مترجم: محمود کريمي شروداني
منبع:راسخون
منبع:راسخون
فصل سوم: تاريخ يهودي در ايالات متحده
داستان يهوديها در آمريکا با کريستوفر کلمب آغاز ميشود. در دوم آگوست 1492 بيش از 300 هزار يهودي از اسپانيا اخراج شدند که با چنين اتفاقي شهرت و اعتبار اسپانيا افول بلندمدتش را آغاز کرد و در فرداي آن روز، سوم آگوست، در حالي که گروهي از يهوديان با او همراه بودند، به سمت غرب رهسپار دريا شد. اما آنها (يهوديهاي) اخراجي نبودند بلکه کساني بودند که به خاطر برنامههاي هدايتگري نبوتي (پيامبرگونه)، همراهي يهوديان داراي نفوذ و قدرت را خيلي وقت پيش برانگيخته بودند. کلمب خودش به ما ميگويد که با يهوديان خيلي دمخور بوده است. اولين نامهاي که او نوشت و در آن جزئيات اکتشافاتش را شرح داد، به يک يهودي بود. در واقع سفر دريايي پر حادثهاي که "نيمهي ديگر زمين" را به دانش و ثروت انسانها افزود، توسط يهوديان ممکن گرديد.
داستان خوشايند جواهرات ملکه ايزابلا که تامين مالي اين سفر دريايي را انجام داد، تحت لوای تحقیقاتی نه چندان دقیق ناپديد شد. سه Maranos (يهودي مخفي کار) وجود داشتند که نفوذ زيادي در دربار اسپانيا داشتند:
لوئيس د سانتاگل (Luis de Santagel)، تاجر قدرتمندي از والنسيا که پيمانکار مالياتهاي سلطنتي بود. خويشاوند او، گابريل سانچز، (Gabriel Sanchez) که خزانهدار سلطنتي بود، و دوست آنها، وزير دربار سلطنتي که خوان کابررو (Juan Cabrero) بود. اين افراد بيوقفه بر تخيل ملکه ايزابلا کار ميکردند و براي او کاهش خزانه سلطنتي و احتمال خيلي زياد کشف طلاهاي شگفتانگيز هند شرقي (شرق هند و هندوچين و جزاير وابسته) توسط (کريستف) کلمب را تصويرسازي ميکردند تا جايي که ملکه حاضر شد جواهراتش را براي گرفتن وجوه (قرضي) به وثيقه بگذارد. اما سانتاگل طلب اجازه کرد تا پول را خودش پيش پرداخت کند (کاري که انجام داد)، در کل مبلغ 17000 دوکات (سکه طلا و نقره رسمي رايج در اروپا)، 20000 دلار شايد برابر 160000 دلار کنوني (دلار دهه 1920 و معادل حدود 500000 دلار سال 2016 ميلادي). به احتمال خيلي زياد اين مبلغ بيش از هزينهي سفر بود.
حداقل 5 يهودي در اين سفر همراه (کريستف) کلمب بودند.
(Luis de Torres) لوئيس تورس، مترجم: (Marco) مارکو، پزشک جراح: (Bernal) برنال، پزشک: (Alonzo de la calle) آلونزو دلا کاله و (Gabriel Sanchez) گابريل سانچز. تجهيزات نجومي و نقشههايي که ناوبرها استفاده ميکردند، منشأ يهودي داشتند. لوئيس تورس اولين کسي بود که در ساحل پياده شد، اولين کسي بود که نحوهي استفاده از تنباکو را کشف کرد. او در کوبا ساکن شد و شايد بتوان او را پدر کنترل يهوديان بر تجارت تنباکو ناميد. همان طور که امروز نيز کنترل تنباکو در دست يهوديان است.
پشتيبانهاي کلمب، لوئيس سانتاگل و گابريل سانچز، امتيازهاي مخصوص زيادي براي نقشي که در اين کار (سفر اکتشافي) باز ميکردند، دريافت نمودند، اما خود (کريستف) کلمب قرباني توطئهاي شد که توسط برنال، دکتر کشتي، چيده شده بود و به عنوان پاداشش متحمل بيعدالتي و زندان گرديد.
از همان ابتدا، يهوديان به (قاره) آمريکا بيشتر و بيشتر به عنوان يک کشتزار ميوهدار نگاه کردند و مهاجرت قوياً به سمت آمريکاي جنوبي و عمدتاً برزيل شروع گرديد. اما به علت مشارکت نظامي يهوديها در يک درگيري بين برزيليها و هلنديها، يهوديان برزيل فهميدند که لازم است مهاجرت کنند، آنها اين مهاجرت را به سمت منطقهي هلنديها انجام دادند، جايي که امروز نيويورک است. پيتر استاي و سنت ( Peter stuyvesant)، فرماندار هلندي، (استاي وسنت آخرين فرماندار هلندي منطقه هلند جديد قبل از تبديل شدن آن به قسمتي از امپراتوري بريتانيا بود. اين منطقه شامل بخشهايي از ايالتهاي کنوني نيويورک، نيوجرسي، کنتاکي و دلور بود - مترجم) مطلقاً با اسکان آنها در ميان مردمش مخالفت کرد و به آنها دستور خروج داد. اما ظاهراً يهوديها اقدامات پيشگيرانه را براي اطمينان از پذيرش اقامتشان (حتي در صورتي که با خوشامدگويي مواجه نشوند) انجام داده بودند، زيرا به محض لغو دستور استاي وسنت، رؤسا به عنوان يکي از دلايل پذيرش اقامت يهوديان اين دليل را ارائه کردند: " مقدار عظم سرمايهاي که يهوديان در سهامهاي "شرکت" سرمايهگذاري کرده بودند". با اين حال استخدام دولتي و باز کردن مغازههاي کوچک (خرده فروشي) براي آنها قدغن شد، اين کار آنها را به سمت تجارت خارجي راند، کاري که آنها همگي خيلي زود به آن مشغول شدند و به علت داشتن روابط با اروپا به انحصار آنها درآمد.
اين فقط يکي از هزاران توضيحي است که ميتوان دربارهي تدبير و دورانديشي يهود ارائه کرد. يهود را در يک مسير که محدود کني، در مسيري ديگر برتري مييابد. وقتي يهود از تجارت لباسهاي نو منع ميشود، او لباسهاي کهنه ميفروشد. کاري که آغاز مبادلهي سازماندهي شدهي البسه دسته دوم بود. وقتي او از تجارت کالاي تجاري منع ميشود، به تجارت پسماند ميپردازد، يهود بنيانگذار تجارت کالاهاي بازيافتي در جهان است، او بنيانگذار سيستم اسقاط است، او ثروت را در خرابههاي تمدن يافت. او به مردم نحوه استفاده از لباسهاي کهنه، تميز کردن پرهاي قديمي، مهرههاي فرسوده و پوستهاي خرگوش ساييده شده را آموخت. تجارت لباسهاي خزدار، چيزي که هم اکنون در کنترل اوست، هميشه مطابق ذوق او بوده است...
ايده نوسازي (و بازيابي) از طريق يهود بود که ارزش تجاري پيدا کرد. در اين خريداران ضايعاتي که بوقهاي حلبي خود را در شهرهاي ما به صدا در ميآورند و آهن قراضه، بطريهاي کهنه، کاغذهاي باطله و پارچههاي فرسوده را بازيابي ميکنند، ما نوادگان تجاري آن يهودهاي قديميتر را داريم، کساني که با تبديل زبالههاي زمين به مواد با ارزش، بدبختي و فلاکت را به موفقيت تبديل کردند.
به طور ناخواسته، پيتر استاي وسنت پير، يهود را مجبور کرد نيويورک را بسازند، بندر اصلي آمريکا. و اگر چه يک جمع زيادي از يهوديان نيويورک در خلال انقلاب آمريکا به فيلادلفيا رانده شده بودند، بيشتر آنها در اولين فرصت به نيويورک بازگشتند. گويي غريزه آنها را آگاه کرد که نيويورک بهشت اصلي آنها براي دستيابي به ثروت خواهد بود. و اين مسئله هم اين گونه هم ثابت شده است. نيويورک بزرگترين مرکز جمعيت يهوديان در جهان است. نيويورک دروازهاي است که در آن ماليات بخش عمدهاي از واردات و صادرات آمريکا اخذ ميشود و جايي است که عملاً همهي کارهاي تجاري که در آمريکا انجام ميشود، در آنجا به اربابان پول باج ميدهند. بيشتر زمينهاي شهر در تملک يهوديان است. فهرستي از مالکان زمين اين کلان شهر را که ببينيم، به ندرت يک نام غير يهودي ديده ميشود. شگفتانگيز نخواهد بود که نويسندگان يهودي، با ديدن اين موفقيت بينظير، اين رشد پيشبيني نشده در ثروت و قدرت، با شوق و ذوق فرياد بکشند که ايالات متحده همان ارض موعودي است که انبياء از آن خبر دادهاند و نيويورک هم اورشليم جديد (New Jerusalem) است. برخي حتي از اين هم فراتر رفتهاند و قلههاي سلسله کوههاي راکي (سلسله کوههايي که در غرب آمريکاي شمالي قرار دارند و از نيومکزيکو تا آلاسکا کشيده شدهاند) را همان "کوههاي صهيون" (The mountains of Zion)" توصيف کردهاند و احتمالاً با همين دليل نيز ثروت معدن کاري و ساحلي يهود توجيه ميشود. راههاي دريايي جديد پيشنهادي به اين علت که تقريباً هر شهر بزرگ در منطقهي (The Great Lakes) درياچههاي بزرگ (زنجيرهاي از پنج درياچه شامل سوپريور، ميشيگان، هورون، اريه و اونتاريو واقع در مرز کانادا و آمريکا) را به يک بندر اقيانوسي تبديل خواهد کرد و پرستيژ و اعتبار نيويورک را (به اين علت که تنها مدخلي است که راهآهنهاي اصلي به آن محدود ميشود) از آن خواهد گرفت، در حال حاضر (1946) مورد اعتراض است. و قويترين انگيزه براي مخالفت با اين بديهيترين ترقي، اين است که ثروت عظيمي که در نيويورک به شمارش ميآيد، به هيچ وجه ثروت نيست، بلکه اعتبارات موهومي است که فقط به نيويورک ماندن نيويورک بستگي دارد وقتي که هر چيزي رخ دهد تا نيويورک فقط يک شهري در ساحل دريا باشد، نه شهري که ماليات گيران بزرگ در آن مينشينند تا باجهاي خود را جمعآوري کنند، بيشترين کاهش در ثروت يهود رخ ميدهد. قبل از جنگ (جهاني دوم) اين ثروت، شگفتآور بود و اکنون دستاندرکاران آمار به سختي از عهده (شمارش ثروت يهود) بر ميآيند.
در طول پنجاه سال، افزايش جمعيت يهوديان ايالات متحده از 50/000 نفر به بيش از 3/300/000 نفر بوده است. در جزاير بريتانيا (شامل انگليس، ايرلند و ...) فقط 300 هزار و در فلسطين فقط 100 هزار يهودي وجود دارند (توجه کنيد که اين کتاب در سال 1946 يعني دو سال قبل از اعلام رسمي تشکيل دولت غاصب اسرائيل تأليف شده است). اين که تعداد يهوديان در بريتانياي کبير بيشتر نيست، خودش يک خوش شانسي براي يهود است، چرا که کنترلهاي آشکار و بزرگي که يهود در موارد عمده اعمال ميکند، ميتواند گاهي براي يهوديان فقيرتر، اگر تعداد زيادي از آنها در انگليس بودند، دردسرساز شود. يک بريتانيايي که به طرز فوقالعادهاي بااطلاع است ميگويد يهودستيزي هميشه آماده است که با دليل کافي در انگليس در بگيرد، اما نميتواند عليه يهوديان ثروتمند خارج از دسترسي که در سياست و دارايي بينالمللي کنترل دارند، شکل بگيرد. احتمالاً اين صحيح است که رايجترين دليل واقعي يهودستيزي عملکرد يهود بينالملل است، کسي که اغلب ناشناخته و هميشه ايمن است. اما قرباني بيگناه چنين چيزي يهودي فقير است. اما يهودستيزي در فصل بعد مطرح ميشود.
ارقامي که بيانگر جمعيت يهود در بريتانياي کبير و ايالات متحده است، اين طور نشان ميدهد که قدرت بسيار بزرگي که سرمايهداران بينالمللي يهودي از آن بهرهمند هستند، نه منتج (حاصل از جمعيت آنهاست نه وابسته به جمعيتشان. حقيقت جالب دربارهي يهود قدرت بلامنازع جهاني او است که با تعداد به نسبت کم آنها عجين شده است. تقريباً در حدود فقط 14 ميليون نفر يهودي در جهان وجود دارد (آمار مربوط به سال 1946است)، آنها از لحاظ تعداد تقريباً برابر با کرهايها هستند. اين مقايسه تعداد آنها با کرهايها، باز هم به طور آشکاري نشان دهندهي پديده قدرت آنهاست.
در زمان جورج واشينگتن (George Washington) چيزي در حدود 4 هزار يهودي در کشور وجود داشت که اکثراً تاجران ثروتمندي بودند. اکثراً طرفدار طرف آمريکايي بودند. هايم سالومون (Hyme Salomon) با وامي که از ثروت کامل خويش پرداخت، در لحظهاي حياتي به کلونيها (مراکز جمعيتي) کمک کرد. اما آنها هرگز يکسان نشدند (و جامعهاي يکپارچه ايجاد نکردند)، آنها پول را نه در ايجاد اشتغال معمولي استفاده کردند و نه در کشاورزي، به نظر نميآيد که آنها هرگز نه ذهنشان معطوف به نگراني توليد اقلام نبود نه به فروش آنها پس از توليدشان.
يهود هر ظرفيتي که براي توليد نشان داده است، فقط مربوط به سالهاي اخير است. (سالهاي تأليف کتاب، دهه 1930 و 1940)، و بيشتر توليدي که او خود را درگير آن کرده است، توليداتي به عنوان ضميمه و کمک برنامههاي تجاري او بوده است. يهود، با توليد کردن منفعتي کسب ميکند: نتيجه (کار توليد) کاهش قيمت براي عموم مردم نبوده است بلکه افزايش بوده است. اين که، صرفهجويي براي (افزايش) سود کسب و کار است نه (افزايش) منفعت عموم مردم، يکي از خصوصيات ذاتي رويشهاي کسب و کار يهود است. کالاهايي که غير موجهترين و گزافترين افزايش قيمت براي عموم مردم را داشتهاند و همچنين رشتههايي از کسب و کار که سريعترين کاهش قيمت را بدون تغيير قابل توضيحي در وضعيت کلي داشتهاند، هر دو، خطوط (و رشتههايي) هستند که يهود و وسيعترين کنترل را اعمال ميکند.
کسب و کار در ذهن يهودي يعني پول، اين که يک يهودي موفق پس از به دست آوردن پول با آن چه ميکند، بحث ديگري است، اما در فرآيند دستيابي به پول، يک يهودي اجازه نميدهد که "احساسات احمقانه آرمانگرايانه" سد راه دلار شود. ثروت دلاري او هرگز با هرگونه اصلاحات داوطلبانهاي که چند نفر تلاش ميکنند تا به وسيلهي آنها شرايط کارگران را بهبود بخشند، برش نميخورد و کاسته نميشود.
اين وضعيت به هيچ عنوان به دليل محکم و سخت بودن و شقاوت قلب يهودي نيست بلکه به علت سختي نگاه يهودي به کسب و کار است. کسب و کار براي او قالبي از کالا و پول است، نه قالبي از افراد. اگر شما در معرض توقيف اموال و زيان دادن باشيد. قلب يهودي با شما همدردي ميکند، اما اگر خانه شما وارد ماجرا شود، شما و خانهتان دو وجود مستقل خواهيد بود، به طور طبيعي يهود، انساني دانستن خانه را در نظريه کسب و کارش سخت ميداند. او پس از حالتي که ديگر مردم آن را "سخت" ميخوانند، به آن رسيدگي ميکنند و به اين فکر نميکند که اتهام بايد صحيح باشد، او خواهد گفت که اين فقط يک کسب و کار بود.
احتمالا از اين راه است که Sweatshop هاي يهودي نيويورک توجيه ميشوند. (Sweatshop) به مغازههايي گفته ميشود که کارگران زمان طولاني در شرايطي سخت و يا حقوق کم در آن کار ميکنند) هنگامي که افراد حساس از ملت (آمريکا) بر Sweatshop هاي (مغازههاي کار سخت) نيويورک يهوديان فقير نيويورک دلسوزي کردند، تقريباً هيچ کدام از آنها نميدانستند که مخترع و گرداندهي متد (مغازههاي کار سخت) Sweat shop خود يهوديان بودند. در واقع، هنگامي که افتخار کشور ما اين است که هيچ نژاد يا هيچ رنگ يا هيچ کيش و آئيني در اين جا (آمريکا) مورد آزار و عذاب قرار نميگيرد، و آزادي براي همه تضمين شده است، اما هنوز اين يک حقيقت است که هر بازرس ويژهاي (به اين نکته) اشاره کرده است که هر گونه رفتار فارغ از احساساتي که متوجه يهود در ايالات متحده شده است. ناشي از خود افراد يهودي، سرپرستان و اربابان او بوده است. و هنوز هيچ مدرکي نه براي "سختتر بودن" يا "سخت شدن" کار در اين مغازهها به عنوان (عملي) غيرانساني بودن وجود دارد نه براي از روي بيعاطفگي بودن. اين (مغازه کار سخت) کسب و کار بود. کسي که در اين مغازهها به بيگاري کشيده ميشد، با اين اميد که روزي اتاقي پر از آدم داشته باشد که براي او کوک ميزنند (و خياطي ميکنند). علاقه بنيادين و بينهايت آنها به کسب و کار و جاهطلبي خستگي ناپذير آنها براي بالاتر رفتن از نردبان و ارباب شدن در Sweat shop (مغازهي کار سخت) خودشان، آنها را قادر ميساخت که بدون کوچکترين حسي از تحت ظلم واقع شدن و نيز بيعدالتي کار کنند چيزي که فارغ از همه چيز، دردناکترين مسئله در حيطه فقر است. يهوديان هيچگاه نه با کار به عنوان يک بدبختي برخورد ميکنند نه با موقعيتهاي مرئوس و زيردست بودن به عنوان جايگاه هميشگيشان. بنابراين انرژيشان را به جاي تأسف خوردن بر موقعيت نامناسبي که دارند، صرف بالاتر رفتن و بيرون رفتن (از موقعيت بد) ميکنند و سعي ميکنند وضعيتشان را بهبود بخشند.
داستان يهوديها در آمريکا با کريستوفر کلمب آغاز ميشود. در دوم آگوست 1492 بيش از 300 هزار يهودي از اسپانيا اخراج شدند که با چنين اتفاقي شهرت و اعتبار اسپانيا افول بلندمدتش را آغاز کرد و در فرداي آن روز، سوم آگوست، در حالي که گروهي از يهوديان با او همراه بودند، به سمت غرب رهسپار دريا شد. اما آنها (يهوديهاي) اخراجي نبودند بلکه کساني بودند که به خاطر برنامههاي هدايتگري نبوتي (پيامبرگونه)، همراهي يهوديان داراي نفوذ و قدرت را خيلي وقت پيش برانگيخته بودند. کلمب خودش به ما ميگويد که با يهوديان خيلي دمخور بوده است. اولين نامهاي که او نوشت و در آن جزئيات اکتشافاتش را شرح داد، به يک يهودي بود. در واقع سفر دريايي پر حادثهاي که "نيمهي ديگر زمين" را به دانش و ثروت انسانها افزود، توسط يهوديان ممکن گرديد.
داستان خوشايند جواهرات ملکه ايزابلا که تامين مالي اين سفر دريايي را انجام داد، تحت لوای تحقیقاتی نه چندان دقیق ناپديد شد. سه Maranos (يهودي مخفي کار) وجود داشتند که نفوذ زيادي در دربار اسپانيا داشتند:
لوئيس د سانتاگل (Luis de Santagel)، تاجر قدرتمندي از والنسيا که پيمانکار مالياتهاي سلطنتي بود. خويشاوند او، گابريل سانچز، (Gabriel Sanchez) که خزانهدار سلطنتي بود، و دوست آنها، وزير دربار سلطنتي که خوان کابررو (Juan Cabrero) بود. اين افراد بيوقفه بر تخيل ملکه ايزابلا کار ميکردند و براي او کاهش خزانه سلطنتي و احتمال خيلي زياد کشف طلاهاي شگفتانگيز هند شرقي (شرق هند و هندوچين و جزاير وابسته) توسط (کريستف) کلمب را تصويرسازي ميکردند تا جايي که ملکه حاضر شد جواهراتش را براي گرفتن وجوه (قرضي) به وثيقه بگذارد. اما سانتاگل طلب اجازه کرد تا پول را خودش پيش پرداخت کند (کاري که انجام داد)، در کل مبلغ 17000 دوکات (سکه طلا و نقره رسمي رايج در اروپا)، 20000 دلار شايد برابر 160000 دلار کنوني (دلار دهه 1920 و معادل حدود 500000 دلار سال 2016 ميلادي). به احتمال خيلي زياد اين مبلغ بيش از هزينهي سفر بود.
حداقل 5 يهودي در اين سفر همراه (کريستف) کلمب بودند.
(Luis de Torres) لوئيس تورس، مترجم: (Marco) مارکو، پزشک جراح: (Bernal) برنال، پزشک: (Alonzo de la calle) آلونزو دلا کاله و (Gabriel Sanchez) گابريل سانچز. تجهيزات نجومي و نقشههايي که ناوبرها استفاده ميکردند، منشأ يهودي داشتند. لوئيس تورس اولين کسي بود که در ساحل پياده شد، اولين کسي بود که نحوهي استفاده از تنباکو را کشف کرد. او در کوبا ساکن شد و شايد بتوان او را پدر کنترل يهوديان بر تجارت تنباکو ناميد. همان طور که امروز نيز کنترل تنباکو در دست يهوديان است.
پشتيبانهاي کلمب، لوئيس سانتاگل و گابريل سانچز، امتيازهاي مخصوص زيادي براي نقشي که در اين کار (سفر اکتشافي) باز ميکردند، دريافت نمودند، اما خود (کريستف) کلمب قرباني توطئهاي شد که توسط برنال، دکتر کشتي، چيده شده بود و به عنوان پاداشش متحمل بيعدالتي و زندان گرديد.
از همان ابتدا، يهوديان به (قاره) آمريکا بيشتر و بيشتر به عنوان يک کشتزار ميوهدار نگاه کردند و مهاجرت قوياً به سمت آمريکاي جنوبي و عمدتاً برزيل شروع گرديد. اما به علت مشارکت نظامي يهوديها در يک درگيري بين برزيليها و هلنديها، يهوديان برزيل فهميدند که لازم است مهاجرت کنند، آنها اين مهاجرت را به سمت منطقهي هلنديها انجام دادند، جايي که امروز نيويورک است. پيتر استاي و سنت ( Peter stuyvesant)، فرماندار هلندي، (استاي وسنت آخرين فرماندار هلندي منطقه هلند جديد قبل از تبديل شدن آن به قسمتي از امپراتوري بريتانيا بود. اين منطقه شامل بخشهايي از ايالتهاي کنوني نيويورک، نيوجرسي، کنتاکي و دلور بود - مترجم) مطلقاً با اسکان آنها در ميان مردمش مخالفت کرد و به آنها دستور خروج داد. اما ظاهراً يهوديها اقدامات پيشگيرانه را براي اطمينان از پذيرش اقامتشان (حتي در صورتي که با خوشامدگويي مواجه نشوند) انجام داده بودند، زيرا به محض لغو دستور استاي وسنت، رؤسا به عنوان يکي از دلايل پذيرش اقامت يهوديان اين دليل را ارائه کردند: " مقدار عظم سرمايهاي که يهوديان در سهامهاي "شرکت" سرمايهگذاري کرده بودند". با اين حال استخدام دولتي و باز کردن مغازههاي کوچک (خرده فروشي) براي آنها قدغن شد، اين کار آنها را به سمت تجارت خارجي راند، کاري که آنها همگي خيلي زود به آن مشغول شدند و به علت داشتن روابط با اروپا به انحصار آنها درآمد.
اين فقط يکي از هزاران توضيحي است که ميتوان دربارهي تدبير و دورانديشي يهود ارائه کرد. يهود را در يک مسير که محدود کني، در مسيري ديگر برتري مييابد. وقتي يهود از تجارت لباسهاي نو منع ميشود، او لباسهاي کهنه ميفروشد. کاري که آغاز مبادلهي سازماندهي شدهي البسه دسته دوم بود. وقتي او از تجارت کالاي تجاري منع ميشود، به تجارت پسماند ميپردازد، يهود بنيانگذار تجارت کالاهاي بازيافتي در جهان است، او بنيانگذار سيستم اسقاط است، او ثروت را در خرابههاي تمدن يافت. او به مردم نحوه استفاده از لباسهاي کهنه، تميز کردن پرهاي قديمي، مهرههاي فرسوده و پوستهاي خرگوش ساييده شده را آموخت. تجارت لباسهاي خزدار، چيزي که هم اکنون در کنترل اوست، هميشه مطابق ذوق او بوده است...
ايده نوسازي (و بازيابي) از طريق يهود بود که ارزش تجاري پيدا کرد. در اين خريداران ضايعاتي که بوقهاي حلبي خود را در شهرهاي ما به صدا در ميآورند و آهن قراضه، بطريهاي کهنه، کاغذهاي باطله و پارچههاي فرسوده را بازيابي ميکنند، ما نوادگان تجاري آن يهودهاي قديميتر را داريم، کساني که با تبديل زبالههاي زمين به مواد با ارزش، بدبختي و فلاکت را به موفقيت تبديل کردند.
به طور ناخواسته، پيتر استاي وسنت پير، يهود را مجبور کرد نيويورک را بسازند، بندر اصلي آمريکا. و اگر چه يک جمع زيادي از يهوديان نيويورک در خلال انقلاب آمريکا به فيلادلفيا رانده شده بودند، بيشتر آنها در اولين فرصت به نيويورک بازگشتند. گويي غريزه آنها را آگاه کرد که نيويورک بهشت اصلي آنها براي دستيابي به ثروت خواهد بود. و اين مسئله هم اين گونه هم ثابت شده است. نيويورک بزرگترين مرکز جمعيت يهوديان در جهان است. نيويورک دروازهاي است که در آن ماليات بخش عمدهاي از واردات و صادرات آمريکا اخذ ميشود و جايي است که عملاً همهي کارهاي تجاري که در آمريکا انجام ميشود، در آنجا به اربابان پول باج ميدهند. بيشتر زمينهاي شهر در تملک يهوديان است. فهرستي از مالکان زمين اين کلان شهر را که ببينيم، به ندرت يک نام غير يهودي ديده ميشود. شگفتانگيز نخواهد بود که نويسندگان يهودي، با ديدن اين موفقيت بينظير، اين رشد پيشبيني نشده در ثروت و قدرت، با شوق و ذوق فرياد بکشند که ايالات متحده همان ارض موعودي است که انبياء از آن خبر دادهاند و نيويورک هم اورشليم جديد (New Jerusalem) است. برخي حتي از اين هم فراتر رفتهاند و قلههاي سلسله کوههاي راکي (سلسله کوههايي که در غرب آمريکاي شمالي قرار دارند و از نيومکزيکو تا آلاسکا کشيده شدهاند) را همان "کوههاي صهيون" (The mountains of Zion)" توصيف کردهاند و احتمالاً با همين دليل نيز ثروت معدن کاري و ساحلي يهود توجيه ميشود. راههاي دريايي جديد پيشنهادي به اين علت که تقريباً هر شهر بزرگ در منطقهي (The Great Lakes) درياچههاي بزرگ (زنجيرهاي از پنج درياچه شامل سوپريور، ميشيگان، هورون، اريه و اونتاريو واقع در مرز کانادا و آمريکا) را به يک بندر اقيانوسي تبديل خواهد کرد و پرستيژ و اعتبار نيويورک را (به اين علت که تنها مدخلي است که راهآهنهاي اصلي به آن محدود ميشود) از آن خواهد گرفت، در حال حاضر (1946) مورد اعتراض است. و قويترين انگيزه براي مخالفت با اين بديهيترين ترقي، اين است که ثروت عظيمي که در نيويورک به شمارش ميآيد، به هيچ وجه ثروت نيست، بلکه اعتبارات موهومي است که فقط به نيويورک ماندن نيويورک بستگي دارد وقتي که هر چيزي رخ دهد تا نيويورک فقط يک شهري در ساحل دريا باشد، نه شهري که ماليات گيران بزرگ در آن مينشينند تا باجهاي خود را جمعآوري کنند، بيشترين کاهش در ثروت يهود رخ ميدهد. قبل از جنگ (جهاني دوم) اين ثروت، شگفتآور بود و اکنون دستاندرکاران آمار به سختي از عهده (شمارش ثروت يهود) بر ميآيند.
در طول پنجاه سال، افزايش جمعيت يهوديان ايالات متحده از 50/000 نفر به بيش از 3/300/000 نفر بوده است. در جزاير بريتانيا (شامل انگليس، ايرلند و ...) فقط 300 هزار و در فلسطين فقط 100 هزار يهودي وجود دارند (توجه کنيد که اين کتاب در سال 1946 يعني دو سال قبل از اعلام رسمي تشکيل دولت غاصب اسرائيل تأليف شده است). اين که تعداد يهوديان در بريتانياي کبير بيشتر نيست، خودش يک خوش شانسي براي يهود است، چرا که کنترلهاي آشکار و بزرگي که يهود در موارد عمده اعمال ميکند، ميتواند گاهي براي يهوديان فقيرتر، اگر تعداد زيادي از آنها در انگليس بودند، دردسرساز شود. يک بريتانيايي که به طرز فوقالعادهاي بااطلاع است ميگويد يهودستيزي هميشه آماده است که با دليل کافي در انگليس در بگيرد، اما نميتواند عليه يهوديان ثروتمند خارج از دسترسي که در سياست و دارايي بينالمللي کنترل دارند، شکل بگيرد. احتمالاً اين صحيح است که رايجترين دليل واقعي يهودستيزي عملکرد يهود بينالملل است، کسي که اغلب ناشناخته و هميشه ايمن است. اما قرباني بيگناه چنين چيزي يهودي فقير است. اما يهودستيزي در فصل بعد مطرح ميشود.
ارقامي که بيانگر جمعيت يهود در بريتانياي کبير و ايالات متحده است، اين طور نشان ميدهد که قدرت بسيار بزرگي که سرمايهداران بينالمللي يهودي از آن بهرهمند هستند، نه منتج (حاصل از جمعيت آنهاست نه وابسته به جمعيتشان. حقيقت جالب دربارهي يهود قدرت بلامنازع جهاني او است که با تعداد به نسبت کم آنها عجين شده است. تقريباً در حدود فقط 14 ميليون نفر يهودي در جهان وجود دارد (آمار مربوط به سال 1946است)، آنها از لحاظ تعداد تقريباً برابر با کرهايها هستند. اين مقايسه تعداد آنها با کرهايها، باز هم به طور آشکاري نشان دهندهي پديده قدرت آنهاست.
در زمان جورج واشينگتن (George Washington) چيزي در حدود 4 هزار يهودي در کشور وجود داشت که اکثراً تاجران ثروتمندي بودند. اکثراً طرفدار طرف آمريکايي بودند. هايم سالومون (Hyme Salomon) با وامي که از ثروت کامل خويش پرداخت، در لحظهاي حياتي به کلونيها (مراکز جمعيتي) کمک کرد. اما آنها هرگز يکسان نشدند (و جامعهاي يکپارچه ايجاد نکردند)، آنها پول را نه در ايجاد اشتغال معمولي استفاده کردند و نه در کشاورزي، به نظر نميآيد که آنها هرگز نه ذهنشان معطوف به نگراني توليد اقلام نبود نه به فروش آنها پس از توليدشان.
يهود هر ظرفيتي که براي توليد نشان داده است، فقط مربوط به سالهاي اخير است. (سالهاي تأليف کتاب، دهه 1930 و 1940)، و بيشتر توليدي که او خود را درگير آن کرده است، توليداتي به عنوان ضميمه و کمک برنامههاي تجاري او بوده است. يهود، با توليد کردن منفعتي کسب ميکند: نتيجه (کار توليد) کاهش قيمت براي عموم مردم نبوده است بلکه افزايش بوده است. اين که، صرفهجويي براي (افزايش) سود کسب و کار است نه (افزايش) منفعت عموم مردم، يکي از خصوصيات ذاتي رويشهاي کسب و کار يهود است. کالاهايي که غير موجهترين و گزافترين افزايش قيمت براي عموم مردم را داشتهاند و همچنين رشتههايي از کسب و کار که سريعترين کاهش قيمت را بدون تغيير قابل توضيحي در وضعيت کلي داشتهاند، هر دو، خطوط (و رشتههايي) هستند که يهود و وسيعترين کنترل را اعمال ميکند.
کسب و کار در ذهن يهودي يعني پول، اين که يک يهودي موفق پس از به دست آوردن پول با آن چه ميکند، بحث ديگري است، اما در فرآيند دستيابي به پول، يک يهودي اجازه نميدهد که "احساسات احمقانه آرمانگرايانه" سد راه دلار شود. ثروت دلاري او هرگز با هرگونه اصلاحات داوطلبانهاي که چند نفر تلاش ميکنند تا به وسيلهي آنها شرايط کارگران را بهبود بخشند، برش نميخورد و کاسته نميشود.
اين وضعيت به هيچ عنوان به دليل محکم و سخت بودن و شقاوت قلب يهودي نيست بلکه به علت سختي نگاه يهودي به کسب و کار است. کسب و کار براي او قالبي از کالا و پول است، نه قالبي از افراد. اگر شما در معرض توقيف اموال و زيان دادن باشيد. قلب يهودي با شما همدردي ميکند، اما اگر خانه شما وارد ماجرا شود، شما و خانهتان دو وجود مستقل خواهيد بود، به طور طبيعي يهود، انساني دانستن خانه را در نظريه کسب و کارش سخت ميداند. او پس از حالتي که ديگر مردم آن را "سخت" ميخوانند، به آن رسيدگي ميکنند و به اين فکر نميکند که اتهام بايد صحيح باشد، او خواهد گفت که اين فقط يک کسب و کار بود.
احتمالا از اين راه است که Sweatshop هاي يهودي نيويورک توجيه ميشوند. (Sweatshop) به مغازههايي گفته ميشود که کارگران زمان طولاني در شرايطي سخت و يا حقوق کم در آن کار ميکنند) هنگامي که افراد حساس از ملت (آمريکا) بر Sweatshop هاي (مغازههاي کار سخت) نيويورک يهوديان فقير نيويورک دلسوزي کردند، تقريباً هيچ کدام از آنها نميدانستند که مخترع و گرداندهي متد (مغازههاي کار سخت) Sweat shop خود يهوديان بودند. در واقع، هنگامي که افتخار کشور ما اين است که هيچ نژاد يا هيچ رنگ يا هيچ کيش و آئيني در اين جا (آمريکا) مورد آزار و عذاب قرار نميگيرد، و آزادي براي همه تضمين شده است، اما هنوز اين يک حقيقت است که هر بازرس ويژهاي (به اين نکته) اشاره کرده است که هر گونه رفتار فارغ از احساساتي که متوجه يهود در ايالات متحده شده است. ناشي از خود افراد يهودي، سرپرستان و اربابان او بوده است. و هنوز هيچ مدرکي نه براي "سختتر بودن" يا "سخت شدن" کار در اين مغازهها به عنوان (عملي) غيرانساني بودن وجود دارد نه براي از روي بيعاطفگي بودن. اين (مغازه کار سخت) کسب و کار بود. کسي که در اين مغازهها به بيگاري کشيده ميشد، با اين اميد که روزي اتاقي پر از آدم داشته باشد که براي او کوک ميزنند (و خياطي ميکنند). علاقه بنيادين و بينهايت آنها به کسب و کار و جاهطلبي خستگي ناپذير آنها براي بالاتر رفتن از نردبان و ارباب شدن در Sweat shop (مغازهي کار سخت) خودشان، آنها را قادر ميساخت که بدون کوچکترين حسي از تحت ظلم واقع شدن و نيز بيعدالتي کار کنند چيزي که فارغ از همه چيز، دردناکترين مسئله در حيطه فقر است. يهوديان هيچگاه نه با کار به عنوان يک بدبختي برخورد ميکنند نه با موقعيتهاي مرئوس و زيردست بودن به عنوان جايگاه هميشگيشان. بنابراين انرژيشان را به جاي تأسف خوردن بر موقعيت نامناسبي که دارند، صرف بالاتر رفتن و بيرون رفتن (از موقعيت بد) ميکنند و سعي ميکنند وضعيتشان را بهبود بخشند.
/ج