شاعر: اقبال بنیعامریان «شاهد«
عشق را کی میشود تفسیر کرد
عشق را کی میشود زنجیر کرد
عشق را باید به میدان آزمود
مرد را در کام توفان آزمود
مردها کوس «انالحق» داشتند
سر به «دار» عاشقی افراشتند
مرد باید بود و چون «حلاج» بود
نی به فکر برج و قصر عاج بود!
دار بر دوشند مردان خدا
مست و می نوشند مردان خدا
مردها رفتند تا کوی جنون
با نماز عشق در «محراب» خون
اقتدا کردند بر «پیر خمین (س)»
راه پیمودند با «یاد حسین (ع)»
از وفا با خون خضابی کردهاند
بهر وصل جان شتابی کردهاند
مردها بی سر، در آتش سوختند
راه حق را از «غدیر» آموختند
تکسوارانی که خود سودائیند
نسل «هابیل»اند و «عاشورا»ییند
شد سرشک از یاد عاشورا روان
مرغ حسرت در دلم کرد آشیان
سینهام از درد و داغ آکنده شد
«جبهه» و یاد «شهیدان» زنده شد
یاد «سنگرها» و سنگرزارها
آن جوانمردی و آن پیکارها
یادشان سبز آن صنوبرهای سرخ
در بلوغ محض باورهای سرخ
یاد معراجی که در خون داشتند
لحظه پرواز با پرهای سرخ
بال بگشودند تا آن سوی عشق
ناشکیبا آن کبوترهای سرخ
یاد آن شبزندهداریها بخیر
لحظههای سبز سنگرهای سرخ
در نفس ریز مسلسلهایشان
نغمه میپرداخت حنجرهای سرخ
یاد آن روزی که روی دست ما
تا خدا میرفت پیکرهای سرخ
رفتهاند آنها و اینجا ماندهایم
در کنار خاک بسترهای سرخ
تا که در محراب سرخ انقلاب
شد خمینی جلوهگر چون آفتاب
مکتب سرخ شهادت را گشود
عشق را در عرصه خون آزمود
عاشقان یک یک به میدان آمدند
با سر شوریده، مردان آمدند
اقتدا کردند بر «روح خدا»
بود بر لبهایشان «قالوا بلی»
همتی تا همچو مردان «غدیر»
با «علی» بندیم پیمان «غدیر»
خط سرخ «پیر»، بی رهرو مباد
باز باید پای در میدان نهاد