قهرمانان شاهنامه گاه پیش از شروع جنگ یا در فاصلهی بین جنگها نه با سلاح، بلکه با سخن با هم مبارزه را پیش میبرند که محققان آن را «نبرد روانی» (1) نامیدهاند. فردوسی در تصویر نبرد روانی نیز مهارت بلند سخنوری به خرج داده است و منظرههای جاذب و مؤثری آفریده است که توجه خواننده را جلب مینمایند. این طرز تصویر بیشتر در جنگهای رستم به نظر میرسد. غلامرضا ستوده هفت نبرد روانی رستم را مورد تحلیل قرار داده، «در زبان آوری و رجزخوانی و تضعیف روحیه و خوار کردن دشمن نیز مهارتی بسزا» داشتن رستم را نشان داده است. به خصوص در داستانهای رستم و سهراب، جنگ رستم با اسفندیار نبرد روانی خیلی برجسته به کار برده شده است، از جمله در جنگ با اشکبوس رستم رقیب خود را قبل از همه با سخن مغلوب میکند و از تأثیر سخنهای آبدار و مؤثر است که اشکبوس روحیهاش از دست رفته و مأیوس میشود و زمینهی مغلوبی او آماده میگردد:
کمان را به زه بر به بازو فکند *** به بند کمر بر بزد تیر چند
خروشید کای مرد جنگ آزمای *** هماوردت آمد، مرو باز جای
کشانی بخندید و خیره بماند *** عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ *** تن بیسرت را که خواهد گریست؟
تهمتن بدو گفت کای شوم تن *** چه پرسی تو نامم در این انجمن؟
مرا مام من نام مرگ تو کرد *** زمانه مرا پتک ترک تو کرد
کشانی بدو گفت بیبارگی *** به کشتن دهی تن به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی *** که ای بیهوده مرد پرخاش جوی
پیاده ندیدی که جنگ آورد *** سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
به شهر تو شیر و پلنگ و نهنگ *** سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
هم اکنون ترا، ای نبرده سوار *** پیاده بیاموزمت کارزار
پیاده مرا زان فرستاد طوس *** که تا اسپ بستانم از اشکبوس
کشانی پیاده شود همچو من *** بدو روی خندان شوند انجمن
پیاده به از چون تو سه صد سوار *** بر این دشت و این روز و این کارزار
کشانی بدو گفت کویت سلیح *** نبینم همه جز فریب و مزیح؟
بدو گفت رستم که تیر و کمان *** ببینی کهات اکنون سر آرد زمان
کمان را به زه کرد پس اشکبوس *** تن لرز، لرزان و رخ سندروس...
فردوسی مانند روان شناسی ماهر به وضع روحی و روانی قهرمانان خود همیشه توجه نشان میدهد. در داستان «رستم و سهراب» وضع روانی قهرمانان خیلی برجسته تصویر شده همیشه مدّ نظر خواننده قرار دارد. مثلاً روز دوم جنگ، سهراب با روحیهی بالیده و دل شاد به آوردگاه میآید و این حال قهرمان از غلبهی او آگاهی میدهد:
بپوشید سهراب خفتان رزم *** سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
بیامد خروشان بدان دشت جنگ *** به جنگ اندرون گرزهی گاو رنگ
ز رستم بپرسید خندان لب *** تو گفتی که با او به هم بود شب
که شب چون بدی، روز چون خاستی؟ *** ز پیکار دل بر چه آراستی؟
ولی قبل از نبرد آخرین سهراب را روحیهی غم انگیزی فرا گرفته است که از سرانجام ناخوشی گواهی میدهد:
به لشکر گه خویش بنهاد روی *** به خشم و پر از غم دل از کار اوی
وضع روانی رستم نیز قبل از آن نبرد فاجعه بار و دردناک که با غلبهی ظاهری -و در عین حال دردناکترین رویداد زندگی او- پایان مییابد، ناخوش است:
از آن روز پیوسته رنجور بود *** دل او از آن آرزو دور بود
بنالید بر کردگار جهان *** به زاری همی آرزو کرد آن
که لختی ز زورش ستاند همی *** که رفتن به راه بر تواند همی
چنین تصورهای روانی در شاهنامه خیلی فراوان بوده، از دانش عمیق روان شناسی و مهارت بلند تصویرآفرینی روان شناختی او شهادت میدهند.
استفادهی موسیقی در جنگهای شاهنامه نیز بیشتر جنبهی روانی دارد. شاعر در ضمن تصویر جنگ به تأثیر آلات موسیقی در روحیهی جنگاوران اشارهها کرده است. کیخسرو برای جنگ با افراسیاب تدارک میبیند و لشکر میآراید و در جنگ برای روح بلند و آمادگی و سفر بر کردن سپاهیان و مردم از صدای بلند کرنی استفاده میبرد:
بیاراست بر هر سویی مهتران *** برفتند با لشکر بیکران
برآمد خروشیدن کرنای *** به هامون کشیدند پرده سرای
در جنگ بارمان با قباد صدای کوس بلند صدا میدهد:
پر از نالهی کوس شد مغز میغ *** پر از آب شنگرف شد جان تیغ
در جنگ نوذر با افراسیاب صدای آلات موسیقی بوق و تبیره و درای هندی به گوش میرسد:
خروشیدن آمد ز پرده سرای *** ابا نالهی بوق و هندی درای
تبیره برآمد ز درگاه شاه *** نهادند بر سر ز آهن کلاه
در شاهنامه بدین منوال اشاره به آلات موسیقی نای رویین، شیپور و زنگ نیز به نظر میرسد که در جوش و خروش جنگ و روح بلند جنگاوران اثر داشتهاند.
در تصویر جنگ هیچ عنصری از نظر فردوسی دور نمانده است. طوری که معلوم است، در جنگهای زمان قدیم و قرون وسطی یکی از وسیلههای مهم اسپ بود. بیسبب نیست که در کتاب آداب الحرب و الشجاعة مبارکشاه سه باب به اسپ تخصیص داده شده است. (2) عنصرالمعالی کیکاوس نیز در قابوس نامه بابی را به اسپ بخشیده است. (3)
فردوسی نیز در تصویر جنگها به اسپ توجه زیاد نشان داده است. اسپ هم در جنگ تن به تن هم در جنگهای عمومی نقش بزرگ دارد. شاعر نتیجهی نبرد رستم و اسفندیار را از وضع اسپان آنها معین میکند:
ببینیم تا اسپ اسفندیار *** سوی آخور آید همی بیسوار
و یا بارهی رستم جنگجوی *** به ایوان نهد بیخداوند روی
ولی در شاهنامه بیش از همه اسپ رستم، رخش، عمل مینماید. کارنامهی رخش از زمان نوزادی، یعنی کره بودن تصویر میشود و در چندین داستان شاهنامه پیوسته جلوهگر میگردد. فردوسی از اول تصویر رخش را با مادرش به تفصیل بیان کرده است:
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ *** برش چون بر شیر و کوتاه رنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار *** بر یال فربه، میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او *** سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و بور ابرش و گاو دم *** سیه خایه و تند و پولاد سم
تنش پرنگار از کران تا کران *** چو برگ گل سرخ بر زعفران
به شب مورچه بر پلاس سیاه *** بدیدی به چشم از دو فرسنگ راه
به نیروی پیل و به بالا هیون *** به زهره چو شیر که بیستون...
چنین تصویر و توصیف جزئی را حتی در اکثر قهرمانان شاهنامه نمیتوان مشاهده کرد. در واقع رخش در شاهنامه چون یکی از قهرمانان اساسی و برجسته جلوهگر میشود. وی در اکثر جنگها و کارهای رستم چون یاور اساسی عمل مینماید. در هفت خوان رستم، اگر به تعمق نگریم، رخش حتی از رستم فعالتر است و در کشتن شیر و اژدها و مغلوب کردن دشمنان او نقش اساسی دارد. رخش با تمام صداقت به صاحبش رستم خدمت مینماید. برای رستم نیز رخش از همه نزدیکتر و عزیزتر است. این را بارها خود رستم اظهار نموده است:
همه بنده در پیش رخش منند *** جگر خستهی تیغ و تخش منند...
زمین بنده و رخش گاه من است *** نگین گرز و مغفر کلاه من است
رستم با رخش چون دوست نزدیک صحبت میکند، گاه به او اظهار تشکر مینماید، گاه سرزنش میکند و گاه پند میدهد:
چنین گفت کای رخش ناهوشیار *** که گفتت که با شیر کن کارزار؟
جای دیگر:
تهمتن به رخش ستیزنده گفت *** که با کس مکوش و مشو نیز جفت
اگر دشمن آید سوی من بپوی *** تو با دیو و شیران مشو جنگجوی
اکثراً رخش چون انسان عمل میکند، در دل رحم و شگفتی و یا مهر و بیم و هراس دارد:
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان *** نیارست رفتن بر پهلوان
دلش زان شگفتی به دو نیم بود *** کش از رستم و اژدها بیم بود
هم از مهر مهتر دلش نارمید *** چو باد دمان پیش رستم دمید
همین رخش است که بارها رستم را از مرگ رها میکند و همیشه یاور و محافظ اوست. در شاهنامه اسپ سهراب، اسپ سیاووش، اسپ اسفندیار و امثال اینها نیز تصویر شدهاند، ولی هیچ کدام به درجهی تصویر رخش نمیرسد.
دلیل اساسی توجه فردوسی به رخش و بیش از آدمیان توصیف نمودن او بیشک به قهرمانان اساسی و محبوبترین شاعر، رستم، وابسته است. شاعر سعی نموده است هرچه را که با رستم رابطه دارد، برجسته به قلم آورد. برجستگی رخش بزرگی و شهامت رستم را باز هم بیشتر تجسم نموده است.
رستم در داستانهای اساطیری و قهرمانی ایران باستان مقام بلندی دارد. ولی در شهرت جهانی پیدا کردن او خدمت فردوسی بزرگ است. از مطالعهی شاهنامه فرد به نتیجهای میرسد که گویا هدف اساسی شاعر در این شاهاثر، آفریدن سیمای رستم است. زیرا چنان که ا. استاریکوف نتیجه گرفته است، سه یک شاهنامه به رستم اختصاص داده شده است. زمان زندگی و طول عمر اکثر قهرمانان و شاهان اثر را معین کردن دشوار نیست، ولی سن و درازی عمر رستم را به طور مشخص نمیتوان تعیین کرد. رستم تقریباً در سراسر شاهنامه عمل میکند و نسبت به همهی شاهان و پهلوانان بزرگتر و درخشانتر تصویر شده است. به نظر ما به رستم توجه خیلی زیاد نشان دادن فردوسی و به ابرمرد و ابرقهرمان تبدیل نمودن او از محبت و دلبستگی شاعر به مردم منشأ میگیرد. فردوسی توسط سیمای رستم بزرگداشت مردم را به جای آورده است، زیرا رستم نمایندهی مردم است، برای حفظ وطن خود مبارزه میکند. شاعر او را با شاهان بدسرشت و اهریمنی، جنگجوی و غارتگر مقابل میگذارد. رستم بارها امکان به تخت نشستن و به سر گذاشتن تاج شاهی را داشت، ولی عمداً این کار را نمیکند و همیشه از تاج و تخت حذر مینماید.
بیشتر جنگهای شاهنامه با شرکت رستم صورت میگیرد. رستم پهلوان جسوری است که چه از دیوان و درندگان، چه از شاهان و فرمانروایان و چه از پهلوانان و لشکرکشان هراسی ندارد. او خود را همچون شخص آزاده از شاهانی چون کاووس که سزاوار تخت نیستند، بالاتر میداند. ولی بهر دفاع وطن و هم میهنان خود مجبور است که در خدمت او باشد. از اینجاست که وقتی کاووس از دیر آمدن رستم به خدمتش میرنجد و ناسپاسی میکند، او آشکارا اندیشههایش را ابراز میدارد:
چو خشم آورم، شاه کاووس کیست؟ *** چرا دست یازد به من؟ طوس کیست؟
مرا زور فیروزی از داور است *** نه از پادشاه و نه از لشکر است
سوی تخت شاهی نکردم نگاه *** نگه داشتم رسم و آیین راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت *** نبودی ترا این بزرگی بخت
رستم به شاهان احتیاج ندارد، آنها برای او ارزشی ندارند. او برای ایران و ایرانیان، برای حفظ مرز و بوم مبارزه میکند.
تهمتن چنین پاسخ آورد باز *** که هستم ز کاووس کی بینیاز...
چه کاووس پیشم، چه یک مشت خاک *** چرا دارم از خشم او ترس و باک ؟
رستم تکیه گاه لشکر و پشت و پناه شاهان ایران است، شکوه و شهامت شاهان از کارنامههای اوست. این را خود شاهان هم اعتراف میکنند. کاووس از رفتار ناشایسته با جهان پهلوانان پشیمان شده میگوید:
وگر نه مرا پشت لشکر تویی *** در این تخت شاهیم افسر تویی...
مرا شاهی از فر و اورنگ تست *** ز جمشید باشیم هر دو درست
ترا خواهم اندر جهان یار و بس *** که باشی به هر کار فریادرس
به پهلوانی و زورمندی رستم دشمنانش نیز اعتراف میکنند. سرلشکر افراسیاب هجیر «هژیر» که پهلوانی ایرانی بوده است در صحبت با سهراب از بزرگی رستم سخن میگوید:
تنش زور دارد به صد زورمند *** سرش ز آسمان اندر آرد به بند
چو او خشم گیرد به روز نبرد *** به چنگش چه پیر و چه پیل و چه مرد
رستم همیشه علیه بدی مبارزه میکند. او دیوهای زیادی را در جنگها نابود کرده است. دیو در تصویر فردوسی رمز بدی و ناپاکی است. بیسبب نیست که شاعر آدمیان بند را به دیو مانند میکند:
تو مر دیو را مردم بد شناس *** کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آنکو گذشت از ره مردمی *** ز دیوان شمر، مشمرش ز آدمی
در واقع رستم پهلوان و جنگاور بیهمتاست که عمر طولانی خویش را در پیکارها صرف کرده است. ولی جنگهای او اکثراً عادلانه است، برای حفظ وطن و مردم بیگناه است. او بارها میخواهد که از جنگ و خونریزیها دست کشد، راه صلح و آسایش را پیش گیرد، ولی سرنوشت او را باز به سوی جنگها روانه میسازد. پس از جنگ با تورانیان و کشته شدن کاموس کشانی رستم در مراجعت به سپاهیان میگوید:
از آن پس مرا جای پیکار نیست *** به از راستی در جهان کار نیست
ولی چون از نیرنگ تورانیان آگاه میشود، باز برای ستاندن کین سیاووش جنگ را علیه دشمنان ادامه میدهد. با وجود این رستم فقط پهلوان و جنگاور نیست، بلکه شخصی خردمند و نیکوست. او بارها مردم را به نیکی و نیکوکاری، سازندگی و بنیادکاری دعوت نموده است:
چنین گفت رستم که کشتن بس است *** زمان هر زمان بهرهی هر کس است... همه جامهی رزم بیرون کنید *** همه خوب کاری به افزون کنید...
زمانی آهرمن آید به جنگ *** زمانی عروسی پر از بوی و رنگ
بیآزاری و خاموشی برگزین *** که گوید که نفرین به از آفرین؟
جای دگر رستم در صحبت با بیژن وی را به خوشگذرانی عمر و سخاوتمندی دعوت میکند، نه به جنگ و نبرد:
تو با او جهان را به شادی گذار *** نگه کن بر این گردش روزگار...
ز بهر درم تا نباشی به درد *** بیآزار بهتر دل رادمرد
ولی شخصیت رستم خیلی مرکب است و دارای تضادها میباشد. از اینجاست که در ارزیابی سیمای او اختلاف موجود است. مصطفی رحیمی دربارهی موقع معنویات و مادیات در شاهنامه بحث گشوده در خصوص رستم نوشته است: «بگوییم و بگذریم که رستم قهرمان منشهای معنوی که در هیچ جنگ تهاجمی شرکت نکرده و تقریباً همیشه پس از شکست دادن پهلوان رقیب از حمله به لشکر دشمن خودداری ورزیده و خون بیهوده نریخته. خوب میخورد و خوب زندگی میکند. یعنی فلسفهی مانی که مادیات دشمن معنویات است (و بعدها در تصوف موجب گمراهیهای فراوان میگردد)، در اینجا بیتأثیر است.» (4)
ولی اگر به جنگ و کارنامهی رستم با دقت بیشتر نظر اندازیم، اختلاف زیادی را میتوان مشاهده کرد. رستم نه تنها مثل هر انسان دیگر حسن و قبح دارد، بلکه بارها اشتباههای بزرگی از او سر میزند که با شخصیت او سازگار نیست. او در بعضی موارد بیدلیل خونریزی میکند، مردم بیگناه را به قتل میرساند، ملک آباد را خراب میسازد. مثلاً رستم برای ستاندن قصاص سیاووش با کشتن سودابه و سرخه و چندین تورانی دیگر قناعت نکرده، توران را سراسر ویران میسازد و مردم را غارت نموده، به قتل هم میرساند:
همه غارت و کشتن اندر گرفت *** همه بوم و بر دست بر سر گرفت
ز توران زمین تا به صقلاب و روم *** ندیدند یک مرز آباد بوم
همه سر بریدند برنا و پیر *** زن و کودک خرد کردند اسیر
برآمد ز کشور سراسر دمار *** بر این گونه فرسنگ بیش از هزار
در جنگ دیگر خود با افراسیاب پس از فرار او، رستم جنگ را ادامه میدهد و باز هم به خونریزی و غارت دست میزند و توران زمین را خراب میکند:
همه شهر آباد او را بسوخت *** جهانی ز آتش همه برفروخت
همان طور که ذکر شد، یکی از سببهای تضاد شخصیت رستم در آن است، که او همیشه از روی خرد عمل نمیکند.
از مثالهای نقل شده همه هویداست که فردوسی در تصویر جنگ مهارت بلند سخنوری به خرج داده است. تصویرهای او پر از جنبش و حرکت است و لحظههای جنگ را پیش نظر جلوهگر مینماید. جهت واقعی و جاذب، برجسته و مؤثر به قلم دادن منظرههای جنگ، شاعر از وسیلههای گوناگون تصویر سود برده است که تحلیل و تحقیق همه جانبهی آنها وظیفهی جداگانه است. اینجا تنها با ذکر یک وسیلهی تصویر اکتفا میشود که آن استفادهی ماهرانه از مبالغه است. شاید هیچ سخنوری این صنعت شعری را مثل فردوسی به موقع و استادانه به کار نبرده باشد. از اینجاست که در رسالههای علم بدیع نیز هرگاه سخن از مبالغه رود، چند بیت از شاهنامه به عنوان نمونه مثال آورده میشود. در بیتهای زیر فقط مبالغه باعث برجسته و مؤثر تصویر شدن محاربهی سختی گشته است که سپاهیان سوار و پیادهی زیادی در آن شرکت دارند:
ز سم ستوران در آن پهن دشت *** زمین شش شد و آسمان گشت هشت
ز آواز اسپان و گرد سپاه *** نه خورشید پیدا نه تابنده ماه
دربارهی ماهیت جنگ و نظر فردوسی راجع به آن در کتاب و مقالههای گوناگون اشارههای زیادی موجودند. از جمله سرلشکر احمد نخجوانی در کتاب خود پیش از همه دربارهی ضرورت جنگ سخن رانده، آن را «قانون طبیعی و بایسته برای تعالی شناخته است». (5) او در ادامهی سخن خویش حتی به ارزشهای جنگ اشاره مینماید: «جنگ نه تنها ضرورتی است حیاتی، بلکه ضرورت روحی و اخلاقی هم هست.» (6)
همین طور، احمد نخجوانی به تقاضای سمتش که در سالهای جنگ دوم جهانی وزیر جنگ ایران بود و حسن توجهی به آلمان فاشیستی داشت، نسبت به جنگ دلبستگی اظهار نموده است. او جهت تقویت اندیشههای خود از شاهنامهی فردوسی و مثنوی معنوی جلال الدین رومی مثالها آورده است، از جمله بیتهای زیر شاهنامه را استناد کرده است:
زمانه سرای پر از جنگ بود *** به جویندگان در جهان تنگ بود
تو پیروزی، از پیش دستی کنی *** سرت پست گردد، چو بستی کنی
همان طور که میبینیم، در بیتهای فوق فردوسی به هیچ وجه جنگ را تشویق نکرده، فقط واقعیت را نشان داده است که متأسفانه جهان همیشه از جنگ خالی نیست. در چندین مورد شاعر تأکید کرده است که عامل و سبب این جنگها نمایندگان نیروهای بدی و اهریمنیاند و اگر آنها نبودند، جنگ هم از بین میرفت. بنابراین فردوسی را جانب دار جنگ دانستن به هیچ وجه درست نیست. چنان که دیدیم، او همیشه مخالف جنگ و خونریزی است و حتی آزار رساندن به مور دانه کش را گناه میداند چه رسد به کشتار مردم.
میازار موری که دانه کش است *** که جان دارد و جان شیرین خوش است
همچنین به این اندیشهی احمد نخجوانی نمیتوان راضی شد که او جنگ را وسیلهی حفظ آثار باستانی فرهنگی دانسته است: «اهمیت جنگها و فتوحات ایران در تاریخ جهان مخصوصاً برای آن است که نیاکان ما تنها توانستند آثار تمدن کهن شرق را از دستبرد زمانه محفوظ دارند، بلکه شالودهی تمدن نوینی را در مشرق ریختند... در پرتو نیروی شمشیر درخشان آریاییهای ایرانی انوار تمدن تازهای به شرق تابید». (7)
پوشیده نیست که جنگ نه اینکه تمدن را هیچ گاه حفظ نکرده است، بلکه همیشه باعث خرابی آن گشته است. چنان که فردوسی هم در ضمن تصویر جنگها بارها تأکید کرده است، لشکریان اکثراً خراب کردن کشورهای دیگر را هدف خود قرار میدادهاند. مثلاً کاموس کشانی قبل از حمله به ایران خطاب میکند:
بسازیم و یکباره جنگ آوریم *** بر ایشان در و کوه تنگ آوریم
به ایران گذاریم از ایدر سپاه *** نمانیم تخت و نه تاج و کلاه
بروبوم یکباره ویران کنیم *** به کام دلیران و شیران کنیم
زن و کودک و خرد و پیر و جوان *** نه شاه و کنارنگ، نه پهلوان
به ایران نمانم بروبوم و جای *** نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای
احمد نخجوانی حتی جلوگیری جنگ را امکان ناپذیر میداند: «موافقت مسالمت آمیز دولتها برای جلوگیری از جنگ خیال خام و فکر موهوم است... سیاستمدار بافکر باید احتمال وقوع جنگ و حتمی بودن آن را همیشه در نظر بگیرد و در زمینهی سیاسی و نظامی تدابیر لازم بیندیشد، بدون اینکه تحت تأثیر نمایشهای صلح جویی قرار گیرد.» (8) ولی هزار سال قبل از این فردوسی برخلاف او راه اساسی پیشگیری جنگ را از خودداری و جنگ نکردن و پیش گرفتن صلح و مدارا دانسته است. در این باره بعداً به تفصیل سخن میرانیم و حال به ذکر یک بیت اکتفا مینماییم که این مطلب خیلی ساده و روشن بیان شده است:
کسانی که با تو نجویند جنگ *** بر ایشان مکن روز تاریک و تنگ
خوشبختانه، نظر کسانی چون احمد نخجوانی دربارهی ضرورت جنگ و در سرشت انسان موجود بودن آن امروز موقعیت خود را از دست میدهد و مورد پشتیبانی و تأیید دانشمندان معروف عالم قرار نمیگیرد. مثلاً یکی از بزرگترین فیلسوفان و ریاضی دانان و اربابان جامعهی قرن بیستم میلادی دارندهی جایزهی نوبل، دانشمند انگلیسی برتراند راسل، آنهایی را که جنگ را خاص سرشت انسان میدانند، سخت تنقید نموده، نوشته است: «می خواهم در نهایت تأکید تکرار کنم با کسانی که از وجود تمایلات رزمی ما نتیجه میگیرند که فطرت انسانی خواهان جنگ و سایر شکلهای تعارضی است، به هیچ وجه موافق نیستم.» (9)
همان طور که دیدیم، فردوسی هرچند در تصویر جنگ بسا هنرنمایی کرده، ظریفترین جنبههای آن را به قلم داده است، ولی به هیچ وجه جنگ را غریزهی سرشتی انسان ندانسته است و آن را ترغیب و تشویق نکرده است. حتی جهان پهلوان رستم دستان که در رزم بیهمتاست و اکثراً در جنگ و پیکارها تصویر شده است، درنهایت از جنگ نفرت دارد و جانب دار آن نیست. او در صحبت طولانی خود با اسفندیار از ضرر و بیمنفعتی جنگ سخن رانده و میخواهد شاهزاده را از جنگ باز دارد. ولی سخنان رستم اثر نمیکنند و اسفندیار به آغاز جنگ اصرار مینماید:
سپهبد ز گفتار او سر بتافت *** از آن پس که جز جنگ چیزی نیافت...
بیارای و مر جنگ را ساز کن *** وز این در مپیمای با من سخن
پگاه آی و در جنگ چاره بساز *** مکن زین سپس کار بر ما دراز
رستم برای جلوگیری از جنگ با اسفندیار از همهی تدبیرها استفاده میکند، ولی اسفندیار از راه پیش رفتهاش برنمیگردد. رستم ناگزیر به خداوند خطاب نموده، بیگناهی خود را از شروع این جنگ بیان میکند:
همی گفت کای داور ماه و خور *** فزایندهی دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان مرا *** روان مرا هم توان مرا
که من چند کوشم که اسفندیار *** مگر سر بگرداند از کارزار
تو دانی که بیداد کوشد همی *** به من جنگ و مردی فروشد همی
به باد افره این گناهم مگیر *** تو ای آفرینندهی ماه و تیر
بنابراین جنگ رستم با اسفندیار، که با غلبهی رستم پایان مییابد و جنگهای دیگر او اکثراً از ناعلاجی بوده، از غریزهی سرشتی یا میل جنگجویی جهان پهلوان سرچشمه نمیگیرند. هدف فردوسی هم در آفریدن سیمای رستم و دیگر پهلوانان و جنگاوران و تصویر طولانی جنگ و پیکارهای فردی و عمومی به هیچ وجه جانب داری جنگ و ترغیب و تشویق آن نبوده، برعکس نشان دادن زیان و خرابیهای آن در حیات مردم و کشور است. همان طور که محمود حکیمی درست تأکید کرده است: «اما شاعر بزرگ ایران با وجود آگاهی از چگونگی جنگ اقوام گوناگون، خود از جنگ نفرت دارد. او به وحدت انسانها معتقد است و ستیزه جوییهای بشر را نتیجهی نادانی و جاه طلبی و فزون خواهی میداند. وی به تکرار میگوید که عمر کوتاه هرگز نیرزد به آنکه جز به نیکی گذرانده شود. بر همین مبناست که بسیاری از اشعار حکیم بزرگ طوس دربارهی صلح و آشتی جویی است.» (10)
اندیشههای فردوسی را دربارهی جنگ جمع بندی نموده به چنین نتیجه میتوان رسید که شاعر بزرگ هیچ گاه جنگ را ستایش و ترغیب نکرده، آن را چون یک پدیدهی اجتماعی به تصویر کشیده است و برای جلوگیری و از بین بردن آن اظهار نظر نموده است. هدف شاعر از تصویرهای طولانی جنگها نشان دادن مبارزههای شدید نیروهای نیکی و بدی، کارنمایی و دلاوریهای مردم و پهلوانان و قهرمانان آن بهر دفاع از وطن، به دست آوردن استقلال و آزادی و روح شکست ناپذیر انسان بوده است، جنگهای طولانی و متعدد رستم، سیاووش، فریدون، کاوه، گودرز، طوس، بیژن و امثال آنان با همین هدف صورت گرفته است. فردوسی فقط از جنگی که برای حمایت وطن در برابر دشمنان اجنبی و بهر رهایی از اسارت و به دست آوردن استقلال باشد، جانب داری کرده است. ولی جنگ را برای غصب و تاراج کشورهای دیگر، کشتار مردم بیگناه، خرابی شهر و دهات سخت محکوم مینماید. بنابراین هنگام ارزیابی اندیشههای فردوسی دربارهی جنگ و هدف او از تصویر این پدیدهی اجتماعی و تاریخی باید همیشه به دلیلهای مشخص مراجعت کرد و عاملها و سببهای آن را هم نشان داد. تنها در این صورت میتوان از اندیشههای گوناگون به طور واقعی آگاه شد.
چنان که دیدیم، تصویر جنگ در شاهنامهی فردوسی همیشه با صلح و آشتی پیوسته است. شاعر جنگ و پیکارهای زیادی را تصویر نموده، سیمای قهرمانان و پهلوانان شجاع و دلیر را آفریده است، ولی با این همه او جانب دار جنگ نیست و همیشه خواهان صلح و آسایش است. در شاهنامه اگر جنگ اکثراً وسیلهای برای از بین بردن بیعدالتی و بیانصافی و بدی و ناپاکیها باشد، صلح واسطهی مهم حل مشکلات به خصوص در بین دولتها و کشورها و گروههای اجتماعی است. مسئلهی جنگ و صلح در اثر با هم آمیزش یافته، توأمان گشته است. قهرمانان شاهنامه در بعضی موارد ظاهراً میجنگند، ولی در باطن جانب دار صلح بوده و هرگاه امکان پیدا شود، این آرمان خویش را عملی میسازند.
فریدون که با هدف مغلوب کردن ضحاک با سپاه سراسر مسلح و با خشم و کینجویی زیاد به جنگ میرود، در دل عدالت و مهربانی دارد:
همی رفت منزل به منزل چو باد *** سری پر ز کینه، دلی پر ز داد
وقتی که فریدون به ملک ضحاک میرسد، نخست برای اهل آن دیار از صلح و آسایش سخن رانده، مردم را به آرامی و ادامهی کارهای خوب دعوت مینماید و موفق میشود که آنها را از جنگ و خونریزی بیهوده باز دارد:
بفرمود کردن به در بر خروش *** که «ای نامداران با فر و هوش
نباید که باشید با ساز جنگ *** نه زین بهره جوید کسی نام و ننگ
سپاهی نباید که با پیشهور *** به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و دگر گرزدار *** سزاوار هر کس پدید است کار
چون این کار آن جوید، آن کار این *** پرآشوب گردد سراسر زمین...
شما دیر مانید و خرم بوید *** به رامش سوی ورزش خود شوید»
شنیدند مردم سخنهای شاه *** از آن پر هنر مرد با دستگاه
وز آن پس همه نامداران شهر *** کسی را که بود از زر و گنج بهر
برفتند با رامش و خواسته *** همه دل به فرمانش آراسته
همان طور که میبینیم، خطاب صلح جویانهی فریدون به مردم تأثیر میرساند و آنها ضحاک ستم پیشه را یاری نمیکنند. جنگ فریدون برای غصب کشور دیگر یا به دست آوردن مال و ثروت نبود، بلکه او میخواست جهان را از بدی پاک سازد، مظهر بدی و ستم ضحاک ماردوش را از بین برد، تا مردم از شر او رهیده آزادانه نفس کشند. از اینجاست که جنگ عادلانهی او با صلح رابطهی قوی دارد و اینجا جنگ و صلح نه در تضاد و اختلاف، بلکه در موافقت و سازگاری قرار دارند. فریدون با ضحاک بیرحمانه میجنگید، ولی در عین حال با تابعان او، مردم قلمروش صلح و آسایش را پیش میگیرد. هدف صلح جویانهی فریدون باعث مغلوب کردن دشمن نیرومندی چون ضحاک در مدت کوتاهی میگردد که پانصد سال حکمرانی کرده بود و شکست ناپذیر محسوب میشد. فردوسی در توصیف فریدون مبالغه و اغراق را به کار نمیبرد، او را مثل رستم و قهرمانان دیگر پرزور و قوی به تصویر نمیکشد. به نظر شاعر عامل اساسی غلبهی فریدون هدفهای نیک و صلح جویانهی اوست که بهر خوشبختی و آزادی مردم از ستم و بدی روانه شدهاند. شاعر این خلاصه و برداشت خود را بسا ساده و موجز بیان نموده است، تا شاهان و حاکمان و همهی آدمیان از آن پند گیرند. بیسبب نیست که او مستقیماً به خوانندهی خود خطاب میکند:
فریدون فرخ فرشته نبود *** ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
ز داد و دهش یافت آن نیکویی *** تو داد و دهش کن، فریدون تویی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی *** نخستین جهان را بشست از بدی
یکی پیشتر بند ضحاک بود *** که بیدادگر بود و ناپاک بود
و دیگر که کین پدر بازخواست *** جهان ویژه بر خویشتن کرد راست
سه دیگر که گیتی ز نابخردان *** بپالود و بستود ز دست بدان
در موارد دیگر تصویر جنگ نیز، فردوسی مخالف حل نمودن مشکلات از راه جنگ و خونریزی و جانب دار حل آن از راه صلح است. رستم چنان که بارها تأکید شد، در شاهنامه رمز دلاوری و شجاعت بوده، در واقع جنگاور و قهرمان بینظیر میدان نبرد است. به عبارت دیگر پیشه و وظیفهی اساسی او رزم آوری و مبارزه است، ولی در بعضی موارد او برخلاف وظیفه و رسالت خویش از جنگ پرهیز نموده، راه صلح را پیش میگیرد. مثلاً وقتی که لشکر هاماوران به ایران میرسد و عزم جنگ میکند، رستم به شاه هاماوران پیام فرستاده، جنگ را چون وسیلهی چاره جویی محکوم مینماید و صلح را پیشنهاد میسازد:
نه مردی بود چاره جستن به جنگ *** نه زفتی به سان دلاور نهنگ
ولی شاه هاماوران به پیام رستم جواب منفی داده، آتش خشم جهان پهلوان را میافروزد و جنگ سختی درمیگیرد.
در شاهنامه چنان که قبلاً دیدیم، منظرههای جنگ با جوش و خروش و پرشور و شدت تصویر شده، شاعر مهارت بلند سخنوری را به خرج داده است، تصویر لحظههای صلح و آسایش نیز خیلی مؤثر در خاطرمان قلمداد شده است. یکی از همین گونه لحظههای تأثیربخش در شاهنامه پس از دیدن خوابی و از جنگ خودداری کردن افراسیاب و به صلح راضی شدن رستم و سیاووش است. فردوسی این لحظه را به تفصیل و با احساس بلند و خوشحالی تصویر کرده، رضایت قلبی خود را از برقراری صلح و آسایش ابراز میدارد.
حتی افراسیاب از جنگ سودی ندیده راه صلح را پیش میگیرد:
مرا سیر شد دل ز جنگ و بدی *** همی جست خواهم ره ایزدی
کنون دانش و داد باز آوریم *** به جای غم و رنج ناز آوریم
برآساید از ما زمانی جهان *** نباید که مرگ آید از ناگهان...
در آشتی با سیاوخش نیز *** بکوبم، فرستم ز هر گونه چیز
پهلوانان و جنگاوران شاهنامه با آنکه ظاهراً در جنگ و خونریزی ماهر و توانایند، باطناً مهربان و صلح جویند. سهراب در دم واپسین عمر از پدر نه نجات خود، بلکه بس کردن جنگ با توران و نیکی و مهربانی نمودن با تورانیان را میخواهد:
نباید که بینند رنجی به راه *** مکن جز به نیکی در ایشان نگاه
در شاهنامه بعضاً اشخاص جنگجوی و کینهخواه هم مجبور میشوند به صلح و آشتی روی آورند. از جمله پشنگ و فرزندانش پس از جنگهای زیاد با رستم به صلح تمایل پیدا میکند و صلح را وسیلهی آرامی و خوشحالی ایران و توران و مردمان آن میداند:
مگر با درود و سلام پیام *** دو کشور شود زین سخن شادکام
هر چند در شاهنامه تصویر جنگ خیلی زیاد است، ولی فردوسی همیشه صلح و آسایش را از جنگ اولیتر میداند و این نکته را در هر مورد تکرار مینماید. مثلاً از زبان گودرز در ضمن صحبتش با رستم میآورد:
ز جنگ آشتی بیگمان بهتر است *** نگه کن که گاوت به چرم اندر است
برای شاهان نیز صلح و آشتی منفعت بیشتر دارد و آنها نباید به جنگ روی آرند:
ترا آشتی بهتر آید ز جنگ *** فراخی مکن بر دل خویش تنگ
از این رو شاعر تأکید میکند که هرگاه کسی به صلح و آسایش میل دارد، نباید به جنگ شتاب کند:
کسی کاشتی جوید و سور و بزم *** نه نیکو بود تیز رفتن به رزم
همان طور که در ضمن بررسی موضوع خرد ذکر شد، در شاهنامه خرد و خردمندی با جنگ و جنگجویی در تضاد قرار دارد. آنها با هم هیچ گاه سازش نمی کنند. در سر جنگجوی جایی برای خرد و دانش نیست:
به دانش نباید سر جنگجوی *** نباشد به جنگ اندرون آبروی
ولی صلح و آسایش با خرد و دانش سازگار است. زیرا شخص خردمند راه صلح و آشتی را پیش میگیرد و از جنگ و خونریزی دوری میجوید از اینجاست که شاعر خرد و صلح را خیلی به هم نزدیک میداند:
مدارا خرد را برادر بود *** خرد بر سر دانش افسر بود
در واقع در شاهنامه اکثراً خردمندی قهرمانان باعث جلوگیری و خاتمهی جنگها میگردد. مثلاً افراسیاب از بس که دارای دانش و خرد است، به مصلحت و توصیهی پیران گوش داده، با ایرانیها صلح میکند.
فردوسی در شاهنامه اندیشه و آرمان صلح را توسط یک سلسله قهرمانان خود تجسم نموده است. از جمله ایرج نماد برجستهی صلح در اثر میباشد. پس از آنکه فریدون ایران را به ایرج میبخشد، سلم و تور با برادر خرد راه کین و جنگ را پیش گرفته، علیه او سپاه را آماده میسازند. ایرج امکان داشت که با نیروی لشکر حکومتش را حفظ نموده، با مخالفان خود مبارزه برد. ولی او بیلشکر و سپاه به نزد برادران جنگجویش میرود تا شاید آنها را از نیت بدشان با سخنان خوب باز دارد. او برای جلوگیری از جنگ و خونریزی آماده است از تاج و تخت شاهی، از بزرگ نامی و کشورداری دست کشد:
سپردم شما را کلاه و نگین *** مدارید با من شما نیز کین
مرا با شما نیست جنگ و نبرد *** نباید به من هیچ دلی رنجه کرد...
جز از کهتری نیست آیین من *** نباشد به جز مردمی دین من
ایرج قاطعانه مخالف جنگ و خونریزی است و جانب دار صلح و آسایش بودنش را بیان نموده، با هر وسیله میخواهد دل برادران جنگجویش را نرم سازد. ولی حتی التماس و زاری او به برادران اثری نمیبخشد:
نه تاج کیی خواهم اکنون، نه گاه *** نه نام بزرگی، نه ایران سپاه...
ایرج در لحظههای آخرین عمر خود هم برادران را به دست کشیدن از خونریزی دعوت میکند:
میازار موری که دانه کش است *** که جان دارد و جان شیرین خوش است...
جهان خواستی، یافتی خون مریز *** مکن با جهان دار یزدان ستیز
این سخنان واپسین ایرج بیشبهه آرمان عالی صلح جویانهی خود فردوسی است که تا امروز ارزش بلند بشردوستیاش را گم نکرده است. بیسبب نیست که بیت اول را سعدی در بوستان تضمین کرده است.
نماد دیگر صلح در شاهنامه کاوهی آهنگر است. هرچند کاوه هم جنگاوری دلیر و جسور است، ولی او علیه ضحاک ستم پیشه و خونخوار میجنگد. او برای آن مبارزه میکند که ظلم و ستم، جنگ و خونریزی از بین رود و صلح و آسایش برقرار باشد. از اینجاست که شاعر معاصر تاجیک لایق شیرعلی هم، کاوه را امروز مبارز راه صلح میداند. زیرا تا آن دمی که ظلم و ستم وجود دارد، مبارزهی کاوه هم ادامه خواهد داشت:
می رود ده به ده و شهر به شهر *** تا همه صلح و صفاجو باشند
همه ابنای بشر، پنداری *** پسر هژدهم او باشند
سهراب نیز با همهی دلیری و جسوری، رزمندگی و جنگاوری جانب دار صلح است. در نبرد با رستم، سهراب چندین بار صلح را به میان میگذارد و به زمین گذاشتن سلاح و بس کردن جنگ را طلب مینماید:
ز کف بفکن این تیر و شمشیر و کین *** بزن جنگ بیداد را بر زمین...
به پیش جهان دار پیمان کنیم *** دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
سهراب در واپسین دم عمر هم از رستم خواهش میکند که جلوی جنگ با توران را بگیرد و نگذارد که جنگ و خونریزی ادامه یابد:
همه مهربانی بدان کن که شاه *** سوی جنگ توران نراند سپاه
که ایشان هم از بهر من جنگجوی *** سوی مرز ایران نهادند روی...
نباید که بینند رنجی به راه *** مکن جز به نیکی در ایشان نگاه
نماد دیگر صلح در شاهنامه سیاووش است. او هم با همهی قدرت و توانایی همیشه از جنگ کنار میگیرد و با رزم و خونریزی مخالفت میکند، سیاووش از منادیان و مبارزان راه صلح است، او برای آشتی دادن توران و ایران سعی و کوشش زیاد به خرج میدهد و از کل وسیلههای امکان پذیر استفاده میکند. با این هدف او دختر افراسیاب، فرنگیس را به زنی میگیرد که تا خون ایرانیها و تورانیان را آمیزش دهد و جنگ این دو کشور برادر خاتمه یابد.
سیاووش همیشه جانب دار صلح است و قطعاً مخالف جنگ و خونریزی است:
چه باید همه خیره خون ریختن *** چنین دل به کین اندر آویختن؟
هنگامی که با فتنههای گرسیوز بدنژاد افراسیاب به سیاووش حملهور میشود، سیاووش از جنگ دست میکشد و افراسیاب را به صلح دعوت میکند. او اندیشهی خود را نسبت به جنگ بیمعنی و بیاساس، چنین ابراز میدارد:
سیاووش چنین گفت کاین رأی نیست *** همان جنگ را مایه و جای نیست
به گوهر بر آن روز ننگ آورم *** که من پیش شه هدیه جنگ آورم...
به مردی مرا روز آهنگ نیست *** که با کردگار جهان جنگ نیست
سیمای سیاووش از آن جهت هم قابل توجه است که در عهد او مدتی جنگ و خونریزی قطع گردیده، صلح و آسایش برقرار میشود. در شهری که او ساخته است، صلح پایدار بوده، مردم خوشحالانه و آسوده زندگی به سر میبرند. فردوسی در سیمای سیاووش هماهنگ شدن دو خصلت پسندیدهی انسانی، پاکی و صلح جویی را نشان داد، و بر ارزش بلند اجتماعی آنها تأکید نموده است.
از اینجاست که خاورشناس معروف ا. براگینسکی سیاووش را مبارز راه صلح دانسته، نوشته است: «محققان عادتاً در آن اندیشهاند که در شاهنامه مهمتر از همه جنگ است، بگذار آن عادلانه باشد. ولی داستان سیاووش نشان میدهد که نه اندیشهی جنگ، بلکه ایدهی صلح راهنمای شاعر بوده است. حامی این ایده سیاووش است. اگر در جنگ توران و ایران، سیاووش از هر دو طرف برای انتقام شاهزادگان کشته شده باشد، پس در پیکارهای خونین ایران و توران پس از مرگ سیاووش مبارزهی پهلوانان ایرانی را برای پایداری صلح در جهان میتوان دید. در همین است بزرگی سیاووش و کل شاهنامه که معلوم میشود نخستین اثر بدیعی و فلسفی در ادبیات جهان دربارهی جنگ و صلح است.» این بهای بلند دانشمند روس به شاهنامه را محققان دیگر شاهنامه نیز تأیید کردهاند.
در شاهنامه یک گروه قهرمانان هرچند مثل سیاووش مبارز صلح نیستند ولی در موارد جداگانه جانب دار صلح میشوند. از جمله دارا پس از شکست خوردن در جنگ با اسکندر به اندیشه میرود و منفعت نداشتن جنگ را درک نموده راه صلح را پیش میگیرد:
کنون نیست ما را اباوی درنگ *** که کوشیم با وی همی راه جنگ
کنون چاره با او مداراست بس *** که تاج بزرگی نماند به کس
در شاهنامه اکثراً جنگها را شاهان و پهلوانان تورانی شروع میکنند. ولی میان آنها نیز جانب داران صلح هستند، و چنان که در این باره خواهیم دید، فردوسی در تصویر قهرمانان یک جانبه عمل نمیکند.
هرچند تورانیان در شاهنامه دشمن ایرانیانند ولی در میان آنها اشخاص خردمند و صلحجو هستند. مثلاً پیران ویسه سرلشکر تورانی است. ولی او شخصی خردمند و صلحجوست، به همین خاطر هم هست که با رستم نه از جنگ بلکه از آشتی و صلح سخن میگوید و صلح را از جنگ برتر میداند:
مرا آشتی بهتر آید ز جنگ *** نباید گرفتن چنین کار تنگ
فردوسی با نقل این سخنها از زبان نمایندهی دشمن ارزش و اهمیت صلح را تأیید نموده است. شاعر آرمان صلح جویی خویش را در سیمای نمایندهی دیگر تورانیان برادر افراسیاب اغریرث چنان روشن و برجسته به قلم داده است که حتی میتوان او را از مبارزان راه صلح نامید. اغریرث سرلشکر تورانی وظیفه داشت که علیه ایرانیان بجنگد، ولی او همیشه سعی دارد که اختلافها را نه از راه جنگ بلکه با آسایش حل نماید. وقتی که پدرش پشن او را به جنگ نوذر ایرانی میفرستد، به او میگوید:
اگر ما نشوریم بهتر بود *** کزین شورش آشوب کشور بود
او نمیخواهد باعث جنگ و خونریزی، خرابی کشور و بدبختی مردم گردد. اغریرث تا آخر برای صلح و آسایش مردم مبارزه میکند و در این راه سرانجام جان میدهد. او از کشتن اسیران ایرانی دست کشیده، آنها را در غاری پنهان میکند که بعداً نجات مییابند. افراسیاب از این آگاه شده به خشم میآید و برادر صلح جوی خود را با شمشیر دو نیم میکند. شاعر این لحظه را خیلی مؤثر به تصویر کشیده، افراسیاب را به دیو مانند میکند و اغریرث را شخص خردمند میداند:
یکی پر ز آتش، یکی پر خرد *** خرد بر سر دیو کی در خورد؟
در شاهنامه چندی از شاهان تاریخی نیز جانب دار صلح قلمداد شدهاند. شاه تورانی خوشنواز بیسود بودن جنگ را درک نموده به سرلشکر ایرانی سوفرای صلح را پیشنهاد میکند:
فرستاده آمد از خوشنواز *** به نزدیک سالار گردن فراز
که از جنگ و پیکار و خون ریختن *** نباشد جز از رنج و آویختن
این پیشنهاد صلح و آشتی مورد قبول ایرانیها قرار میگیرد و آنها خوشحالانه آن را میپذیرند.
فرستاده را نغز پاسخ دهیم *** بدان آشتی رأی فرخ نهیم
خاقان چین هم با مصلحت دانشمندان با شاه ایران انوشیروان راه صلح را پیش میگیرد، او حتی برای برقرار کردن صلح و آسایش، دختر خود را به شاه ایران به زنی میدهد.
ملکهی اندلس کیدانه جنگاور جسور و دارای لشکر زیاد است، ولی از روی خردمندی جنگ با اسکندر را بیسود و زیان آور میداند و این اندیشهی صلح خواهانهی خود را با مهتران دربارش بیان نموده، از آنها مشورت و مصلحت میخواهد. آنها در پاسخ نظر او را عاقلانه میدانند و تأیید میکنند:
جز از آشتی ما نبینیم روی *** نه والا بود مردم جنگجوی
ضمناً باید یادآور شد که مسئلهی جنگ و صلح در آثار شاعران فارسی گوی قبل از فردوسی و پس از او نیز جایگاه خاصی داشته، هنوز مورد بحث محققان قرار نگرفته است و بررسی آن تحقیق جداگانه را تقاضا مینماید. حال به ذکر این نکته اکتفا میشود که ستایش صلح در اوستا و آثار اخلاقی ایران باستان نیز موقعیت بلند داشته است. از جمله در اوستا حاکم صلح خواه کشور مورد تمجید قرار گرفته است: «رئیس مملکت و بزرگی مملکت که صلح و سازش از برای مملکت خواستار است، ستوده باد.» (11) در این موضوع شاعران معاصر فردوسی و قرون بعد نیز با او هم رأی و هم اندیشهاند. همهی آنها به هر وسیله جنگ را محکوم نموده، صلح را ستایش و جانب داری کردهاند. از جمله رودکی تمایل ممدوحش را به صلح تأیید نموده، جنگ را کار اشخاص نادان میداند:
همه نیوشهی خواجه به نیکویی و به صلح است *** همه نیوشهی نادان به جنگ و فتنه و غوغاست (12)
رودکی قاطعانه جنگ را محکوم نموده جنگجویان نادان را هشدار میدهد از مکافات عمل غافل نباشند:
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت *** نزدیک خداوند بدی نیست فراموشت (13)
ابوشکور بلخی نیز به جنگ روی نیاوردن شخص خردمند را تأکید کرده، ناسازگار بودن خرد و جنگ با یکدیگر را بیان نموده و از جنگ باز میدارد و به صلح و آشتی دعوت مینماید:
چو از آشتی شادی آید به چنگ *** خردمند هرگز نکوشد به جنگ (14)
همه به صلح گرای و همه مدارا کن *** که از مدارا کردن ستوده (15) گردد مرد
اگرچه قوت داری و عدت بسیار *** به گرد صلح گرای و به گرد جنگ مگرد
نه هر که دارد شمشیر، حرب باید رفت *** نه هر که دارد زهر، زهر باید خورد (16)
در مسئلهی جنگ و صلح هماهنگی زیادی را میان اندیشههای فردوسی و سعدی میتوان مشاهده کرد. سعدی در بوستان مثل فردوسی برتری صلح را بر جنگ و خونریزی تأکید نموده است:
اگر پیل زوری و گر تیزچنگ *** به نزدیک من صلح برتر که جنگ
اگر صلح جوید عدو، سر مپیچ *** وگر جنگ جوید، عنان بر مپیچ
همان طور که میبینیم، فردوسی و سایر شعرای فارسی و تاجیک یکدلانه جنگ را محکوم نموده، جانب داری خویش را از صلح با راه و وسیلههای گوناگون بیان کردهاند. این آرمان والای بشردوستانه که فردوسی و دیگر سخنوران معروف فارسی زبان در آثار خود ترغیب و تشویق کردهاند، در تربیت و تشکل خصلتهای پسندیدهی مردم بیاثر نبوده است و از اینجاست که مردمان ایرانی تبار با خصلتهای صلح دوستی و نیکوکاری ممتازند. در یک مدت کوتاه به جنگ برادرکشی خاتمه داده، به صلح پایدار موفق شدن مردم تاجیک نیز دلیلی قاطع بر این گفتههاست.
پینوشتها:
1. غلامرضا ستوده، «نبرد روانی در جنگهای رستم در شاهنامهی فردوسی»، نمیرم از این پس که من زندهام، مجموعهی مقالات کنگرهی جهانی بزرگداشت فردوسی (هزارهی تدوین شاهنامه)، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، 1374، ص 237.
2. مبارکشاه، آداب الحرب و الشجاعة، تصحیح احمد سهیل خوانساری، تهران، 1346، ص 176-240.
3. عنصرالمعالی کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش میرزا ملا احمد، دوشنبه، 1979، ص 83-85.
4. مصطفی رحیمی، «نام خدا و نام انسان»، مجلهی آشنا، ش 1، 1970، ص 11.
5.هاشم رجب زاده، «کتاب جنگ و ترجمهی ژاپنی آن»، مجلهی ایران شناسی، ش 2، 1387، ص 36.
6. همان.
7. همان، ص 364.
8. همان، ص 368.
9. برتراند راسل، «اخلاق فردی و اجتماعی»، مجلهی کلک، ش 85-88، 1376، ص 153.
10. جهان بینی و حکمت فردوسی، به کوشش محمود حکیمی و کریم حسنی تبار، چاپ دوم، تهران، 1370، ص 26.
11. دینشاه ایرانی، اخلاق ایران باستان، چاپ چهارم، تهران، 1353، ص 72.
12. آثار رودکی، استالین آباد، 1958، ص 192.
13. همان، ص 45.
14. اشعار هم عصران رودکی، استالین آباد، 1958، ص 70.
15. در اشعار هم عصران رودکی این کلمه در شکل «ستوده» ثبت شده است که خلاف معنی بیت است. اینجا از روی متن لباب الالباب (لیدن 1906، ص 64) تصحیح گردید.
16. اشعار هم عصران رودکی، استالین آباد، 1958، ص 372.
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول