برگردان: فرناز رحیم خراسانی
بابت بابیچ فیلسوف قارهای معاصر آمریکایی است که به دلیل مطالعات ژرفی که بر روی فلاسفهی قارهای همچون نیچه و هایدگر انجام داده یکی از شناخته شدهترین فیلسوفان معاصر قارهای به شمار میرود. او کتابی در هشت جلد با عنوان فلسفهی آغازین قارهای علم تألیف کرده است که یکی از مهمترین منابع در این حوزه به شمار میرود. بابیچ در مقالهی حاضر که در واقع سیری کوتاه بر مطالعات گستردهی او در حوزهی ریشههای تفکری است که امروزه با عنوان فلسفهی قارهای علم شناخته میشود، تلاش دارد آغاز فلسفهی قارهای علم را با انقلابهای تکنولوژیک و همچنین فلسفی قرن بیستم پیوند دهد و در این میان از نقش فلاسفهی بزرگی چون باشلار، هوسرل و هایدگر نیز غافل نمیماند. بابت بابیچ که هم اکنون استاد فلسفه در دانشگاه فوردهام است، به منظور تبارشناسی آنچه که ما امروزه به منزلهی فلسفهی قارهای علم میشناسیم از رویکردی تاریخی سود میجوید و تلاش دارد تا از این دریچه تمام وقایع تاریخی منتج به زایش این نحلهی فکری را برشمرد.
مقدمه
در طول زمانی که به سالهای 1890 تا 1930 و پس از آن ختم میشد، مفهوم قارهای علم دامنهی وسیعتری نسبت به معنای امروزی آن در جهان انگلیسی زبان داشت. حتی امروزه واژهی آلمانی Wissenschaft یا همان علم نه تنها در برگیرندهی علوم طبیعی، اجتماعی و علوم اقتصادی است، بلکه تمامی رشتههای علوم انسانی را همراه با مطالعهی نظری هنر و الهیات نیز دربرمیگیرد. لازم به ذکر است که هنر و الهیات در قرن نوزدهم در میان علوم دیگر از اهمیت ویژهای جهت صورتبندی علوم حیات برخوردار بودهاند. خود فلسفه نیز علم محسوب میشده و به بیانی پدیدارشناسانه چیزی کمتر از دانشِ فهم ریشههای علمی و یا علم اصیل به شمار نمیآمده است. علم اصیل را مارتین هایدگر در سال 1919 و به دنبال مطالعهی عمیق کتاب پژوهش های منطقی هوسرل تعریف کرد.برای هرگونه بحثی در حوزهی فلسفهی علم لازم است تأکید شود که سالهای 1890 تا 1930 به گفتهی وینستون چرچیل "دورهی حساسی" بودهاند - دورهی تغییرات تکنولوژیک و اجتماعی و انقلابهای علمی و سیاسی. در یک تأمل مثبت، هایدگر و هوسرل با عبارت "بحران فلسفه به منزلهی یک علم" از تغییرات یاد میکنند و در توضیح آن میگویند: "تمام علوم و گروههای علمی دست خوش انقلابی عظیم و مولد شدهاند و باب شیوههای نوین پژوهش را برای علوم گشودهاند و آن را با افقها و امکانهای نوینی روبهرو ساختهاند." در همین سالهای بحرانی، ابداعات و اختراعات صنعتی نیز رخ میدهد و تکنولوژی مدرن با دستآوردهایی چون ماشین (خودرو و چهارچرخ در 1892)، هواپیما (1903)، پله برقی (1893)، سینما (1895) تا پخش همگانی رادیو (در سال 1922) (1) و پخش برنامهی تلویزیونی (1929) به زندگی بشر گام میگذارد. ویلهلم رونتگن (2) نخستین عکس اشعهی ایکس را در سال 1895 گرفت در حالی که توسعهی توپخانهی مدرن در سال 1897 آغاز شد و رابرت گودارد (3) نخستین موشکهای سوخت مایع را در سال 1926 پرتاب کرد.
فلسفهی قارهای علم نه تنها تأمل بر روی روش پژوهشهای علمی را محل تمرکز خود قرار داده، بلکه از دریافت انسانی و ملاحظات مربوط به تکنولوژی نیز غافل نبوده است. گاستون باشلار (4) در نگارش "مقالهای بر دانش تقریبی" از مقالهی لویی باسو (5) با نام "استنتاج فنی و علوم تجربی" که در سال 1925 نگاشته، بهره برده است زیرا که باسو به نکتهی مهم دربارهی مهارتهای فنی اشاره کرده و آنها را ذاتاً تلفیقی از هنر و سازوکار ماشینی تلقی کرده است. هایدگر نیز به بر هم کنش انکشاف نظری جهان و ابزار پژوهش علمی اشاره و بر روی آن تأکید کرد. این سنت توسط پاتریک.ای. هیلان (6) ادامه پیدا کرد؛ او بر روی فلسفهی فیزیک هایزنبرگ تأمل مینمود. هیلان همچنین متعاقباً پدیدارشناسی ادراک را به پدیدارشناسی اکتشاف آزمایشگاهی نیز بسط داد. هم چنین تمرکز مشابهی بر مهارت پژوهشگر، تأملات فلسفی ارنس ماخ (7) بر روی علم و نیز فلسفهی جامعهشناسی علوم پزشکی لادویک فلک (8) را توصیف میکند. در نظر ماخ، تأملات انتقادی هایدگر بر علم، بازگشتی به تاریخ به تاریخ علم و در واقع مطالعهی اجتماعی و تاریخی تکنولوژی است که مطالعات علمی را به طور فزایندهای تقویت میکند. نقد متأملانهی هایدگر در مورد ریاضیات و علم در کتاب هستی و زمان همراه با پرسشی که او با اندیشه بر روی ماهیت تکنولوژی مدرن مطرح میکند،زمینه را برای پدیدارشناسی هرمنوتیک در نظریه و عمل علمی فراهم میسازد. همانطور که او در اواخر دههی 1930 مینویسد آنچه که به نمونهی زمان خود بدل میشود از همان فیزیک تجربی گرفته شده که به ساخت بمب اتم در اواسط دههی 1940 کمک میکرد: "در بین پیچیدگیهای ماشین آلات، شکاف اتم به دغدغهی تمام فیزیک بدن شد". نکاتی که هایدگر مطرح کرد در مباحث هیلان در کتاب مکانیک کوانتومی و عینیگرایی بازتاب یافت. هیلان در کتاب خود با گوش چشمی که به نظریهی اندازهگیری هایزنبرگ (9) دارد به وادی مکانیک کوانتومی وارد میشود. مقیاسی که برای به دست آوردن چنین اندازهگیریهایی کاربرد دارد از دیدگاه هیلان همان چیزی است که هایدگر آن را "پیچیدگی سازوکار ماشینی" مینامد، و همراه با ابزار تکنولوژیک، روح علمی جدیدی به بدنهی فیزیک میدمد.
از دیدگاه هایدگر مسألهی بسیار مهم بر ساخت علمی تکنولوژیک و ریاضیوار است (قابلیت اندازهگیری، قابلیت محاسبه و مدلگرایی) که هم در معنای پدیدارشناسانهی هوسرل و هم در تولید معیار و تکنولوژی نهادی قابل درک باشد. بنابراین، در همین راستا است که هایدگر دههی 1930 خط سیر تکنولوژی مدرن را به عنوان همان "انسانگرایی" توصیف میکند که فردریک نیچه در کتاب دانش تربناک و دست نوشتههای منتشر شدهی پس از مرگش، ریاضیات و علم به طور کلی مینامد. البته نیچه پیشتر، این امور را در فلسفهی کانت به اطوار و یا وجوه "انسانی سازی" (10) تعبیر کرده بود.
1. مرزهای فاهمه، روش و چالشهای عملگرایی فرانسوی
دیوید هیلبرت (11) در کنگرهی جهانی ریاضیدانان در پاریس 1900 طرح معروف عملگرای خود را در ریاضیات نشان داد و نظر خود را در این زمینه بیان کرد: "اگر چه این مسائل در نظر ما قابل حل نیستند و در برابر آنها درماندهایم، با این حال بر این باورایم که راه حل آنها به پیروی از شمارش محدودی از فرآیندهای کاملاً منطقی به دست میآیند." در سال 1930 کرت گودل (12) نتیجهی تحقیقات خود را اعلام و طرح هیلبرت که در کنگرهی پدیدارشناسی علوم دقیق در کنیگز برگ (13) برگزار میشد را رد کرد؛ آنچه که هیلبرت در آن بزرگترین سخنرانی عمومی عمرش ارایه کرده بود سخنرانیای که حتی در رادیو در سطح عمومی پخش میشد و در فراز آخر آن چنین اعلام کرده بود که "باید بدانیم و خواهیم دانست". کسی نباید برای گودل صبر میکرد. بحران در برنامهی بنیادین پروژهی هیلبرت نزدیک بود. بحرانی که در واقع در همه جا حضور داشت؛ در فلسفهی نوکانتی که بر تفکر قارهای تسلط داشت، بر تمام وجوه علم و ریاضی، از تجربهگرایی انتقادی یا پوزیتیویسم زیست محیطی ریچارد اورناریوس (14) و ماخ در پوزیتیویسم منطقی حلقهی وین که از این سنت بیرون آمده بودند، تا هنری پوانکاره (15) و هنری برگسون، هوسرل و هایدگر.در این راستا پرسش از روش نیز باید به پرسش از بنیاد اضافه میشد. هاینریش ریکرت (16) در کتاب حدود شکلگیری مفهوم در علوم طبیعی برای برخی سنتهای متفاوت از علم تمایز قائل شده، ویلهلم دیلتای (17) این تأملات را به علوم انسانی بسط میدهد. دیلتای با آغاز چیزی که آن را فلسفهی زندگی مینامید و در زمان خود با نفوذ بود، بر تجربیات زندگی به عنوان مسألهای اساسی در تضاد بین تبیین و تفهیم تأکید کرد. همین تمرکز بر روش، در تأملات دانشمندان علوم اجتماعی مانند مکس وبر (18) و همچنین فلسفهی اگزیستانس فیزیکدانی که بعدها فیلسوف شد یعنی کارل یاسپرس (19) نیز دیده میشود. حتی نیچه نیز بر این تأکید میکرد که "روح علمی بر بینش در روش قرار میگیرد." ادعایی که دانش زبان (20) و تاریخ و همچنین علم فیزیک را دربرمیگرفت. نیچه هم چنین استدلال کرد که "توفیق علم کمتر از توفیق روش علمی بر علم، ما را در قرن نوزدهم متمایز میکند." اگر چه تفاوتهای آشکاری میان آن دو وجود داشت اما با این حال نیچه تأکید ماخ بر نقش خطا را در عقلانیت علمی به همراه مخالفت ماه بر ذرهگرایی ابلاغ کرد. ارزیابی مقدماتی صاحبنظران به واکنشهای عمومی به ماخ در این زمینه را باید در تطبیق با پاسخهای مشترک نیچه و پیوستگی او با علم قرارداد. "نقطه نظرات ماخ پایهای را تنها برای انتقاد مخرب فراهم میکند و گرایش به جلوگیری از پیشرفت فرضیاتی را دارد که میتوانند مؤثر باشند". تفکرات انتقادی نیچه بر منطق و ریاضیات تأثیرش را بر برخی دانشمندان و ریاضیدانان گذاشته و یکی از نمونههای نخستین فلسفهی قارهای علم را تشکیل میدهد. در طول دورانی که در اینجا بحث میشود، روحیهی انتقادی فلسفهی نیچه همراه با نظریهی بازگشت ابدیاش نه تنها بر سنتهای ادبی و هنری تأثیر میگذارد، بلکه بر مباحث فلسفی داروینیسم، بحث بر آنتروپی و ترمودینامیک و سنت نسبیت دوران ویکتوریای پیش از اینشتین (21) تأثیر گذاشت، حتی اگر در حال حاضر تأثیر او بر عقاید نخستین هایدگر در فلسفهی علم را در نظر نگیریم.
با پررنگ کردن تأکیدات کاربردی نیچه و فلسفهی شکگراییاش، فیلسوف بلژیکی رنه برتلو (22) در سال 1911 فلسفهی عملگرایی آمریکایی را با فلسفهی قارهای علم هماهنگ کرده و نیچه را نه تنها با عملگرایی چارلز سندرز پیرز (23) و ویلیام جیمز، بلکه با فلسفهی پوانکاره مقایسه میکند. اینگونه پیوند دادن عملگرایی آمریکایی با کار دانشمندان اتفاقی نیست. در واقع، مجزا کردن فلاسفهی فرانسوی علم این دوره بدون اشاره کردن به پیرز و جیمز که با برگسون آشنا بودند و علاقههای مشترکی که داشتند، کار آسانی نیست.
برگسون زندگی روشن فکری خود را با مقالهی ممتازی در ریاضیات آغاز کرد و در کنار تأملاتش بر نظریهی تکامل به اندازهای به فلسفهی ریاضی پرداخت که در آغاز قرن بیستم به گامی مهم در این علم تبدیل شد؛ "قرن بازخوانی فلسفهی کانت و ریاضیات ریمان" (24) و برای واژهی "شهود" در استدلالهایش جایگاهی اساسی قائل شد.
2. پایههای قرون وسطایی علم مدرن: تاریخ علم و ایدئولوژی
فلسفهی تحلیلی علم معاصر به طور وضوح و همچنین ضمنی بر پایهی اندیشهی "انقلاب علمی" متکی است. در همین راستای سنت فلسفهی علم، بر همه آشکار است که عدم تعین نظری آینشتاین و کواین تا چه میزان اثرگذار بودهاند. آنچه کمتر شناخته شده است، آنکه دوئم (25) یک سری گزارشهای کلیدی از علوم دینی کاتولیک، اسلام و یهودی در دورهی قرون وسطا نوشته است - کتاب ده جلدی نظام دنیا - که برای مفهوم علم مدرن (برخلاف دنیای قرون وسطا و باستانی) نسبت به نظریهی انقلابی علمی، تهدید کمتری به حساب میآید. اغلب تاریخدانان و فلاسفهی علم بسیار سعی کردهاند تا سنت های مفهومی علوم قرون وسطایی را در سنتهای پیشرفتهی علوم مدرن بگنجانند و انجام این امر در علوم باستانی دشوارتر است.در خصوص علوم باستانی و در افتادن با پیشفرضهای مداومی که ارسطو را در مشاهداتش ناتوان میانگارد، پاول فایرابند (26) گرایشهای سرسختانهی بیمفهوم حلقهی وین را به ما یادآوری میکند. در راستای هدف دنبالگرای (27) دوئم در مقابل انقلاب علمی، فایرابند چنین استدلال میکند که: "حلقهی وین و جریانات روشنفکری همراه ایشان، باورهای اغراقآمیزی در قدرت عقل دارند و کاملاً از دستاوردهای گذشته غافلاند". بیشتر از نیچه، فایرابند به دنبال حساسیتهای تاریخی است؛ توجهی هرمنوتیک به متنی که سختی تاریخنگاری علمی را بیشتر میکند. کشف مضمونهایی در 1903 از یادداشتهای لئوناردو در نسخهای خطی از قرون وسطا این نکته را نشان میدهد. همانطور که یکی از محققین مینویسد، تا بدین جا "دوئم برای در نظر گرفتن لئوناردو به عنوان پیشرو علم مدرن، او را در ضمرهی افکار ناشناختهی مدرسی اواخر قرون وسطا گنجاند."
رویکرد دوئم تبدیل به پایهی مهمی در تفسیر تاریخ علم شد. همانطور که جین پیفر (28) توضیح میدهد، "دوئم از منابعی که برای مدتی طولانی مورد غفلت واقع شده بودند استفاده کرد و بدنهی دانشی که به ریاضیات و فلسفهی مدرسی مربوط بود را به تفصیل شرح داد. او از این فرضیه دفاع کرد که از طریق جریان بیوقفهی پیشرفتهای جزئی قابل درک، علم مدرن از آموزههایی برخاسته است که در مدارس قرون وسطی آموزش داده میشدهاند."
به اضافه، با تمرکزی بر تفسیر و محتوا، هرمنوتیک و فلسفهی پدیدارشناسی علم همچنین در انتظار نوعی تاریخ محض و دورنما است که توسط هربرت باترفیلد تأکید شده، همانطور که نیچه و سپس فوکو و جرج کنگیلهم (29) بر آن تأکید داشتند. در مقابل، جریان اصلی تاریخ علم گرایش به "رها کردن" دارد. دیدگاهی که شاید به سود کم کردن پیچیدگیهایی باشد که دلیل بر ارجحیت "اکنون گراها" به قول باتر فیلد است. (30)
اما زبان "اکنونگرایی" (31) مشکلات اکنونگرایی را نشان میدهد. بنابراین باتر فیلد بحث میکند که: در پس تفسیر "ویگ" نظریهای که ما در گذشته به خاطر زمان حال مطالعه میکردیم - چیزی است که در واقع به منظور آسانسازی خلاصهی تاریخ معرفی شده و این تأثیر را برای ما داشته که بتوانیم تشخیص دهیم که چه چیزی در گذشته مهم بوده: صرفاً به این علت ساده که "از منظر ما" اینگونه است.
3. فراتر از فیزیک: نمونههای علم
الف. پایهگذاری علم فیزیک:
زمینشناسی و زمان دیرین زمینشناسی علمی است که در قرن نوزدهم گسترش پیدا کرد؛ دانشی که در جریان فلسفهی علم مورد غفلت واقع شده است. مانند نظریهی تکامل، زمینشناسی نیز در نظر ویلیام هیول (32) علم دیرینشناسی محسوب میشود. فیزیکدان اسکاتلندی ویلیام تامسون (33) که بعدها به لردکلوین (34) معروف شد، نظریهی زمینشناسی همریختی هیتون لیل (35) را در دههی 1860 به چالش کشید. اگرچه چالش این نظریه برای مشخص کردن سن زمین خوب پایهگذاری شده بود، اما نمونهی سادهی ریاضی لرد کلوین برای نشان دادن مجموعهی حرکتی نظریه تکامل و در واقع، تخمین سن زمین، اشتباه بود. چالش تامسون به خودی خود در زمینهی زمینشناسی سودمند نبود، اما در مفهوم آنتروپی (که یکی از عمیقترین نظریههای علمی - فلسفی قرن نوزدهم است)، بسیار تأثیرگذار بود که در قانون دوم ترمودینامیک توسط رودلف کلاوسیوس (36) جا گرفت. در عوض، این دیدگاه قضیهی بازگشتی پوانکاره را به دنبال داشت که اذعان دارد در یک سیستم بسته و محدود تمام رویدادها به تکرار و بهطور نامحدود به جایگاه نخستین خود بازمیگردند - چیزی شبیه به بازگشت جاودانهی همان در تفکر فلسفی نیچه. (37) نظرات پوانکاره و نیچه در یک ویژگی مشترک "قدمت زمان" هر دو به گذشتهی سپری شده اشاره دارند.زمینشناسی، فراتر از آغازش در قرن نوزدهم و در کنار ترمودینامیک و نظریهی تکامل، ابداعات تازهتر و مهمتری را به خصوص در نظریهی انشقاق قارههای آلفرد لوتار وگنر (38) به خود دید. کشف وگنر ناگزیر منجر به مشکلات تغییر پارادایم میشد، به همین دلیل حدود 50 سال به سخره گرفته شد تا آنکه امروزه در تطابق و ارتباط با دانش بومشناسی، نظریهی تکامل و تغییرات جوی است و مورد قبول واقع شده است. بنابراین، وگنر نمونهی معیاری برای موانعی است که نظریات انقلابی و نو با آن مواجه میشوند. به دلایل نظری و هرمنوتیک محتوایی، زمینشناسی تا به امروز رابطهی خود را با فلسفهی قارهای علم حفظ کرده و این استمرار موجب دخول بحثهایی حول توسعه سلاحهای هستهای و همچنین رویکردهایی جهت پرورش فلسفهی زیست محیطی در فلسفهی قارهای علم امروز شده است. (39)
ب. شیمی در مقابل فیزیک:
همانند گرایشهای تقلیلگرایی که فلسفهی علم را به فلسفهی تحلیلی تعبیر (40) میکنند، تمام علوم دیگر نیز دستکم به صورت نظری تمایل به تعبیری (41) "فیزیکی" دارند. این پیشفرض به طور ذاتی در شیمی مشکلساز است هر چند که شیمی برخلاف زیستشناسی یا زمینشناسی در علوم طبیعی غیرفیزیکی به علم فیزیک بسیار شبیه است. این نکته در نوشتههای فردریک آدولف پنت (42) آمده است که به فلسفهی شیمی امروزه بسیار مربوط است. پنت به عنوان یک دانشمند توسط تحقیقش بر روی مادهی ایزوتوپ (43) یا همسان شناخته شده است که همراه با جرج حوسی (44) شیمیدان مجاری بر سودمندی رادیوم D (45) به عنوان یک ردیاب همکاری میکرد. پنت همچنین به خاطر نظریهپردازی در مرز فاهمهی علمی عناصر طبیعی شیمیایی از این قبیل نیز، معروف است. پنت به خطرات سنت تقلیلگرایی که شیمی را نمونهای از فیزیک نشان میدهد، اشاره میکند. در نظر او: "شیمی به صورت یک قاعده توسط فیلسوفان علمی معرفی میشود که مشکلی در تبدیلاش به فیزیکی نیست، از اینرو چنین برداشتهایی از آن میشود". همانطور که جاپ ون برکل (46) توضیح میدهد، آنجا که پنت سعی دارد از منظر فلسفهی شیمی به این موارد اشاره کند، بازخورد بسیار ناچیزی از جریان فلسفهی علم میگیرد. در واقع همانطور که یواخیم شومر (47) اشاره دارد: "تصویر یک طرفهی علم برای فیزیک ساخته شده" و به این معنا است که فلاسفهی تحلیلی علم از فلسفهی شیمی بیخبراند، همانطور که از تفاوتهای میان شیمی و فیزیک و یا از فلسفهی زیستشناسی و اقتصاد، علیرغم تلاشهای فراوان فیلسوفان و نظریهپردازانی همچون فردریک ون هاین (48) و مایکل پولانی (49) ناآگاهاند. دوئم، که خود شیمیفیزیکدان است، بر استثنایی بودن شیمی تأکید کرده، به این گفتهی کانت اشاره دارد که: "نظریهی پیکرها تنها زمانی میتواند به علوم طبیعی تبدیل شود که ریاضی در آن به کار رود". هدف از همسو کردن فیزیک با شیمی تأکید بر این واقعیت بوده است که فیلسوفان تحلیلی علم، شیمی و فلسفهی شیمی را نادیده گرفتهاند، درست به همان اندازه که به فلسفهی قارهای علم آنطور که باید و شاید توجهی نشده است.این موازات بسیار به طول میانجامد. کار پنت نیز در سراشیبی سنتهای فلسفهی قارهای علم افتاده است. بنابراین، تأملات نظری پنت بر طبیعت عنصر شیمیایی نمیتواند جدا از تأملات معرفتشناختی حدود فاهمهی ریکرت (50) خوانش شود.
در مقالهی "در باب معرفت شناختی مفهوم شیمیایی عنصر" پنت تقلیل شیمی به فیزیک را به دلایل پدیدارشناختی و شاخصی رد کرده، زیرا که هدف فیزیک در اصل کاستن "کیفیتهای حسی در جهت تعیین کمیت است". پنت نیز مانند دوئم، احکام ریاضی کانت را برای توجیه خروج شیمی از علم فیزیک ذکر میکند. بهطور متقابل، پنت بر این ابور است که "هر چقدر که شیمی در ریاضیات نمیگنجد، این شیمیدانان بودند که فارغ از هر ریاضی یا نظریهای، اغلب عناصر شیمیایی را براساس مفاهیم بسیار ابتدایی عنصر کشف کردند". پایهی تغییر نیافتهی شیمی که همان نمودار پایهی جدول تناوبی است، خود، نظریهی کوانتوم و نسبیت را تأیید میکند. به گفتهی پنت: "در دههی هفتاد قرن گذشته، عناصر توسط شیمیدانان در یک جدول قرار داده شدهاند که تحت "سیستم طبیعی عناصر" نامگذاری شدهاند؛ سیستمی که توسط ابتکارات فرضیهی اتمی قرن بیستم در مشخصاتشان تغییری پیدا نشده است."
پنت عنصر را چه به عنوان امری بنیادین (غیرقابل رؤیت، نظری یا برساخته شده) و چه در حالت مشاهدهپذیر آن، اینگونه تعریف میکند: "بدنهی کلی نظریهی شیمی بر این فرض استوار است که جوهرهایی که مولد پایدار «جوهرهای ساده» هستند، در قلمرو واقعی و مشاهدهپذیر طبیعت به منزلهی «جوهرهای بنیادین» عمل میکنند.» جای آنکه به سمت شیمی ریاضی شده به روش فیزیک پیش برویم، بهتر است به مفهوم ریشهای و فلسفی "عنصر" روی آوریم تا از خطرات ابهامآمیز هنگامی که از ماده سخن میگوییم، جلوگیری کنیم تا بدانیم از مادهی شیمیایی بحث میکنیم تا اینکه از مادهای که با علم کیمیاگری به آن رسیده باشیم (که خلق مادهای است از آمیختن دو مادهی شناخته شده)".
به بیان دیگر، کنش و واکنش شیمیایی، ترکیبهای جدیدی را به وجود میآورند؛ در این حال آنچه را که ما از مفهوم جوهر فهم میکنیم برای فهم پدیدارشناختی چنین ترکیبات نوینی اهمیت دارد. بنسو ونسان (51) یادآور میشود که "چالش شیمی آن است که امر غیرمعقول در ماده سهیم شود: (52) آنها همه جا هستند. در یک لیوان آب شیرین شده و یا در نمکی که هر روز در آشپزخانه از آن استفاده میکنیم".
4. اشیاء فی نفسه: فلسفهی پدیدارشناختی علم هوسرل
پیشتر چنین اشاره شد که فلسفهی علم هوسرل باید در حوزهی وسیعتری از برنامهی بنیادی هیلبرت واقع شود. در نظر هوسرل، دغدغهی فلسفه به عنوان علمی دقیق تمرکز بر روی صدق است. در واقع، هوسرل با تمامی ریاضیدانان مطرح زمان خود معاشرت داشت. از جرج کانتر (53) دوست و همکار هوسرل در دانشگاه هیل (54) در سالهای 1890 تا 1910 و گوتلوب فرگه (55) گرفته تا هیلبرت، ویل، (56) براور (57) و گودل. به همین علت، فلسفهی "حساب" هوسرل که در سال 1891 برای نخستین بار منتشر شد، بدل به یکی از محوریترین کتب مطرح در فلسفهی قارهای علم میشود. هیلان از تأملات هوسرل و هایدگر به خصوص در تفاسیر نظریههای (58) بور و هایزنبرگ برای پیش برد فلسفهای عینیگرا استفاده میکند. از همین رو معتقد است، پدیدارشناسی نقشی حیاتی در تشریح مکانیک کوانتومی دارد. برخی بر نقش آینشتاین در فلسفهی علم هوسرل تأکید کردهاند، در حالی که برخی دیگر بر همکاری مؤثر پوانکاره با هوسرل در نقد منطقگرایی و فرمالیسم انگشت گذاشتهاند. آنجا که ریکمن (59) و کلیرهیل (60) به دههای اشاره میکنند که هوسرل در هیل سپری میکرد، هیلان و عدهای دیگر بر اهمیت تدریس هوسرل در دانشگاه (61) گوتینگن در طول سالهای پویای طرح بنیادی هیلبرت در ریاضیات تأکید میکنند. آینشتاین نیز همانند رنه دکارت معتقد بود آنچه دانشمندان انجام میدهند از آنچه که میگویند مهمتر است. ریچارد تیزن (62) ارزش فلسفهی ریاضیات هوسرل را میستاید زیرا در عمل و نظریه شاهد رویکرد منصفانهی هوسرل به ریاضیات بوده است. همانطور که در مورد نیچه مشاهده شد، چنین ارجاعی به تاریخ و عمل علم، دو رویکرد پدیدارشناختی و هرمنوتیک را به فلسفهی علم نشان میدهند. در این شکل است که ریکمن به ادعای هوسرل که میتواند یک پوزیتیویست واقعی باشد، ارجاع میدهد و این ادعا به فلاسفهی دیگر نیز سرایت پیدا میکند. از نظر دکارت و از دیدگاه تمام فیلسوفان روشنگری که بر روی شناخت و دریافت تأمل کردهاند، آنچه که ذهن میشناسد (میداند) همان ذهن است. اندیشه برای دستیابی به هر نوع شناخت مطمئنی که فاصلهی میان ذهن و جهان، اندیشه و ابژه را درمینوردد باید تسلیم واکاوی منطقی شود. آنچه که یوجین ویگنر (63) در یادآوری اوائل این دوره با اشارهای روشن به هیلبرت و گودل به عنوان "تأثیر غیرمنطقی" ریاضیات در علوم طبیعی توصیف میکند، به لحاظ نظری بر تعدادی از شکافهای غیرقابل عبور بازتاب دارد.در حالی که برای هوسرل و هایدگر این سنت عبارت از منطق عینی در مقابل منطق ذهنی است، هوسرل در تلقی خود از حیث التفاتی، تا آنجا که ممکن است از این جدایی اجتناب میکند و ابژهای را که در آگاهی نمود مییابد با خود واقعی آن ابژه یکی میداند به عبارت دیگر آنچه که از هر کنش التفاتی فهم میشود، ابژهی التفاتی یا همان امر نوئماتیک (64) است: به گفتهی خود هوسرل مسیر رهنمود فهم اشیاء در ذات خود. فارغ از اشتباه هوسرل در ترویج عبارت علم گالیلهای و اشتباه ریکرت در ترویج عبارت علم پوزتیویستی، جهانبینی علم مدرن با آغاز شکلگیری عملگرایی و واقعگرایی که همچنان یکی از مشکلات فلسفه علم امروز است متولد گشت. علم مدرن واقعیت را به خواصی تقلیل داد و محدود کرد که از نظر علمی قابل اندازهگیری، محاسبه و سنجش بودند. همانطور که هوسرل خاطر نشان ساخت، طرحهای تکنولوژیک، عملی و ریاضی نظری که ماهیت علم مدرن را بیان میکنند، تفاوتهای بنیادینی با یکدیگر دارند و به این صورت، همانطور که هوسرل شرح میدهد، علم گالیلهای خود در جایگاه جهانی قرار میگیرد که توسط ادارک به دست میآید که همان زندگی هر روزمان است. تمایز گالیلهای میان کیفیات اولیه و ثانویه، قابلیت اندازهگیری را ارجح میدارد که سرنخی ساده برای تمایز دکارتی تجربهی ذهنی (65) (ذهن) و جهان عینی (66) (بدن) شد و در آخر، تنها جهان عینی و قابل اندازهگیری به منزلهی جهان واقعی تلقی شد و جهانهای ذهنی و باقی جهانها به جهان "معنا"، "ارزش"، "ذهن"، و یا "روح" تبدیل و به پدیدارهای صرف و غیرواقعی تقلیل یافته و یا با اتهامهای دیگر حذف گشتهاند.
همانطور که هوسرل در بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی مینویسد، در جهانبینی علمی در عمل این پرسش حذف شده است که مهمترین پرسشها در مورد معنادار و یا بیمعنا بودن کل هستی انسان در زمان مشکلات و در بدترین تحولات او است که معنا پیدا میکنند. بنابراین، بزرگترین تهدید برای هوسرل کاهش ارزش آگاهی و عدم معنا است.
5. هایدگر: فلسفهی علم پدیدارشناسی هرمنوتیک
همانطور که تئودور کیسیل (67) بحث میکند، رویکردی هوسرلی بر علم در صفحات نخستین هستی و زمان هایدگر به صورت قابل توجهی مشهود است؛ ژورف ککلمن (68) تأکید میکند که هایدگر در اغلب کارهایش به وضوح با مسائلی سروکار دارد که به قلمرو فلسفهی علم مربوط است. هایدگر مانند نیچه بحث میکند که ماورای تأملات نظری و تحلیل علمی، به خصوص در فلسفهی علم و تکنولوژی مدرن، فلسفه دائماً در حال پرسش است. برحسب اهمیت تأملات در فلسفه است که هایدگر میانگارد: "شاید تمام علوم در پیش روی فلسفه تنها یک خدمتکار باشند". روح انتقادی این شرح از تفاوت خاص در تأملات فلسفی و نظریهپردازی علمی، مهمترین بیان هایدگر را در اصطلاح بعدی او میسازد که "علم نمیاندیشد". ادعایی که در هستی و زمان نیز شنیده میشد: "پرسش از هستیشناسی اساسیتر و یا اصیلتر از پرسش موجود برعلم محصل (69) است". هایدگر در ادامه در تضاد با تأملات حسگرایی تفکر غربی از حیث تکنولوژی و پیشبرد علم، مباحث نخستین خود را در زمینهی رابطهی بین فلسفه و علم در هستی و زمان عوض کرده اما تغییر نمیدهد. او مینویسد، "تمام تفکرات علمی تنها شکلی مشتق شده از تفکرات فلسفی است". با این کلام، هایدگر با نگه داشتن حرمت علم ادعا میکند که: "فلسفه از علم برتر است". در کتاب هستی و زمان این اولویت به عنوان "منطق مولد" مشخص شده که "در یک سری از زمینههای" هستی برای نخستین بار گام برمیدارد و در تشکیل هستیاش و پس از آن برای رسیدن به ساختار درونیاش آنها را برای علوم محصل و در جهت شفافسازی پاسخ به پرسشهای آنها قابل دسترس قرار میدهد".بنابراین هایدگر به صورت خلاقانه با فعالیتهای بنیادی تأملات فلسفی و با بیانات مرسوم بررسیهای معرفتشناختی در علوم زمان خود به این جهت مخالفت کرده که نوعی منطق به دنبال علم وجود دارد که سعی دارد با بررسی شرایط علم پیش رو بخت خود را بیازماید تا روش خود را پیدا کند. آنچه در نظر هایدگر در گسترش فیزیک ریاضی "قطعی" است، "برنامهی ریاضیاتی طبیعت در ذات خود است". این طرح چیزی را که دائماً عینی (پیش دست) است یعنی ماده را پیشاپیش کشف میکند و افقی را برای نگرش علمی بر لحظاتی که تعین علمی میپذیرند، (حرکت، نیرو، مکان و زمان) باز میکند. "پیریزی علم علوم"، تنها از آن رو ممکن گشت که پژوهشگران پی بردند که "هیچ امر واقع محضی" وجود ندارد. به بیان دیگر، طرح مادی از حقیقت باید از قبل آورده شود - یعنی ماتقدم. پس تنها در این صورت است که هر علمی "قابلیت بحران را در مفاهیم بنیادین پیدا میکند". هایدگر که زندگی خود را وقف پدیدارشناسی کرد، تأکید میکند که زندگی فرای هر ندای سطحی از "اشیاء در ذات خود"، پدیدارشناسی را "پیشفرض" قرار داده است. برای فهمیدن هایدگر در اینجا نیاز به توجهی خاص و هرمنوتیک در تحول بیولوژیکیای است که آن زمان در راه بود. با قراردادن و فراتر رفتن از "هم ایستایی" (70) کلود برنارد (71) به عنوان تکاملی ماورای مکانیک دکارتی اشارهی هایدگر شدیداً بومشناختی و اساساً زیست محیطی است: "زندگی آن نوع از واقعیت است که در جهان وجود دارد و به راستی به طریقی که جهانی را دارا است. هر موجود زندهای محیط جهان پیرامون خود را دارد، نه به صورت چیزی زنده در کنارش بلکه به صورت چیزی در حالتی آشکار و بیحجاب".
در سال 1925 هایدگر تأکید کرد که: "برای یک حیوان نخستین، جهان میتواند بسیار ساده باشد" و چنین توضیح داد که در این میان خطر از دست رفتن این موضوع حیاتی وجود دارد که شاید ما در نظر نگیریم که این حیوان نیز برای خود جهانی دارد". مباحث پیچیدگی و یا سادگی از منظر هایدگر را نیز باید به خوانشهای معاصر او در مباحث فقر جهانی حیوان در واژگان تهیدستی اضافه نمود. در جریان سخنرانی 1920 تا 1930 هایدگر در "مفاهیم بنیادین متافیزیک" به اثر هانس دریش (72) اشاره کرد که نظریهپرداز اندازههای شیمیایی در توسعهی جنینشناسی بود. در همین راستا، هایدگر برای تأکید بر جدایی بین انسان و حیوان، به زیستشناسان دیگر اشاره میکند و همچنین تقابلی بیولوژیستی با گرایشهای دکارتی زیستشناسی علم مدرن دارد تا حیوانات و انسان را در معنای مکانیکی تعریف کند. این گرایش در زیستشناسی تجربی مدرن به جا مانده است و وابستگیاش را از مدلهای به خصوص در آزمایشهای حیوانات گرفته است. هایدگر در اینجا دوباره از مورد پدیدارشناسی هرمنوتیکی برای تفسیر هستیشناختی انسان سود میجوید و از انسان به منزلهی حیوانی ابداع کننده و یا آنچه که او حیوانی جهانساز مینامد یاد میکند.
پیشتر هایدگر به تقلید از نیچه انسان را حیوانی خوانده بود که همچنان باید مسیر تکامل را طی کند، در واقع، هایدگر با بیان این که انسان مسیر کمال را طی کرده اما باید آن را به انتها برساند قصد دارد تا قرابت انسان با جهان خارج را نشان دهد. اما همین جهانی که تا این اندازه به انسان نزدیک است، یکی از نگرانیهای عملی هایدگر به شمار میرود. زیرا جهان پیرامون و اشیای موجود در آن، در فضا وجود دارند اما فضای جهان، آن فضایی نیست که در هندسه مطرح است.
تمرکز هایدگر بر مقولهی حیات بار دیگر در ارجاع او به علم شیمی در سال 1929 تکرار میشود تا او از این منظور برای سخن گفتن دربارهی علوم زیستشناختی و ارگانیک بهره ببرد. او با تحقق این هدف نشان میدهد که چقدر سخن گفتن در مورد "موجودات زنده" مورد غفلت واقع شده است؛ به ویژه زمانی که این عبارت در چارچوب تضاد میان دو مفهوم ارگانیک و غیر ارگانیک تعریف میشود. او به ما یادآوری میکند تا مثال شیمی آلی و معدنی را دقیقاً به اندازهای در نظر بگیریم که "شیمی آلی هر چیزی است غیر از علم آلی در معنای موجود زنده در همین شکل. از این جهت شیمی آلی نام گرفته زیرا آلی در معنای موجود زنده در اساس غیرقابل دسترس باقی میماند.
هایدگر هستی و زمان را با ارجاعی به بحران در علم آغاز کرد و بر اهمیت تأملات فلسفی تأکید کرد. هر علمی مبنای زمینهی هستی شناسی خود را در بنیاد قوام خود شرح میدهد که با نمونهی مباحثات بنیادین ریاضیات در زمان هایدگر (و همچنین امروزه روز) "میان فرمالیستها و شهودگرایان" آغاز میشود. سپس هایدگر اضافه میکند که چیزی که در این مباحث نامشخص است، به جریان انداختن تحصیل و تأمین نخستین راه دسترسی به آن چیزی است که به طور فرضی هدف علم ریاضی محسوب میشود. هایدگر در فیزیک نیز چنین انقلاب بنیادینی را از طریق نظریه نسبیت برپا میکند. این بدان معنا است که علم همراه با مفاهیم بنیادیاش آغاز میشود و پرسش از این مباحث بنیادین، مسألهی تحقیقات علمی نیست زیرا که چنین تحقیقی تنها بر مبنای چنین مفاهیمی ممکن است. بنابراین، پرسش فلسفی یا آنچه که هایدگر "پرسش از هستیشناسی" مینامد، میتواند سر آغازی باشد چنان که در مقابل پرسش انتیک (73) علوم محصل قرار گرفته است".
به عقیدهی عایدگر، در اصطلاح هوسرلی، فلسفه علم خود علم است و میتواند باشد، نه به خاطر سنتی ارجمند تا فلسفه را این گونه در نظر بگیرد، بله به این علت که تحقیقات فلسفی باید بتواند میتواند از علوم محصل به ادعای هایدگر، پیشی بگیرد. بنابراین، همانطور که هایدگر این نکته را روشن میکند، سهم کانت در سنجش خرد ناب "در آن نهفته است که در حل کردن فهم تعلق هر شیئ به هر طبیعتی کمک کرده است". به جای معرفتشناسی، "منطق استعلایی" کانت، برای مضمون آن بخش از هستی، منطق "پیش اندری" است که "طبیعت" نام دارد".
در این مفهوم فرآوری شده و گشوده، که هایدگر آن را امکان اساسی حقیقت نامستور یا همان "کشف حجاب"، مینامد، دانشمندان حقیقت طبیعت را میشکافند. در این بستر نامستوری که چنین گشایش علمی صورت گرفته، میتوان گفت که "قبل از آنکه قانون نیوتن کشف شود، این قوانین "درست نبودهاند". از طریق دازاین (74) "هستی در حقیقت" قوانین فیزیک نیوتن واقع افتاد. قوانین نیوتن، اصل امتناع تناقض و یا هر حقیقت دیگری، تا زمانی صحت دارد که دازاین وجود دارد. لازم به ذکر است که "قوانین توسط نیوتن به حقیقت تبدیل و به دازاین قابل دسترسی شدند. هنگامی که هستندهها فاش شدند، خود را آن گونه نشان میدهند که قبلاً بودهاند. چنین "کشف حجابی" آن نوع از هستی است که به حقیقت تعلق دارد.
6. گودل: ریاضی، زمان و فروپاشی گفتوگو (دیالوگ)
در ابتدای مقاله به اهمیت برنامهی هیلبرت در سال 1900 اشاره شد. او سعی داشت ریاضیات را در مسیر کامل علوم قرار دهد و به گفتهی خود هیلبرت هر مسألهی ریاضی شناخته شدهای الزاماً باید قابلیت راه حلی دقیقی داشته باشد. سی سال پس از آن ریاضی دانی جوان به نام گودل، که قصد داشت مسألهی هیلبرت را حل کند، ادعاهای هیلبرت را رد کرد. همانطور که در عنوان قضیهی نخست ناتمامیت گودل مشخص است: "در باب گزارههای تصمیمناپذیر اصول ریاضی و دستگاههای مربوطه" تمام فرمول بندهای چنین دستگاههای صوری در نظریهی اعداد، شامل عبارتهای تصمیمپذیر میشود و به همین نحو، گودل توسط قضیهی ناتمامیت، انجام اصول موضوعی ایدهآل هیلبرت را درهم میشکند. دومین قضیهی ناتمامیت گودل بر آن است که سازگاری حساب نمیتواند در خود علم حساب اثبات شود، یا حداقل در زبان خودش به وسیلهی اصل نخست گزارههای حساب دیفرانسیل و انتگرال ثابت شود. همانطور که ژان کویس (75) در مورد قضیهی ناتمامیت گودل اظهار میدارد: "عدم تناقض در یک نظریه تنها در یک نظریهی قویتر میتواند نشان داده شود". این بدان معنا است که تمامیت تنها در صورتی میتواند اثبات شود که دستگاه صوری ناسازگار باشد که در این صورت نیاز به دستگاه فراتری خواهد بود تا سازگاری اثبات شود. اهمیت کار گودل در ریاضیات و منطق به طور گستردهای شناخته شده است. همانطور که کویس اظهار میدارد، نتیجهی کار گودل معروف است: هر نظریهای مشتمل بر حساب اعداد ناگزیر نظریهای ناتمام است. یک گزاره در حالی میتواند در نظریهی اعداد بگنجد که برآورد اصول موضوعه نبوده و همچنین در تناقض با آنها قرار نداشته باشد". به بیان دیگر، هیچ دستگاه صوری نمیتواند هم سازگار و هم کامل باشد. فراتر از پرداختن به ریاضیات و مسألهی هیلبرت، مسألهی دیگری قضیهی ناتمامیت گودل را به مکانیک کوانتومی هایزنبرگ و نظریهی جان ون نیومن (76) مربوط میکند. در حالی که پرداختن گودل به چنین مباحثی بسیار تقدیر شده، مبحث مهمی در ادبیات در باب دستاوردهای فلسفهی گودل در زمینهی علم منطق نیز باز شده است و بسیاری از دانشمندان قصد دارند که ادعا کنند، در نتایج به دست آمده از قضیهی ناتمامیت، به سادگی اغراق شده است.این مسأله از آنرو قابل توجه است که گودل فرای تلاشش در منطق ریاضی، دیدگاههایی فلسفی نیز داشت. از آنجا که گودل برای ژیان کارلو روتا، (77) ریاضیدانی با گرایشهای پدیدارشناختی چنین مینویسد: "فلسفهی استعلایی... در شکل تکامل یافتهاش...، چیزی بیشتر یا کمتر از سنجش خرد ناب کانت نمیتواند باشد، که به علم دقیق تبدیل شده است". علاقهی گودال در خصوص زمان نیز در روح کانتی بیان شد، همانگونه که به باور گودل: "تلاش برای کشف آنکه چه چیزی در فکر ما نسبت به زمان مهم است، میتواند بدون کمک گرفتن از فیزیک، با ترکیب کردن مفاهیم بدون تحلیل کردن شان، صورت پذیرد". کاری که در عوض باید انجام شود، "بازسازی ماهیت اصلی طرز فکرمان است".
گودل با این تصور که تمایز قائل شدن میان شیوهی آنگلو - آمریکایی و قارهای فلسفیدن، تأسفبار و در عین حال امری کم اهمیت است، در تمام دوران زندگی حرفهایاش از جریان بحثها و تأملات فسلفیای که بر روی مسائل فیزیک و منطق ریاضی در جریان بود و همچنین فلسفهی زمان دور ماند. یورگرو (78) این مورد را با ارجاع به سهم گودل در کتاب پاول شلیپ (79) با عنوان آلبرت اینشتین: دانشمند فیلسوف به تفصیل شرح میدهد و معتقد است که پیشفرض گودل خطا بوده است. یورگرو مینویسد: "پرداختن گودل به کتاب شیلپ هیچ تأثیری بر جامعهی فیلسوفان نداشت". در نظر او، گودل تحصیلات دانشگاهی لازم را برای آن که فیلسوف به حساب بیاید را نداشت و در نتیجه تلاشهای اندیشمندانهاش با استقبال خوبی مواجه نشد.
چنین برخوردی در زمینهی تحصیلات آکادمی، مرسوم و بسیار سیاستمدارانه است؛ گرایشهای دانشگاهی که سعی بر نفی آنچه دارد که در زمینهی "تخصص" بر آن تأکید شده است. همانطور که گودل نتوانست سبک نگارش مرسوم فلسفهی تحلیلی آن زمان را به کار ببرد و اسامی صحیح فلاسفهی آمریکایی را درست ارجاع نداد، همین امور باعث شد که تلاش گودل در فلسفه نتواند به گفتمانی عمومی راه یابد. در این راستا، گودل مثالی در میان بسیاری دیگر از این نوع افرادی قرار دارد که در فضاهای بستهی تخصصی، جایی در میان گفتمانهای دانشگاهی ندارند و راه را برای مخالفان و دیگر کسانی که از زمینه تخصصهایی دیگر میخواهند وارد شوند، بسته است. متأسفانه این یک واقعیت در مورد فلسفهی علم است؛ زیرا در فضایی آشکارا سیاسی و در متن گفتمانهای فلسفهی اجتماعی، اخلاقی و سیاسی قرار دارد.
پینوشتها:
1. اگرچه نخستین بار مارکنی سیگنالی رادیویی را در 1895 مخابره کرد.
2.Wilholm Rontgen
3.Robert Goddard
4.Gaston Bachelard
5.Louls Basso
6.Patrick A. Heelan
7.Ernst Mach
8.Ludwik Fleck
9.Werner Heisen-berg
10. So many modalities of humanization
11.David Hilbert
12.kurt Godel
13.Konigsberg
14.Avenarius
15.Poincaré
16.Heinrich Rickert
17.Wilhelm Dilthey
18.Max Weber
19.Karl Jaspers
20. philology
21. The tradition of Victorian relativity antedating Einstein
22.Rene Berthelot
23.Charles Sanders Peirce
24.Reimann
25.Pierre Duhem
26.Paul Fey- erabend
27. Continuationist
28.Jeanne Peiffer
29.George Canguilhem
30.Herbert Butterfield
31.Presentism
32.William Whewell
33.William Thomson
34.Lord Kelvin
35.Hyton Lyell
36.Rudolf Clausius.
37. یکی از بنیادیترین اندیشههای فلسفی نیچه، ر ک به حکمت و فلسفه، شماره دوم، تابستان 1390، صص 52-37.
38.Alfred Lothar Wegener.
39. دیدگاه مؤلف مقاله آن است که دانش زمینشناسی برای ردیابی آزمایشهای پنهان هستهای ضروری است.
40. translato
41. translation
42.Feredrich Adolf Paneth
43.lsotopes
44.George Hevesey
45.Radium D
46 Jaap Van Brecke
47.Joachim Schummer
48.Feredrick Von Hayen
49.Michael Polany
50.Ricket
51.Bensaud Vincent.
52. به احتمال منظور مؤلف آن است که نظریه فرضی و ذهنی با ماده عینی و ملموس در تطابق قرار میگیرد.
53.Canter
54.Halle
55.Gottlob Frege
56.Weyl
57.Brower
58.Bohr
59.Ryckman
60.Clair Ortiz Hill
61 .Gottingen
62.Richard Tieszen
63.Eugene Wigner
64.Noematic
65. subjective experience
66. objective world
67.Theodore Kisiel
68.Joseph Kockelman
69.Positive science
70.Milieu Intérieur
71.Claude Bernard
72.Hans Dreisch
73. ontical
74.Dasein
75.Jean Cavaillès
76.John Von Neumann
77.Gian Carlo Rota
78.Yourgrau
79.Paul Schilpp.
Early Continental Philosophy of Science. Babette Babich. THE HISTORY OF CON-TINENTAL PHILOSOPHY,General Editor: Alan D. Schrift pp. 263-286.
منبع مقاله:
ماهنامه علمی تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، شمارهی 116.
/م