برگردان: مرتضی ثاقبفر
داستان پیروزی یونان در پلاته، آن طور که در بندهای 63 تا 89 کتاب نهم تواریخ روایت شده است، به راستی یک شیّادی تاریخی است که فقط از آن رو رواج و اعتبار یافته که نویسنده با یاری قصههایی همچون فجایع باور نکردنی نمایش خیمهشب بازی عشق خشایارشا به زن برادرش، تاج افتخار لقب مورخ جنگهای "مادی" را بر سر نهاده و ماجرای شکست "بربرها" و اخراج قطعی ایشان از اروپا را برای همیشه در اذهان حک کرده است - شکست و اخراجی که جزو اصول بدیهی و مسلّم تاریخ مکتوب فرهنگی شدهاند که خود را وارث یونان میپندارد و هنوز خونسردانه و با دقت «بار سنگین و سُربی پیشداوریها و تعصباتی» (1) را بر دوش میکشد که یونان برای آن به ارث گذاشته است. باری که در عین حال به پردهای تبدیل شده است که مانع آن میشود که در پس افسانه، حقیقت را ببینند. بدون چنین پردهای هیچ مورخ شایستهی این نام تردید نمیکند که همراه با توسیدید با صدای بلند بگوید برای شناخت حقیقت تاریخ مقاومت یونان در برابر ایران نباید به گواهیهای شاعرانی مانند سیمونید و پیندار وحتی اشیل بزرگ و ستودنی اعتماد کرد که «به خاطر نیازهای هنری وقایع زمانه را بزرگ کردهاند»؛ همان گونه که اعتماد به راستیِ روایات نثرنویسانی چون هرودوت «که با نوشتن تاریخ بیشتر در قید خوشایند عوام بودهاند تا اثبات حقیقت [کاری موهوم و بیهوده است]. رویدادهایی که ایشان دربارهی آنها با ما سخن میگویند غیر قابل اثبات و بررسی هستند. آنها با گذشت زمان آرایههای افسانه را یافتهاند و بدین سان هر گونه خصلت راستگویانهی خود را از دست دادهاند.»
این که روایت هرودوت هر گونه خصلت راستگویانهی خود را از دست داده است از این جا معلوم میشود که از یک سو میپذیرد نیروی زمینی خشایارشا پس از سالامیس تمام توان خود را حفظ کرد و به نحوی مطلق در همه جا و پیوسته ابتکار عملیات را در دست داشت؛ و از سوی دیگر با پذیرش این که در تمام مدت درازی که بازیهای سیاسی و پیکارهای ماردونیوس در یونان ادامه داشت- یعنی از اولین روزهای بهار تا آخرین ساعات نبرد در آغاز پاییز 479- یونانیانِ نومید، دچار تفرقه، و حتی مرعوب شده به این نتیجه رسیده بودند که کار یونان ساخته شده است، (2) و در حالی که پیدا بود که همه چیز از دست رفته است و یونانیانِ وحشت زده در حال عقبنشینی یا فرار میجنگیدند، مرگ ناگهانی و غیره منتظرهی فرمانده کل سپاه ایران با ضربهی سنگی به سرش چنان اوضاع را از بنیاد دگرگون کرد که ظرف چند ساعت آتنیها و اسپارتیها توانستند یک سپاه 300 هزار نفری را - به جز 40 هزار نفری که فرار کردند - نابود کنند!
پیداست اگر مردی که خشایارشا مأموریت مذاکره با پائوزانیاس در مورد اطاعت اسپارت و بقیهی یونان از شاه بزرگ را به او سپرد، (3) موفق شد که 40 هزار سرباز از مجموع 60 هزار نفر را پس از یک سال لشکرکشی "با نظم کامل" به آسیا بازگرداند، بایستی عقبنشینی او بیش از اندازه بزرگ جلوه داده شود و «آرایهی افسانه را به خود بگیرد.» (4) دیگر این که از آغاز آن قسمت غیر واقعی (کتاب نهم، بند 46) که هرودوت ادعا میکند که پائوزانیاس از آتنیها تقاضا کرد که جای اسپارتیها در برابر پارسیان را بگیرند چون که «هیچ اسپارتی تاکنون تجربهی جنگ با ایرانیان را نداشته است»، (5) نویسنده در واقع قصد پنهانی خود را فاش میسازد و آن ایجاد این تصور است که اگر چه اسپارتیها در نبرد پلاته پیروز گشتند، اما این پیروزی به برکت انضباط و کاردانی آتنیها و به علت قربانیها و فداکاریها و از خود گذشتگیهای ایشان به دست آمده است:
هرودوت در آغاز و در نخستین جلدهای کتاب تواریخ، به نحوی بسیار پوشیده نقش سخنگوی تبلیغات آتنی را دربارهی اهمیت شهر پالاس [آتن] در جنگ علیه خشایارشا ایفا میکند. اما هواداری او از مقاصد آتن در بند 139 کتاب هفتم کاملاً علنی میشود و گستاخانه و آشکارا و، چنان که خواهیم دید، به نادرستی مینویسد: «در این جا ناچارم عقیدهای را بیان کنم که شاید خیلیها با آن مخالف باشند (6) ولی چون به نظر من عین حقیقت است از اظهار آن نمیتوانم خودداری کنم. اگر آتنیها خواه بر اثر وحشت از خطری که آنان را تهدید میکرد وطن خود را ترک میکردند (هرودوت فراموش میکند که آتنیها دوبار، پیش از پلاته و پیش از سالامیس، وحشت زده شهر و آکروپول خود را حتی بدون تظاهر به دفاع رها کردند و گریختند!) یا اگر به جای ترک آن در شهر خود میماندند و در برابر خشایارشا سر اطاعت فرود میآوردند (که البته هنگام پیشنهاد صلح ماردونیوس و امتناع اسپارت از کمک به آنان نزدیک بود همین کار را هم بکنند!) در آن صورت هیچ کس در دریا نمیتوانست جلوی شاه ایران را بگیرد. با فقدان نیروی دریایی کافی معلوم است که اوضاع در خشکی نیز صورت بهتری نمیتوانست داشته باشد. با وجود این چرا اسپارتیها در طرف دیگر تنگهی [ایستمه] خطوط دفاعی فراهم ساختند، چون خواه ناخواه همدستانشان آنان را تنها میگذاشتند و متحدان نیز عهد اتحاد را میشکستند، نه از آن جهت که دل در همکاری و یاری آنان نداشتند بلکه چون که یکی بعد از دیگری گرفتار ناوگان دریایی دشمن غالب میشدند و در نتیجه اسپارتیها تنها میماندند تا سرانجام با وجود فداکاری دلیرانه با سرفرازی از بین بروند. یا شاید این احتمال نیز وجود داشت که پیش از آن که مرحلهی زور آزمایی و پیکار فرا رسد ایشان نیز با مشاهدهی تسلیم و انقیاد سایر یونانیها ناچار در پیشگاه خشایارشا سر اطاعت فرود میآوردند. در هر دو احتمال، استیلای ایران بر یونان قطعی بود. در این صورت من سر در نمیآورم که اگر ایرانیان برتری دریایی داشتهاند، تقویت مواضع دفاعی در طرف دیگر تنگه چه نتیجهای داشته است.
پس با توجه به این نکته با اطمینان میتوان گفت که آتنیها یونان را نجات دادند. سرنوشت همه به تار مویی بسته بود که آن هم در دست آتنیها بود. هر دستهای که به آتن میپیوست بدون شک بُرد با او بود. خلاصه آتنیها در برابر ایرانیان برخاسته و با جانفشانی و مقاومت دلیرانهی خویش سایر یونانیها را نیز که هنوز در تردید بودند به مقاومت تشویق کردند و حتی اخطار شدید هاتف معبد دلف هم نتوانست آنان را به رها کردن یونان وادارد، از این رو با استقامتی حیرتانگیز و دلاوری کامل در مقابل مهاجم استوار ماندند.»
مورخان با تکرار همراه با اعتقاد و در عین حال نسنجیدهی این سخنان هرودوت آنها را رایج ساختهاند، حال آن که بنا به اقرار خود هرودوت: آتنیها حتی از شهر خود دفاع نکردند؛ به برکت وجود اسپارت و با حمایت اوروبییاد اسپارتی بود که توانستند حملهی ایرانیان را در سالامیس را دفع کنند، چنان که تحت فرماندهی پائوزانیاس، نایبالسلطنهی اسپارت، و به یمن مداخلهی پلوپونزیهای او بود که شاهد مرگ ماردونیوس و نابودی سپاه مهاجم گشتند. هرودوت این گستاخی را دارد که بنویسد: «حتی اخطار وحشتناک و شدید هاتف معبد دلف هم نتوانست آنان را به رها کردن یونان وادارد، از این رو با استقامتی حیرتانگیز و دلاوری کامل در مقابل مهاجم استوار ماندند.» پس او فراموش کرده است - و مورخان بازتابندهی افسانههای پر شکوه او نیز فراموش کردهاند - که خودش نوشته بود:
"آتنیها (...) اعلام کردند که هر کس باید فوری زن و فرزندان و اموال خود را به محل امنی انتقال دهد. بیشتر افراد به ترزن و عدهای به اگینا و بعضی نیز به جزیرهی سالامیس رفتند. برای انتقال خانوادهها شتاب فراوان به کار رفت زیرا که میخواستند طبق اخطار هاتف شرط احتیاط را رعایت کرده باشند، اما دلیل مهم دیگری نیز در کار بود (...) آنان فکر میکردند که الهه نیز معبد و آکروپول ایشان را رها کرده است. وقتی که تمام بار و بنه خود را تخلیه کردند به کشتیهایی که در لنگرگاهها مستقر بودند پیوستند. (7)"
آن چه گفته شد واقعیت غیر قابل انکاری است که توسیدید نیز در کتاب جنگ پلوپونز (کتاب یکم، بند 18) آن را تأیید میکند: «در برابر پیشروی ایرانیان، آتنیها تصمیم گرفتند شهر خود را تخلیه کنند و با سوار شدن در کشتیها اموال خود را نجات دهند. آنان بدین ترتیب قومی دریازی شدند.» دریازیانی که چندان فکر نمیکردند که روزی بتوانند به آتن و آکروپول آن بازگردند، و چندان نیز در قید میهن از دست دادهی خود و حفظ وحدت و آزادیهای یونانی نبودند، زیرا که وقتی آدیمانتوس کورینتی در جریان مشاجرهی شدیدی که رهبران یونان با هم داشتند فریاد زد: «بهتر است تمیستوکلس اول برای خود وطنی دست و پا کند تا بتواند به اظهار نظر بپردازد»، سردار آتنی نگفت که به نام شهر قهرمان پالاس [آتن] سخن میگوید بلکه پاسخ داد: «به نام شهر و سرزمینی مهمتر از شهر کورینتیها حرف میزند، زیرا که آنان دویست کشتی با تجهیزات در اختیار دارند و هیچ قومی در یونان جرأت حمله به ایشان را ندارد». سپس بار دیگر به سوی اوروبییاد، فرمانده کل، رو کرد و فریاد زد: «اگر تو در همین جا بمانی و مردانه رفتار کنی چه بهتر و گرنه سبب نابودی یونان خواهی شد، زیرا که کشتیهای ما در این جنگ تمام ثروت و اموال ما را حمل میکنند. خوب گوش کن! اگر نخواهی کاری انجام دهی، ما بیدرنگ خانوادهها و اموال خود را برداشته به سیریس در ایتالیا خواهیم رفت که از مدتها پیش به ما تعلق دارد و هاتف گفته است که باز هم مسکن و مهاجرنشین ما خواهد شد. و شما بدون متحدانی مانند ما تنها خواهید ماند و آن گاه سخنان مرا به یاد خواهید آورد.» (8) در مورد عقیدهای که تبدیل به "باورنامه" تاریخ شده است و بنابر آن آتنیها برای آزادی یونان جنگیدند، باید گفت که این از جملهی اولین عقاید در میان سلسلهی طولانی عقایدی است که به بانیان امپراتوریها بهانه دادهاند تا اقوام زیر فرمان خود را به انقیاد بکشانند. نه! آتنیها برای نجات یونان و آزادی آن نجنگیدند بلکه برای به دست آوردن رهبری در یونان و حفظ آن پیکار کردند. و این از زمانی آغاز شده که شاه ایران خاک یونان را ترک کرد. اما بهتر است به توسیدید آتنی گوش کنیم:
"وقتی بربرها با این ائتلاف رانده شدند، بیدرنگ شهرهای یونان، چه متحدان سابق و چه آنها که از یوغ ایران رهایی یافته بودند، به دو گروه تقسیم گشتند، گروهی در کنار آتن و گروه دیگر در کنار اسپارت قرار گرفتند. این دو شهر در واقع خواهان برتری آشکار بر دیگران بودند. قدرت یکی به ناوگان آن و قدرت دیگری بر سپاه زمینی آن استوار بود.
تا مدتی اتحاد میان دو قوم حفظ شد، سپس روابط آنها رو به تیرگی نهاد تا آن که سرانجام با یکدیگر به جنگ پرداختند و هر یک نیز متحدان خود را داشت (...). بدین ترتیب در دورهی میان جنگ با ایران و جنگی که ما از آن سخن میگوییم (جنگ پلوپونز)، میان آتنیها و اسپارتیها یا میان متحدان ناراضی ایشان، یک دورهی متناوب دائمی از جنگ و متارکهی موقت وجود داشت. (9)"
در جریان این سالهای جنگ و متارکه که هیچ گاه صلح واقعی در آنها دیده نشد و اسپارت و آتن بر سر رهبری یونان با هم کشمکش داشتند و بالاخره نیز به سهمگینترین و بدفرجامترین جنگها انجامید (10) هرودوت کتاب تواریخ خود را نوشت. او با نوشتن این کتاب کوشید تا به تمام تهمتها و دشنامها، (11) به تمام قصهها و افسانههای تبلیغاتی بدسگالانه با مهارت و بدون دغدغهی خاطر بلکه بسیار هماهنگ علیه تمام کسانی که آتن آنان را مانعی برای رسیدن خود به امپراتوری میدانست اعتبار ببخشد، و این کسان عبارت بودند از: شاه بزرگ و متحدان آسیایی و یونانی او از جمله شهر تب از یک سو، و اسپارت، اگینا و سایر شهرهای مخالف سرکردگی آتن از سوی دیگر.
آتنیها برای توسعهی قدرت طلبی جابرانهی خود و به منظور مشروعیت بخشیدن به حق فرماندهی خود بر سراسر یونان، به حد افراط خطر یورش ایران برای یونان را بزرگ جلوه دادند، همان طور که بر نیاز به سازماندهی یک قدرت نظامی و سیاسی که بتواند در برابر قدرت شاهنشاهی هخامنشی توازن ایجاد کند پای فشردند - قدرتی که به علت قربانیهایی که در جریان لشکرکشی خشایارشا و سپس ماردونیوس داده بودند، رهبری و استفاده از آن را حق خود میدانستند. اما در مورد هیچ یک از این نکات همهی یونانیان - و حتی خود آتنیها- با عقاید و ادعاهای امپریالیسم نوپای آتن موافق نبودند. به خصوص اسپارت که چه در ترموپیل یا آرته میزیون و چه در سالامیس یا پلاته، مقاومت یونان را رهبری کرده و به هیچ وجه حاضر نبود به اقتدار آتن تن دردهد؛ افزون بر این که به نظر اهالی آن جا، با رفتن ایرانیان از اروپا مبارزه علیه ایشان نیز میبایست تمام میشد. و از آن بالاتر، پائوزانیاس نایب السلطنهی اسپارت و فرمانده کل لشکریان یونان - و به احتمال زیاد تمیستوکلس سردار آتنی، شخصیت دو دوزهبازی که در تمام عمر نقشی دوگانه داشت - هیچ یک مایل نبودند مبارزه علیه خشایارشا را بیش از این ادامه دهند و پنهانی با شاه بزرگ کنار آمده بودند.
اما آتنیها گوش به زنگ بودند. آنان توانستند پائوزانیاس را از مقام سرفرماندهی سپاه یونان برانند و خود جایش را بگیرند و از امکاناتی که یونانیان در اختیارشان گذاشته بودند برای حفظ آزادی خود علیه حملات جدید ایران و ایجاد یک امپراتوری استفاده کنند. (12) امپراتورییی که با بقیهی یونان رفتاری بسیار خشنتر از رفتار دولت هخامنشی با اتباع یونانی خود داشت در پیش گیرد و با تولیدات ادبی و نمایشی خود دشمنان خویش را شدیداً به باد ناسزا میگرفت، پیوسته از رقیبانش بدگویی میکرد و فقط یک دغدغهی بزرگ داشت و آن: ادعای اقتدار برتر در دولتی یونانی بود که در آن یونانیان "آزاد شده" از انقیاد ایران "تا سطح بردگان تنزل کنند"؛ و متحدان دیروز آتن اتباع آن باشند و به نام دفاع از آزادی یونان و مبارزه علیه استبداد بربر این انقیاد را بپذیرند.
برای درک این که هرودوت تا چه حد تحت تأثیر این تبلیغات بوده است و کتابش تا چه اندازه بازتاب حقیقت تاریخی رویدادهایی است که گزارش میدهد باید دانست که توسیدید به هنگام نوشتن تاریخ جنگ پلوپونز با تلخی و قاطعانه متوجه شد که در زمان او - توسیدید حدود 465 تا 460 زاده شد و میان 399 تا 396 درگذشت - هنوز «تاریخی یونانی نه دربارهی قبل از جنگهای مادی و نه دربارهی خود جنگهای مادی» وجود ندارد! شاید بگویید: «پس لابد توسیدید تواریخ را نخوانده بود.» چرا! خوانده بود و میدانست که چه ارزشی دارد، زیرا که مینویسد: «نتایج تحقیقات من دربارهی زمانهای قدیم نشان میدهند که دورهای بوده است که اعتقاد پیدا کردن به تمام گواهیهای مربوط به آن دشوار است.» و او در رأس این گواهی دهندگان نثرنویسان (و قبل از همه هرودوت و کتزیاس) را قرار میدهد که با نوشتن تاریخ بیشتر در قید خوشایند عوام بودهاند تا بیان حقیقت! (13)
پینوشتها:
1. اچ. جی. ولز داستان نویس انگلیسی در مقالهای دربارهی لنین (به نام خیالپرداز در کرملین) یعنی بنیانگذار اصلی انقلاب روسیه که با او ملاقات کرده است، وی را «این کوتولهی عجیب» مینامد، اما لئون تروتسکی، شخصیت بزرگ دیگر این انقلاب که چهرهی جهان را تغییر داد، در کتاب لنین خود (فصل هشتم) توپ را به زمین خود این انگلسی برمیگرداند و از جمله دربارهی او مینویسد: «چقدر این حضرات، که بار سنگین و سُربی پیشداوریهای بورژوایی را بر دوش میکشند، عقب ماندهاند! افادهی خودپسندانه و متکبرانهی آنان - چیزی که از نقش بزرگ سابق بورژوازی انگلیس باقی مانده است - به ایشان اجازه نمیدهد فکر کنند که ملتهای دیگر یا جنبشهای جدید فکری فراتر از آن چه در مغز ایشان میگذرد نیز در تاریخ وجود دارند. این آقایان کوتهبین، روزمرّهنگر و تجربهگرا که چشمبند عقاید جامعهی بورژوایی چشمانشان را نابینا کرده است، شخصیتهای مهم و پیشداوریها و تعصبات خود را در سراسر جهان میگردانند و این استعداد را دارند که از آن چه در اطرافشان میگذرد جز خودشان را نبینند...». آن چه تروتسکی دربارهی بورژوازی انگلیس مینویسد به ویژه در مورد همهی افراد - چه بورژوا و چه غیر بورژوا صادق است که از آدمهای سنگدل و حریص قرن نوزدهم "مردان شرافتمندی" ساختهاند که به قول کُنت دوگوبینو «گمان میکنند که جهان به خاطر وجود آنان خلق شده است تا درآمدهای خود را داشته باشند و کنار آتش لم بدهند» البته به هزینهی سیاهان، زردپوستان، و دیگر وحشیان و بربرهای چینی یا هندی، مصری و ایرانی، تا ایشان با وجدان آسوده و به نام فرهنگ و فضایل آن به هر گونه جنایت دست بزنند و از آنها بهرهکشی کنند.
2. از آن جا که برداشت من با اندیشهها و هنجارهای تاریخ رسمی تفاوت بسیار دارد، تصور میکنم ناچارم بر واقعیتهای زیر تأکید ورزم:
1- پس از نبرد سالامیس، حیثیت و اعتبار هخامنشیان در یونان هنوز به اندازهای زیاد بود که حتی خود آتنیها که تا آن زمان هوادار حقیقی مقاومت یونان بودند، به طور جدی وسوسه شدند که متحدان خود را رها کنند و اتحاد با شاه ایران را بپذیرند. خطر چنین چرخشی چنان بزرگ و واقعی بود که اسپارتیها که به کندی عمل میکردند و آشکارا نسبت به بدبختیهای آتنیها بیاعتنا بودند، به محض آن که از سوی فرستادگان آتن متقاعد شدند که اگر به کمک آنان نشتابند آتن با ناوگان خود به خشایارشا خواهد پیوست، سلاح برداشتند و به سوی منطقهی آتن شتافتند.
2- ماردونیوس که منطقهی آتن را پس از سالامیس ترک کرده و به مقرّ زمستانی خود در شمال و به یک سرزمین دوست رفته بود، به آسانی و با سرعت به آتن بازگشت بیآنکه یونانیان گرد آمده در تنگه ایستموس آتنیها بتوانند کمترین مانعی در برابرش ایجاد کنند.
3- ماردونیوس که ترجیح میداد در دشت بئوسی که پشت به تب متحد و دوست شوش داشت نبرد کند، توانست محل نبرد را به انتخاب خود بر یونانیان تحمیل کند؛ و در آن جا نیز مدت 12 روز تا زمان مرگ خود چنان ضرب شستی به یونانیان نشان داد که نه تنها اکثر سربازان دشمن از هم پاشیدند بلکه اسپارتیهای پائوزانیاس نیز خود را ناچار کردند که شبانه عقبنشینی کنند تا از آسیب سواران ایرانی بگریزند.
4- در این مرحلهی نهایی نبرد بود که ماردونیوس در حال تعقیب اسپارتیها کشته شدند و ایرانیان که فرمانده خود را از دست داده بودند، با هدایت آرتاباز دست از پیکار کشیدند و به آسیا بازگشتند.
3. من در این جا یک بار دیگر آن تکهها از کتاب توسیدید (کتاب یکم، بندهای 128 تا 130) را نقل میکنم که داستانهای هرودوت را دربارهی رفتار آرتاباز در مرحلهی نهایی نبرد به کلی بیاعتبار میسازند: «این محتوای (نامهای است که پائوزانیاس برای خشایارشا فرستاد) تا بعدها همگان آن را بدانند: "پائوزانیاس، فرمانده کل اسپارت (...) به تو پیشنهاد میکند که اگر راضی باشی با دخترت ازدواج کند و اسپارت و بقیهی یونان را زیر فرمان تو قرار دهد. من تصور میکنم که اگر من و تو به توافق برسیم بتوانم این کار را انجام دهم. پس اگر با پیشنهاد من موافقی مرد مورد اعتمادی را به ساحل بفرست تا در آینده میانجی مذاکرات ما باشد" (...) این نامه خشایارشا را خوشحال کرد و آرتاباز را (...) با پیامی که حاوی پاسخ زیر بود به ساحل فرستاد: " از شاه خشایارشا به پائوزانیاس (...) من با پیشنهادهای تو موافق هستم (...) تو میتوانی به آرتاباز که کاملاً مورد اعتماد من است و به نزدت میفرستم با اطمینان کامل دربارهی کلیهی مسائلی که به سود هر دوی ما باشند مذاکره کنی."
4. بند 89 کتاب نهم تواریخ که مربوط به عقبنشینی آرتاباز است و هرودوت قبلاً در بند 66 همان کتاب به آن اشاره کرده بود، نمونهی کامل روایتی است که در آن افسانهی تاریخی به بهانهی شرح جزئیات به تحریف کامل حقیقت پرداخته است: «آرتاباز پسر فرناسپ که از پلاته گریخته بود تا این موقع مسافتی طولانی راه پیموده بود. در تسالی از او استقبال شد و راجع به وضع بقیهی لشکر ایران از وی سؤالاتی کردند زیرا که خبر جنگ پلاته و نتیجهی آن هنوز به این حدود نرسیده بود. آرتاباز خوب میدانست که اگر حقیقت را بگوید بعید نیست که خود او و نفراتش دچار خطر شوند و اهالی آن جا در صورت آگاهی از نتیجهی کارها برایشان بتازند. پس اظهار داشت چنان که مشاهده میکنید من با شتاب تمام رهسپار مقصدی در تراکیه هستم و نفراتم مأموریتی مخصوص دارند، خود ماردونیوس و لشکریانش از دنبال فرا خواهند رسید و هر آن ممکن است وارد شوند. هنگام ورود او مراقب باشید که عین همین مهماننوازی نسبت به مرا دربارهی او هم معمول دارید و از آن کار هرگز پشیمان نخواهید شد. سپس از راه داخلی تسالی و مقدونیه به پیشروی خود تا تراکیه ادامه داد و واقعاً عجله داشت. وی با تحمل تلفات خود را به بیرانس رسانید چون که تراکیاییها بسیاری از نفراتش را در بین راه هلاک کردند، عدهای هم به سبب گرسنگی و تشنگی تلف شده بودند.»
اگر قصهی بالا را صفحهای از تاریخ بینگاریم، در آن صورت فریب جعلیات راوی را خوردهایم.
5. یعنی مثلاً برادرزادهی لئونیداس نه چیزی از نبرد ترموپیل شنیده بود و نه از کارهای بزرگی که یونانیان به شاه اسپارت و 300 تن از همراهانش نسبت میدادند خبر داشت!
6. همین واقعیت که هرودوت ناچار شده است اشاره کند که آن چه میخواهد بگوید «شاید خیلیها با آن مخالف باشند» کافی است تا ما را متقاعد سازد که عقیدهی او برای اکثریت یونانیانی که چه در سالامیس و چه در پلاته در کنار آتنیها جنگیده بودند. قابل پذیرش نبوده است، یعنی همان کسانی که بدون مداخله و همکاری ایشان هیچگاه شهر بزرگ آتیک [آتن] نمیتوانست به تنهایی در برابر قدرت نظامی هخامنشیان ایستادگی کند.
7. تورایخ، کتاب هشتم، بند 41.
8. هرودوت، کتاب هشتم، بند 62. این در واقع تکرار همان سخنان منه سیفیلوس است (کتاب هشتم، بند 57) که گفته بود: «اگر یونانیها کشتیهایشان را از سالامیس ببرند تو دیگر سرزمینی نخواهی داشت که بخواهی به خاطر آن مبارزه کنی و همه به شهرهای خود بازخواهند گشت و اوروبییاد یا هر کس دیگر در جهان نخواهد توانست جلوِ آنان را بگیرد (...) این به معنای نابودی کامل یونان است...»
این قسمت در روایت پلوتارک (تمیستوکلس، فصل بیست و یکم) به روشنی نشان میدهد که تمیستوکلس خوب میدانست که آتنیها به ناوگان خود بیشتر وابسته هستند تا به شهر و میهن خود: «او در آنجا (در مجمع یونانیان تنگهی ایستمه) با کسی رو به رو شد که به او (یعنی به تمیستوکلس) گفت: "خوب نیست مردی که دیگر نه شهری دارد و نه خانهای به موعظه برای کسانی بپردازد که هردو را دارند "تمیستوکلس حرف او را به خودش برگرداند و پاسخ داد: "چرا ما مرد بیغیرت و بدنهادی مثل تو را داریم. ما داوطلبانه شهر و خانهی خود را ترک کردهایم چون که نمیخواهیم از ترس از دست دادن چیزهایی که روح و حیات ندارند تحت یوغ بندگی درآییم، و با این حال شهر ما بزرگترین شهر یونان است زیرا که مرکب است از دویست کشتی آمادهی رزم که به این جا آمدهاند تا اگر بخواهید شما را نجات دهند؛ اما اگر از این جا بروید و برای دومین بار ما را رها کنید به زودی خواهید دید که آتنیها صاحب شهر آزاد دیگری خواهند شد و هرچه زمین و دارایی را که در این جا از دست دادهاند دوباره در جایی دیگر به دست خواهند آورد...»!
9. توسیدید، جنگ پلوپونز، کتاب یکم، بند 18.
10. سخن در این باره هرگز کافی نیست: پیامد فوری و مهم ناکامی اقدام خشایارشا در یونان جنگ میان آتن و اسپارت بود که توسیدید بحق آن را «وخیمترین بحرانی که تا آن زمان یونان را تکان داده بود» میداند در حالی که او هنوز از پیامدهای دورتر این بحران که عبارت از انقیاد آتن و اسپارت و بقیهی یونان به دست مقدونیه بود خبر نداشت. من برای یادآوری تمام صفحهی اول تاریخ جنگ پلوپونز توسیدید را در این جا نقل میکنم که به خوبی نشان میدهد که پیروزی یونانیان در تنگهی ایستمه بر ایرانیان، صلح و آزادی را برایشان به ارمغان نیاورد بلکه سلطهجویی شهرهای اصلی و مصائب جنگ برادرکشی ناشی از آن را به همراه داشت: «این تاریخ جنگ میان پلوپونزیها و آتنیها نوشتهی توسیدید آتنی است. مؤلف کار خود را از بدو بروز دشمنیها آغاز کرده است. او پیشبینی کرده بود که این جنگ بزرگی خواهد بود که عواقب مهمتری از پیکارهای پیشین خواهد داشت. او با مشاهدهی این که از هر دو طرف، دولتهای درگیر در همهی عرصهها به اوج قدرت خود رسیدهاند، این پیشبینی را کرد. از سوی دیگر مشاهده میکرد که بقیهی شهرهای یونان نیز هر کدام به یکی از طرفین مخاصمه میپیوندد. آنها هم که بلافاصله موضعگیری نکردند آمادهی چنین کاری شدند. و این در واقع وخیمترین بحرانی بود که تا آن زمان یونان را تکان داده بود و همراه با آن بخشی از جهان بربر را نیز تکان داد. میتوان گفت که بخش اعظم انسانیت آثار آنان را احساس کرد.»
11. من تمام بندهای 108 تا 113 کتاب نهم هرودت را "دشنام نامه" نامیدهام، حتی اگر تاریخ رسمی آن را "هنرمندانه" بپندارد!
12.توسیدید رویدادهایی را که زمینهی استقرار این امپراتوری را فراهم و مقدور ساختند به نحوی ستودنی خلاصه کرده است. هر کس میخواهد بداند که آیا آتن با مخالفت با اتحاد ایران از آزادی یونان دفاع کرده است یا نه، باید کتاب جنگ پلوپونز را بخواند که من در این جا بعضی از قسمتهای حساس آن را نقل میکنم (کتاب یکم، بندهای 94 تا 97): «... آتنیها بلافاصله پس از عقبنشینی ایرانیان به تحکیم مواضع خود و نیز بازسازی شهرستان پرداختند. با این حال پائوزانیاس پسر کلئومبروتوس با 20 رزمناو پلوپونزی به اسپارت فرستاده شده بود تا فرماندهی عالی نیروهای یونانی را بر عهده بگیرد. ناوگانی مرکب از 30 کشتی آتنی و نیز سپاهیانی از سایر شهرها به او پیوستند. لشکرکشی در آغاز به قبرس انجام گرفت که در نتیجه بخش اعظم آن جزیره تصرف شد. سپس همچنان تحت فرماندهی او به سوی بیزانس که در دست ایرانیان بود بادبان برافراشتند و آن جا را محاصره و تسخیر کردند. اما پائوزانیاس به سوء استفاده از قدرت خود پرداخت. یونانیان و به خصوص اهالی ایونی و نیز اقوام دیگری که مانند ایشان تازه از انقیاد شاه ایران رهایی یافته بودند، حق داشتند از او شکایت داشته باشند (گواهی توسیدید روشن است: یونانیان آسیا که تازه از امپراتوری هخامنشی جدا شده بودند از اعمال خشونتآمیز "نجات دهندگان" خود در رنج بودند!). آنان بارها از آتنیها درخواست کردند که در رأس ایشان قرار گیرند و آنان را از اعمال خشونتآمیزی که ممکن بود پائوزانیاس مرتکب شود برهانند. آتنیها از این درخواست با روی خوش استقبال کردند و گوش به زنگ ماندند تا هم مانع از زیادهروی فرمانده اسپارتی شوند و هم از هر فرصتی که به نظرشان مساعد میرسید برای حفظ بهتر منافع خود بهره بگیرند».
برای این که دریابیم دسیسههای آتنیها یونانیان آسیا را به سوی شکایت از آزارهایی که «ممکن بود پائوزانیاس مرتکب شود» رانده بود، نیازی به پیغمبر بودن نیست. وانگهی این چیزی است که حتی هرودوت نیز بیپرده به آن اقرار دارد (کتاب هشتم، بندهای 2 و 3): «در آغاز لشکرکشی، متحدان اعلام کرده بودند که اطاعت از فرمان آتنیها را نخواهند پذیرفت و اگر حداقل لاکونیاییها در رأس آنان نباشند از شرکت در لشکرکشی صرف نظر خواهند کرد (...) آتنیها ترجیح دادند که از توقع خود چشم بپوشند و تا وقتی آتن محتاج همدستی و یاری آنان است از همین رویه پیروی کنند و در اقدامات آیندهی خود نیز حتیالامکان آن را رعایت نمایند، زیرا هنگامی که ایرانیان از یونان رانده شده بودند و جنگ در قلمرو ایران [آناطولی غربی] ادامه یافت ایشان سوء استفادهی پائوزانیاس از قدرت را بهانه کرده و اسپارتیها را از مقام فرماندهی عالی کنار گذاشتند»!
بنابراین، مردی که یونانیان پس از عقبنشینی ایرانیان او را منجی یونان نامیدند بلافاصله پس از پیروزی به اتهام سوء استفاده از قدرت کنار گذاشته شد. به نوشتهی توسیدید (کتاب یکم، بند 95) «اسپارتیها که میخواستند دربارهی اعمالی که از او گزارش شده بود تحقیق کنند [او را حضار کردند]. یونانیانی که به اسپارت رسیدند مطالب بسیار برای سرزنش کردن او داشتند، زیرا که شاهد بودند که او بیشتر مانند سلطانی جبّار رفتار کرده بود تا یک فرمانده سپاه. او زمانی فراخوانده شد که متحدانی که او را تحملناپذیر یافته بودند همگی، به جز واحدهای پلوپونزی، تصمیم گرفتند تحت فرمان آتنیها درآیند. پائوزانیاس به محض رسیدن ناچار شد در مورد بعضی از اعمالی که علیه افراد مرتکب شده بود پاسخ بگوید، اما از اتهامات سنگینتر و خطرناک تبرئه شد. به ویژه متهم شده بود که با ایرانیان همدست شده و سازش کرده است که ظاهراً هیچ شکی درباره آن نبود. اسپارتیان از سپردن مقام فرماندهی در خارج به او چشم پوشیدند (...) از آن پس از فرستادن سرداران دیگر نیز خودداری کردند(...) علاوه بر این مایل بودند که از شرّ جنگ با ایران خلاص شوند (...) بدین ترتیب بود که آتنیها با رضایت متحدان فرماندهی عالی را به دست گرفتند (با در نظر گرفتن مطالب هرودوت در کتاب هشتم، بند 3، درستتر آن است که بگوییم که با رضایت متحدانی که آتنیها آنها را علیه پائوزانیاس تحریک کرده بودند!). آنان شهرهای مؤتلف را به دو دسته تقسیم کردند: شهرهایی که میبایست با پرداخت پول در جنگ علیه بربرها سهیم شوند، و شهرهایی که میبایست کشتیهای جنگی بدهند (...) طی سالهای میان جنگهای مادی [با ایران] و جنگ پلوپونز، آتن در رأس ائتلاف شهرهای مستقل که هر یک در مجالس شورا دارای یک رأی مشورتی بود میکوشید تا برتری خود را چه در عرصهی نظامی و چه در امور کلی تثبیت کند. آتن طی این دوره هم با بربرها کشمکش داشت و هم با متحدانی که میخواستند زیر یوغ آن قرار نگیرند و هم با شهرهای پلوپونز که پیوسته در مورد هر یک از اقداماتش با آن درگیر میشدند. من اگر به خود اجازه میدهم که برای شرح این رویدادها تا حدی به حاشیه بروم از آن روست که پیشگامان من در مورد این دوره، چه از لحاظ نوشتن تاریخ یونان در پیش از جنگهای با ایران و چه از لحاظ نوشتن تاریخ جنگهای با ایران، غفلت کردهاند. یگانه مورخی که دربارهی این دوره تاریخ نوشته است هلانیکوس است که او نیز در تاریخ آتیک خود فقط به بیان رویدادها به طور خلاصه آن هم با گاهشماری مبهم و نامطمئن قناعت کرده است. بنابراین روایتی که من نقل میکنم به ما امکان میدهد تا بفهمیم که امپراتوری آتن چگونه شکل گرفت.»
بنابراین به روشنی پیداست که از نظر مورخ بزرگ آتنی، کتاب تواریخ هرودوت هیچ ارزشی ندارد و نمیتواند، چه برای شناخت رویدادهای پیش از تهاجم ایران و چه از لحاظ شناخت جزئیات این تهاجم، به عنوان یک اثر تاریخی شایستهی این نام تلقی شود. چنان که میبینید محکومیت تواریخ هرودوت از سوی او بسیار شدید و سهمگین و داوری او جدّی و قطعی است. اما باید توجه داشت که کسی که در اینجا تاریخ هرودوت را محکوم میکند خود یک آتنی مشهور و صاحب صلاحیت است که نادیده گرفتن قضاوت او معنایی جز نادیده گرفتن حقیقت ندارد.
در این جا باز بنگریم به قضاوت شخصی توسیدید دربارهی خاستگاههای تشکیل امپراتوری آتن: «آتنیها به فرماندهی کیمون پسر میلتیاد ایوان را تسخیر کردند که شهری بود در کنار رود استرومون و قبلاً در اشغال ایرانیان بود، و جمعیت آن را تماماً به بردگی بردند. سپس به اسکوروس، جزیرهای در اژه که دولوپها در آن اقامت داشتند، حمله کردند. مردم این شهر نیز به سرنوشت مردم ایون دچار شدند و مهاجرنشینهای آتنی در این جزیره استقرار یافتند. همچنین جنگی علیه کاروستوس درگرفت که بقیهی منطقهی "اوبیا" از شرکت در آن خودداری ورزیدند (...) سپس آتنیها ناکوسس را مورد حمله قرار دادند که اهالی آن از پرداخت سهم خویش خودداری کرده بودند و پس از یک محاصره آنان نیز ناچار به اطاعت شدند. این نخستین شهر متحدی بود که آتنیها برخلاف پیمانهای پیشین خود را تحت انقیاد خود درآوردند. شهرهای دیگر نیز بعدها هریک به طریقی دچار همین سرنوشت شدند. دلایل متعددی برای این کنارهگیری و عدم همکاری شهرها با آتن وجود داشت. به خصوص وقتی که شهری سهم خود را یا به صورت نقد یا کشتی جنگی نمیپرداخت، یا میخواست از زیر بار تعهدات نظامی خود شانه خالی کند چنین وضعی پیش میآمد. به هر حال آتنیها در توقعات خود بسیار سختگیر بودند، و این مردمان که نه عادت به جنگ کردن و قربانی دادن داشتند نه مایل به آن بودند زورگویی آتن را با دشواری بسیار تحمل میکردند. بدین سان به طور کلی شهرها با ناراحتی فراوان دیگر نمیخواستند یوغ اقتدار آتن را بپذیرند. و چون واحدهای نظامی متحدان دیگر به تعداد برابر در عملیات شرکت نمیکردند سرکوب جداگانهی هریک از آنها برای آتن آسان بود. اما مسؤول این وضع خود متحدان بودند. آنها از جنگ بیزار بودند و برای آن که مجبور نشوند شهرها و مناطق خود را ترک کنند متعهد شده بودند که به جای کشتی پول بپردازند. پولهایی که آنها میپرداختند به آتنیها امکان میداد تا بر ناوگان خود بیفزایند، و هنگامی که شهری میخواست به تعهد خود عمل نکند، برای موفقیت نه امکانات نظامی کافی داشت و نه از تجربهی لازم برای جنگ با آتن برخوردار بود.»
این دقیقاً همان وضعی است که امپراتوریهای استعماری قرن نوزدهم به وجود آورده بودند و پیوسته میکوشیدند تا این رابطهی میان "متروپُل" و مستعمرات آن را حفظ کنند تا بهتر بتوانند به غارت منابع آنها بپردازند و از عواید آن بر قدرت و ثروت خود بیفزایند تا بیرحمانهتر و آسودهتر آنها را از زیر یوغ خود نگاه دارند. در این جا من نمیتوانم از تمام افراطکاریها و حتی جنایاتی نام ببرم که آتنیها به نام آزادی مرتکب میشدند - که در آن صورت میبایست نیمی از کتاب جنگ پلوپونز را نقل کنم که البته نیم دیگر آن به اسپارت مربوط میشود! - اما به هر حال به نقل چند سطر از توسیدید (کتاب یکم، بند 100 به بعد) میپردازم که به روشنی نشان میدهد که آتنیها خیلی پیش از انگلیسیها و رقبای ایشان از روشهایی مؤثر اما کمتر آبرومندانه استفاده میکردند که پدیدهی استعمار سپس توانست از سرمشق شوم آن برای به زیر یوغ کشیدن چهار قاره از پنج قارهی جهان بهره بگیرد:
«سپس شهر تاسوس از همکاری با آتن خودداری کرد، و این در پی اعتراضی بود که دربارهی استقرار نمایندگیهای مستعمراتی در ساحل تراکیه در روبهروی جزیرهشان و معادنی (طلان و نقره!) که تاسوسیها از آنها بهرهبرداری میکردند بلند شده بود. پس آتنیها ناوگانی علیه تاسوس اعزام داشتند و پس از نبرد و پیروزی دریایی در جزیره پیاده شدند. در همین دوره بود که آتن ده هزار مهاجرنشین آتنی و متحدان را در درهی استرومون مستقر کرد تا تشکیلاتی را که «نُه جاده» نامیده میشد و اکنون آمفیپولیس میگویند در آن جا تأسیس کند...»
پس از ملاحظهی نمونهای از هدفهای آتن و وسایلی که برای رسیدن به آنها به کار میبرد، باز بهتر است به توسیدید (کتاب یکم، بندهای 101 تا 104) گوش کنید که جریان چگونگی درگیری میان آتن و اسپارت را که به شرمآورترین جنگها انجامید حکایت میکند: «با این حال اهالی تاسوس که شکستهای متعددی را تحمل کرده بودند و اکنون خود را در محاصره میدیدند از اسپارتیها درخواست کردند که برای کمک به آنان خاک آتن را اشغال کنند. آنان نیز بدون اطلاع آتنیها قول همکاری دادند و میخواستند به وعدهی خود عمل کنند ولی وقوع زمین لرزهای مانع از اقدام ایشان شد. در پی این زلزله هیلوتهای توریا و آیتائیا (که از اخلاف مسیناییهای قدیم بودند که بردهی اسپارتیها شده بودند) شورش کردند و در ایتوم مستقر شدند. در حالی که اسپارتیها درگیر سرکوب شورشیان ایتوم شده بودند، سکنهی تاسوس پس از یک محاصرهی دو ساله سرانجام به نحوی با آتنیها مصالحه کردند. قرار شد که باورهای خود را برچینند، کشتیهایشان را تحویل دهند، بیدرنگ غرامت بپردازند، تعهد کنند که در آینده خراج بدهند و شرکتها و معادنی را که در قاره داشتند به آتنیها واگذار کنند. اسپارتیها با مشاهدهی این که جنگ علیه شورشیان ایتوم طولانی شده است، از شهرهای متحد و به ویژه آتن کمک خواستند. پس کیمون در رأس سپاهی مهم از راه رسید (...) در این لشکرکشی (در 465 یا 464) بود که برای نخستین بار روابط میان آتن و اسپارت گسترش یافت.
«اسپارتیها که میدیدند که تمام حملات ناکام ماندهاند و نگران شور و حرارت و روح انقلابی آتنیها بودند و به علاوه آنان را از نژادی دیگر میدانستند (...) افراد آنان را مرخص کردند اما متحدان دیگر را نگاه داشتند (...) آتنیها که به محض بازگشت سپاه خود به سختی خشمگین شده بودند و این عمل را توهین تلقی نمودند، اتحاد با اسپارت علیه ایران را لغو کردند و با آرگوسیها که دشمن اسپارتیها بودند متحد شدند (...) وقتی دهمین سال جنگ فرا رسید، شورشیان ایتوم از به درازا کشیدن مقاومت خسته شدند و به مصالحه تن دادند. قرارداد با اسپارتیها به آنان اجازه میداد که پلوپونز را ترک کنند به شرط آن که دیگر هرگز به آن جا بازنگردند. اگر کسی آنان را در آن جا دستگیر میکرد ناچار بودند که بردهی او شوند (...) پس مسینیاییها [شورشیان] با زنان و فرزندان خود آن جا را ترک کردند. آتنیها برای نشان دادن دشمنی خود به اسپارتیها، از ایشان استقبال کردند و آنان را در نائوپاکت که تازه از لوکریاییها گرفته بودند استقرار دادند. مگاراییها نیز به نوبهی خود از اسپارت جدا شدند و به آتن پیوستند چون که با کورینت بر سر یک مسألهی مرزی جنگ داشتند (...) از سوی دیگر آتنیها در هالیای پیاده شدند. نبردی میان آنان با سپاهیان کورینت و اپیدائور درگرفت (...) همچنین جنگی میان اگینا و آتن آغاز شد که نبرد دریایی بزرگی بود. آتنیها پیروز شدند و 70 کشتی از دشمن به غنیمت گرفتند و پس از پیاده شدن در اگینا شهر را محاصره کردند. پلوپونزیها که میخواستند به اگیناییها کمک کنند تعداد 300 پیادهی سنگین اسلحه به جزیره فرستادند (...) پس از نبردی بینتیجه (...) آتنیها که تا حدی برتری یافته بودند. بعد از عقبنشینی کورینتیها یک یادمان پیروزی برافراشتند. آتنیها با خارج شدن از مگارا پیشروی کردند و به قتل عام مردانی که مشغول ساختن یادمان پیروزی بودند پرداختند. شکست خوردگان در حال عقبنشینی نبرد میکردند و گروهی از ایشان که سخت تحت فشار بودند در یک ملک خصوصی که اطراف آن گودال بزرگی بود و راه فرار نداشت راه گم کردند. آتنیها با مشاهدهی این امر با سدی از پیادگان سنگین اسلحه مدخل آن جا را بستند و با قرار دادن سربازان سبک اسلحه در اطراف محاصره شدگان همه را سنگسار کردند...»!
این رقابتها و نفرتها و نبردها و حتی صحنههای خشونتبار و قتل عامها، هنوز در برابر فجایع بعدی در جریان جنگ پلوپونز به بازیهای معصومانهی کودکان میمانند. کسانی که ادعا میکنند که در سالامیس و پلاته آتنیها آزادی و تمدن را نجات دادند، نباید فراموش کنند که عواقب حقیقی این نبردها برای خود یونانیان چیزی جز رقابت و نفرت میان آتن و اسپارت و جنایات شرمآور ناشی از آن نبود. در این که فجایع این جنایات بسیار فراتر از آن چیزی بود که یونانیان تا آن زمان دیده بودند (از جمله تهاجم ایران)، باز این توسیدید است که شهادت میدهد (کتاب یکم، بند 23): «مهمترین وقایع تاریخی پیشین، جنگ با ایرانیان بود. با این حال دو نبرد دریایی (آرته میزیون و سالامیس) و دو نبرد زمینی (ماراتون و پلاته) تکلیف را روشن کردند. اما این جنگ (پلوپونز) برعکس مدتهای دراز طولی کشید و برای یونان به بهای بسیار سنگینی تمام شد که هرگز در هیچ دورهای یونان نظیر آن را ندیده بود. هیچ گاه تا این اندازه شهر فتح نشده و از سکنه خالی نگشته بود (...). هربار که شهری گشوده میشد اهالی آن تغییر میکردند. تاکنون این همه تبعید و این همه قتل عام دیده نشده بود...»!
و این مراحل آغازین حرکت آتن به سوی کسب امپراتوری بود که به خوبی نشان میدهند که از فردای آزادی یونان، آتن هرکار که میتوانست برای انقیاد بقیهی یونان و سلطه خود انجام داد.
نبرد پلاته در سال 479 ق. م واقع شد، و آتنیها در همان پایان سال 478 با دسیسههای خود باعث احضار پائوزانیاس و اسپارتیهای او شدند تا خود بلافاصله جای ایشان را در رأس متحدان یونانی بگیرند.
رهبران آتن با کسب فرماندهی عالی بیدرنگ شهرهای یونانی دریای اژه را تحت فرمان خود درآوردند و آن چه را "کنفدراسیون دلوسی" مینامند تأسیس کردند که تمام اعمال و باجگیریهای آنان را زیر پوشش خود قرار داد.
سپس طی دو سال (از 478 تا 476) استحکامات آتن و بندر آن، پیریا، را ساختند و اینکار به رغم اعتراضهای اسپارت صورت گرفت که فرا رسیدن دیکتاتوری آتن را مشاهده میکرد.
سه سال پس از پلاته، در 476، کیمون آتنی "فاتح پلاته" و "منجی یونان" [پائوزانیاس] را از بیزانس بیرون کرد و او نیز به مقاصد امپریالیستی آتن پشت نمود و ترجیح داد که با شاه بزرگ به تفاهم برسد.
در 472 تمیستوکلس، مرد برتر سالامیس، به عنوان یک دزد و به اتهام ایرانخواهی از یونان رانده شد و راه شوش را در پیش گرفت!
کمتر از ده سال پس از پایان یورش ایران، در حدود 469، آتن نقاب از چهره برگرفت، ناکسوس عاصی را سرکوب کرد و از آن یک "دولت تابع" به وجود آورد.
در 458 جنگ آتن علیه اسپارت شروع شد...!
13. توسیدید ضمن معرفی کتاب خود نقدی بر کتاب هرودوت مینویسد که مورخان امروزی باید جداً به آن توجه کنند: «چه بسا عامهی مردم جاذبهی چندانی در این ماجرا (جنگ پلوپونز) پیدا نکنند (...) با این حال اگر کسانی که مایل به مشاهدهی روشن وقایع گذشته هستند آن را سودمند بیابند من خورسند خواهم بود (...) اثر من بیش از آن که نوشتهای پر زرق و برق برای خوشایند خوانندهی لحظهای باشد، سرمایهای ماندگار و زوالناپذیر است.»!
اما برخلاف پیشبینیهای توسیدید، این «نوشتهی پر زرق و برق هرودوت برای خوشایند خوانندهی لحظهای» بود که تبدیل به منبع تمام باورنامههای به اصطلاح مقدس تاریخ رسمی دربارهی جنگهای با ایران شد و هیچ کس این هشدار توسیدید را جدی نگرفت که دربارهی ماجراهای قبل از جنگ پلوپونز هیچ تاریخ مکتوبی در یونان وجود نداشته است.
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها: روی دیگر تاریخ، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.