نویسنده: حسین شقاقی
دیلتای (1911 – 1833) در مقابل روح پوزیتیویستی حاکم بر دورانش که باعث کماعتباری علومانسانی شده، خواهان اعتبار بخشی مجدد به این علوم است. دیلتای از علوم انسانی تعریفی تازه ارائه میدهد و موضوع و روش این دسته از علم را متمایز از موضوع و روش علوم طبیعی معرفی میکند. دیلتای با معرفی موضوع و روش متمایز علوم انسانی، از استقلال علوم انسانی دفاع میکند.
پوزیتیویسم در قرن نوزدهم بین اندیشمندان غربی اشاعه قابل ملاحظهای دارد و دانشی که بیش از سایر علوم در این قرن، ارزش و اعتبار دارد، «علوم تجربی» است چراکه تصور بر این بود که نتایج حاصل از این علوم، متقن و عینی است و این ایقان و اطمینان نه در مباحث متافیزیکی برای بشر حاصل میشود و نه در علوم تاریخی – اجتماعی. علوم تجربی تا حدی این اعتبار را مرهون روششناسی خود بود. (واعظی 1380: 100)
«تاریخ گروی» (historicism) جریان فکری مهم دیگری در قرن 19 بود. براساس «تاریخ گروی» هر پدیده را باید در زمینه عصر آن مفهومبندی و درک کرد. بنابراین امکان ندارد که به مدد معیارهای این عصر به فهم پدیدههای دیگر اعصار دست یافت. در نتیجه در علوم انسانی نمیتوانیم به فهم عینی و متقن امیدوار باشیم چرا که فاصله تاریخی میان مفسر و مولف مانع دست یافتن به چنین فهمی است. همین مسأله از ارزش و اعتبار علوم انسانی در برابر علوم تجربی میکاست.
«یوهان گوستاو درویسن» (1884 – 1808)، علت موفقیت علوم تجربی و عدم توفیق علوم انسانی را، روششناسی این علوم دانست. به همین جهت علوم تاریخی نیز برای موفقیت، نیازمند ارتقای روش هستند. (رک: واعظی 1380: 102) ویلهلم دیلتای (1911 – 1833) با درک خلاء روششناسی در علومانسانی و با توجه به مشکلی که تاریخ گروی بر سر راه علوم انسانی نهاد، قصد داشت موانع تاریخ گروی را برطرف و روش شناسیای خاص علوم انسانی طراحی کند تا بدین وسیله علوم انسانی به شکلی علمی مستقل و در عین حال دارای اعتبار در کنار علوم تجربی مطرح شود. دیلتای از جمله مهمترین متفکرین و صاحب نظران «هرمنوتیک» (پیش از ظهور هرمنوتیک فلسفی) است. طرح مبحث هرمنوتیک به وسیله دیلتای، معطوف به اهمیتی است که وی به علوم انسانی و محکم کردن مبانی این علوم داده است (رک: دیلتای 1389 (الف): 350 و 491): «هدف دیلتای کشف مبنایی فلسفی برای علوم انسانی است و بر آن است که این کار را به نحو تاریخی و سیستماتیک/منظم/ به انجام برساند» (Mantzavinos 2005:4) دیلتای با پرداختن به مباحث هرمنوتیک بر آن بود تا مشکلی را که پوزیتیویسم و تاریخ گروی بر سر راه علوم انسانی نهادند برطرف نماید. او دشواری علوم انسانی را در دو چیز میداند یکی خصلت تاریخی موضوع این علوم و دیگری وجود تاریخی دانش مفسر و عالم این علوم، ولی معتقدست که این دو مورد، مانعی لاینحل برای فهم عینی در علوم انسانی نیستند بلکه علوم انسانی باید روش مناسب خود را بیابد تا با به کارگیری آن روش به فهم عینی موضوعات خود، نائل شود.
دیلتای در مقاله معروفش با عنوان «پیدایش هرمنوتیک» (1900)، که در آن «مساله معرفت علمی به افراد...» را بررسی میکند، میپرسد: «آیا چنین معرفتی ممکن است، و چه وسایلی در اختیار ما برای دستیابی به آن موجود است؟» (Dilthey, 1996:235). بدینسان مساله عینیت و اعتبار کلی معرفت به وضعیت ذهنی دیگران به وجود میآید. (Mantzavinos, C. 2005:9).
به باور وی از آنجا که علوم انسانی و علوم طبیعی، در «موضوع» با هم تفاوت دارند، به تبع در روش نیز میباید متفاوت باشند. (رک: دیلتای 1389 (الف): 150. پس عدم ثمربخشی روش علوم طبیعی در علوم انسانی، به معنای عدم روشمندی و عدم توفیق به فهم عینی در علوم انسانی نیست. بنابراین وظیفه عالم علوم انسانی این است که ابتدا روش مناسب علوم انسانی را بیابد.
تمایز فهم از تبیین
همانطور که بیان شد از نگاه دیلتای یکی از عمده تفاوتهای بین علوم طبیعی و علوم انسانی تفاوت روش این دو دسته علوم است. شاید در ابتدا تصور شود که این تفاوت احتمالاً در این است که روش علوم طبیعی، تجربه و استقرا و روش علوم انسانی غیرتجربی است. اما دیدگاه دیلتای چنین نیست. به نظر او همه علوم به نحوی تجربی هستند (دیلتای 1389 (ب):107) یعنی همه علوم اساساً از تجربه و استقرا بهرهمند هستند. اما تفاوت در کار و وظیفهای است که تجربه و استقراء در هر یک از علوم طبیعی و علوم انسانی بر عهده دارند. (Dilthey 1996: 254) موضوع علوم تجربی، پدیدههای فیزیکی است و هدف و غایت این علوم، تبیین کردن (Erklärung/explanation) علی معلولی این پدیدههاست ولی موضوع علوم انسانی تجربیات زندگی انسانها و آثاری است که انسانها خلق کردهاند و به واسطه این آثار تجربیات زندگی خود را ظهور بخشیدند: «هر چیزی که انسان مهر تولید خود را بر آن زده است، موضوع علوم انسانی است.» (دیلتای 1389 (الف): 653) هدف علوم انسانی «فهم» (Verstehen/understanding) تجربیات زندگی و آثار حاصل از آنهاست نه تبیین علی و معلولی آنها: «فهم در حوزه امور انسانی متناظر چیزی است که در حوزه شناخت طبیعت تبیین نامیده میشود». (دیلتای 1389 (ب): 653) بنابراین استفاده علوم انسانی از تجربه و استقراء بر محوریت و مبنا قرار دادن مساله «فهم» است.در مورد رفتار انسان هیچ نوع قانون طبیعی حکمفرما نیست و انسان آزاد است که در مقابل محرکاتی که علیه او صورت میگیرد عکسالعملهای مختلف و متنوعی را از خود نشان دهد. پس هیچ یک از افعال انسان را نمیتوان اجباراً مسبوق به یک محرک یا علت خاص دانست زیرا این افعال به صورت ارادی صادر شده است و نشان دهنده دنیایی است که صاحب فعل در آن زندگی میکند. این دنیا فردی و شخصی است و تنها متعلق به صاحب آن فعل است به همین علت ما در علوم انسانی به دنبال صادر کردن «احکام عام»؛ آنگونه که در علوم طبیعی مرسوم است، نیستیم.
تمایزی که دیلتای میان علوم تجربی و علوم انسانی گذاشت مخالف با نوع تفکر « پوزیتیویستی» قرن نوزدهم بود. پس از داروین جریان فکری نیرومندی در غرب شکل گرفت که قوانین انسانی را همانند قوانین طبیعی میشناخت. اما تفکیک دیلتای در تقابل این جریان قرار داشت. (احمدی 1370: 2- 531) دیلتای طریق عالمان علوم انسانی را که روش تجربی را اختیار کرده بودند، طرد کرد. وی معتقد بود که جامعهشناسی «کنت» و «اسپنسر» (مانند روانشناسی تجربی «هرمان ابینگهاوس») شبه علمی بوده است زیرا تبیینهای علمی ارائه میکرد. (برک 1379: 419) به اعتقاد دیلتای در علوم انسانی نمیتوان تبیینهای علی ارائه داد چرا که اصل علیت در جهان انسانی طرد میشود زیرا افعال نفس، آزاد، هدفدار و خلاقانه است، پس نمیتوان از اعمال انسان تبیین علی ارائه داد. بین علت و معلول رابطه جبری وجود دارد به این معنی که با حصول علت، معلول نیز اجباراً و طبق قوانین طبیعت حاصل خواهد شد و با استفاده از همین قاعده علت و معلول است که دانشمند علوم طبیعی «احکام عام» صادر میکند. چرا که علم تجربی میباید همواره فرد را وسیلهای برای رسیدن به عام بینگارد و این همان چیزی است که دیلتای آن را تبیین علی – معلولی در علوم طبیعی مینامد؛ یعنی کشف اینکه هر الفی، موجب پیدایش ب میشود:
ویلهلم دیلتای (1911 – 833)، استدلال میکند که در حالی که هدف علوم طبیعی تبیین همه واقعیتهای فیزیکی برحسب قوانین نامتغیر کلی است، علوم انسانی (Geisteswissenschaften/ human sc ences) همچون تاریخ در جستجوی دستیابی به [فهم] افراد یا رویدادهای منحصر به فرد گذشته است. بنابراین، کار علوم انسانی، مقتضی رهیافت معرفت شناختی متفاوتی است. دیلتای بین روش تبیین کردن که مشخصه علوم طبیعی است و روش علوم انسانی تمایز قائل میشود: یکی به دنبال معرفت عینی غیرشخصی علی است و دیگری به دنبال فهم است؛ که نهایتاً مبتنی بر انگیزهها و مقاصد عاملهای تاریخی (historical actors) است. «عین متعلق فهم همواره چیزی فردی است». (Modern Philosophy: 174)
در مورد رفتار انسان هیچ نوع قانون طبیعی حکمفرما نیست و انسان آزاد است که در مقابل محرکاتی که علیه او صورت میگیرد عکسالعملهای مختلف و متنوعی را از خود نشان دهد. پس هیچ یک از افعال انسان را نمیتوان اجباراً مسبوق به یک محرک یا علت خاص دانست زیرا این افعال به صورت ارادی صادر شده است و نشاندهنده دنیایی است که صاحب فعل در آن زندگی میکند. این دنیا فردی و شخصی است و تنها متعلق به صاحب آن فعل است به همین علت ما در علوم انسانی به دنبال صادر کردن «احکام عام» نیستیم: «در جهان روح بشری به نحو چشمگیری با درک فردیت سروکار داریم» (دیلتای 1389 (الف): 271) علوم انسانی درپی فهم است و نه در پی تبیین علی – معلولی و تعمیمهای علم طبیعی و: «[به باور دیلتای] فهم میتواند موجودیت فردی را درک کند.» (پالمر 1377 : 117). بنیاد علوم انسانی بر مبنای فهم استوار است. (Dilthey 1996: 252) یعنی عالم علوم انسانی فردی است که سعی دارد دیگر انسان ها را بفهمد، آن هم از طریق آثار آنها، مثلا یک مجسمه سنگی را در نظر بگیرند که متعلق به دهها قرن پیش است و جنس سنگ آن بسیار نادر و گرانبهاست. اگر در نگریستن به این مجسمه درجستجوی پاسخ به پرسشهایی از قبیل اینکه سنگ این مجسمه متعلق به کدام معدن است یا چه عواملی این سنگ ایجاد شده، عمل یک دانشمند طبیعی را انجام دادهایم. اما اگر در پی پاسخ به این پرسش باشیم که سازنده این مجسمه چه معنا و مقصودی از طراحی آن داشته، و در هنگام طراحی آن به چه چیز میاندیشیده، در مقام یک عالم علوم انسانی نشستهایم.
تفات دوم علوم انسانی و علوم طبیعی
تفاوت دیگر علوم انسانی با علوم تجربی در این است که در علوم تجربی بین مفسر و موضوع دوگانگی وجود دارد ولی در علوم انسانی چندان نمیتوان بین مفسر و موضوع، فاصله مشخصی را قائل شد: «موضوع علوم طبیعی ابژهای است که مصنوع انسان نیست بلکه از اجزای طبیعت است و بین این ابژه و شناسنده (سوژه) فاصله و ثنویتی برقرار است [که بعدها هایدگر آن را مولود حاکمیت اندیشه دکارتی در تفکر غربی دانست]. در مقابل روش علوم انسانی و تاریخی گامی است به سوی شناخت و ادراک معنای پدیدارهای تاریخی مورد شناخت و موضوع این علوم، خود سوژه یا شناسنده را نیز در بر میگیرد.» (احمدی 1370: 531) بر همین اساس ما جهان طبیعی را از طریق «تجربه بیرونی» (Erfahrung/experience) میشناسیم و به «تبیین بیرونی» (erklaren/ explain) آن میپردازیم ولی جهان انسانی را بدون واسطه و از «درون» میشناسیم و به درک از «درون»، یعنی به فهم آن میپردازیم.در واقع از نظر دیلتای موضع علوم انسانی همان انسان است و انسان نیز همان زندگی انسانی است. این مسأله را دیلتای در «فلسفه زندگی» خود، تبیین میکند. مقصود دیلتای از «زندگی» واقعیت بیولوژیک مشترک انسان و حیوان نیست بلکه زندگی همان چیزیست که انسان آن را تجربه میکند پس زندگی همان تجربه زندگی (E-lebnis/lived experience) است. علوم انسانی بدون تجربه زندگی هیچ هویتی ندارد. گزارههای کلی و نظری در علوم انسانی فارق از توجه به تجربه زندگی بیمعنا و بدون اعتبارند: هر گزاره عام در علوم انسانی میتواند در تحلیل نهایی صرفاً از طریق نسبت آن با فعالیت ذهنیای که در تجربه زندگی و فهم، مفروض است، توجیه شود. (Dilthey 1996 : 252)
دیلتای برای تفهیم مقصود خود از لفظ «Erlebnis» (تجربه زندگی) استفاده میکند که از فعل «erleben» (تجربه کردن به ویژه در موارد فردی) ساخته شده است. (پالمر 1377: 119) در تجربه وجود واقعی آدمی محقق و واقع میگردد. آدمی یک ماهیت بدون زمان و مکان نیست بلکه یک موجود تاریخی و متأثر از زمان و مکان است. انسان مرتباً در حال تجربه کردن و تأثیرپذیری از محیط، دیگر انسانها و اشیائی است که در ارتباط با آنها قرار دارد. و در این تجربه کردن و تأثیرپذیری است که «زندگی» یک انسان و فردیت اون شکل میگیرد. بر این اساس انسان مرتباً در حال تغییر است چرا که حیات انسان چیزی جز تجربه زندگی (Erlebnis) نیست. مقصود دیلتای از Erlebnis کل حیات انسان است. Erlebnis مرتباً در حال تغییر است. عالم علوم انسانی با همین وجه مشخصه انسان؛ یعنی تجربه زندگی او مرتبط است. اساساً فهم که در مقابل روش تبیین در علوم تجربی، روش مخصوص علوم انسانی معرفی شد، با تجربه زندگی سر و کار دارد:
... فهم قلمرو تمام کسانی که فعالانه به امور انسانی میپردازند، و فرق آن با تبیین این است که فهم در زندگی مشارکت دارد، مشارکتی که فقط براساس زندگی ممکن است. زندگی هم موضوع اصلی و هم ابزار کار کسانی است که به امور انسانی میپردازند. (دیلتای 1389 (ب): 4 – 653)
جلوههای زندگی
اما انسانها نسبت به جهان خارج کاملاً منفعل نیستند بلکه معنایی را که در تجربه زندگی خود دریافتند در آثار خود «بیان» (Ausdruck/expression) میکنند. Ausdruck عبارت است از یک جلوه از جلوههای زندگی انسان، هر جلوه از زندگی (Ausdruck) با کل تجربه زندگی انسان (Erlebenis) ارتباط برقرار میکند. در اینجا بین Erlebnis و Ausdruck یک دور به وجود میآید: «بدین معنی که یک جلوه از زندگی همواره به دریافت ما از [تجربه] زندگی (Erie-nis) برگشت پیدا میکند و معنای متجلی در آن نیز باز به صورت دریافتی از [تجربه] زندگی (Erlebnis) مفهوم واقعی میشود.» (ریختهگران: 95)به باور دیلتای معنای متجلی شده در جلوههای زندگی مؤلفان و هنرمندان، برای یک مفسر یا یک عالم علوم انسانی قابل فهم است. به عبارت دیگر انسانها اولاً «زندگی» را معنادار تجربه میکنند، ثانیاً به بیان (Ausdruck) این معنا تمایل دارند. مقصود از Ausdruck تجلی یک معناست. انسان وقتی به اظهار تجربه زندگی خود میپردازد در واقع معنایی را متجلی میکند. این تجلی در اعمال و آثار انسانها به فعلیت میرسد و ثالثاً این معنا از طریق این آثار برای انسانهای دیگر قابل درک است. و اساساً هر یک از تجلیات زندگی دیگران که با آنها مواجه میشویم ما را به فهم خود فرا میخوانند. (رک: دیلتای 1389 (الف): 252)
یک اثر هنری مثل یک نقاشی یا یک بنای تاریخی، همان «بیان» تجربه معنادار زندگی هنرمند است که در این اثر به فعلیت رسیده است. و یا به عبارت دیگر روح هنرمند در این اثر هنری، «عینیت یافته» است و موضوع علوم انسانی همین است یعنی تمام آثاری که تجربه زندگی یک انسان در آنها «عینیت یافته» است:
هر چیزی که در آن روح یا ذهن انسان خود را عینیت بخشیده است در حیطه علوم انسانی (Geistewissenschaften/human science) قرار میگیرد و دایره آنها همانقدر گسترده است که دایره فهم و فهم ما موضوع حقیقی خود را در عینیت یافتگی خود در زندگی دارد. (پالمر 1377: 124)
دیلتای خود در این باره مینویسد:
این علوم [= علوم انسانی] همه ریشه در تجربه زیسته، تعبیرات این تجربهها، و درک و فهم این تعبیرات دارند. تجربه زیسته و فهم هر نوع تغییری از تجربههای زیسته بنیاد هر حکمی، هر مفهومی و هر شناختی است که وجه تمایز علوم انسانی است. (دیلتای 1389 (الف): 149).اما اثر هنری یک شیء فیزیکی است و معنای مدنظر هنرمند درون اثر مخفی است. حال ممکن است این مساله مطرح شود که فهم آن معنای درون این اثر چگونه حاصل میشود؟ آیا فاصله تاریخی بینِ مفسر و صاحب اثر، مانع فهم مقصود صاحب اثر نیست؟ و آیا اصلاً مفسر باید هم و غم خود را صرف یافتن مقصود صاحب اثر کند یا اینکه به بهانه وجود این فاصله تاریخی به درک مستقل از «اثر»، مفارق از معنایی که صاحب آن مورد نظر داشته، بپردازد؟ پیش از اینکه نظر دیلتای را در این مورد بیان کنیم بهتر است به نظریههای سه گانه فهم در بین نظریهپردازان «هرمنوتیک» و «نقد ادبی» اشارهای کنیم. این نظریات عبارتند از: 1- متن محوری 2- مولف محوری 3- مفسر محوری. طرفداران نظریه متن محوری و مفسر محوری راه یافتن به نیت مولف را دشوار بلکه ناممکن میدانند چرا که معتقدند مفسر نمیتواند از چارچوب تاریخی خود عبور کند و به دنیای مولف راه یابد. اما دیلتای حامی «مولف محوری» است. قصد دیلتای صرفاً شناختن متن نیست. بلکه او میخواهد به آن تجربه زندگی که در متن جلوهگر شده، نزدیک شود.
فهم زندگی مولف
دیلتای معتقدست که مفسر میتواند با همدلی (Einfühlung/e – pathy) با «صاحب اثرم به «تجربه مجدد» و «بازآفرینی» اثر دست یابد. (رک: واعظی 1380: 110) به باور دیلتای اگر در امکان همدلی با دیگر انسانها تشکیک کنیم، اساساًعلم تاریخ و هرگونه علوم انسانی را باید ناممکن بدانیم. انسانها قادر به احساس وضعیت درونی و روحی یکدیگر هستند و همین علوم انسانی موجود شاهدی بر این مدعاست:هر عمل انسانی، فهم دیگر افراد را از پیش مفروض میدارد،... ما انسانها قادر به احساس وضعیت ذهنی دیگران هستیم، کل علم زبانشناسی و تاریخ مبتنی بر این پیش فرض است که چنین بازفهمی از دیگر افراد، میتواند مبتنی بر عینیت بنا شود. آگاهی تاریخی توسعه یافته بر این مبنا، انسان مدرن را قادر ساخته که کل گذشته بشریت را پیشروی خود حاضر ببیند: انسان مدرن فراتر از مرزهای زمان خودش به فرهنگ گذشتگان مینگرد... (Dilthey 1996: 235)
آدمی یک ماهیت بدون زمان و مکان نیست بلکه یک موجود تاریخی و متأثر از زمان و مکان است. انسان مرتباً در حال تجربه کردن و تأثیرپذیری از محیط، دیگر انسانها و اشیائی است که در ارتباط با آنها قرار دارد. و در این تجربه کردن و تأثیرپذیری است که «زندگی» یک انسان و فردیت اون شکل میگیرد. ... عالم علوم انسانی با همین وجه مشخصه انسان؛ یعنی تجربه زندگی او مرتبط است. اساساً فهم که در مقابل روش تبیین در علوم تجربی، روش مخصوص علوم انسانی است، با تجربه زندکی سروکار دارد.
مفسر میبایست از شرایط کنونی که در آن قرار دارد خارج شود و فاصله زمانی و تاریخیای که او را از دنیای متن جدا کرده از میان بردارد و به نحوی همروزگار مولف شود. و فهم اثر مولف، راهی جز این انتقال ندارد. این انتقال عبارت است از جابجایی یک زندگی روحی و درونی (یعنی زندگی درونی مفسر) به زندگی روحی و درونی دیگر (یعنی زندگی درونی مولف) زیرا اگر چه حافظه (Mind) یک «فضای بیانتهای روانشناختی ذهنی» میباشد ولی: هر زندگی ذهنی قابلیت جابجایی خود را دارد و فهم (که هدف علوم انسانی میباشد)، چنین انتقالی به زندگی ذهنی (و درونی) فرد دیگری است. (Valdes 1991:48) زیرا اثر مولف بازتاب زندگی درونی مولف است بدین معنی که «زندگی درونی (inner life) در آثار خارجی (exte – nal signs) ارائه شده است.» (Valdes 1991 : 49) پس مفسر بدون یکی شدن با آن زندگی درونی، از درک این آثار خارجی عاجز است. و برای یکی شدن با زندگی درونی مولف میباید مرزهای تاریخی را درنوردید و با مولف همزمان شد چرا که زندگی درونی مولف متأثر از عصر زندگی مولف است. فهم همزمان شدن (coincide) با زندگی درونی «مولف» (auther)، برابر کردن خود با مولف (sich gleic – setzen) و دوباره ساختن (nachbildern/re – creation) مراحل اجرای عمل آفریننده اثر را میطلبد» (Valdes 1991 : 50)
زندگی مولف از طریق آثار باقی مانده از او فهمیده میشود. ما به ذهنیت درونی دیگران دسترسی مستقیم نداریم بلکه این آثاری از آنها – آثاری که در دسترس حواس ما هستند – است که طریق فهم تجربه زندگی آنهاست:
دیلتای ... یک فرایند ویژه را برای دستیابی به چنین معرفتی [= معرفت عینی به وضعیت ذهنی و تجربه زندگی دیگر افراد] پیشنهاد میکند؛ فهم. «وجود دیگر افراد در وهله اول صرفاً از بیرون به ما داده شده است، در امور واقع در دسترس حواس [ما]، یعنی در حرکات، اصوات، و اعمال. صرفاً از طریق فرایند بازتولید (re-creation) آنچه در دسترس حواس است، ما این تجربه درونی را تکمیل میکنیم.» (Dilthey, 1996:236). (Mantzavinos, C. 2005:9)
اما چگونه میتوان فاصلههای تاریخی را پشت سرگذاشت و به دنیای مولف راه یافت و با او همدل شد؟ دیلتای در اینجا ما را متوجه اشتراکات انسانها میکند. از نظر او «مفسر» میتواند از طریق تجربیات مشترک خود با مولف به درک حیات مولف نائل آید. به نظر وی امکان تفسیر بر پایه نزدیکی و قرابت بین مفسر و نویسنده و بر مشارکت آنان در تجربهای مشترک استوار است (رک: مک کواری 1378: 187): «جابجایی [به دنیای مؤلف] تنها به این دلیل میتواند صورت بگیرد که میان واقعیت تجربه ذهنی خود ما و واقعیت شخص دیگر شباهتی وجود دارد.» (پالمر 1377: 115) برای مثال یکی از اشتراکات قابل توجه مولف و مفسر، «زبان» است. چرا که وقتی مولف مطلبی را به کتابت در میآورد از زبان استفاده میکند و زبان وسیلهای است که مخاطب نیز از آن برخوردار است و آن را میفهمد.
معنای نهایی یک متن، مفارق از نیت مولف آن، و نیت مولف نیز مفارق از زندگی او نیست. اما با تأمل بیشتر در نظریات دیلتای به نظر میرسد که این نظریات خالی از تناقض نیست چرا که او گاهی اعتراف میکند که مفسر میتواند اثر را بهتر از صاحب آن بفهمد و از این بالاتر اینکه دیلتای این مسأله را هدف «هرمنوتیک» معرفی میکند. (احمدی 1370: 534)
دیلتای از یک طرف وجود تاریخی مفسر و مولف را میپذیرد و از طرف دیگر موضع «عینیگرایی» در تفسیر را اختیار میکند و محوریت تفسیر را با مولف میداند. متفکران هرمنوتیک فلسفی همچون مارتین هیدگر و هانس گادامر او را متهم میکنند به اینکه به لوازم منطقی اعتقاد به تاریخیت انسان پابند نبوده است. ناقدان آمریکایی و انگلیسی آیین مشهور به «نقد نو» فرمالیستهای روسی، ساختارگرایان فرانسوی، نویسندگان هرمنوتیک مدرن و نیز شالودهشکنان که همگی از مخالفان اصالت نیت مولف هستند علیه این نظر دیلتای (یعنی اصالت نیت مولف) دلایلی آوردهاند که یکی از اصلیترین این دلایل «بنیان ناخودآگاهانه اثر هنری» است. در توضیح این دلیل میتوان گفت که آفریننده اثر هنری، و کاربرنده قاعدههای بیان زبانشناسانه، خود به دقت آگاه نیست که چه میکند. از آنجا که نیروی آفریننده ذهن آدمی صرفاً به آگاهی او مربوط و محدود نمیشود و به درجههای گوناگون وابسته به ناخودآگاه و به قول فروید، «استوار به ضمیر ناخودآگاه انسانی است، نمیتوان ادعا کرد که محصول کار به طور کامل همان است که آفرینندهاش از آغاز در سر داشت.» (احمدی 1380: 136)
اما اگر بخواهیم به نحوی از دیلتای دفاع کنیم میتوانیم اینگونه ادعای او را توجیه کنیم که هدف قراردادن نیت مولف در عمل تفسیر با اینکه «مفسر فهم بهتری را در عمل تفسیر نسبت به خود مولف به دست آورد، مغایرتی ندارد. چرا که مقصود این است که مفسر، حیات مولف را بهتر از مولف درک کند: «هرمنوتیک فهم مولف، بهتر از فهم مولف از خودش میباشد.» (Valdes 1991: 50)
اما اگر چه مفسر در عمل تفسیر به فهم برتری از مولف در رابطه با حیات شخصی مولف دست مییابد، اما درک حیات درونی مولف مقدمهای است برای فهم اثر و فهم اثر چیزی نیست جز راهیابی به مقصودی که مولف از اثر داشته است.
موضوع علوم تجربی، پدیدههای فیزیکی است و هدف و غایت این علوم، تبیین علی معلولی این پدیدههاست ولی موضوع علوم انسانی پدیدهها و تجربیات حیاتی انسانهاست و هدف علوم انسانی فهم این تجربیات و پدیدههاست نه تبیین علی و معلولی آنها.
شرایط فهم
به هر حال از نظر دیلتای، مفسر در مسیر تفسیر باید به فهم زندگی «صاحب اثر» نائل شود ولی دست یافتن به این فهم دارای شرایط زیر است: شرط نخست آشنایی با فرآیندهای ذهنی است که از خلال آنها «معنا»، تجربه و اظهار میشود (مثلاً آشنایی با دوست داشتن؛ نفرت ورزیدن و اراده کردن) در اینجا دیلتای روانشناسی تبیینی را مورد نقد قرار میدهد و در مقابل آن از «روانشناسی تفسیری» یاد میکند: روانشناسی تفسیری به تبیین فرآیندهای ذهنی و روانی به کمک علل و عوامل، بیتوجه است و در عوض به تبیین جنبههای مختلف زندگی روانی، با مراجعه به ساختار درونی آنها میپردازد. (واعظی 1380: 111)شرط دوم آن است که باید زمینه واقعی اظهار و تجلی زندگی را شناخت. قبل از دیلتای، شلایر ماخر، با طرح نظریه «دور هرمنوتیکی» فهم اجزا متن را وابسته به فهم کل متن و فهم کل متن را نیز نیازمند فهم اجزا آن دانست. دیلتای در اینجا این ایده را به فهم آثار «غیرنوشتاری» انسانها تعمیم میدهد. به عنوان مثال برای شناخت یک مذهب باید زمینههای اجتماعی و تاریخی ظهور و پیدایش آن را شناخت.
پیشتر کانت فهم جهان خارج از مبتنی بر فهم «مقولات فاهمه» میدانست. دیلتای معتقداست که فهم زندگی انسانی نیز در چهارچوب مقولات صورت میگیرد ولی «مقولات کانتی» برای شناخت زندگی انسانی نارسا هستند. تعدادی از مقولات زندگی را دیلتای مطرح میکند لیکن این فهرست ناتمام باقی ماند، زیرا به نظر او مقولات از راه تعمیمهای تجربی به دست میآیند. 2 تا از این مقولات که دیلتای مطرح میکند عبارتند از : 1- «ارتباط درون و بیرون»: در این اصل دیلتای به محتوای ذهنی و ابراز و اظهار فیزیکی آن نظر دارد. برای مثال عصبانیت یک محتوای ذهنی است که اظهار فیزیکی آن «اخم کردن» یا «فریاد زدن» است. 2- «مقوله قدرت»: بر مبنای این مقوله است که تأثیر و نفوذ خود را بر اشیاء و مردمان و نیز تأثیر آنها را بر خود تجربه میکنیم. از اینرو این مقوله است که با مقوله علیت در فهم و شناخت عالم مادی انطباق دارد. (دیلمن 1375: 4-773)
نتیجه
علوم انسانی هم از حیث روش و هم از حیث موضوع متفاوت با علوم طبیعی است. موضوع علوم طبیعی اعیان فیزیکی است و حال آنکه موضوع علوم انسانی تجربه زندگی انسانی است. تجربه زندی انسانی امری فردی است و بنابراین در علوم انسانی نباید در جستجوی قوانین عام لایتغیر بود، چرا که این جستجو با موضوع علوم انسانی که امری آزاد و مختار است سازگاری ندارد. برهمین اساس روش علوم انسانی نیز متفاوت با روش تبیین علی – معلولی علوم تجربی است. روش علوم انسانی فهم است، و هدف دیلتای از طرحِ مباحث هرمنوتیک، مرتبط با همین موضوع؛ یعنی «فهم» است. اما از آنجا که عالم علوم انسانی به تجربه زندگی دیگران و ذهنیت درونی آنها دسترسی مستقیم ندارد، فهم تجربه زندگی دیگران از طریق جلوههای این تجربه؛ یعنی آثار دیگر افراد صورت میگیرد. بنابراین میتوان علوم انسانی را علومی دانست که موضوعشان آثار مصنوع انسان؛ و روششان فهم این آثار برای فهم تجربه زندگی خالقان آن آثار، است.منابع فارسی
1-احمدی بابک (1380): حقیقت و زیبایی. نشر مرکز، چاپ پنجم، تهران
2- احمدی، بابک (1370): ساختار و تاویل متن. نشر مرکز. چاپ اول ج 2
3- برک، پیتر (1379). «ضرورت همگرایی نظریه اجتماعی و تاریخ» در فلسفه تاریخ. حسینعلی نوذری، طرح نو. چاپ اول
4. .پالمر، ریچارد (1377): علم هرمنوتیک. سعید حنایی کاشانی، هرمس
5. دیلتای، ویلهلم (1389) الف: تشکیل جهان تاریخی در علوم انسانی. منوچهر صانعی دره بیدی، ققنوس، تهران
6. دیلتای، ویلهلم (1389) ب: مقدمه بر علوم انسانی. منوچهر صانعی دره بیدی. ققنوس، تهران
7. دیلمن، هـ .پ (1375): «ویلهلم دیلتای» در ادواردز، پل، «فلسفه تاریخ»، بهزاد سالکی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول
8. ریختهگران، محمدرضا: منطق و مبحث علم هرمونتیک»، نشر کنگره»
9. مک کواری، جان (1378) تفکر دینی در قرن بیستم. بهزاد سالکی، چاپ اول، امیرکبیر
10. واعظی، احمد (1380) درآمدی بر هرمونتیک. اندیشه معاصر، چاپ اول.
منابع انگلیسی
11-Dilthey, Wilhelm (SW IV) (1996) Selected Works, Volume IV: Hermeneutics and the Study of History, ed. Rudolf A. Makkreel and Frithjof Rodi. Princeton, NJ: Prin-ceton University Press.
12. Dilthey, Wilhelm (1996): Hermeneutics and the study of history, Princeton University Press
13. Mantzavinos, S. (2005): Naturalistic Hermeneutics. Translated by Darrell Arnold, Cambridge: Cambridge University Press.
14. Valdes, Mario j. (1991), A Ricoeur Reader; Reflection and Imagination, New Yourk: Hevester Wheat Sheat.
15. Modern Philosophy: From 1500 ce to the Present (2001), edited by Brian Duignan, Encyclopedia Britannica.
منبع مقاله:
ماهنامه علمی – تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، سال دهم، شماره 7، پیاپی 114، مهرماه 1394، ایرانچاپ.
/م