از ادای فرض، مسخّر و مفتوح گشت. صورت این قضیه داستان رستم [ دستان ] در طی نسیان آورد و حدیث هفت خوان و قصّه مازندران منسوخ گردانید » ( همان، ج 2: 772 ). موارد فوق گوشههایی از تأثیر شرایط مذکور بر رویکرد مؤلف به شخصیتهای حماسهی ملی است.
بسامد بالای کاربرد نام رستم در مقایسه با دیگر شخصیتها بیانگر آن است که پهلوانیها، دلاوریها و جنگآوریهای این پهلوان نامآور حماسهی ایران تا چه میزان توانسته است، اندیشه و توجه یک مورخ دورهی تیموری را به خود جلب نماید و سعی کند با ذهنیت آرمانگرای خود، شخصیتهای تاریخی را به پهلوان آرمانی شاهنامه همانند سازد.
3-2- اندیشههای حکیمانه
یکی از مضامین مکرر در شاهنامه، مضمون پند و اندرز یا مطالب عبرتانگیز و حکمتآمیزی است که در واقع بیانگر نوع و چگونگی دیدگاه و اندیشهی فردوسی نسبت به هستی و انسانها است. از نظر فردوسی « ارزش بزرگ شاهنامه در جنبهی عبرتانگیز و هوشیار کنندهی آن است » ( اسلامی ندوشن، 1370: 75 ). شایستهی توجه آنکه جانمایهی فکر و اندیشهی حافظ ابرو را پند و اندرزها و اندیشههای حکیمانهی فردوسی حکیم تشکیل میدهد و وی در قالب ابیات حکمتآمیز شاهنامه، اندیشههای حکیمانهی خود را بیان نموده است. فردوسی در روایت داستانهای شاهنامه همچون تماشاگری است که مرتّب به هنرنماییها، پیروزیها و شکستهای قهرمانانی که در صحنهی مسابقهاند، امتیاز مثبت و منفی میدهد. هرگاه قهرمانی میمیرد، بر رنج او دریغ میخورد و هرگاه چیره و پیروز میشوند بر آنها آفرین میگوید. در شاهنامه، قهرمانان در مسابقات گوناگون آز و نیاز، رنج و گنج، غم و شادی، نام و ننگ، صلح و جنگ و سرانجام در دور نهایی کوشش و بخشش شرکت میکنند ( سرّامی، 1368: 601 ). مؤلف زبدهی التواریخ نیز همچون فردوسی در گوشهای از میدان وقایع و حوادث تاریخی نشسته است و در نقش راوی، عملکرد فردوسی را دنبال کرده، حالات، روحیات و سرگذشت شخصیتهای تاریخی را بیان میکند. و همچون فردوسی در خلال داستانها و حوادث و وقایع تاریخی متناسب با مضمون با ذکر ابیاتی از شاهنامه، نتیجهای اخلاقی و حکیمانه به دست میدهد. با بررسی زبدهی التواریخ، مهمترین و برجستهترین اندیشههای حکیمانهی فردوسی که مدّنظر حافظ ابرو بوده است را موارد زیر یافتیم: بیوفایی و ناپایداری روزگار، جاودانگی نام نیک، مرگ، جستن بزرگی، نفی و ردّ تندی، نفی بیدادگری پادشاه، شگفتی از کار جهان و مکافات دادن روزگار کردار بد را. در ادامه نمونههایی از متن زبدهی التواریخ را که ظرف پذیرش این اندیشهها هستند، ذکر میکنیم.حافظ ابرو در بیان یاغی گری امیر شیخ نورالدین بر حضرت سلطنت شعاری و سرانجام منهزم شدن و مرگ او، طی چند بیت متوالی که آنها را از داستانهای مختلف شاهنامه گرد آورده است. این چنین متناسب با نثر، اندیشههای حکیمانهی خود را مطرح مینماید:
به پیروزی اندر بترس از گزند *** که یکسان نگردد سپهر بلند
چنین است رسم سرای سپنج *** گهی شادمان بود گاه رنج
جهان را چنین است ساز و نهاد *** به یک دست بستد به دیگر بداد
اگر چرخ گردان کشد زین تو *** سرانجام خشت است بالین تو
( حافظ ابرو، ج 1، 1372: 413 )
این ابیات که مضامینی مانند بیوفایی دنیا، ناپایداری آن و سرانجامِ همه کس مرگ بودن را در بردارد؛ از داستانهای « رزم یازده رخ »، « رزم کاوس با شاه هاماوران »، « کاموس کشانی » و « داستان یزدگرد شهریار »، استخراج شده است.
مؤلف به گونهی دیگری نیز با تأثیرپذیری از داستانهای شاهنامه، اندیشههای حکیمانهی خود را بیان کرده و آن بدینگونه است که وی از داستانها و شخصیتهای اصلی آنها به صورت تمثیلی برای محسوس کردن و قابل درک کردن اندیشهی خود بهره برده است:
اگر بد کنی هم تو کیفر بری *** نه چشم زمانه به خواباندر است
به ایوانها نقش بیژن هنوز *** به زندان افراسیاباندر است
( همان: 157 )
4-2- بخشیدن لحن و فضای حماسی به رویدادهای تاریخی
حافظ ابرو به شیوهای هنرمندانه، یکی از مشخصترین و نمایانترین ویژگیهای ادبی - حماسی اثر خود را رقم زده است و آن ایجاد فضا و دادن آهنگی حماسی و پهلوانی به صحنههای رزمی - تاریخی است. وی آنچنان فضای مناسب این تفکر را آماده میکند که تمام کلام در خدمت مقصود وی، رنگ تجانس و هماهنگی حماسی به خود میگیرد. مؤلف با به خدمت گرفتن عناصر حماسی و عوامل خاصّ ایجاد صحنههای حماسی، اثر تاریخی خود را به گونهای بیان میکند که انسان را به دنیای شاهنامه میکشاند. در تصویرسازی صحنههای رزم و نبرد که در اغلب موارد میان لشکریان حضرت سلطنت شاهرخی و مخالفان و دشمنان او رخ میدهد، حافظ ابرو از یک سو افزون بر به کاربردن ابیات شاهنامه، اقدام به سرودن ابیاتی در وزن حماسه و یا اوزان دیگری با محتوای حماسی کرده است و از سوی دیگر، از نام پهلوانان حماسی شاهنامه به ویژه رستم و اسفندیار، انواع جنگافزارها، اغراق در توصیفها و صحنهآراییهای رزم به منظور بخشیدن فضا و آهنگ حماسی و جذاب کردن اثر خود، بهرههای بسیاری برده است. در نمونههای زیر تلاش مؤلف برای جامهی عمل پوشاندن به مقصودش به خوبی نمایان است:حضرت سلطنت شاهرخی به قصد تسخیر دیار عراق عرب و آذربایجان و تدمیر امیر قرایوسف ترکمان که « مؤسس واقعی قدرت حکومت قراقویونلو و برای چندین دهه از مسائل پیچیده و ناگشودنی امپراتوری تیموریان به ویژه شاهرخ بود » ( آژند، 1387: 111 ) عزم قشلاق در مازندران و سپس یورش به عراق و آذربایجان میکند. از این رو « فرمان فرمود تا آنچه سپاهی را بدان حاجت افتد از جنائب و رکائب و زوائد اسلحه، معدّ و اماده دارند و با حشمی انبوه و لشکری با شکوه:
سپاهی کوهپیکر فوج بر فوج *** چنانک از روی دریا موج بر موج
سراسر با زرههای زره سم *** ز سر تا پای در آهن شده گم
گرفته هر طرف شیران جنگی *** کمان چاچی و تیر خدنگی
و در مقدمه، چند فیلان کوه پیکر آراسته به برگستوانهای ذیال و اسلحهی بیمثال، هر یک به ضخامت جثهی کوهی مهیب و به درستی هیکل طودی عظیم:
همه ژنده پیلان گردون شکوه *** به تندی چو دریا به هیکل چو کوه
رهسپار میشوند » ( حافظ ابرو، 1372، ج 1: 493-492 ).
گاه با اغراقی زیبا که یادآور اغراقهای فردوسی در شاهنامه است، پهلوانان تاریخی را در نبردی که میان لشکریان حضرت سلطنت شعاری و مبارزان صفاهانی روی میدهد، اینگونه وصف میکند: امیرزاده بایقرا که از جفای برادر با دلی پرآذر بود
به کینه همچو دریا کف برانگیخت *** چو رستم رخش را از صف برانگیخت
( حافظ ابرو، ج 2، 1372: 686 )
و بسان آتش خروشان و مانند بحر از باد، دمان شد. از مرکز زمان خاک به اوج کیوان رسانید و رواق فیروزه از غبار، جزعفام گردانید و از عقب او جلبانشاه برلاس که به نوک پیکان کوهگذار، سوار را بر زین و زین را بر اسب و اسب را بر زمین دوختی و به تیغ صاعقه فعل الماس دندان، صفحه از صخرهی صما برگرفتی، روز رستاخیز پیدا آوردند. ( همان: 532 ). و گاه در بیان حماسی خود عناصری را به کار میبرد که از شاهنامه وام گرفته است و به وی در نزدیک کردن حالات و صحنههای سلحشورانه و پهلوانانهی تاریخی به فضای حماسی شاهنامه، کمک بسیاری نموده است. این عناصر پرکاربرد در متن زبدهی التواریخ، واژهها و ترکیبهایی مانند نوند بادسیر کوهپیکر، رعد کوس، دم نای روئین، لشکر گران، سبک شدن عنان و گران شدن رکیب، شمشیر آبدار، کوه آهن و نظایر آنها هستند.
نتیجهگیری:
در این نوشتار، نحوهی بازتاب شاهنامه در زبدهی التواریخ، اثر برجستهی عصر تیموریان بررسی شد. حاصل پژوهش بیانگر آن است که حضور ابیات متعدد و مؤلفههای گوناگون شاهنامه در متن زبدهی التواریخ، نشان از جایگاه تأثیرگذار شاهنامه در ذهن و اندیشهی مورخان عصر تسلط و فرمانروایی ترکان تیموری بر ایران دارد. حضور پررنگ ابیات شاهنامه در موقعیتهای کلامی مختلف، نمونهای از توجه و رویکرد ذهنی حافظ ابرو به شاهنامه است.در مطابقتی که میان ابیات اقتباس شده از شاهنامه در زبدهی التواریخ با شاهنامهی چاپ دکتر خالقی مطلق صورت گرفت، مشخص شد که اغلب ابیات با شاهنامهی اصل و یا دستنویسهای موجود دیگر، یکسان هستند و موارد اندکی از مغایرت در ابیات مشاهده میشود که میتوان آن را ناشی از ضبط نسخهی در دسترس مؤلف و گاه تغییرات آگاهانهی حافظ ابرو، قلمداد کرد. بدین صورت که وی به تناسب لفظ و مفهوم واقعهی تاریخی و یا براساس همانندسازی ممدوحان خود با پهلوانان حماسه ملی، اقدام به ایجاد تغییراتی در ابیات کرده است.
رویکرد خاص حافظ ابرو به شاهنامه در بهرهگیری وی از اندیشههای فردوسی و اسطورههای ایرانی و شخصیتهای شاهنامه در متن زبدهی التواریخ نمایانتر میشود. به طوری که مؤلف در جایگاه مورخ وقایع عصر تیموری با آگاهی نسبت به گذشتهی باستانی ایرانیان و عناصر هویت بخش ایرانی توانسته است با تداوم مراقبت از نهادهای باستانی و سنتی ایرانیان که در شاهنامه بازتاب یافته است، در دورهی تسلط عنصر ترک بر ایران، زنجیرهی فرهنگ و هویت ایرانی را مستحکم ساخته و مانع از هم گسیختگی فرهنگی و هویتی ایرانیان شود. وی به گونههای متعددی سعی در بهرهگیری از شاهنامه داشته است. نسبت دادن ویژگیهای شاهان ایرانی شاهنامه به شاهان تیموری، بهرهگیری از اندیشههای حکیمانهی فردوسی و بیان اندیشههای خود در قالب حکمتها و پندهای شاهنامه، همانندسازی میان شخصیتهای حماسهی ملی با شخصیتهای تاریخی و ایجاد فضا و لحن حماسی به توصیف صحنهها و میدانهای رزم در روایات تاریخی با تأثیرپذیری از شاهنامه، بخشی از تلاش حافظ ابرو برای نزدیک کردن تاریخ خود به شاهنامه و پیوند زدن اسطوره و حماسه به تاریخ است.
کتابنامه :
- آژند، یعقوب. (1387). تاریخ ایران ( دورهی تیموریان ) از مجموعهی تاریخ کمبریج. تهران: جامی.
- اسلامی ندوشن، محمدعلی. (1370). دربارهی فردوسی و شاهنامه. تهران: انجمن خوشنویسان ایران.
- حافظ ابرو. (1372). زبدهی التواریخ. 2 ج. تصحیح کمال حاج سید جوادی. تهران: فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- خطیبی، ابوالفضل. (1390). « هویت ایرانی در شاهنامه ». مجموعهی مقالات به فرهنگ باشد روان تندرست. به کوشش احمد سمیعی و ابوالفضل خطیبی. صص 219-212.
- دبیرسیاقی، محمد. (1348). کشف الابیات شاهنامهی فردوسی. تهران: انجمن آثار ملی.
- ریاحی، محمد امین. (1376). فردوسی. تهران: طرح نو.
- سرامی، قدمعلی. (1368). از رنگ گل تا رنج خار. تهران: علمی و فرهنگی.
- صفا، ذبیحالله، (1363). تاریخ ادبیات در ایران. ج 4. تهران: فردوسی.
- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه، 9 ج. به کوشش جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- کویاجی، جهانگیر کوورجی. (1353). آیینها و افسانههای ایران و چین باستان. ترجمهی جلیل دوستخواه. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
- گروسه، رنه. (1353). امپراطوری صحرانوردان. ترجمه عبدالحسین میکده. تهران: بنگاه ترجمه.
- مجتبایی، فتحالله. (1352). شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان. تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان.
- میرجعفری، حسین. (1379). تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورهی تیموریان و ترکمانان. تهران: سمت.
هینلز، جان. (1373). شناخت اساطیر ایران. ترجمهی ژاله آموزگار و احمد تفضلی. تهران: چشمه.
پینوشتها:
1. استاد گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد
2. دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد
مجموعه مقالههای شاهنامه و پژوهشهای آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراستهی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسهی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.
/ج