آموزه‌های اخلاقی شاهنامه

تصویر انسان از زمان‌های قدیم تا امروز در مرکز هر آثار بدیعی خواه شفاهی و کتابی و خواه اسطوره‌ای و واقعی می‌ایستد، ولی این تصویر در کلام هر ادیب و سخنور اصیل به طور خاص و تکرار صورت می‌گیرد. تنها آن آثاری پسند
چهارشنبه، 27 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آموزه‌های اخلاقی شاهنامه
 آموزه‌های اخلاقی شاهنامه

 

نویسنده: میرزا ملااحمد




 

تصویر انسان از زمان‌های قدیم تا امروز در مرکز هر آثار بدیعی خواه شفاهی و کتابی و خواه اسطوره‌ای و واقعی می‌ایستد، ولی این تصویر در کلام هر ادیب و سخنور اصیل به طور خاص و تکرار صورت می‌گیرد. تنها آن آثاری پسند مردم گشته عمر ابد می‌یابند که انسان روزگار و آمال او را واقع‌گرایانه و با مهارت بلند به قلم آورده‌اند. شاهنامه نیز در زمره‌ی همین گونه آثار است.
انسان در شاهنامه مقام خیلی بلند داشته، تصویر بزرگی و شهامت، کارنمایی و شجاعت، آداب و فضیلت، توانایی و زیبایی جسمانی و روانی او از مسائل عمده‌ی این شاه‌اثر محسوب می‌شود.
هرچند راجع به این شاهکار بی‌نظیر حماسه‌ی جهانی آثار زیاد تحقیقاتی تألیف شده‌اند، ولی متأسفانه مسئله‌ی مقام انسان در اثر و راه و اصول تصویر آن مورد بررسی عمیق قرار نگرفته است. تحقیق عمیق و همه جانبه‌ی این مسئله بی‌شک برای نشان دادن ارزش بلند اندیشه‌های بشردوستی فردوسی، ماهیت اثر او و هنر والای سخنوری‌اش سودمند بوده، سبب بی‌زوالی این شاه‌اثر را روشن خواهد کرد.
درباره‌ی ژرف نگری و واقع گرایی فردوسی، محققان اشاره‌ها کرده‌اند. از جمله خاورشناس روس ا. استاریکوف «هم در تصویر طبیعت، هم در تصویر انسان و هم در ورود نازکانه به عالم باطنی آن» (1) واقع نگاری فردوسی را درمی‌یابد. ادیب و دانشمند افغانستان اسدالله حبیب در کتاب خود راجع به روش‌های قهرمان سازی در شاهنامه توقف نموده، واقع نگاری شاعر را تأکید کرده است: «فردوسی هنرمندی است در تصویر مشخص قهرمانان چیره‌دست و در این زمینه بیشتر واقع گراست، بیشتر نگارشی عینی دارد تا ذهنی». (2)
ضمناً باید تذکر داد که در ادبیات قدیم و قرون وسطای اکثر مردمان جهان تصویر انسان و شخصیت آن اساساً یک جانبه صورت می‌گرفت. قهرمان اثر از ابتدا تا انتها یا زیبا و بی‌نقصان است یا برعکس از اول تا آخر از خوبی و نیکی عاری است و گنهکار و عیب دار است، یعنی شخصیت قهرمانان یکرنگ و یکنواخت است و خیلی کم تحول و تکامل می‌یابد. از جمله در ادبیات روس به شهادت دانشمند معروف د. لیخاچف چنین حالتی تا قرن هفدهم میلادی ادامه داشته است.
در شاهنامه‌ی فردوسی اکثر قهرمانان از اول تا آخر یکرنگ نیستند. آن‌ها در ردیف خصلت‌های نیک و پسندیده بعضی نواقص هم دارند. با همه‌ی دانایی و سالاری گاهاً گناهی صادر می‌کنند. حتی بزرگ‌ترین قهرمان داستان رستم که از هر لحاظ زیبا و توانا، دلیر و جسور، نیکوکار و راستکار است، گناه سختی کرده با فریب فرزند جگربند خود را به قتل می‌رساند. در شاهنامه همچنین سیماهایی هستند که در عین منفی بودن، بعضی کارهای خوب را هم به جای می‌آورند و از اول بد نبوده‌اند و با تأثیر محیط ناصواب صاحب خصلت‌های زشت شده‌اند. گواه برجسته‌ی چنین سیماهای منفور و منفی ضحاک است. او واقعاً رمز زشتی و بدکاری است ولی از خوبی به کلی عاری نیست. هنگامی که فردوسی بار اول خواننده را با ضحاک آشنا می‌نماید، سه خصلت او را پی هم ذکر می‌کند که یکی خوب و دو دیگر بدند:

جهان جوی را نام ضحاک بود *** دلیر و سبک کار و ناپاک بود

در تصویر و توصیف ضحاک، شاعر رنگ‌های مختلف را به کار برده به او بهای گوناگون و حتی ضد و نقیض می‌دهد. این را به ویژه در مکالمه و گفتگوی ضخاک جوان با ابلیس می‌توان مشاهده کرد در اول صحبت، شاعر کم دانشی ضحاک را تأکید کرده، او را حتی نیک دل می‌داند:

جوان نیک دل بود، پیمانش کرد *** چنان کو بفرمود، سوگند خورد

از اینجاست که ضحاک پیشنهاد ابلیس را زود نمی پذیرد، ولی پس از آنکه گفته‌ی ابلیس را می‌پذیرد، آهنگ تصویر شاعر نیز تغییر می‌یابد:

فرومایه ضحاک بیدادگر *** بدین چاره بگرفت گاه پدر

همین طور ضحاک از ابتدا به کلی زشت نبوده، با فریب و تأثیر ابلیس از راه نیک بیرون می‌رود و به زشتی و ناپاکی می‌گرود.
این طرز تصویر را در سیمای جمشید بازهم روشن‌تر می‌توان مشاهده کرد. جمشید در شاهنامه، اول شهریار نیکوکاری است که برای از بین بردن بدی مبارزه می‌کند و سعی دارد که به همه‌ی طایفه‌ها خدمت نماید:

بدان را ز بد دست کوته کنم *** روان را سوی روشنی ره کنم

هدف جمشید در ابتدا از خود نیکی به یادگار گذاشتن است. او به مردم ابریشم و پنبه و پشم رشتن و بافتن و دوختن لباس می‌آموزد، گروه‌های اجتماعی و طبقه‌های کاسبان را تشکیل می‌دهد، جشن نوروز را تأسیس می‌کند . در سه صد سال حکمرانی خود او به مردم فقط نیکی نموده است:

جهان بود به آرام از او شادکام *** ز یزدان بد و نوبه‌نو بد پیام
چو چندی برآمد بر این روزگار *** ندیدند جز خوبی از شهریار

ولی غرور و منیت بر او چیره گشت و خود را یگانه و بی‌نظیر شمرد و گمراه گردید که این باعث دور شدن مردم و سپاهیان از او شده، و تیره روزی نصیبش می‌گردد.
چنین طرز تصویر از آغاز تا انجام شاهنامه به نظر می‌رسد. ولی بعضی محققان این را در قسمت‌های اول داستان نادیده گرفته‌اند. از جمله انا شمیتس تأکید می‌کند که در ابتدای شاهنامه، یعنی در تصویر قهرمانان اساطیری یکرنگی حاکم است. سبب به چنین نتیجه رسیدن محقق مذکور، پیش از همه آن است که شاعر راجع به شاهان اساطیری خیلی مختصر سخن رانده است. ولی در همین شرح مختصر هم پیداست که فردوسی به جنبه‌ی واقعی تصویر بیشتر میل دارد، بنابراین بین سیماهای اساطیری و قهرمانی تفاوت گذاشتن نهایت دشواری است. مثلاً اولین شاهان اساطیری کیومرث، هوشنگ، طهمورث دارای خصلت‌های انسان زمینی‌اند. کیومرث از کشته شدن فرزندش سیامک مثل هر انسان عادی فریاد و ناله کرده به ناخن تنش را خونشار می‌کند. هوشنگ آبادی کشور را هدف اساسی قرار داده به کارهای زمینی مشغول می‌شود، از سنگ آهن جدا می‌کند و آهنگری پیشه نموده تبر و شیشه می‌سازد.
طهمورث نیز کارهای نیک و پسندیده‌ی هوشنگ را ادامه می‌دهد. در طول سی سال پادشاهی او به مردم چیدن پشم گوسفندان و رشتن و بافتن مویینه و رام کردن جانوران را می‌آموزد. وزیر او نیز انسان شریف و نیکوکار بوده، همیشه به کارهای نیک راهنمایی می‌کند و نیت‌های شایسته‌ی او را عملی می‌نماید:

مر او را یکی پاک دستور بود *** که رایش ز کردار بد دور بود
خنیده به هر جای ز شیدسپ نام *** نزد جز به نیکی به هر جای گام
همه راه نیکی نمودی به شاه *** هم از راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی *** که تابید زو فره‌ی ایزدی

ولی طهمورث نیکی و نیکوکاری را نه تنها با آدمیان خوب، بلکه توسط دشمنان نیز عملی می‌کند، و با کمک دیوها طهمورث تقریباً سی نوع خط را می‌آموزد:

نبشتن به خسرو بیاموختند *** دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی *** چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی *** نگاریدن آن کجا بشنوی

انسان در شاهنامه نه به طور تجریدی و عمومی بلکه همیشه با خصلت‌های فردی نشان داده می‌شود، حتی قهرمانان اساطیری هم دارای خصلت‌های فردی می‌باشند. در قسمت‌های قهرمانی و تاریخی سیماهای شاهنامه کاملاً فردی و تکرار ناپذیرند. در اکثر موارد خصلت‌های فردی و عمومی با هم آمده سیمای انسان را برجسته و ناتکرار به ظهور می‌رسانند. برای مثال جمشید هزار سال عمر می‌کند که به واقعیت راست نمی‌آید ولی همان گونه که ذکر شده او به مردم کارهای واقعی روزگار همه روزه را می‌آموزد:

ز کتان و ابریشم و موی و قز *** قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن *** به تار اندرون خود را بافتن
چو شد بافته، شستن و دوختن *** گرفتند ازو یکسر آموختن

فردوسی در آفریدن سیمای قهرمانان خود بیشتر به عمل و رفتار آن‌ها توجه نموده از تصویر و توصیف‌های عمومی کمتر استفاده کرده است. مثلاً در تصویر شاه توران افراسیاب، شاعر هم خصلت‌های خوب امثال دلیری و شجاعت و هم خصلت‌های بد او مانند جنگجویی و بی‌رحمی، حرص و طمع‌ورزی را هم بر اساس اعمال او و هم از زبان اشخاص دیگر به قلم آورده است. از جمله در نامه‌ی کاووس شاه به فرزندش کیخسرو به خصلت‌های ناشایست افراسیاب چنین اشاره شده است:

بدی را ز گیتی همی تنگ داشت *** جهان از پی غارت و جنگ داشت
همه ساله تا بود، خون‌ریز بود *** سبک رو و بد گوهر و تیز بود

ولی افراسیاب در نظر پدرش پشنگ جهان پهلوان، جسور و تواناست:

جهان پهلوان پورش افراسیاب *** بخواندش به نزدیک و آمد شتاب
به مغز پشنگ اندر آمد شتاب *** چو دید آن سهی قد افراسیاب
بر و بازوی شیر و هم زور پیل *** و زو سایه افکنده بر چند میل

هر چند فردوسی جانب دار افراسیاب که دشمن و بانی خرابی ایران است نمی‌باشد، ولی از طعنه و نکوهش آشکارای او خودداری می‌نماید. هدف و مرام میهن دوستی خویش را فردوسی توسط سیمای نماینده‌ی دیگر تورانیان برادر افراسیاب، اغریرث تجسم نموده است. اغریرث نیز جنگاور و سرلشکر است، ولی برخلاف برادرش پرشتاب و جنگجوی نیست، همیشه راه صلح و مدارا می‌جوید. هنگامی که با امر پشنگ افراسیاب به جنگ ایران آماده می‌شود، اغریرث به قصر آمده، آن‌ها را با عاقبت‌های خرابی‌آور جنگ آگاه نموده از جنگ باز می‌دارد:

چو شد ساخته کار جنگ آزمای *** به کاخ آمد اغریرث رهنمای
به پیش پدر شد پراندیشه دل *** که اندیشه دارد همه پیشه دل
چنین گفت کای کار دیده پدر *** ز ترکان به مردی برآورده سر...
اگر ما نشوریم، بهتر بود *** کز این شورش آشوب کشور بود

بدین ترتیب اغریرث بارها از وقوع جنگ‌های سخت جلوگیری نموده مردم زیاد را از کشته شدن رها می‌کند. او تا آخر عمر با برادر بدخواه و جنگجویش افراسیاب مبارزه می‌کند و او را به برگشتن از راه بد دعوت می‌نماید. ولی افراسیاب به این دعوت اغریرث جوابی نداده میان برادر را با شمشیر دو نیم می‌سازد.
همان طور که گفته شد، فردوسی در تصویر جنگ‌ها از اظهار نظر شخصی خودداری نموده سعی کرده است که واقعیت را به قلم آورد. او جنگ‌های خرابی‌آور و تاراجگرانه را خواه از جانب ایرانیان و خواه از طرف تورانیان نکوهش می‌کند. ولی جنگی را که هدفش دفاع از وطن است، پشتیبانی می‌نماید. هنگامی که شاه ایران شاپور ذوالاکتاف به روم هجوم آورده آن جای را خراب می‌کند، شاعر به نام برادرش او را مذمت نموده به صلح دعوت می‌کند:

تو دانی که تاراج و خون ریختن *** چه با بی‌گنه مرد آویختن
مهان سرافراز دارند شوم *** چه با شهر ایران چه با مرز روم
نباید که ویران شود بوم روم *** که چون روم هرگز نبوده‌ست بوم

فردوسی وطن خود ایران زمین را با تمام هستی دوست دارد و از هجوم افراسیاب خراب و ولنگار شدن آن را با حسرت زیاد به تصویر می‌کشد:

دریغ است که ایران ویران شود *** کنام پلنگان و شیران شود

ولی هنگامی که سخن از حمایت وطن تورانیان می‌رود، فردوسی با احساس پرشور وطن دوستی آنان را نیز به قلم می‌آورد:

نگه کن بدین لشکر نامدار *** جوانان شایسته‌ی کارزار
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش *** زن و کودک خرد و پیوند خویش
همه سربه‌سر تن به کشتن دهیم *** از آن به که کشور به دشمن دهیم

این سخنان پر از احساس بلند وطن دوستی علیه رستم، قهرمان برگزیده‌ی خود شاعر گفته شده‌اند. زیرا در این مورد جنگ را او آغاز کرده است و تورانیان از وطن خود دفاع می‌نمایند.
واقع نگاری فردوسی را در تصویر عالم معنوی و باطنی قهرمانان نیز می‌توان مشاهده کرد. شاعر تأکید می‌کند که در سرشت انسان دو نیروی متضاد، نیکی و زشتی همیشه در مبارزه می‌باشند. در اکثر موارد این تضاد ریشه‌ی عمیق داشته به اصل نسبت قهرمانان نیز مربوط است. مثلاً اصل رستم از یک جانب به جمشید که رمز نیکی است می‌رسد، و از سوی دیگر در رگ‌های او خون ضحاک -نماینده‌ی زشتی- هم جریان دارد. تضاد این دو اصل سیمای رستم، برابر و نابرابری‌ها، کامیابی و ناکامی‌ها و حیات و ممات او را روشن می‌نماید. همین گونه حالت را در سیمای سیاووش نیز می‌توان دید که اجداد پدری‌اش از شاهان ایرانی و اجداد مادری‌اش از شاهان تورانی هستند.
بعضی محققان اندیشه دارند که در شاهنامه فقط قهرمانی و پهلوانی آدمیان تصویر شده است و به عالم معنوی انسان گویا کمتر توجه شده است. از جمله فیلسوف ا. ضیایف ضمن مقایسه‌ی اندیشه‌های فردوسی و اقبال به چنین نتیجه می‌رسد که «برای فردوسی انسان پهلوان، مبارز و حمایتگر و جسماً به کمال رسیده قابل پذیرش باشد، برای اقبال بیشتر کمالات معنوی او اهمیت پیدا کرده است، تا که احیای شرق را به دوش خود گرفته تواند.» (3)
در حقیقت در نظر اول چنین می‌نماید که فردوسی اساساً قهرمانی و پهلوانی را به قلم آورده است. ولی اگر روی شاهنامه بیشتر تأمل شود، معلوم خواهد گشت که فردوسی به همان اندازه‌ای که پهلوانی و قهرمانی را تصویر کرده باشد، نه کمتر از آن عالم غنی باطنی و معنویات و اخلاق آدمیان را وصف کرده است. بی‌سبب نیست که این شاه‌اثر را خردنامه یا پندنامه هم نامیده‌اند، حتی در تصویر رستم هم شاعر به تصویر سرشت و معنویات او توجه زیادی نشان داده است. از این رو حق به جانب دانشمند معروف غلامحسین یوسفی است که فرموده است: «شاهنامه‌ی فردوسی برخلاف آنچه ناآشنایان می‌پندارند، فقط داستان جنگ‌ها و پیروزی‌های رستم نیست، بلکه سرگذشت ملتی است در طول قرون و نمودار اندیشه و آرمان‌های آنان است. برتر از همه، کتابی است درخور حیثیت انسان، یعنی مردمی را نشان می‌دهد که در راه آزادی و شرافت و فضیلت تلاش و مبارزه کرده، مردانگی‌ها نموده‌اند و اگر کامیاب شده یا شکست خورده‌اند، حتی با مرگشان آرزوی دادگری و مروت و آزادمنشی را نیرو بخشیده‌اند.» (4)
به این ترتیب شاهنامه‌ی فردوسی را می‌توان از زمره‌ی اولین اثرهای برجسته‌ی ادبیات عالم دانست که در آن‌ها شخصیت انسان‌ها نه یکرنگ و یکنواخت، بلکه به طور مشخص و ناتکرار با همه‌ی تضاد و اختلاف‌های باطنی تصویر شده است. فردوسی هم از نخستین شاعرانی است که در تصویر انسان و آفریدن یک سلسله سیماهای ناتکرار اساطیری و قهرمانی و تاریخی و پهلوانی روش و شیوه‌ی واقع‌گرایی و واقع‌نگاری را کاربست نموده است.
فردوسی اندیشه‌های اخلاقی خود را در شاهنامه با راه و وسیله‌های گوناگون بیان نموده است. او چون شاعر توانا و چیره‌دست توانسته است پند و نصیحت را در سراسر اثر خیلی ماهرانه پیوسته با تار و پود واقعه‌های اساطیری و قهرمانی و تاریخی به قلم دهد. از سوی دیگر بیت و پاره‌های نصیحتی شاهنامه به طور جداگانه هم استفاده می‌شوند و ارزش خود را گم نمی‌کنند. بعضی دانشمندان عقیده دارند که شاهنامه سراسر عبارت از نظم قصه‌های کهن است و فردوسی از خود چیزی علاوه نکرده است. ولی چنان که ذبیح الله صفا تأکید نموده است، در شاهنامه‌ی فردوسی «اضافت و مبدعات» کم نیستند که آن‌ها «تنها ساخته‌ی حوایج حیاتی شاعر و یا متعلق به حوادث زندگانی و عقاید اوست». (5)
بزرگداشت خرد و دانش، نصایح و مواعظ، ستایش یزدان، ستایش پیغمبر تصویر منظره و اوصاف را او از همان جمله می‌داند. او همچنین تأکید می‌کند که «بهترین قسمت اضافی شاهنامه اشارات اخلاقی و نصایحی است که استاد بزرگوار طوس به خوانندگان می‌کند». (6)
البته بعضی از آن پند و اندرزها به خداینامه‌ها و شاهنامه‌ی منثور منسوبند، ولی قسمت عمده‌ی آن‌ها نتیجه و تجربه‌ی روزگار خود فردوسی است. ذبیح الله صفا در اثر دیگر خود هم به این مسئله اشاره نموده است: «فردوسی در مقدمه‌ی شاهنامه و آغاز داستان‌ها مطالبی در حکمت و موعظه و عبرت از خود افزوده، ضمن سرودن داستان‌ها در همان حال که رعایت امانت و صحت نقل می‌کرده، تصرفاتی برای زیبا کردن بیان و فصاحت کلام و بلاغت آن در بیان وقایع می‌نموده و از این راه بر زیبایی منظومه‌ی خود بسیار افزوده است.» (7)
فردوسی پندهای خود را همچنین در ضمن داستان‌ها و به خصوص در پایان آن‌ها پس از تصویر مرگ قهرمانان یا حادثه‌ی مهم دیگری بیان کرده است. مثلاً در پایان داستان ضحاک شاعر چنین بیت‌های پندآمیز را می‌آورد:

بیا تا جهان را به بد نسپریم *** به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار *** همان به که نیکی بود یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود *** ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی *** تو داد و دهش کن، فریدون تویی...

چنین پندها که از یک طرف حادثه‌های داستان را جمع بندی می‌نمایند و از سوی دیگر ارزش عمومی انسانی دارند و بیرون از متن هم ارزش خود را نگاه می‌دارند، در شاهنامه خیلی زیادند. این را ذبیح الله صفا از خصوصیت‌های خاص شاهنامه‌ی فردوسی می‌داند که آن را از داستان دقیقی متفاوت می‌سازد: «تفاوت فردوسی و دقیقی در این مورد آن است که سخنان فردوسی اغلب با تنوع همراه است و ما از تکرار مضامین در شاهنامه خسته و ملول نمی‌شویم. اما دقیقی چنان که دیده‌ایم، پس از قتل همه‌ی پهلوانان و شاهزادگان ایرانی به یک منوال سخن گفته و یک مضمون را تکرار کرده است.» (8)
بدیع الزمان فروزانفر نیز پس از مقایسه‌ی شاهنامه فردوسی با گشتاسپ نامه دقیقی به همان نتیجه رسیده، تفاوت آن‌ها را چنین به قلم آورده است: «ابیات دقیقی فقط قصه‌ی منظوم است و پس از کشته شدن پهلوانان فقط دریغ می‌گویند و می‌گذرند، مثل اینکه مقصود فردوسی تهذیب اخلاق و تربیت نفس و زنده کردن ایران است... برخلاف دقیقی که فقط می‌خواهد داستان منظوم و موزون شود.» (9)
اکثر ابیات پند و نصیحت آمیز فردوسی که در ابتدا، ضمن یا پایان داستان و روایت‌های شاهنامه آمده است، نتیجه‌ی تجربه‌ی روزگار و ذکاوت و اندیشه‌ی خود شاعر بوده، خیلی برجسته و مؤثر بیان شده است. مثلاً بیت‌های زیر که در آغاز داستان سیاووش جای گرفته‌اند، اگر از یک طرف از فرجام ناخوش داستان درک دهد، از طرف دیگر پندهای خیلی جالبند که در هر دور و زمان ارزش اخلاقی‌شان را نگاه می‌دارند.

سخن چون برابر شود با خرد *** روان سراینده رامش برد
کسی را که اندیشه ناخوش بود *** بدان ناخوشی رأی او کش بود

در بعضی موارد بیت‌های پندآمیز چنان مؤثر و برجسته بیان شده‌اند که حادثه و واقعه‌ها تحت تأثیر آن‌ها می‌مانند. در این بابت حمید فرزام نوشته است: «نکته‌ی جالب توجه این است که مواعظ و مطالب حکمت آمیزی که در ضمن بعضی فصول شاهنامه آمده و به قول ارباب بصیرت دلبستگی به آن‌ها منبعث از عقل و دانش گوینده‌ی خردمند آن است، گاه به حدی موضوع اصلی را تحت الشعاع قرار می‌دهد که خواننده تردید پیدا می‌کند که آیا مراد گوینده بیان اصول اخلاقی است یا ذکر حوادث تاریخی و اساطیر باستانی.» (10)
پند و اندرزهای فردوسی در موضوع‌های مختلف سروده شده، مانند زندگی انسان بسا گوناگون و رنگینند. راجع به هر دو مورد زندگی انسان در شاهنامه می‌توان پند و اندرزهای زیادی را پیدا کرد. در باب‌های گذشته ما فقط قسمتی از پندها را بررسی نمودیم. تعداد ابیات پندآمیز در شاهنامه خیلی زیاد است، که تحقیق همه جانبه درباره‌ی همه‌ی آن‌ها کار آینده است. حالا به طریق نمونه پندهای شاعر در موضوعات مختلف نقل می‌شود تا وسعت موضوعات پندهای فردوسی روشن گردد:

راستی:
به هر کار در پیشه کن راستی *** چو خواهی که نگزایدت کاستی

نیکی:
به نیکی گرای و میازار کس *** ره رستگاری همین است و بس

عدل:
بدان، ای گرامی نیکو نهاد *** بباید که کوشی به عدل و به داد

دانش:
به دانش بود نیک فرجام تو *** به مینو دهد چرخ آرام تو

سخن:
سخن ماند از تو همی یادگار *** سخن را چنین خوار مایه مدار

قناعت:
چو خرسند گشتی به داد خدای *** توانگر شوی یکدل و پاک رأی

بخشش:
بکوشید و بخشنده باشید نیز *** ز خوردن به فردا ممانید نیز

عهد و وفا:
وفادار باشیم تا جاودان *** سخن بشنویم از لب بخردان

رازداری:
سخن هیچ میارای با رازدار *** که او را بود نیز انباز و یار

تواضع:
مشو غرّه زاب هنرهای خویش *** نگه دار بر جایگه پای خویش

جوانمردی:
جوانمردی از کارها پیشه کن *** همه نیکویی اندر اندیشه کن

مهربانی:
به پند و به دانش تو بگشای گوش *** برو چادر مهربانی بپوش

تندی:
که تندی پشیمانی آردت باز *** تو در بوستان تخم تندی مکار

بخیلی:
بخیلی مکن هیچ اگر مردمی *** همانا که کم باشی از آدمی

راه دیگر بیان اندیشه‌های اخلاقی در شاهنامه‌ی فردوسی نقل پند و اندرزها از زبان شاهان و وزیران، موبدان و حکیمان و سایر اشخاص معروف و مشهور امثال اسکندر و دارا، بهرام گور، انوشیروان و بزرگمهر و غیره می‌باشد.
پندهایی که از زبان شاهان و وزیران و حکیمان و دانشمندان آورده شده‌اند نیز از آفریده‌های خود فردوسی بوده و از این راه شاعر تأثیر روانی پندها را به خواننده و شنونده افزوده است. مثلاً یزدگرد پس از نشستن به تخت پادشاهی سروران ملک را جمع آورده به آن‌ها چنین پند می‌دهد:

هر آن کس که دل تیره دارد ز رشک *** مر آن درد را دیو باشد پزشک...
مر آن چیز کانت نیاید پسند *** مکن هیچ کس را بدان دردمند
مدارا خرد را برادر بود *** خرد بر سر دانش افسر بود
به جای کسی گر تو نیکی کنی *** مزن بر سرش تا دلش نشکنی
چو نیکی کنش باشی و بردبار *** نباشی به چشم خردمند خوار

همان طور که می‌بینیم، پندهای شاه بیشتر جنبه‌ی عمومی انسانی داشته، به امور ملک داری کمتر مربوطند، ولی پندهایی که از زبان بزرگمهر در شاهنامه آمده است، با آن‌ها تفاوت دارد. چنان که معلوم است در ایران باستان به خصوص در عهد ساسانیان پندنامه‌های زیادی به زبان پهلوی آفریده شده‌اند که اندرزنامه‌ی بزرگمهر حکیم از زمره‌ی آن‌هاست. فردوسی در داستان «پادشاهی کسرای انوشیروان» هنگام نقل پندهای بزرگمهر از اثر مذکور خیلی ماهرانه استفاده کرده است. در مقایسه‌ی همه جانبه‌ی پندهای بزرگمهر در شاهنامه با اندرزنامه‌ی بزرگمهر حکیم، عمومیت زیادی میان آن دو به نظر می‌رسد. مثلاً اندرزنامه بزرگمهر حکیم با چنین پندهایی آغاز می‌یابد:
«- کدام مردم فرخ‌تر؟
- آن که بی‌گناه‌تر.
- کدام بی‌گناه‌تر ؟
- آن که به داد یزدان راست‌تر ایستد و از داد دیوان بیشتر پرهیزد.
- کدام داد یزدان و کدام داد دیوان؟
- داد یزدان بهی و داد دیوان مر ترا.» (11)
و فردوسی مطلب بالا را چنین به شعر سروده است:

بدو گفت: فرخ کدام است مرد *** که دارد دل شاد بی‌باد سرد؟
چنین گفت کان که بود بی‌گناه *** نبردست اهریمن او را ز راه
بپرسیدش از کژی و راه دیو *** ز راه جهان دار کیهان خدیو
بدو گفت: فرمان یزدان سهی است *** که اندر دو گیتی بدو فرهی است
در بدتری راه اهریمن است *** که مرد پرستنده را دشمن است
خنک در جهان مرد برتر منش *** که پاکی و شرم است پیراهنش
چو جانش تنش را نگهبان بود *** همه زندگانیش آسان بود

در تصویر و تفسیر ده خصلت بد اهریمنی هم میان این دو اثر هماهنگی و همانندی مشاهده می‌شود. در اندرزنامه‌ی بزرگمهر حکیم در این باره آمده است:
«- آن دروج‌ها کدام و چند؟
- آز و نیاز و خشم و رشک و شهوت و کین، خواب و غفلت و دروج و بدبینی و بدگویی.
- از این چند دروج کدام ستم کارتر؟
- آز ناخرسندتر و بیچاره‌تر.
- نیاز آزارنده‌تر و عذاب آورتر.
- خشم بد فرمانرواتر و ناسپاس‌تر.
- شهوت خودپسندتر و تباه سازنده‌تر.
- و کین سهمگین‌تر و نابخشاینده‌تر.
- و دیو تنبلی و خواب کاهل‌تر و فراموشکارتر.
- و بدگویی و غیبت ناسپاس‌تر.»
فردوسی آن ده خصلت را به طریق زیر شرح می‌دهد:

بدو گفت کسری که ده دیو چیست *** کز ایشان خرد را بباید گریست؟
چنین داد پاسخ که آز و نیاز *** دو دیوند با زور و گردن فراز
دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین *** چو نمام و دوروی و ناپاک دین
دهم آنکه از کس ندارد سپاس *** به نیکی و هم نیست یزدان شناس
بدو گفت زین شوم ده پر گزند *** کدام است اهریمن زورمند
چنین داد پاسخ به کسری که آز *** ستمکاره دیوی بود دیرساز
که او را نبیند خشنود هیچ *** همه در فزونش باشند بسیچ
نیاز آنکه او را از اندوه و درد *** همه کور بینند و رخساره زرد
کزین بگذری، خسروا، دیو رشک *** یکی دردمندی بود بی‌پزشک
اگر در زمانه کسی بی‌گزند *** ببیند، شود جان او دردمند
دگر ننگ دیوی بود پرستیز *** همیشه به بد کرده چنگال تیز
دگر دیو کین است پر جوش و خشم *** ز مردم نتابد گه خشم چشم
نه بخشایش آرد به کس بر، نه مهر *** دژ آگاه دیوی پرآژنگ چهر
دگر دیو نمام کو جز دروغ *** نداند، نراند سخن با فروغ
بماند سخن چین و دوروی دیو *** بریده دل از ترس کیهان خدیو
میان دو تن جنگ و کین افکند *** بکوشد که پیوستگی بشکند
دگر دیو بی‌دانش و ناسپاس *** نباشد خردمند و نیکی شناس
به نزدیک او شرم و رأی اندکیست *** به چشمش بدو نیک هر دو یکیست

همان طور که می‌بینیم، در ذکر مقدار و نامبردن خصلت‌های بد در بین دو اثر تفاوت جدی‌ای به نظر نمی‌رسد، ولی در پندنامه‌ی پهلوی اگر آن خصلت‌ها فقط نام برده شده، تفسیرها خیلی مختصر باشند، فردوسی آن‌ها را به تفصیل شرح داده، ضرر خصلت‌های بد را آشکار و تأکید نموده است. از بیت‌های دیگر این فصل شاهنامه هم برمی‌آید که فردوسی هنگام تألیف این قسمت اندرزنامه‌ی مذکور را زیر دست داشته، از آن به خوبی استفاده کرده است.
به این قبیل پندهای شاهنامه‌ی فردوسی هم دانشمندان بهای بلند داده، ارزش اخلاقی و تربیتی آن‌ها را تأکید کرده‌اند. از جمله رضازاده شفق فرموده است: «پندهای از زبان پهلوانان و شاهان و دانشمندان مانند اندرز منوچهر و نوذر و کیخسرو به ایرانیان و وصیت این شاه به گودرز و زال به رستم و دارا به اسکندر یا نامه‌ی انوشیروان به کارداران و سخنان پرمغز بزرگمهر در هفت بزم انوشیروان و اندرز این پادشاه به هرمز و نظایر آن‌ها هر یک به جای خود معانی حکمت عملی را دارد و سرمشق زندگانی بشر است و اخلاق فردوسی و اجتماعی را از نیکی و شجاعت و بزرگ منشی و محنت دوستی و خداپرستی و راه و رسم کشورداری و عدالت گستری و مردم پروری و فصاحتی بی‌نظیر بیان کرده». (12)
یکی از راه‌های دیگر ارائه‌ی نظر اخلاقی فردوسی در شاهنامه، همان طور که ذکر شد، سیماهای قهرمانان و پهلوانان، شاهان و وزیران، حکیمان و موبدان و امثال آن‌ها می‌باشند. سیماهای آفریده‌ی شاعر نه تنها با توانایی‌های گوناگون، بلکه با شخصیت ناتکرار، خصلت‌های برجسته‌ی خود، توجه خواننده را جلب می‌نمایند. مثلاً در سیمای بزرگ‌ترین قهرمان شاهنامه -رستم- شاعر جسوری و دلیری، پهلوانی و جنگاوری، کاردانی و سخنوری، خردمندی و زیرکی و دیگر خصلت‌های پسندیده را به طور برجسته نشان داده است. از جمله جنگاوری و دلیری رستم را شاعر از زبان کیخسرو چنین به قلم داده است:

تویی پرورنده‌ی تاج و تخت *** فروغ از تو گیرد جهاندار بخت
دل چرخ در نوک شمشیر تست *** سپهر و زمان و زمین زیر تست
تو کندی دل و مغز دیو سپید *** زمانه به مهر تو دارد امید
زمین گرد رخش ترا چاکر است *** زمان بر تو چون مهربان مادر است
ز تیغ تو خورشید بریان شود *** ز گرز تو ناهید گریان شود
ز نیروی پیکان کلک تو شیر *** به روز بلا گردد از جنگ سیر
تو تا برنهادی به مردی کلاه *** نکرد ایچ دشمن به یاران نگاه

سیاووش نماد برجسته‌ی زیبایی ظاهری و باطنی، پاکی و نیکوکاری، خردمندی و دوراندیشی، خوش رفتاری و مهربانی است. در بیت ذیل فردوسی عالم باطنی سیاووش را برملا کرده است:

بیا تا به شادی خوریم و دهیم *** چو گاه گذشتن بود، بگذریم

در دادگری و عدل گستری، نیکوکاری و مهربانی فریدون فرخ نمونه‌ی عبرت آموزی است که این را خود فردوسی نیز اذعان نموده است:

فریدون فرخ فرشته نبود *** به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت او نیکویی *** تو داد و دهش کن، فریدون تویی

در زیبایی و دلیری، جنگاوری و تدبیرجویی زنان، گردآفرید نمونه‌ی بی‌نظیری است و بی‌سبب نیست که با این خصلت‌هایش توجه عالمیان را به خود جلب نموده است. متفکر برجسته‌ی روس ن. ک. چرنیشفسکی مفتون خصلت‌های پسندیده‌ی این زن جسور گشته او را از بهترین چهره‌های زنان در ادبیات جهان دانسته است.
سیماهای منفی شاهنامه نیز خیلی برجسته تصویر شده دارای ارزش بلند تربیتی و اخلاقی‌اند. جنگجویی و بدرفتاری، پیمان شکنی و کین‌ورزی، سنگدلی و بی‌رحمی افراسیاب، که در ضمن حوادث گوناگون خیلی به تفصیل تصویر شده، در دل خواننده نفرت را به این خصلت‌های بد و ناپسند بیدار می‌نماید.
فریبگری و نابکاری، ناپاکی و هوس بازی زنان در سیمای سودابه خیلی برجسته به قلم آمده است.
شخصیت‌های آفریده‌ی فردوسی که خیلی زیادند، هر کدام با خصلت‌های خاص خود توجه خواننده را جلب نموده، به او تأثیر می‌بخشند و جهت انتخاب راه درست زندگی مدد می‌رسانند. اکثر بیت‌های نصیحت آمیز فردوسی به پند و اندرزهای خلقی تبدیل یافته، در بین مردم پهن گشته‌اند. طوری که محمد نوری عثمانوف می‌نویسد: «ابیات شاهنامه بیشتر ضرب المثل‌ها را به یاد می‌آورند. حالا تعیین کردن آنکه آن‌ها را خود شاعر آفریده است یا مردم تقریباً امکان ناپذیر است. این از آن شهادت می‌دهد که آثار فردوسی به مردم نزدیک بوده است.» (13)
مثلاً فردوسی از مثال «جوینده یابنده است» با اندکی تغییرات استفاده کرده است یا شاید مثال مذکور از بیت ذیل شاعر پدید آمده باشد:

به منزل رسید آنکه پوینده بود *** بهی یافت آن کس که جوینده بود

فردوسی پند و اندرزها را خیلی ساده و روان بیان کرده است تا برای همه قابل فهم باشد. شاعر از زبان بزرگمهر در این باره می‌گوید:

سخن را سبک گوی و بسته مگوی *** مکن خام گفتار با رنگ و بوی

مثلاً وقتی که از بزرگمهر درباره‌ی چه بودن قضا و قدر می‌پرسند، او به طور خیلی ساده با ذکر مثال آن را توضیح می‌دهد. به این ترتیب فردوسی در بیان اندیشه‌های اخلاقی راه و وسیله‌های گوناگون را کاربست نموده، پند و اندرزها و نصیحت‌های حکیمانه را توانسته است خیلی قابل فهم و روشن به ذهن خواننده برساند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ????????. ???????. ?. ?. ?., 1960. c. 558.
2. اسدالله حبیب، ویژگی‌های داستانی شاهنامه، کابل، 1367، ص 63-64.
3. ا. ضیایف، «فردوسی و اقبال»، مجله‌ی ادب، ش 7-8، 1994، ص 17.
4. غلامحسین یوسفی، «ما و شاهنامه»، مجله‌ی کلک، ش 32-33، 1371، ص 5.
5. ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران، چاپ دوم، تهران، 1333، ص 257.
6. همان، ص 258.
7. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسی از آغاز عهد اسلامی تا دوره‌ی سلجوقی، ج 1، چاپ دوازدهم، تهران، 1371، ص 495.
8. ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران، تهران، 1333، ص 259.
9. نقل از: محمد جعفر محجوب، آفرین فردوسی، تهران، 1371، ص 64.
10. حمید فرزام، «اخلاق اسلامی در شاهنامه‌ی فردوسی»، در نمیرم از این پس که من زنده‌ام، مجموعه‌ی مقالات کنگره‌ی جهانی بزرگداشت فردوسی (هزاره‌ی تدوین شاهنامه)، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، 1374، ص 702.
11. اندرزنامه‌ی بزرگمهر حکیم، ترجمه‌ی فرهاد آبادانی، اصفهان، 1350، ص 10.
12. رضا زاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1369، ص 90-91.
13. محمد نوری عثمانوف، فردوسی (احوال و آثار)، مسکو، 1959، ص 174-175.

منبع مقاله :
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط