تآملی درتحريفات عاشورا (3)
نويسنده:علامه شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه)
"فبما نقضهم ميثاقهم لعنا هم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروابه." [1]
تحريفاتي در واقعه عاشورا انجام شده است که شامل تحريف لفظي و تحريف معنوي مي باشد. و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخي و اين منبع بزرگ تربيتي براي ما بي اثر و يا كم اثر شود، و احيانا در مواقعي اثر معكوس ببخشد. عموم ما اين وظيفه را داريم كه اين سند مقدس را از آن تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنيم.
1- عوامل عمومي . يعني به طور كلي در تواريخ دنيا اين عوامل وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف ميكنند و اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا هميشه اغراض دشمنان، خود عاملي است براي اين كه حادثهاي را دچار تحريف كند. دشمن براي اين كه به هدف و غرض خود برسد، تغيير و تبديلهايي در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ ميكند و اين نمونههاي زيادي دارد و نميخواهم از نمونه اين مطلب بحثي كرده باشم، همين قدر عرض ميكنم كه در حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشت. يعني دشمنان در صدد تحريف نهضت حسيني برآمدند. و همان طوري كه در دنيا معمول است كه دشمنان، نهضتهاي مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم ميكنند، حكومت اموي براي اين كه نهضت حسيني را چنين رنگي بدهد خيلي كوشش كرد و تبليغات خود را شروع شد.
مسلم كه به كوفه آمده بود، يزيد ضمن ابلاغي كه براي ابن زياد صادر ميكند مينويسد: مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است! پس برو و او را سركوب كن. وقتي مسلم گرفتار ميشود و او را به دارالاماره ابن زياد ميبرند، ابن زياد همين جملهها را به مسلم ميگويد: پسر عقيل چه شد كه آمدي به اين شهر، مردم وضع مطمئن و آرامي داشتند، تو آمدي آشوب كردي، ايجاد اختلاف و فتنهانگيزي كردي! مسلم هم مردانه جواب داد:
اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايي نبود. مردم اين شهر، نامههاي فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است. پدر تو زياد، در سالهايي كه در اينجا حكومت كرده، نيكان مردم را كشته، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم كرده است، از ما دعوت كردند كه عدالت را برقرار كنيم. ما براي برقراري عدالت آمدهايم. حكومت اموي براي اين كه تحريف معنوي كرده باشد، از اين نوع حرفها زياد گفت. ولي تاريخ اسلام تحت تاثير اين تحريف واقع نشد. يك نفر مورخ و صاحب نظر در دنيا پيدا نميشود كه بگويد حسين بن علي العياذباالله قيام نابجايي كرد، آمد كلمه مردم را تفريق كند، اتحاد را از بين ببرد. بنابر اين دشمن نتوانست در حادثه كربلا تحريفي ايجاد كند. با كمال تاسف در حادثه كربلا هر چه تحريف شده، از ناحيه دوستان بوده است.
2- عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازي و افسانه سازي است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد. در بشر، يك حس قهرمان پرستي موجود است كه در اثر آن درباره قهرمانهاي ملي و ديني افسانه ميسازند.(2) بهترين دليلش اينست كه مردم براي نوابغي مثل بوعلي سينا و شيخ بهايي چقدر افسانه جعل كردهاند! بوعلي سينا بدون شك نابغه بوده و قواي جسمي و روحي او يك جنبه فوقالعادگي داشته است. ولي همينها سبب شده مردم براي او افسانه بسازند مثلا ميگويند بوعلي سينا در سر يك فرسنگي، مردي را ديد و گفت اين مرد نان روغني، ناني كه چرب است ميخورد گفتند از كجا فهميدي كه نان ميخورد و نان او هم چرب است؟! گفت براي اين كه من پشههايي را ديدم كه دور نان ميگردند فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز ميكند! واضح است كه اين جريان افسانه است، آدمي كه پشه را از يك فرسنگي ببيند، چربي نان را از خود پشهها زودتر ميبيند.
ميگويند بوعلي سينا در مدتي كه در اصفهان تحصيل ميكرد، گفت من نيمههاي شب كه براي مطالعه بر ميخيزم، صداي چكش مسگرهاي كاشان نميگذارد مطالعه كنم. يك شب دستور دادند مسگرهاي كاشان چكش نزنند، آن شب را بوعلي گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم. معلوم است كه اينها افسانه است.
براي شيخ بهايي چقدر افسانه ساختند. اين افسانه سازي ها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلي هر چه ميگويند، بگويند به كجا ضرر ميزند؟ اما افرادي كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايي است، قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نبايد در سخنانشان، در شخصيتشان، در تاريخچهشان تحريفي واقع شود.
درباره اميرالمومنين علي عليهالسلام، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم! در اين كه علي (ع) مرد خارقالعادهاي بوده بحثي نيست، در شجاعت علي (ع) كسي شك ندارد. دوست و دشمن اعتراف كردهاند كه شجاعت علي (ع) شجاعت فوق افراد عادي بوده است. علي (ع) در هيچ ميدان جنگي، با هيچ پهلواني نبرد نكرد مگر اين كه آن پهلوان را به زمين زد اما مگر افسانهسازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند؟! مثلا گفتهاند علي (ع) در جنگ خيبر با مرحب خيبري روبرو شد. مرحب چقدر فوقالعادگي داشت. مورخين هم نوشتهاند كه علي در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (نميدانم كه اين دو نيم كامل بود يا نه). اين حرفها و افسانهها دين را خراب ميكنند.
حاجي نوري اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد كه ميكند ميگويد براي شجاعت ابوالفضل نوشتهاند در جنگ صفين (كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده) مردي را به هوا انداخت، ديگري را انداخت، نفر بعدي را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را كه انداخت، هنوز نفر اول به زمين نيامده بود! بعد اولي كه آمد دو نيمش كرد، دومي نيز همچنين تا نفر آخر!!!
در حادثه كربلا يك قسمت از تحريفاتي كه صورت گرفته معلول حس اسطوره سازي است. اروپاييها ميگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها و اغراقها زياد است و راست هم ميگويند. مثلا آقاي دربندي در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشكريان عمر سعد، سوارهشان ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند! مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه يك شهر تازه سازي بود، هنوز سي و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. كوفه هم به همين دليل مركز سپاهيان اسلام بود. اين شهر را عمر دستور داد در اينجا بسازند براي اين كه لشكريان اسلام در نزديكي ايران يك مركزي داشته باشند. در آن زمان معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر ميرسيده يا نه. يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهي در آن روز جمع بشود و حسين بن علي هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد، چنين مسئله اي با عقل سازگار نيست. از طريق حس اسطورهسازي، تحريف زيادي صورت گرفته است. ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم. آيا صحيح است در تاريخ و حادثه عاشورا، حادثهاي كه ما دستور داريم هر سال آن را به صورت يك مكتب، زنده بداريم اين همه افسانه وارد شود؟!
3- عامل سوم يک عامل خصوصي است. اين دو عامل که عرض کردم يعني غرض ها و عداوت هاي دشمنان در تمام تواريخ دنيا هست. حس اسطوره سازي و افسانه سازي در تمام تاريخ هاي دنيا رخ داده است. ولي در خصوص حادثه عاشورا يک جريان و عامل بالخصوصي هست که سبب شده است در اين داستان، جعل واقع شود. پيشوايان دين از زمان پيغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکيد و بليغ داده اند که بايد نام حسين بن علي زنده بماند، بايد مصيبت حسين بن علي هر سال تجديد شود. چرا؟ چرا ائمه دين اين همه به اين موضوع اهتمام داشتند و چرا براي زيارت حسين بن علي اين همه تاکيد و ترغيب شده است؟ ممکن است کسي بگويد براي اين که تسلي خاطري براي حضرت زهرا باشد!!
آيا اين حرف مسخره نيست؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد، در صورتي که به نص خود امام حسين عليه السلام و به حکم ضرورت دين، بعد از شهادت امام حسين، امام حسين و حضرت زهرا نزد يکديگرند. اين چه حرفيست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از 1400 سال هنوز هم به سر خودش بزند، گريه کند و ما برويم به ايشان سر سلامتي بدهيم؟! اين حرف هاست که دين را خراب مي کند! حسين (ع) مکتب عملي اسلام را تاسيس کرد. حسين(ع) نمونه عملي قيام هاي اسلامي است. خواستند مکتب حسين زنده بماند، خواستند سالي يک بار حسين با آن نداهاي شيرين و عالي و حماسه انگيزش ظهور کند، فرياد کند: «الا ترون الي الحق لايعمل به و الباطل لايتنهاهي عنه ليرغب المومن الي في لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولي من رکوب العاري"، مرگ از زندگي ننگين بهتر است، براي هميشه زنده بماند. خواستند "لا اري الموت الا سعاده و الحيوة مع الظالمين الابرما" براي هميشه زنده بماند. زندگي با ستمکاران براي من خستگي آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چيزي نيست. خواستند آن جمله هاي ديگر حسين "خط الموت علي ولد ادم محط القلاده علي جيدالفتات"، زنده بماند. "هيهات مناالذله" زنده بماند. مردي که مي آيد در مقابل سي هزار نفر مي ايستد در حالي که در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار که چنين مردي دنيا به خود نديده است ميفرمايد: "الاوان الدعي ابن الدعي قدر کزبين ثنتين بين السله و الذله هيهات مناالذله يابي الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اينها زنده بماند. مکتب حسين(ع) زنده بماند، تربيت حسين زنده بماند، پرتويي از روح حسين در اين ملت دميده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خيلي روشن است. نگذاريد حادثه عاشورا فراموش شود، حيات و زندگي شما و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگي دارد. به اين وسيله مي توانيد اسلام را زنده نگهداريد. پس ترغيب کردند مجلس عزاي حسيني را زنده نگهداريد. عزاداري حسين بن علي واقعا فلسفه صحيحي دارد، فلسفه بسيار بسيار عالي هم دارد. هرچه ما در اين راه کوشش کنيم، به شرط اين که هدف اين کار را تشخيص دهيم، بجاست.
اما متاسفانه يک عده اي اين را نشناختند، خيال کردند بدون اين که مردم را به مکتب حسين آشنا کنيم، به فلسفه قيام حسيني آشنا کنيم، مردم را عارف به مقام حسيني کنيم، همين قدر که مردمي آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اي کردند، کفاره گناهانست!
در ده، پانزده سال پيش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگي بود، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادي اعلي الله مقامه، خدمت ايشان رفتم و روضه اي را که تازه در جايي شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم، براي ايشان نقل کردم. آن روضه خوان که اتفاقا ترياکي هم بود، اين روضه را خواند و به قدري مردم را گرياند که حد نداشت. داستان پيرزني را نقل مي کرد که در زمان متوکل مي خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيري مي کردند و دست ها را مي بريدند تا اين که قضيه را به آنجا رساند که اين زن را بردند و در دريا انداختند. در همان حال اين زن فرياد کرد يا ابوالفضل العباس، يا ابوالفضل العباس، هنگامي که داشت غرق مي شد سواري آمد و گفت رکاب اسب مرا بگير، رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمي کني؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خيلي گريه کردند. مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه قضيه را اين طور نقل کرد. گفت يک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ايشان بوده و ايشان از اشخاص معتبري نقل کردند) مجلس روضه اي بود که بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتي مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويي که از علماي بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت مي کرد. واعظ معروفي گفته بود که من آخرين منبري بودم. منبري هاي ديگر ميآمدند و هنر خودشان را براي گرياندن مردم اعمال مي کردند، هر کس مي آمد روي دست ديگري مي زد، بعد از منبر خود مي نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. اين مراسم تا ظهر طول کشيد. ديدم هر کس هر هنري داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم که من چه کنم؟ همان جا اين قصه را جعل کردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس ديگري که در چارسو بود، ديدم آن که قبل از من منبر رفته همين داستان را مي گويد. کم کم در کتاب ها هم نوشتند و چاپ هم کردند! اين موضوع که دستگاه حسين دستگاه جدايي است و از هر وسيله اي براي گرياندن مردم مي شود استفاده کرد، اين توهم و خيال و دروغ و غلط، يک عامل بزرگي براي جعل و تحريف شد!
مرحوم حاجي نوري، اين مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمي که حتي بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است، به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران، مرد فوق العاده متبحر و با تقوايي است. ايشان اين مطلب را در کتاب خودشان طرح کردند، که اگر اين حرف درست باشد که هدف، وسيله را مباح مي کند، پس اساسا چيزي در دنيا باقي نمي ماند. من اين طور مي گويم: يکي از هدف هاي اسلامي ادخال سرور در قلب مومن است يعني انسان کاري کند که مومني خوشحال شود. من براي اين که مومني را خوشحال کنم، در حضور او غيبت ميکنم چون از غيبت خيلي خوشش مي آيد! اگر بگوييد مرتکب گناه مي شوي، مي گويم خير، هدفم مقدس است، من که غيبت مي کنم مي خواهم او را خوشحال کنم!
مثال ديگري مرحوم حاجي نوري ذکر مي کند که يک نفر مرد، زن بيگانه اي را مي بوسد. بوسيدن زن نامحرم حرام است. مي گوييم چرا اين کار را انجام دادي؟ مي گويد من ادخال سرور در قلب مومن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را مي توان گفت. اين چه غوغائيست، اين چه حرف شريعت خراب کني است؟! از هر وسيله اي استفاده کردن، براي گرياندن مردم در سوگ امام حسين جايز است؟ امام حسين شهيد شد که اسلام بالا برود "و اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتيت الزکوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنکر و جاهدت في الله حق جهاده" امام حسين کشته شد که سنن اسلامي، مقررات اسلامي، قوانين اسلامي زنده شود نه اين که بهانه اي شود که پا روي سنن اسلامي بگذارند. امام حسين را ما به صورت (العياذ بالله) اسلام خراب کن در آورده ايم. امام حسيني که ما در خيال خودمان درست کرده ايم اسلام خراب کن است.
حاجي نوري در کتابش نوشته است يکي از طلاب نجف اهل يزد برايم نقل کرد در جواني سفري پياده از راه کوير به خراسان مي رفتم. در يکي از دهات نيشابور يک مسجدي بود و من چون جايي را نداشتم، در مسجد رفتم و پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در اين بين با کمال تعجب ديدم فراش مسجد مقداري سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد. وقتي روضه را شروع کرد، دستور داد چراغ ها را خاموش کردند. چراغ ها که خاموش شد، سنگ ها را به طرف مستمعين پرتاب کرد که صداي فرياد مردم بلند شد. چراغ ها که روشن شد ديدم سرهاي مردم شکسته و مجروح شده است و در حالي که اشکشان مي ريخت از مسجد بيرون رفتند. رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه کاري بود که کردي؟! گفت من امتحان کردم که اين مردم با هيچ روضه اي گريه نمي کنند. چون گريه کردن براي امام حسين اجر زياد و ثواب زيادي دارد و من ديدم که راه گرياندن اينها منحصر است به اين که سنگ به کله شان بزنم، از اين راه اينها را مي گريانم!! چون هدف وسيله را مباح مي کند، هدف، گريه بر امام حسين است ولو اين که يک دامن سنگ به کله مردم بزند. پس اين يک عامل خصوصي در اين قضيه بوده که در اين جعل ها و تحريف ها دخالت داشته است.
انسان وقتي که در تاريخ سير مي کند، مي بيند بر سر اين حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجي نوري حرف درستي است. مي گويد امروز اگر کسي بخواهد بر امام حسين بگريد، بر اين مصيبت ها بايد بگريد، بر اين تحريف ها و مسخ ها بايد بگريد، بر اين دروغ ها بايد بگريد.
کتاب معروفي است به نام روضة الشهدا که نويسنده آن ملا حسين کاشفي است. اولين کتابي که در مرثيه به فارسي نوشته شده است، همين کتاب است که در پانصد سال پيش نوشته شده است. قبل از اين کتاب، مردم به منابع اصلي مراجعه مي کردند. شيخ مفيد رضوان الله عليه، کتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شيخ مفيد خودمان مراجعه کنيم احتياج به جاي ديگر نداريم. از تواريخ اهل تسنن هم، طبري، ابن اثير، يعقوبي و ابن عساکر و خوارزمي نوشته اند. من نمي دانم اين بي انصاف چه کرده است. وقتي که من اين کتاب را خواندم ديدم حتي اسم ها جعلي است! يعني در اصحاب امام حسين اسم هايي را ذکر مي کند که اصلا وجود نداشته، در معرفي دشمن نام هايي را مي گويد که همه جعلي است. داستان ها را به شکل افسانه در آورده است.
چون کتاب روضة الشهدا اولين کتاب به زبان فارسي است که نوشته شد، مرثيه خوانها که اغلب بي سواد بودند و به کتابهاي عربي مراجعه نمي کردند همين کتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند. اين است که امروزه مجالس عزاداري امام حسين را روضه خواني مي گوييم. در زمان امام حسين و حضرت صادق و امام حسن عسکري که روضه خواني نمي گفتند و بعد در زمان سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي هم روضه خواني نمي گفتند. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، روضه خواني يعني خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتي که اين کتاب به دست مردم افتاد، کسي تاريخ واقعي امام حسين را مطالعه نکرد.
در شصت هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقاي دربندي پيدا شد. تمام حرف هاي روضة الشهدا را به اضافه چيزهاي ديگري پيدا کرد و همه را يک جا جمع کرد و کتابي نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب اين کتاب انسان را وادار مي کند به اسلام بگريد. حاجي نوري حکايت ديگري را نقل مي کند که تاثر آور است. مردي رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت ديشب خواب وحشتناکي ديدم. پرسيد چه خوابي ديدي؟ گفت خواب ديدم با اين دندان هاي خودم گوشت هاي بدن امام حسين عليه اسلام را دارم مي کنَم! اين مرد عالم لرزيد، سرش را پايين انداخت، مدتي فکر کرد. گفت شايد تو مرثيه خوان هستي، گفت بله. فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خواني را ترک کن، و يا از کتاب هاي معتبر نقل کن. تو با اين دروغ هايت گوشت بدن امام حسين را با دندان هاي خودت مي کني! اين لطف خدا بود که در اين رويا به تو نشان بدهد.
اگر کسي تاريخ عاشورا را بخواند مي بيند از زنده ترين و مستند ترين و از پرمنبع ترين تاريخ ها است.
مرحوم آخوند خراساني فرموده بود آنها که به دنبال روضه نشنيده مي روند، بروند روضه هاي راست را پيدا کنند که آنها را احدي نشنيده است، خطبه هايي که امام حسين (ع) در مکه و به طور کلي در حجاز، در کربلا، در بين راه خوانده، خطبه هايي که اصحابش خوانده اند، سوال و جواب هايي که با حضرت شده، نامه هايي که ميان ايشان و ديگران مبادله شده، نامه هايي که ميان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات کساني که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند، چه از دشمن و چه از دوستان و اين حادثه را نقل کرده اند، آنها را مطالعه کنند، دو، سه، چهار نفر از دوستان امام حسين بودند که اينها جان به سلامت بردند. از جمله، غلامي است به نام عقبة بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقايع نگار لشگر ابا عبدالله بوده است. در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم آزادش کردند.
مرد ديگري است به نام حميد بن مسلم که از وقايع نگارهاي لشکر عمر سعد بوده است. يکي از حاضرين واقعه، شخص امام زين العابدين عليه السلام است که همه قضايا را نقل کرده اند. نقطه ابهامي در تاريخ امام حسين وجود ندارد. متاسفانه حاجي نوري يک داستان جعلي و تحريفي درباره امام زين العابدين (ع) نقل مي کند که اشاره ميکنم: مي گويد در روز عاشورا وقتي که براي ابا عبدالله ياوري باقي نماند، حضرت براي خداحافظي به خيمه امام زين العابدين(ع) رفتند. حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: پدر جان کار شما و اين مردم به کجا کشيد (يعني تا آن وقت امام زين العابدين بي خبر بوده است). فرمود پسر جان به جنگ کشيد. امام زين العابدين فرمود حبيب بن مظاهر چه شد؟ فرمود قُتل. زهيربن قين چطور شد؟ قُتل. برير بن خضير چه طور شد؟ قُتل، هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود کشته شد. بعد بني هاشم را پرسيد، قاسم بن حسن چه طور شد؟ قُتل. برادرم علي اکبر چه طور شد؟ قُتل. اين، جعل است، دروغ است. امام زين العابدين که العياذ بالله آن قدر مريض و بيهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است. تاريخ مي نويسد حتي در همان حال، امام حرکت کرد. فرمود عمه عصاي مرا با يک شمشير بياور. يکي از کساني که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زين العابدين عليه السلام بوده است.
پس توبه کنيم، واقعا بايد توبه کنيم، به خاطر اين جنايت و خيانتي که نسبت به اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتکب مي شويم، و همه افتخارات اين ها را از ميان مي بريم. توبه کنيم و بعد، از اين مکتب تربيتي استفاده کنيم.
اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. اين مرد پليد آمد کنار خيمه حسين بن علي عليه السلام فريادش را بلند کرد: "اين بنوا اختنا" خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل عليه السلام در حضور اباعبدالله عليه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، يک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: "اجيبوه و ان کان فاسقا" جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقي است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند:" ما تقول"، چه مي گويي؟ گفت مژده اي براي شما آورده ام، شما آزاديد، اگر الان برويد، جان به سلامت مي بريد. گفتند خدا تو را لعنت کند. اميرمان را رها کنيم به موجب اين که ما تامين داريم؟! در شب عاشورا، اول کسي که اعلام ياري نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشيدش ابوالفضل بود. بگذريم از آن مبالغات احمقانه اي که مي کنند ولي آنچه که در تاريخ مسلم است، ابوالفضل بسيار رشيد، شجاع، دلير، بلند قد و خوشرو و زيبا بود.
"و کان يدعي قمربني هاشم" او را ماه بني هاشم لقب داده بودند، اين ها حقيقت است، البته شجاعتش را از علي (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقيقت است که علي (ع) به برادرش عقيل فرمود زني براي من انتخاب کن که "ولدتها الفحوله" يعني از شجاعان به دنيا آمده باشد. عقيل "ام البنين" را انتخاب مي کند و مي گويد اين همان زني است که تو مي خواهي. "لتلدلي فارسا شجاعا" دلم مي خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليري به دنيا بيايد. تا اين مقدار حقيقت است.
آرزوي علي در ابوالفضل تحقق يافت. روز عاشورا مي شود، بنابر يکي از دو روايت ابوالفضل جلو مي آيد، عرض مي کند برادر جان به من هم اجازه بفرماييد، اين سينه من تنگ شده است، ديگر طاقت نمي آورم، ميخواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما کنم. من نمي دانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرت ابوالفضل را چنين داد، خود اباعبدالله بهتر مي دانست. فرمود برادرم حال که مي خواهي بروي، برو بلکه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري. لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون يک نوبت يا دو نوبت ديگر در شب هاي پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و براي اطفال اباعبدالله آب بياورد. اين جور نيست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ولي در اين خلال توانستند يکي دو بار آب تهيه کنند، از جمله در شب عاشورا تهيه کردند، حتي غسل کردند، بدن هاي خودشان را شست و شو دادند.
فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشکوهي است، چقدر عظمت و شجاعت است، چقدر دلاوري و انسانيت است، چقدر شرف و معرفت است و چقدر فداکاري است؟! يک تنه خودش را به جمعيت مي زند، مجموع کساني که دور آب را گرفته بودند را چهار هزار نفر نوشته اند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، (اين را همه نوشته اند) اول، مشکي را که همراه دارد پر از آب مي کند، به دوش مي گيرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است، همان طور که سوار است و آب تا زير شکم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب مي برد، مقداري آب با دو دستش تا نزديک لب هاي مقدسش مي آورد. آنهايي که از دور ناظر بوده اند، گفته اند که اندکي تامل کرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد، آب ها را روي آب ريخت. کسي ندانست که چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟! اما وقتي که بيرون آمد رجزي خواند که مخاطب اين رجز، خودش بود نه ديگران، از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.
يا نفس من بعدالحسين هوني
و بعده لاکنت ان
هذا حسين شارب المنوني
و تشربين بارد المعيني
هيهات ما هذا فعال ديني
و لا فعال صادق اليفر
اي نفس ابوالفضل، مي خواهم بعد از حسين زنده نماني، چند جرعه شربت مرگ مي نوشد، حسين در کنار جبههها با لب تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي! پس مردانگي و شرف کجا رفت، پس مواسات و همدلي کجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست مگر تو ماموم او نيستي، مگر تو تابع او نيستي؟!
هذا حسين شارب المنوني
و تشربين باردالمعيني
هيهات؛ هرگز دين و وفاي من به من اجازه نمي دهد. ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستان ها آمد. قبلا از راه مستقيم آمده بود. چون مي دانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد راه خود را عوض کرد و تمام همتش اين بود که آب را به سلامت برساند چون امکان داشت تيري بيايد و به مشک بخورد و آب ها بريزد و نتواند به هدفش برسد. در همين حال بود که ديدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه اي پيش آمده است فرياد زد:
والله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقيني
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمي دارم. طولي نکشيد، رجز عوض شد:
يا نفس لانخشي من الکفار
وابشري برحمه اجبار
قد قطعوا ببغيهم يساري
در اين رجز فهماند که دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فراستي که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت. من نمي گويم چه حادثه اي پيش آمد چون خيلي جانسوز است. اين را هم عرض کنم که ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولي در کربلا نبود، در مدينه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار در قبرستان بقيع مي آمد و براي فرزندان خودش نوحه سرايي مي کرد. نوشته اند نوحه سرايي اين زن آن قدر دردناک بود که هر کس مي آمد گريه مي کرد، حتي مروان حکم که از دشمن ترين دشمنان بود. گاهي در نوحه سرايي خود، همه فرزندانش و گاهي ارشد فرزندانش را بالخصوص ياد مي کرد. ابوالفضل، هم از نظر سني و هم از نظر کمالات روحي و جسمي ارشد فرزندانش بود. من يکي از اين دو مرثيه اي را که از اين زن به خاطر دارم براي شما مي خوانم. اين مادر داغدار در آن مرثيه هاي جانسوز خودش (به طور کلي عرب ها مرثيه را خيلي جانسوز مي خوانند) اين جور مي خواند:
يا من راي العباس کرعلي جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر کل ليث ذي لبد
انبئت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد
ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد
لو کان سيفک في يديک لمادني منه احد
اي چشم ناظر، اي چشمي که در کربلا بودي و آن مناظر را مي ديدي، اي کسي که آن لحظه را تماشا کردي که شيربچه من ابوالفضل از جلو، شير بچگان ديگر من پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند؛ براي من قضيه اي نقل کردند، نمي دانم راست است يا دروغ، گفته اند در وقتي که دست هاي بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزندان عزيز من وارد شد، آيا راست است؟! "ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد" بعد ميگويد، ابوالفضل، فرزند عزيزم، من خودم مي دانم، اگر دست مي داشتي مردي در جهان نبود که با تو روبرو شود. اين که آن ها چنين جسارتي کردند براي اين بود که دست هاي تو از بدن بريده شده بود.
تحريفاتي در واقعه عاشورا انجام شده است که شامل تحريف لفظي و تحريف معنوي مي باشد. و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخي و اين منبع بزرگ تربيتي براي ما بي اثر و يا كم اثر شود، و احيانا در مواقعي اثر معكوس ببخشد. عموم ما اين وظيفه را داريم كه اين سند مقدس را از آن تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنيم.
عوامل تحريف
1- عوامل عمومي . يعني به طور كلي در تواريخ دنيا اين عوامل وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف ميكنند و اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا هميشه اغراض دشمنان، خود عاملي است براي اين كه حادثهاي را دچار تحريف كند. دشمن براي اين كه به هدف و غرض خود برسد، تغيير و تبديلهايي در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ ميكند و اين نمونههاي زيادي دارد و نميخواهم از نمونه اين مطلب بحثي كرده باشم، همين قدر عرض ميكنم كه در حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشت. يعني دشمنان در صدد تحريف نهضت حسيني برآمدند. و همان طوري كه در دنيا معمول است كه دشمنان، نهضتهاي مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم ميكنند، حكومت اموي براي اين كه نهضت حسيني را چنين رنگي بدهد خيلي كوشش كرد و تبليغات خود را شروع شد.
مسلم كه به كوفه آمده بود، يزيد ضمن ابلاغي كه براي ابن زياد صادر ميكند مينويسد: مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است! پس برو و او را سركوب كن. وقتي مسلم گرفتار ميشود و او را به دارالاماره ابن زياد ميبرند، ابن زياد همين جملهها را به مسلم ميگويد: پسر عقيل چه شد كه آمدي به اين شهر، مردم وضع مطمئن و آرامي داشتند، تو آمدي آشوب كردي، ايجاد اختلاف و فتنهانگيزي كردي! مسلم هم مردانه جواب داد:
اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايي نبود. مردم اين شهر، نامههاي فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است. پدر تو زياد، در سالهايي كه در اينجا حكومت كرده، نيكان مردم را كشته، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم كرده است، از ما دعوت كردند كه عدالت را برقرار كنيم. ما براي برقراري عدالت آمدهايم. حكومت اموي براي اين كه تحريف معنوي كرده باشد، از اين نوع حرفها زياد گفت. ولي تاريخ اسلام تحت تاثير اين تحريف واقع نشد. يك نفر مورخ و صاحب نظر در دنيا پيدا نميشود كه بگويد حسين بن علي العياذباالله قيام نابجايي كرد، آمد كلمه مردم را تفريق كند، اتحاد را از بين ببرد. بنابر اين دشمن نتوانست در حادثه كربلا تحريفي ايجاد كند. با كمال تاسف در حادثه كربلا هر چه تحريف شده، از ناحيه دوستان بوده است.
2- عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازي و افسانه سازي است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد. در بشر، يك حس قهرمان پرستي موجود است كه در اثر آن درباره قهرمانهاي ملي و ديني افسانه ميسازند.(2) بهترين دليلش اينست كه مردم براي نوابغي مثل بوعلي سينا و شيخ بهايي چقدر افسانه جعل كردهاند! بوعلي سينا بدون شك نابغه بوده و قواي جسمي و روحي او يك جنبه فوقالعادگي داشته است. ولي همينها سبب شده مردم براي او افسانه بسازند مثلا ميگويند بوعلي سينا در سر يك فرسنگي، مردي را ديد و گفت اين مرد نان روغني، ناني كه چرب است ميخورد گفتند از كجا فهميدي كه نان ميخورد و نان او هم چرب است؟! گفت براي اين كه من پشههايي را ديدم كه دور نان ميگردند فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز ميكند! واضح است كه اين جريان افسانه است، آدمي كه پشه را از يك فرسنگي ببيند، چربي نان را از خود پشهها زودتر ميبيند.
ميگويند بوعلي سينا در مدتي كه در اصفهان تحصيل ميكرد، گفت من نيمههاي شب كه براي مطالعه بر ميخيزم، صداي چكش مسگرهاي كاشان نميگذارد مطالعه كنم. يك شب دستور دادند مسگرهاي كاشان چكش نزنند، آن شب را بوعلي گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم. معلوم است كه اينها افسانه است.
براي شيخ بهايي چقدر افسانه ساختند. اين افسانه سازي ها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلي هر چه ميگويند، بگويند به كجا ضرر ميزند؟ اما افرادي كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايي است، قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نبايد در سخنانشان، در شخصيتشان، در تاريخچهشان تحريفي واقع شود.
درباره اميرالمومنين علي عليهالسلام، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم! در اين كه علي (ع) مرد خارقالعادهاي بوده بحثي نيست، در شجاعت علي (ع) كسي شك ندارد. دوست و دشمن اعتراف كردهاند كه شجاعت علي (ع) شجاعت فوق افراد عادي بوده است. علي (ع) در هيچ ميدان جنگي، با هيچ پهلواني نبرد نكرد مگر اين كه آن پهلوان را به زمين زد اما مگر افسانهسازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند؟! مثلا گفتهاند علي (ع) در جنگ خيبر با مرحب خيبري روبرو شد. مرحب چقدر فوقالعادگي داشت. مورخين هم نوشتهاند كه علي در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (نميدانم كه اين دو نيم كامل بود يا نه). اين حرفها و افسانهها دين را خراب ميكنند.
حاجي نوري اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد كه ميكند ميگويد براي شجاعت ابوالفضل نوشتهاند در جنگ صفين (كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده) مردي را به هوا انداخت، ديگري را انداخت، نفر بعدي را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را كه انداخت، هنوز نفر اول به زمين نيامده بود! بعد اولي كه آمد دو نيمش كرد، دومي نيز همچنين تا نفر آخر!!!
در حادثه كربلا يك قسمت از تحريفاتي كه صورت گرفته معلول حس اسطوره سازي است. اروپاييها ميگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها و اغراقها زياد است و راست هم ميگويند. مثلا آقاي دربندي در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشكريان عمر سعد، سوارهشان ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند! مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه يك شهر تازه سازي بود، هنوز سي و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. كوفه هم به همين دليل مركز سپاهيان اسلام بود. اين شهر را عمر دستور داد در اينجا بسازند براي اين كه لشكريان اسلام در نزديكي ايران يك مركزي داشته باشند. در آن زمان معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر ميرسيده يا نه. يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهي در آن روز جمع بشود و حسين بن علي هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد، چنين مسئله اي با عقل سازگار نيست. از طريق حس اسطورهسازي، تحريف زيادي صورت گرفته است. ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم. آيا صحيح است در تاريخ و حادثه عاشورا، حادثهاي كه ما دستور داريم هر سال آن را به صورت يك مكتب، زنده بداريم اين همه افسانه وارد شود؟!
3- عامل سوم يک عامل خصوصي است. اين دو عامل که عرض کردم يعني غرض ها و عداوت هاي دشمنان در تمام تواريخ دنيا هست. حس اسطوره سازي و افسانه سازي در تمام تاريخ هاي دنيا رخ داده است. ولي در خصوص حادثه عاشورا يک جريان و عامل بالخصوصي هست که سبب شده است در اين داستان، جعل واقع شود. پيشوايان دين از زمان پيغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکيد و بليغ داده اند که بايد نام حسين بن علي زنده بماند، بايد مصيبت حسين بن علي هر سال تجديد شود. چرا؟ چرا ائمه دين اين همه به اين موضوع اهتمام داشتند و چرا براي زيارت حسين بن علي اين همه تاکيد و ترغيب شده است؟ ممکن است کسي بگويد براي اين که تسلي خاطري براي حضرت زهرا باشد!!
آيا اين حرف مسخره نيست؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد، در صورتي که به نص خود امام حسين عليه السلام و به حکم ضرورت دين، بعد از شهادت امام حسين، امام حسين و حضرت زهرا نزد يکديگرند. اين چه حرفيست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از 1400 سال هنوز هم به سر خودش بزند، گريه کند و ما برويم به ايشان سر سلامتي بدهيم؟! اين حرف هاست که دين را خراب مي کند! حسين (ع) مکتب عملي اسلام را تاسيس کرد. حسين(ع) نمونه عملي قيام هاي اسلامي است. خواستند مکتب حسين زنده بماند، خواستند سالي يک بار حسين با آن نداهاي شيرين و عالي و حماسه انگيزش ظهور کند، فرياد کند: «الا ترون الي الحق لايعمل به و الباطل لايتنهاهي عنه ليرغب المومن الي في لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولي من رکوب العاري"، مرگ از زندگي ننگين بهتر است، براي هميشه زنده بماند. خواستند "لا اري الموت الا سعاده و الحيوة مع الظالمين الابرما" براي هميشه زنده بماند. زندگي با ستمکاران براي من خستگي آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چيزي نيست. خواستند آن جمله هاي ديگر حسين "خط الموت علي ولد ادم محط القلاده علي جيدالفتات"، زنده بماند. "هيهات مناالذله" زنده بماند. مردي که مي آيد در مقابل سي هزار نفر مي ايستد در حالي که در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار که چنين مردي دنيا به خود نديده است ميفرمايد: "الاوان الدعي ابن الدعي قدر کزبين ثنتين بين السله و الذله هيهات مناالذله يابي الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اينها زنده بماند. مکتب حسين(ع) زنده بماند، تربيت حسين زنده بماند، پرتويي از روح حسين در اين ملت دميده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خيلي روشن است. نگذاريد حادثه عاشورا فراموش شود، حيات و زندگي شما و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگي دارد. به اين وسيله مي توانيد اسلام را زنده نگهداريد. پس ترغيب کردند مجلس عزاي حسيني را زنده نگهداريد. عزاداري حسين بن علي واقعا فلسفه صحيحي دارد، فلسفه بسيار بسيار عالي هم دارد. هرچه ما در اين راه کوشش کنيم، به شرط اين که هدف اين کار را تشخيص دهيم، بجاست.
اما متاسفانه يک عده اي اين را نشناختند، خيال کردند بدون اين که مردم را به مکتب حسين آشنا کنيم، به فلسفه قيام حسيني آشنا کنيم، مردم را عارف به مقام حسيني کنيم، همين قدر که مردمي آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اي کردند، کفاره گناهانست!
گريه بر امام حسين عليه السلام با هر وسيله
در ده، پانزده سال پيش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگي بود، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادي اعلي الله مقامه، خدمت ايشان رفتم و روضه اي را که تازه در جايي شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم، براي ايشان نقل کردم. آن روضه خوان که اتفاقا ترياکي هم بود، اين روضه را خواند و به قدري مردم را گرياند که حد نداشت. داستان پيرزني را نقل مي کرد که در زمان متوکل مي خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيري مي کردند و دست ها را مي بريدند تا اين که قضيه را به آنجا رساند که اين زن را بردند و در دريا انداختند. در همان حال اين زن فرياد کرد يا ابوالفضل العباس، يا ابوالفضل العباس، هنگامي که داشت غرق مي شد سواري آمد و گفت رکاب اسب مرا بگير، رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمي کني؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خيلي گريه کردند. مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه قضيه را اين طور نقل کرد. گفت يک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ايشان بوده و ايشان از اشخاص معتبري نقل کردند) مجلس روضه اي بود که بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتي مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويي که از علماي بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت مي کرد. واعظ معروفي گفته بود که من آخرين منبري بودم. منبري هاي ديگر ميآمدند و هنر خودشان را براي گرياندن مردم اعمال مي کردند، هر کس مي آمد روي دست ديگري مي زد، بعد از منبر خود مي نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. اين مراسم تا ظهر طول کشيد. ديدم هر کس هر هنري داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم که من چه کنم؟ همان جا اين قصه را جعل کردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس ديگري که در چارسو بود، ديدم آن که قبل از من منبر رفته همين داستان را مي گويد. کم کم در کتاب ها هم نوشتند و چاپ هم کردند! اين موضوع که دستگاه حسين دستگاه جدايي است و از هر وسيله اي براي گرياندن مردم مي شود استفاده کرد، اين توهم و خيال و دروغ و غلط، يک عامل بزرگي براي جعل و تحريف شد!
مرحوم حاجي نوري، اين مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمي که حتي بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است، به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران، مرد فوق العاده متبحر و با تقوايي است. ايشان اين مطلب را در کتاب خودشان طرح کردند، که اگر اين حرف درست باشد که هدف، وسيله را مباح مي کند، پس اساسا چيزي در دنيا باقي نمي ماند. من اين طور مي گويم: يکي از هدف هاي اسلامي ادخال سرور در قلب مومن است يعني انسان کاري کند که مومني خوشحال شود. من براي اين که مومني را خوشحال کنم، در حضور او غيبت ميکنم چون از غيبت خيلي خوشش مي آيد! اگر بگوييد مرتکب گناه مي شوي، مي گويم خير، هدفم مقدس است، من که غيبت مي کنم مي خواهم او را خوشحال کنم!
مثال ديگري مرحوم حاجي نوري ذکر مي کند که يک نفر مرد، زن بيگانه اي را مي بوسد. بوسيدن زن نامحرم حرام است. مي گوييم چرا اين کار را انجام دادي؟ مي گويد من ادخال سرور در قلب مومن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را مي توان گفت. اين چه غوغائيست، اين چه حرف شريعت خراب کني است؟! از هر وسيله اي استفاده کردن، براي گرياندن مردم در سوگ امام حسين جايز است؟ امام حسين شهيد شد که اسلام بالا برود "و اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتيت الزکوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنکر و جاهدت في الله حق جهاده" امام حسين کشته شد که سنن اسلامي، مقررات اسلامي، قوانين اسلامي زنده شود نه اين که بهانه اي شود که پا روي سنن اسلامي بگذارند. امام حسين را ما به صورت (العياذ بالله) اسلام خراب کن در آورده ايم. امام حسيني که ما در خيال خودمان درست کرده ايم اسلام خراب کن است.
حاجي نوري در کتابش نوشته است يکي از طلاب نجف اهل يزد برايم نقل کرد در جواني سفري پياده از راه کوير به خراسان مي رفتم. در يکي از دهات نيشابور يک مسجدي بود و من چون جايي را نداشتم، در مسجد رفتم و پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در اين بين با کمال تعجب ديدم فراش مسجد مقداري سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد. وقتي روضه را شروع کرد، دستور داد چراغ ها را خاموش کردند. چراغ ها که خاموش شد، سنگ ها را به طرف مستمعين پرتاب کرد که صداي فرياد مردم بلند شد. چراغ ها که روشن شد ديدم سرهاي مردم شکسته و مجروح شده است و در حالي که اشکشان مي ريخت از مسجد بيرون رفتند. رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه کاري بود که کردي؟! گفت من امتحان کردم که اين مردم با هيچ روضه اي گريه نمي کنند. چون گريه کردن براي امام حسين اجر زياد و ثواب زيادي دارد و من ديدم که راه گرياندن اينها منحصر است به اين که سنگ به کله شان بزنم، از اين راه اينها را مي گريانم!! چون هدف وسيله را مباح مي کند، هدف، گريه بر امام حسين است ولو اين که يک دامن سنگ به کله مردم بزند. پس اين يک عامل خصوصي در اين قضيه بوده که در اين جعل ها و تحريف ها دخالت داشته است.
انسان وقتي که در تاريخ سير مي کند، مي بيند بر سر اين حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجي نوري حرف درستي است. مي گويد امروز اگر کسي بخواهد بر امام حسين بگريد، بر اين مصيبت ها بايد بگريد، بر اين تحريف ها و مسخ ها بايد بگريد، بر اين دروغ ها بايد بگريد.
کتاب معروفي است به نام روضة الشهدا که نويسنده آن ملا حسين کاشفي است. اولين کتابي که در مرثيه به فارسي نوشته شده است، همين کتاب است که در پانصد سال پيش نوشته شده است. قبل از اين کتاب، مردم به منابع اصلي مراجعه مي کردند. شيخ مفيد رضوان الله عليه، کتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شيخ مفيد خودمان مراجعه کنيم احتياج به جاي ديگر نداريم. از تواريخ اهل تسنن هم، طبري، ابن اثير، يعقوبي و ابن عساکر و خوارزمي نوشته اند. من نمي دانم اين بي انصاف چه کرده است. وقتي که من اين کتاب را خواندم ديدم حتي اسم ها جعلي است! يعني در اصحاب امام حسين اسم هايي را ذکر مي کند که اصلا وجود نداشته، در معرفي دشمن نام هايي را مي گويد که همه جعلي است. داستان ها را به شکل افسانه در آورده است.
چون کتاب روضة الشهدا اولين کتاب به زبان فارسي است که نوشته شد، مرثيه خوانها که اغلب بي سواد بودند و به کتابهاي عربي مراجعه نمي کردند همين کتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند. اين است که امروزه مجالس عزاداري امام حسين را روضه خواني مي گوييم. در زمان امام حسين و حضرت صادق و امام حسن عسکري که روضه خواني نمي گفتند و بعد در زمان سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي هم روضه خواني نمي گفتند. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، روضه خواني يعني خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتي که اين کتاب به دست مردم افتاد، کسي تاريخ واقعي امام حسين را مطالعه نکرد.
در شصت هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقاي دربندي پيدا شد. تمام حرف هاي روضة الشهدا را به اضافه چيزهاي ديگري پيدا کرد و همه را يک جا جمع کرد و کتابي نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب اين کتاب انسان را وادار مي کند به اسلام بگريد. حاجي نوري حکايت ديگري را نقل مي کند که تاثر آور است. مردي رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت ديشب خواب وحشتناکي ديدم. پرسيد چه خوابي ديدي؟ گفت خواب ديدم با اين دندان هاي خودم گوشت هاي بدن امام حسين عليه اسلام را دارم مي کنَم! اين مرد عالم لرزيد، سرش را پايين انداخت، مدتي فکر کرد. گفت شايد تو مرثيه خوان هستي، گفت بله. فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خواني را ترک کن، و يا از کتاب هاي معتبر نقل کن. تو با اين دروغ هايت گوشت بدن امام حسين را با دندان هاي خودت مي کني! اين لطف خدا بود که در اين رويا به تو نشان بدهد.
اگر کسي تاريخ عاشورا را بخواند مي بيند از زنده ترين و مستند ترين و از پرمنبع ترين تاريخ ها است.
مرحوم آخوند خراساني فرموده بود آنها که به دنبال روضه نشنيده مي روند، بروند روضه هاي راست را پيدا کنند که آنها را احدي نشنيده است، خطبه هايي که امام حسين (ع) در مکه و به طور کلي در حجاز، در کربلا، در بين راه خوانده، خطبه هايي که اصحابش خوانده اند، سوال و جواب هايي که با حضرت شده، نامه هايي که ميان ايشان و ديگران مبادله شده، نامه هايي که ميان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات کساني که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند، چه از دشمن و چه از دوستان و اين حادثه را نقل کرده اند، آنها را مطالعه کنند، دو، سه، چهار نفر از دوستان امام حسين بودند که اينها جان به سلامت بردند. از جمله، غلامي است به نام عقبة بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقايع نگار لشگر ابا عبدالله بوده است. در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم آزادش کردند.
مرد ديگري است به نام حميد بن مسلم که از وقايع نگارهاي لشکر عمر سعد بوده است. يکي از حاضرين واقعه، شخص امام زين العابدين عليه السلام است که همه قضايا را نقل کرده اند. نقطه ابهامي در تاريخ امام حسين وجود ندارد. متاسفانه حاجي نوري يک داستان جعلي و تحريفي درباره امام زين العابدين (ع) نقل مي کند که اشاره ميکنم: مي گويد در روز عاشورا وقتي که براي ابا عبدالله ياوري باقي نماند، حضرت براي خداحافظي به خيمه امام زين العابدين(ع) رفتند. حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: پدر جان کار شما و اين مردم به کجا کشيد (يعني تا آن وقت امام زين العابدين بي خبر بوده است). فرمود پسر جان به جنگ کشيد. امام زين العابدين فرمود حبيب بن مظاهر چه شد؟ فرمود قُتل. زهيربن قين چطور شد؟ قُتل. برير بن خضير چه طور شد؟ قُتل، هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود کشته شد. بعد بني هاشم را پرسيد، قاسم بن حسن چه طور شد؟ قُتل. برادرم علي اکبر چه طور شد؟ قُتل. اين، جعل است، دروغ است. امام زين العابدين که العياذ بالله آن قدر مريض و بيهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است. تاريخ مي نويسد حتي در همان حال، امام حرکت کرد. فرمود عمه عصاي مرا با يک شمشير بياور. يکي از کساني که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زين العابدين عليه السلام بوده است.
پس توبه کنيم، واقعا بايد توبه کنيم، به خاطر اين جنايت و خيانتي که نسبت به اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتکب مي شويم، و همه افتخارات اين ها را از ميان مي بريم. توبه کنيم و بعد، از اين مکتب تربيتي استفاده کنيم.
واقع شهادت حضرت عباس عليه السلام
اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. اين مرد پليد آمد کنار خيمه حسين بن علي عليه السلام فريادش را بلند کرد: "اين بنوا اختنا" خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل عليه السلام در حضور اباعبدالله عليه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، يک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: "اجيبوه و ان کان فاسقا" جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقي است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند:" ما تقول"، چه مي گويي؟ گفت مژده اي براي شما آورده ام، شما آزاديد، اگر الان برويد، جان به سلامت مي بريد. گفتند خدا تو را لعنت کند. اميرمان را رها کنيم به موجب اين که ما تامين داريم؟! در شب عاشورا، اول کسي که اعلام ياري نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشيدش ابوالفضل بود. بگذريم از آن مبالغات احمقانه اي که مي کنند ولي آنچه که در تاريخ مسلم است، ابوالفضل بسيار رشيد، شجاع، دلير، بلند قد و خوشرو و زيبا بود.
"و کان يدعي قمربني هاشم" او را ماه بني هاشم لقب داده بودند، اين ها حقيقت است، البته شجاعتش را از علي (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقيقت است که علي (ع) به برادرش عقيل فرمود زني براي من انتخاب کن که "ولدتها الفحوله" يعني از شجاعان به دنيا آمده باشد. عقيل "ام البنين" را انتخاب مي کند و مي گويد اين همان زني است که تو مي خواهي. "لتلدلي فارسا شجاعا" دلم مي خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليري به دنيا بيايد. تا اين مقدار حقيقت است.
آرزوي علي در ابوالفضل تحقق يافت. روز عاشورا مي شود، بنابر يکي از دو روايت ابوالفضل جلو مي آيد، عرض مي کند برادر جان به من هم اجازه بفرماييد، اين سينه من تنگ شده است، ديگر طاقت نمي آورم، ميخواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما کنم. من نمي دانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرت ابوالفضل را چنين داد، خود اباعبدالله بهتر مي دانست. فرمود برادرم حال که مي خواهي بروي، برو بلکه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري. لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون يک نوبت يا دو نوبت ديگر در شب هاي پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و براي اطفال اباعبدالله آب بياورد. اين جور نيست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ولي در اين خلال توانستند يکي دو بار آب تهيه کنند، از جمله در شب عاشورا تهيه کردند، حتي غسل کردند، بدن هاي خودشان را شست و شو دادند.
فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشکوهي است، چقدر عظمت و شجاعت است، چقدر دلاوري و انسانيت است، چقدر شرف و معرفت است و چقدر فداکاري است؟! يک تنه خودش را به جمعيت مي زند، مجموع کساني که دور آب را گرفته بودند را چهار هزار نفر نوشته اند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، (اين را همه نوشته اند) اول، مشکي را که همراه دارد پر از آب مي کند، به دوش مي گيرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است، همان طور که سوار است و آب تا زير شکم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب مي برد، مقداري آب با دو دستش تا نزديک لب هاي مقدسش مي آورد. آنهايي که از دور ناظر بوده اند، گفته اند که اندکي تامل کرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد، آب ها را روي آب ريخت. کسي ندانست که چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟! اما وقتي که بيرون آمد رجزي خواند که مخاطب اين رجز، خودش بود نه ديگران، از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.
يا نفس من بعدالحسين هوني
و بعده لاکنت ان
هذا حسين شارب المنوني
و تشربين بارد المعيني
هيهات ما هذا فعال ديني
و لا فعال صادق اليفر
اي نفس ابوالفضل، مي خواهم بعد از حسين زنده نماني، چند جرعه شربت مرگ مي نوشد، حسين در کنار جبههها با لب تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي! پس مردانگي و شرف کجا رفت، پس مواسات و همدلي کجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست مگر تو ماموم او نيستي، مگر تو تابع او نيستي؟!
هذا حسين شارب المنوني
و تشربين باردالمعيني
هيهات؛ هرگز دين و وفاي من به من اجازه نمي دهد. ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستان ها آمد. قبلا از راه مستقيم آمده بود. چون مي دانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد راه خود را عوض کرد و تمام همتش اين بود که آب را به سلامت برساند چون امکان داشت تيري بيايد و به مشک بخورد و آب ها بريزد و نتواند به هدفش برسد. در همين حال بود که ديدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه اي پيش آمده است فرياد زد:
والله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقيني
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمي دارم. طولي نکشيد، رجز عوض شد:
يا نفس لانخشي من الکفار
وابشري برحمه اجبار
قد قطعوا ببغيهم يساري
در اين رجز فهماند که دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فراستي که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت. من نمي گويم چه حادثه اي پيش آمد چون خيلي جانسوز است. اين را هم عرض کنم که ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولي در کربلا نبود، در مدينه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار در قبرستان بقيع مي آمد و براي فرزندان خودش نوحه سرايي مي کرد. نوشته اند نوحه سرايي اين زن آن قدر دردناک بود که هر کس مي آمد گريه مي کرد، حتي مروان حکم که از دشمن ترين دشمنان بود. گاهي در نوحه سرايي خود، همه فرزندانش و گاهي ارشد فرزندانش را بالخصوص ياد مي کرد. ابوالفضل، هم از نظر سني و هم از نظر کمالات روحي و جسمي ارشد فرزندانش بود. من يکي از اين دو مرثيه اي را که از اين زن به خاطر دارم براي شما مي خوانم. اين مادر داغدار در آن مرثيه هاي جانسوز خودش (به طور کلي عرب ها مرثيه را خيلي جانسوز مي خوانند) اين جور مي خواند:
يا من راي العباس کرعلي جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر کل ليث ذي لبد
انبئت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد
ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد
لو کان سيفک في يديک لمادني منه احد
اي چشم ناظر، اي چشمي که در کربلا بودي و آن مناظر را مي ديدي، اي کسي که آن لحظه را تماشا کردي که شيربچه من ابوالفضل از جلو، شير بچگان ديگر من پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند؛ براي من قضيه اي نقل کردند، نمي دانم راست است يا دروغ، گفته اند در وقتي که دست هاي بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزندان عزيز من وارد شد، آيا راست است؟! "ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد" بعد ميگويد، ابوالفضل، فرزند عزيزم، من خودم مي دانم، اگر دست مي داشتي مردي در جهان نبود که با تو روبرو شود. اين که آن ها چنين جسارتي کردند براي اين بود که دست هاي تو از بدن بريده شده بود.
پینوشتها:
1- پس چون (بني اسراييل) پيمان شکستند آنان را لعنت کرديم و دلهاشان را سخت گردانيديم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جاي خود تغيير مي دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند. (مائده 13)
2- در شب هاي عيد غدير که آقاي دکتر شريعتي صحبت مي کردند، يک بحث بسيار عالي راجع به اين حس که در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازي و افسانه سازي و قهرمان سازي و قهرمان پرستي آن هم به شکل خارق العاده و فوق العاده اي هست، کردند.
3- مرحوم آقا محمد علي پسر مرحوم وحيد بهبهاني که هر دو مردان بزرگي بوده اند. بعد مرحوم آقا محمد علي به کرمانشاه رفت و خيلي هم نفوذ و اقتدار پيدا کرد.