پس از آن که شیرویه با یاری گروهی از ایرانیان بر پدر میشورد و او را به زندان میافکند، خسروپرویز از زندان در ضمن پاسخ به اتهامات پسر، دربارهی ایران و مردم ایران بدو چنین سفارش میکند:
چو از هر سوی بازخوانی سپاه *** گشاده ببیند بداندیش راه،
که ایران چو باغیست خرّم بهار *** شکفته همیشه گُلِ کامگار،
پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛ *** چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپرغم یکایک ز بُن برکنند *** همه شاخِ نار و بهی بشکنند!
سپاه و سلیح است دیوار اوی *** به پرچینش بر نیزهها خار اوی!
اگر بفگنی خیره دیوار باغ *** چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ!
نگر تا تو دیوار او نفگنی *** دل و پشت ایرانیان نشکنی!
کزان پس بود غارت و تاختن *** خروش سواران و کین آختن!
زن و کودک و بوم ایرانیان *** به اندیشهی بد منه در میان! (1)
بیتهای بالا یکی از نمونههای جالب احساسات ایران دوستی در شاهنامه است. این قطعه را نخستین بار نگارنده در جزو چنین نمونههایی معرفی کرد (2) سپس مورد توجه قرار گرفت و چند جای دیگر به چاپ رسید. پس از آن، بار دیگر که نگارنده به خواستی دیگر به بررسی این قطعه پرداخت، متوجه شد که مضمون آن را فردوسی از خود نساخته، بلکه در مأخذ او نیز بوده و در چند جای دیگر هم هست. اگرچه موضوع امانتداری فردوسی از همان نخستین پژوهشهای علمی شاهنامه از زمان نولدکه و پیش از او به ثبوت رسیده است، ولی پروردن مطالب مأخذ و آرایشهای لفظی آن و این که شاعر ناظم لفظ به لفظ مأخذ خود نبوده – که عملاً هم میسر نیست – نیز عموماً از سوی پژوهندگان پذیرفته شده است. منتها از آن جا که مأخذ اصلی او، یعنی شاهنامهی ابومنصوری در ست نیست و عزرالسیر ثعالبی نیز مطالب شاهنامهی ابومنصوری را گاه چکیده و کوتاه کرده، گاه به کلی زده و گاه با مطالب منابع دیگر درهم آمیخته است، (3) از این رو نمیتوان همیشه با اطمینان گفت که در شاهنامه حدود آرایشهای لفظی و یا کلاً آزادی شاعر در کاهش و افزایش مطالب مأخذ خود تا کجاست. برای مثال قطعهی بالا از نگاه مضمون به گونهایست که ظاهراً و در نگاه نخستین میتوان آن را هم ساختهی فردوسی گرفت و هم پرداختهی او. از این رو آمدن مضمون آن در چند اثر دیگر و مقایسهی آنها با یکدیگر، میتواند از جهاتی در پژوهش شاهنامه سودمند باشد. ما نخست وجود مضمون این قطعه را در چهار اثر دیگر معرفی میکنیم:
1- مضمون این قطعه در عزرالسیر ثعالبی هست و بدین گونه است:
انّ مثل ایران شهر التی هی سرّة الارض و واسطة العقد کبستان فیه کم کلّ الثمرات و مثل جیوشنا فی اطرافها کمثل الحرّاس و مثل الاعداء المحیطین بها کمثل السرّاق فلو کنا رددنا الجیوش لاضعنا الثغور و طرّقنا للاعداء واضعنا الرعیّة و المملکة. (4)
(ایرانشهر که دل جهان و گوهر درشت میانی گردنبند است، همچون بستانیست دارای هرگونه میوه، و سپاه ما در پیرامون آن همچون نگهبانان آن، و دشمنان در پیرامون کشور همچون دزدان. اگر، سپاهیان را باز میخواندیم، راه را بر دشمنان گشوده بودیم و ویرانی مردم و کشور را فراهم میکردیم).
2- همین روایت را دینوری به گونهی زیر گزارش کرده است:
فإن ملکا من ملوک الهند کتب إلی جدّی انوشّروان: ان مملکتک شبیهة بباغ عامر علیه حائط وثیق، و باب منیع، فاذا انهدم ذلک الحائط او تکّسرت الابواب لم یؤمن أن ترعی فیه الحمیر و البقر. و إنّما عنّی بالحائط الجنود، و بابوابه الاموال. (5)
(یکی از شاهان هند به نیای من انوشروان نوشت: همانا کشور تو چون باغ آبادیست که پیرامون آن را دیواری استوار فراگرفته و دارای دروازهای سخت است. هرگاه دیوار باغ ویران گردد و یا دروازهی آن بشکند، بُوَد که خران و گاوان در آن به چرا بپردازند. خواست او از دیوار سپاهیان و از دروازه خواسته بود).
3- این روایت همچنین و کمی درازتر در نهایة الارب آمده است:
و قد کان فرمیش کتب الی جدنا کسری انوشروان من فرمیش ملک الهند، اما بعد فان بلادک و مملکتک تشبه بباغ عامر کثیر الشجر طیّب الثمر، و قد اخاط به سور حصین، و علقّ علیه باب وثیق، و اکتنفه اعداء اعراب جاهلون. فلن یصلوا الی شیء من ثمره مادام حائطه حصینا و بابه وثیقا. و ان کان الحافظون له و الذابّون عنه ذوی ضعف و وهن، فاذا تهدّمت حیطانه، و انکسره بابه؛ لم یقدر الاقویاء من الحفاظ علی حفظه و ضبط ثماره و لا دفع الاعداء عنه، بل لایؤمن من ان ترعی فیه البقر و الحمیر و الاغنام. و ائما اعنی بحیطان المملکة جنودها، و اعنی بالاموال الابواب. و لاتهدم لاامّ لک حیطان هذه المملکة، و لاتسکر ابوابها بتبذیر هذه الاموال المجتمعه. (6)
(فرمیش نامی بود که او به نیای ما خسرو انوشروان نوشت: از فرمیش شاه هند، اما بعد سرزمین و کشور تو به باغی ماند با درختان بسیار و میوههای خوش که دیوار بزرگی آن را فراگرفته است و دروازهی استوار دارد و دشمنان آن اعراب جاهلی در پیرامون آن. آنها تا زمانی که دیوار بیرخنه و دروازه استوار است، نمیتوانند میوههای آن را به دست آورند، حتی اگر نگهبانان و پاسداران آن ناتوان باشند. ولی اگر دیوار ویران گردد و دروازه بشکند، در آن هنگام حتی مردان نیرومند نیز نمیتوانند آن را نگهداری و از میوههای آن پاسداری کنند و دشمنان را برانند. و چه بسا که گاوان و خران و گوسفندان در آن به چرا بپردازند. از دیوار خواست سربازان است و از خواسته دروازه. دیوار این کشور ویران نخواهد شد و دروازهی آن نخواهد شکست، مگر آن که آن خواسته بر باد داده شود).
4- طبری نیز این روایت را در مأخذ خود داشته و خیلی چکیده نقل کرده است:
و بخاصة ملک فارس الذی قد اکتنفت بلاده اعداء فاغرة افواههم لالتقام ما فی یدیه و لیس یقدر علی کفّهم عنها وردعهم مما یریدون من اختلاس ما یرومون اختلاسه منه الا بالجنود اللثیفة و الاسلحة و العدد الکثیرة. (7)
(و به ویژه کشور ایران که پیرامون آن را دشمنان گرفته و دهان باز کردهاند تا آنچه دارد ببلعند و تنها راه بازداشتن آنان از این آرزو، داشتن سپاه بزرگ و سلاح فراوان است).
وجود این روایت بیرون از شاهنامه در چهار اثر دیگر، نخست نشان میدهد که فردوسی آن را از خود نساخته، بلکه از شاهنامهی ابومنصوری گرفته است. مأخذ ثعالبی نیز محتملاً همان شاهنامهی ابومنصوریست، ولی دقیقاً نمیتوان گفت که تفاوت آن با گزارش فردوسی تا چه اندازه در اثر کوتاه کردن مطلب به قلم ثعالبیست و تا چه اندازه در اثر پروردن آن به دست فردوسی. تنها میتوان احتمال داد که روایت شاهنامهی ابومنصوری چیزی میان این دو بوده باشد. برای مثال، کمتر محتمل است که در روایت شاهنامهی منثور، بدین گونه که در شعر فردوسی آمده است، از چند میوه چون انار و سیب و به، و از چند گل چون نرگس و اسپرغم و گل کامگار عیناً نام رفته بوده باشد. بلکه چنان که در روایت عزرالسیر آمده است، از شاهنامه منثور نیز عموماً به باغ و بستانی پر از درخت و گل و میوه از هر رنگ اشاره شده بوده است. روایت نهایة الارب نیز همین را تأیید میکند که در اخبارالطوال تنها به « باغ آباد » کوتاه شده و در سخن طبری به کلی زده شده است. دربارهی « گل کامگار » در شعر فردوسی حتی میتوان کمی بیشتر گمانپردازی کرد. به گزارش گردیزی، این نام گلی بسیار سرخ بوده که نیای احمد بن سهل به نام کامگار پرورانده بود و به نام او نیز شهرت داشت. (8) احمد سهل که نامش در شاهنامه نیز آمده است، در اوایل سدهی چهارم هجری در مرو از سوی سامانیان فرمانروایی داشت. پس اگر گزارش گردیزی درست باشد، کامگار نیای احمد پس از سقوط دولت ساسانی میزیسته و از این رو در متن پهلوی خداینامه که در دست مترجمان شاهنامهی منثور بوده، نامی از این گل نرفته بود، بلکه از خود فردوسیست که آن را یک بار دیگر و آن هم باز در محل قافیه به کار برده است. (9) مگر این که بگوییم مترجمان شاهنامه منثور نام این گل را که در زمان آنها شهرت داشته از خود افزوده بودند. ولی در این صورت تنها نام بردن از یک گل لطفی در توصیف مورد گفتگوی ما ندارد، بلکه میبایست از گلها و میوههای دیگری هم نام برده بوده باشند. و یا باز هم در مصراع دوم بیت ششم، ردیف کردن واژههای باغ و دشت و دریا و راغ بیشتر از نیاز وزن و آرایش لفظ در شعر است، و در نثرِ مأخذ لابد به همین بسنده کرده بودند که اگر دیوار باغ ویران گردد، از باغ بیابان کنند. ما در این جا نه قصد آن را داریم و نه میتوانیم متن از دست رفتهی شاهنامهی منثور را حتی در یک طرح کلی بازسازی کنیم. ولی تنها این چند نکته تفاوت را میان آن و شاهنامهی فردوسی احتمالی میدهیم.
و اما در روایت اخبارالطوال و نهایة الارب دو نکتهی مشترک، یکی نسبت دادن پیشبینی دربارهی ایران به پادشاه هند در نامهاش به انوشروان، و دیگر مطلب « به چرا پرداختن گاوان و خران (و گوسفندان) در ایران »، نشان میدهند که مأخذ دینوری و مؤلف نهایة الارب یک اثر واحد بوده است که دینوری مطلب را چکیدهتر و مؤلف نهایة الارب مفصلتر نقل کردهاند. این نظر را دهها نمونهی همسان دیگر میان این دو کتاب به خوبی ثابت میکنند. مأخذ مشترک آنها به احتمال بسیار همان سیرالملوک ابن مقفع بوده است. (10)
دربارهی روایت طبری باید گفت که نقل چکیده و آزاد از یک مأخذ عربیست که میتواند همان سیرالملوک ابن مقفع باشد. از سوی دیگر، طبری قاعدةً و با وجود کوتاه کردن گزارش، نمیبایست موضوع « نامهی پادشاه هند » را بیندازد. از این رو این احتمال را نیز باید داد که او روایت خود را از مأخذ دیگری غیر از مأخذ دینوری و مؤلف نهایة الارب گرفته بوده باشد.
از آنچه رفت میتوان دو نتیجه گرفت:
1- همهی این منابع از راه دست کم یک ترجمهی عربی که به احتمال بسیار سیرالملوک ابن مقفع باشد، و یک ترجمهی فارسی که شاهنامهی ابومنصوری باشد، به یک اصل پهلوی که جز خداینامه احتمال دیگری ندارد برمیگردند.
2- فردوسی از یک سو ناقل امین مطالب مأخذ خود است. ولی از سوی دیگر، با وجود متأثر بودن زبان او از زبان مأخذ، ناقل لفظ به لفظ مأخذ خود نیست. تفاوت سخن او با سخن مأخذش یکی در کاهشها و افزایشهاییست که بخشی نتیجهی پرداخت سخن است و بخشی به ناگزیر در اثر کشیدن نثر به جامهی نظم، یعنی از نیاز وزن و قافیه پدید آمده است. دیگر دمیدن جان در توصیفهای عمومی (توصیف نبردها و غیره) و دمیدن روح ملی در مواردی خاص است. چنان که در همین قطعهی مورد گفتگوی ما، تنها توصیف فردوسیست که در یک سخن رفیع و شکیل، احساسات ایران دوستی را به گونهای مؤثر تبلیغ میکند و به ویژه بیت پایانی آنچنان در لفظ توفنده و در مضمون فراگیر است که گویی نه پیام پرویز به شیرویه، بلکه اخطار فردوسی به همان فرمانروایان ایرانیست، در هر زمان که بیابند.
بخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ
پینوشتها:
1. شاهنامه، تصحیح نگارنده، دفتر هشتم (در دست حروفچینی)، پادشاهی شیرویه، بیتهای 274-282.
2. در: « ایران در گذشت روزگاران »، ایرانشناسی 2/1371، ص 242.
3. بنگرید به مقالهی نگارنده: « تکرار در شاهنامه »، ایرانشناسی 4/1380، ص 825 به جلو و مآخذ آن.
4. ثعالبی، ابومنصورل (در گذشته در 1038/429)، عزرالسیر، به کوشش ه.. زتنبرگ (H. Zotenberg)، پاریس 1900 (تهران 1963)، ص 722 به جلو.
5. دینوری، ابوحنیفه (در گذشته در 895/282)، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره 1960 (تهران، بیتاریخ)، ص 109.
6. ناشناس، نهایة الارب فی تاریخ الفرس و العرب، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، تهران 1374، ص 435.
7. طبری، ابوجعفر (در گذشته در 923/310)، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (M.J. Goeje) لیدن 1881-1882،دوم، ص 1055.
8. گردیزی، ابوسعید، زین الاخبار، به کوشش عبدالحّی حبیبی، تهران 1347، ص 151.
9. در پادشاهی اسکندر (چاپ مول، بیت 1934).
10. بنگرید به: خطیبی، ابوالفضل، « نگاهی به کتاب نهایة الارب و ترجمهی فارسی قدیم آن »، نامهی فرهنگستان 4/1375، ص 140-149. این کتاب – محتملاً تألیف نیمهی نخستین سدهی پنجم هجری - به نظر براون و کولسنیکف و کلیما و برخلاف نظر نولدکه و روزنتال، با وجود برخی نکات مشکوک در آن، اثری اصیل و مهم است. بنگرید به پیشگفتار بر ترجمهی فارسی قدیم آن از: رضا انزابینژاد – یحیی کلانتری، تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب و العجم، مشهد 1373. به ویژه نظر نولدکه (در ترجمهی آلمانی بخش ساسانیان طبری، ص 475 به جلو) که نهایة الارب را از یک سو کلاً پرداختی نو جعلی از اخبارالطوال میداند، ولی در سرگذشت بهرام چوبین اساس آن را متن کاملتری از متن دینوری میداند و گاه در موارد دیگری نیز بدان استناد میکند، بسیار شگفتانگیز است. نهایةالارب هرگز نمیتواند نگارش نوی از اخبارالطوال باشد، بلکه بدون کوچکترین تردیدی مطالب اخبارالطوال دربارهی ایران نقل چکیدهای از مأخذ مشترک آن با نهایةالارب است. نگارنده حدس میزند که نظر منفی نولدکه و روزنتال دربارهی نهایة الارب بیشتر از سر شیفتگی به تاریخ الرسل طبریست. به نهایة الارب در برخی از پژوهشها به چشم هووی بیاصل و نسب تاریخ الرسل نگریستهاند. و اما در ترجمهی فارسی آن بسیاری از مطالب مأخذ زده یا کوتاه شده است. از جمله روایت مورد گفتگوی ما نیز در آن نیست.
منبع مقاله :
ایران شناسی، دورهی جدید، سال 15.
/ج