سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
شاهنامههای پهلوی و عربی و فارسی
خدای نامه - سِیَر ملوکالفرس- شاهنامه
خداینامه
یک کتاب مهمّ در اواخر دورهی ساسانیان تألیف شده که هم توان گفت مهمّترین کتب باقیه از آن دوره بوده و هم برای موضوع ما مناسبت مستقیم دارد و آن کتاب تاریخ پادشاهان ایران است که به دلایل زیادی (1) وجود آن برای ما ثابت شده و اسمش نیز به دست آمده، مقصود کتاب خدای نامک پهلوی است (خداینامه) که به همان معنی شاهنامه بوده (2) و ما از مقدّمهی بایسنقری (3) شاهنامهی فردوسی میدانیم که سلاطین ساسانی به جمع و تدوین اخبار و تواریخ گذشتگان از پادشاهان اهتمامی داشتند و از آن جمله خسرو انوشروان (531 – 579 میلادی) مخصوصاً به این کار توجّهی داشت. مندرجات مقدّمهی مزبور که در سنهی 829 تحریر شده اگر چه در خیلی مطالب آن محلّ اعتماد نیست امّا در این فقره و کیفیّت جمع اوّلین شاهنامه که ظاهراً از روی مآخذ قدیمی است بسیار قریب به اعتماد و تصدیق است. به موجب مندرجات این مقدّمه ابتدا به حکم نوشیروان تاریخ پادشاهان ایران از همهی ممالک ایران جمعآوری شده «و پیوسته به اطراف و اکناف جهان کس فرستادی تا در هر مملکت حکایات ملوک آنجا تحقیق میکردند و نسخهی آن به کتابخانه میسپردند» ولی تاریخ کامل و جامع ایران را ابتدا (به قول مقدّمهی شاهنامه از روی همان کتب تاریخی متفرّقهی خزانهی نوشیروان) در زمان یزدگرد سوم (10 – 31) یعنی در واقع میان سنهی 11 و 15 هجری که مشارالیه سلطنت فعلی در تمام ایران داشت به حکم وی یک دهقانی (4) عالم موسوم به دانشور از روی همان نسخههای قدیمی تألیف کرده و پرداخت که ظاهراً همان خداینامهی پهلوی (5) بوده. این کتاب از کیومرث گرفته تا آخر سلطنت خسرو پرویز (6) به رشتهی تحریر کشیده بود و آن اساس بزرگ سیرالملوکهای عربی و شاهنامههای فارسی دورهی اسلامی است. کتاب مزبور قطعاً از روی اسناد و مآخذ کتبی تألیف شده زیرا که بدون همچو مآخذی ممکن نبود این همه تفصیلات مرتّبه و معیّنه از افواه جمعآوری و ثبت شود. دلایل و قراین زیادی به صحّت اسناد تألیف این کتاب مهمّ به عهد یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی موجود است. (7) در مقدمهی قدیم شاهنامه (8) (غیربایسنقری) در ضمن اسامی مؤلّفین تاریخ ایران اسم فرّخان (یا فرّخانی) موبد زمان همین یزدگرد بن شهریار مذکور است و در بعضی نسخههای دیگر از آن مقدّمه اسم رامین از درباریان آن پادشاه نیز ثبت شده. از مجراهای مختلف ما تا اندازهای از مندرجات آن کتاب میزانی به دست داریم مثلاً در تطابق قسمتی از مندرجات کتب عربی در تاریخ ایران و شاهنامهی فردوسی که به واسطهی ترجمهی فارسی (نه ترجمهی عربی) به خداینامه منتهی میشود بعضی قسمتهای آن کتاب اصلی پیداست. مندرجات این کتاب بسیار حماسی و وطنپرستانه و مقیّد به طرفداری از خاندان سلطنت و طعن بر غاصبین و یاغیان و همه جا رزمی و رَجَزی بوده و هم از نطقهای جلوس پادشاهان و خطابههای خیلی منشیانه و وصایای سیاسی (عهد) و پند و اندرز پادشاهان با عبارتپردازی و سخنسرائی (که از قدیم مرغوب ایرانیان بوده) پر بوده و مخصوصاً محاورات و خطابههای اخلاقی در آن خیلی زیاد بوده است.اسم کتاب پهلوی تاریخ ایران یعنی «خواتای نامک» که بعدها خداینامه شد به واسطهی مؤلّفین کتب عربی بر ما معلوم است (9) و چنانکه گفتیم به معنی نامهی خداوندان یعنی نامهی خسروان بوده که بعدها به همان معنی (برای احتراز از لفظ خدای) کلمهی شاهنامه معمول شد. این کتاب را ابتدا عبدالله بنالمقفّع ظاهراً در نیمهی اوّل قرن دوم به عربی ترجمه کرد و نام آن را به عربی سِیَرملوک الفرس گذاشت و به همین واسطه تاریخ ایران و داستان سلاطین اساطیری در میان مسلمانان معروف شده و در ادبیّات عربی انتشار وسیع یافت و به اقصی بلاد مغرب و مصر و حجاز رسید و قصص ایرانی چنان در میان اعراب متداول و رایج شد که شعرای عرب در اشعار خود از آنها سخن راندند. (10)
چنانکه گفتیم علاوه بر خداینامه قطعاً کتب تاریخی دیگری در زبان پهلوی بوده و مخصوصاً راجع به تاریخ خود ساسانیان که ربطی به خداینامه نداشته و مستقّل بودهاند و دلیل این آن است که در کتب تاریخی عربی قدیم و همچنین در شاهنامه در خصوص تاریخ ایران خیلی روایات و مطالبی پیدا میشود که از روایات ناشی از سیرالملوک ابنالمقفّع فرق زیاد دارد. علاوه بر این در تاریخ طبری مثلاً در خصوص اردشیر بابکان و سلاطین آخری ساسانی اخبار خیلی خوب و صحیح تاریخی آمده که قطعاً از خداینامه نبوده و از مآخذ قدیم پهلوی به طور غیرمستقیم بدان کتاب گذشته و نیز بعضی قصّهها و رومانهای پهلوی بوده که قسمتی از مضمون آنها بعد از تألیف خداینامه در تاریخ عمومی ایران داخل شده مانند کارنامهی اردشیر بابکان که هنوز اصلش موجود است و مانند رومان تاریخی مبسوط و دراز بهرام چوبین که مضمون آن را از کتب تاریخی عربی و ترجمهی فارسی طبری و شاهنامه میشود به دست آورد و آن را جبلةبن سالم به عربی ترجمه کرده و شاید بدین جهت اسم بهرام چوبین در ادبیّات عرب معروف شده بود. (11) شاید کتاب قصّهی رستم و اسفندیار نیز مستقلاً موجود بوده که آن را نیز جبلهی مذکور ترجمه کرده و همچنین کلیله و دمنهی پهلوی و سندباد پهلوی و یادکار زریران و مزدکنامه وجود داشته و شاید عدّهی دیگری از کتاب قصّه و یا آداب پهلوی که ذکرش گذشت نیز در زمان تألیف خداینامه بوده است. علاوه بر اینها محتمل است خیلی از قصّههای (رومان) عاشقانه و یا رزمی فارسی و عربی که در قرون اولی اسلام (قرن دوم تا ششم) به رشتهی انشاء یا نظم کشیده شده و در میان عامّهی ایرانیان مطلوب و دایر بود و موضوعشان نیز به داستانهای عهد قبل از اسلام و پهلوانان یا سلاطین ایران قدیم یا هند نسبت داده شده نیز در عهد ساسانیان خواه اصلی پهلوی آن (ولو مختصرتر) کتباً موجود بوده و خواه مطالب آن در افواه سائر بوده است مانند قصّهی ویس و رامین (12) و وامق و عذراء (13) وخسرو و شیرین فرهاد (14) و قصّههای بهرامگور و داستان گرشاسف و قصّهی نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و قصّهی کیشکن (15) و قصّهی آغش وهادان (16) و قصّهی لهراسب (17) و داستانهای شهربراز (18) و قصّهی زال و رودابه و بیژن و منیژه و شادبهر و عین الحیوة (19) و قصّهی شروین و خرّین (20) و قصّهی طلحند و گو و حکایت شطرنج و غیره.
ترجمههای عربی و تهذیبها
پس از جنگ قادسیّه و جلولا که برای سلطنت بومی ساسانی شوم بود و شکست رستم سردار ایرانی از سعدبن وقّاص در سنهی 14 شوکت داستانی ایرانی موقّتاً شکست یافت ولی طولی نکشید که ایرانی متمدّن در حوزهی حکمرانی عربهای نیمهوحشی باز در امور عامّه دست یافته و علم و آداب ایران در خراسان و سواد (عراق عرب) و تمدّن یونان در شامات و مصر به زندگانی اعراب نفوذ و تراوش کردن گرفت. تاریخ سه قرن اوّل اسلام پر است از نهضتهای ملّی ایرانیان و انقلابات سیاسی و مذهبی در آنجا که برای استرداد سلطنت و استقلال از دست رفتهی خود از طرف سپهبدان و مرزبانان و پادوسبانان و اُستنداران و اشراف ایران خروجها ترتیب میدادند و از طرف دیگر اتباع زردشت و مانی و مزدک به اسامی مختلفه از جاودانی و خرّم دینی و بابکی و اتباع سُنباد و مقنّع و شلمغانی و بهافرید و چندین طریقههای دیگر بعضی به عنوان مذهب مستقّل و برخی به عنوان یک طریقهی اسلامی در کوشش بودند و خلفای عربینژاد دمشق و بغداد از طرفی زنادقه و اهل بِدَع و علما و حکمای ایرانینژاد را دنبال کرده و با زجر و شکنجه میکشتند و از طرف دیگر مشغول لشکرکشی برای خاموش کردن فتنههای اکناف مملکت که از این ممرّ حاصل میشد بودند.اوضاع اجتماعی و روحانی و ادبی و علمی ایران و نهضتهای ملّی ایرانیان در قرن اوّل و دوم اسلام و مخصوصاً نشو و نمای مذهب زردشتی و اختلاط و تأثیر آن در عقاید ایرانیان مسلمان موضوع مستقلّ و مبسوطی است که تحقیق و تتبّع و تشریح جداگانه میخواهد. (21) فقط مقصود ما در اینجا حالت کمون و سیر داستانهای ملّی و تاریخ بومی ایران و زنده ماندن آن است در طول این ایّام تاریک. قرائن قوی در دست است که خشکسالی سیاسی و قحطی شوکت ملّی از حاصلخیزی زمینهی ادبی و عقلی ایرانیان چندان نکاسته بود و مخصوصاً در قرن اوّل و دوم و سوم هجرت کتب و رسائل زیادی از مذهبی و علمی در زبان پهلوی تصنیف شده که چند نسخه از آنها که خیلی مهمّ است برای ما بازمانده و بعید نیست که چنانکه مقتضای طبیعی هر انقراض و شکست است در دورهی بلافاصله بعد از آن به علم تاریخ بیشتر از همه اهمیّت داده شده و کتب تاریخی در گزارش ایّام شوکت و جلال بسیار پرداخته شده باشد. (22)
خلفای اموی و مخصوصاً عبّاسی پس از تسلّط بر ممالک و ملل متمدّنتر از ملّت خود لزوم قرار گرفتن ترتیبات اداری منظّمتری را از مغلوبین حسّ کردند و لهذا از اوایل تمدّن اسلامی مترجمین و کتبه از ملل خارجی و مخصوصاً سریانیهای یونانیدان و ایرانیهای پهلویخوان استخدام نمودند و کمکم هوسی به خواندن آثار آن ملل متمدّن پیدا کردند. (23) از وقتی که زبان عربی در تألیف و کتابت نشو و نما کرده و آلت نگارش کاملی شد ترجمهی کتب پهلوی و یونانی به عربی شروع شد (غالباً به سبب تشویق یا امر یکی از بزرگان مسلمین). اگرچه اوّلین کتاب پهلوی که خبر از ترجمه شدن آن به عربی داریم (24) در صورت صحّت روایت کتابی است که به قول مسعودی در سنهی 113 برای هشامبن عبدالملک ترجمه شد (25) ولی ابتدا در زمان عبّاسیان بود که به واسطهی انتقال پایتخت خلافت به جوار طیسفون (مداین) پایتخت ساسانیان ترجمهی کتب پهلوی از طرف ایرانیان زردشتی مذهب و عربیدان و یا جدیدالاسلام رواج یافت و یکی از اوّلین مترجمین که خبر از او داریم مؤلّف و مترجم بزرگ ایرانی معروف روزبه پسر داذویه مکنّی به ابوعمرو ایرانی زردشتی بود از اواخر قرن اوّل و اوایل قرن دوم که چون در دست عیسی بن علیبن عبدالله بن عبّاس مسلمان شد معروف به ابومحمّد عبدالله بن المقفّعبن المبارک گشت. (26) مشارالیه چندین کتاب از پهلوی به عربی ترجمه کرده که اسامی آنها در کتاب الفهرست تألیف ابنالنّدیم که در سنهی 377 تألیف شده مذکور است. از کتبی که مشارالیه از پهلوی به عربی ترجمه کرده خیلی کم باقی است و فقط چند تا به واسطهی باقی مانده اسم آنها در کتب قدیمهی عربی و فارسی بر ما معلوم است مثلاً آئیننامه و کلیله و دمنه و کتاب مزدک و کتاب التّاج در سیرت نوشیروان و کتاب الیتیمه در مراسلات و کتاب الآداب الکبیر و کتاب الأدب الصغیر و خداینامه. (27) بلاشکّ مهمّترین کتب ترجمههای وی همین کتاب اخیر است که در اندک زمانی معروف شده و در تمام عالم اسلامی و مخصوصاً در عراق عرب و ایران و ماوراءالنّهر شهرتی بسزا یافت و اقبال اعراب از حیث هوس به شنیدن داستانهای ایران و شوق ایرانیان به احیای تاریخ عظمت و افتخار خود بر انتشار این کتاب افزوده و در اندک زمانی تهذیبها و اصلاحهای مختلف از آن و همچنین ترجمههای دیگر مستقیم زیاد از خداینامه پیدا شد که بدبختانه مانند خود ترجمهی ابنالمقفّع فقط اسم چندتا از آنها بر ما معلوم است و مأخذ عمدهی متأخّرین بودهاند. حمزهی اصفهانی و بیرونی و ابنالنّدیم و بلعمی و مؤلّف مقدمهی قدیم شاهنامه و مؤلّف مجملالتّواریخ این اسامی را پشت سرهم و به همان ترتیب با اندکی کم و زیاد میبرند و از اینرو میشود گمان کرد که این ترتیب ترتیب تاریخی است. اسامی این کتب که یا ترجمهی مستقیم (نقل) و یا تهذیب (اصلاح) (28) و یا تحریر و جمع (29) خداینامهاند (30) از این قرار است: سیر ملوک الفرس ترجمهی محمّدبن الجهم برمکی (31)، تاریخ ملوک الفرس که از خزانهی مأمون استخراج شد، سیر ملوک الفرس ترجمهی زادویه بن شاهویه اصفهانی (32)، سیر ملوک الفرس ترجمه یا جمع محمّدبن بهرام بن مطیار اصفهانی (33)، تاریخ ملوک بنی ساسان ترجمه یا جمع هشام بن قاسم اصفهانی، تاریخ ملوک بنی ساسان اصلاح بهرام بن مردانشاه موبدِ ولایت شاپور از ایالت فارس (34) و تاریخ ساسانیان تألیف موسی بن عیسی الکسروی (35) (خسروی). در الآثار الباقیهی بیرونی یک کتاب سیرالملوک بهرامبن مهران اصفهانی (36) نیز علاوه ذکر شده (37) و همچنین یک کتابی در همین زمینه از بهرام هروی زردشتی (38) مذکور شده. بلعمی نیز در مقدّمهی ترجمهی تاریخ طبری سه کتاب دیگر علاوه میکند و آن تاریخ پادشاهان فارس (؟) و کتاب ساسانیان (؟) و تاریخ یزدگرد تألیف موبدان موبد اردواد مورغان (39) است. دیباچهی قدیم شاهنامهی فردوسی در این باب کمال شباهت به مقدّمهی بلعمی دارد و فقط اسم «فرّخان موبد ابن یزدگرد» (40) علاوه میکند. کتاب الفهرست هم کتاب سیرة الفرس المعروف باختیارنامه (خداینامه ؟) را که ترجمهی اسحقبن یزید (41) است علاوه میکند. یک مؤلّف دیگر را هم میشناسیم که از بعضی جهات اهمیت دارد و اگرچه اسم کتاب او بر ما معلوم نیست ولی مطالبی از او در دست مانده که اهمیت کتاب را معلوم میکند. این مصنّف ابوجعفر زردشت بن آذرخور موبد معروف به متوکّلی است که معجمالبلدان (42) او را «محمّد متوکّلی» و بیرونی (43) «موبد متوکّلی» و ابنالفقیه (44) «المتوکّلی» و در کتاب خطّی گمنام که ذکرش خواهد آمد «ابوجعفر زرادشت بن احرا الموبد الذی کان فی خلافة المعتصم» مینامد. در کتاب الفهرست هم (صفحهی 305) «المرید [الموبد] الاسود الّذی استدعاه المتوکّل فی ایّامه من فارس» مینامد که استخراجاتی از کتاب کلیله و دمنه کرده و کتابی پرداخته. اوّلین بار یوستی حدس زده که «احرا» در کتاب گمنام همان آذرخور است. از این قرار مشارالیه موبدی بوده زردشتی در فارس که متوکّل خلیفه (232 – 247) او را از فارس به بغداد طلبیده و در دربار او بوده و شاید به همین جهت معروف به متوکّلی بوده و در ایّام معتصم خلیفه هم (218 – 227) اسمش شهرت داشته است و ممکن است تألیفات وی در آن زمان بوده و در عهد متوکّل به دست خلیفه مسلمان شده و تغییر اسم داده و محمّد نامیده شده باد. (45)
از این کتب که نمایندهی مستقیم خداینامه و سایر کتب پهلوی بودند هیچکدام در دست نمانده و مانند همهی کتب علمی تمدّن اسلامی طوفان استیلای مغولهای وحشی اثری از آنان نگذاشته است. حمزهی اصفهان که در سنهی 351 کتاب خود را نوشته (46) هفت کتاب سیرالملوک اوّلی را به علاوهی مال کسروی در دست داشته ولی قطعات بعضی از این کتب و بالخصوص مال ابنالمقفّع و الکسروی و بهرام موبد در کتب موجوده مانده است. در قرون اولی هجرت و مخصوصاً از ابتدای خلافت عبّاسیان تا تألیف شاهنامهی فردوسی به قدری تألیفات در باب ایران قدیم و آثار و عقاید و تاریخ و آداب و مذهب آن و همچنین ترجمهی کتب پهلوی و سریانی ایرانی المنشأ زیاد بود که این دوره را به حقّ عهد شاهنامه و رستخیز روح ملّی ایران توان نامید.
در باب خداینامه و ترجمهها و تهذیبهای آن بهتر از همه آن است که ذیلاً ملخّص آنچه را که علّامهی نحریر و اعلم علمای این فنون استاد نولدکه در دیباچهی خود به ترجمهی فصل تاریخ ساسانیان از تاریخ طبری آورده ذکر کنیم. محقّق مشارالیه گوید:
«خداینامه تاریخ ایران را از بدون خلقت تا اواخر ساسانیان شامل بوده و فرقی میان داستان اساطیری و روایات افسانهای و سلاطین تاریخی نمیگذاشت و بدین جهت عربها و ایرانیان بعد از اسلام که مأخذشان این کتاب بوده اصلاً تصوّر این را نمیکردند که هوشنگ و رستم آن قدر تاریخی نیست که شاپور و بهرام چوبین و سایر اشخاص تاریخی. داستانهای اساطیری که اساسش روی منقولات آوستاست به مرور زمان خیلی تکامل و بسط و شاخ و برگ یافته و شرح و تفسیر و روایات موبدان و هیربدان در خصوص ابتدای خلقت و تمدّن و ظهور قانون و غیره و همچنین بعضی نسبنامهها بر اصل آن داستان افزوده شده و مندرجات رومان اسکندرنامه که از مأخذ خارجی (یونانی) آمده بیسروصدا مثل اینکه اصلاً جزو داستان ملّی بوده داخل و جزو کتاب شده. از دورهی طولانی سلوکیان و اشکانیان هیچ چیز غیر از چند نام نمانده. از ساسانیان هنوز در خاطرها چیز زیادی بوده ولی با این همه از مؤسس این سلطنت (اردشیر) علاوه بر مطالب تاریخی صحیح خیلی داستانهای افسانهآمیز در افواه یا مآخذ کتبی بوده که در خداینامه غالباً همان افسانهها داخل شده و از مطالب تاریخی کمتر آمده بود. از پادشاهان بعد از اردشیر تا زمان یزدگرد اوّل (392 – 420) اخبار و تفصیلات خیلی جزئی میدانستند و از آثاری که از خداینامه مانده معلوم میشود که نقصان این قسمت از اخبار تاریخی حقیقی را با عبارتپردازی مترسّلانه و خطب و نطقهای جلوس سلاطین و وصایا تلافی و پر کردهاند ولی از یزدگرد اول به این طرف اخبار خوبی در دست بود. خداینامه و کتب نظیر آن خیلی مبالغهآمیز و آبوتابدار و بسیار منشیانه (بدیعی) بوده چنان که ملخّص عربی که از آنها بالواسطه برای ما مانده باز پر از صنایع بدیعی و متکلّفانه است. مخصوصاً جاحظ در کتاب البیان و التّبیین در خصوص شعوبیّه و سعی آنها در اثبات فضل عجم بر عرب قریب به این مضمون گوید «هر که بخواهد ادب و تربیت عالی و صنعت تمثیل و عبرت و عبارتپردازی لطیف و تصوّرات نیکو را بفهمد نظری به سیرالملوک و تاریخ سلاطین بیندازد» (47) حمزهی اصفهانی نیز در باب کتب تاریخ ایرانی شبیه این را میگوید. این داستانها مبالغهآمیز و شاهپرستانه و مقیّد به صحّت نسبت سلاطین بوده و نفوذ طبقهی نجبا و اشراف و موبدان نیز در آن داخل شده بود و نیز همهجا حماسی و رزمی بوده و سعی داشتند مقام و شکوه ایران را بلند کرده و بدین واسطه قبول عامّه و و رواج پیدا کنند. بعدها بعضی حشو و زواید نیز از طرف متأخّرین بر داستانها افزوده شده مانند مضامین کتیبههای قبول سلاطین و غیره. با وجود همهی نواقص یا معایب که داشته باز خداینامه که یک کتاب تاریخ رسمی بوده و در زمان ساسانیان نوشته شده بود بهترین مأخذ تاریخی مخصوصاً در قسمت راجع به ساسانیان بوده.
چون همهی کتب تاریخی و قصههای موجود در ادبیات پهلوی به جز کارنامهی اردشیر از میان رفته و ترجمهها و تهذیبهای مستقیم عربی از کتب تاریخی پهلوی نیز مفقود شده بدین جهت بعضی نقاط برای ما به کلّی تاریح میماند مثلاً نمیدانیم آیا علاوه بر خداینامه یک کتاب دیگری نیز به زبان پهلوی در تاریخ عمومی ایران موجود بوده و یا آنکه اختلافات جزئی که اکثر آن راجع به جزئیات ولی بعضی هم تا اندازهای عمده هستند و به ظنّ قوی همین اختلافات در نوشتجات پهلوی هم بایستی بوده باشد فقط از تهذیبها و اصلاحات مختلف خداینامه پیدا شدهاند. حدس اینکه بعضی نسخههای این کتاب علاوه و ضمیمهها از سایر کتب پهلوی مثلاً از قصّهی بهرام چوبین پیدا کرده بعید نیست. (48) بهرام موبد شهر شاپور (در ولایت فارس) به قول حمزهی اصفهانی بیشتر از بیست نسخهی مختلف خداینامه را با هم مطابقه کرده و به واسطهی تطبیق اختلافات آنها یک اصلاحی خود به عمل آورد. موسی بن عیسی کِسرَوی نیز از اختلاف نُسَخ شکایت میکند. ولی هر دو شکایت از اختلافات در باب عدهی سالهای سلطنت بعضی از پادشاهان است و مخصوصاً کِسرَوی از اغلاط ترجمه سخن میراند که راجع به ترجمههای عربی است (49) ولی به هر حال از مطالعهی تاریخ طبری و مخصوصاً مطابقهی آن با سایر مآخذ عربی و فردوسی معلوم میشود که بعضی قسمتهای بزرگ تاریخ سلاطین ایران اصلاً در مأخذ اصلی پهلوی تا اندازهای به سیاق مختلف بوده چنانکه طبری در قسمت راجع به تاریخ ایران اغلب دو روایت آورده که یکی از آنها با روایت ابنبطریق و ابن قُتیبه که مأخذشان ترجمهی ابنالمقفّع بوده مطابق میآید و دیگری با روایت الیعقوبی و اغلب با فردوسی که نه به واسطهی ترجمهی عربی بلکه به واسطهی نسخهی فارسی به متن پهلوی منتهی میشود موافق است. هر دو این روایتها باز اغلب در اساس و صفت اصلی متّحد بوده و به یک اساس مشترک میرسند فقط حرف در اینجاست که آیا این اختلافات روایات قدیمتر از خداینامه است یا بعد از آن، که آن هم بیشتر مسألهی ادبی است نه تاریخی.
از همه بیشتر فوت سیرالملوک ابنالمقفّع که حمزه و سایر مورّخین که آن را در دست داشتهاند در ذکر بر سایر سیرالملوکها مقدّم داشتهاند اسباب تأسّف است. ابنالمقفّع ظاهراً در ترجمهی خود خیلی دقّت و به مطابقت آن با متن اصلی مواظبت کرده و اگر چه قطعاً مایل بوده که ترجمهی تاریخ سلطنت ایران را با ذوق معاصرین خود تطبیق دهد و شاید در مواردی که ملاحظهی حسّیات مذهبی مسلمین در نظر بوده مانند سایر مؤلّفین و یا تهذیبکنندگان این موضوع بعضی حذفها یا تغییرات به کار برده باشد (50) ولی ظاهراً تصرّفات زیادی در ترجمه نکرده و حتی دلیلی نیست بر آنکه در مواقع عبارتپردازی در نسخهی اصلی پهلوی وی بیشتر از اصل قلم را جولان داده باشد و مخصوصاً مطابقت مندرجات کتاب او با سایر مآخذ مستقل که مستقیماً بدون واسطهی او از اصل ترجمه کردهاند مثلاً شاهنامهای که مأخذ فردوسی بوده این نوع بدگمانی را از او زایل میکند.
به واسطهی تتّبع تدریجی عدّهی زیادی از قطعات کتاب سیرالملوک ابنالمقفّع را ممکن است از کتب موجوده جمعآوری کرد ولی بدبختانه اینگونه قطعات هم اغلب از قسمتهای ادبی و عبارتپردازی آن کتاب است و از قسمتهای مهم کمتر مانده. از آن جمله در عیونالأخبار ابنقُتیبه چندین قطعه از سیرالملوک ابنالمقفّع موجود است که یکی از مفصّلترین آنها درخاتمهی کار فیروز است. (51) همان نقطه (یعنی عاقبت فیروز) عیناً با قدری تلخیص در کتاب سعیدبن بطریق خلیفهی نصاری در اسکندریه معروف به اوتیکیوس (که کتاب خود را در اواخر ایام خود نوشته) نیز موجود است. به دلایل چندی معلوم شده که مأخذ ابنبطریق هم در تاریخ ایران مستقیماً کتاب ابنالمقفّع بوده و مأخذ طبری در یک روایت خودش باز سیرالملوک ابنالمقفّع است ولی طبری مستقیماً از کتاب مزبور اخذ نکرده بلکه برای قسمت تاریخ ایران علاوه بر مأخذهای دیگر یک کتاب دیگری در دست داشته که یک سیرالملوک دیگری بوده که علاوه بر روایات دیگر از کتاب ابنالمقفّع هم اقتباسات داشته. کتاب گمنام معروف به «اشپرِنگِز 30» که ارتباطی میان او و طبری در اخذ از همدیگر نیست و کاملاً مستقل است نیز عیناً در قسمت راجع به تاریخ ایران و مخصوصاً در همان موارد که طبری دو روایت ذکر میکند دو روایت میآورد که به دو مأخذ اصلی قدیمی بر میگردد چنانکه در بعضی موارد مثل این است که یک نسخهی طبری در دست داشته. هر دو کتاب هم طبری و هم کتاب گمنام عیناً مثل هم از یک کتابی که بعضی اقسام آن از ابنالمقفّع و بعضی دیگر از یک مأخذ دیگر نقل شده بود اخذ کردهاند و اغلب به قدر امکان عین عبارت آن را استعمال کردهاند و گاهی مختصرش نمودهاند. آن مأخذ اصلی روایت دیگر که غیر از کتاب ابنالمقفّع است ظاهراً کتابی است که مأخذ یعقوبی (در حدود سنهی 288 میزیسته) نیز در خصوص تاریخ ساسانیان در مقدمهی مختصر خود به تاریخ خلفای عبّاسی بوده که اغلب با روایت دوم طبری و کتاب گمنام مطابق میآید اگر چه یعقوبی بعضی جاها اخبار دیگری به آن روایت علاوه کرده. این روایت دوم اغلب با روایت فردوسی نیز مطابق میآید. حقیقت آن مأخذ دیگر (غیر ابنالمقفّعی) بر ما مجهول است و ممکن است یکی از سیرالملوکهای متعددّی باشد که اسم آنها برای ما مانده. همهی این سیرالملوکها بعد از ابنالمقفّع تألیف شده بودهاند زیرا که اوّلاً همهجا ابنالمقفّع اوّل اسم برده شده و بعد از آن محمّدبن جهم برمکی که یکی از اتباع برمکیها بوده و برمکیها پس از وفات ابنالمقفّع به سر کار آمدند و مظنون آن است که مؤلّفین همهی این سیرالملوکها از کتاب پیشرو نامی خود یعنی ابنالمقفّع استفاده کردهاند ولی به طور تحقیق سبب اختلافات آن کتب با مال ابنالمقفّع در جزئیات و تفاصیل امور معلوم نیست. ممکن است بعضی از آنها از مآخذ غیرایرانی هم روایات و داستانهائی گرفته و داخل کردهاند. (52) بعضی دیگر از مؤلّفین این سیرالملوکها هم شاید از کتب قصّهای (رومان) اقتباس کردهاند که در زبان پهلوی ظاهراً از آنها متعدّد بوده است. یک قسم روایات و اخبار هم در طبری هست که حتّی نه در کتاب گمنام و نه در کتبی که مستقیماً یا به واسطه از ابنالمقفّع اخذ کردهاند و نه در فردوسی اثری از آنها نیست. منشأ این قسم روایات بسیار تاریک و محتاج به تحقیق است». (53)
این بود قسمتی از آنچه علّامه نولدکه در 41 سال پیش در مقدّمهی کتاب بیمانند و شاهکار خودش یعنی ترجمه و تفسیر قسمت تاریخ ساسانیان از تاریخ طبری (54) آورده و مقصود عمدهاش در آن مقدّمه تحقیق و توضیح مأخذ روایات طبری در این باب بوده. برای تکمیل فایده باید بگوئیم که علاوه بر مترجمین مستقیم خداینامه و سایر کتب پهلوی راجع به تاریخ یا داستان و قصّه و علاوه بر مؤلّفینی که از روی ترجمههای مذکور کتبی پرداخته و یا آن ترجمهها را تهذیب و تحریر کردهاند در قرون اولای اسلام و مخصوصاً از اوایل قرن دوم تا اواخر قرن چهارم مؤلّفین و مترجمین زیادی بودهاند که یا سایر کتب ایرانی را غیر از تاریخ ترجمه کرده و بدینترتیب کمک زیادی به وسعت اطّلاعات و انتشار معلومات دربارهی ایران قدیم کردهاند و یا کتبی مستقل و یا فصول و قطعاتی در باب آثار و آداب و اوضاع ایران قدیم نوشتهاند و از همهی اینها سرمایهی فراوان و انبوهی از اطّلاعات در آن قرنها جمع و منتشر شده و به رستخیز روح ملّی ایران و رونق مدّعیات شعوبیّه کمک زیادی کرده و همین نوشتجات زیاد به تدریج زمینه را برای هوس عمومی و رواج و قبول عامّهی داستانها و اشعار داستانی و شاهنامه صاف و تهیّه کردهاند.
از مترجمین پهلوی به عربی غیر از مترجمین خداینامه که ذکرشان گذشت اسامی چند نفر دیگر در کتاب الفهرست آمده (55) و از آن جملهاند آل نوبخت که اغلب افراد این خانواده مترجم بودهاند. نوبخت در زمان خلیفهی عبّاسی منصور بوده و منجّم بود و در سنهی 141 در بنای شهر بغداد اختیار ساعت نیک کرد. (56) پسرش ابوسهل فضلبن نوبخت از مترجمین پهلوی به عربی و در خزانةالحکمهی هارونالرّشید بوده و کتاب نهمطان (57) را در علم موالید و نجوم و چندین کتاب دیگر تألیف کرده که عمدهی مأخذش در آنها کتب ایرانی بوده. برادرش علیبن نوبخت و مخصوصاً برادرزادهی او ابوسهل اسمعیل بن علیبننوبخت از علما بودهاند. برادرزادهی دیگر وی حسنبنسهل بننوبخت مخصوصاً جداگانه از مترجمین پهلوی مذکور شده. (58) دیگر موسیبن خالد و یحیی بن خالد بودند که به قول کتاب الفهرست در خدمت داود بنعبدالله بن حمیدبن قحطبه بودند و برای او از پهلوی ترجمه میکردند. چون حمیدبن قحطبه در سنهی 159 وفات یافته و پسرش عبدالله در سنهی 197 زنده بود لهذا ممکن است زمان این مترجمین به اوایل قرن سوم بیفتد. دیگر ابوالحسن علیبن زیاد التّمیمی بوده و از جملهی کتب او که ترجمه کرده زیج ایرانی معروف بود که آن را زیج شهریار میگفتند و چون این زیج ظاهراً در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم ترجمه شده پس عهد زندگی مؤلّف نیز از آن به دست میآید. (59) دیگر ابوجعفر [یا ابوحفص] عُمربن فرّخان طبری بود که از منجّمین بود و در خدمت یحییبن خالدبن برمک و فضلبن سهل و در دربار مأمون عبّاسی بوده. اسحق بن یزید و اسحق بنعلیبن سلیمان نیز از مترجمینی بودند که ذکرشان در شمارههای سابق گذشت و حاجت به تکرار نیست. دیگر سَلم مدیر کتابخانهی مأمون عبّاسی (بیتالحکمه) است که از پهلوی به عربی ترجمه میکرد.
غیر از مترجمین مذکور هم عدّهی زیادی از علما بودند که به کتب ایرانی بلاواسطه دسترس داشتهاند و مؤلّفات آنها پربوده از اقتباسات و اقتطافات از کتب ایرانی و همچنین مورّخین و نسّابین بزرگ عرب که دقّت و استقصاء کاملی در تحقیق مستوفای تاریخ و انساب عرب داشتند نیز به تاریخ و انساب ملل مجاورهی اعراب هم محض روشن ساختن تاریخ خود اهتمام مخصوص داشتند. جمعی دیگر از علما هم بودند که از شعوبیّه یعنی ملّتپرستان ایرانی بودند و چون در مجادلهی سخت با طرفداران ترجیح عرب بودند محض کشف دلایل تازه بر مدّعای خودشان رجوع به همهی زوایای آثار تمدّن ایرانی میکردند. این طبقهی اخیر اقوالشان کمتر سندیّت دارد و مثل مورّخین حقیقتجوی و بیغرض نتوان به قول آنها اعتماد کامل کرد. ولی از طرف دیگر بیشتر روح ملّی ایران و مخصوصاً اهتمام به احیاء آثار عظمت و شکوه گذشتگان و میل شدید به فخر و مباهات به نیاکان و حماسه و رجز و مفاخرت و مناشدت در مقابل اعراب که منشأ (یا یکی از اسباب) نهضت شعر و حماسهی رزمی ایرانی شد از این مخاصمهی شعوبی و تألیف کتب فضلالعجم علیالعرب و فضلالعرب علیالعجم به جنبش آمد. نگارنده را عقیده آن است که مخصوصاً قسمت عمدهی همهی انواع ادبیات در زبان فارسی و حتّی خود شعر عروضی و نظم قصاید و مدح و هجا و بزم و رزم و تمام انواع شعر به معنی معمول دورهی اسلامی آن و طرز کتابت و انشاء و انواع علوم و آداب کلام از عرب به ایران آمده و این ملّت فاتح که در سایر شعب ترقّی و علوم عقب بود بزرگترین تحفهاش به تمدّن دنیا زبان بیمانند و عالی و وسیع خودش بود با هزاران هزاران فنون و علوم ادبی و صنایع راجع به آن زبان و صدهزاران اشعار و خُطَب و حِکَم و امثال و سِیَر و روایات و منقولات شفاهی و نشنیدههای عشق طبیعی به علاوهی ضبط و دقّت و صحّت روایت در تاریخ و تقیّد به انساب که بدبختانه ملبت ما از قدیم متّهم به مسامحه و سستکاری در این امور بود و اکنون هم بدبختانه آثار نمایان آن در تاریخ و روایت و لغت باقی است و بعبارة اخری اعراب در کلّیهی آنچه علوم منقول خوانند از انساب و روایات و اشعار و لغات و نحو و صرف و امثال و وقایع و ایّام مشهوره و غیره دقّت و مواظبت کامل داشتند و بعضی ملل متمدّن دیگر در علوم فلسفی و طبیعی و حساب و هندسه ترقّی کرده بودند و ایرانیان مانند هندیان بیشتر به فلسفهی روحانی و حکمت و عبرت و معانی اخلاقی و فلسفی و تأویلی هر مطلب متوجّه میشدند. در کتب ما امثلهی این مطلب بسیار فراوان است و خیلی حکایات پرمعنی و نکتهدار دیده میشود که در جزئیّات مقدّماتی آن به کلّی مسامحه شده و به فلسفهی آن پرداخته شده. مثلاً شبیه به این مینویسند «گویا هارونالرّشید بود یا یکی از سلاطین صفویّه در دمشق یا نیشابور در سنهی 200 هجری یا سنهی 1000 به یکی از ملوک اطراف یا وزیر خود چنین نوشت...» و آن وقت یک مطلب پرمعنی و حکیمانه ذکر میکنند.
باری مقصود آن بود که توجّه به جمع و تدوین تواریخ گذشته و مخصوصاً آثار عظمت سلاطین و وقایع مشهورهی آنها و نسب بزرگان ایران و مفاخرت به اجداد از تأثیر عرب بود و ترتیب مفاخرت و مباهات قبایل و یا نسلهای مختلف عرب با همدیگر و اشعار اولئِکَ آبائی فَجِئنی بِمِثلِهِم و نظیر آن در میان اعراب باعث سرایت همین حس شد در میان ایرانیان که آنان نیز ابتدا به اشعار و نثر عربی شروع به تعداد مفاخر و ستایش گذشتگان قوم کرده (60) و به تدریج در زبان بومی خود نیز بدان گونه سخن سرودند و حتّی ممکن است شاخ و برگ و آبو تابی که داستانهای رستم و اسفندیار و سهراب و برزو و بیژن و منیژه و سیاوش و فرامرز و گرشاسب و بهمن و گودرز و سام و نریمان و زال و غیره پیدا کرده و مخصوصاً در افواه قصّهگویان و نقّالان قدیم کارها و سرگذشتهای این پهلوانان رواج و رونقی گرفته نیز خالی از تأثیر و تقلید قصص پهلوانان ملّی عرب و داستانهای خیلی شایع آنها نبوده مانند سرگذشتهای عنترة بن شدّاد عَبسی (61) و عَمروبن معدیکرب (62) و بنی هلال (63) و غیره که به احتمال قوی در قرون اولای اسلام در افواه قصّهگویان عرب مبلغی از این داستانها (که بعدها هستهی قصّههای دایر بینالعوام مانند رومانهای معروف موسوم به «سیرة عنتر» و «سیرة الوزید» و «بینهلال» و غیره شد و ورد زبان و نقل مجالس «راویان اخبار و ناقلان آثار» گردیده) دائر و سائر بوده است. (64) در ابتدا یعنی همان قرن اوّل هجرت که عربها به جمع و تدوین انساب خود اهتمام کردند و نسّابین بزرگ از آن قوم به ظهور آمد در کتب نسب خودشان از انساب سلاطین ملل مجاوره نیز درج کردند و مخصوصاً کلبی (محمّدبن سایب) و پسرش هشام که ذکرشان گذشت از مشهورترین آنها بودند و اطّلاعات زیادی نیز از افواه در باب ایران ثبت کردند. روایات هشامبن محمّد یکی از مآخذ مهمّ طبری در باب تاریخ ایران است در صورتی که میدانیم این نسبنویس و مورّخ تاریخ عرب عمده سروکارش با تاریخ عرب بوده و اگر به تواریخ ملل دیگر اشارهای کرده عرضاً و استطراداً بوده است. (65) سایر نسّابین معروف عرب نیز ظاهراً از نسب سلاطین ایران سخن راندهاند. در مجملالتّواریخ در فصل راجع به طبقهی کیانیان گوید «نخستین ایشان کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابنالمقسّم و عطا و شعبی و دغفل که صاحب روایت عرباند کذا قال صاحب النّسخة قال کان کیقباد ابن الزّاب الّذی یقال له المجوس (؟) زو و به روایتی گویند پسر کیکامه بود...». دغفل نسّابه (حجربن الحارث کنانی) در سنهی 50 هجرت بوده و حتّی عهد حضرت رسول را نیز درک کرده و سه نفر باقی نیز از قرون اولای اسلام بودند. (66)
غیر از اینها علّان معروف به شعوبی است که اصلش ایرانی بوده ولی در انساب عرب اختصاصی داشت و در کتابخانهی هرون و مأمون عبّاسی بود و کتب زیادی در قدح انساب عرب تألیف کرده. (67) محمّدبن القاسم التّمیمی مشهور به ابوالحسن النسّابه از اهل بصره نیز که اعلم علمای نسب علیالاطلاق بوده و ظاهراً در اواخر قرن سوم یا اوایل چهارم میزیسته کتابی موسوم به اخبارالفرس و انسابها تألیف کرده بود. (68) از عُمَرِ کسری که مسعودی در مروجالذّهب به کرّات از وی به واسطهی ابوعبیده معمربن المثنّی راجع به تاریخ ایران روایات نقل میکند سابقاً ذکری نمودیم. این شخص هم اگر از اسم او حکم کنیم محتمل است که عرب بوده ولی وقوف کاملی به اخبار ایران داشته به حدّی که وی را ملقّب به کسری کرده بودند. این شخص ظاهراً در اوال قرن دوم میزیسته. (69) خود ابوعبیده نیز که در سنهی 210 وفات یافته از مؤلّفین مشهور بوده و از جملهی کتب وی کتابی بوده موسوم به فضائل الفرس. (70) دیگر سعیدبن حُمَید کاتب طوسی است که کتب متعدّدی در ذمّ عرب و مدح ایرانیان و فضیلت اینان بر آنها داشته. (71) ابوالحسن علی بن عبیدةالرّیحانی نیز از مؤلّفین و علمای بزرگ که معاصر مأمون عبّاسی بود هم کتبی راجع به روایات ایران نوشته بود. (72) ابوعبدالله محمّدبن عمران بن موسی بن سعید بن عبدالله خراسانی معروف به مرزبانی (متولّد سنهی 297 و متوفّی سنهی 378) نیز کتابی داشته در اخبار ایرانیان قدیم موسوم به کتاب الأوائل. (73) ابوالفضل احمدبن ابیطاهر طیفور خراسانیالاصل و بغدادیالمولد (204 – 280) نیز دربارهی هرمز بن کسری انوشیروان کتابی نوشته بوده است. (74) دیگر اسحق بن سلمه ایرانیالاصل مؤلّف کتاب فضلالعجم علی العرب (75) و داود بن الجرّاح که در اواسط قرن سوم میزیسته و به قول مسعودی در مروجالذّهب کتاب جامع و خوبی در تاریخ ایران و سایر ملل نوشته بود. (76) ابن خرداذبه (ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله) (77) مؤلّف کتاب المسالک و الممالک معروف که در دست است هم کتاب تاریخی داشته که فوت آن مایهی بسی تأسّف است زیرا که مشارالیه دسترس به کتب قدیمهی ایرانی داشته و مأخذ عمدهای در این باب بوده و ثعالبی در کتاب غُرَر از آن کتاب نقل میکند و مسعودی در مروجالذّهب از آن خیلی به مبالغه و مدح حرف میزند.
غیر از اشخاص مذکور که به طور نمونه از علما و محرّرین قرون اولای اسلام که دربارهی ایران و تاریخ و آداب آن به زبان عربی نوشتهاند ذکر شد اسامی و مؤلّفات عدّهی خیلی زیادی نیز از علما و کتب آنها در کتب موجوده برای ما مانده که در سه چهار قرن اوّل که سرمایهی انبوهی از آثار و آداب و اخبار ایران هنوز در دست بود آنچه ممکن بود تدوین کرده بودند و بدبختانه قسمت معظم آنها از میان رفته. برای آشنائی به اسامی این گونه کتب و مؤلّفین کتاب الفهرست ابنالنّدیم و کشفالظّنون حاجی خلیفه از مآخذ عمدهاند. معلوم است که در سه قرن اوّل اسلام که زبان تحریر ایرانیان مسلمان هم عربی بود خود آنها نیز خیلی در باب ایران و تاریخ و آداب آن نوشتند لکن طریقهی تحقیق و تألیف از عرب بود.
موضوع کتب راجع به ایران قدیم همه تاریخی نبود بلکه از هر نوع رسوم و آداب و سیاست و اخلاق و عرم نجوم و غیره بوده و مخصوصاً کتب زیادی در خصوص اعیاد ایرانیان و از آن جمله نوروز و مهرجان موجود بوده.
از کتبی که فعلاً در دست ما باقی است و اخباری از ایران قدیم به واسطهی آنها به ما رسیده عمدهی آنها در عربی عیونالأخبار ابنقُتیبه (78) است و کتاب تاریخ یعقوبی (79) و الأخبار الطّوال دینوری (80) و کتاب نظم الجوهر و کتاب التاریخ المجموع علی التحقیق و التصدیق ابنبطریق (81) و تاریخ طبری (82) و کتاب حمزهی اصفهانی (83) و کتب مسعودی بغدادی (84) و کتاب البداء و التاریخ مقدسی (85) و کتب جاحظ (86) و بیرونی (87) و مسکویه (88) و ثعالبی (89) و مفاتیحالعلوم خوارزمی (90) و کتب جغرافیون عرب (91) و کتاب گمنام معروف به «اشپرنگر 30» (92) و در فارسی ترجمهی بلعمی (93) از تاریخ طبری و مجملالتّواریخ (94) است. در کتاب الملل و النّحل شهرستانی (95) و فتوح البلدان بلاذری (96) نیز خیلی معلومات راجع به ایران قدیم پیدا میشود.
نظم قصص و داستانهای ایران به عربی:
چون از شرح کتب مترجمین و مؤلّفین قرون اولی هجرت که مستقیماً در باب تاریخ و آداب ایران نوشتهاند و یا عرضاً در ضمن مؤلّفات خود از این مقوله آوردهاند و اغلب این کتب از میان رفته و همچنین از ذکر کتب موجوده که در این باب شامل اطلاعات هستند فارغ شده و میخواهیم از دو نفر دیگر مؤلّف و مترجم نیز حرف بزنیم که آنها را مخصوصاً در موقع خود چنانکه مقتضی ترتیب بود ذکر نکرده و کنار گذاشتیم که به واسطهی اهمیّت مخصوصی که نسبت به موضوع ما داشتند از آنها باید جداگانه حرف بزنیم. اهمیّت مخصوص این دو نفر آن است که آنان داستانهای ایرانی را از پهلوی مستقیماً یا به یک واسطه به نظم عربی ترجمه یا نقل کردهاند و این فقره به عقیدهی نگارنده در ایجاد فکر و خیال نظم داستانها و قصص در فارسی بیتأثیر نبوده (اگر منشأ یگانه نباشد). اوّلی ابان بن عبدالحمید بن لاحق بن عفیر رقاشی از اهل بصره و شاعر مکثر عرب متوفّی سنهی 200 (97) است که اکثر اشعارش مثنوی و مسمّط بوده و علاوه بر مدحیّه و هجو و مراثی زیاد کتب زیاد به نظم در آورده است. ابان لاحقی اختصاصی داشت در اینکه کتب ایرانی و هندی را به نظم عربی در میآورد و از آن جمله کلیله و دمنه را برای برمکیان نظم کرد (98) و کتاب سیرة اردشیر و سیرة انوشیروان و بلوهر و بوداسف و کتاب سندبادنامه و کتاب مزدک و کتاب الصّیام و الاعتکاف و کتاب حلم الهند را به نظم عربی درآورد (99) و هم یک منظومهای داشته در خلقت عالم موسوم به «ذات الحُلَل» (100) مشارالیه برای یک قصیدهی خود از هرونالرّشید 20000 درهم صله گرفت. مؤلّف دوم بلاذری (101) است که وی نیز از مترجمین پهلوی بوده و کتاب عهد اردشیر را به شعر ترجمه کرده بود. به طور کلّی باید در نظر گرفت که شعر منظوم به عروض عرب در میان اعراب به قدری فراوان و چنان رایج بود که در تاریخ دنیا نظیر آن را نتوان یافت و در واقع مانند محاوره و کلام منثور طبیعی بوده و به طوری سهل شده بود که غالب فصحای اعراب بدوی نیز همه نوع احساسات قلبی و روحی خود را در مواقع جدّی و حزن و فرح و هیجان و جنگ و فخر و عشق و استغاثه و مدح و قدح و طعن و هجاء و مرثیه و طلب و شکایت همه را اغلب با ابیات منظوم بیان میکردند و این ابیات در افواه به سرعت سیر میکرد و رُواة اشعار و حفظهی شعر که بیشمار بودند آنها را در چادرهای مشایخ و امراء عرب و در پیش اشراف قبائل انشاد میکردند و بدین طریق اشعار عرب از یمن تا حیره میگشت و حافظه کار قلم را میکرد و محتاج به سواد نبودند. وقتی که خلیل بن احمدمتوفّی سنهی 175 علم عروض را وضع و مدوّن کرد موزون کردن کلام به ترتیب علمی و صنعتی درآمده و سهلتر شد. موزون طبعان ایران نیز که پیش از آن به سیاق خود لابدّ شعر موسیقی طبیعی داشتند (102) کمکم شعر عروضی را یاد گرفته و شروع به شعر سرودن کردند (103) و یکی از اوّلین آثار طبع آنها و تقلید شعرای عرب نیز نظم قصص و داستانهای ایرانی شد که کلیله و دمنهی رودکی و سندباد منظوم او (104) و اشعار مسعودی مروزی از آن جمله بودند.پینوشتها:
1.اوّلاً آنکه تقریباً آنچه از تاریخ ایران از مآخذ بومی (در زبان عربی و فارسی) در دست مانده در همهی مآخذ مستقلّهی قدیمه که نقل از همدیگر نکردهاند متشابه و به ظنّ قوی متّحدالمنشأ هستند ولابدّ از یک مأخذ مشترک کتبی قدیمتری برداشتهاند ثانیاً اسمی که از خداینامه و ترجمهی آن در کتب عربی مانند الفهرست و کتاب حمزة بن الحسن اصفهانی (موسوم به تاریخ سنی ملوکالارض و الأنبیاء که در سنهی 351 تألیف شده) و کتب مسعودی مانده و از ترجمههای متعدّد آن سخن رفته و ثالثاً ذکری که از کتاب شاهنامهی قدیم عهد ساسانیان در مقدّمهی شاهنامهی فردوسی آمده دلیل وجود این کتاب بزرگ است که اساس مشترک شاهنامه و سِیَرالملوکهای عربی بوده. فردوسی نیز در شاهنامه گوید:
یکی نامه بُد از گه باستان *** فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی *** ازو بهرهای برده هر بخردی
2.خداینامه ظاهراً به معنی نامهی خداوندان یعنی پادشاهان بوده که ترجمهی عربی آن تاریخ ملوکالفرس یا سیر ملوکالفرس شد و بعدها به اغلب تألیفاتی که از روی آن کتاب یا ترجمهی عربی آن در عربی به عمل آمد سیرالملوک اسم داده شد و ظاهراً از قرن سوم هجری به این طرف به تألیفاتی که در فارسی عهد اسلامی در آن زمینه شد شاهنامه اسم دادند. یک احتمال دیگری هم در مسئله هست و آن این است که شاید خداینامه اصلاً عنوان قسمت اوّلی کتاب یعنی تاریخ پیشدادیان بوده و بعدها به مسامحه به طور عامّ استعمال شده چه مسعودی در مروجالذّهب دوبار ذکر کرده که طبقهی اوّل ملوک ایران را خواهان مینامیدند. ثعالبی نیز در کتاب غرر ملوکالفرس (صفحهی 239) به کیخسرو نسبت میدهد که گفت که عادت در قدیم بر آن جاری شده بود که پادشاهان پیشینیان ما را خدایان (ارباب) بنامند. ولی اینکه حمزهی اصفهانی گوید که اولاد ماهویه قاتل یزدگرد آخری را در مرو هنوز خداهکُشان مینامند دلیل بر آن است که این استعمال تا آخر ساسانیان باقی بود.
3. امیرزاده بایسنقر که در سنهی 838 وفات کرده نوادهی امیر تیمور لنگ معروف به گورکان است. مشارالیه به تصحیح شاهنامه همّت گماشته و مقدّمهی متداولی که در دیباچهی اغلب شاهنامهها درج است به حکم او نوشته شده.
4.مقصود از دهقانها درعهد ساسانیان و بعد از آن تا دو سه قرن ملّاکین و نجبای ایران بوده که در واقع ستون محکم هیئت اجتماعیّه و نگهبان آداب و روایات ملّی بودند. (تقیزاده) تقیزاده به تبعیت از نولدکه به راه خطا رفته و لفظ «دانشور» در مقدمهی بایسنقری را نام خاص دهقانی دانسته که وظیفهی تدوین داستانها را برعهده داشته است. برای رد این نظر، نک: ذبیحالله صفا، حماسهسرایی در ایران. تهران: امیرکبیر، 1369 (چاپ چهارم): 61.(پژمان فیروزبخش)
5.اینکه در زمان ساسانیان در دفاتر رسمی دولتی جدول سلاطین گذشته و مدّت سلطنت آنها بدون فرق گذاشتن میان دورهی اساطیری و تاریخی حقیقی از کیومرث تا آن زمان ثبت بوده از مآخذ و مدارک مختلف ثابت شده و مخصوصاً آگاتیاس مورّخ یونانی قرن ششم میلادی صریحاً ذکر کرده که در زمان خسرو انوشیروان «دیفترا»های (یعنی دفترها) رسمی وقایع موجود بوده که به دقّت و مواظبت تمام نگاه میداشتند ولی این فقره معلوم نیست که آیا داستانها و افسانههای راجع به اشخاص سلاطین و پهلوانان هم کتباً محفوظ بوده یا در افواه دائر بوده است.
6.صحّت این مطلب را نولدکه ثابت کرده به این دلیل که تواریخ و داستانها که از مآخذ مختلفه در دست است تا آخر سلطنت پرویز مطابق همدیگر میرود و پس از آن اختلاف پیدا میشود و این فقره دلیل بر تغییر مأخذ است.
7. از جمله بردن اسم خسرو پرویز به احترام و طعن بر پسرش شیرویه قرینهی این مطلب است زیرا که یزدگرد از نسل خسرو پرویز بود ولی نه از شیرویه.
8. در نسخهی برلین که خیلی مغلوط است «فرّخان موبدبن یزدگرد بن شهریار» نوشته شده.
9.حمزهی اصفهانی و الفهرست و مسعودی.
10. ابونواس در قصیدهی مشهور خود در هجو قبیلهی نزار و ابوتمام در مدح افشین از ضحّاک و فریدون اسم بردهاند و هکذا.
11. یک شاعر عرب در حدود سنهی 215 در شعر خود از چوبین اسم میبرد مقصود، ابوالأسد و شعر او در هجوعلیبن یحیی النجم است. (اغانی، جلد 12)
12. این قصّه که فعلاً فارسی منظوم آن را در دست داریم از نظر فخرالدّین اسعدگرگانی در حدود سنهی 440 به اغلب احتمال اصلاً پهلوی بوده؛ چنان که در مقدّمهی آن گوید:
ولیکن پهلوی باشد زبانش *** نداند هر که برخواند بیانش
اگرچه معلوم نیست مقصود از «پهلوی» در این شعر همان پهلوی اصطلاحی امروزه بوده ولی مضمون کتاب هم که عشق برادر به خواهر باشد مشکل است بعد از اسلام ترتیب داده شده باشد. در مجملالتّواریخ گوید «اندر عهد شاپورِ اردشیر قصّهی ویس و رامین بودست». (تقیزاده) دربارهی زبان مأخذ فخرالدین اسعد گرگانی در نظم ویس و رامین، نک: علی اشرف صادقی، 1389: 2 – 32. (پژمان فیروزبخش)
13.این کتاب اگرچه اسم عربی دارد ولی ظاهراً ترجمهی اسم فارسی آن بوده و به قول دولتشاه سمرقندی کتاب وامق و عذرای قدیمی که «حکما با نام شاه نوشیروان جمع کرده» بودند در عهد عبدالله بنطاهر امیر خراسانی (213 – 230) در نیشابور بر او عرضه شد و او حکم به اتلاف آن کرد. این کتاب را عنصری به رشتهی نظم کشیده بوده ولی امروز نسخهی آن در دست نیست و فقط ترجمهی ترکی آن در دست است که شاعر عثمانی متخلّص به لامعی متوفّی در سنهی 937 آن را از روی نظم عنصری به ترکی درآورده. در کتاب الفهرست نسبت کتاب وامق و عذرا به سهلبن هرون کتابدار مأمون خلیفهی عباسی که خود از مترجمین پهلوی به عربی بود داده شده ولی به عنوان تألیف نه ترجمه و چون این گونه نویسندگان ماهر در آن زمان کتبی از خود به سیاق کتب قدیم ایرانی میپرداختند چنان که جاحظ در البیان و التّبیین گوید که کتبی که در دست مردم منسوب به ایرانیان قدیم است مشکوک است که آیا واقعاً ترجمه از فارسی است و یا ابنالمقفّع و سهلبن هرون و غیرهما خود پرداخته ونسبت به ایرانیان دادهاند و نیز میدانیم که سهلبنهرون کتاب ثعله و عفرا نظیر کلیلهودمنه برای مأمون ساخته لهذا اصلی بودن کتاب وامقو عذرا قدری مشکوکفیه می شود. ابوریحان بیرونی متوفّی سنهی 440 در فهرست کتب خود از جمله ترجمهی قصّهی وامق و عذرا را میشمارد. در مجملالتّواریخ گوید که «اندر آخر دارابن داراب قصّهی وامق و عذرا بودست در زمین یونان و بعضی گویند به عهد پدرش...». و در تاریخ گزیده گوید به عهد اسکندر مکدونی بوده. (تقیزاده) محمّد شفیع لاهوری چند برگ از نسخهای یگانه از مثنوی وامق و عذرای عنصری را از میان جلد نسخهی خطی الکتاب المختصر من کتاب الوقف (کتابت 15 رمضان 526) یافت و 372 بیت از این منثوی را به همراه ابیات منقول از آن در لغت فرس اسدی منتشر ساخت: مثنوی وامق و عذرا. با مقدمه و تصحیح و تحشیهی مولوی محمّد شفیع، به سعی و اهتمام احمد ربّانی. لاهور، 1967 م. (پژمان فیروزبخش)
14. مقصود خسرو پرویز است و شیرین یا «سیرا» زن مسیحی آرامی (سریانی) او بود و فرهاد بنابر روایات، از سپهبدان پرویز بوده که بنا بر افسانهها عاشق شیرین بود. این قصّه تاریخی نیست ولی بعضی از حکایات شیرین و خسرو در کتاب المحاسن و الأضداد جاحظ نیز موجود است و شاید در زبان پهلوی اصل افسانهای کوچک داشته.
15.اسم این سه داستان اخیر و همچنین دو قصّهی مذکور بعد از آن در مجملالتّواریخ آمده که گوید این حکایات را از کتاب شاهنامهی منثورابوالمؤیّد بلخی [نثر ابوالمؤیّد...] اقتباس کرده و از این قرار معلوم میشود که در آن شاهنامه که ما در شمارهی 2 و 8 کاوه از آن سخن راندیم و ظاهراً در اوایل قرن چهارم هجری تألیف شده این قصص موجود بوده و لهذا حکم آنها مثل داستانهائی نیست که بعد از فردوسی به تقلید او ساخته شده مثل فرامرزنامه و سامنامه و جهانگیرنامه و برزونامه و بهمننامه و بانوگشنَسپنامه و دارابنامه و قهرماننامه و هوشنگنامه و فغفورنامه و طهمورثنامه و قرآن حبشی و حکایت جمشید و قصّهی کوشپیل دندان که ژول موهل در مقدّمهی خودش به شاهنامهی فردوسی که طبع کرده فهرست و شرح کاملی از آنها داده و اصلی بودن آنها خیلی مشکوک است بلکه به احتمال قوی از این قصّههای مذکور در متن چیزی در داستانهای قدیم بودهاند. و یکی از دلایل این فقره آن است که ابواسحق ابراهیمبن محمّد الغضنفر التّبریزی متوفّی سنهی 629 در رسالهای که در باب فهرست کتب ابوریحان بیرونی نوشته گوید که کتاب سفرالجبابرهی مانی بابلی پر است از قصّههای پهلوانان که سام و نریمان از آن جمله است و گویا مانی این دو اسم را از کتاب افدستاک [آوستا] زردشت آذربایجانی برداشته.
16.حکایت آغش وهادان که در تاریخ طبری نیز بدان اشاره شده لابدّ قدیمی است و شرحی راجع به این پهلوان در شمارهی 2 کاوه درج شده.
17. قصّهی لهراسپ از قصّههای قدیم است و در نهایة الأرب منسوب به دینوری ذکر آن آمده که گویا کتاب لهراسف در زمان اشکانیان تألیف شده و کتابی به اسم «کتاب کیلهراسف پادشاه» در کتاب الفهرست به ابوالحسن علیبن عبیدةالرّیحانی (متوفّی سنهی 219) از خواصّ مأمون عبّاسی نیز نسبت داده شده.
18.مسعودی در کتاب التّنبیه و الأشراف ذکر کتابی از مؤلّفات خود را میکند موسوم به «مقاتل فرسان المعجم» که در آن اخبار و قصص شهربراز پادشاه ساسانی و کیفیّت قتل او را آورده بود.
19. در مجمل التّواریخ گوید اندرعهد بهمنبن گشتاسپ قصّهی شادبهر [شاه پُهر = شاپور؟] و عینالحیوة بودست.
20.این قصّه مبنی بر حکایت مخلوط به افسانهی شروین پسر یَرینان رئیس بلوک دستَبا «دشتوه» در حدود قزوین است که از طرف یزدگرد (که بنا بر افسانهها پدر یزدگرد اوّل بود) برای اجرای وصیّت آرکادیوس امپراطور روم (395 – 408) که پسر نابالغ خود تئودیوس دوم را (408 – 450) جانشین خود کرده بود به بیزانس فرستاده شده بود و چنانکه در شمارهی گذشته بدان اشاره شد به قول حمزه (به نقل کسروی )20 سال کار مملکت یونان را اداره کرد تا پادشاه صغیر به سنّ رشد رسیده. دینوری گوید: «شروین راکه سوار شجاع و پهلوانی بود نوشیروان پس از صلح با قیصر روم و قرار باج سالیانه که قیصر میبایستی هر سال بپردازد مأمور گرفتن باج و رساندن به خزانه کرد. پس شروین در مملکت روم پیش قیصر ماند به همراهی غلام خود خُرّین که داستان آن مشهور است».
21.امیدواریم عنقریب یک مقالهی عمیق در این باب در کاوه انتشار یابد.
22.مثلاً نوشتجات منوچهر موبد خراسان وبهرامبن خورزاد که مأخذ ابنالمقفّع در نامهی تَنَّسَر بودند و کتاب اردواد (آرتوات؟) بنمورغان موبدان موبد مؤلّف تاریخ یزدگرد که بلعمی در مقدّمهی خود به ترجمهی تاریخ طبری از آن حرف میزند و کتاب مشتمل بر صُوَر ملوک ساسانی که مسعودی در کتاب التّنبیه و الاشراف از تألیف آن سخن میراند از این جملهاند.
23.اطّلاعات راجع به تاریخ و عقاید و آداب ایرانیان تا اندازهای پیش از اسلام نیز در میان اعراب انتشار داشته و روابط و مراودات که از مجاورت اعراب لخمی ملوک حیره با ایرانیان و جنگ معروف ذیقار و استیلای ایرانیان بر یمن در عهد نوشیروان پیدا شده بود و تأثیر تسلّط شاپور ذورالأکتاف بر اعراب به قدر کافی کسری و قصّههای راجع به کشور او را به عربها شناسانیده بود. حتّی ثعالبی در کتاب غُرَر ملوکالفرس دو بیت شعر به حضرت امیرعلیبن ابیطالب نسبت میدهد که در آن تمثّل به کار شاپور با قبیلهی ایاد نموده. نوروز و مهرجان اعیاد بزرگ ایران نیز در میان اعراب به قدری معروف بود که جریر شاعر عرب در هجو اخطل از آن سخن رانده [الجوالیقی در مادّهی «نیروز»].
24.اگرچه برحسب معروف ترجمهی کتب پهلوی و یونانی در زمان عبّاسیان شروع شد و حتّی مسعودی در مروجالذّهب (جلد هشتم صفحهی 290) از قول محمّدبن علی عبدی خراسانی گوید که منصور اوّلین خلیفه بود که برای او کتب از زبان عجمی به عربی ترجمه شد ولی این فقره در باب کتب یونانی صحیح نیست زیرا که در عهد امویان نیز قطعاً کم و بیش ترجمهها به عمل آمده و خبر از ترجمههائی که برای خالدبن یزیدبنمعاویه و سالم کاتب هشامبن عبدالملک شده داریم و در باب کتب پهلوی نیز مشکوک است و مخصوصاً ممکن است ترجمههای جبلةبن سالم که پسر همین سالم منشی هشام بنعبدالملک است در زمان خلافی اموی به عمل آمده باشد. جبله پسر ابوالعلاء سالمبن عبدالعزیز است و سالم ابتدا از موالی سعیدبن عبدالملک بن مروان و عَنبَسة بن عبدالملک بوده و بعدها مولی و کاتب هشام و صاحب دیوان او شد ظاهراً تا وفات هشام در این منصب باقی بوده و پس از هشام نیز زنده بوده. مشارالیه (یعنی سالم) از اشراف و هم از منشیان معروف زبان عرب و یکی از ده نفر بلغای قرون اولی اسلام بود. وی استادِ عبدالحمید بن یحیی (ایرانیالأصل) کاتب معروف مروانبن محمّد خلیفهی اموی و ظاهراً پدر زن عبدالحمید مزبور بوده. خود سالم ظاهراً ایرانی بوده و از یونانی نیز بعضی رسائل به عربی ترجمه کرده و بنا بر آنچه ذکر شد ممکن است جبله پسر وی که کتاب رستم و اسفندیار و قصّهی بهرام چوبین را از پهلوی به عربی ترجمه کرده نیز در زمان امویان بوده و خصوصاً که در کتاب ابنخلّکان و بعضی کتب دیگر ذکر شخصی موسوم به ابراهیمبنجبله آمده که عبدالحمید کاتب به او نصایحی در خطّ نویسی داده و از این قرار ممکن است ترجمههای او پیش از ابنالمقفّع بوده باشد (نولدکه به واسطهی سهوی که در عبارت کتاب الفهرست نموده جبله را کاتب هشام بن محمّد کلبی متوفّی سنهی 204 فرض کرده). علاوه بر این ابوعبیدة مَعمَربن المثنی از اصحاب روایات و مورّخین و نسّابین بزرگ و معروف (متولّد در سنهی 114 و متوفّی در سنهی 210) نیز در کتابی که در اخبار ایران نوشته تاریخ ایران و سلاطین آن را به قول مسعودی ازیک شخصی موسوم به عُمَرِ کسری روایت میکند و گوید که عُمَر مزبور به قدری در آثار و اخبار و داستانهای ایران و سلاطین آن خبرت و شهرت داشت که به اسم عُمَرِ کسری اشتهار یافته بود. از این قرار عُمَر کسری نیز از مردم اوایل قرن دوم هجری میشود و بعید نیست کتابی نیز داشته است. محمّدبن سائل کلبی نسّابهی معروف که در سنهی 82 در جنگهای محمّدبن اشعث با قشون امویان اشتراک داشته و در سنهی 146 وفات یافته نیز که منشأ روایت پسرش هشام و وی مأخذ روایتهای زیاد در خصوص تاریخ ایران قدیم و مخصوصاً مأخذ عمدهی طبری است ممکن است مأخذ کتبی هم در دست داشته است. مسعودی در باب تاریخ اشکانیان در مروجالذّهب از هشام بن محمّد کلبی به روایت او از پدرش نقل میکند. کلبی بنا بر آنچه در کتاب المعمّربن ابوحاتم سجستانی آمده در خراسان نیز بوده است.
25.رجوع شود به شمارهی 10 کاوه صفحهی 14 ستون 2 حاشیهی 2.
26.داذویه پدر عبدالله که اصلاً از اهل جور (فیروزآباد حالیّه) از بلاد فارس بوده مأمور مالیّهی (عامل خارج) فارس بود از جانب حجّاجبن یوسف ثقفی (یعنی بین سنهی 75 و 95 که مدّت والگیری حجّاج بود در عراق) و به واسطهی حیف و میل در مالیّه حجّاج او را آن قدر زد که ناقص و شکسته شد. از زمان نشأت عبدالله (روزبه) به تحقیق خبری نداریم واگر روایت ابنخلّکان که وی در زمان کشته شدنش 36 ساله بوده صحیح باشد باید مشارالیه در حدود سنهی 104 متولّد شده باشد ولی به قول بلاذری در فتوحالبلدان مشارالیه در موقعی که صالح بن عبدالرّحمن سیستانی از موالی بن تمیم (که پدرش در سنهی 30 در سیستان اسیر شد) در سنهی 96 از طرف سلیمان بن عبدالملک اموی عامل خراج عراق شد از طرف او عامل خراج بلوک دجله یا بِهقُباد گردید و در این صورت باید تولّد وی خیلی قبل از این زمان بوده باشد. مشارالیه در بصره ساکن بوده و پس از سنهی 127 که یزیدبن عمربن هبیره از طرف مروانبن محمّد خلیفهی اموی والی عراق شد کاتب پسر او داودبن یزید بود. داود در سنهی 132 در دست عبّاسیان کشته شد و پس از آن عبداللهبن المقفّع در خدمت عیسیبن علی بنعبدالله بنالعبّاس و برادر او سلیمان (که حاکم بصره بود) داخل شد و منشی عیسی بود برای کرمان (عیسیبن علی در سنهی 132 والی فارسی و کرمان شد) و در دست او مسلمان شد. بعدها در پیش سلیمان و عیسی مانده و تا سلیمان حاکم بصره بود (تا نیمهی رمضان سنهی 139) ظاهراً در خانوادهی ایشان بوده و پسران اسمعیل بنعلی برادر سلیمان را تعلیم میکرد و در همان خانواده علم فصاحت عربی را از ابوالجاموس ثوربن یزید اعرابی که گاهی به بصره آمده و بر سلیمانبن علینازل میشد اخذ کرد و بالأخره به واسطهی خدمت به همان خانواده در موقعی که منصور خلیفه به عموی خود عبدالله بن علی (برادر عیسی و سلیمان) اماننامه میداد (به قول طبری در سنهی 139 و به قول یعقوبی در سنهی 137) وی اماننامه را نوشت و به واسطهی سختگیری او در تأکید امان مورد کین خلیفه شد و به همین جهت بعدها در دست سفیان بن معاویه حاکم بصره و جانشین سلیمان به غرض شخصی و به اتّهام زندیقی به زجرهای وحشیانه کشته شد که به بعضی روایات به اشارهی خود منصور بود [به اغلب احتمال در سنهی 140 یا 141]. ابنالمقفّع یکی از فصحای درجهی اوّل در زبان عربی بود و ابن مقله وزیر معروف او را یکی از ده نفر بلغای عرب میشمارد علاوه بر این شاعر نیز بوده ولی شعر کم داشته و ابوتمام اشعار او را در حماسه درج کرده و اصمعی کتب او را مدح کرده. مشارالیه با خلیلبن احمد (متوفّی سنهی 170) به واسطهی عبّادبن عبّاد محلّبی (متوفّی در سنهی 179) ملاقات کرده و چند روزی با هم بودند. ابنالمقفّع متّهم به زندقه بود و در ثمارالقلوب ثعالبی وی را جزو زنادقه و از ظرفاء خوش لباس و خوش معاشرت میشمارد و مهدی خلیفهی عبّاسی او را منشأ کتب زندقه نامیده و با وجود این در میان مسلمین قدر بلندی داشته به درجهای که ابنالفقیه (احمدبن محمّدبن اسحاق بنالفقیه الهمدانی که در حدود سنهی 290 تألیف کرده) او را از اشراف معروف ایرانیان در اسلام میشمارد. تاریخ گزیدهی حمدالله مستوفی نیز او را از زنادقه شمرده و نسبت میدهد که او ماهها سعی کرد تا نقیض قرآن انشا کند ولی به غلط او را در عهد الهادی بالله خلیفهی عبّاسی (169 – 170) میگذارد.
27. اسامی این کتب در کتاب الفهرست ثبت است و علاوه بر اینها به قول الفهرست چندین کتاب در منطق و طب که از یونانی به پهلوی ترجمه شده بود ابنالمقفّع به فارسی ترجمه کرده و کتاب قاطیغوریاس (مقولات عشره) ارسطاطالیس و باری آرمنیاس یونانی را هم (شاید از روی ترجمهی پهلوی آنها) مختصر کرده و کتابی نموده که اقتباسی از کتاب اوّلی در مفاتیحالعلوم خوارزمی (ابوعبدالله محمّدبن احمدبن یوسف الکاتب) موجود است. به علاوه نامهی معروف تَنَّسَر هربدان هربد اردشیر بابکان را به شاهزادهی طبرستان نیز ترجمه کرده که امروز متن فارسی مترجّم از عربی آن در دست است. همچنین به قول مسعودی در مورج الذّهب به روایت از محمّدبن علی عبدی خراسانی ابنالمقفّع بعضی کتب مانی و ابن دیصان و مرقیون را نیز به عربی ترجمه کرده بوده است.
28.Rédiger.
29.Recension.
30. حمزهی اصفهانی صریح گوید «در کتاب خداینامه که چون به عربی ترجمه شد آن را کتاب تاریخ ملوک الفرس نامیدند...».
31. محمّدبن الجهم برمکی منجّم و شاعر معروف عهد مأمون بود که زایجهی طالع مأمون را درست کرد و از طرف مأمون به واسطهی انشای چند بیت شعر حاکم دینور و همدان و نهاوند و سوس شد پس از وفات مأمون و جلوس معتصم ظاهراً معزول و مغضوب بوده و حتّی معتصم حکم به قتل او داد و فقط به واسطهی اصرار احمدبن ابیداود خلاص شده و حبس شد. وفاتش معلوم نیست و شاید خیلی بعد از جلوس معتصم (218) نزیسته ولی چون جاحظ در کتاب البیان والتّبیین از او روایت میکند احتمال میرود که تا عهد خلیفه واثقبالله نیز زنده بوده است. لقب برمکی شاید به واسطهی بودنش در خدمت برامکه بوده.
32. زادویه بن شاهویه علاوه بر کتاب مذکور در متن یک کتاب دیگر نیز داشته در علّت اعیاد ایرانیان که ظاهراً آن هم به زبان عربی بوده و بیرونی در الآثار الباقیه مکرّر از آن نقل کرده. کلمهی داود باهری که در بعضی از نسخ مقدّمهی قدیم شاهنامه جزو اسامی مؤلّفین سیرالملوکها آمده شاید تصحیف همین «رادوی ساهوی» بوده که بینقطه و بدون هاء بدل فتحه در آخر ثبت شده بوده و غلط نسّاخ آن را به این شکل درآورده. به قول ابنخرداذبه زادویه لقب ملوک سرخس بوده. زادویه و ابنالمقفّع و محمّدبن الجهم هر سه ظاهراً مستقیماً از خداینامه پهلوی ترجمه کردهاند ولی سایر مؤلّفین آن کتاب را تهذیب نمودهاند.
33.تاریخ حیات این مؤلّف معلوم نیست ولی اگر بشود او را نوهی مطیار نامی از بزرگان اصفهان فرض کرد که در موقع استیلای عرب و فرار یزدجرد در سنهی31 در اصفهان سربلند کرده و بر ضدّ عربها برخاست در این صورت ممکن است زندگی او را در اوایل یا اواسط قرن دوم هجری بگذاریم و یکی از متقدّمین مؤلّفین این کتب میشود.
34.این مؤلّف و کتاب او بیشتر از سایرین معروف و مقبول بوده و شاید سبب آن مفصّلتر بودن آن بوده. به قول حمزهی اصفهانی مشارالیه بیست و اند نسخه از خداینامه را جمعآوری کرده و از روی مطابقهی اختلافات آنها تواریخ ملوک ایران را اصلاح کرد. حمزه و مؤلّف مجملالتّواریخ خیلی از کتاب او نقل میکنند و این کتاب ظاهراً تهذیب سِیَرالملوک بوده نه ترجمهی خداینامه زیرا که در کتاب حمزه آن را «اصلاح» اسم میدهد. تاریخ زندگی بهرام به ما معلوم نیست. مردانشاه که اسم پدر اوست اسم پسر زادانفرّوخ بن پیری گسگری کاتب حجّاج بنیوسف نیز بوده که پس از عمر دراز در سنهی 82 کشته شد. بارون روزن را در خصوص کتاب بهرام عقیده بر آن است که به کلّی از روی تحقیق و اجتهادات خود اوست و ترتیب تواریخ او به کلّی مصنوعی است.
35.موسی بن عیسی خسروی که اسمش در مقدّمهی تاریخ طبری فارسی و کتاب المحاسن و الأضداد جاحظ و در کتاب الفهرست و مجملالتّواریخ آمده ظاهراً در اواسط قرن سوم میزیسته و شاید کتاب خود را دربارهی سلاطین ساسانی در حدود سنهی 253 نوشته است زیرا که جاحظ (متوفّی در سنهی 255) کتاب المحاسبن را در اواخر عمر خود نوشته و در آن کتاب مطالب متعدّدی راجع به سلاطین ساسانی از کسروی نقل میکند و به قول بیرونی در الآثار الباقیه کسروی از موبد متوکّلی دربارهی عیدمهرجان روایت میکند و لهذا وی معاصر این موبد میشود و او چنانکه بیاید در عهد معتصم و متوکّل و شاید بعد از آن نیز میزیسته و هم کسروی (به نقل حمزهی اصفهانی از او) شکایت از اختلاف و اختلاط تواریخ سلاطین ایران و اختلاف زیاد نسخههای خداینامه کرده و گوید به جهت رفع این اختلافات و اصلاح تواریخ در مراغه با حسن بن علی همدانی رقّام پیش حاکم آنجا علاءبن احمد جمع شده و تحقیقات کردیم و چون علاءبن احمد اَزدی عامل یوسفبن محمّدبن یوسف مروزی والی ارمنستان بود [که در سنهی 234 ( به قول بلاذری) و 236 (به قول طبری) والی شده و در سنهی 237 کشته شد] و در سنهی 250 و 251 از طرف بغا معروف به شرابی باز عامل خراج ارمنستان بوده و بعدها در سنهی 252 حاکم آذربایجان بوده و در سنهی 260 مقتول شد لهذا ممکن نیست که پیش از سنهی 251 حاکم مراغه بوده باشد و لابدّ کسروی کتاب خود را بعد از این تاریخ نوشته است. کسروی کتابی نیز در خصوص نوروز و مهرجان داشته که جاحظ و بیرونی مطالب راجع به نوروز و مهرجان منقول از کسروی را ظاهراً از همان کتاب نقل کردهاند و ظاهراً همان کتاب است که در تاریخ طبرستان محمّد بن اسفندیار (تلخیص انگلیسی) به غلط به اسم پیروز و مهرگان [نیروز و مهرگان] به موسیبن عیسی السَّرَوی [الکسروی] نسبت داده شده و باز همان کتاب است که در کتاب الفهرست به غلط به ابوالحسین علیبن مهدی کسروی اسناد داده شده. در کتاب الفهرست موسی کسروی را به صفت کاتب توصیف کرده که معنی صاحب دیوان دارد. غیر از مشارالیه سه نفر دیگر نیز به لقب کسروی ملقّب بودهاند که عبارت است از علیبن مهدی سابقالذّکر و یزدجرد مهنبدان که هر دو در زمان معتضد بودند (279 – 289) و ابوالقاسم الکسروی اردستانی اصفهانی مقیم بخارا (از اواخر قرن چهارم).
بارون روزن در مقالهی مشروحی که دربارهی خداینامه در مجلّهی روسی سابقالذّکر نوشته به واسطهی جمع مقتبساتی که از کتاب موسی کسروی در مجمل التّواریخ و کتب جاحظ و حمزهی اصفهانی مانده وجود کتاب سیرالملوک کسروی دو مقولهی محتویات آن را تا اندازهای روشن نموده و ثابت کرده که آن کتاب در دست حمزه و مؤلّف مجمل بوده و خیلی مطالب مأخوذه از روایات هندی در آن مندرج بوده و ترجمهی مستقیم خداینامه نبوده بلکه تألیفی مبنی بر آن اساس بوده است.
36.از نسب و تاریخ زندگی این مؤلّف اطّلاعی در دست نیست. سه نفر مهران نام از اهل اصفهان میدانیم که یکی پدر حمید کاتب از منشیان برامکه و دیگری مهران پدر قُتیبه از نحوییّن کوفه متوفّی سنهی 200، سومی مهرانبن خالد پدر احمدبن مهران از اوایل قرن سوم است. چون اسم او هم در مقدّمهی بلعمی به طبری و هم در مقدّمهی قدیم شاهنامه ذکر شده لابدّ پیش از اواسط قرن سوم بوده است.
37.الآثار الباقیه، صفحهی 99.
38.این کتاب یکی از مآخذ شاهنامهی ابوعلی بلخی شاعر بوده.
39.اصل اسم ظاهراً آردوات است که اغلب در برخی آذرباد شده وشاید آذرباد موبد بغداد که بیرونی بعضی مطالب از او نقل میکند و به قول یوستی در حدود سنهی 200 میزیسته همین شخص باشد.
40.رجوع کنید به صفحهی 8 ستون 1 از همین شماره.
41.از این مؤلّف و حال تاریخ او چیزی بر نگارنده معلوم نیست.
42. جلد 3 صفحهی 185.
43.الآثار الباقیه، صفحه 223.
44. کتاب البلدان تألیف ابوبکر احمدبن محمّد الهمدانی، صفحهی 247.
45.کسروی (به نقل بیرونی از او) از موبد متوکّلی در باب روز مهرجان روایتی میکند و گوید از وی شنیدم (الآثار الباقیه، صفحهی 223] و ابنالفقیه دربارهی آذرجُشنَسب شرحی از او نقل میکند که در ضمن آن از وقایع سال 282 سخن میراند. لهذا اگر مصداق همهی این اسامی و القاب چنانکه حدس زدیم یک شخص باشد باید خیلی عمر کرده باشد که در ایّام معتصم (متوفّی سنهی 227) نامدار بوده و پس از سنهی 282 مأخذ روایات یا منشأ تألیفات بوده باشد. حمزهی اصفهانی کتاب متوکّلی را در دست داشته و در کتابالتصحیف خود از متوکّلی نقل کرده.
آقای مجتبی مینوی در کاغذی که به نگارنده نوشته شرحی در باب کتاب التصحیف حمزهی اصفهانی مینویسد که نسخهی بسیار مصحَّح مضبوطی از همین کتابالتنبیه علی حدوث التصحیف که قبل از قرن هفتم هجری استنساخ شده و اکنون نسخه متعلّق به کتابخانهی مدرسهی مروی طهران است به دست ایشان رسیده و در آن کتاب در ضمن بیان علّت وقوع تصحیف در خط عربی و عروض اشتباه در تهجّی آن و اصل وضع خط عربی و منشأ آن شرحی قریب سه صفحه و نیم نسخهی مزبور از «رودشت بن ازدرحوری محمّدالمؤیّد المعروف بابیجعفر المتوکّلی» نقل کرده است و همچنین آقای مینوی در ضمن مطالعهی تاریخ طبری در ذیل حوادث سنهی 225 در ضمن محاکمهی افشین ملاحظه کردهاند که ذکر شده یکی از مناظرین او موبدی بود و بعد از آن سخنان خود را گفت افشین گفت: «خبرونی عن هذا الّذی یتکلّم بهذا الکلام ثقة هو فی دینه و کان الموبد مجوسیاً اسلم بعد علی یدالمتوکّل و نادمه قالولا الخ...» ظاهراً در جملهی مقبول از کتاب حمزهی اصفهانی کلمهی «مؤید» همان مؤبد بوده است.
46.کتاب تاریخ سنی ملوکالارض و الأنبیاء.
47. اصل عبارت جاحظ چنین است «و من احتاج الیالعقل و الأدب و العلم بالمراتب و العبر و المثلات و الالفاظ الکریمة و المعانی الشریفة فلینظر الی سیر الملوک» [محصّل].
48.این قصّه به آن تفصیل که جداگانه در اواخر عهد ساسانیان پرداخته شده بود ظاهراً در اصل خداینامه نبوده چنانکه در ترجمهی ابن المقفّع نیز (به حسب آنچه از کتب ابن قتبیه و ابنبطریق مستفاد میشود) حکایت بهرام چوبین به اختصار بوده. قسمت مهمّی از این قصّهی پهلوی در الأخبار الطوال دینوری و در نهایة الأرب منسوب به او و در ترجمهی طبری بلعمی و در تاریخ یعقوبی و هم چنین در یکی از دو مأخذ طبری و در کتاب مسعودی برای ما مانده [نولدکه].
49. ظاهراً مقصود از نسخههای خداینامه هم که در دست بهرام موبد بوده ترجمهی عربی آن کتاب بوده به دست ابنالمقفّع نه اصل پهلوی، این خیال را تأیید میکند اینکه حمزهی اصفهان سیرالملوک بهرام را «اصلاح» مینامد نه «نقل». کریستِنسِن نیز در کتاب اوّلین انسان و اوّلین پادشاه در تاریخ اساطیری ایرانی همین عقیده را اظهار کرده (صفحهی 83) [محصّل.]
50.حمزه اصفهانی در کتاب خود بابی مخصوص آورده در بیان آنچه در خداینامه بوده ولی ابنالمقفّع و محمّدبن الجهم آن را حکایت نکردهاند ولی این فقره جالب نظر است که بعد از آن حمزه به این طریق شروع به حکایت مطالب حذف شدهی خداینامه میکند که گوید چنین خواندم در کتابی که از کتاب ایرانیان موسوم به ایسنا [آوستا] نقل شده بود [محصّل].
51.در عیون الأخبار استخراجاتی هم از کتاب التّاج و کتاب آئین ترجمهی ابنالمقفّع از پهلوی و کتاب آداب تألیف او نیز موجود است [نولدکه].
52.مؤیّد این فقره آن است که نه تنها تاریخ طبری و کتاب گمنام بلکه یعقوبی هم در مأخذی که داشتند تاریخ یولیانوس را که از رمان سریانی به تاریخ ایران داخل و مخلوط شده بود یافته و همانطور مثل جزو داستان ایران نقل کردهاند [نولدکه].
53.نولدکه به واسطهی بعضی مطابقهها که میان روایات منقوله در کتاب گمنام از ابوجعفر زرتشت و عین آنها در طبری میکند احتمال میدهد منشأ این روایات ثالث طبری موبد مزبور باشد که در اواسط قرن سوم میزیسته [محصّل].
54.در این کتاب استاد بزرگ برای اوّلین بار تاریخ ساسانی را تصفیه و روشن کرده و عدّهی سلاطین و تاریخ حقیقی جلوی و وفات و مدّت سلطنت آنها را که معمّای قرون مدیده بود وکِسرَوی و حمزهی اصفهانی و بیرونی و موبدان اوایل اسلام از آن عاجز شدند به تحقیق حل کرده و در واقع این تاریخ را زنده کرده و منّت بزرگی بر علم تاریخ گذاشته.
55.در این مقالات متسلسله هر جا که به کتاب الفهرست و عدد صفحات آن رجوع شده مقصود چاپ لایپزیگ است از بلاد آلمان که در سنهی 1871 میلادی به اهتمام استاد فلوگِل با حواشی زیاد به طبع رسیده.
56.کتاب البلدان یعقوبی (احمدبن ابییعقوب واضح) چاپ لیدن سنهی 1892 میلادی، صفحهی 238.
57.کتاب نهمطان چنانکه اسم آن قرینهی عجمیّت است ظاهراً از روی کتب نجومی ایرانی پرداخته شده بوده چنانکه از یک قطعهای که از آن کتاب (قریب دو صفحه) در کتاب الفهرست نقل شده هم استنباط میشود.
58.کتاب الفهرست، صفحهی 244.
59.در باب زیج شهریار گولیوس (Golius) مفصّلاً در حواشی بسیار مفید خود به کتاب الحرکات السّماویة و جوامع علم النّجوم احمدبن محمّدبن کثیر فرغانی شرح میدهد. این کتاب فعلاً دم دست نگارنده نبود.
60. مسعودی در کتاب التّنبیه و الاشراف (صفحهی 102) گوید «در مقابله و معارضهی کتاب مقاتل فرسانالعرب تألیف ابوعبیده معمربن المثّنی ما نیز کتابی موسوم به مقاتل فرسان العجم نوشتیم که در آن وقایع سواران نامدار و دلاوران از پادشاهان و سایر طبقات ایران را و سبب قتل آنها را و وقایع و جنگهای مشهور آنها را درج کردیم» همچنین در مقابل کتاب موسوم به جمهرة انسابالعرب ابنخرداذبه جمهرة انساب الفرس در انساب ایرانیان قدیم نوشته.
61. عنترةبن شدّادبن عمرو [یا عمروبن شدّاد] بن معاویة العَبسی پهلوان و شاعر معروف عرب است که در سی سال قبل از هجرت شهرت یافته و مشهورترین پهلوانان عرب شده.
62.ابوثور عمروبن معدیکرب شاعر و پهلوان معروف عرب که بنا به روایات در سنهی 530 میلادی متولّد شده و در سنهی 21 هجری وفات کرد. مشارالیه از نژاد نجبای یمن و از قبیلهی بنی زُبید بوده و به واسطهی زور خارقالعاده که به وی نسبت میدهند معروف بوده.
63.بنیهلال قبائل بدوی بودند که در زمان خلفای عباسی در عربستان تاختوتاز کرده و پیشهی تاراج داشتند و بعدها خلفای فاطمی و قرامطه آنها را مغلوب کرده و در مصر مسکن دادند.
64. محقّقین علما را عقیده آن شده که از بعضی از این گونه قصّههای عربی و مخصوصاً سیرة عنتر و بنیهلال ظاهراً از قرون اولای هجرت و خیلی پیش از پرداخته شدن این قصّهها که در قرون بعد (شاید در قرن ششم و بعد از آن) سرو صورتی گرفته و چیزی ولو مختصرتر موجود در افواه دائر بوده است [بروکِلمَن در تاریخ ادبیات عرب، جلد 2، صفحهی 62 و دائرةالمعارف اسلامی در مادّهی رومان عنتر].
65.مخصوصاً در ضمن تاریخ ملوک حیره که سرگذشت آنها ارتباطی تامّی با تاریخ ساسانیان داشت ظاهراً از تاریخ ایران سخن رانده بود.
66. ابوعامر عمروبن شراحیل شعبی در سنهی 105 وفات یافته. عطا نیز چون به قول نهایة الأرب منسوب به دینوری از شعبی روایت میکند باید معاصر او باشد.
67. کتاب الفهرست، صفحهی 105.
68. ایضاً صفحهی 114.
69.رجوع شود به شمارهی 11 کاوه صفحهی 10 ستون دوم حاشیه.
70. کتاب الفهرست، صفحهی 54.
71.کتاب الفهرست، صفحهی 123.
72.ایضاً، صفحهی 119.
73.ایضاً، صفحهی 132.
74.ایضاً، صفحهی 146.
75.ایضاً، صفحهی 128.
76.مروجالذّهب، جلد اوّل.
77.مشارالیه کتاب خود را میان سنهی 230 و 234 تألیف کرده. خودش ایرانی بوده و جدّش که زردشتی بود اسلام اختیار کرد.
78. رجوع شود به کاوه شمارهی 10 صفحهی 12 ستون 2 – حاشیهی 3.
79.این کتب از قدیمترین کتب ایرانی بوده که در آن قوت در دست بوده و به قول مؤلّف کتاب الفهرست از هفت کتاب مهم مانی یکی به زبان فارسی (پهلوی) و باقی به سریانی بوده و شاید کتاب فارسی همان کتاب معروف شاپورکان بوده که برای شاپور اوّل ساسانی تألیف کرده بود. اسامی کتب مانی علاوه بر کتاب الفهرست در تاریخ یعقوبی (احمدبن ابییعقوب بنجعفر بن وهب بن واضح) که در حدود سنهی 260 نوشته شده ثبت است با نقل بعضی مطالب از آنها و خصوصاً از شاپورکان. در کتاب الملل و النّحل شهرستانی (ابوالفتح محمّدبن عبدالکریم متوفّی سنهی 548) نیز از کتاب شاپورکان و از یک کتاب دیگر مانی که به کتاب الجبله موسوم بوده و ابواب آن مرتّب به ترتیب حروف تهجّی بوده مطالبی منقول است. در مجملالتّواریخ نیز کتابی به مانی نسبت داده موسوم به «صوب». (تقیزاده) قطعاتی از کتاب شاپورگان مانی به زبان فارسی میانه در منطقهی تورفان چین به دست آمد و اکنون دو چاپ علمی از آن بخشها در اختیار محقّقان است: (پژمان فیروزبخش)
80.کاوه شمارهی 10 صفحهی 13 ستون 1 – حاشیهی 3.
81. افتیشیوس (Eutychius)بطریرک فرقهی ملکانی در اسکندریهی متوفّی در سنهی 328 که در عربی به سعیدبن البطریق معروف است در سنهی 263 در مصر متولّد شده و در سنهی 321 به منصب خلیفهگری نصاری در اسکندریه نائل شد (بروکلمن تاریخ ادبیات عرب، جلد 1، صفحهی 148).
82.ابوجعفرمحمّدبن جریری طبری مؤلّف تاریخ معروف تاریخ الرّسل و الملوک که در سنهی 302 ختم شده. خود طبری در سنهی 310 وفات یافته. تاریخ طبری به اهتمام علامه دُخویِه در لیدن از بلاد هولاند به طبع رسیده.
83. این کتب از قدیمترین کتب ایرانی بوده که در آن قوت در دست بوده و به قول مؤلّف کتاب الفهرست از هفت کتاب مهم مانی یکی به زبان فارسی (پهلوی) و باقی به سریانی بوده و شاید کتاب فارسی همان کتاب معروف شاپورکان بوده که برای شاپور اوّل ساسانی تألیف کرده بود. اسامی کتب مانی علاوه بر کتاب الفهرست در تاریخ یعقوبی (احمدبن ابییعقوب بنجعفر بن وهب بن واضح) که در حدود سنهی 260 نوشته شده ثبت است با نقل بعضی مطالب از آنها و خصوصاً از شاپورکان. در کتاب الملل و النّحل شهرستانی (ابوالفتح محمّدبن عبدالکریم متوفّی سنهی 548) نیز از کتاب شاپورکان و از یک کتاب دیگر مانی که به کتاب الجبله موسوم بوده و ابواب آن مرتّب به ترتیب حروف تهجّی بوده مطالبی منقول است. در مجملالتّواریخ نیز کتابی به مانی نسبت داده موسوم به «صوب». (تقیزاده) قطعاتی از کتاب شاپورگان مانی به زبان فارسی میانه در منطقهی تورفان چین به دست آمد و اکنون دو چاپ علمی از آن بخشها در اختیار محقّقان است: (پژمان فیروزبخش)
84. کاوه شمارهی 10 صفحهی 12 ستون 2 – حاشیه 3.
85.مطهّربن طاهر مقدسی که در سنهی 355 تألیف کرده و کتاب او به اهتمام هوارت با ترجمهی فرانسوی به طبع رسیده.
86. رجوع شود به کاوه شمارهی 10 صفحهی 11 ستون 2 حاشیه 2. مانند کتاب البخلاء و کتابالحیوان و کتاب المحاسن و الأضداد و غیره. کتاب اخیر مانند کتاب المحاسن و المساوی تألیف ابراهیم بن محمّد بیهقی که در حدود سنهی 300 تألیف شده ظاهراً تقلید کتاب شایست لاشایست پهلوی قدیم است.
87.ابوریحان محمّدبن احمد بیرونی خوارزمی متوفّی سنهی 440 مؤلّف الآثار الباقیه عن القرون الخالیه (که به اهتمام استاد زاخائو در لایپزیگ از بلاد آلمان در 1878 میلادی به طبع رسیده) و کتاب تحقیق ما للهند من مقولة مقبولة فی العقل او مرذولة که باز به اهتمام استاد مشارالیه به طبع رسیده و کتاب التفهیم فی صناعة التنّجیم و قانون مسعودی که نسخهی خطی هر دو کتاب موجود است. بیرونی از بزرگترین علمای دقیق و آگاه ایران بوده و به زبان سریانی و سانسکریت اطّلاع کامل داشته و رنج بسیار در تحقق امور راجع به ایران قدیم و هند برده و از مآخذ اصلی آنها و موبدان و برهمنان فرا گرفته. مشارالیه در کتب خود از ابوالعبّاس ایرانشهری و ابوسعید شاذان و سعیدبن الفضل و ثابت آملی و ابوسعید احمدبن عبدالجلیل سگزی و ابوالفرج ابراهیم بن احمدبن خلف زنجانی و ابوالحسن آذرخور بن یزدانخسیس [مهر آذرگشنسپ؟] و زادویه بن شاهویه نقل میکند.
88.کارنامهی نوشیروان در قرون اولی اسلام معروف بوده و به عربی کتاب الکارنامج نامیده میشد. از این کتاب در کتب عربی قدیمی اقتباساتی شده و یک قسمت بزرگی از آن در کتاب تجاری الأمم مسکویه (ابوعلی احمدبن محمّدبن یعقوب متوفّی سنهی 421) باقی است.
89.این کتاب را به قول کتاب الفهرست ابنالمقفّع به عربی ترجمه نموده و به قول مسعودی (کتاب التّنبیه و الأشراف، صفحهی 104) خیلی بزرگ بوده مشتمل بر هزاران اوراق و تمام آن پیدا نمیشد مگر پیش موبدان و سایر رؤسای زردشتیان و کتاب کهناماه (گاهنامه) که در آن درجات و رُتَب دولتی و مذهبی رسمی ممالک ایران ثبت بوده و ششصد مراتب در آن شرح داده شده بود از اجزای این کتاب بوده است. آئیننامه ظاهراً معنی وسیعی داشته و مجموع رسالههایی را که در آئین (آداب) جنگ و فنّ لشکرکشی، تیراندازی، چوگانبازی و آئین پیشینگویی از روی دلالت پرواز مرغان و در باب نصایح پادشاهان گذشته در آداب سلطنت بوده آئیننامه میخواندند که در عربی «آداب» نامیدند. این کتاب را ابنالمقفّع به عربی ترجمه کرده و اقتباساتی از آن در کتاب عیون الأخبار ابن قُتیبه (ابومحمّدعبدالله بن مسلم بن قُتیبه متوفّی سنهی 276) باقی است و مخصوصاً یک فصل کامل آن در خصوص تفأل و تطیّر (زجر و عیافه) در عیونالأخبار درج است. مسعودی (ابوالحسن علیّبن الحسین متوفّی سنهی 346) نیز آن کتاب را در دست داشته و آن را کتاب الرّسوم نامیده و در کتاب مروجالذّهب شرحی از آن درج کرده. مؤلّف کتاب الفهرست چندجا ذکر از این کتاب نموده و ثعالبی (ابومنصور عبدالملک بنمحمّدبن اسمعیل متوفّی سنهی 429) نیز در غُرَر اخبارملوک الفُرس و سِیرَهم از آن کتاب نقل میکند. شرح مختصری هم از مضمون آن در باب نهم کتاب مرزباننامه آمده. بارون روزن در جلد هشتم Mèlange Asiatique شرحی دربارهی آئیننامه نوشته.
90. ابوعبدالله محمّدبن احمدبن یوسف الخوارزمی که کتاب خود را در حدود سنهی 370 نوشته. این کتاب را وان ولوتن (Van Vloten) در سنهی 1895 میلادی در لیدن به طبع رسانیده.
91.کتبی که در علم مسالک و ممالک (جغرافی) از مؤلّفین عرب به دست آمده همه را به زحمات بسیار و همّت خستگیناپذیر استاد دُخویه در یک سلسله انتشارات موسوم به «کتابخانهی جغرافیّون عرب» نشر کرده که علاوه بر معجمالبلدان یاقوت حموی و تقویم البلدان ابوالفداء و غیره مشتمل است بر اقدام کتب موجوده در این باب مانند کتاب المسالک و الممالک ابن خرداذبه و کتاب البلدان یعقوبی و کتاب الخراج ابوالفرج قدامة بن جعفر بغدادی و کتاب الاعلاق النّفسیه ابنرسته و کتاب البلدان همدانی و کتاب المسالک و الممالک ابنحوقل و صور الاقالیم اصطخری و التّنبیه و الاشراف مسعودی و غیره.
92.این کتاب عربی که یک نسخهی خطّی از آن در کتابخانهی دولتی برلین محفوظ است کتاب بسیار نفیس و مفیدی است مشتمل بر تاریخ ملل مختلفه و از آن جمله تاریخ ایران و در سنهی 532 تألیف شده چون نه اسم کتاب و نه اسم مؤلّف معلوم است این کتاب را عموماً به اسم آقای اشپرنگر که آن را به دست آورده و در تحت عدد 30 از مجموعهی او مینامند. مؤلّف این کتاب به عقیدهی نگارنده که آن را مرور کرده یا یهودی بوده و یا به زبان عبری آشنا بوده و به کتب یهود دسترس داشته است. از این کتاب نگارنده همهجا به اسم کتاب گمنام اسم برده و میبرد.
93. ابوعبدالله بن محمّدبن محمّد بن عبیدالله بلعمی که تاریخ طبری را در سنهی 352 ترجمه کرده. (تقیزاده) صورت صحیح نام مترجم تاریخ طبری به فارسی «ابوعلی محمدبن محمد عبدالله/ عبدالله التمیمی البلعمی» است. (پژمان فیروزبخش)
94. مجملالتّواریخ کتابی است فارسی در تاریخ که در سنهی 520 تألیف شده و اسم مؤلّف معلوم نیست و یک نسخهی منحصربه فردی از آن در کتابخانهی ملّی پاریس موجود است. این کتاب دارای مطالب مفید است و مخصوصاً قسمت راجع به تاریخ ایرانش اگر چه عمده از کتاب حمزهی اصفهانی اخذ کرده ولی مآخذ دیگر هم داشته و مهم است. ظاهراً یکی از سیرالملوکهای عربی نیز غیر از مال ابنالمقفّع در دست مؤلّف این کتاب بوده. این قسمت کتاب را ژول موهل (Mohl) در چند قسمت به تفاریق در مجلهی آسیایی فرانسوی سلسلهی سوم جلد 11 و 12 و 14 نشر کرده.
95.شهرستانی از ابوعیسی محمّدبن هارون الورّاق که زردشتی بوده و مسلمان شده و همچنین از ابوسعید مانوی که در سنهی 271 تألیف کرده و مآخذ قدیمهی دیگر نقل میکند. این کتب از قدیمترین کتب ایرانی بوده که در آن قوت در دست بوده و به قول مؤلّف کتاب الفهرست از هفت کتاب مهم مانی یکی به زبان فارسی (پهلوی) و باقی به سریانی بوده و شاید کتاب فارسی همان کتاب معروف شاپورکان بوده که برای شاپور اوّل ساسانی تألیف کرده بود. اسامی کتب مانی علاوه بر کتاب الفهرست در تاریخ یعقوبی (احمدبن ابییعقوب بنجعفر بن وهب بن واضح) که در حدود سنهی 260 نوشته شده ثبت است با نقل بعضی مطالب از آنها و خصوصاً از شاپورکان. در کتاب الملل و النّحل شهرستانی (ابوالفتح محمّدبن عبدالکریم متوفّی سنهی 548) نیز از کتاب شاپورکان و از یک کتاب دیگر مانی که به کتاب الجبله موسوم بوده و ابواب آن مرتّب به ترتیب حروف تهجّی بوده مطالبی منقول است. در مجملالتّواریخ نیز کتابی به مانی نسبت داده موسوم به «صوب». (تقیزاده) قطعاتی از کتاب شاپورگان مانی به زبان فارسی میانه در منطقهی تورفان چین به دست آمد و اکنون دو چاپ علمی از آن بخشها در اختیار محقّقان است: (پژمان فیروزبخش)
96.کتاب فتوحالبلدان تألیف احمدبن یحیی بن جابرالبلاذری متوفّی سنهی 279.
97.دائرةالمعارف اسلامی.
98.الأغانی جلد 20، صفحهی73. دو بیت افتتاحی منظومهی کلیله در کتاب الأغانی برای ما مانده که مثنوی است از بحر رجز مسدّس. همین نظم کلیله و نظمهای عربی دیگر آن که به قول کتاب الفهرست علیّبن داود و بشربن المعتمد پرداخت بودند به اغلب احتمال منشأ خیال رودکی در نظم کلیله به فارسی شده. در کتاب الاوراق صولی قریب پنجاه بیت شاید از کلیله و دمنهی ابان موجود است.
99.کتاب الفهرست صفحهی 119 و 163 و 305. ابان کتب مترجم را به رشتهی نظم میکشید.
100.الأغانی، جلد 20، صفحهی 73.
101. کتاب فتوحالبلدان تألیف احمدبن یحیی بن جابرالبلاذری متوفّی سنهی 279.
102.در این باب رجوع شود به مقالهی عالمانهی میرزا محمّدخان قزوینی به عنوان «قدیمیترین شعر فارسی بعد از اسلام» در شمارهی 35 از دورهی قدیم کاوه و مقالهی علّامه استاد کریستنسن دانمارکی به عنوان «شعر پهلوی و شعر فارسی قدیم» در شمارهی 4 – 5 از دورهی جدید کاوه – اشعار قدیمی ایرانی خواه قبل از اسلام و خواه بعد از آن تا اواسط قرن سوم همه از قبیل نثر مسجّع بود که عدد هجاها در مصراعها مساوی بوده و آنها را شعر هجائی و تصنیف توان نامید و بعید نیست که با همین نوع اشعار نیز داستانهای ملّی را قطعهقطعه نظم نموده بودهاند. جاحظ در کتاب المحاسن و الأضداد - طبع مصر صفحهی 177 – گوید «که در روز نوروز پیش پادشاه [در عهد ساسانیان] آوازخوانی و نغمههای سئوال و جواب و نغمات بهار و تغنّیات دیگری که در آن اخبار و داستانهای پهلوانان و غناهای آفرین خسروانی و ماذراستانی و فهلبد [باربد] تغنّی میشد و فهلبد در ایّام خسرو پرویز بوده از اهل مرو و از نواهای او مدح پادشاه و ذکر فتوحاتش و غزواتش و مجالسش بود و این به منزلهی شعر است در کلام عرب که به الحان درآورده میشد و هر روز وی یک شعر تازه و شیوهی نوی در میآورد».
103.قریب به قطع توان گفت که شعر عروضی در قرون سوم در فارسی پدید آمده.
104.استاد نولدکه تصوّر میکند که بعضی اشعار منسوب به رودکی در لغت فرس اسدی از سندبادنامه است (رجوع شود به مقدمهی استاد پاول هورن به آن کتاب).
دورهی جدید کاوه، شمارهی 11، سال پنجم (شمارهی مسلسل 46)، تیرماه قدیم 1290 یزدگردی = غرّهی ربیعالاوّل سنهی 1339 = 13 نوامبر فرنگی 1920 میلادی. [صفحات 411 – 416 چاپ جدید کاوه].