اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم یکی از جریان‌های پرنفوذ فلسفه‌ی اروپایی قرن بیستم است که از پدیدار‌شناسی مشتق شده و آموزه‌ی اصلی آن آزادی بنیاتی بشر است. واژه‌ی اگزیستانسیالیسم در جریان جنگ جهانی دوم و به منزله‌ی عنوانی برای اندیشه‌های
يکشنبه، 6 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگزیستانسیالیسم
 اگزیستانسیالیسم

 

نویسنده: دیوید ئی. کوپر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
 

Existentialism
اگزیستانسیالیسم یکی از جریان‌های پرنفوذ فلسفه‌ی اروپایی قرن بیستم است که از پدیدار‌شناسی مشتق شده و آموزه‌ی اصلی آن آزادی بنیاتی بشر است. واژه‌ی اگزیستانسیالیسم در جریان جنگ جهانی دوم و به منزله‌ی عنوانی برای اندیشه‌های نوظهور ژان پل سارتر و سیمون دوبوار وضع شد. این عنوان ابتدا به بعضی از دوستان آنها مثل موریس مرلوپونتی نیز تعلق گرفت و سپس برای مشخص ساختن کارهای فیلسوفان دیگری نیز که بر سارتر اثر گذاشته بودند به کار رفت، خصوصاً کسانی مثل مارتین‌ هایدگر و کارل یاسپرس. اکثرکسانی که «اگزیستانسیالیست» نامیده می‌شدند این عنوان را برای خود نمی‌پسندیدند. چون نمی‌خواستند با دیدگاه‌های خاص سارتر بیش از حد همداستان پنداشته شوند. اگزیستانسیالیسم در مقام یک دستگاه فلسفی را باید از فرقه‌ی جوانان پاریسی دهه‌ی 1940 و 1950 که‌ این نام را برگزیده بودند کاملاً جداکرد. «اگزیستانسیالیسم کافه‌ای» را می‌توان تجلی «آشفتگی روحی و معنوی» دوره‌ی پس از جنگ به حساب آورد، در حالی که احکام و داعیه‌های فلسفی، مناسبت و اهمیت بلند مدت‌تری دارند.
اگزیستانسیالیسم آمیزه‌ای از دو درونمایه است. یکی این فکر که وجود انسان ماهیت یگانه و منحصر به فرد دارد، که می‌توان آن را به گیرکگارد نسبت داد؛ و دیگری بینش‌های اصلی پدیدار‌شناسی است. وجود انسان، در وهله‌ی نخست، به واسطه‌ی توانایی منحصر به فرد آدمیان در وقوف به نفس و دغدغه‌ی خویشتن مشخص و متمایز می‌شود. وجود انسان «موضوعی» برای خویش است (Heidegger,1927.p.67)؛ وجود انسان وجودی «برای خود» است که در مقابل وجود «درخود» اشیاء قرار می‌گیرد (Sartre,1943,p.lxiii). درونمایه‌ی دوم که به نکته‌ی اول مربوط است این است که تکوین و بالیدن شخص را نمیتوان با هیچ ویژگی با طبیعت ذاتی تبیین کرد بلکه ‌این امر فقط با انتخاب‌هایی که او برای حل کردن «مسئله‌ی» زندگی خویش به عمل می‌آورد قابل توضیح است. بنابر این «وجود شخص مقدم بر ماهیت اوست» (Sartre,1946,p,28)؛ یا به بیان اورتگا «وجود فرایند تحقق آرزوهایی است که در ما متجلی است» (Ortega,1941,p.113).
مهم‌ترین بصیرت و بینشی که از پدیدار‌شناسی به اگزیستانسیالیسم به ارث رسید، اولویت زیست جهان (اصطلاح ادموند هوسرل) یا «دنیای همه‌ی ما» بر «دنیاهای» تخصصی انتزاعی دانشمندان بود. رابطه‌ی ما با جهان اساساً همچون اشیاءِ طبیعی نیست که تعامل علّی با یکدیگر دارند بلکه رابطه‌ی «قصدی» است - یعنی ما با جهان به مثابه‌ی شبکه‌ای از معناها و دلالت‌ها مواجه می‌شویم که‌ اشیاء فقط در آن می‌توانند برای ما اهمیت پیدا کنند. ولی اگزیستانسیالیست‌ها تفاوتی مهم با هوسرل دارند، چرا که تأکید می‌کنند ما «من»‌هایی محض و بدون بدن نیستیم بلکه «موجوداتِ در جهان» تعالی هستیم که جهان را به مثابه «افزار» (Heidegger , 1927 , p.97)، و به مثابه «دنیای وظایف» و «برنامه‌ها» (Sartre,1943,p.199) تجربه می‌کنیم.
این دو درونمایه پیوند تنگاتنگی با هم دارند. زیرا ما همیشه «در نیمه‌ی راه» تحقق این آرزوییم که جهان به صورت عرصه‌ی معناها مکشوف شود - یعنی مثلاً به مثابه موانع و فرصت‌ها. زیرا ما با همه چیز رابطه‌ی قصدی داریم و حضور ما در جهان به شیوه‌ی طبیعی سنگ یا ماهی نیست، چون باید خود را در مقام مخلوقی بازشناسیم که همه چیز برای او اهمیت و معنا دارد، کسی که وجودش می‌تواند «مسئله» باشد.
حرکت این مضامین در جهتی است که به تعبیر بنیانی سارتر از آزادی می‌رسد، که مفهومی است هم اخلاقی و هم متافیزیکی. این مفهوم از آزادی، در وهله‌ی نخست، دال بر استقلال کامل و مطلق انتخاب از قید و بندهای علّی است؛ این آزادی مستقیما و با دلهره و اضطراب تجربه می‌شود. منش، انگیزه‌ها و موقعیت نمی‌تواند موجب انتخاب‌های من باشد. چون همه‌ی آن‌ها تا حدی با انتخاب‌ها و تفسیرهای من شکل گرفته است. مثلاً خستگی من انگیزه‌ی توقف نه انگیزه‌ی اصرار و تلاش بیشترخواهد بود ولی فقط در پرتو بلند‌پروازی یا عدم بلند‌پروازی من. چون ارزش‌هایی که من برای توجیه اعمال خود به کار می‌برم در آرزوهای من نیز «جلوه‌گر می‌شود». و عطیه‌ی طبیعت یا خداوند نیست، پس آزادی من آزادی اخلاقی نیز هست. تصمیم‌ها و انتخاب‌های من هیچ «بنیان» عینی و غایی ندارد؛ و از همین روی است که سارتر به احساس «پوچی» اشاره می‌کند (Sartre.1943.p.479). با این ملاحظات، آزادی به‌ این معناست که آدمی کاملا مسئول اعمال خویش است. او نمی‌تواند با توسل به اجبارها یا ارزش‌هایی که انتخاب‌های او را چیزی جز عمل خود وی جلوه می‌دهند، از این مسئولیت شانه خالی کند. ولی حکم اخلاقی‌ای وجود دارد که حکم اصالت است؛ تصدیق تمام عیار و به جان دریافته‌ی مسئولیت شخص که نقطه مقابل آن «دُژ ایمان با تزویر» است که اکثر ما اکثر اوقات به آن متوسل می‌شویم مثلا وقتی که ناکامی‌ها و شکست‌های خود را به گردن نیروی مهار‌ناپذیری به نام «شخصیت» می‌اندازیم. اگزیستانسیالیسم از چند جهت بر تفکر اجتماعی تاثیر گذاشته است. اول این‌که، اگزیستانسیالیسم یکی از تعابیر مهم این دیدگاه را عرضه می‌کند که، برخلاف کارکرد‌گرایی، رفتار اجتماعی فقط بر اساس درک و تلقی خود اشخاص از موقعیت‌شان قابل فهم است. دوم اینکه، اگزیستانسیالیسم به مسائل مربوط به بیگانگی ربط پیدا می‌کند. دنیای بیگانه و «افسون زدایی شده‌ایی» که مردم تجربه می‌کنند عمدتاً نتیجه عدم دک این بصیرت پدیدار‌شناختی است که دنیای ما «دنیایی انسانی» است که جهان خنثای دانشمندان صرفاً انتزاع تصنعی از آن است. با این حال، اگزیستانسیالیست‌ها به خوبی می‌دانند که تأکید بر آزادی «انتخاب و امتناع»، خطر بیگانگی فرد را همگنانش را در پی دارد؛ چون، همان‌طور که یاسپرس می‌گوید. من می‌توانم و باید «مقاوت درونی» در برابر «امر اجتماعی که خودم برخوردم تحمیل می‌کنم» بروز دهم (Jaspers, 1932 , vol 2 , p.30) . و از این جا به سومین اثر اگزیستانسیالیسم بر تفکر اجتماعی می‌رسید که بحث‌های مربوط به روابط با «دیگری» است و اکثر اگزیستانسیالیست‌ها آن‌ها را مانع بالقوه دستیابی به اصالت می‌دانند. از نظر‌هایدگر، «آن‌ها» دی بی‌نام (Das Man) فرد را برای پذیرش انفعالی «روش‌ها و عقاید میانمایه‌ی آن‌ها» اغوا یا «تخدبر» می‌کند (Heidegger , 1927 , p. 222) ، در حالی که از نظر سارتر خطر اصلی ناشی از «نگاه» و (Le regard) دیگری بر قدرت او و مقوله‌بندی و شیء کردن من است (Sartre , 1943 , p. 263؛ قس. شرح دوبوار در این باره که چگونه دیگری، در هیئت مردان، موجب شکل‌گیری درک و تلقی‌های زنان از خودشان می‌شود: de Beauvoir, The secnond sex, 1949). سارتر می‌نویسد : «جهنم همان دیگران‌اند - نه برای اینکه آن‌ها شر هستند بلکه چون می‌توانند احساس آزادی مرا از من بگیرند» (1947 . p. 182) . بنابراین، روابط بین اشخاص ذاتا به سوی خصومت می‌گراید، چون هر کس می‌کوشد آزادی دیگری را فرو کوبد و در ضربه زدن به تهدیدی که دیگری برای او دارد پیش‌دستی کنید. ولی سارتر در اوقات خوش بین‌تر بودن، اجتماعی را به تصور می‌آورد که در آن مردم درک می‌کنند که «ستمگر بر خویش ستم می‌کند»، و این‌که تنها را رسیدن به فهمی اصیل از خود، پذیرش و تأیید قاطعانه‌ی خصلت دوسویه‌ی آزادی در میان آدمیان است (1983. P. 443) . همچنین سارتر در نقد عقل دیالکتیکی (1960 . 1986) برای پروراندن نظریه‌ی کنش سیاسی به سراغ مارکسیسم می‌رود.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط