شاهنامه‌های فارسی

اسم این شاهنامه و مؤلّف آن فعلاً فقط از یک مأخذ برای ما معلوم است و آن کتاب الآثار الباقیه تألیف ابوریحان بیرونی است. در این کتاب پس از آنکه خود بیرونی در خصوص اولین انسان و خلقت و سرگذشت کیومرث شرحی به روایت از ابوالحسن
سه‌شنبه، 28 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شاهنامه‌های فارسی
شاهنامه‌های فارسی

 



 

سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی

اسم این شاهنامه و مؤلّف آن فعلاً فقط از یک مأخذ برای ما معلوم است و آن کتاب الآثار الباقیه تألیف ابوریحان بیرونی است. در این کتاب پس از آنکه خود بیرونی در خصوص اولین انسان و خلقت و سرگذشت کیومرث شرحی به روایت از ابوالحسن آذرخور مهندس ذکر می‌کند گوید «ولی ابوعلی محمّدبن احمد بلخی شاعر در شاهنامه این حکایت را در ابتدای انسان به طور دیگری غیر از آنچه ما ذکر کردیم آورده پس از آنکه ادّعا کرده که اخبار آن را از روی کتاب سیرالملوک عبدالله بن المقفّع و مال محمّدبن جهم برمکی و مال هشام بن‌القاسم و مال بهرام‌بن مردانشاه موبد شهر شاپور و مال بهرام‌بن مهران اصفهانی تصحیح کرده و بعد آن را با آنچه بهرام زردشتی نوشته مقابله کرده است...» (1). پس از آن بیرونی شرح خلقت کیومرث و گزارش او را از همان شاهنامه نقل کرده که در آخر آن حکایت در باب اولاد میشی و میشیانه رجوع می‌دهد به کتاب اَوستا. (2)
بارون روزِن را عقیده چنان است که این شاهنامه ممکن است همان شاهنامه‌ی معروف ابومنصوربن عبدالرّزاق باشد و این فقره اگرچه دلیلی قطعی بر آن نداریم به نظر نگارنده هم بعید نمی‌آید. (3) اگر چه در میان مؤلّفین شاهنامه‌ی علی‌الاطلاق یعنی ابومنصوری که اسامی‌شان در دیباچه‌ی بایسنقری شاهنامه‌ی فردوسی ذکر شده اسمی از ابوعلی نیست و فقط اسامی چهارنفر ذکر شده لکن این دیباچه که در سنه‌ی 829 تألیف شده چندان قدیمی نیست و روایت آن حجّت قاطع نمی‌تواند باشد و فردوسی خود مخصوصاً صریح گوید:

 

ز هر کشوری موبدی سالخورد *** بیاورد کین نامه را گرد کرد

و پس از چند بیت گوید:

چو بشنید از ایشان سپهبد سخن *** یکی نامورنامه افکند بُن

و از این قرار ممکن است آن دانشمندان زردشتی که در طوس پیش ابومنصور برای این کار جمع شده بودند اجتماع ایشان به جهت انشاء و تألیف کتاب فارسی نبوده بلکه برای ترجمه‌ی شفاهی و کتبی از پهلوی و مخصوصاً به جهت اینکه هر کدام قسمتی و یا نسخه‌ای از خدای‌نامه داشته بوده باشد (چنانکه از خود کلام فردوسی بر می‌آید که گوید: «یکی نام بُد از گهِ باستان... پراکنده در دست هر موبدی...») پس اقلّاً امکان دارد که موبدان زردشتی اصل کتب پهلوی را ترجمه و نقل کرده و روایات سینه به سینه‌ی خودشان را شرح داده باشند و یک یا چند نفر فارسی‌نویس عربی‌دان به حکم حاکم مزبور به تألیف و تدوین همه‌ی این داستان‌ها به فارسی اسلامی مباشرت کرده و آن را با مآخذ عربی و سیرالملوکها نیز تطبیق کرده باشد و الله اعلم.
مؤیّد این حدس مذکور در فوق آن است که بیرونی از شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی به لفظ مطلق «فی الشاهنامه» حرف می‌زند نه «فی شاهنامجه» یا «فی الشاهنامة الّتی الّفها...» و چون در همان کتاب بیرونی دومرتبه‌ی دیگر در مواقع مختلفه لفظ «الشاهنامه» به طور اطلاق آمده و مقصود در هر دو جا شاهنامه‌ی ابومنصوری بوده لهذا می‌شود تصوّر کرد که اگر در این مورد مقصود غیرآن شاهنامه می‌بود به لفظ مطلق ذکر نمی‌کرد. این فقره هم که مطالب منقول از شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی در شاهنامه‌ی فردوسی که نظم شاهنامه‌ی ابومنصوری است دیده نمی‌شود اگرچه ظاهراً منافی این حدس است ولی آن قدرها دلیل قاطع نیست زیرا که فردوسی مخصوصاً این مطالب را و کلّیه‌ی قسمت راجع به خلقت و غیره را که منافی ذوق مسلمین بود در منظومه‌ی خود نیاورده چنانکه ابن‌المقفّع و محمّدبن الجهم نیز خیلی از این قبیل مطالب را در ترجمه‌ی خودشان از خدای‌نامه حذف کرده بودند.

شاهنامه‌ی مذکور در کتاب ثعالبی

همین حدس در مادّه‌ی شاهنامه‌ای که ثعالبی از آن نقل می‌کند نیز جاری است زیرا که مخصوصاً ثعالبی آن کتاب را به احتمال قوی در دست داشته و یکی از مآخذ وی در تألیف کتاب غُرَرِ ملوک‌الفرس و سِیَرهم بوده است. زوتنبرگ (4) در دیباچه‌ی فرانسوی خود به همین کتاب ثعالبی که به اهتمام وی به طبع رسیده مندرجات آن را به دقّت تمام با مندرجات شاهنامه‌ی فردوسی (که منظومه‌ی همان شاهنامه‌ی ابومنصوری است) مطابقه کرده و عدّه‌ی زیادی از جمله‌ها و تعبیرات پیدا کرده که در کتاب ثعالبی و شاهنامه هر دو عیناً مثل هم است و آنها را در دیباچه‌ی مزبور (صفحه‌ی 25 و 26 و 27) درج و مطابقه نموده. همچنین در ترتیب وقایع و تواریخ مشابهت زیادی فیمابین این دو کتاب موجود است که نظر را می‌زند و قرینه‌ی این می‌شود که مأخذ هر دو کتاب در آن مطالب یکی بوده و آن شاهنامه‌ی ابومنصوری تواند شد. ازسر تا پای کتاب ثعالبی دلایل این مدّعا دیده می‌شود. (5)
زوتنبرگ از طرف دیگر محلّ اختلاف دو کتاب را هم همه‌جا جمع کرده و مطالبی ذکر کرده که در آنها دو کتاب در روایت مختلف می‌شوند. لکن اختلاف دو کتاب در بعضی جاها به هیچ وجه باعث شکّی در ادّعای سابق ما نمی‌شود چه مقصود ما آن نبود که کثاب ثعالبی عین ترجمه‌ی شاهنامه‌ی منثور بوده بلکه این کتاب چندین مأخذ داشته از قبیل کتاب ابن‌خرداذبه و تاریخ طبری و غیره که از آن جمله یکی هم شاهنامه بوده.
ذکری که ثعالبی از شاهنامه می‌کند بدین قرار است: اوّلاً در موقع ذکر وقایع عهد گشتاسپ و داستان ارجاسپ چنین گوید «پس در زمان او (6) کسی فرمانروا بود که ارباب تواریخ و ناقلان اخبار در نام وی اختلاف کرده‌اند. طبری گفته که او خرزاسف بود و ابن‌خردازبه گفته هزاراسف و صاحب کتاب شاه‌نامه گفته ارجاسف و این مشهورتر است». در جای دیگر در مورد سلاطین اشکانی چنین گوید: «و چنانکه در انساب آنان اختلاف واقع شده در اسامیشان و تقدّم و تأخّرشان و مدّت سلطنتشان نیز اختلاف است. طبری در یکی از روایتهای خود ذکر کرده که اوّلین کسی که از آنان سلطنت یافت اشک‌بن اشکان بوده و مدّت سلطنتش بیست‌و یک سال بوده و در این روایت صاحب کتاب شاه‌نامه با او موافقت کرده ولی در مدت سلطنت وی مخالفت نموده وگفته که ده سال بوده. بعد از آن طبری در روایت دیگری ذکر کرده که نخستین آنان اقفور شاه بود و شصت‌و دو سال سلطنت کرده و ابن‌خرداذبه در این روایت با او موافق است و در حکایت مبلغی نیز افزوده...». (7)
این شاهنامه که ثعالبی از آن ذکر کرده شاهنامه‌ی فردوسی نیست زیرا که اوّلاً ما قراینی در دست داریم که منظومه‌ی فردوسی در عصر ثعالبی و بیرونی و حتّی مدّتها بعد از آن (8) هنوز انتشار کامل نیافته بود و همه‌جا شاهنامه‌ی منثور قدیمی معروف محلّ رجوع بوده و حتّی مقصود از شاهنامه‌‌ای که سلطان محمود غزنوی (که شاهنامه‌ی فردوسی به نام خود اوست) در موقع گرفتار ساختن مجدالدّوله‌ی دیلمی و فتح ری در سنه‌ی 420 با وی از آن حرف زد (9) نیز به احتمال قوی باز شاهنامه‌ی منثور ابومنصوری بوده است. ثانیاً ثعالبی به منظوم بودن شاهنامه هیچ اشاره‌ نمی‌کند و ثالثاً مدّت سلطنت اشکانیان که ثعالبی از شاهنامه نقل می‌کند اصلاً در شاهنامه نیست.
ولی با همه‌ی این قراین دالّه بر اینکه مقصود از شاهنامه‌ی مذکور در کتاب ثعالبی همان شاهنامه‌ی ابومنصوری است یک اشکال بزرگ باقی است که فعلاً قابل حلّ نیست و آن این است که اسم و مدّت سلطنت اوّلین پادشاه اشکانی که ثعالبی از کتاب شاهنامه نقل می‌کند نه با اسم و نه با مدّت سلطنت اوّلین پادشاه از سلسله‌ی مزبور که بیرونی در الآثار‌الباقیه در جدول اشکانیان منقول از شاهنامه‌ی ابومنصوری آورده مطابقت ندارد زیرا در آنجا اسم اوّلین پادشاه اشک بن‌دارا و مدّت سلطنتش 13 سال است و اسم پادشاه دوم اشک‌بن اشک و مدّت سلطنت 25 سال است. اگر این اشکال را ناشی از اختلاف نسخه‌های یک کتاب نتوانیم فرض کنیم آن وقت باید بگوئیم که ثعالبی هم مانند معاصر خود بیرونی کتاب شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی را در دست داشته و از آن نقل کرده یا اصلاً یک شاهنامه‌ی دیگر فارسی در میان بوده که غیر از هر دو (و یا هر سه) شاهنامه‌های سابق‌الذّکر است. در این صورت آخری ما فعلاً خبر از چهار شاهنامه‌ی فارسی پیش از دقیقی و فردوسی داریم که بعدها معلومات جدیده باید روشن کند که آیا بعضی از اینها عین دیگری بوده یا واقعاً چهار شاهنامه‌ی مختلف در میان بوده است (یعنی در دست بلعمی و بیرونی و ثعالبی).
بعد از شرح مختصری از شاهنامه‌های غیرمعروف دو شاعر بلخی ابوالمؤیّد و ابوعلی و شاهنامه‌ی مأخذ ثعالبی می‌رسیم به مشهورترین شاهنامه‌ها که ظاهراً مهم‌ترین آنها و شاید غالباً شاهنامه‌ی علی‌الاطلاق بوده و آن شاهنامه‌ی ابومنصوری است که ذیلاً به شرح آن می‌پردازیم.

شاهنامه‌ی ابومنصوری

اما معروف‌ترین و مهم‌ترین شاهنامه‌های فارسی یا شاهنامه‌ی علی‌الاطلاق همانا شاهنامه‌ی بزرگی بوده که در نیمه‌ی اوّل قرن چهارم در شهر طوس از بلاد خراسان به حکم و در تحت نظارت فرمانروای آن خطه ابومنصور محمّدبن عبدالرّزاق بن عبدالله فرّخ (10) طوسی و برای او تألیف شده و در اندک زمان اشتهار یافته بود و دقیقی و بعد فردوسی به نظم آن کمر همّت بستند. در باب این شاهنامه که به موضوع ما مستقیماً ارتباط دارد قدری مشروح‌تر سخن خواهیم راند. از تاریخ تألیف و احوال بانی این کتاب خیلی کم معلومات در دست است و ما از این شاهنامه فقط از دو مأخذ اطلاع داریم یکی دیباچه‌های شاهنامه‌ی فردوسی است که به اسم دیباچه‌ی قدیم و دیباچه‌ی بایسنقری معروفند (11) و دیگری کتاب الآثار الباقیه بیرونی است. در کتاب بیرونی در دو جا ذکر این شاهنامه شده یکی در مورد نسب اسکندر و نسب‌سازی ایرانیان برای او که وی را از نسل دارا پادشاه ایران فرض می‌کنند و بیرونی در ردّ و ابطال این گونه نسب‌سازی‌های متعصّبانه دامنه‌ی سخن را دورتر برده و گوید بلی دشمنان در طعن به انساب و عیبجویی به عِرض و ناموس اصرار و حرصی دارند چنان که هواخواهان و طرفگیران در نیکو ساختن بدها و جلوگیری از عیب و خلل و نسبت به خوبی اصرار دارند «و اغلب این اصرار آنها را وادار می‌کند که احادیثی جعل کنند که باعث ستایش شود و یا نسبی بسازند که به دودمانهای شریف برساند چنانکه برای پسر عبدالرّزاق طوسی در شاهنامه نسب‌نامه‌ای جعل کرده‌اند که نسب او را به منوچهر می‌رساند». (12) مورد دوم در ضمن ثبت جدول اسامی و مدّت سلطنت ملوک اشکانی است که بیرونی اقوال مختلفه را در آن باب ذکر نموده و پنج جدول مختلف درج کرده. (13) بعد از ذکر چهار جدول مختلف بیرونی گوید «و تواریخ این قسم دوم (14) را در کتاب شاهنامه که برای ابومنصور بن عبدالرّزاق پرداخته شده پیدا کردیم به قراری که در این جدول ثبت نمودیم...» (15) و پشت سر این جمله جدول مذکور را به نقل از شاهنامه‌ی مزبور درج می‌کند.
هر دو دیباچه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی که ما از آنها جداگانه حرف خواهیم زد نیز صریحاً ذکر کرده‌اند که اصل شاهنامه‌ی فردوسی همان شاهنامه‌ی منثوری است که به حکم ابومنصور عبدالرّزاق و به اهتمام و مباشرت کدخدای او یا وکیل امورات پدرش ابومنصوربن احمد (یا محمّد) بن عبدالله بن جعفربن فرّخ‌زاد (16) (یا سعودبن منصور (17)) معمری و به دستیاری چهار نفر یا بیشتر دانشمندان و ارباب خبر و سیر ایرانی و ظاهراً زردشتی (و شاید موبدان) تألیف و پرداخته شده. در مقدّمه‌ی قدیم شاهنامه (که به احتمال قوی قسمتی از آن از عین متن اصلی شاهنامه‌ی ابومنصوری است که در این مقدّمه داخل شده (18)) نسب مجعول ابومنصوربن عبدالرّزاق که بیرونی از آن حرف می‌زند عیناً تا منوچهر و بالاتر از آن تا کیومرث درج است (19) و همچنین نسب ابومنصور معمری تا «کنارنگ پسر سرهنگ پرویز». (20)
اسم این ابومنصور به ظنّ قوی محمّد است یعنی از جمله‌ی اولاد عبدالرّزاق طوسی که محمّد و رافع و احمد بوده‌اند آنکه بانی کتاب شاهنامه و مکّنی به ابومنصور بود همان محمّد بوده که والی طوس بود زیرا که وی ظاهراً بزرگترین و به هر حال در منصب و مقام عالیترین برادران بوده، مشارالیه ظاهراً از اوایل قرن چهارم در طوس مقام مهمّ داشته و حتّی محتمل است پدرش نیز از اعیان و امرای طوس بوده (21) و پیش از سنه‌ی 334 از طرف ابوعلی احمدبن محمّدبن مظفّربن محتاج چغانی (که از سنه‌ی 327 به این طرف از طرف سلاطین سامانی والی و سپهسالار خراسان بود) عامل طوس بوده. (22) و اگر چه اوّلین بار که در کتب تاریخ ذکری از وی به نظر رسیده در سنه‌ی 335 است که به واسطه‌ی یاغی شدن ابوعلی چغانی به امیرنوح‌بن نصر سامانی وی نیز داخل در فتنه‌ی خراسان که از آنجا برخاست می‌شود ولی شکّی نیست که مدّتی پیش از آن تاریخ در کار و دارای مقامی بوده است چه اوّلاً ابن‌الأثیر در آغاز کار او صریح گوید که وی ابتد از طرف ابوعلی چغانی حاکم طوس و مضافات آن بوده و ثانیاً به قول ثعالبی در یتیمة الأّهر ابوعلی دامغانی وزیر امیر نوح‌بن منصور سامانی (366 – 387) که در سنه‌ی 377 به منصب وزارت رسید و اندکی بعد (ظاهراً در سنه‌ی 378) معزول شد در جوانی پیش محمّدبن عبدالرّزاق و از منشیان او بوده بعد در دربار بخارا مستقرّ شد و به دفعات رئیس دیوان رسائل و به کرّات وزیر شد و گوید وی پنجاه سال بلاانقطاع در خدمت و متصّدی مشاغل دولتی سامانیان بوده به طوری که درباره‌ی طول مدّت خدمت او شعرها گفتند مبنی بر اینکه عزل برای مأمورین دولت مانند حیض است برای زن‌ها و چنان که زن بعد از پنجاه سالگی دیگر یائسه می‌شود ابوعلی دامغانی نیز از عزل آسوده شده و چون مشارالیه در حدود سنه‌ی 382 از رتبه‌ی وزارت معزول شد (23) لهذا باید اقلّاً سنه‌ی 332 به این طرف و بلکه پیشتر از آن در دربار سامانیان مشغول خدمت بوده و مدّتی پیش از آن منشی محمّدبن عبدالرّزاق بوده باشد.
چون ابوعلی احمدبن ابی‌بکر محمّد بن مظفّر بن محتاج چغانی والی و سپهسالار خراسان از طرف امرای سامانی در سنه‌ی 334 یاغی شد محمّدبن عبدالرزّاق نیز که ظاهراً از طرف وی حاکم طوس بود بدو ملحق شد. ابوعلی در محرّم سنه‌ی 335 وارد نیشابور شد که آن وقت مرکز ایالت خراسان بود و در ربیع‌الاوّل آن سال به سوی مرو حرکت کرد که امیر نوح‌بن‌نصر سامانی آنجا بود و در جمادی‌الأولی مرو را از وی بگرفت و در جمادی‌الآخره بخارا را نیز که پایتخت بود بگرفت، در موقع حرکت از نیشابور آنجا را به محمّد بن عبدالّزاق سپرده و وی را جانشین خود کرد پس وی آنجا به حالت یاغیگری بود تا وقتی که در سنه‌ی 336 امیر نوح، منصور بن قراتگین سپهسالار جدید خراسان و وشمگیربن زیار را که به امیر نوح پناه آورده بود مأمور دفع وی ساخت آنها با قشون روی به نیشابور آوردند و محمّدبن جرجان فرار کرده و به رکن‌الدّوله‌ی دیلمی پناه برد و او وی را به ری خواند. منصور به قراتگین به طوس هجوم برده و برادران محمّد را که رافع بن عبدالّرزاق و احمد باشند در قلعه‌ی شمیلان محاصره کرد بعد از آنجا به قلعه‌ی دَرَک در سه فرسخی آنجا گریختند و در آنجا نیز محاصره شدند و پس از چند روز جنگ احمدبن عبدالرزّاق با جماعتی از خویشاوندان و بنی‌اعمام خود امان خواست و رافع باز فرار کرد و قلعه تسلیم شد عیال و مادر محمّدبن عبدالرزّاق را به بخارا فرستادند. خود محمّد در ری بود تا وقتی که رکن الدّوله در سنه‌ی 337 به جنگ مرزبان بن محمّدبن مسافر حکمران آذربایجان رفت وی را نیز با خود بدآنجا برد و پس از مغلوب شدن مرزبان محمّد بن عبدالرزّاق در آذربایجان مانده و قوّت گرفت و تسلّط پیدا کرد ولی در سنه‌ی 338 باز به ری برگشت و با امیرنوح مکاتبه کرده و هدایا فرستاد تا از سر تقسیر او گذشت و در اوایل سال 339 به طوس برگشت و ظاهراً به واسطه‌ی همین دوستی و ارتباط با رکن‌الدّوله بود که بعدها می‌بینیم در سنه‌ی 342 در موقع صلح میان ابوعلی چغانی سپهسالار خراسان و رکن‌الدّوله (در حدود ماه شعبان) در سفارتی که از اردوی خراسان پیش رکن‌الدّوله برای صلح رفت محمّدبن عبدالرزّاق مشاور بود. در سنه‌ی 349 باز محمّدبن عبدالرزّاق در جرجان با رکن‌الدّوله ملاقات کرده و مال هنگفتی از او گرفت (24) و بالأخره در سنه‌ی 351 پس از معزول شدن آلپتگین از حکمرانی و سپهسالاری خراسان و یاغیگری وی و جنگ او با قشون امیر منصور بن ‌نوح در ربیع‌الأوّل آن سال و اعتراض او و رفتنش به غزنه منصب او یعنی سپهسالاری خراسان که بزرگترین مناصب سلطنت سامانیان بود به محمّدبن عبدالرزّاق واگذار شد (25) و ظاهراً بقای وی در این منصب (و شاید در حیات نیز) طوی نکشیده زیرا که کمی بعد از آن تاریخ ابوالحسن محمّدبن ابراهیم بن سیمجور را در این مسند می‌بینیم و به احتمال خیلی قوی می‌توانیم حدس بزنیم که محمّد بن عبدالرزّاق در همان اوقات درگذشته زیرا که هیچ یک از سرداران بزرگ سامانی نبود که در موقع خدمت یا پس از عزلش متّصل اخباری از او دیده نشود. مقدسی در احسن‌التّقاسیم گوید که مسجد جامع طابران را (که یکی از قصبات طوس بود) ابن‌عبدالرزّاق مزیّن گردانیده. (26) در سنه‌ی 373 در موقع یاغیگری حسام‌الدّوله ابوالعبّاس تاش که سپهسالار و والی خراسان بود و امیر نوح بن منصور سامانی او را معزول کرد نیز (به قول تاریخ یمینی) یکی از سرداران خراسان موسوم به ابومحمّد عبدالله بن عبدالرّزاق «که از معارف لشکر خراسان بود بدو پیوست» و با ابوالحسن سیمجور جنگ کرد و دور نیست که همین عبدالله نیز یکی از برادران کوچک ابومنصور ما بوده باشد.
ظاهراً مسلّم است که بانی شاهنامه همین محمّد بن عبدالرزّاق است نه برادرش احمد چنانکه بعضی گمان کرده‌اند چه علاوه بر مقام بزرگ اوّلی که مناسبت با این کار مهمّ دارد خود فردوسی وی را «سپهبد» می‌خواند (27) که به معنی همان «صاحب الجیش» است که در عهد سامانیان بزرگترین منصب دولتی بود. مقدّمه‌ی بایسنقری وی را به لقب «معتمدالملک» می‌نامد و این نوع لقب در آن زمان اگرچه در بادی نظر بعید می‌آید ولی به نظر نگارنده ممکن بلکه محتمل است چنانکه اغلب بزرگان و امرای عهد سامانیان و آل‌بویه از این نوع لقبها داشتند. (28) مقدّمه‌ی قدیم شاهنامه (غیربایسنقری) اصلاً نسبت بنای شاهنامه را به امیر عبدالّرزاق (پدر ابومنصور) می‌دهد (29) و اگر ذکر این اسم به طور نسبت پدر که در فارسی سابقاً معمول بوده نباشد در آن صورت این هم یک روایت دیگری در بنای شاهنامه می‌شود.
امّا تاریخ تألیف این شاهنامه در نسخه‌های مختلفه‌ی دیباچه‌ی قدیم و دیباچه‌ی بایسنقری به اختلاف ذکر شده: سنه‌ی 306 و 336 و 346 و 360، تاریخ اوّلی و آخری ابعد احتمالات است چه اوّلی هم از زمان حکومت و امارت ابومنصور جلوتر است و هم ظهور این گونه تألیفات فارسی در آن زمان بعید است خصوصاً که تألیف شاهنامه را در مقدّمه‌ی قدیم شاهنامه بعد از ترجمه‌ی کلیله و دمنه به امر امیر نصربن احمد سامانی می‌گذرد. (30) در سنه‌ی 360 هم به اغلب احتمال ابومنصور در گذشته بوده و یا اقلّاً تسلّط و اقتداری نداشته و خراسان در زیر حکم ابوالحسن سیمجور بود. سنه‌ی 336 را نیز باید ردّ کنیم چه در همان سال ابومنصور یاغی و در جنگ و بالأخره فراری بود پس نزدیکترین احتمالات به عقل همانا سنه‌ی 346 است که در نسخه‌ی قدیم شاهنامه‌ی لندن که دیباچه‌ی قدیم را دارد همین تاریخ به کلمات (نه به ارقام) ذکر شده.
بانی این شاهنامه ابومنصور محمّدبن عبدالرّزاق طوسی و مباشر جمع و تألیف آن پیشکار پدر وی ابونصور معمری یا سعود بن منصور معمری و مؤلّفین مستقیم آن چند نفر زردشتی عالم و پهلوی‌دان از موبدان و دهقانان بودند که اسامی چهارنفر آنها باز در مقدّمه‌ی شاهنامه ذکر شده (31) اولی ساح یا سیاح (؟) (32) پسر خراسان از هرات دوم یزدانداذ پسر شاپور از سیستان سوم ماهوی خورشیذ پسر بهرام از شهر شاپور (33) (در فارس) چهارم شاذان پسر برزین از طوس. اسم این مؤلّف اخیر صریحاً در شاهنامه‌ی فردوسی آمده و آن در باب داستان آوردن کتاب کلیله و دمنه از هند به ایران است که مأخذ روایت در آن باب همین شاذان است. (34) ماهوی را هم نولدکه حدس زده که شاید همان شاهوی پیر است که در فردوسی مأخذ روایت قصّه‌ی آوردن شطرنج است (35) و یکی از دو لفظ ماهوی و شاهوی تصحیف دیگری است. شاید یکی از مؤلّفین یا مآخذ روایت شاهنامه‌ی منثور هم آزادسرو نامی بوده که به قول فردوسی در مرو در پیش احمدبن سهل بوده و نسخه‌ی خدای‌نامه را داشته و به اخبار ایران قدیم احاطه داشته و نسب خود را به سام نریمان می‌رسانیده و ظاهراً در سنّ پیری مأخذ روایت داستان مرگ رستم در شاهنامه‌ی منثور شده. (36) احمدبن سهل‌بن هاشم بن‌الولید بن‌ جبلة (یا حمله) بن‌کامگار از سرداران بزرگ سامانیان بوده و از سنه‌ی 269 تا سنه‌ی 307 اسم او و برادرهای او به سمت سرداری و مرزبانی مرو در تواریخ دیده می‌شود و در سنه‌ی 307 در بخارا در حبس وفات یافت و قطعاً مقصود فردوسی از احمد سهل همین شخص است (37) اگرچه یک بیت دیگر فردوسی که در همان موقع روایت از آزادسرو می‌آید (38) برحسب ظاهر منافی این فقره است زیرا در آنجا لفظ «سهل ماهان به مرو» موهم این است که مقصود وی احمدبن سهل بن‌ماهان است در صورتی که سردار معروف مزبور احمدابن سهل‌بن هاشم بوده ولی وقتی که دقّت در مضمون بیت بشود واضح خواهد شد که ابداً این بیت ربطی به احمدبن سهل ندارد. ماهان ظاهراً یکی از محلّات یا قسمتهای معروف شهر مرو بوده که به بنی‌ماهان نسبت داده می‌شده (39) و عبارت نسخه‌ی قدیم شاهنامه‌ی لندن چنین است: «چراغ صف صدر ماهان به مرو» که معنی واضع می‌شود. (40)
با وجود قراین و بلکه دلایل واضحه بر اینکه «نامه‌ی خسروان» و «دفتر» یا شاهنامه‌ای که مأخذ فردوسی بوده و آن را به رشته‌ی نظم کشیده همان شاهنامه‌ی ابومنصوری بوده باز یک اشکال مهمّی در مسئله باقی است و آن عدم توافق بین جدول سلاطین اشکانی است که بیرونی به نقل از شاهنامه «معمول لأبی منصور بن عبدالرّزاق» در کتاب الآثار الباقیه درج کرده و آنچه در شاهنامه‌ی فردوسی آمده که نه در اسامی و نه در عدد سلاطین مطابقت دارد. علاوه بر این در جدول شاهنامه‌ی فردوسی هیچ چیز غیر از اسامی 9 نفر از سلاطین اشکانی ذکر نشده و فقط مدّت سلطنت همه‌ی آنها از 200 سال ذکر کرده و مختصر اشاره‌ای بدانها از قول و روایت دهقان شهر چاچ (41) کرده و گذشته و در ختم کلام چنین گفته:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان *** نگوید جهان دیده تاریخشان
از ایشان به جز نام نشنیده‌ام *** نه در نامه‌ی خسروان دیده‌ام

 

در صورتی که در شاهنامه‌ی ابومنصوری (از قرار نقل بیرونی) اسامی یازده نفر از سلاطین اشکانی به ترتیب و با ذکر مدّت سلطنت هر کدام از آنها آمده و مجموع مدّت سلطنت همه‌ی آنها 266 سال ذکر شده و هم خود اسامی و هم تقدیم و تأخیر آنها به کلّی با روایت فردوسی مخالف است. پس اگر مدّت سلطنت هر پادشاهی به تفصیل در شاهنامه‌ی اصلی بوده چگونه فردوسی که آن را به نظم درآورده و یا اقلّاً آن کتاب مأخذ اساسی او بوده می‌گوید «نه در نامه‌ی خسروان دیده‌ام»؟
در حلّ این اشکال چیزی که به خاطر می‌آید آن است که بگوئیم فردوسی در جزئیات تاریخ تحت‌اللّفظ پیروی شاهنامه‌ی منثور فارسی را نکرده و مأخذهای دیگری هم در دست داشته و مخصوصاً در مثل این مورد که روایات قدیمه به اعلا درجه با هم اختلاف دارند و حتّی توان گفت دو روایت مستقلّ نیست که با هم موافق باشد به هیچ‌وجه لازم ندیده روایت آن کتاب فارسی را پیروی کند و خواسته به اختصار از این باب تاریخ که در نظر او ایّام تنزّل قدرت ایران بوده بگذرد و نیز مقصود او از نشنیدن چیزی از اشکانیان داستان‌ها و وقایع تاریخی عهد آنها بوده که چیزی قابل داستان‌سرائی نبوده نه مدّت سلطنت هر کدام از آنان در نظر وی و از حیث مناسبت به موضوع او مطلب جزئی بوده و در داستان بزرگ ایران اهمیتی نداشته. مخصوصاً جدول اشکانیان و عدد و اسامی و مدّت سلطنت آنها به قدری در مآخذ مختلفه مخالف و متباین با هم است که حتّی اغلب کتبی که در سایر وقایع عادةً یک مأخذ معیّنی داشته‌اند چون به این باب رسیده‌اند مأخذ خود را کنار گذاشته و خود در میان روایات اجتهاد کرده و یک روایت دیگری برداشته و ذکر کرده‌اند. نگارنده‌ی این سطور از کتب متقدّمین و مآخذ مختلفه 17 روایت و جدول جداگانه و مستقلّ در فهرست سلاطین اشکانی جمع کرده‌ام و در مقام مقابله‌ی آنها با همدیگر دو جدول را عین همدیگر نیافتم. (42)
در مقابل این شبهه‌ی ضعیف قرائن صریحه‌ی دیگری بر عین هم‌دیگر و یکی بودن شاهنامه‌ی ابومنصوری و مأخذ فردوسی در دست داریم. علاوه بر اینکه نسب مجعولی که بیرونی ذکر از آن می‌کند که ابن عبدالرّزاق در شاهنامه برای خود ساخته (یعنی برای او افعال کرده‌اند) در مقدّمه‌ی قدیم شاهنامه‌ی فردوسی (که به اغلب احتمال مدّت قلیلی بعد از تألیف شاهنامه‌ی فردوسی نوشته شده و دارای قسمتی از عین متن اصلی دیباچه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری است) عیناً با نسب‌نامه‌ی ابومنصور معمری درج است اگر دقّتی در مقدّمه‌ی خود فردوسی به شاهنامه کرده و در آن مروری به دقّت بنمائیم تا اندازه‌ای این مطلب روشن‌تر می‌شود چنان که فردوسی گوید:

یکی نامه بد از گه باستان *** فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی *** از و بهره‌ای برده هر بخردی

که مقصود خدای‌نامه است که از زمان قدیم مانده بوده ولی چنانکه از مآخذ دیگر نیز تأیید شده تمام آن پیدا نمی‌شده و فقط در دست هر موبدی قسمتی از آن باقی بوده و ابومنصور همّت بر جمع همه‌ی این اجزاء متفرّقه و تکمیل کتاب گماشت و موبدان را از اطراف و اکناف جمع‌آوری کرد چنانکه گفته:

یکی پهلوان بود دهقان‌نژاد *** دلیر و بزرگ و خردمند و راد

که مقصود همان ابومنصور است که نسب خود را به منوچهر می‌رسانید و خود را از اولاد سلاطین ایران قلمداد می‌کرد و به واسطه‌ی همان نسب جعلی که برخود می‌بست به خیال جمع و احیای تواریخ ملوک ایران افتاده و در پی گردآوردن و تحقیق آنها بود چنانکه گفته:

پژوهنده‌ی روزگار نخست *** گذشته سخنها همه بازجست

و به گرد آوردن او موبدان را از هر نقطه در طوس مانند شاهوی و یزدانداد و غیره اشاره می‌کند به این بیت که گوید:

ز هر کشوری موبدی سالخورد *** بیاورد کین نامه را گرد کرد
و پس از آنکه
بگفتند پیشش یکایک مهان *** سخنهای شاهان و گشت جهان
حکم به تألیف شاهنامه داد و
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن *** یکی نامور نامه افکند بن

از این دو بیت اخیر می‌شود استنباط کرد که اوّلاً شاید خود این موبدان شاهنامه را تألیف نکرده‌اند بلکه آنها نقل شفاهی از محفوظات و روایات سینه به سینه‌ی خود یا ترجمه از پهلوی کرده و کسی دیگر با کسان دیگر (ابومنصور معمری یا ابوعلی بلخی یا دیگری) تألیف کرده و از کلمه‌ی «سپهبد» می‌شود به طور قطع گفت که بانی شاهنامه همان محمّدبن عبدالرّزاق بود نه برادرش احمد (چنانکه در بعضی نسخه‌ها آمده) زیرا که فقط محمّد بود که سپهبد و صاحب‌الجیش خراسان بوده و از کلمه‌ی «مهان» توان حدس زد که علاوه بر موبدان بزرگان و دهاقین هم در جمع حکایات و روایات کمک کرده‌اند چنانکه فردوسی نیز همیشه از «دهقان» نقل می‌کند (اگر مقصود دهقان دانشور مؤلّف خدای‌نامه نباشد) و عبارت «سخنهای شاهان» را می‌شود اشاره به خطب و وصایا و اندرز و حکمت سلاطین دانست که علاوه بر داستان و تاریخ این گونه مطالب هم جمع‌آوری شده بود و اینکه فردوسی گفته:

چو از دفتر این داستانها بسی *** هم خواند خواننده بر هر کسی

قرینه‌ی آن است که پیش از نظم دقیقی شاهنامه را که ظاهراً بین سنه‌ی 360 و 370 به وقوع آمده مدّتها بوده که شاهنامه‌ی منثور قدیم نقل مجالس و ورد محافل بوده و این فقره دلیل آن می‌شود که بر خلاف ادّعای بعضی نسخه‌ها آن شاهنامه در سنه‌ی 360 تألیف نشده بلکه خیلی پیش از آن تاریخ تألیف شده بود. لفظ «دفتر» نیز همه‌جا در شاهنامه‌ی فردوسی اشاره به همان شاهنامه‌ی منثور است.

نظم شاهنامه

بعد از شرح لازم از شاهنامه‌های فارسی اوّلی می‌رسیم به ابتدای نظم شاهنامه. اگر چه چنانکه گذشت مسعودی مروزی اوّلین نظم کننده‌ی تاریخ بومی ایران است به فارسی که ما خبر از آن داریم ولی نه از منظومه‌ی او جز سه بیت سابق‌الذّکر چیزی در دست است و نه اندازه‌ی بزرگی آن بر ما معلوم است و بدین جهت ممکن است که منظومه‌ی مزبور به قدری مختصر بوده باشد که در واقع نشود آن را یک شاهنامه‌ی کامل نامید و مخصوصاً بعید است که فردوسی هیچ خبری از آن نداشته باشد و نسبت نظم اوّل شاهنامه را به دقیقی داده باشد. (43) اگرچه مقصود فردوسی از اینکه درباره‌ی دقیقی گوید «که پیوند را راه داد اندرین» و «همو بود گوینده را راهبر» راجع به نظم شاهنامه‌ی ابومنصوری بوده نه مطلق داستان ایران ولی اینکه فردوسی ادّعا می‌کند که قبل از وی کسی یک کتابی منظوم به فارسی ننوشته که سه هزار بیت داشته باشد دلیل بر آن است که شاهنامه‌ی مسعودی هم چیز مختصری بوده است.
به هر حال وقتی که شاهنامه‌ی ابومنصوری ( که گویا بعدها شاهنامه‌ی علی‌الاطلاق شد) در اندک زمانی رواج و تداول گرفت و مقبول عامّه و مشهور شد و در مجالس و محافل خوانده می‌شد:

 

جوانی بیامد گشاده زبان *** سخن گفتن خوب و طبع روان
به نظم آرم این نامه را گفت من *** ازو شادمان شد دل انجمن

و آن جوان پسر آردفروش دقیقی، یک جوان زردشتی بود که با شوق تمام به نظم کتابی که چهارنفر از هم‌کیشان او برای سپهبد طوس از اعقاب منوچهر تألیف کرده بودند و مشتمل بر تاریخ و داستان بومی عهد جلال و عظمت دین بهی بود شروع کرد و پس از نظم قریب هزار بیت از داستان گشتاسپ و ظهور زرتشت در حدود سنه‌ی 367 یا کمی قبل و بعد از آن در دست یک غلام ترکی کشته شد و «برفت او و این نامه ناگفته ماند» و دست تقدیر یا سرنوشت خود شاعر طوس انجام این کار بزرگ و پایدار را به فردوسی طوسی حوالت کرده بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.الآثار الباقیه، صفحه‌ی 99.
2.نولدکه گوید (مقدّمه‌ی تاریخ اعراب و ایرانیان، صفحه‌ی 25) که این قطعه که بیرونی از ابوعلی بلخی نقل می‌کند خیلی شبیه است به آنچه حمزه‌ی اصفهانی در همین خصوص از کتاب آوستا نقل کرده و گفته که در خدای‌نامه بوده و ابن‌المقفّع از قلم انداخته و هم چنین با فصل 34 از کتاب بونداهِشن مشابه است لکن روایت ابوعلی مفصّل‌تر است و مأخوذ از حمزه هم نیست چه حمزه لقب کیومرث را «گل‌شاه» ثبت کرده و ابوعلی بلخی «گرشاه» آورده.
3. یک دانستن شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی با شاهنامه‌ی ابومنصوری خطاست. نک: صفا، 1369: 99؛ جلال خالقی مطلق، «ابوعلی بلخی»، فردوسی و شاهنامه‌سرایی (برگزیده‌ی مقالات دانشنامه‌ی زبان و ادب فارسی). تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1390: 97 – 98. (پژمان فیروزبخش)
4.Zotenberg.
5.مثلاً کلمات و اسامی ایرانی را ثعالبی به املای فارسی می‌نویسد نه عربی. مانند «هوشنگ» که گوید «به فارسی این طور نوشته می‌شود و در کتب عربی اوشهنج است» و چندین بار گوید که به فلان پادشاه شعاع سعادت الهیّه تابید یا همراه بود «که به فارسی فرّ ایزدی گویند» و در یک جا گوید «وکان یدعی بالفارسیة پهلوان جهان ای عمدة الدّنیا» و همچنین گوید «مَلَکَ کیکاوس و یقال له بالعربیّة قابوس» و باز «نهوض اسفندیاذ و مسیره الی بلاد التّرک علی الطّریق المعروف کان بهفت خان». در تاریخ مزدک و حکایت او میان دو کتاب موافقت کامل موجود است.
6.یعنی در زمان گشتاسپ.
7.این قسمت را قدری مشروحاً نقل کردیم برای اهمیّت مخصوصی که در مسئله‌ی تواریخ اشکانیان دارد.
8.حتّی در تاریخ یمینی و کتاب تاریخ ابوالفضل بیهقی نیز که در اواسط قرن پنجم تألیف شده و قابوس‌نامه اسمی از آن پیش نمی‌آید.
9.سلطان محمود به مجدالدّوله گفت آیا شاهنامه را که تاریخ ایران است و تاریخ طبری را که تاریخ مسلمین است نخوانده‌ای مجدالدّوله گفت چرا. محمود گفت حال تو حال کسی نیست که آن کتب را خوانده باشد [ابن الأثیر در ضمن حوادث سنه‌ی 430].
10.از نسبت ابومنصور تا سه پشت او را که به نظر معقول می‌آید، ذکر کردیم و باقی را که لابد ساختگی است، ذکر نکردیم.
11. درباره‌ی دیباچه‌های مختلف شاهنامه، نک: ریاحی، 1382: 138 – 146، 153 – 165، 216 – 235، 273 – 284، 302 – 358. (پژمان فیروزبخش)
12.صفحه‌ی 37 و 38. بعد از این فقره بیرونی از نسب مجعول آل‌بویه که به بهرام‌گور می‌رسانند و نسب مجعول میمون قدّاح که به حضرت امیر می‌رسانند حرف زده و از صحّت نسب قابوس‌بن وشمگیر و اسپهبدان طبرستان و شاهان خوارزم و شاهان شروان و سامانیان حرف می‌زند. به این مناسبت باید بگوئیم که اصلاً جعل نسب‌نامه‌ها برای همه‌ی سلسله‌ها که بعد از اسلام در ایران به سلطنت یا امارت رسیدند و یا در خیال سربلند کردن بوده و داعیه‌ی امارت داشتند و رساندن نسب آنان به سلاطین قدیم ایران به قدری رایج بود که از لوازم اساسی امارت شمرده می‌شد. از امرای طاهریان گرفته تا غزنویان ترکی‌نژاد برای هر طبقه نسب مجعولی ساخته شده که به ساسانیان می‌رسید و لهذا گمان می‌رود که نسب سامانیان و غیره که بیرونی آنها را صحیح می‌شمارد باز از همین قبیل بوده باشند.
13.این پنج جدول عبارت است از جدول خود بیرونی که مأخذش معلوم نیست و جدول حمزه‌ی اصفهانی و جدول دیگر حمزه به نقل از نسخه‌ی موبد و جدول منقول از کتاب تاریخ ابوالفرج ابراهیم بن احمدبن خلف زنجانی منجّم و جدول منقول از شاهنامه.
14.یعنی سلسله‌ی اشکانیان.
15.الآثار الباقیه، صفحه‌ی 166.
16.بنا بر مقدّمه‌ی قدیم شاهنامه.
17.بنا بر مقدّمه‌ی بایسنقری شاهنامه.
18.کاوه، شماره‌ی 7 سال اوّل (دوره‌ی جدید) صفحه‌ی 5 ستون 1 و 2.
19.این خود نیز دلیلی است بر اقتباس مقدمه‌ی قدیم از شاهنامه‌ی ابومنصور.
20.چون عنقریب عین مقدمه‌ی قدیم شاهنامه یعنی قسمت مهم و قدیم آن در کاوه نشر می‌شود حاجت به تطویل در این باب و توضیح حقیقت اسم یا لقب کنارنگ و سایر اسامی نسب‌نامه نیست.
21.قرینه‌ی بزرگ‌زادگی وی شعر فردوسی است که در حقّ وی گوید:
یکی پهلوان بود دهقان‌نژاد *** دلیر و بزرگ و خردمند و راد
و دهاقین بزرگان و ملّاکین مهم و نجبای ایران بودند. علاوه بر این در تاریخ بیهقی (چاپ طهران صفحه‌ی 434) در ضمن حکایت نزاع و قتال اهالی طوس و نیشابور در سنه‌ی 425 گوید سالار طوسیان «مقدّمی بود تارودی از مدبران بقایای عبدالرّزاق». و از این فقره معلوم می‌شود که خانواده‌ی عبدالرّزاق شهرتی داشته و به ریاست شهر طوس معروف بوده.
22. ابن‌الأثیر.
23. ابوعلی دامغانی در سنه‌ی 377 به رتبه‌ی وزارت رسید و کمی بعد معزول شد و باز ظاهراً پس از چند ماهی وزیر شد و نیز ظاهراً تا سنه‌ی 382 و استیلای بغراخان بر بخارا در این منصب باقی بوده و در آن وقت پس از ظهور نوح‌بن منصور سامانی از خفاگاه خود جای وی به ابوعلی بلعمی داده شد.
24.ابن‌الأثیر و سایر کتاب تواریخ.
25. طبقات ناصری و احسن التقاسیم مقدسی، در بعضی از کتب تاریخ ذکر شده که جای آلپتگین به ابوالحسن بن سیمجور داده شده ولی ظاهراً این اشتباه ناشی از آن شده که مدّت سپهسالاری ابومنصور طولی نکشیده و شاید هم چند ماه دوام کرده و این سیمجور به جای او نشسته. و طبقات ناصری گوید «و از حضرت ایالتی نیشابور آلپتگین داشت به این عبدالرّزاق دادند...».
26. زخرفة ابن عبدالرزّاق.
27.فردوسی گوید:
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن *** یکی نامور نامه افکند بن
28.القاب مضاف به دین و دولت که معلوم است در آن زمان خیلی رایج بود. لقب مضاف به ملک هم در قرن چهارم کم نبود مثلاً ابوعلی موفّق که فردوسی قصّه‌ی یوسف و زلیخا را به نام او پرداخته ملقّب به عمدةالملک بود.
29. نسخه‌ی خطّی کتابخانه‌ی دولتی برلین – در نسخه‌ی قدیم شاهنامه که در لندن است اسم بانی شاهنامه را «امیرابونصر عبدالرّزاق» و در یک نسخه‌ی خطّی کتابی موسوم به عطر شاهنامه که باز در کتابخانه ی برلین است وی را «امیر منصور عبدالرزّاق» ثبت می‌کند. در نسخه‌ی لندن گوید «دستور خویش ابومنصور معمری را بفرمود» در صورتی که در مقدّمه‌ی بایسنقری معمری را (که اسمش سعود ‌بن منصور ثبت شده) کلیددار پدر ابومنصور می‌نامد. از این اختلافات در دو مقدّمه ممکن است احتمال ضعیف داد که خود عبدالرزّاق به این کار شروع کرده و پسرش محمّد آن را به انجام رسانیده بود.
30.علاوه بر این اگر شاهنامه در سنه‌ی 306 تألیف شده بود شاید خبر یا نقلی از آن در تاریخ طبری فارسی و سایر کتب قدیمه دیده می‌شد.
31.در نسخه‌های مختلف مقدّمه‌ی شاهنامه اسامی این چهارنفر خیلی مغلوط و با تصحیف و به اختلاف ذکر شده لکن املای بالنّسبه صحیحتری که از مقابله‌ی نسخ قدیمه به دست آمده همان املای مذکور در متن است.
32.این اسم واضح نیست ولی احتمال می‌رود که اصلاً «ماخ» بوده و شاید همان «ماخ مرزبان هری» باشد که ذکر او در شاهنامه‌ی فردوسی در داستان جلوس هرمز پسر انوشیروان بدین قرار آمده:
یکی پیر بد مرزبان هری *** پسندیده و دیده از هر دری
جهاندیده و نام او بود ماخ *** سخندان و با برگ و با برز و شاخ
بپرسیدمش تا چه دارد به یاد *** ز هرمز که بنشست بر تخت داد
چنین گفت پیر خراسان که شاه *** چو بنشست بر نامور پیشگاه ...
و اگر این حدس که نولدکه آن را زده صحیح باشد در آن صورت شاید هم که خراسان اسم پدر او نبوده (چنانکه در مقدّمه‌ی شاهنامه ذکر شده) بلکه خراسانی بوده. عبارت «پرسیدمش» و نظایر آن که ظاهراً دلالت بر نقل شفاهی دارد منافی مطلب نیست زیرا که در این گونه منظومه‌ها و در سایر فقرات خود شاهنامه نیز امثله‌ی آن زیاد است که از روایات کتبی یا منقول گذشتگان به طور نقل مستقیم و عنوانات «شنیدم» و «بگفتا» که موهم درک زمان آنان است سخن رفته چنانکه از آزادسرو نیز که در ابتدای قرن چهارم باید زیسته باشد فردوسی همین طورها نقل می‌کند.
33.خیلی محتمل است که این بهرام همان بهرام‌بن مردانشاه موبد شهر شاپور باشد که ذکرش به تفصیل گذشت و مؤلّف سیرالملوک معروف عربی بوده در این صورت پس او ماهوی نیز عربی‌دان بوده و ممکن است از سیرالملوک‌های عربی هم استفاده کرده باشد.
34.بیت فردوسی چنین است:
نگه کن که شاذان برزین چه گفت *** بدانگه که بگاشد راز نهفت
35.شعر فردوسی چنین است:
چنین گفت فرزانه شاهوی پیر *** ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر
36.اشعار فردوسی راجع به آزادسرو از این قرار است:
کنون کشتن رستم آریم پیش *** ز دفتر همیدون به گفتار خویش
یکی پیر بد نامش آزاد سرو*** که با احمد سهل بودی به مرو
کجا نامه‌ی خسرون داشتی*** تن و پیکر پهلوان داشتی
دلی پر ز دانش سری پر سخن*** زبان پر ز گفتارهای کهن
به سام نریمان کشیدش نژاد *** بسی داشتی رزم رستم به یاد
بگویم سخن آنچه زو یافتم *** سخن را یک اندر دگر بافتم
نولدکه گمان می‌کند که این آزادسرو یا سرو که ادعای خویشی و نسبت با رستم داشت یک کتابی نوشته بوده در باب قصّه‌ی مرگ رستم که از روایات قدیمه اخذ شده بود ولی با خدای‌نامه و سایر کتب تاریخی از آن قبیل اختلاف داشته و مؤلّفین شاهنامه‌ی ابومنصوری این حکایت را از آن کتاب اخذ و ضمیمه‌ی داستان کرده‌اند. ولی نگارنده بعید نمی‌داند که همین سرو تا چهل سال بعد از وفات احمد بن سهل زندگی کرده و در تألیف شاهنامه شرکت کرده باشد. (تقی‌زاده) حدس تقی‌زاده مبتنی بر شرکت آزادسرو در تدوین شاهنامه‌ی ابومنصوری محتمل نیست. نک: جلال‌ خالقی مطق، یادداشت‌های شاهنامه. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1390، بخش دوم: 133. (پژمان فیروزبخش)
37. نه ابوزید بلخی که آن هم احمدبن سهل و اصلاً سیستانی بود و از رجال و ارکان در خانه‌ی همان احمدبن سهل مرزبان مرو بوده و در سنه‌ی 322 وفات یافته. احمدبن سهل مروزی در زمان عمروبن لیث صفاری یاغی شده مدّتی به واسطه‌ی یاغیگری خود در سیستان محبوس شده در زمان احمدبن اسمعیل سامانی نیز مأمور فتح سیستان شد و ممکن است همین آزادسرو را از سیستان با خود به مرو آورده باشد.
38.بیت مزبور این است:
کنون باز گردم به گفتار سرو *** فروزنده‌ی سهل ماهان به مرو
39.در کتاب مسالک الممالک ابواسحق اصطخری ذکر محله‌ی بنی‌ماهان و مسجد بنی‌ماهان در مرو آمده است.
40.ولی عجیب است که حتی بنداری در ترجمه‌ی عربی شاهنامه که در حدود سنه‌ی 620 ترجمه کرده نیز در این باب سهو کرده و به این عبارت ترجمه نموده: «قال صاحب الکتاب کان عند احمدبن سهل بن ماهان رجل کبیر طاعن فی السّن یسمّی سرواً...» [نسخه‌ی برلین مورّخه سنه‌ی 675، ورق 123].
41. چاچ که معرّب آن شاش است شهری بوده در ترکستان که تاشکند کنونی در محل او یا قرب آن واقع است.
42. 17 جدول مزبور عبارت است از سه جدول و روایت مختلف در تاریخ طبری و جدول مسعودی در مروج‌الذّهب (به نقل از ابوعبیده معمربن المثنّی و و هم از عُمرِ کسری) و جدول حمزه‌ی اصفهانی و جدول آوستا به نقل حمزه از آن و جدول بهرام موبد به نقل حمزه از او و جدول کتاب البدء و التّاریخ و جدول شاهنامه‌ی ابومنصوری به نقل بیرونی از آن و جدول مذکور در کتاب مفاتیح العلوم خوارزمی و جدول بیرونی (در کتاب الآثار الباقیه) و جدول ابوالفرج احمدبن خلف زنجانی حاسب (به نقل بیرونی از او) و جدول فردوسی در شاهنامه‌ی او و جدول ثعالبی در کتاب غرر ملوک الفرس و جدول ابوعلی مسکویه در تجارب الأمم و جدول مندرج در کتاب گمنام سابق‌الذّکر و جدول کتاب مجمل التّواریخ. [جدول ابن‌الأثیر عین جدول حمزه است]. (تقی‌زاده) درباره‌ی علت عدم تطابق جدول شاهان اشکانی در آثار الباقیه‌ی بیرونی و شاهنامه‌ی فردوسی، در حالی که هر دو مطلب خود را از شاهنامه‌ی ابومنصوری نقل کرده‌اند، نک: محمود امیدسالار، یادداشت‌های شاهنامه. تهران: مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، 1390، بخش سوم: 44 – 45. (پژمان فیروزبخش)
43. اگرچه این هم ممکن است که در آن زمان که طبع و نشر در کار نبوده در قرنی یک کتاب و منظومه چنان متروک گردد که خبری از آن نمانده باشد چنانکه نظایر آن در این زمان که چاپ رایج است مکرّر دیده شده از روزنامه‌ای که در عهد محمّدشاه در طهران نشر می‌شد (رجوع کنید به کاوه سال گذشته شماره‌ی 3، سال اوّل [دوره‌‌ی جدید] صفحه‌ی 3) نه تنها در تمام ایران یک نسخه و حتی خبری هم از وجودش نمانده بلکه وزارت انطباعات دولت ایران در پنجاه و شصت سال پیش از این هم اسم این روزنامه را نشنیده بوده و اعتمادالسلطنه محمّد حسن‌خان در کتاب المآثر و الآثار قدیمترین روزنامه‌ی فارسی روزنامه‌ی وقایع اتّفاقیه را می‌شمارد با آنکه آن مرحوم از اوایل عهد ناصرالدّین شاه در کار جمع آثار و اخبار و تعلّق به جراید فارسی بوده

منبع مقاله:
دوره‌ی جدید کاوه، شماره‌ی 3، سال دوم. 4 آبان‌ماه قدیم 1290 یزدگردی = غرّه‌ی رجب سنه‌ی 1339 = 11 مارس فرنگی 1921 میلادی. [صفحات 485 – 490 چاپ جدید کاوه].

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.