علم و تمدن اسلامی از آغاز تا شکوفایی (3)
3. عصر ترجمه ( عصر جذب عناصر تمدن های دیگر)
با آغاز دوران خلافت عباسیان، عصر ترجمه آغاز شد. در عصر اموی به ترجمه ی علوم بیگانه توجهی نمی شد و عالمان تنها به علوم شریعت و ادبیات عرب اهتمام داشتند. به همین دلیل در این زمان شاعران بزرگی ظهور کردند، و محافل شعر عربی تشکیل می شد، و شاعران به مفاخره می پرداختند. در آن زمان اندکی از علم طب هم به دلیل نیاز به آن، رواج داشت؛ اما بیشتر اطبا غیر مسلمان بودند؛ چنان که جرجی زیدان می گوید:در قرون اول و نیمه ی اول قرن دوم، عرب ها بی کتاب بودند و در اواخر قرن دوم هجری فقط علوم اسلامی را مدون کردند. کتاب های آن روز مسلمانان عبارت بود از شعر، قصه، مَثَل و مانند آن، که بر روی پوست و چرم و پارچه و غیره می نوشتند. (1)
قاضی صاعد اندلسی هم می گوید:
عرب ها در صدر اسلام، به چیزی از علوم اعتنا نداشتند، مگر لغت عرب و شناخت احکام شریعت؛ به غیر از صناعات طب، که تعدادی از افراد شناخته شده ی عربی نزد عموم مردم، این علم را دارا بودند؛ زیرا همه به آن نیاز داشتند. این حال عرب ها در عصر دولت اموی بود. (2)
ولی وقتی که عباسیان به خلافت رسیدند، توجه به علوم، به ویژه علوم عقلی، اوج گرفت و از زمان منصور، خلیفه ی دوم عباسی، کار ترجمه ی علوم بیگانه آغاز شد. (3) سخن قاضی صاعد اندلسی باز جالب توجه است که می گوید:
وقتی که خدای متعالی دولت را به هاشمیان داد و پادشاهی را به آنان مخصوص گردانید، همت ها از غفلت بیرون آمد و هوش ها از خاموشی به روشنی گرایید. اولین خلیفه ی عباسی که به علوم اعتنا کرد، خلیفه ی دوم، ابوجعفر منصور بود. او با آگاهی و درایتی که در فقه داشت، در تحصیل فلسفه و به ویژه علم نجوم کوشیده بود. پس از او وقتی که خلافت به خلیفه ی هفتم آنان، عبدالله مأمون رسید، آنچه را جدش منصور شروع کرده بود، تکمیل کرد. پس به تحقیق علم از مواضعش روی آورد و با پادشاهان روم مکاتبه، و از آنان کتاب های فلسفه را درخواست کرد و آنان هرچه کتاب فلسفی داشتند، برای او فرستادند. پس مأمون، مترجمان ماهر را برگزید و آنان را مکلف به ترجمه کرد. آنان هم هرچه در توانشان بود، برای او ترجمه کردند. آن گاه مأمون مردم را به قرائت و خواندن آن کتاب ها تشویق، و به تعلیمشان ترغیب کرد. (4)
پیش از مأمون هم، هارون الرشید، عده ای از دانشمندان اسلامی را به قسطنطنیه فرستاد. آنها به بقیه ی کتاب هایی که در ممالک اسلامی یافت نمی شد، پرداختند و آنها را به بغداد انتقال دادند. به قولی دیگر هارون پس از چیره شدن بر سپاهیان بیزانس در جنگ آنکارا و عموریه، کتاب های یونانی را به چنگ آورد و یوحنای ماسویه را به ترجمه ی آنها برگماشت. بدین ترتیب می توان گفت عصر هارون، عصری بوده است که ترجمه در آن شتاب گرفته است؛ اما عصر مأمون، عصر اوج ترجمه است. مأمون عده ای را در مکانی به نام بیت الحکمه، تحت ریاست یوحنای ماسویه گرد آورد تا به امر ترجمه بپردازند. ابن ندیم در این باره می گوید: « مأمون گروهی از مترجمان معروف چون حجاج بن مطر، ابن بطریق، حنین بن اسحاق و یوحنابن ماسویه را که به زبان های مخالف آشنایی داشتند، به سرزمین روم فرستاد و آنان نیز سیل عظیمی از کتاب های یونانی و رومی را به جهان اسلام آوردند». (5)
پی یر روسو می گوید: « مأمون بعد از غلبه بر میشل سوم، امپراتور روم، یکی از شرایط صلح را چنین قرار داد که وی باید از هر کتاب یونانی موجود در روم، یک نسخه به او بدهد». (6) با حمایت بعضی خلفا و با درایت وزرای دانش پروری چون آل نوبخت، تمام میراث فرهنگی گذشته از همه ی کانون های علمی، به جهان اسلام منتقل شد.
پس از عصر مأمون و معتصم و واثق، هنگامی که نوبت به خلافت متوکل رسید، به تدریج قدرت خلافت مرکزی کاهش یافت و امرا قدرت گرفتند. در این زمان از سویی ترکان بر دستگاه خلافت مستولی شدند که با علم و دانش میانه ای نداشتند، و از سوی دیگر اهل حدیث که به شدت با عقل گرایی و علوم غیر شرعی مخالف بودند، در مقابل معتزله به قدرت رسیدند؛ از این رو کار ترجمه از رونق افتاد. البته امر ترجمه تا مدت ها بعد از این زمان، حتی تا اواخر قرن چهارم هجری ادامه داشت؛ ولی کم و بیش و به صورت فردی به دست برخی دانشمندان انجام می شد و خاندان ها و افراد علم دوست از آن پشتیبانی می کردند؛ چنان که قاضی صاعد اندلسی ( م/ 462 ق) می گوید:
با به پایان رسیدن قرن سوم هجری کار ملک مختل شد و زنان و ترکان بر آن مسلط شدند. مردم به تدریج علم ورزی را ترک کردند و به سبب تراکم فتنه ها از آن روی گردانیدند؛ تا جایی که در زمان ما نزدیک است علم به کلی محو شود. (7)
جرجی زیدان می گوید:
مسلمانان قسمت عمده ی علوم فلسفه و ریاضی و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربی ترجمه و نقل کردند و از تمام زبان های مشهور آن روز، و بیشتر از یونانی و هندی و فارسی، کتاب هایی ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتی را از آن ملت گرفتند؛ مثلاً در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت، از یونان استفاده کردند و از ایرانیان، تاریخ و موسیقی و ستاره شناسی و ادبیات و پند و اندرز آموختند. (8)
بیشتر مترجمان از رعایا و دانشمندان غیر مسلمان مناطق فتح شده بودند. سریانیان که پیش تر بسیاری از علوم یونانی را به سریانی ترجمه کرده بودند، به ویژه در طب و فلسفه به پیشرفت هایی دست یافته بودند؛ تا آنجا که بعضی از آنها به ریاست بیمارستان جندی شاپور رسیدند. آنان در مدارس خود، زبان یونانی را تدریس می کردند و همین که مرکز خلافت به بلاد عراق منتقل شد و بغداد به سبب آمد و رفت اقوام و ملل مختلف اسلامی رو به آبادی گذاشت، سریانی ها نیز برای امرار معاش به بغداد آمدند.
خلفای عباسی گروهی از پزشکان هندی را برای بهره گیری از معلومات طبی آنان استخدام کردند، و در نتیجه بغداد مرکز دانشمندان شد. از این رو خلفای عباسی توانستند برای ترجمه ی کتب علمی، از دانشمندان عراق، شام، ایران و هند استفاده کنند. بیشتر این مترجمان، از میان نسطوریان انتخاب شدند.
سرآمد مترجمان، حنین بن اسحاق بود. پسرش اسحاق و خویشانش نیز او را در این کار یاری کردند. (9) حنین، تمام تألیفات جالینوس و بسیاری از آثار ارسطو و بقراط را ترجمه کرد. تعداد این آثار، که بیشتر در زمینه ی فلسفه و طب بوده است، به حدود 130 جلد می رسد. (10)
از مترجمان ایرانی که ترجمه ی کتاب هایی از زبان پهلوی را برعهده داشتند، می توان ابن مقفع، خاندان نوبخت، علی بن زیاد، حسن بن سهل، بلاذری، عمر بن فرخان و اسحاق بن یزید را نام برد. عبدالله بن مقفع که در رأس مترجمان ایرانی قرار داشت، کتاب کلیله و دمنه و بعضی از کتاب های اخلاقی را ترجمه کرد. علی بن زیاد، کتاب زیج شهریار را به عربی درآورد. اسحاق بن یزید کتاب سیرة الفرس ( خدای نامه) را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرد. (11) بالاخره بلاذری نیز به ترجمه ی کتاب عهد اردشیر همت گماشت. (12)
نکته ی در خور توجهی که در نهضت ترجمه دیده می شود، تلاش و کوشش مترجمان هر قوم برای ترجمه ی آثار خود به زبان عربی است. بدین معنا که هر یک از اقوام مختلف، سعی می کردند آرا و عقاید خود را زودتر از دیگران، در میان مسلمانان رواج دهند. همین رقابت موجب تسریع ترجمه ها در جامعه ی اسلامی شد.
پی نوشت ها :
1. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه ی علی جواهر کلام، چ 7، مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، تهران، 1372، ه.ش، ص 30.
2. صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، چ 1، مؤسسه ی انتشارات هجرت، تهران، 1376، ه.ش، ص 212.
3. همان، ص 212، 213.
4. همان، ص 213.
5. ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، [ بی تا]، ص 339.
6. پی یر روسو، تاریخ علوم، ترجمه ی حسن صفاری، امیرکبیر، تهران، 1344، ه.ش، ص 117-118.
7. صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، ص 214-215.
8. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه ی علی جواهرکلام، ص 187.
9. عبدالحسین زرین کوب، کارنامه ی اسلام، چ 11، مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، تهران، 1385، ه.ق، ص 48.
10. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، ص 308.
11. ابن ندیم، الفهرست، ص 342.
12. همان، ص 164.
محرمی، غلامحسن؛ (1390)، نقش امامان شیعه علیهم السلام در شکل گیری و توسعه ی تمدن اسلامی، قم: انتشارات مؤسسه آموزش و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ اول