مدرنيته و راه پيش روى كشورهاى غير مدرن

برخى به اشتباه واژه «تجدد» را مترادف با «مدرنيته» به كار مى برند. اين واژه گزينى مناسبى نيست. چرا كه اين دو واژه، ريشه هاى مفهومى مشتركى ندارند. به عبارت روشن تر چيزى كه در فرهنگ هاى غربى از «مدرنيته» يا «مدرن» فهم مى شود، همان چيزى نيست كه ما به طور عادى از واژه هايى مانند «تجدد» يا «جديد» مى فهميم. وام واژه عربى «جديد» (از ريشه ج دد) در حقيقت معادل واژه هاى new (انگليسى)، nouveau (فرانسوى)، يا neu (آلمانى) است كه همه آنها به معناى «نو» است ـ در برابر كهنه ـ و نه به معناى
چهارشنبه، 5 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدرنيته و راه پيش روى كشورهاى غير مدرن
مدرنيته و راه پيش روى كشورهاى غير مدرن
مدرنيته و راه پيش روى كشورهاى غير مدرن

نويسنده: مسعود اشرف گنجوى
برخى به اشتباه واژه «تجدد» را مترادف با «مدرنيته» به كار مى برند. اين واژه گزينى مناسبى نيست. چرا كه اين دو واژه، ريشه هاى مفهومى مشتركى ندارند. به عبارت روشن تر چيزى كه در فرهنگ هاى غربى از «مدرنيته» يا «مدرن» فهم مى شود، همان چيزى نيست كه ما به طور عادى از واژه هايى مانند «تجدد» يا «جديد» مى فهميم.
وام واژه عربى «جديد» (از ريشه ج دد) در حقيقت معادل واژه هاى new (انگليسى)، nouveau (فرانسوى)، يا neu (آلمانى) است كه همه آنها به معناى «نو» است ـ در برابر كهنه ـ و نه به معناى «مدرن» (modern) كه دلالت بر مفهومى ديگر دارد. واژه مدرن برگرفته از ريشه لاتينى modo است كه منحصراً به معناى «امروز» است. واژه مشهور «مُد» در حقيقت حالت محذوف همين كلمه لاتينى modo است كه به معناى «رسم روز» به بيشتر زبان هاى دنيا راه يافته است. از اين نظر در ادراك فرد غربى لفظ «مدرن» صرفاً به معناى «امروزين» است ونه لزوماً به معناى «نو بودن»، و حاصل كلام اين است كه لفظ «امروزين» ممكن است در قياس با «ديروز» بارقه اى از تازه بودن را القا كند، ولى هر چيز نو لزوماً خصلتى «امروزين» ندارد و نمى توان بر هر چيز نو يا جديدى، واژه مدرن اطلاق كرد.
«مدرن» مشتق از كلمه لاتينى modus است به معناى مقياس و توازن و تعادل.
مدرن بودن به معناى «نو» و «تازه بودن» است، ولى با در نظر گرفتن مقياس زمان يعنى هم عصر بودن (امروزين بودن)، به عبارت ديگر با آگاهى و تعادل داشتن نسبت به زمانه خويش.
در اينجا سه مسئله در مفهوم كلى «مدرنيته» مهم است:
۱- مسئله زمان كه خصلت هم عصر بودن را نشان مى دهد.
لويى آراگون مى نويسد: «مدرنيته كاركرد زمان است.»
۲- مسئله نو و تازه بودن.
۳- مسئله تعادل و توازن بدين معنا كه مدرنيته تعادلى است كه با عدم تعادل و گسست همراه است. به قول رولان بارت: «مدرن بودن، يعنى علم به آنچه ديگر ممكن نيست.»
به عبارت ديگر، گسست در روح مدرنيته جاى گرفته است. گسست هم موجب اعتلاى مدرنيته مى شود و هم از يكسان شدن ايدئولوژيك آن پيشگيرى مى كند.
بدين ترتيب مدرنيته قدرت نفى و نقد خود را در خود دارد.
به همين جهت شايد بتوان گفت كه «مدرنيته» معناى واحدى ندارد، چون خود پيوسته در جست وجوى معناست. ويژگى جست وجوى معنى، از مدرنيته يك عنصر بحران ساز مى سازد. مدرنيته خود فرزند بحران است، چون هويت خود را با تفكيك از «سنت» آشكار مى سازد. مدرنيته خود بحران ساز است، چون به طور دائم چهره اى ديگر از خود نشان مى دهد و تفكيك مى كند.
به تعبيرى مى توان گفت اساساً مدرنيته پديده اى فرارونده است. مدرنيته يك نوسازى مداوم به معناى آگاهى از شروع دورانى تازه است. بنابر همين ويژگى گسست و فراروندگى در مدرنيته است كه «ميشل فوكو» مى نويسد: «از من نپرسيد كه هستم و از من نخواهيد همان كس باقى بمانم.»
لذا به جرأت مى توان گفت مدرنيته بنابر شرحى كه گذشت به هيچ روى قابل جمع با سنت نيست. چرا كه اساساً مدرنيته در تقابل و تضاد با سنت شكل گرفته است. يا به تعبيرى به عنوان عنصرى نو و امروزى در برابر جهانى ديروزى (سنت) قد علم مى كند. به قول اوكتاويو پاز مدرنيته پيوسته تغيير شكل مى دهد و ما هرگز موفق نمى شويم كه آن را به چنگ بياوريم.
به عقيده بودلر مدرنيته به معناى تخريب شكل هاى كليشه اى و قالبى شده اى است كه سد راه تحول افكار و رفتار هستند. از ديدگاه او مدرن كسى است كه صاحب حافظه «اكنون» باشد. گسست از جهان سنت به جهان مدرن، آهنگ و وزن مدرنيته را شكل مى دهد تا بدانجا كه به تعبير پاز «مدرنيته هيچ گاه يكسان نيست، بلكه هميشه ديگرى است.» طرح مطالب اخير متضمن دو نكته اساسى است كه ما را در درك و فهم بسيارى از جريانات اجتماعى ـ سياسى كشورهاى جهان سوم در طول يكصد و اندى سال گذشته و به تبع آن، ما را در درك علل ناكامى، شكست و سقوط برخى از جريانات، حكومت ها و احزاب و گروه هاى سياسى اين جوامع يارى خواهد كرد:
۱- مدرنيته با سنت متفاوت و بلكه متضاد است. چنانكه اساساً مدرنيته در تقابل، نفى و گسست از سنت شكل گرفته است و لذا اين دو قابل جمع نيستند. به گونه اى كه هرگونه تلاش و كوشش تئوريك در اين راستا منجر به بحران و ايجاد موقعيت هاى متناقض و پارادوكسيكال در سطح ساختارهاى ذهنى و عينى مى گردد. ناگفته نماند كه سنت اساساً پديده اى مبتنى بر جزميات است و بخش اعظم مفاهيم و تعاليم كليدى و اساسى آن «چون و چرا» و «نقد» به معناى مدرن را برنمى تابند، در حالى كه همان گونه كه گفته شد، مدرنيته پديده اى فرارونده و در حال تغيير شكل مداوم است و قدرت نفى و نقد را به نهايت داراست. به عبارتى هيچ خط قرمز و ممنوعه اى براى نفى و نقد كردن قائل نيست. همه چيز را قابل نفى و نقد مى داند حتى خود را. بدين ترتيب مدرنيسم پديده اى خود ويرانگر و ديگر ويرانگر است. خودانتقادى يك خصلت اصلى در مدرنيته است و اينجاست كه ماهيت «تقدس زداى» مدرنيته آشكار و باز شناخته مى شود.
۲- مدرنيته به عنوان پديده اى اجتماعى نوعى سازمان و نظم اجتماعى است و بنابر اقتضائات و ضرورت هاى اجتماعى ـ تاريخى در سطح ساختارهاى ذهنى و عينى جامعه شكل مى گيرد.
برخى بر اثر ناآگاهى از بنيان هاى فلسفى مدرنيته و سنت‎/ دين در پى جمع، تركيب و تلفيق اين دو پديده اساساً متضاد برآمده اند. طبيعى است كه سرانجام چنين تركيبى چيزى جز التقاط و در نهايت بحران در سطح ساختارهاى فكرى، ذهنى و عينى نخواهد بود. سازمان سوسياليست هاى خدا پرست و از نوع ديگرسازمان مجاهدين خلق(منافقين) در پى جمع «دين» و «ماركسيسم»، نهضت آزادى در پى جمع «دين» و «ليبراليسم» يا به عبارتى در پى تحقق امرى محال و به ديگر سخن در پى جمع و تركيب پديده هايى بودند كه اساساً در تقابل با يكديگر قرار دارند. جالب آن كه اينان و برخى از جريانات به اصطلاح رفرميست كشورهاى جهان سوم دچار همان تناقض، التقاط و بحرانى بودند كه رژيم پهلوى نيز در سطح گفتمانى و به تبع آن در سطح ساختارهاى سياسى ـ اجتماعى دچار آن بود (سنت ناسيوناليسم شاهنشاهى + مدرنيته يا آنچه كه محمدرضا پهلوى از آن به عنوان دموكراسى شاهنشاهى ياد مى كرد. )
بى ترديد توجه و فهم بنيان هاى اساساً متفاوت و بلكه متضاد سنت و مدرنيته مى تواند ما را در دستيابى به علل اساسى شكست و ناكامى اين قبيل جريانات يا حكومت ها در بسط و تحقق اهداف سياسى ـ اجتماعى شان يارى نمايد.
به نظر مى رسد اطلاق اصطلاحات عاميانه اى چون «هويت شترمرغى» يا آنچه كه مى توان آن را «شترگاوپلنگ ايسم» خواند، بر اين قبيل جريانات و حكومت ها مى تواند به بهترين وجه گويا و معرف هويت سياسى التقاطى و گفتمان متناقض آنها باشد. شايسته است كه نظريه پردازان و رهبران فكرى اين قبيل جريانات التقاطى قبل از آن كه در مقام طبيبان اجتماعى در پى درمان و ارائه راه حل هايى براى مسائل، بحران ها و مشكلات سياسى ـ اجتماعى و... جامعه شان باشند، در پى درمان و رفع بيمارى، تناقض و سرگشتگى هاى فكرى اى هستند كه به گونه اى خاص و مزمن بدان گرفتارند.
شكى نيست كه تحقق و گسترش ارزش هاى انسانى و معنوى چون مردم سالارى، عدالت، آزادى و خردورزى و... در كشورهاى جهان سوم منوط به ايجاد تغييرات و تحولات اساسى فكرى ـ نظرى است. تغييراتى كه پيدايى و استمرارشان مستلزم وجود بسيارى از «فرصت ها و امكانات اجتماعى» است. به نظر مى رسد دستيابى آن قبيل جريانات فكرى ـ سياسى (كه ذكرشان رفت) به قدرت سياسى، در حقيقت معنايى جز تضييع فرصت ها و امكانات اجتماعى و دامن زدن به ناكامى ها و سرخوردگى ها و روان پريشى هاى جمعى و نيز معنايى جز قرار گرفتن سير تاريخى ـ اجتماعى جوامع شان در دور و تسلسلى باطل نخواهد داشت.
برخى نيز بنابر بدفهمى و يا سوءاستفاده از مفاهيمى چون «پست مدرنيسم» مى كوشند كه چنين تركيب متناقضى (سنت + مدرنيته) را توجيه و تبيين و در نهايت امرى شدنى قلمداد كنند. حال آنكه «پست مدرنيسم» برخلاف تصور غلط برخى به هيچ روى به منزله بازگشت يا آشتى مدرنيته با سنت نيست. به عبارتى پست مدرنيسم، مدرنيته اى ديگر است. چرا كه الزام ها و مبناهاى فلسفى هر دو از منظر هستى شناسى و معرفت شناسى يكى است. در يك جمله مى توان گفت: «پست مدرنيسم حاصل نگاهى است انتقادى در مدرنيته، بر مدرنيته و براى مدرنيته.» پست مدرنيسم با رويكردى انتقادى و نو به مدرنيته نظر مى افكند و مشى نفى كننده و انتقادى مدرنيته را در مورد مدرنيته به كار مى گيرد.
لذا از منظر جامعه شناختى مى توان گفت ظهور، بسط و تداوم مدرنيته به مثابه يك پديده و نهاد اجتماعى، مستلزم فراهم آمدن بسيارى از شرايط، اقتضائات و تغييرات وسيع و همه جانبه و مستمر در سطح نهادها و ساختارهاى مختلف اجتماعى در ابعاد ذهنى و عينى جامعه است و آسان انديشى در مورد آن به بحران هاى جوامع غيرمدرن دامن مى زند.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط