انحراف اجتماعی

شخص «ناسازگار» کسی است که نیازهای شخصی خود را طوری ارضا می‌کند که انتظارات دیگران به صورتی جدی نقض می‌شود. میان چنین ناسازگاری اجتماعی و آنچه جامعه شناسان «انحراف اجتماعی یا رفتار انحرافی» می‌نامند
جمعه، 10 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انحراف اجتماعی

 انحراف اجتماعی
 

 

نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی



 

شخص «ناسازگار» کسی است که نیازهای شخصی خود را طوری ارضا می‌کند که انتظارات دیگران به صورتی جدی نقض می‌شود. میان چنین ناسازگاری اجتماعی و آنچه جامعه شناسان «انحراف اجتماعی یا رفتار انحرافی» می‌نامند تفاوت وجود دارد.
فرض کنید به بیمارستان روانی برای بازدید می‌روید و متوجه می‌شوید که بیماران تا حد زیادی مانند کسانی که می‌شناسید رفتار می‌کنند. کتاب می‌خوانند، صحبت می‌کنند، لطیفه می‌گویند، بازی می‌کنند، می‌رقصند و تلویزیون تماشا می‌کنند. اما بیماری را هم می‌بینند که در گوشه‌ای قوز کرده، سرش را به جلو خم کرده و تقریباً آن را میان زانوان خود گم کرده است. یکی از کارکنان بیمارستان به شما می‌گوید که او چندین سال به همین صورت بوده، تمام روز همین طور می‌نشیند و هرگز صحبت نمی‌کند. ظاهراً هیچ کس نمی‌تواند «به درون او راه یابد.» اگر با او حرف بزنید جوابتان را نمی‌دهد، گویی صدایتان را نمی‌شنود.
وقتی به او خیره می‌شوید شاید چنین فکری کنید: «خدا را شکر من مثل او نیستم!» اما هر چند این فکر ممکن است شما را ناراحت کند، واقعیت این است که شما هم از جهتی و تا حدی مانند همان بیمار هستید. گاه گاهی شما هم با واقعیت اجتماعی قطع ارتباط می‌کنید، آیا در این مورد شک دارید؟ پس تصور کنید روزی بسیار پردردسر داشته‌اید. «همه‌ی کارها» خراب شده و در امتحان نهایی شیمی رد شدید؛ دوستتان می‌خواهد با شما قهر کند و شغلی را که برای تابستان دنبال آن بودید به دست نیاوردید. حالا غروب است و تصمیم می‌گیرید پیاده روی کنید. به دوستی برمی‌خورید که می‌گوید: «سلام!» چون خیلی غرق افکار خود هستید نه او را می‌بینید و نه صدای او را می‌شنوید. در این شرایط موقتاً تماس خود را با موقعیت اجتماعی از دست داده‌اید. حالا رفتار شما فقط از لحاظ درجه و میزان با آن بیمار تفاوت دارد. قطع تماسی او، حالت خلسه مانند وی، از حالت شما شدیدتر و پایدارتر است که در مقایسه فقط تا حدی رفتار انحرافی است. همه ما گاهی چنین رفتاری داریم.
مفهوم «منحرف» را بدرستی فقط می‌توان در ارتباط با مفهومی دیگر درک کرد: هنجارها، رفتار انحرافی رفتاری است که از هنجاری اجتماعی منحرف می‌شود. هر کس زمانی طوری رفتار می‌کند که انحراف از بهنجار است، که در این معنی «معمولی‌ترین» رفتار است. مثلاً یک دانشجوی فارغ التحصیل از این لحاظ منحرف است که رفتار او در جهت نیل به تحصیلات بالاتر است؛ یعنی بالاتر از آنچه برای کل کشور «هنجار» محسوب می‌شود.
در برخی موارد آگاهی نداشتن از حقایق، انحراف دیگران را از نظر ما پنهان می‌کند. در بررسی که اخیراً شورای ملی جرم و بزهکاری انجام داده معلوم شد که تعداد زیادی از مطالعاتی که در آنها خود افراد مورد پرسش، جواب سؤالات را می‌دهند مشخص ساخته‌اند که نزدیک به 100 درصد همه افراد مرتکب نوعی تخلف شده‌اند، هر چند فقط معدودی دستگیر شده‌اند.»
هم تحصیلات در سطحی فوق العاده بالا و هم رفتار جنایی را می‌توان در ارتباط با رفتار بهنجار و عادی منحرف دانست. در اینجا نوعی ویژگی انحراف اجتماعی وجود دارد که آن را از ناسازگاری اجتماعی متمایز می‌کند. ممکن است اما در جهتی منحرف شویم که از نظر اطرافیان ما «مقبولیت یا عدم مقبولیت اجتماعی» داشته باشد؛ این انحراف اجتماعی است. ممکن است در جهتی هم منحرف شویم که «همیشه از نظر اجتماعی نامقبول باشد»؛ این ناسازگاری اجتماعی است.
رفتار انحرافی به رفتاری اشاره نمی‌کند که «بد» است، بلکه به رفتاری اشاره می‌کند که بسیار با هنجارهای اجتماعی تفاوت دارد. لذا ما نه تنها رفتار فرد جنایتکار، زن بدکاره و شخص نادان، بلکه رفتار شناگری قهرمان، دانشجوی نمونه و نویسنده‌ای بزرگ را منحرف تعریف می‌کنیم. «رفتار انحرافی رفتاری است که از نظر جهت یا میزان با هنجار اجتماعی مربوط به آن رفتار تفاوت دارد.» انحراف اجتماعی با هنجار تفاوت دارد، اما لزوماً با آن تناقض ندارد. دو عامل در تعریف هر رفتاری به عنوان رفتار انحرافی دخیل است: «جهت» و «میزان» انحراف. برای درک منظور ما از «جهت»، تفاوت میان دانشمند و ایجادگر حریق عمدی را در نظر بگیرید. دانشمند مورد احترام و قدرشناسی است و به دلیل جهت رفتار خود پاداش می‌گیرد. شخصی دیگر به دلیل کارهایش در معرض بی احترامی، بیم و شاید وحشت قرار دارد.
«میزان» را می‌توان با واکنشهای احتمالی یک صاحب ملک نشان داد که کودکی از سر بی دقتی باغچه او را لگد کرده است. اگر قرار بود مالک با سخنان تند به کار کودک واکنش نشان دهد، این کار به صورتی جدی هنجارهای رفتاری ما را تحت آن شرایط نقض نمی‌کند و مالک را از این لحاظ منحرف نمی‌دانیم. اما اگر مالک از کوره در می‌رفت و کودک را سخت کتک می‌زد، فکر می‌کردیم که این رفتار با هنجار چنان تفاوت دارد که او را باید در چنین وضعیتی منحرف محسوب کرد.
به قید موجود در گزاره (اظهارنظر) آخر توجه کنید: مالک «در این موقعیت خاص» منحرف اجتماعی محسوب می‌شود. ممکن است فردی در یک نوع رفتار منحرف باشد و در نوعی دیگر نباشد یا در واکنش به محرکی خاص در موقعیتی منحرف تلقی شویم و در موقعیتی دیگر نه. لذا نباید افرادی خاص را جزو منحرفان اجتماعی طبقه بندی کرد و نه افراد را از تیپ منحرفان اجتماعی معینی به حساب آورد؛ زیرا چنین کاری حاکی از آن است که همیشه به هر ترتیبی یا از جهاتی خاص منحرف هستند. بلکه ما به عنوان محققان جامعه شناسی می‌توانیم خاطرنشان کنیم که «رفتاری» خاص در موقعیت‌هایی خاص انحرافی است. ونسان ونگوگ نقاش معروف به دلیل توانایی فوق العاده‌اش در نقاشی منحرف بود. همچنین وقتی گوش خود را برید نیز منحرف بود. اما از نظر برخی رفتارهای دیگر منحرف نبود: غذاهای متعارف کشور خود را (هرگاه توان مالی آن را داشت) می‌خورد و لباسهای مرسوم کشور خود را می‌پوشید. به عبارت دیگر، طبق انتظار کسانی که با او تعامل داشتند و به شیوه‌ای که مورد تأیید آنان بود رفتار می‌کرد.

تحمل رفتار انحرافی

بنابر آنچه گفته شد در همه‌ی موارد رفتار انحرافی نامقبول نیست. برای بررسی بیشتر این نکته سؤالات زیر را در خصوص رفتاری که به طور کلی در جامعه‌ی ما نقض شدید انتظارات اجتماعی محسوب می‌شود از خود بپرسید:
1- آیا مردی که دو زن دارد، باید به زندان بیفتد؟
2- آیا کسی که محکوم به فروش هروئین به نوجوانان است باید به حبس ابد محکوم گردد؟
3- آیا کسی که ادعای خدایی می‌کند، باید به بیمارستان روانی فرستاده شود؟
جدول بندی پاسخهای چندین هزار نفر به این سؤالات احتمالاً توافق نظر زیادی نشان خواهد داد، هرچند اتفاق آراء وجود نخواهد داشت. برخی از پاسخ دهندگان فردی را که بیش از یک زن دارد مستحق زندان نخواهند دانست، برخی دیگر وی را مستحق زندان خواهند دانست. برخی از مردم مایل خواهند بود قاچاقچیان هروئین به زندان ابد بروند؛ بعضی نیز زندان ابد را شدیدتر از حد لازم می‌دانند. عده‌ای خواهند گفت کسی که ادعای خدایی کند دیوانه است، اما عده‌ای هم ممکن است به صورتی دیگر رفتار وی را توجیه کنند.
از جدول بندی مذکور چندین گرایش آشکار می‌شود. این گرایشها «هنجارهای تحمل» در قبال رفتار انحرافی است. همان طور که جامعه هنجارهای تعدیل رفتار دارد، هنجارهای تحمل رفتار ناهمرنگ را هم دارد. معمولاً فرد قاتل در جامعه ما بشدت محکوم و مجازات می‌شود، اما با پزشکی که عمداً دارویی را بیش از حد مجاز برای بیمار مبتلا به مرضی کشنده و دردناک تجویز می‌کند اغلب با نرمش برخورد می‌کنیم. وقتی یکی از ساکنان محله‌های پست با سنگ لامپ برق خیابان را می‌شکند، متهم به نقض قانون و بزهکار قلمداد می‌شود. وقتی نوجوان ثروتمندی در محله‌های مرفه نشین شهر همان کار را مرتکب می‌شود، می‌گوییم کار او صرفاً بیان احساسات افراطی نوجوانی است و اخطاری می‌گیرد و قصر در می‌رود. کای تی اریکسون جامعه شناس می‌گوید: «رفتاری که کسی را مستحق زندان می‌کند، ممکن است باعث تقدیس شخص دیگری شود؛ زیرا کیفیت خود عمل بستگی زیادی به شرایطی که عمل در آن صورت گرفته و به خُلق و خوی شاهدان آن عمل دارد.»
با تغییر فرهنگ به مرور زمان، هنجارهای تحمل نیز تغییر می‌کند. نمونه‌ای بسیار گویا از چنین تغییری عبارت است از تغییر نگرش آمریکائیان نسبت به همجنس گرایی، تا سالهای سال همجنسگرایان غیرعلنی در معرض سوءرفتار، تحقیر، تمسخر و بی آبرویی اجتماعی بودند و گاهی هم زندانی می‌شدند. جامعه‌ی با نزاکت حتی ذکر کلمه‎ی «همجنس گرایی» را ممنوع می‌کرد و هیچ روزنامه یا مجله‌ای «محترم» از این کلمه استفاده نمی‌کرد. هنجارهای تثبیت شده امروزه هنوز همجنس گرایی را رفتاری انحرافی می‌داند، اما نگرشی مداراگرانه‌تر بتدریج ظهور کرده است. کلمه‌ی همجنس گرا در مطبوعات چاپ می‌شود و همجنس گرایی علناً مورد بحث قرار می‌گیرد نهضت آزادی همجنس‌گرایان برای کسب آزادی‌های اساسی مدنی برای همجنس‌گرایان و تغییر نگرش مردم در قبال همجنس گرایی مبارزه می‌کند. در چندین ایالت همجنس بازی میان بزرگسالان به شرط رضایت هر دو طرف قانونی شده و در چند شهر قوانین حقوقی مدنی برای جلوگیری از تبعیض علیه افراد همجنس گرا، پلیس‌های همجنس گرا و سایر کارمندان شهر تصویب شده است. بدیهی است با اینکه بسیاری یا احتمالاً اکثر مردم در جامعه‌ی معاصر آمریکا هنوز همجنس گرایی را رفتار انحرافی تلقی می‌کنند، هنجارهای تحمل آن بسیار تغییر کرده است.

طبقه بندی رفتار انحرافی

رفتار انحرافی را می‌توان به چند طریق طبقه بندی کرد:
1- می‌توان میان افرادی که رفتار انحرافی را به اراده و اختیار خود انجام می‌دهند و کسانی که چنین رفتاری را بر اثر شرایطی که بر آن کنترلی ندارند و انجام می‌دهند تمایز قائل شد. فرض کنید یک راننده کامیون با اینکه در حرفه‌ی او شغل فراهم بوده، بیکار است؛ زیرا سربار بودن را انتخاب کرده و می‌گذارد دیگران خرج او را بدهند. فرض کنید راننده دیگری دنبال کار است، اما نمی‌تواند کار پیدا کند؛ زیرا کارفرمایان احتمالی وی می‌دانند که او گاهی غش می‌کند و این وضع البته خطرناک است. در هر یک از این موارد راننده از جهتی منحرف محسوب می‌شود، اما میان آنانی که توانایی دارند اما همّت ندارند و آنانی که همّت دارند اما توانایی ندارند تفاوتی بسیار ملموس وجود دارد.
2- رفتار انحرافی را می‌توان براساس اینکه مردم به تأیید یا عدم تأیید چنین انحرافی گرایش دارند یا نه طبقه بندی کرد. موفقیت‌های کسانی چون ادیسون و انیشتن از هنجارهای موفقیت مورد انتظار بسیار انحراف نشان می‌داد، اما این انحراف در جهتی عموماً مطلوب و از نظر جامعه پسندیده بود. از طرف دیگر، انواع بسیاری از رفتارهای انحرافی مورد تقبیح جامعه وجود دارد؛ از جمله جنایت، بزهکاری و برخی از انواع اعتیاد به مواد مخدر.
باز هم توجه داشته باشید که تغییر فرهنگی می‌تواند باعث تغییر برداشت جامعه از برخی رفتارها شود. آنچه در یک دوره‌ی تاریخی نامناسب تلقی می‌شد ممکن است در دوره‌ای دیگر مناسب محسوب شود و برعکس. بیش از سیصد سال پیش پیشتازان علم یعنی کُپرنیک و گالیله را بسیاری از هم عصرانشان بدعت گذار می‌دانستند، اما ما امروزه به آنان احترام می‌گذاریم.
3- رفتار انحرافی را می‌توان براساس اینکه بر فرد متمرکز است یا از راه فعالیت جمعی تظاهر می‌کند طبقه بندی کرد. در مقایسه‌ی رفتار دو تیپ از افرادی که رفتار انحرافی دارند، یعنی عده‌ای زندانی و بیماران بیمارستان روانی، ناظران همیشه خاطرنشان کرده‌اند که زندانیان اغلب آگاهی گروهی دارند و دائماً در حال تعامل‌اند. در حالی که بیماران روانی در رفتار انحرافی خود اغلب منزوی و تنها هستند. اما این فقط گرایشی کلی است، بیماران روانی هم گاهی با دیگران همکاری می‌کنند و زندانیان گاهی مانند انسانهای تنها عمل می‌کنند و تا حد امکان خود را از سایر زندانیان جدا می‌کنند. باز هم در خصوص خود رفتار جنایی، اغلب میان جنایت فردی و جنایت سازمان یافته و مثلاً میان «سارق شبانه» و فعالیتهای کاملاً سازمان یافته‌ی سازمان مافیا تمایز قائل می‌شوند.
توجه داشته باشید، رفتار انحرافی که از راه تعامل گروهی نشان داده می‌شود ممکن است در چارچوب آن گروه خاص عادی باشد. وقتی چند نفری گاه به گاه گرد هم می‌آیند تا ماری جوانا بکشند، رفتار آنان، که از نظر قانون و بسیاری از مردم جامعه‌ی ما انحرافی محسوب می‌شود، ممکن است آنطور که خودشان آن را تعریف می‌کنند، انحرافی نباشد. از طرف دیگر، کسانی که به صورت گروهی ماری جوانا می‌کشند، ممکن است برداشت کل جامعه و حکمی را که آنان را در این خصوص منحرف می‌داند بپذیرند.

رفتار انحرافی و هنجارهای متناقض

بسیاری از رفتارهای انحرافی در جامعه ما را می‌توان در هنجارهای مغشوش و متناقض که در میان گروههای مختلف خرده فرهنگی وجود دارد ریشه یابی کرد. ممکن است برپا کردن مهمانی پر سر و صدا در تعطیلی آخر هفته در خانواده‌ی اندرسن کاملاً عادی باشد، هر چند خانواده‌ی براون، که در محله‌ای نزدیک خانواده اندرسن زندگی می‌کنند، چنین رفتاری را افتضاح می‌دانند و هرگز چنین مهمانی برپا نمی‌کنند. مدیر صنایع ممکن است درک نکند چرا کارگرانش وقتی پاداش مبتنی بر مقدار تولید به آنان پیشنهاد می‌کند، تولید خود را افزایش نمی‌دهند. آنچه برای او عادی به نظر می‌رسد این است که وقتی بتوانند درآمد بیشتری داشته باشند باید فعالیت‌شان را بیشتر کنند. او درک نمی‌کند که سهمیه‌های تولید اغلب براساس توافقات غیررسمی در میان کارگران تعیین می‌شود، نه بکلی با انگیزش اقتصادی افراد.
مردم متعلق به گروههای سنی مختلف نیز اغلب از هنجارهای متناقض پیروی می‌کنند. آمریکائیان میانسال غالبا اظهارنظر می‌کنند که جوانان «در حال تباه شدن هستند»، جوانان هم ممکن است بسیاری از عقاید نسلهای مُسن‌تر را منسوخ و غیرقابل احیا بدانند. این وضع ظاهراً در چرخه‌ی زندگی بشر مرتب تکرار می‌شود. «برنارد برلسون» و «گری. اِی اشتاینر» با خلاصه کردن تحقیقات در زمینه این موضوع خاطرنشان می‌کنند که هر چند مشخص‌ترین عامل در تکوین ارزشهای اجتماعی شخصی، ظاهراً خانه و زندگی خانوادگی است، فرزندان هرچه بزرگتر می‌شوند از نفوذ اولیه‌ی پدر و مادر فاصله می‌گیرند و با شیوه‌های جدید زندگی آشنا می‌شوند. به گفته‌ی محققان مذکور در چنین موقعی هرچه اهمیت موضوع یک عقیده یا نگرش بیشتر باشد، احتمال بیشتری هم دارد جوانان به جای پدر و مادر با همتایان خود کنار آیند.
تضاد میان نسلها همچنین زمانی بروز می‌کند که نوجوانان از هنجارهایی رفتاری تقلید کنند که برای بزرگسالان مناسب، اما برای نوجوانان مناسب نباشد. ممکن است مردی سیگار بکشد و چنین رفتاری را مناسب بداند. اما وقتی دختر دوازده ساله‌اش از او تقلید می‌کند و سیگار می‌کشد، چنین کاری را نخواهد پسندید.
شخص ممکن است از هنجارهای متناقض پیروی کند، بی آنکه خود متوجه شود. لذا ممکن است پدری از اینکه بفهمد پسرش با دختر همسایه رابطه داشته کمتر ناراحت بشود تا اینکه بفهمد دخترش با پسر همسایه چنین رابطه‌ای داشته است. این وضعیت همچنین نمونه‌ای از سنت «معیار دوگانه» در چارچوب خود هنجارهای اجتماعی است که هنوز پابرجا، اما در حال تضعیف است.
برخی از هنجارها را باید در شرایطی خاص و نه در هر شرایطی مد نظر قرار داد - تناقضی احتمالی که ممکن است بخصوص در میان جوانان سردرگمی ایجاد کند. برای مثال، به فرزندان می‌آموزند که هم راستگو باشند و هم دروغ بگویند. به آنان می‌گویند که باید در مورد موضوعاتی مانند اینکه کجا رفته‌اند، کجا می‌خواهند برود و اینکه آیا دندانشان را مسواک زده‌اند یا نه راست بگویند. از طرف دیگر، می‌آموزند که وقتی مادر می‌خواهد باید به کسی که به در خانه آمده است بگویند مادر خانه نیست، حال آنکه مادر واقعاً خانه است. فرزندان همچنین می‌آموزند که هنجار راستگویی در مورد موضوعی خاص می‌تواند بسیار متغیر باشد.
آنان باید به مهمانان و معلمان سن واقعی خود را بگویند، اما با چشم پوشی فعالانه‌ی والدین ممکن است اجازه یابند که هنگام سوار شدن بر اتوبوس یا خرید بلیت سینما سن خود را کمتر اعلام کنند.

اهداف هنجاری، پیشرفت و انحراف

میان هنجارهای آمریکایی که بر «موفقیّت» تأکید می‌گذارند و شرایط اجتماعی که دستیابی به آن «موفقیّت» را برای اعضای برخی از گروهها فوق العاده مشکل یا ناممکن می‌سازد تضاد وجود دارد. لذا فرزندان یاد می‌گیرند به دنبال تحصیلات دانشگاهی بروند، زیرا وسیله‌ی دستیابی به شغلی است که ثروت و خانه و اتومبیلی شیک در محلی زیبا از شهر برای آنان به ارمغان می‌آورد. برخی از جوانان به این اهداف دست می‌یابند، و برخی آنها را نمی‌پذیرند. عده‌ای دیگر هم دنبال این اهداف هستند، اما نمی‌توانند به آنها دست یابند؛ زیرا ابزار آن را در اختیار ندارند - اوضاعی که در برخی گروهها دیده می‌شود در برخی دیگر نه کاملاً برعکس پسران و دختران خانواده‌های سفیدپوست طبقه‌ی متوسط، فرزندان سیاهپوست، چیکانو و سرخ پوست در برخی از نقاط کشور با چنین وضعی روبرو هستند، همان طور هم فرزندان کشاورزان رعیتی و کارگران سیار کشاورزی.
جامعه شناس آمریکایی «رابرت. کی. مرتون» تحلیلی تأثیرگذار از این وضعیت به عمل آورده است. یکی از ویژگی‌های فرهنگ بسیار متنوع آمریکا، به گفته‌ی «مرتون»، تأکید گذاشتن بر ثروت به مثابه آرمانی والاست. اکثر مردم جامعه امیدوارند به چنین «موفقیّتی» دست یابند. اما فقدان ابزار متعارف برای تحقق این هدف - مثلاً تحصیلات عالی پرهزینه - برخی از اعضای جامعه، بخصوص افراد کم درآمد را از این موفقیت محروم می‌کند. در نتیجه، برخی از مردم برای رسیدن به اهداف مشروع از وسایل نامشروع استفاده می‌کنند. آنان با نقض برخی هنجارهای رفتاری به «موفقیت» دست می‌یابند. «مرتون» می‌نویسد:
رفتار انحرافی فقط زمانی در مقیاسی وسیع رخ می‌دهد که نظام ارزشهای فرهنگی عملاً برخی اهداف رایج موفقیت‌آور را برای کل جمعیت بیش از هر چیز تحسین کند، در حالی که ساختار جامعه دسترسی به شیوه‌های مقبول رسیدن به آن اهداف را «برای قسمت بزرگی از همان جمعیت» قویاً محدود یا بکلی ناممکن می‌سازد.

از خود بیگانگی

رفتار انحرافی گاهی مرتبط است با «از خودبیگانگی»؛ پدیده‌ای که سالها توجه جامعه شناسان را به خود جلب کرده است. از خودبیگانگی در رمانی با عنوان مرد نامرئی اثر رالف الیسون (Ralph Ellison) شرح داده شده است. قهرمان داستان که مردی سیاهپوست است، می‌گوید:
«من مردی نامرئی‌ام. نه، من از آن اشباحی نیستم که ذهن ادگار آلن پو را اشغال کرده بودند؛ یکی از آن اجسام اثیری فیلم‌های‌ هالیوودی شما هم نیستم. مردی از ماده‌ام، از گوشت و استخوان، الیاف و مایعات - و حتی می‌توان گفت ذهن هم دارم. نامرئی‌ام، می‌دانید، فقط به این دلیل که مردم از دیدن من امتناع می‌کنند. مثل سرهای بی تنی که گاهی در نمایشهای فرعی سیرک می‌بینید، گویی در احاطه‌ی آینه‌هایی از شیشه‌ی سخت و واپیچنده هستم. وقتی به من نزدیک می‌شوند فقط اطراف مرا، خودشان را یا خیال و تصوری از خود را می‌بینند - در واقع همه چیز و هر چیزی را می‌بینند بجز مرا.
... نمی‌خواهم شکوه کنم... گاهی خوب است که دیده نشوی، هرچند اغلب اوقات به اعصاب فشار می‌آورد. در آن صورت هم دائما کسانی که چشمانشان ضعیف است به تو تنه می‌زنند یا اینکه اغلب شک می‌کنی که اصلاً وجود داری یا نه... وقتی این احساس به تو دست می‌دهد، آن وقت است که از سر رنجش تو هم به مردم تنه می‌زنی و اعتراف می‌کنم که بیشتر این احساس به تو دست می‌دهد. این نیاز آزارت می‌دهد که خودت را متقاعد کنی که واقعاً در دنیای واقعی زندگی می‌کنی، جزئی از این همه سر و صدا و درد و رنجی و مشتهایت را به هوا می‌زنی، بد و بیراه می‌گویی تا تو را بشناسند. و افسوس که چندان موفق نمی‌شوی.»
جامعه شناسان معتقدند که قهرمان داستان «الیسون» از خودبیگانه است. چون دانشمندان مختلفی این اصطلاح را به گونه‌های نسبتاً متفاوتی معنی کرده‌اند؛ لازم است مشخص کنیم که در اینجا به چه معنایی به کار می‌رود. از خودبیگانگی نوعی احساس گسستگی از جامعه یا از گروههای خاص اجتماعی است.» این احساس ممکن است به رفتار آشکار منجر نگردد. اگر چنین شود، ممکن است آن رفتار تا حد ناسازگاری وخیم اجتماعی انحرافی تلقی نگردد. اما تا حدی کم و بیش، «از خودبیگانگی شامل جدا شدن فرد از جامعه است؛ چه جدایی فیزیکی چه روانی.»
به نظر می‌رسد از خودبیگانگی عمدتاً حاصل اوضاع جوامع پیچیده و بسیار سازمان یافته باشد که در آنها دیگرسان بینی خود تا حد زیادی جای روابط صمیمانه‌ی رو در رو را گرفته است. در پیچیدگی‌های شگرف صنعتی و بازرگانی جامعه‌ی آمریکا، برای نمونه، هر کارگری، خواه در کارخانه کار کند و خواه در اداره، عمدتاً جزئی از یک ماشین بزرگ شده است. او نظارتی بر تصمیمات مربوط به این ماشین ندارد، ممکن است هرگز تصمیم گیرندگان را هم ندیده باشد و ممکن است فقط برای آنان شماره‌ی فیش حقوقی‌اش مشخص باشد. به همین ترتیب ما مقامات دولتی خود را انتخاب می‌کنیم، اما نظارتمان برکار آنان غیرمستقیم و تا حد امکان اندک است؛ تماس شخصی میان شهروند و مقامات، که در سالهای گذشته در کشور شاخص بود، دیگر وجود ندارد. از بسیاری جهات، شهروند امروز شخصیت زدایی شده، در برخی موارد حتی تا حدی افراطی مانند همان «مرد نامرئی» شده که الیسون به تصویر کشیده است.

هنجار گسیختگی (بی هنجاری)

بعضی‌ها از خودبیگانگی را شکل وخیم‌تر آنچه می‌دانند که جامعه شناسان «هنجار گسیختگی» می‌خوانند. تعریف واضح هنجار گسیختگی بسیار مشکل است؛ شاید به این دلیل که اولاً مفهومی نسبتاً مغشوش است. عده‌ای آن را نوعی «بی هنجاری» تعریف کرده‌اند؛ اما این تعریف گمراه کننده است؛ زیرا هیچ کس بکلی بی هنجار نیست. رابرت.ام.مک ایور (Robert M.Mac Iver) تعریف بهتری ارائه کرده؛ از نظر او هنجار گسیختگی «بیانگر حالت ذهنی کسی است که از ریشه‌های اخلاقی خود کنده شده است... دیگر حس تداوم، خویشی و تعهد ندارد. انسان هنجار گسیخته از لحاظ معنوی عقیم شده و فقط پاسخگوی خودش است و در قبال هیچ کس مسؤول نیست...»
وقتی افراد هنجار گسیخته‌اند، احساس تعلق به گروه خود را از دست می‌دهند. دیگر هنجارهای گروهی، رفتار آنان را هدایت نمی‌کند و دست کم برای مدتی آن هم در صورت امکان معدودی هنجار جایگزین پیدا می‌کنند. قدر مسلم اینکه آنان بکلی هنجارهای جامعه خویش را رها نکرده‌اند، اما احساس جدایی می‌کنند و احساس همسان بودن با دیگران در آنان ناچیز است. هنجار گسیختگی با بی قانونی محض مترادف نیست، هر چند شخص هنجار گسیخته ممکن است قانون را نقض کند. آل کاپون که گانگستر بود از بسیاری جهات هرج و مرج طلب بود، اما آنچنان هنجار گسیخته نبود. او بسیاری از هنجارهای جامعه را نمی‌پذیرفت، اما مجموعه‌ای کاملاً مشخص از مقررات باج گیری را در جنایت سازمان یافته جایگزین آن هنجارها کرده بود. این مقررات از جمله عبارت بود از: خصومت با پلیس، بی احترامی به قانون و نظم، ترساندن قانون خواهان برای رسیدن به اهداف خود و قتل رقبای گانگستر و هواخواهان خیانتکار خود. برعکس، شخص هنجار گسیخته حس تعلق به یک گروه را از دست داده و هنوز احساس همسانی با گروهی دیگر در وی ایجاد نشده است.
کسانی که از اردوگاههای کار اجباری نازی‌ها جان به در برده‌اند، گواهی داده‌اند که وقتی در زندان بودند حالتی داشتند که ما ممکن است آن را هنجار گسیختگی مفرط تلقی کنیم. هنگام ورود به اردوگاه، ارزشهای مرسوم خود را حفظ می‌کردند، از جمله احساس همسانی با همدردان خود. با یکدیگر با ترحم رفتار می‌کردند، برای کلاه گذاشتن سر نگهبانان با هم همکاری می‌کردند و از یکدیگر دزدی نمی‌کردند. اما بتدریج رفتار برخی از آنان تغییر کرد. آنان براثر محرومیت، بیماری، شکنجه و خطر نابودی، هنجارهایی را که ابتدا بسیار گرامی می‌داشتند، نقص می‌کردند. برخی از آنها از هم سلولی‌های خود دزدی می‌کردند، برخی خبرچینی می‌کردند و متخلفان آن مقررات را لو می‌دادند، بعضی هم با تن دادن به نوعی همکاری با نازیها درصدد کسب امتیازات خاص برمی‌آمدند.
پناهندگان از هم سلولی‌های خود نه آنچنان از لحاظ فیزیکی بلکه بیشتر از نظر روحی و روانی کناره گیری می‌کردند. آنان می‌دانستند که دیگر به آن دنیا تعلق ندارند، اما دنیای دیگری هم نبود که به آن ملحق شوند. آنان هنجارهای پیشین خود را ترک گفته بودند، اما هیچ نظامی از هنجارهای جایگزین که هماهنگ، جامع یا آگاهانه پذیرفته شده باشد نداشتند. دیگر با هم زندانیان خود همدردی نمی‌کردند، اما از آنان متنفر هم نبودند. آنان صرفاً احساسی نداشتند که از آن سخن بگویند یا آن را وصف کنند. رفتار فعلی آنان نه «خوب» بود و نه «بد»، صرفاً رفتاری برای بقا بود. چاره‌ای نبود. احساسات این زندانیان دیگر در قبال نگهبانان مثبت نبود. نه احساس وفاداری و ترحم نسبت به نگهبانان داشتند و نه از آنان متنفر بودند. آنان «احساسی نداشتند»، مگر احساسی سطحی؛ حواس آنان از بین رفته بود و فقط برای همان روزی که زنده بودند، زندگی می‌کردند.
همان طور که این نمونه افراطی نشان می‌دهد، گویی فرد هنجار گسیخته گذشته را از دست داده و آینده‌ای هم پیش رو نمی‌بیند و فقط در زمان حال زندگی می‌کند که به نظر می‌رسد ناکجا آباد است.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمه‌ی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط