اوصاف قرآن در قرآن
قرآن، فرقان حق و باطل
فرقان بر دو قسم است يكى به معناى قرآن كه همان فرقان بيرونى است. و ديگرى فرقان به معناى نيروى علمى يا گرايش عملى كه همان فرقان درونى است. و از آنجا كه قرآن، كتابى است كه پيچيده و پوشيده به حق و مصاحب آن نازل گرديده و حق محض است بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل (3) بنابراين، معيار تشخيص حق و باطل خواهد بود. همان گونه كه در بحثهاى گذشته گفته شد قرآن ميزانى است كه بين حق و باطل فرق مىگذارد و نمىگذارد كه باطل با حق بياميزد. يكى از زمينهها و مصاديق فرقان بودن قرآن كريم كتب آسمانى و تورات و انجيل است كه به خواست خدا در فصل چهارم درباره آن بحث خواهيم كرد .
خداى سبحان درباره فرقان درونى مىفرمايد: شهر رمضان الذى انزل فيه القران هدى للناس و بيّنات من الهدى و الفرقان (4) در اين كريمه اوصاف هدايت، بينه و فرقان براى قرآن كريم ذكر شده است و سر اينكه للناس را پس از بيّنات من الهدى و الفرقان ذكر نفرمود آن است كه همه مخاطبان قرآن يكسان نيستند. قرآن كريم نسبت به توده مردم هدايت است، چنانكه نسبت به برخى از انسانها بينه وشاهد است. كسى كه راه را پيدا نكند، راهنما مىخواهد و آن كس كه راه را پيدا كرد، شاهدى مىطلبد و قرآن براى گروه اول هدايت و براى گروه دوم،كه با عقل و استدلال راه را شناختهاند، بينه و شاهد است .
به تعبير ديگر، قرآن كريم اثرى عمومى دارد كه هدايت عامه مردم و نشان دادن راه وجدا سازى آن از چاه است و اثرى خصوصى دارد كه فرقان علمى و عملى است و انسان سالك شايستگى دريافت آن را پيدا مىكند. در پرتو فرقان علمى، انسان سالك هم از نظر عقل و استدلال نيروى تشخيص مىيابد و مىتواند مسائل را خوب بفهمد و هم از نظر كشف و شهود، ديده بصيرتش گشوده مىشود، نخست در خواب و سپس در بيدارى، حالات خوبى نصيب او مىشود و حقايقى برايش متمثل مىشود كه ديگران از مشاهده آنان محرومند. ثمره فرقان علمى آن است كه چنين سالكى خواه با علم حصولى و خواه با علم حضورى، توان تشخيص بين حق و باطل را دارد. و اگر به اين بصيرت علمى حرمت نهاد و به آنچه فهميد عمل كرد، رفته رفته فرقان عملى به او اعطا مىشود.
فرقان عملى همان گرايش قلبى به حق و گريز و دورى از باطل است. انس با قرآن و نفوذ معارف آن در دل و جان موجب مىشود كه انسان، زشتى و پليدى گناه را ببيند و بوى بد گناهان، شامه روحش را آزرده سازد؛همان گونه كه انسان از بوى مردار آزرده مىگردد. از اين رو در قرآن كريم آمده: يا أيها الذين امنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا (5) اگر در مسير تقوا بيفتيد، خداوند به شما فرقان حق و باطل مىدهد. براى تبيين مسئله گوش دل را به روايتى از امام كاظم (عليه السلام) بسپاريم .
روايتى از امام كاظم (عليه السلام)
كسى كه شامه و ذائقه معنوى دارد، بوى بد معصيت را مىتواند بفهمد؛ فرقان همين است و سبب مىشود كه حسن و قبح بسيارى از امور را درك كند گرچه نتواند براى آن استدلال كند. چنين شخصى كه شاگرد مكتب قرآن است و تعاليم معطر آن را با دل و جان در خود پذيرفته، در قلبش گرايش به امورى دارد؛ نظير ميل به بعضى از غذاها يا برخى رنگها يا تنفر از آنها كه يدرك ولا يوسف است، درك مىشود ولى به وصف نمىآيد و قابل استدل نيست .
البته اين فرقان و گرايش درونى از شئون عقل عملى است كه درباره آن فرمودهاند: العقل... ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان (7) عقل چيزى است كه به وسيله آن خداى رحمان عبادت، و بهشت و جنان كسب مىشود. پس فرقان علمى گاهى به صورت برهان حصولى است و گاهى به صورت وجدان حضورى و فرقان علمى همانگرايش به محاسن و گريز از زشتيها پس از بوييدن عطر اول و تعفن دوم است.
قرآن، ميزان و قول فصل
اگر عقل به تنهايى نمىتوانست انسان را به سعادت برساند، ضرورتى براى ارسال رسل و انزال كتب نبود و خداوند تبهكاران را در قيامت به جهنم مىفرستاد و به آنها مىگفت كه من به شما عقل دادم و شما حجتى نداريد؛ در حالى كه قرآن كريم در زمينه ضرورت نبوت عامه مىفرمايد رسلا مبشرّين و منذرين لئلاّ يكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل (8) يعنى رسولان الهى با صفت تبشير و انذار فرستاده شدهاند تا مردم پس از آمدن آنان حجت و عذرى در برابر خداوند نداشته باشند. اين آيه كريمه به خوبى نشان مىدهد كه عقل به تنهايى براى هدايت بشر به سعادت كافى نيست ؛ زيرا اگر كافى مىبود، بايد بدون ارسال رسولان نيز حجت خداوند بر انسانها تمام مىبود.
در سوره مباركه ملك مىفرمايد: تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سألهم خزنتها ألم يأتكم نذير خازنان (9) جهنم از آنان سؤال مىكنند آيا پيام آورى كه شما را از عاقبت بد گناه بترساند نيامد؟ اين مطلب نشانگر عدم كفايت عقل است وگرنه بايد مىپرسيدند كه مگر خدا به شما عقل نداد. عقل و وحى هر دو ضرورت دارند و هيچ يك بدون ديگرى كافى نيست؛ عقل كافى نيست؛ زيرا بسيارى از اسرار را نمىداند و اشتباه و انحراف دارد و وحى كافى نيست؛ زيرا برهان و دليل مىآورد كه بدون عقل نمىتوان آن را دريافت. اگر در روايت شريفه فرمودهاند ان لله على الناس حجتين (10) به اين معنا نيست كه عقل و وحى هر يك به تنهايى حجتى كافى و مستقل باشند بلكه اين دو مكمل و هماهنگ با يكديگرند. چنانكه طبق نقل شيخ طريحى (قدس سره) عقل، شرعى است از باطن و رسول، عقلى است از ظاهر. (11)
خداى متعال قرآن را همانند ديگر كتابهايى كه به عنوان پيك وحى بر انبيا (عليهم السلام) نازل شدهاند، ميزان حق و قسط مىداند اللّه الذى أنزل الكتاب بالحق و الميزان (12) ميزان وسيله سنجش و توزين است كه سبكى و سنگينى كالا و درستى وزن و موزون و توزين را با آن تشخيص مىدهيم. قرآن كريم كه ميزان الهى است، معيار و وسيله تشخص درستى و نادرستى عقايد است. اگر خواستيم بفهميم كه عقيدهاى حق است يا باطل آن را با اصول اعتقادى قرآن مىسنجيم. اگر خواستيم درستى و نادرستى قوانين بشرى و اخلاق و اعمال را بفهميم، آن را با قرآن مىسنجيم. تفاوت ميزان بودن قرآن با ميزانهاى طبيعى و مادى آن است كه هر ترازويى حد مخصوصى را مىتواند بسنجد و كار به جايى مىرسد كه در اثر بزرگى و سنگينى و ياكوچكى و سبكى امكان توزين آن با ترازوى معهود نيست ولى قرآن كريم همه عقايد و آراى بشر را توزين مىكند؛ اگر حق باشد تحقيق و تثبيت مىكند و اگر باطل باشد، ابطال مىنمايد.
قرآن كريم خود را قول فصل معرفىكرده. مىفرمايد: انه لقول فصل * و ما هو بالهزل (13) اين سخن، فصل الخطاب جد محض است و شوخى در آن راه ندارد. كلام افراد عادى بشر، حق محض و هدايت صرف و فصل الخطاب نيست؛ زيرا اولا ً افراد عادى بسيارى از امور را نمىدانند و چون جاهل به امورند، در داورىها و احكام غير داورى كه مربوط به اصل معرفت جهان و امثال آن است، جهل با علم آنها آمخيته است و به چيزى علم محض ندارند و ثانياً در مواردى كه عالمند، غبار شهوت و غضب جلوى چشم علم آنها را مىگيرد و در تشخيص موارد، مصيب نيستند و در اثر حب و بغض درونى شان، اشتباه مىكنند؛ زيرا حب الشىء يعمى و يصم و نيز بغض الشىء يعمى و يعصم حب و بغض، انسان را كور و كر مىكند و واقعيات را آن طور كه هستند نمىبيند. ثالثاً بعضى از مواقع است كه انسان حق را مىفهمد و منزه از شهوت و غضب نيز هست، ولى سهل انگارى مىكند و در تعبيرات خود مبالغه گويى و اغراق دارد .
به دلايل فوق هيچ گاه سخن و قول افراد عادى بشر نمىتواند حق صرف و قول فصل باشد ولى قرآن كريم كه كلام خداوند است به دليل مصونيت آن از سه نقص ياد شده، قول فصل است. خداى متعال هم به همه امور آگاه است و هم مبراى از شهوت و منزه از غضب، و هم سهل انگارى و اغراق و مبالغه گويى و يا ظنز و شوخى در ساحت مقدسش راه ندارد و ما هو بالعزل و از اين جهت، سخن و كلام او حق صرف و قول فصلى است كه هيچ باطلى در آن راه ندارد كه فرمود: لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه (14) گروه ويژهاى كه با قرآن و عترتند، حق ناب و قسط محض با آنهاست مانند اهل بيت (عليهم السلام) ولى مخالفان ومعاندان و محاربان آنها باطل صرف و جور محض هستند، زيرا طرف مقابل آنها، يعنى معصومين، كمبودى از لحاظ حق و قسط ندارند تا معاندان آنان داراى جهات كمالى مفقود در اهل بيت (عليهم السلام) باشند بنابراين، هر دو گروه، خالص اند اولى در حق، و دومى در بطلان .
گفتنى است: اگر مخالف امام معصوم (عليه السلام) داراى كمال خاصى باشد، هرگز در آن كمال مخصوص كه به نحو برين در امام معصوم وجود دارد، مخالف او نيست، بلكه در خصوص آن كمال موافق اوست و لذا اين موارد از بحث مخالفت خارج خواهند بود .
قرآن، بشير و نذير
قرآن كريم براى تنظيم جذب و دفع، و تعديل شهوت و غضب، تصحيح ارادت و كراهت، و تسويه محبت و عداوت و تولى و تبرى انسانها بشير و نذير است؛ زيرا انسان به بعضى از چيزها گرايش دارد و از بعضى ديگر گريزان و منزجر است و نقش قرآن در اين ميان، تعديل ارادت و كراهت انسان است كه انسان به چه سمتى گرايش پيدا كند و از چه سمتى بپرهيزد. در زمينه تولى و تبرى، او را هدايت مىكند كه به چه چيزى چهره جان خود را بگشايد و از چه چيزى روى گرداند. خداى سبحان مىفرمايد قرآن، شما را در برابر فضيلتها و خوبيها به سعادت ابد بشارت مىدهد و در برابر رذيلتها و بديها از كيفر تلخ، بيمناك مىسازد تا شما از هر چه غير خداست تبرى داشته باشيد و به هر چه خدايى است روى آوريد. بشر را اگر از پايان زشت تبهكارى نترسانند طبعاً گرفتار شهوت خواهد شد و در اثر آن به لغزش و سقوط مبتلا خواهد شد و قرآن، كه لوازم گناه و نيز معارف معاد را به خوبى بيان كرده، بهترين وسيله براى انذار از تباهىهاست.
در سوره مباركه يس مىفرمايد: يس * و القرآن الكريم * انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم * تنزيل العزيز الرحيم * لتنذر قوما ما انذر اباء هم فهم غافلون (17) قسم به قرآن حكيم كه تو اى محمد (ص) از پيامبران خدا و بر صراط مستقيمى و قرآن، نازل شده از سوى خداى مقتدر مهربان است تا تو بترسانى قومى غافل را به چيزى كه پدرانشان توسط كتب آسمانى پيشين به آن وعظ و انذار شدند. در آغاز سوره مباركه بقره ابتدا قرآن را كتاب هدايت متقين معرفى مىكند: هدى للمتقين (18) سپس با تغيير تعبير مىفرمايد: ان الذين كفروا سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون (19) يعنى كسانى كه كافر لدود، لجوج و عنود گشتند براى آنها تفاوتى ندارد كه ايشان رابترسانى يا نترسانى در هر صورت ايمان نمىآورند.
اقتضاى تقابل بين اين بخش و بخش اول اين بود كه چون خداوند در بخش اول فرمود كه قرآن هدايت براى متقين است، در اينجا نيز بفرمايد سوء عليهم اهديتهم ام لم تهدهم لا يؤمنون يعنى تفاوتى براى آنها ندارد كه تو آنها را هدايت كنى يا نكنى در هر صورت آنهاايمان نمىآورند و در اثر سوء اختيار خود نمىتوانند از نور هدايت قرآن استفاده كنند. سر اين تفاوت تعبير آن است كه اگر چه قرآن، كتاب هدايت و رسول اكرم (ص) هادى امت است ولى هسته مركزى تبليغ و هدايت همان انذار است .
مردم از نظر عبادت سه گروهند: عدهاى براى ترس از جهنم و گروهى براى اشتياق به بهشت و دستهاى نيز براى لقاى حق و درك محبت و جمال حق، او را عبادت مىكنند. گروه سوم كه عبادت آنان عبادت احرار و آزادگان است، جزء او حدى از بندگان خاص خدا و از نوادرند، اما درباره دو گروه ديگر بايد گفت كه اجتناب اكثر مردم از گناهان و محرمات براى اين نيست كه از نعمتهاى بهشت لذت ببرند بلكه براى ترس از جهنم است كه در آينده گرفتار عذاب الهى نگردند و به همين دليل است كه در قرآن كريم، آيات تعذيب بيش از آيات تبشير است و تشريح دركات جهنم بيش از تبيين درجات بهشت است.
اگر مسئله شوق به بهشت و نعمتهاى آن مطرح باشد، توده مردم مىگويند چرا لذت نقد و فعلى را براى لذت آينده ترك كنيم، اما وقتى بفهمند كه درون لذت گناه، آتش است، ازآن اجتناب خواهند كرد.
بايد دانست اگر چه درباره كلمه ما در آيه لتنذر قوما ما انذر ابائهم فهم غافلون (20) دو احتمال مطرح است و برخى از آيات مانند: ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاولين (21) ، مؤيد نافيه بودن ما مىباشد، ليكن براثر اهتمام قرآن كريم به تتميم حجت براى هر ملت، و اصرار وحى الهى بر قطع عذر متعللان، يا تأييد برخى از آيات ديگر مانند ان من امة الاّ خلافيها نذير (22) مىتوان احتمال نافيه نبودن ما را تقويت نمود.
حصر هدف رسالت در انذار
قرآن كريم آنگاه كه سخن از قيامت به ميان مىآورد مىفرمايد: در آن روز به جن و انس گفته مىشود: يا معشر الجن و الانس ألم ياتكم رسل منكم يقصوّن عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا (31) اى جنيان و انسيان: آيا رسولان الهى كه از خود شما بودند، آيات الهى را بر شما نخواندند و آيا شما را انذار نكردند به اينكه در چنين روزى به لقاى پروردگارتان مىرسيد؟ در سوره مباركه ملك نيز مىفرمايد: كلما القى فيها فوج سألهم خزنتها ألم ياتكم نذير (32) وقتى تبهكاران به جهنم انداخته شدند، خازنان جهنم از آنها سؤال خواهند كرد كه آيا نذيرى به سوى شما نيامده كه شما را بترساند.
حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) در نامهاى كه براى سلمان (رضوان اللّه عليه مرقوم فرمودند، مىفرمايد: مثل الدنيا مثل الحيّة ليّن مسّها قاتل سمهّا (33) دنيا چون مارى است كه ظاهرش زيبا و خوش طبع و باطنش سمى و كشنده است. يك ولى مهربان به كودك بازيگوش خود مىگويد دست به پشت ما ر ابلق نزن؛ زيرا اگر چه پشتى نرم و زيبا دارد ولى درونش سم كشنده است. مردم اگر بدانند كه باطن و درون گناهان و شهوات، سم و آتش است، از آن مىگريزند. قرآن كريم براى آگاه ساختن انسانها مىفرمايد: ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا (34) خوردن مال يتيم و ظلم نمودن به او اگر چه ظاهراً لذيذ است ولى باطنش آتش است. در روايات اهل بيت عصمت و طهارت نيز آمده است كه حفت النار بالشهوات (35) يعنى آتش درونى، محفوف و پيچيده به لذات است و لذايذ حيوانى، گرداگرد آن را گرفتهاند .
به همين سبب خداى سبحان وظيفه عالمان دين را انذار مقرر فرموده است فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم (36) هدف از تشكيل حوزههاى علميه همان انذار و ترساندن مردم از زشتيهاى گناهان است. فقيه شدن، عالم و مفسر و حكيم شدن، نيمى از راه است. قرآن نمىفرمايد كه مردم از منازلشان به مراكز علمى بيايند كه فقط علوم الهى را ياد بگيرند و يا پس از ياد گرفتن، كتاب بنويسند يا براى مردم سخنرانى كنند؛ اينها همگى مقدمه انذار هستند و خود انذار اعلام خطر است اعلام معه تخويف امامت جمعه و جماعت و تدريس و تصنيف كتاب همه بايد براى آن باشد كه مردم جهنم را بشناسند و از آن بترسند و البته سخن هر كسى هم در مردم اثر نمىكند بايد نخست خود او ترسيده باشد تا مردم را بترساند.
مرحوم مفيد (رضوان اللّه تعالى عليه) در كتاب امالى خود نقل مىكند كه رسول اكرم (ص) وقتى كه از قيامت و جهنم سخن مىگفت، صورتش سرخ مىشد تحمّار و جناته مثل فرمانده لشكرى بود كه سپاهيان خود را از حمله و تهاجم لشگرى جرار خبر مىداد كانه منذر جيش (37) او مىداند كه آتش يعنى چه، جهنم يعنى چه، مىداند كه آتش محيط به انسان است و هيچ كس قدرت تحمل آن را ندارد. كسى تا خود نترسد و از زبانش ترس نبارد، منذر ديگران نيست و حرفش در دل مردم اثر نمىكند. البته معلوم است كه انذار هم هدف نهايى نيست،چون كسانى كه اول از ترس دوزخ ازگناه پرهيز دارند، كم كم به مبدأ احكام دين يعنى خداوند انس مىگيرند و خواهان بهشت اويند و از دافعه به جاذبه كشانده مىشوند، آنگاه زمينه هدف نهايى كه شوق ديدار خداوند باشد در آنها زنده مىشود و سپس به آن هدف اصيل بار مىيابند .
قرآن، شفاى قلبهاست
بيمار اگر بخواهد درمان شود، با شفا بهبودى مىيابد و دارو ذاتاً شفاى مريض نيست؛ زيرا بسيار مىشود كه بيمار دارويى را مصرف مىكند و مريضى او شفا نمىيابد. خداى سبحان درباره قرآن نمىفرمايد كه قرآن، داروست بلكه مىگويد او شفاست و اثر شفابخش آن قطعى است و هر كس به محضر قرآن بيايد و آن را بفهمد و بپذيرد و عمل كند، به طور قطع مرضهاى درونيش از بين مىرود مگر آنكه خود مريض به قرآن مراجعه نكند و يا مراجعهاش از روى ميل نباشد و يا پس از مراجعهبه قرآن دستور و نسخه شفا بخش آن را نپذيرد و يا عمل نكند و يا عملش نادرست باشد و...
خداى سبحان در ادامه همين كريمه مىفرمايد: ولايزيد الظالمين الاخسارا (38) يعنى همين قرآن كه براى مومنان شفا و رحمت است. براى تبهكاران خسارت است. قرآن نورى است كه درك آن براى نابينايان دشوار است و به اين جهت از اين نور الهى استفاده نمىكنند قل هو للذين امنوا هدى و شفاء و الذين لا يؤمنون فى اذانهم و قر و هو عليهم عمىّ (39) اگر بيمارى با خوردن ميوه پر آب و شيرين و شاداب، بيماريش بيشتر شد، اين مشكل از ناحيه آن ميوه نيست بلكه سبب محروميت و افزايش رنجورى او دستگاه هاضمه بيمار است. قرآن همانند آن ميوه شيرينى است كه انسان مستعد و سالم با هضم آن، رشد و تكامل مىيابد ولى اگر شخصى مريض دستگاه فكرى او در برابر آن عكس العمل نشان دهد و موضعگيرى كند، اين لجاجت و سرسختى سبب شدت مريضى او مىگردد و آن وقت است كه خداوند مىفرمايد: فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا (40) .
حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) رسول خدا (ص) را به عنوان طبيب انسانها معرفى مىكند: طبيب دوّار بطبّه (41) و طبيب واقعى كسى است كه هم علت بيمارى و هم نحوه پيشگيرى از آن قبل از ابتلا و هم درمان را بعد از ابتلا به مردم بگويد نه اينكه منتظر بنشيند تا هر كس بيمار شد، او را درمان كند. قرآن كريم كه مدعى شفا بخشى است، صبر نمىكند تا هر كه بيمار شد مداوايش كند، بلكه در مقام پيشگيرى مرض نيز كوشاست و سعى مىكند تا انسانها به امراض فكرى و قلبى دچار نگردند. قرآن در مرحله اول به انسانها نسبت به بيماريها هشدار مىدهد. اگر كسى در اين مرحله، هشدار خداوند را نشنيد و به عمل ممنوع اقدام كرد، مريض مىشود. در اين مرحله نيز قرآن رهنمود دارد وكيفيت مداواى مريض و راه درمان را به او نشان مىدهد تا او را از مرض برهاند. اگر در اين مرحله نيز سخن قرآن را نشنيد و به آن عمل نكرد، آنگاه خدا او را به حال خودش رها مىكند و چنين مريض رها شدهاى به صورت طبيعى بيمارتر و مريضتر مىگردد.
شفاى نظرى و عملى قرآن
از اميرالمؤمنين (عليه الفضل صلوات المصلين رسيده است كه در جنگ بدر، كه اولين نبرد اسلام با كفر بود، و مسلمانان سابقه رزمى نداشتند و از امكانات جنگى و نفرات كافى و رفاه اقتصادى برخوردار نبودند و سپاه كفر در اين امور، چندين برابر نسبت به سپاه اسلام برترى داشتند،نگرانى سختى بر بعضى از مسلمانان مستولى شده بود،ولى رسول اكرم (ص) شب تا صبح در كنار درخت، به عبادت و نيايش پرداخت و لحظهاى اضطراب وتشويش در حرم امن قلب مطهر آن حضرت راه نيافت .
يكى از اساتيد ما در حكمت الهى، مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محى الدين الهى قمشهاى (رضوان اللّه تعال عليه) آن روزى كه در ايران آشوب بود و اين كشور اسلامى از هر طرف مورد تهاجم نظامى شرق و غرب بود، در حالى كه براى نوشتن مطالب عقلى، قلم در دست داشت، وقتى خبر به ايشان رسيد كه كشور در آتش جنگ است. در كمال آرامش اين آيه را تلاوت فرمودلن يصيبنا الاّ ما كتب اللّه لنا (43) چيزى جز خواست خدا به ما نمىرسد .
قلبى كه حافظ قرآن است، در اين دنيا از سلامت كامل برخوردار است و در قيامت هم دچار عذاب نمىشود چنانكه رسول خدا (ص) فرمود: لا يعذب اللّه قلبا وعى القرآن (44) البته اگر امام صادق (سلام اللّه عليه) مىفرمايد: الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة (45) كسى كه حافظ قرآن و عامل به آن است با فرشتگان كريم و نيك محشور خواهد بود، مقصود از حفظ قرآن حفظ قلبى آن است كه بدون شناخت صحيح و عمل درست براساس آن، ميسور نخواهد بود. بايد قرآن با دل و جان او عجين گردد و روح او ظرف محافظت قرآن شود.
قرآن، هدايتگر عقل و جان
از آنجا كه قرآن كريم، كتاب هدايت انسان است، لازم است او را در تمام ابعاد و استعدادهاى ارزنده وجودى وى هدايت و يارى كند و به همين دليل، بخشى از رهنمودهاى قرآن براى پرورش عقل و فكر انسان تنظيم شده و برخى ديگر به پرورش دل و جان او اختصاص دارد. تا آنجا كه خداى سبحان گاهى نزول قرآن را براى تفكر و تعقل حصولى مردم و مؤمنان و علم آموزى به آنان معرفى مىكند و گاهى براى شفاى دل و جان و رسانيدن مردم به سلامت كامل و هميشگى .
در بخش نخست و در زمينه علم، خطاب به رسول گرامى مىفرمايد: و أنزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لم تكن تعلم (46) نزول قرآن و كتاب و حكمت، تعليمى است به تو كه خود توانايى كسب آن را نداشتى. در جاى ديگر خطاب به مردم مىفرمايد: كما أرسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم ايتنا ويزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمة و يعلمكم مالم تكونوا تعلمون (47) يعنى چنانكه رسول گرامى خود را فرستاديم كه آيات ما را براى شما تلاوت كند و نفوس شما را از پليدى و آلودگى جهل و شرك پاك و منزه سازد و به شما تعليم شريعت و حكمت دهد و از او بياموزيد آنچه را نمىدانيد،و نمىتوانيد بدون او فراگيريد.
در زمينه تفكر مىفرمايد: و أنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم ولعلهم يتفكرون (48) يعنى ما قرآن را به سوى تو نازل كرديم تا بيان كنى براى مردم آنچه بر آنان نازل شده، باشد كه آنان تفكر كنند. يا در جاى ديگر مىفرمايد: و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (49) و اين امثال را در قرآن براى مردم بيان مىكنيم باشد كه اهل فكرت باشند.
در زمينه تعقل نيز فرموده است انا أنزلنا قراناً عربياً لعلكم تعقلون (50) اين قرآن مجيد را ما به صورت كتاب عربى فرستاديم، باشد كه شما (با تعليمات آن) عقل و هوش بيابيد، و معارف آن را تعقل كنيد .
در بخش دوم يعنى پرورش جان و دل و زدودن امراض آن و رسانيدن انسان به دارالسلام فرموده است و نزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين (51) يعنى ما آنچه از قرآن مىفرستيم شفاى دل و رحمت الهى براى اهل ايمان است. و در كريمه ديگرى مىفرمايد: قد جائكم من اللّه نور و كتاب مبين * يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام (52) همانا از جانب خدا براى شما نورى عظيم و كتابى به حقانيت آشكار آمد. خداوند بدان كتاب هر كس را كه از پى رضا و خشنودى او باشد به سبل سلامت هدايت مىكند. راههاى سلامت، گرچه پايان آنها از هر رنج و اندوهى سالم است و گرچه خود راهها از خطر انحراف مصونند، ليكن بدون دشوارى نخواهند بود ؛ زيرا قبلاً بيان شد كه بهشت مكارم، به مكاره و سختيها احاطه شده؛ چنانكه دوزخ مكاره به نشاطهاى كاذب و سهولتهاى زودگذر مزين شده است .
اگر كسى رضاى حق را طلب كرد، خداى سبحان با كتاب و نورش او را به مقصود و مطلوبش يارى مىكند و او را با كمال سهولت از اين گذرگاه پر خطر عبور مىدهد. كسى كه با سلامت در اين دنيا سير كند،با سلامت مىميرد و اگر با سلامت مرد، با سلامت در قيامت برانگيخته مىشود و به دارالسلام مىرسد كه فرمود: و اللّه يدعوا الى دارالسلام (53) مانند يحياى شهيد (عليه السلام) كه درباره او مىفرمايد: و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا (54) يحيى پيغمبر (عليه السلام) با سلامت ولادت يافت و با سلامت مرد و به شهادت رسيد و با سلامت به صورت زنده، مبعوث خواهد شد. درباره حضرت مسيح (عليه السلام) نيز آمده است: والسلام على يوم ولدت و يوم أموت و يوم ابعث حيا (55) ، يعنى سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه مبعوث مىشوم و در قيامت حاضر خواهم شد.
پي نوشت :
(1) سوره انفال، آيه 41
(2) سوره فرقان، آيه 1
(3) سوره اسراء آيه 105
(4) سوره بقره، آيه 185
(5) سوره انفال، آيه 29
(6) خصال، ص.183 ح.217 بحار، ج.90 ص 278
(7) كافى، ج.1 ص.11 ح 3
[8] سوره نساء، آيه 165
[9] سوره ملك، آيه 8
[10] بحار، ج.75 ص.300 ح 1
[11] مجمع البحرين، ج.2 ص .224 رسول.
[12] سوره شورى، آيه 17
[13] سوره طارق، آيه13 و 14
[14] سوره فصلت، آيه 42
[15] سوره فصلت، آيات 4 - 2
[16] سوره مريم، آيه 97
[17] سوره يس، آيات 6 - 1
[18] سوره بقره، آيه 2
[19] سوره بقره، آيه 6
[20] سوره يس، آيه 6
[21] سوره قصص، آيه 36
[22] سوره فاطر، آيه 24
[23] سوره يس، آيه5 و 6
[24] سوره احزاب، آيات45 و 46
[25] سوره انعام، آيه 19
[26] سوره هود، آيه 12
[27] سوره انعام، آيه 92
[28] سورها فرقان، آيه 1
[29] سوره رعد، آيه 7
[30] سوره ص، آيه 65
[31] سوره انعام، آيه 130
[32] سوره ملك، آيه 8
[33] نهج البلاغه، نامه 68
[34] سوره نساء، آيه 10
[35] بحار، ج.70 ص.78 ح 12
[36] سوره توبه، آيه 122
[37] بحار، ج.16 ص.256 ح 36
[38] سوره اسراء، آيه 82
[39] سوره فصلت، آيه 44
[40] سوره بقره، آيه 10
[41] نهج البلاغه، خطبه 108
[42] سوره يونس، آيه 62
[43] سوره توبه، آيه 51
[44] بحار، ج.92 ص.178 ح 6
[45] بحار، ج.86 ص 177
[46] سوره نساء آيه 113
[47] سوره بقره، آيه 151
[48] سوره نحل، آيه 44
[49] سوره حشر،آيه 21
[50] سوره يوسف، آيه 2
[51] سوره اسراء، آيه 82
[52] سوره مائده، آيات15 و 16
[53] سوره يونس، آيه 25
[54] سوره مريم، آيه 15
[55] سوره مريم، آيه 33