نویسنده: نجف لکزایی
الف) تحلیل مارکسیستی
نظریهی مارکس بر اقتصاد مبتنی است. به عقیدهی او، با تغییر در شیوهی تولید، نظام روابط اجتماعی نیز تغییر خواهد کرد. وی یک روند پنج مرحلهای را در جهان به صورت تاریخی ارائه میکرد که عبارت بود از: 1. کمون اولیه؛ 2. دورهی بردهداری؛ 3. دورهی فئودالیته و کشاورزی؛ 4. دورهی سرمایهداری؛ 5. کمون ثانویه.مطابق عقیدهی مارکس، جهان این دورههای تاریخی را طی کرده یا خواهد کرد؛ اما باید به این نکته توجه کرد که در شرق، هیچ دورهای با عنوان بردهداری سراغ نداریم که بردهداران در آن دولت تشکیل داده و نظام فرهنگی، سیاسی و حقوقی تأسیس کرده باشند، در حالی که این اتفاق در غرب رخ داده است. در یونان باستان، دو گروه حضور داشتند: یکی اقلیت (شهروندان) و دیگر اکثریت (بردگان) که شهروند محسوب نمیشدند، بلکه موظف بودند به شهروندان خدمت کنند. (1) از آنجا که شهروندان در زمرهی اقلیت به شمار میآمدند، میتوانستند به شیوهی دموکراسی مستقیم، تصمیمگیری نمایند. به هر صورت، بردهداری در این دوران، نظام خاصی ایجاد کرده بود.اسلام زمانی ظهور کرد که نظامبردهداری، در دنیا شکل گرفته بود؛ دین اسلام با تعریف یک نظام حقوقی، متناسب با آنچه در دنیا وجود داشت، سعی کرد تا در دراز مدت بردگی را از بین ببرد؛ از این رو مشاهده میکنیم که به هر بهانهای، بردهای آزاد شده است؛ بنابراین بردهداری در شرق، به شکل نظاممند وجود نداشت.
به عقیدهی مارکس، شرق از ابتدا با پدیدهی استبداد مواجه بوده است. علت این امر را نیز در کم آبی جستوجو میکند. بر اساس شیوهی تولید آسیایی در شرق، که وی مطرح کرد، وضعیت شرق و غرب با یک دیگر متفاوت است؛ در حالی که برخی معتقدند تئوری مارکس برای همهی دنیا و بدون هرگونه تفاوتی به کار میرود و از این رو تلاش میکنند که برای هر چیزی، حتی ظهور اسلام، تاریخی مارکسیستی ارائه کنند.
بر اساس تحلیل دیگری از نظریهی مارکسیستی، دولت قاجار یک نظام فئودالی و دولت پهلوی یک نظام بورژوازی است؛ یعنی دولت پهلوی وارد مرحلهی سرمایهداری شد. برای همین، مارکسیستها به مسئلهی اصلاحات ارضی به صورت مثبت نگریسته و آن را تأیید کردهاند. (2)
ب) نظریهی استبداد ایرانی
یکی دیگر از نظریهها درباره ماهیت دولت در ایران، نظریهی استبداد ایرانی است که در اینجا بر اساس دیدگاه محمدعلی کاتوزیان بررسی میشود. (3)شماری از صاحبنظران این نظریه را مطرح کردهاند که میتوان آنها را با کاتوزیان در یک طیف قرار داد. در این میان، «ویتفوگل»، مشهورترین متفکر این دسته با طرح استبداد شرقی، «مونتسکیو» با ارائه نظریهی استبداد، «کارل مارکس» با طرح شیوهی تولید آسیایی و «ماکس وبر» با تبیین نظام سیاسی سنتی شرقی پاتریمونیال، به تحلیل این نظریه از جنبههای مختلف پرداختهاند.
نویسندگان دیگری نیز بر اساس نظریهی استبداد ایرانی، تحولات ایران را تحلیل کردهاند. صادق زیباکلام در کتاب ما چگونه ما شدیم؟ با طرح مباحث مربوط به آب و هوا و جغرافیا، از جمله میزان بارندگی در مناطق مختلف ایران، پراکندگی مناطق جمعیتی و عدم انتقال مازاد تولید از یک منطقه به منطقهی دیگر، بروز استبداد را نتیجه گرفته است. او در کتاب سنت و مدرنیزم نیز، که مربوط به دورهی قاجار است، به همین شیوه استدلال کرده است؛ چنان که در کتاب مقدمهای بر انقلاب اسلامی، علت وقوع انقلاب اسلامی ایران را استبداد دانسته است. این در مقابل دیدگاهی است که اسلامزدایی پهلوی را باعث اعتراض مردم و در نتیجه، وقوع انقلاب میداند. به عقیدهی زیباکلام، اگر وقوع انقلاب اسلامی را ناشی از آموزههای دینی و اسلامزدایی رژیم پهلوی بدانیم، به نوعی ذهنگرایی (در مقابل عینگرایی و واقعبینی) دچار شدهایم.
همچنین علی رضاقلی در آثار خود، از جمله جامعهشناسی خودکامگی، همین نظریه را تحلیل کرده است. از آنجا که پیش از این، نظریهی وبر و مارکس مطرح شد، اکنون به طور مختصر نظریهی کاتوزیان را دربارهی استبداد ایرانی بررسی میکنیم. در این خصوص، وی به نکتههای مهم زیر توجه کرده است:
1. فئودالیسم اروپایی، هرگز در ایران پدید نیامد، زیرا بخش بزرگی از زمینهای زراعی مستقیماً در مالکیت دولت قرار داشت وبخش دیگر به ارادهی دولت به زمینداران واگذار میشد؛ در نتیجه، دولت میتوانست هر لحظه که اراده کند، ملکِ فرد زمیندار را به خود یا دیگری منتقل کند.
2. هرگز طبقهی اریستوکراتِ مالک، یعنی اشراف زمیندار، در ایران پدید نیامده و دولت ایران، نماینده و حامی چنین طبقهای نبوده است؛ در حالی که فئودالها همیشه، به مثابه یک طبقهی مشخص، در غرب حضور داشتند و پادشاهان حامی آنان بودند، حتی میتوان گفت که پادشاهان باخواست طبقهی فئودال روی کار میآمدند و نمایندهی آنان محسوب میشدند.
3. دولت در ایران، نه تنها نمایندهی هیچ طبقهای نبود، بلکه طبقات اجتماعی تحت سلطهی دولت بودند. دولت همیشه با زور به قدرت میرسید و معمولاً با زور هم بر کنار میشد.
4. دولت در اروپا به طبقات متکی بود؛ ولی طبقات در ایران به دولت وابسته بودند؛ از این رو دولت در فوق طبقات، نه رأس آن، قرار داشت؛ توضیح آنکه فوق مثل سقفی است که بالای سر انسانها قرار دارد و ربطی به خود آنها ندارد؛ اما رأس کاملاً با قسمت پایینی خود مرتبط است، مثل سر درمقایسه با بدن که بالاترین بخش بدن انسان میباشد. دولتها در اروپا، مثل رأس برای طبقات اجتماعی بودند، ولی دولتها در شرق، از جمله ایران، فوق طبقات بودند.
5. دولت در ایران مشروعیت مستمر و مداومی در خارج نداشت، بلکه مشروعیت آن در گرو قدرتش بود، زیرا دولت نمایندهی هیچ طبقهای به شمار نمیآمد و هیچ پایگاه مردمی نداشت.
6. در ایران، قانونی که حدود رفتار دولت را مشخص کند، وجود نداشت؛ در نتیجه، پیشبینی، نظارت و کنترل رفتار دولت ممکن نبود. در واقع، قانون عبارت از رأی پادشاه بود که هر لحظه احتمال تغییر آن وجود داشت و این همان معنای استبداد است.
7. از آنجا که همهی حقوق در انحصار دولت بود، همهی وظایف نیز به عهده دولت قرار میگرفت و بالعکس. همچنین از آنجا که اساساً مردم هیچ حقی نداشتند، وظیفهای نیز در برابر دولت برای خود قائل نبودند؛ از این رو طبقات اجتماعی از دولت بیگانه بودند و خصلتاً با آن تضاد داشتند. از این مسئله، به «شکاف میان جامعه و دولت» تعبیر میشود.
8. در چنین نظامی، امکان رشد کاپیتالیسم (سرمایهداری) فراهم نبود و صنعت جدید نمیتوانست پدید آید، چون انباشت سرمایه در دراز مدت با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نبود.
9. مجموعهی ویژگیهای نظام استبدادی، تحرک طبقاتی زیادی پدید میآورد. به دنبال این واقعیت، ما در تاریخ ایران شاهد پدرکشی، برادرکشی، پسرکشی، وزیرکشی و... بودهایم، زیرا برای به دست گرفتن قدرت، ضابطهای جز خود قدرت وجود نداشت.
10. نتیجهی موارد فوق آن است که جامعه ایران را جامعهای پیش از قانون و پیش از سیاست بدانیم، زیرا سیاست در جایی متولد میشود که چهار رکن وجود داشته باشد: الف) قانون؛ ب) قانونگذار؛ ج) مجری قانون؛ د) اهداف قانون.
11. به این ترتیب، قدرت متمرکز بود؛ یعنی هیچ طبقه و فردی در قدرت شاه سهیم نبود.
12. استبدادی بودن نظام تاریخی ایران به این معنا نیست که همهی پادشاهان از جنبههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، بینالمللی و.....یکسان باشند، زیرا اساساً در حکومتهای استبدادی همه چیز به ویژگیهای شخصیتی حاکم مربوط میشود. اگر شاه خصلتهای فردی مثبتی داشت، کشور به سوی پیشرفت سوق پیدا میکرد و در غیر این صورت، در وادی انحطاط و سقوط قرار میگرفت.
13. از ویژگیهای نظام استبدادی، عدم تداوم و استمرار آن است؛ حتی تداوم در ابعاد علمی، ادبی و ... به خواست شاه بستگی داشته است. با به قدرت رسیدن هر پادشاه، همه چیز از اول شروع میشد.
14. در تاریخ ایران، سقوط یک دولت مستبد، سبب تغییر نظام استبدادی نمیشد، زیرا ضابطه و سازوکار مشخصی برای انتقال قدرت به صورت آرام وصحیح وجود نداشت.
15. نظام استبدادی در ایران به این علت پدید آمد که اولاً، به دلیل پهناور بودن این کشور و کم بودن منابع آبی، مازاد تولید چندانی ایجاد نمیشد و ثانیاً، به دلیل پراکندگی و دور افتادن آبادیها، ایجاد قدرتهای فئودالی مستقل بر اساس مالکیت چند آبادی ممکن نبود. از سوی دیگر، یک نیروی نظامی متحرک میتوانست مازاد تولید بخشهای مختلف را در اختیار گیرد و به دولت و قدرت حاکم تبدیل شود. این نیروی نظامی متحرک همان نیروی ایلات بود که اغلب دولتهای ایران را نیز تشکیل میداد.
مطابق دیدگاه کاتوزیان، استبداد ایران در دورهی پهلوی با در نظر گرفتن تفاوتهایی در مقایسه با دورهی ماقبل آن ادامه یافته است. در واقع، نظریهی دولت پاتریمونیالیستی مربوط به دولتهای ایرانی تا پایان قاجار است که تنها وظیفهی تقسیم آب را بر عهده داشتند؛ اما در عصر پهلوی و با ورود نفت به عرصهی اقتصادی ایران و فراهم شدن سرمایهی بیشتر برای دولت، استبدادی خشنتر و سختتر از قبل بروز کرد. این دولت با استفاده از بودجهی نفت، ارتش مجهزی تشکیل داد و سیستم تبلیغاتی مدرنی راهاندازی کرد. همچنین این دولت موفق شد تا از طریق رسانهها (خصوصاً رادیو و تلویزیون)، وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالی و...، یک نظام جامعهپذیر مناسب با این دولت ایجاد کند. در واقع، دولت با این اقدامات، یک استبداد مدرن را بر جامعه حاکم نمود. این استبداد مدرن با آن استبداد سنتی سابق، که درآمدی جز مالیات نداشت، تفاوت اساسی داشت. از دیدگاه کاتوزیان، استبداد حاکم در زمان پهلوی دوم، استبداد شبهمدرن است، چرا که در این دوران، ضمن استفاده از آموزههای ضد مدرنیته، تلاشهایی صورت میگرفت تا چنین وانمود شود که کشور در مسیر نوسازی و توسعه است و سلطنت آموزهای ضد مدرن دارد؛ در حالی که این نظام سیاسی با مشارکت عمومی در تضاد است و با این شکل از حکومت نمیتوان به توسعه و نوسازی مدرن رسید.
در اینجا به اختصار، دو ملاحظه بر نظریهی کاتوزیان، شایستهی توجه است:
اولاً، این نظریه، یک تحلیل ساختاری ارائه میکند و هیچ کس را مقصر نمیشناسد. بر طبق این نظریه، علت تشکیل حکومتهای استبدادی در ایران، مربوط به ساختار ایران بوده است.
ثانیاً، در این نظریه، به نقش مذهب و عالمان دینی در کنترل استبداد، هیچ اشارهای نشده است؛ در حالی که بسیاری از دولتها به دلیل ترس از علما کمتر ظلم میکردند و بسیاری از علما نیز رسماً به مقابله با سلاطین میپرداختند و مردم نیز آنها را پناه خویش میدانستند. اگر چنین واقعیتی وجود نداشت، قطعاً ظلم شاهان بیش از این تجلی مییافت. در واقع، بر اساس این نظریه، علما نیز گرفتار ساختار رایج بودند.
ج) نظریهی دولت تحصیلدار (4)
در دیدگاه اسکاچپل که به نظریهی «دولت تحصیلدار» معروف است،دولت دو گونه است:1. دولتهای باز یا پاسخگو:
این دولتها به درآمدهای مالیاتی وابستهاند؛ ازاین رو باید رضایت مردم را هم کسب کنند، زیرا در صورت عدم رضایت مردم، مالیاتی هم پرداخت نمیگردد.2. دولتهای بسته یا غیرپاسخگو:
این دولتها به منابع غیرمالیاتی، مثل نفت، وابستهاند؛ از این رو با در دست داشتن سرمایهای عظیم و عدم وابستگی به مردم روحیهای قدرتمندانه و استبدادی دارند و در قبال عدم رضایت مردم واکنشی نشان نمیدهند. اسکاچیل معتقد است دولت پهلوی به اعتراضهای مردم توجهی نکرد اعتراض امام خمینی نیز به تبعید ایشان منجر گردید و سرانجام بیتوجهی رژیم به مردم موجب شد تا آنها فوج فوج به حمایت از امام خمینی برخیزند، تا جایی که این رژیم دیگر حمایت مردم را در اختیار نداشت؛ اما در عین حال، رژیم پهلوی تحصیلدار بود و درآمد مستقلی داشت.اسکاچپل نظریهاش را برای دولت عصر پهلوی ارائه کرده است و بر اساس آن، فروپاشی این رژیم را تحصیل میکند. او با اشاره به نقطهی غفلت دولت پهلوی میگوید: این دولت یک رژیم تحصیلدار بود که با اتکا به درآمدهای نفتی خود، به اعتراضهای مردم و علما اهمیتی نداد. او وقتی اعتراضهای شدید مردمی را متوجه شد که دیگر فایدهای نداشت؛ البته وی گزینهی تشیع را نیز در این پیروزی انقلاب دخیل دانسته است؛ بر این اساس، ایشان تأکید دارد که دولت تحصیلدار پهلوی، متکی بر مالیات مردم و پاسخگو نبود و از سوی دیگر دولت میتوانست از منابع سرشار به جامعه تزریق کند و آنها را به خود وابسته نماید که این وابستگی توان اعتراض به دولت را از مردم سلب میکند؛ ولی قشر روحانی و بازاریان سنتی به دولت وابسته نبودند و توانستند در مقابل دولت تحصیلدار، دست به مبارزه بزنند. به طور خلاصه چون رژیم شاه به درآمد مالیاتی وابسته نبود، در قبال شهروندان خود احساس مسئولیت نمیکرد و به ارزشها و خواستههای مردم پاسخ نمیداد. مردم نیز با استفاده از ایدئولوژی تشیع و الهام از قیام امام حسین (علیه السلام) در کربلا، به رهبری مذهبی پیوستند و انقلاب ایران به وقوع پیوست. (5)
توجه اسکاچپل به عامل تشیع به این دلیل است که دولتهای دیگری، مانند عربستان و کویت، هم هستند که به درآمد مالیاتی وابسته نیستند، اما در عین حال، مردم آنها انقلاب نمیکنند، زیرا در این کشورها ایدئولوژی انقلابی وجود ندارد.
برخی رگههای ساختاری در این نظریه هم مشاهده میشود. تشیع اصلیترین باور مذهبی اغلب مردم است. این مسئلهی تاریخی و فرازمانی، در دورههایی از تاریخ ایران دچار تغییر و تحولاتی شده است. این دیدگاه با توجه به برخی از حقایق موجود در انقلاب و جمهوری اسلامی ایران، از جمله نظریههایی به شمار میآید که علاوه بر جنبهی اقتصادی انقلاب ایران، بر جنبهی فرهنگی و مذهبی آن نیز تأکید کرده است.
پینوشتها
1. نک: ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت.
2. نک: شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران در دوره تسلط استعمار سرمایهداری؛ مرتضی مطهری، نقدی بر مارکسیسم و پطروشفسکی، اسلام در ایران.
3. محمدعلی کاتوزیان این نظریه را در مقدمهی کتاب اقتصاد سیاسی ایران آورده است.
4. rentiyer state.
5. نک: عبدالقیوم شکاری، نظریه دولت تحصیلدار و انقلاب اسلامی.
لکزایی، نجف، (1391)، تحولات سیاسی- اجتماعی ایران معاصر، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ دوم