جهان شناسی «شاهنامه»

در میان آثار منظوم ادب فارسی، شاهنامه جزو نمونه‌های معدودی است که پیش از آن که به ستایش پیامبر اسلام بپردازد، بتفصیل از مراتب آفرینش یا موضوع جهانشناسی سخن رانده است. این مبحث در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری...
جمعه، 23 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان شناسی «شاهنامه»
 جهان شناسی «شاهنامه»

 

نویسنده: جلال خالقی مطلق




 

در میان آثار منظوم ادب فارسی، شاهنامه جزو نمونه‌های معدودی است که پیش از آن که به ستایش پیامبر اسلام بپردازد، بتفصیل از مراتب آفرینش یا موضوع جهانشناسی سخن رانده است. این مبحث در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری (1) نیست. بنابراین دور نیست که در «خدای نامه» نیز ذکری از آن نبوده، بلکه از اعتقادات فلسفی خود فردوسی باشد. بنابر بینش جهان شناسی شاهنامه (2) مراتب آفرینش چنین است:
یک – خداوند
دو – خرد
سه – [جان]
چهار – گوهران: 1- آتش؛ 2- باد؛ 3- آب؛ 4- خاک
پنج – سپهر
شش – زمین: 1- [کانی]؛ 2- رستنی؛ 3- جنبنده؛ 4- مردم

یک – خداوند

بنابر جهان شناسی شاهنامه به کمک توانشهایی که خداوند به آدمی داده است، چون خرد و جان و گمان و چشم، نمی‌توان خداوند را دریافت:

ز نام و نشانِ و گمان برتر است *** نگارنده‌ی پرشده گوهر است
به بینندگان آفریننده را *** نبینی، مرنجان دو بیننده را
نه اندیشه یابد بدو نیز راه *** که او برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او *** در اندیشه‌ی سخته کی گنجد او؟
دیباچه، 4-6 و 10

نگنجد جهان آفرین در گمان *** که او برتر است از زمان و مکان
چاپ مسکو، 7/ 252/ 591

از این رو ستودن خداوند، یعنی تعیین صفت برای او نیز ممکن نیست:

ستودن نداند کس او را چو هست *** میان بندگی را ببایدت بست
بدین آلت رای و جان و زبان *** ستود آفریننده را کی توان؟
دیباچه، 9 و 11

ستودن مر او را ندانم همی *** از اندیشه جان برفشانم همی
داستان کاموس، 4

ببین ای خردمند روشن روان *** که چون باید او را ستودن توان
همه دانش ما به بیچارگیست *** به بیچارگان بر بباید گریست
داستان اکوان، 2-3

بلکه باید به هستی و یکتایی خداوند مقرّ بود و لب از چون و چرا بست:

به هستیش باید که خستو شوی *** ز گفتارِ بیکار یکسو شوی
دیباچه، 12

تو خستو شو آن را که هست و یکیست *** روان و خرد را جز این راه نیست
داستان اکوان، 4

جز او را مدان کردگارِ بلند *** کز او شادمانی و زو مستمند
داستان کاموس، 12

و گواه بر هستی خداوند و قِدم یا دیرینگی او، و یا به اصطلاح فلسفیِ دقیقتر: بیکرانگی او، هستی آفرینش است:

خداوند کیوان و گردان سپهر *** فروزنده‌ی ماه و ناهید و مهر
دیباچه، 3

خداوند کیهان و بهران و شید *** از اویم نوید و بدویم امید
از او گشت پیدا مکان و زمان ** پی مور بر هستی او نشان
ز گردنده خورشید تا تیره خاک *** سرِ گوهران: آتش و آب پاک
به هیستیّ یزدان گوایی دهند *** روان تو را آشنایی دهند
داستان کاموس، 3، 5-7

همان بیکران در جهان ایزد است...
چاپ مسکو، 7/ 404/ 1754
در مشرق زمین، فلسفه‌ی استدلالی ارسطو در چند مورد از جمله در مورد اثبات صانع حتی در میان مشّائیان چون ابونصر فارابی و ابوعلی سینا نیز پیروی پیدا نکرد. فردوسی نیز از مخالفان جدی اثبات صانع به استدلال است:

ایا فلسفه دان بسیارگوی *** بپویم به راهی که گفتی: مپوی!
سخن هر چه با هستِ توحید نیست *** به ناگفتن و گفتن او یکیست
تو را هر چه بر چشم برنگذرد *** نگنجدهمی در دلت با خرد
داستان اکوان، 5-8

به سخن دیگر از دید فردوسی ایزد را نه چشم خرد، نه به چشم دل و نه به چشم سر می‌توان دریافت. بلکه باید به هستی و یکتایی او به دلیل هستی آفرینش مقّر بود و او را پرستید. (3) بر طبق این نظریه هر چه در جهان از نیک و بد بر آدمی می‌گذرد، جز به خواست خداوند نیست و هرگونه اعتقاد به سعد و نحس کواکب شکی است در یکتایی و توانایی ایزد. درباره‌ی پرواز کیکاوس به آسمان که به فریب دیو می‌خواست به راز ایزد و کمّ و چون آفرینش به چشم سر آگاه گردد:

چه دارد همی آفتاب از تو راز؟ *** که چون گردد اندر نشیب و فراز؟
چگونه‌ست ماه و شب و روز چیست؟ *** بر این گردش چرخ سالار کیست؟

آمده است:

دل شاه از آن دیو بیراه شد *** روانش از اندیشه کوتاه شد
گمانش چنان بُد که گردان سپهر *** ز گیتی مر او را نموده ست چهر
ندانست کاین چرخ را مایه نیست *** ستاره فراوان و یزدان یکست
همه پیش فرمانش بیچار‌ه‌اند *** که با شورش و جنگ و پتیاره‌اند
جهان آفرین بی‌نیاز است از این *** ز بهر تو باید سپهر و زمین
داستان هاماوران، 370 به بعد

دو – خرد

نخستین آفرینش خداوند خرد است و خواست از آن همان است که در فلسفه «عقل کلی» می‌نامند:
نخست آفرینش خرد را شناس
دیباچه، 26
و خرد بهترین داده‌ی ایزد است:
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد
دیباچه، 17
به کمک خرد آدمی نیک و بد را از یکدیگر بازمی‌شناسد و در نتیجه در این جهان به نیکبختی و در آن جهان به رستگاری می‌رسد:

خرد رهنمای و خرد دلگشای *** خرد دست گیرد به هر دو سرای
از او شادمانی و زویت غمیت *** وُ زویت فزونی و هم زو کمیست
خرد تیره و مرد روشنروان *** نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن سخنگوی مرد از خرد *** که دانا ز گفتار او برخورد:
کسی کاو خرد را ندارد به پیش *** دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا *** همان خویش بیگانه داند ورا
از اویی به هر دو سرای ارجمند *** گسسته خرد پای دارد به بند
دیباچه، 18-24

همه‌ی صفات ستوده در آدمی ثمره‌ی کاربستن خرد است:

خرد دارد‌ ای پیر بسیار نام *** رساند خرد پادشا را به کام
یکی مهر خوانند و دیگر وفا *** خرد دور شد، درد ماند و جفا
زبان آوری راستی خواندش *** بلنداختری زیرکی داندش
گهی بردبار و گهی رازدار *** که باشد سخن نزد او پایدار
پراگنده این است نام خرد *** از اندازه‌ها نام او بگذرد
تو چیزی مدان کز خرد برتر است *** خرد بر همه نیکویها سر است
چاپ مسکو، 7/ 405/ 1757 به بعد

به کمک خرد می‌توان دانش آموخت و از بسیار رازها پرده برگرفت:

توانا بود هر که دانا بود *** ز دانش دل پیر برنا بود
دیباچه، 14

خرد جوید آگنده راز جهان *** که چشم سر ما نبیند نهان
چا مسکو، 7/ 405/ 1763

ولی، چنان که در بخش پیشین رفت، خرد را به پشت این پرده راه نیست:

سخن هر چه زین گوهران بگذرد *** نیابد بدو راه جان و خرد
ازین پرده برتر سخن گاه نیست *** زهستی مراندیشه را راه نیست
دیباچه، 7 و 15

سه – [جان]

در شاهنامه در شرح مراتب وجود خلاف دیگر مکتبهای فلسفی پس از وصف خرد به وصف گوهران پرداخته و جای ویژ‌ه‌ای به وصف جان نداده است. ولی از سوی دیگر از جان یا روان که همان نفس کلی باشد به کرّات در کنار خرد نام برده است:
به نام خداوند جان و خرد ...
خرد را و جان را همی سنجد او ...
خرد را و جان را که داند ستود ...
دیباچه، 1 و 10 و 28

تو بر کردگار روان و خرد *** ستایش گزین تا چه اندر خورد
تو خستو شو آن را که هست و یکیست *** روان و خرد را جز این راه نیست
داستان اکوان، 1 و 4

که جان و خرد بی گمان کرد‌ه‌اند *** سپهر و ستاره برآورد‌ه‌اند
داستان کاموس، 11

بر طبق فلسفه‌ی اخوان صفا «نفس کلی ... نسبت به عقل کلی منفعل است و جنبه‌ی قابلیت دارد. در حالی که عقل نسبت به نفس دارای جنبه‌ی فاعلیّت است». (4) از نظر ابوعلی سینا نیز «نفس انسان ذاة عالِم به اشیا نیست ... بلکه نفس صورت اشیا را از عقل فعال که واهب الصّور است دریافت کرده و به وسیله‌ی این افاضه از اشیا آگاهی می‌یابد.» (5)
در شاهنامه نیز به نظیر چنین عقید‌ه‌ای برمی‌خوریم:

خرد تیره و مرد روشنروان *** نباشد همی شادمان یک زمان
خرد چشم جان است چون بنگری *** که بی چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس *** نگهبان جان است و آنِ سه پاس
دیباچه، 20 و 25 و 26

با این حال به نظر می‌رسد که در شاهنامه جان یا روان که غالباً با صفات روشن، آگاه، بیدار و غیره همراه است، در کنار خرد از اهمیت ویژ‌ه‌ای برخوردار است. این اهمیت به ویژه در وقت خواب دیدن ظاهر می‌گردد. بر طبق شاهنامه خواب بهری از پیغمبری، یعنی داشتن ارتباط با حقایقی است که در بیداری بر آدمی بسته است و در خواب به وسیله‌ی روان – البته روان روشن و آگاه و بیدار – برقرار می‌گردد:

نگر خواب را بیهده نشمری *** یکی بهره دانی ز پیغمبری
ستاره زند رای با چرخ و ماه *** سخنها پراگنده گردد به راه
روانهای روشن ببیند به خواب *** همه بودنیها چو آتش بر آب
چاپ مسکو، 8/ 110/ 967 به بعد

چهار – گوهران

خلاف عقیده‌ی ارسطو و پیروان او که جهان را قدیم یا دیرینه می‌دانستند، بر طبق جهان شناسی شاهنامه و مطابق با نظر متکلمان و برخی دانشمندان دیگر چون ابوریحان بیرونی (6) جهان حادث یا نوپدید است و یا چنان که فردوسی می‌گوید: خداوند از ناچیز چیز آفرید و این خود دلیل بر توانایی اوست. خداوند برای آفرینش جهان نخست چهار مادّه یا گوهر آفرید. این چهار گوهر و ترتیب قرار گرفتن آنها از بالا به پایین عبارتند از: آتش، باد یا هوا، آب و خاک:

از آغاز باید که دانی درست *** سرِ مایه‌ی گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید *** بدان تا توانایی آمد پدید
وز او مایه‌ی گوهر آمد چهار *** برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتش برشده تابناک میان *** بادو، آب از برِ تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید *** ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
و زان پس از آرام سردی نمود *** ز سردی همان باز ترّی فزود
دیباچه، 34-39

فردوسی ترتیب قرار گرفتن چهار گوهر را آورده است، ولی از طبایع آنها فقط بطور کلی از چهار طبع گرم و خشک و سرد و تر نام برده است و از دو طبع هر گوهر رسماً یاد نکرده است. فقط در داستان رستم و سهراب یک جا به دو طبع خاک (و نیز شاید به دو طبع هوا) اشاره کرده است:

بدو گفت: نرم ای جوانمرد، نرم *** زمین سرد و خشک و سخن چرب و گرم
داستان رستم و سهراب، 647

در مصراع دوم بیشتر دستنویسها به جای سخن ضبط هوا دارند و در این صورت ضبط دستنویس واتیکان مورخ 848 درست است: هوا ترّ و گرم. ولی درهر حال جای شکی نیست که فردوسی نیز مانند دیگر فلاسفه آتش را گرم و خشک، هوا را گرم و تر، آب را سرد و تر، و زمین را سرد و خشک می‌دانست.

پنج – سپهر


در اثر بهم پیوستن این چهار گوهر سپهر و دوازده برج (7) و هفت ستاره (8) پدیده آمد:

چو این چار گوهر بجای آمدند *** ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندردگر ساختند *** دگر گونه گردن برافراختند
پدید آمد این گنبد تیزرو *** شگفتی نماینده‌ی نو به نو
در او ده و دو برج (9) آمد پدید *** ببخشید داننده چونان سزید
ابر ده و دو هفت شد کدخدای *** گرفتند هر یک سزاوار جای
دیباچه، 40-44

شش – زمین

بر طبق جهان شناسی شاهنامه زمین در مرکز جهان ساکن گردید و هفت ستاره به دور زمین به گردش افتادند و از پس آن نخست [جماد] و سپس رستنی و از آن پس جنبنده پدیدار گشت:

فلکها یک اندر دگر بسته شد *** بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ *** زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بردمید *** سرِ رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبُد جایگاه *** یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره به سر بر شگفتی نمود *** به خاک اندرون روشنایی فزود
همی برشد ابر و فرود آمد آب *** همی گشت گرد زمین آفتاب
گیا رُست با چند گونه درخت *** به زیر اندر آمد سرانشان زبخت
ببالد، ندارد جز این نیرویی *** نپوید چو پویندگان هر سویی
از آن پس چو جنبنده آمد پدید *** همه رستنی زیر خویش آورید
سرش زیر نامد بسان درخت *** نگه کرد باید بدین کار، سخت
خور و خواب و آرام جویدهمی *** و زان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد *** ز خاشاکها خویشتن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار *** نخواهد از او بندگی کردگار
چو دانا توانا بُد و دادگر *** ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر
دیباچه، 45-58

در این ابیات اشار‌ه‌ای به آفرینش جمادات و معدنیات نرفته است. در دستنویس فلورانس مورخ 614قمری متوجه این نقص شد‌ه‌اند و پس از بیت 51، یعنی در محلی نامناسب، بیت زیر را افزوده‌اند:

زکان بعد از آن گوهر آمد پدید *** از آن سان که دادآفرین آفرید

پس از آفرینش رستنی، حیوان آفریده شد و حیوان در مرتبه‌ی آفرینش بر گیاه فضیلت و بر او تسلط دارد. ولی چون دارای خرد نیست از شناخت بد و نیک معذور است و مسؤولیتی هم در برابر خداوند ندارد.
پس از آفرینش جانور نوبت به آفرینش به آفرینش آدمی می‌رسد:

کز این بگذری مردم آمد پدید *** شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست برشد چو سرو بلند *** به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرنده‌ی هوش و رای و خرد *** مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی *** که معنی مردم چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی *** جز این را نشانی ندانی همی
تو را از دو گیتی برآورد‌ه‌اند *** به چندین میانجی بپرورده‌اند
نخستینت: فکرت، پسنیت: شمار *** تو مر خویشتن را به بازی مدار!
دیباچه، 60-66

آدمی نه تنها آخرین و کاملترین مرتبه‌ی آفرینش است، بلکه هدف اصلی از آفرینش جهان، اوست و همه‌ی این میانجیها، از آفرینش خرد گرفته تا آفرینش حیوان، بقصد آفرینش آدمی بود. آدمی تنها آفرید‌ه‌ای است که به خرد یعنی قوه‌ی تمییز نیک و بد مجهّز گشته است و از این رو او تنها آفرید‌ه‌ای است که مسؤول کارهای خود است و خداوند از او در روز شمار بازخواست می‌کند.
همان طور که پیش از این اشاره شد، پس از خرد برترین نیروی شناخت آدمی جان یا روان و پس از آن شناسه‌ها یا حواس‌اند که از میان آنها سه شناسه‌ی گویایی و بینایی و شنوایی مهمتراند. حواس در اصل پاسدار آدمی از بدیها هستند، ولی در عین حال گمراهی آدمی نیز از راه حواس صورت می‌گیرد و از این رو خود نیاز به نگهبان دارند. خرد هم نگهبان جان است و هم نگهبان حواس:

نخست آفرینش خرد را شناس *** نگهبان جان است و آنِ سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان *** کز این سه بود نیک و بد بی گمان
دیباچه، 25-26

و امّا در شاهنامه در برابر با خرد و پُر خرد نقیضِ آن بی خرد و کم خرد هم داریم. آیا این بدین معنی است که خداوند به برخی از مردم خرد داده و به برخی دیگر نداده است؟ به برخی خرد بسیار داده و به برخی دیگر کم؟ در کشف المحجوب آمده است: «و عقل شریفترین همه‌ی چیزهاست و غالب است بر طبیعت و مشفق است بر نفس، ولیکن شرفش نهانی است در عالم طبیعی و بسیار ریاضتها بکار باید تا اثر عقل ظاهر گردد.» (10) پس آدمی دارای یک خرد غریزی است که همه و به یک اندازه از آن برخوردارند، و یک خرد تجربی که باید با بکاربستن خرد غریزی رفته رفته بدان دست یافت. هر چه آدمی به تعبیر شاهنامه «خرد کاربند» باشد پرخرد و پر خردتر می‌گردد، و گرنه کم خرد و کم خردتر و بیخرد، یعنی فاقد خرد تجربی. بنابراین بکار انداختن خرد، آن را کوشا و پراندیش می‌کند. ولی از سوی دیگر کوشایی و پراندیشی خرد همیشه مثبت نیست. چون خرد می‌تواند هم در راه نیک کوشا و پراندیش باشد و هم در راه بد. همچنان که اهریمن نیز بیخرد نیست، بلکه بدخرد است. چون بیخرد ابله است و اهریمن اگر ابله بود، ایزد او را جدی نمی‌گرفت. ولی بدخرد موذی است. یعنی می‌اندیشد، ولی بد می‌اندیشد. این بحث در میان آدمیان نیز به اعتبار خود باقی است. در شاهنامه یک واژه‌ی دیگر دشمن بداندیش است. اگر دشمن خرد نداشت، ما نیز چنین بیخرد ابلهی را جدّی نمی‌گرفتیم. ولی دشمن خرد دارد، ولی بدخرد است و از این رو بداندیش نامیده شده است و نه نیندیش. بر طبق بینش ایرانی اهریمن و مردم بد بیخرد نیستند، بلکه دارای خرد گمراه ویرانگرند. از این روست که کوشایی و پراندیشی خود صرفاً مثبت نیست، بلکه وقتی مثبت است که در راه نیک بیندیشد. و از این جاست که نه تنها:

خرد رهنمای و خرد دلگشای *** خرد دست گیرد به هر دو سرای

بلکه نیز:
از او شادمانی و زویت غمیت *** و زویت فزونی و زویت کمیست

پرسشی که در این جا پیش می‌آید این است که آیا در آدمی نیرویی نیز هست که خرد غریزی را به کار اندازد و در راه نیک بکار اندازد و از گمراهی خرد جلوگیری کند؟
فلاسفه‌ی قدیم همان گونه که در سلسله مراتب آفرینش، آدمی را بر حیوان و حیوان را بر گیاه و گیاه را بر جماد برتری می‌دادند، در هر یک از این آفرینشها نیز اعتقاد به پایه‌ی برتر و فروتر داشتند و پایه‌ی برتر هر آفرینش را با پایه‌ی فروتر آفرینش سپسین پیوسته می‌دانستند. برای مثال اخوان صفا زاج سفید و سنگ یمانی و کاد کبود را (ابن سینا گل و سنگ را) که به خاک شباهت زیاد دارد فروترین پایه‌ی جماد، و زر سرخ را برترین آن، خزه را فروترین پایه‌ی رستنی، و نخل را برترین آن، حلزون را فروترین پایه‌ی جانور و فیل را (برخی فلاسفه‌ی دیگر از جمله ابن سینا میمون را) برترین آن می‌دانستند.(11) در شاهنامه در دیباچه‌ی کتاب چنان که دیدیم مراتب آفرینش را تعیین کرده است، اما به درجات هر آفرینش اشار‌ه‌ای نیست. ولی از بخشهای دیگر کتاب می‌توان دریافت که خاک و سنگ فروتر پایه‌ی جماد و سنگهای بهادار بویژه زر برترین آن است. از رستنیها خو یا علف هرزه که گاه از آن به لفظ گیاه یاد می‌کند، و کاه و خار و خاشاک و درختان تلخ میوه و سپس درختان بی بر چون بید و نی باستثنای سرو فروترین پایه‌ی رستنیها، و گلهای خوشبو و سرو و درختان میوه دار برترین پایه را تشکیل می‌دهند. از جانوران پشه فروترین و فیل برترین پایه را دارند. از آدمیان مردم بد و جادوگران در شمار دیوان هستند:

تو مر دیو را مردم بدشناس *** کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس
هر آن کاو گذشت از ره مردمی *** ز دیوان شمر، مشمرش آدمی
داستان اکوان، 134-135

و مردم نیک و پادشاهان دادگر و فرهمند و پیامبران برترین پایه را:

فریدون فرّخ فرشته نبود*** ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوی *** تو داد و دهش کن فریدون توی
ضحّاک، 489-490

از میان تقسیم بندی‌های زمین که در میان ملل باستان رایج بود، مانند تقسیم زمین به هفت یا سه کشور در میان ایرانیان و به چهاربخش در میان یونانیان و به نه بخش در میان هندوان، تقسیم بندی نخستین، یعنی تقسیم بندی زمین به هفت بخش، در میان فلاسفه‌ی دوره‌ی اسلامی از جمله ابوریحان بیرونی رواج بیشتری یافته است. (12) در بند هشن (فصل هشتم) (13) و در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری از تقسیم زمین به هفت کشور نام رفته است و از این هفت کشور، کشور میانی یا ایرانشهر به نام خنرس بامی (بندهشن: خنیره) آبادترین بخش زمین است. در شاهنامه به این تقسیم بندی هفتگانه چند بار تلویحاً اشاره شده است:

زمین هفت کشور به فرمان توست (14) *** ضحّاک، 56

ولی تقسیم بندی رسمی زمین در شاهنامه تقسیم بندی فریدون است که زمین را میان پسران خود به سه بخش تقسیم کرد و بخش میانی یعنی ایران را که از همه آبادتر است به پسر کوچک خود ایرج داد. (15)
دانشمندان قدیم مانند امروز به تأثیر محیط زیست در ساختمان بدن آدمی و اخلاق و رفتار او واقف بودند. (16) در شاهنامه نیز به این مطلب اشاره شده است. برای مثال فریدون اخلاق بد دو پسر خود، سلم و تور، را یکی هم مربوط به محیط زیست آنها می‌داند:

دگرشان ز دو کشور آبشخور است *** که آن بومها را درشتی بر است
فریدن، 400

در قدیم همچنین معتقد بودند که تغذیه نیز در اخلاق آدمی تأثیر نیک و بد دارد. (17) در شاهنامه آمده است که ابلیس به وسیله‌ی خورشهای رنگارنگ که از گوشت چارپایان و پرندگان تهیه کرد و آنها را در زعفران و گلاب پرورش داد، در دل ضحّاک راه یافت و او را بنده‌ی فرمانبردار خود ساخت:

ز هر گوشت از مرغ و از چارپای *** خورشگر بیاورد یک یک بجای
به خونش بپرورد برسان شیر *** بدان تا کند پادشا را دلیر
سخن هر چه گویدش فرمان کند *** به فرمان او دل گروگان کند
خورش زرده‌ی خایه دادش نخست *** بدان داشتش یک زمان تندرست
بخورد و بر او آفرین کرد سخت *** مژه یافت و خواندش ورا نیکبخت...
دگر روز چون گنبد لاژورد *** برآورد و بنمود یاقوت زرد
خورشهای کبک و تذر و سپید *** بسازید و آمد دلی پرامید
شه تازیان چون به خوان دست برد *** سر کم خرد مهر او را سپرد
سدیگر به مرغ و کباب بره *** بیاراست خوان از خورش یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان *** خورش کرد از پشت گاو جوان
بدوی اندرون زعفران و گلاب *** همان سالخورده می‌و مشک ناب
چو ضحّاک دست اندر آورد و خورد *** شگفت آمدش زان هُشیوار مرد
بدو گفت: بنگر که تا آرزوی *** چه خواهی، بخواه از من‌ای نیکخوی!
جمشید، 132 به بعد

گوشتخواری را قبلاً هوشنگ نیز آموزانده بود:

جدا کرد گاو و خر و گوسفند *** به ورز آورید آنچ بُد سودمند
بدیشان بورزید و زیشان چرید *** همی تاج را خویشتن پرورید
هوشنگ، 15-16

ولی رسم گوشتخواری تا زمان ضحاک رواج چندانی نداشت:

که کمتر بُد از کُشتنیها خورش *** جمشید، 132

بنابراین علت اصلی تأثیر سوء تغذیه را در اخلاق ضحّاک باید کمتر در گوشتخواری او، بلکه بیشتر در خوراکهای رنگارنگ و شکم پرستی ضحّاک، یعنی نگه نداشتن اندازه و اعتدال در تهیه‌ی خوراک و تغذیه است. اصولاً در شاهنامه به اعتدال که یکی از اصول مهم جهان شناسی و طب قدیم (18) و مهمترین معیار ادب در ایران باستان بود (19) توجه خاصی شده است.
بر طبق جهان شناسی شاهنامه که شرح آن رفت جهان از یک بخش واحد و پیوسته تشکیل شده است که اصل آن از چهار عنصر است. این نظریه همان است که در میان پیروان افلاطون و هرمس و اخوان صفا و بیشتر فیلسوفان مسیحی و اسلامی رواج داشت. ولی ارسطو و پیروان او جهان را به دو بخش سپهر و جهان زیر ماه تقسیم می‌کردند و معتقد بودند که سپهر از اثیر یعنی باد آتشین تشکیل شده است که در آن ستارگان معلق‌اند. و جهان زیر ماه از چهار عنصر آتش و باد و آب و خاک به وجود آمده است. (20) در شاهنامه پس از شرح نظریه‌ای که از آن سخن رفت و به نظریه‌ی دیگری نیز اشاره شده است که بر طبق آن سپهر نه از چهار عنصر، بلکه به تعبیر فردوسی از یاقوت سرخ (21) است:

شنیدم ز دانا دگرگون از این *** چه دانیم راز جهان آفرین
نگه کن بدین گنبدِ تیزگرد *** که درمان از اوی است و زوی است درد
نه گشتِ زمانه بفرسایدش *** نه آن رنج و تیمار بگزایدش
از او دان فزونی و زو هم نِهار *** بد و نیک نزدیک او آشکار
ز یاقوتِ سرخ است چرخِ کبود *** نه از آب و باد و نه از گرد و دود
دیباچه، 67 به بعد

مطالب بالا چکید‌ه‌ای است از فلسفه‌ی دهری یا زُروانیسم که بر طبق آن زمان دیرین است ونه نوپدید (Zaman i akanarag= زمان بیکرانه) و هرچه از نیکی و بدی به آدمی رسد از اوست. در این آیین اعتقاد به تأثیر کواکب در سرنوشت آدمی بسیار قوی است و طبعاً به احکام نجوم یعنی پیشگویی آینده و دیدن زایچه اهمیت بسیار داده می‌شود.در شاهنامه با آن که خودِ زُروان یا خدای زمان دیگر نقشی ندارد، ولی در سراسر کتاب اعتقاد به تأثیر کواکب که نتیجه‌ی نفوذ شدید مذهب زُروان در بینش ایرانی است دیده می‌شود. از این رو اخترشناسان همه جا حضور دارند و غالباً پس از تولد کودک زایجه می‌بینند و یا پیش از دست زدن به کاری مهم چون تاجگذاری و زناشویی و ساختن کاخ و سفر و جنگ، اصطرلاب می‌گیرند و ساعت تعیین می‌کنند و نیک و بد فرجام کارها را گزارش می‌دهند. (22) یکی از مثالهای بسیار زنده‌ی شاهنامه در اعتقاد به احکام نجوم پیش بینی رستم فرخزاد در جنگ تازیان است:

بدانست رستم شمار سپهر *** ستاره شمر بود و با داد و مهر...
بیاورد صلاب و اختر گرفت *** ز روزِ بلا دست بر سر گرفت
یکی نامه سوی برادر به درد *** نوشت و سخنها همه یاد کرد
نخست آفرین کرد بر کردگار *** کزاو دید نیک و بدِ روزگار
دگر گفت کز گردش آسمان *** پژوهنده مردم شود بدگمان
گنهکارتر در زمانه منم *** ازیرا گرفتار آهرمنم
که این خانه از پادشاهی تهیست *** نه هنگام پیروزی و فرّهیست
ز چارم همی بنگرد آفتاب *** کزاین جنگ ما را بد آید شتاب
ز بهرام و زهره ست ما را گزند *** نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همان تیر و کیوان برابر شده ست *** عطارد به برج دو پیکر شده ست
همه بودنیها ببینم همی *** و زان خامشی برگزینم همی
بر ایرانیان زار و گریان شدم *** ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت *** دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت
کزاین پس شکست آید از تازیان *** ستاره نگردد مگر بر زیان
براین سالیان چارصد بگذرد*** کزاین تخمه گیتی کسی نشمرد...
تبه گردد این رنجهای دراز *** نشیبی دراز است پیشِ فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر *** ز اختر همه تازیان راست بهر...
چنین بیوفا گشت گردان سپهر *** دژم گشت و از ما ببرّید مهر...
بزرگان که در قادسی با منند *** درشتند و بر تازیان دشمنند،
گمانند کاین بیش بیرون شود *** ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست *** ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو بر تخمه‌ای بگذرد روزگار *** چه سود آید از رنج و از کارزار؟
تو را‌ ای برادر تن آباد باد *** دلِ شاهِ ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه من است *** کفن جوشن و خون کلاه من است
چنین است رازِ سپهرِ بلند *** تو دل را به درد من اندر مبند
چاپ مسکو، 9/ 313/ 30 به بعد

بنابر آنچه رفت در دیباچه‌ی شاهنامه از دو جهان شناسی سخن رفته است: بر طبق جهان شناسی نخستین خداوند قدیم و مکان و زمان حادث است و جهان از یک بخش واحد و پیوسته از اصلِ چهار عنصر تشکیل شده است. (23) بر طبق این جهان شناسی خداوند به آدمی خرد داده است تا خود نیک و بد را بازشناسد و از این رو در روز شمار در برابر خداوند مسؤول کرده‌های خویش است. ولی اگر بدون استحقاق بدو نیکی و یا بدون تقصیر بدو بدی رسد، موجب آن اخترِ نیک و بد نیست، بلکه مقدّر خداوند است، چرا که هیچ چیز جز به خواست او صورت نپذیرد.
برطبق جهان شناسی دوم زمان که از آن به سپهر، آسمان، چرخ، گردون، اختر، روزگار، زمانه، جهان، گیتی و فلک هم تعبیر شده است، همیشه بوده است و همیشه خواهد بود و هر چه از نیک و بد بر آدمی رود از اوست. سراسر شاهنامه میدان برخورد و امتزاج این دو جهان شناسی است. (24) البته فردوسی هرگاه رسماً عقیده‌ی خود را ابراز کرده است پیرو جهان شناسی نخستین است، ولی نیز نمی‌توان گفت که شاعر هیچ گاه در ضمیر خود به نیک و بدی که از گردش زمانه می‌رسد اعتقادی نداشته است، بلکه گاه گاه و به ویژه یکی هنگام مرگ قهرمانان کتاب خود و دیگران آن جا که به یاد عظمت از دست رفته‌ی میهن خود می‌افتد، دچار تردید می‌گردد که این همه بیداد را از مشیّت خداوند بداند یا به چرخ فلک نسبت دهد. این تردید هیچ کجا در شاهنامه این گونه آشکار نیست که در پایان کار یزدگرد که پایان کار ایران و ایرانیان است:

چنین داد خوانیم بر یزدگرد؟ *** وگر کینه خوانیم ازاین هفت گرد؟
اگر خود نداند همی کین و داد *** مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد
وگر گفت دینی، همه بسته گفت *** بماند همی پاسخ اندر نهفت
چاپ مسکو، 9/ 368/ 705 به بعد

بدین ترتیب فاتالیسم شاهنامه آمیخته‌ای است از اعتقاد به مقدّرات ایزدی و مقدّرات دهری و همین فاتالیسم است که زیربنای تفکر ایرانی را تشکیل می‌دهد.
بخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه‌هامبورگ

پی‌نوشت‌ها:

1. مقدمه‌ی قدیم شاهنامه، به تصحیح میرزا محمد قزوینی، در بیست مقاله، به کوشش عباس اقبال، تهران 1332، ج2، ص 30 به بعد.
2. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، نیویورک 1366/ 1988؛ دفتر دوم 1369/ 1990؛ دفتر سوم (زیرچاپ). از این چاپ با ذکر نام بخشها و داستانهای شاهنامه، و از شاهنامه‌ی چاپ مسکو با ذکر محل چاپ نقل شده است.
3. در شاهنامه به این مطلب فراوان اشاره شده است . همچنین در گرشاسپنامه (به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران 1354) گرشاسپ از برهمن می‌پرسد که چون خداوند از خرد و روان برتر است، پس چگونه می‌توان او را شناخت؟ برهمن در پاسخ به او می‌گوید که آفرینش گواه بر هستی خداوند و یکتایی اوست:

خدای از خرد برتر است و روان *** به چه چیز دانستن او را توان؟
برهمن چنین گفت کز رای پاک *** همه چیزی از چرخ تا تیره خاک،
به هستیّ یزدان سراسر گواست *** گوایان خاموشِ گوینده راست...
ز گردش شود کردگی آشکار *** نشان است پس کرده بر کردگار...
چو هستیش دیدی یکی دان و بس *** دویی دور دار و دو مشنوز کس
گرشاسپنامه، 133/ 34 به بعد

4. حسین نصر، نظر متفکران اسلامی درباره‌ی طبیعت، چاپ سوم، تهران 1359، ص 95. و نیز نگاه کنید به: ذبیح الله صفا، اخوان الصفا، تهران 1330.
ذبیح الله صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران 1331.
5. حسین نصر، همان جا، ص 306.
6. حسین نصر، همان جا، ص 184 به بعد.
7. دوازده برج عبارتند از بره/ حمل، گاو/ ثور، دو پیکر/ جوزا، خرچنگ/ سرطان، شیر/ اسد، دوشیزه (جوان زن، خوشه)/ سنبله، ترازو/ میزان، کژدم/ عقرب، کمان (تیرانداز)/ قوس، بز/ جدی، ریزنده‌ی آب/ دلو، ماهی/ حوت.
8. هفت ستاره عبارتند از: ماه/ قمر، تیر/ عطارد، ناهید/ زهره، خورشید (مهر) / شمس، بهرام/ مریخ، اورمزد/ مشتری، کیوان/ زحل.
9. در شاهنامه چند جا به جای برج صورت فارسی بخش آمده است (داستان کاموس، بیت 904 و داستان جنگ بزرگ کیخسرو، بیت 2564). در زبان پهلوی دوازده برج و هفت ستاره دواز دهان و هفتان نام دارند.
10. ابویعقوب سجستانی، کشف المحجوب، به کوشش هنری کربین، از انتشارات انجمن ایران شناسی فرانسه، تهران 1358/ 1979، ص 26.
11. نگاه کنید به: حسین نصر، همانجا، ص 115 به بعد، 367 به بعد.
12. حسین نصر، همان جا، ص 235 به بعد.
13. درباره‌ی جهان شناسی زردشتی نگاه کنید به:
G. Widengren, Iranische Geisteswelt, Baden-Baden 1961, S. 27-76.
14. و پانزده مورد دیگر. نگاه کنید به: «فرهنگ ولف»، زیر واژه‌ی زمین، شماره‌ی 19 و کشور، شماره‌ی 7.
15. شاهنامه، فریدون، بیت 270 به بعد.
16. حسین نصر، همانجا، ص 118 به بعد.
17. حسین نصر، همانجا، ص 115.
18. حسین نصر، همان جا، ص 387 به بعد.
19. نگاه کنید به مقاله‌ی «ادب» در:
Encyclopaedia Iranica, ed. By Ehsan Yarshater, Vol. I, London 1985, pp. 431 ff.
20. نگاه کنید به: حسین نصر، همان جا، ص 103 به بعد، ص 369 به بعد.
21. شاید منظور از یاقوت سرخ همان آتش باشد. در تعریف اثیر یک جا هنگام شرح مذهب هندوان چنین آمده است:

یکی آتشی داند اندر هوا *** به فرمانِ یزدانِ فرمانروا
که دانای هندوش خواند اثیر *** سخنهای نغزآورد دلپذیر

22. مثالهای آن بسیار است. تنها برای نمونه به دیدن زایجه‌ی ایرج و سیاوش و بهرام گور و شیروی و پیش بینی جزئیات وقایع جنگ گشتاسپ با ارجاسپ بوسیله‌ی جاماسپ اشاره می‌کنیم.
23. در آغاز داستان ویس و رامین نیز نظریه‌ای مشابه با جهان شناسی نخستین شاهنامه آمده است. همچنین در گرشاسپنامه در گفتگوی گرشاسپ با برهمن از چند نظریه‌ی جهان شناسی یاد شده است که یکی از آنها درجزئیات عیناً با نظریه‌ی جهان شناسی نخستین شاهنامه تطبیق می‌کند، جز این که اسدی به آفرینش جان پس از خرد، و به آفرینش معدنی پیش از رستنی دقیقتر اشاره کرده است. با این حال به دلیل مطابقت جزئیات دیگر آن با شرح شاهنامه، دور نیست که اسدی شرح خود را از شاهنامه گرفته باشد و منظور او از دانا فردوسی باشد. زیرا نظامی نیز چند بار از فردوسی به مطلق دانا و دانای طوس و حکیم یاد کرده است. از سوی دیگر خود فردوسی نیز چنان که دیدیم هنگام شرح نظریه‌ی دوم از همین لفظ دانا به عنوان مأخذ خود نام برده است. شرح اسدی با این بیت شروع می‌شود:

ز دانا دگرسان شنیدم درست *** که یزدان خرد آفرید از نخست
گرشاسپنامه ، 134/ 8به بعد
24. و نیز نگاه کنید به بحث نگارنده درباره‌ی کوشش و بخت در ایران نامه 1/ 1362، ص 108 به بعد.

منبع مقاله :
مجله‌ی ایران شناسی، سال سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط