128-59 ش / 132-60 ق 680-570 م

نگاهی به اندیشه‌ی سیاسی عبدالحمید کاتب

در آغاز قرن دوم هجری، جامعه اسلامی در نیمه شرقی، جامه‌ای نیمه ایرانی به تن کرده بود. ادبیات عرب، خواه شعر و خواه نثر، به گونه‌ای تقریبا ناگهانی، از قالب کهن بیرون آمده و برای فرهنگ عظیمی که در همه
سه‌شنبه، 29 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به اندیشه‌ی سیاسی عبدالحمید کاتب
 نگاهی به اندیشه‌ی سیاسی عبدالحمید کاتب

نویسنده: محمدسالار کسرایی (1)

 
128-59 ش / 132-60 ق 680-570 م

مقدمه

در آغاز قرن دوم هجری، جامعه اسلامی در نیمه شرقی، جامه‌ای نیمه ایرانی به تن کرده بود. ادبیات عرب، خواه شعر و خواه نثر، به گونه‌ای تقریبا ناگهانی، از قالب کهن بیرون آمده و برای فرهنگ عظیمی که در همه زمینه‌های دانش بشری بارور است، آماده شد. این گردش ادبی، نخست در نثر پدیدار شد و بانیان شناخته شده‌ی آن نیز عبدالحمید و ابن مقفع هر دو ایرانی بودند.
فرهنگ و فرهیختگی، آداب‌دانی، نزاکت شهری‌گری ، ظرافت، اخلاق فاضله، مکتب انسان‌گرایی و خلاصه آنچه ادب نام گرفته و نخست بیشتر ادب اخلاقی - آن هم از نوع اشرافی آن بود - پیوسته در حوزه کار دبیران (کتّاب) قرار داشت که سر سلسله‌ی آنها، بی‌گمان، عبدالحمید کاتب بود. از این نویسنده، دو اثر بیشتر بر جای نمانده، اما از همین اندک مقدار هم پیداست که وی منبع الهامی جز فرهنگ باستانی ایرانی نداشته است. آنچه او در این آثار عرضه می‌کند، از آیین‌های ملک‌داری و دیوان‌سالاری گرفته تا اندرزهای اخلاق عملی، هیچ کدام در تمدن جاهلی و آغاز اسلام سابقه نداشته، بلکه همه را باید در کتاب‌های آیین‌نامه و خدای‌نامه و تاج‌نامه در زبان فارسی جستجو کرد. این نکته از نظر گذشتگان نیز پنهان نمانده است، مثلا ابوهلال عسکری (400 ق) می‌گوید (2) عبدالحمید، أمثله فارس را به عربی ترجمه کرده است. سخن جاحظ (3) نیز جالب است که می‌گوید «نمی دانم این رسائلی که در دست مردم است به راستی ایرانی اصیل‌اند یا ساخته عبدالحمید و ابن مقفع و دیگران». این آثار، حتی اگر به قول جاحظ، برخی ساخته و پرداخته‌ی این نویسندگان باشند، باز تقلیدهای صادقانه‌ای از همان نوشته‌های فارسی است. کاری را که عبدالحمید آغاز کرده بود، ابن مقفع با آشکار متعدد خود، خواه ترجمه و خواه تألیف، به کمال رسانید و او را باید پایه‌گذار نثر نوین عربی به شمار آورد.
در مجموع نام هجده اثر از آثار عبدالحمید را می‌شناسیم (در انتساب برخی از آنها به وی تردید است) از خدای‌نامه و کتاب التاج و برخی آثار دیگر، تنها بخش‌های کوچکی در کتاب‌های ادب عربی باقی مانده است. از نامه تنسر، ترجمه فارسی متأخری در دست است؛ در برابر، داستان‌های حکمت‌آمیز کلیله و دمنه، کتاب الادب الکبیر و الادب الصغیر در اخلاق و ادب اجتماعی و رسالة الصحابة در آیین مملکت‌داری که همه به جای مانده‌اند، آثار است که از ابن مقفع، شهسوار ادب عربی را ساخته‌اند؛ هیچ ادیبی، از زمان خود او تاکنون نیست که از ستایش او لب فرو بسته باشد.

شرح حال

1. زندگی

عبدالحمید بن یحیی بن سعید، مکنی به ابوغالب و معروف به کاتب، از نویسندگان بلیغ، ادیب و از بزرگان کتابت و ضرب‌المثل و بلاغت بود. اصل او از قیساریه و ساکن شام و از مقربان مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی بود. کاتب یکی از درخشان‌ترین چهره‌های آغاز عصر تدوین در ادب عربی بوده که با به کارگیری تعبیرهای ادبی و اخلاق سیاسی در کتابت دیوانی و ابداع روش‌های بلاغی و ابتکار در فنون نویسندگی، معیارهای جدیدی را در نثر نوخاسته‌ی زبان عربی بنیان نهاد. این امر نام وی را به عنوان پیشگام نویسندگان تازی در ادبیات عرب ماندگار ساخت.
در مورد محل تولد و موطن اصلی عبدالحمید گفته‌ها گوناگون و متفاوتند، اما ابوغالب عبدالحمید بن سعید (4) یا سعید (5)، معروف به عبدالحمید اکبر (6) یا اصغر، از موالی بنی عامر بن لؤی بن غالب، از جمله‌ی آنهاست. اصل او ایرانی (7) است و در سال 60 ق (8) در شهر فیروز شاپور (قیساریه) یا انبار (9) از شهرهای ایرانی عهد ساسانی به دنیا آمده و در شام پرورش یافته است. از روزگار جوانی عبدالحمید و چگونگی وضعیت تحصیلات او اطلاع دقیقی موجود نیست. اما همین اندازه گفته شده که ابتدای جوانی را مدتی در کوفه و دیگر شهرها به شغل معلمی (10) مشغول بوده اما بعداً نسبت به ورود به حکومت بنی‌امیه علاقه‌مند می‌شود. (11) به همین خاطر تدریس را رها کرده و پیش دامادش سالم بن عبدالله مولا که کاتب هشام بن عبدالملک بود هنر کتابت و نویسندگی را آموخت و در این فن سرآمد دیگران شد. (12) عبدالحمید پس از تبحر در فنون بلاغت و نیل به کمال در صناعت دبیری، مورد توجه مروان بن محمد قرار گرفت. مروان که به مراتب فضل و درایت این نویسنده پرمایه پی برده بود، علاوه بر امور دیوانی در کلیه امور خلافت با وی مشورت می‌کرد. مروان در زمان امارت بر ارمنستان، عبدالحمید را با خود به آنجا برد و پس از اینکه خلیفه شد وی را با خود به شام آورد.
وی با ایجاد شیوه‌ی نوین در کتابت عربی، کمال نبوغ و استعداد ایرانی را آشکار ساخته و خدمات شایسته‌ی ایرانیان پاک سرشت را در تمدن و فرهنگ اسلامی بر جای نهاده است. جد عبدالحمید همچنان که زرکلی گفته است از موالی علاءبن وهب العامری بود. به همین جهت عبدالحمید نیز به بنی عامر منسوب است. به استناد قول استخری، عبدالحمید صاحب المسالک و الممالک از اهالی انبار است و آن شهر فیروز سابور (شاپور) است که شاپور اول، پادشاه ساسانی بنای آن را نزدیک حیره فرمان داد. هنگامی که مروان سقوط دولت خود را نزدیک دید به عبدالحمید گفت از او کناره‌گیری کند و جان خود را حفظ کند، اما عبدالحمید نپذیرفت و همراه او بود تا هر دو کشته شدند. رساله‌های او بالغ بر یک هزار است که برخی از آنها چاپ و منتشر شده و در کتب اولی نیز به طور پراکنده ضبط شده است. (13)

2. شرایط سیاسی اجتماعی

عبدالحمید در آغاز کار خویش - چنانکه ابن الندیم و جاحظ گفته‌اند - به تعلیم اطفال مشغول بود و در بلاد مختلف رفت و آمد می‌کرد تا اینکه به دیون هشام بن عبدالملک که کتابت و ریاست آن با سالم بود پیوست. (14) ورود عبدالحمید به حکومت بنی‌امیه از زمان یزید بن عبدالملک (105-101ق) (15) آغاز شده است. در این زمان عبدالملک مدتی کاتب یزید و سپس کاتب هشان (125-105ق) شد (16) و پس از آن در زمان ولایت مروان بن محمد بن مروان، معروف به جعدی در ارمنستان و آذربایجان (126-114ق) به او پیوست و کاتب او شد. زمانی که مروان به حکومت و خلافت رسید، عبدالحمید نیز همراه او به دمشق رفت و کاتب اول و سرپرست دیوان انشای خلافت اموی شد. (17)
از این پس عبدالحمید همواره مقرب دربار مروان و در همه جا ملازم او بود تا زمانی که پیروزی بنی‌عباس بر بنی‌امیه مسلم شد و مروان زوال حکومت خود را نزدیک دید و به عبدالحمید گفت به دشمن او بپیوندد، چرا که آنان هنر او را می‌پسندند و به کتابت وی نیاز دارند و حتما نسبت به او حسن نظر ابراز می‌کنند و می‌تواند از محبت آنان بهره‌مند شود، ولی عبدالحمید این پیشنهاد را نپذیرفت و در جواب مروان گفت:
«درخواست تو از هر نظر برای تو بهتر است ولی برای من زشت‌ترین عمل است، زیرا هرگز نمی‌خواهم مردی غدار و ‌بی‌وفا باشم. پس هر دو صبر می‌کنیم، یا خدا تو را نجات می‌دهد و یا هر دو با هم می‌میریم». (18)
بدین ترتیب بود که عبدالحمید، مروان را ترک نکرد تا زمانی که مروان به قتل رسید و او را نیز کشتند. (19) در مورد چگونگی کشته شدن عبدالحمید روایت‌های گوناگونی بیان شده است: نخست اینکه روز دوشنبه سیزدهم ذیحجه سال 132 ق همراه مروان به قتل رسید. دوم اینکه در زمان قتل مروان، عبدالحمید به خانه دوست و هم‌نژاد خود عبدالله بن مقفع در بحرین پناه برد و در منزل او پنهان شد. مأموران حکومتی در تعقیب او وارد خانه ابن مقفع شدند و در آن خانه هر دو را یافتند. پرسیدند کدام یک از شما عبدالحمید است؟ هر کدام از آنها به خاطر نجات دیگری گفت که عبدالحمید من هستم. وقتی مأموران خواستند ابن مقفع را بکشند عبدالحمید فریاد زد: دست نگه دارید. هر یک از ما نشانه‌هایی داریم، تنها آن علامت‌ها را بپرسید تا معلومتان شود عبدالحمید کدام یک از ماست. با این ترتیب عبدالحمید شناخته شد و به قتل رسید. (20)
سوم اینکه عبدالحمید در جزیره‌ای مخفی شد، ولی در نتیجه سعایت دشمنان دستگیر شد و به عبدالجبار بن عبدالرحمن، فرمانده نظمیه عباسیان تحویل شد و او هم تشتی یافته بر سرش نهاد تا اینکه مغزش از بینی‌اش بیرون آمد و در گذشت. (21)
چهارم اینکه عبدالحمید به همراه بعلبکی مؤذن و سلام حادی به حضور ابوجعفر منصور، برادر سفاح که دومین خلیفه عباسی بود آورده شدند. منصور خواست هر سه نفر را بکشد، چون هر سه دوستدار مروان بودند. سلام گفت: ‌ای خلیفه مرا نکش زیرا من بهترین حدی خوان اشتران هستم. خلیفه پرسید در حدی چه هنر خاصی دارد؟ گفت شتری که سه روز تشنه باشد، وقتی به آب رسید هرگاه صدای من را برای حدی بلند شود آن شتر دهان خود را از آب می‌کشد و مادام که من ساکت نشوم آب نمی‌نوشد. خلیفه این جریان را آزمایش کرد و دید راست گفته، پس وی را آزاد کرد و حتی مقرری برایش معین کرد.
بعلبکی مؤذن گفت: یا امیرالمؤمنین مرا هم نکش. خلیفه پرسید تو چه هنر داری؟ گفت: من مؤذن هستم. منصور پرسید اذان تو چه تأثیری در شنونده دارد؟ گفت به کنیزکی دستور می‌دهید آفتابه لگن حاضر می‌کند و بر دست‌های تو آب می‌ریزد، هرگاه من در این اثنا اذان بگویم هوش از سر کنیزک می‌پرد و آفتابه از دستش می‌افتد. خلیفه این جریان را هم آزمایش کرد و دید که واقعیت دارد؛ بنابراین از سر خون بعلبکی هم گذشت و روی را متولی مسجد کرد.
آنگاه عبدالحمید کاتب به خلیفه گفت: یا امیرالمؤمنین مرا هم نکش. خلیفه پرسید تو چه هنری داری؟ عبدالحمید گفت: من بزرگترین و یگانه کاتب هستم. منصور گفت: آری تو آن کس هستی که بلاها و گرفتاری‌های بزرگ بر سر ما آورده‌ای. پس دستور داد اول دست‌ها و پاهای او را بریدند و بعد سرش را از تن جدا کردند (22) و بدین ترتیب یکی از نوابغ روزگار قربانی وفاداری و صمیمیت و صداقت خود شد.
غیر از رابطه‌ی محکم او با مروان، تنها چیزی که از زندگی او می‌دانیم این اسن که با ابن مقفع، دانشمند نابغه ایرانی هم دوستی نزدیک داشته است (23) ولی اصلح اقوال همان است که اول گفته است، زیرا شواهد تاریخی تأیید کننده‌ی قول اول است. به علاوه شدت وفا و خلوص عبدالحمید در حق مروان بن محمد مانع از این بوده که عبدالحمید وی را ترک کند. (24)
عبدالحمید چشمه‌ی جوشان مکتب ادبی خود و سبب ارتقای هنر نویسندگی را حفظ خطبه‌هایی چند از نهج‌البلاغه می‌داند. عبدالحمید به دلیل تقیه یا به واقع، با علی (علیه‌السلام) میانه‌ی خوبی نداشته است. به او گفتند فصاحت و بلاغت و فن نویسندگی را از کجا آموختی؟ گفت: به سبب حفظ کلام الاصلع (حفظ کردن سخنان آنکه جلوی سرش مو نداشت)، یعنی امام علی (علیه‌السلام). (25) ابن ابی الحدید می‌گوید: عبدالحمید کاتب در فن نویسندگی ضرب‌المثل است. علی الجندی نیز تأکید می‌کند از عبدالحمید پرسیدند: چه چیز تو را به این پایه از بلاغت رساند؟ گفت: «حفظ کلام الاصلع»؛ از بر کردن سخنان علی (علیه‌السلام). عبدالحمید نخستین قاموس عربی به فارسی را نوشت و کلیله و دمنه را به عربی ترجمه کرد، او حدود سه قرن پیش از اینکه شریف رضی نهج‌البلاغه را تألیف کند می‌زیست و خود آورده است: هفتاد خطبه از خطبه‌های الاصلع را حفظ کردم و این خطبه‌ها در ذهن من پی در پی چون چشمه‌ای جوشید. عبدالحمید کاتب در مورد آخرین خلیفه اموی معروف به مروان حمار می‌گوید مروان نویسنده‌ی بسیار فوق‌العاده‌ای است. درباره کاتب اهوازی مشهور است که گفته‌اند: نوشتن را با عبدالحمید آغازید و با ابن عمید به پایان برد. (26)
همه ادبای عرب و عجم افتخار می‌کنند و به این افتخار هم تظاهر می‌کنند، یعنی محرمانه و پوشیده یا به طور تضمین نمی‌گویند، به صراحت می‌گویند که ما از این منبع فیّاض بهره‌ی فراوان گرفته‌ایم. عبدالحمید می‌گفت: هفتاد خطبه از خطبه‌های ابن اصلع را فرا گرفتم تا قلمم به نویسندگی جاری شد باید توجه داشته باشیم این سخن در دوران حکومت اموی گفت شده؛ یعنی دوره‌ای که هم دولت و هم وابسته‌های به دولت می‌کوشیدند تا فضایل آل محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را محو کنند. ولی از آنجا که خورشید را نمی‌شود به گل اندود، عبدالحمید کاتب نویسنده مروان بن محمد (دشمن سرسخت خاندان علی (علیه‌السلام)) مجبور است بگوید من گرفتار خود را تحت تأثیر خطبه‌های علی (علیه‌السلام) نوشتم.

3. آثار

ابن ندیم در الفهرست مجموع رساله‌های عبدالحمید را حدود هزار صفحه ذکر کرده ولی از وی جز سه رساله باقی نمانده است. نخست رساله‌ی مختصری است که عبدالحمید آن را هنگام فرار خود با مروان به خانواده خویش نوشته و آن در کتاب‌های مختلف ادب مانند کتاب الوزراء و الکتاب جهشیاری منقول است. عبدالحمید در این نامه رنج و ناامیدی خویش را بیان کرده و بی‌ثباتی و بی‌وفایی جهان را بیان داشته است.
دومین رساله‌ای که براعت و تجدد وی را به اثبات می‌رساند، رساله‌ای است که آن را برای نویسندگان نوشته و در آن شرایط نویسندگی و معلوماتی را که دانستن آنها برای نوشتن لازم به نظر می‌رسد بیان کرده است. این رساله نسبتاً طویل بوده و در کتاب‌های مختلفی مانند صبح الاعشی فی فن الانشاء و کتاب الوزراء و الکتاب از جهشیاری منقول است.
سومین رساله از عبدالحمید، رساله‌ای است که آن را برای ولیعهد مروان یعنی عبدالله بن مروان نوشته است. کتابت این رساله مقارن با زمانی است که مروان، عبدالله را برای جنگ ضحاک بن قیس الشیبانی (128 ق) روانه کرده است. این رساله بالغ بر سی صفحه است و بنا به قول دکتر شوقی ضیف در الفن و مذاهبه فی النثر العربی، طویل‌ترین رساله دوره بنی‌امیه به شمار می‌رود و آن را در المنثور و المنظوم تألیف ابوالفضل احمد بن ابی طاهر نقل کرده است. عبدالحمید در این رساله پس از ستایش پروردگار، مقصود از نوشتن این نامه را به عبدالله تذکر می‌دهد و او را از ارشاد و هدایتی که مروان در نظر داشته است آگاه می‌سازد. سپس به او اندرزهای سودمندی در انتخاب اصحاب خود توصیه می‌کند و می‌گوید:
«بطانه و جلیسان تو باید از زمره پرهیزگاران باشند و همه سران لشکرت از کسانی باشند که بر اثر حوادث روزگار کارآزموده شده‌اند و بر مواضع امور وقوف تمام دارند. تو باید خواص درگاه و رعیت خویش را از بدگویی در حق مردم منع کنی و نگذاری که آنها با سعایت و مکر به پیشگاهت راه یابند و هرگاه در مجلس نشستی که عموم طبقات در آن وجود دارند، نظر خود را فقط به خواصی از خواص خویش نیافکنی بلکه باید نگاه تو در اهل مجلس یکسان باشد».
عبدالحمید پس از بیان شرایط تمهید لشکر کارآزموده و آداب فرماندهی، عبدالله را توصیه می‌کند که در امری که مروان او را به انجام آن مأموریت داده به پروردگار توکل کند و شکیبایی را پیشیه خویش سازد و دشمن را نخست به صلح و اطاعت از پادشاه دعوت کند و با او به نرمی رفتار کند، زیرا این امر موجب پیروزی او خواهد بود. سپس از جانب مروان، عبدالله را توصیه می‌کند که در تدبیر کار دشمن غفلت نورزد. مطامع او را بفهمد و موجب طغیان وی را دریابد. عبدالحمید در خاتمه از تنظیم داخلی لشکر سخن می‌گوید و رساله را با کیفیت فراهم آوردن سپاه منظمی به پایان می‌رساند. (27)

نمونه‌هایی از رساله‌های کوتاه عبدالحمید کاتب

1. رساله‌ای که در آن به شخصی سفارش می‌کند: «حق رساننده‌ی نامه‌ی من به تو، همانند حق او بر من است، مادامی که به تو امید بسته است و...» (28)؛ 2. رساله‌ای در ردِّ عاملی که غلامی سیاه به مروان هدیه کرده بود و از نظر کم و کیف خلافت میل مروان بود و مروان دستور داد در توبیخ آن عامل نامه‌ای بنویسد: «اگر عددی کمتر از یک و رنگی بدتر از سیاه می‌شناختی، آن را فراهم می‌آوردی». (29)

اندیشه سیاسی

اهمیت کتابت در حکومت

نویسندگی در بین اعراب جاهلی به گونه‌ای که در جوامع پیشرفت آن زمان، ایران و روم، رواج داشته، سابقه‌ای نداشته است. در دوره‌ اسلامی نخستین بار در زمان خلیفه دوم به تأسیس دیوان به رسم ایرانیان همت گماشته شده و دو دیوان خراج و جُند برای ثبت غنائم و پرداخت مستمری به سپاهیان بنا نهاده شد. هم زمان با گسترش دامنه‌ی فتوحات و استقرار خلافت اسلامی در سرزمین‌های فتح شده، و آمیختگی با فرهنگ‌های دیگر و از جمله فرهنگ ایرانی، تحول عظیمی در امور دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه اسلامی پدیدار شد و نیاز به کتابت، ثبت و ربط امور ضروری و اجتناب‌ناپذیر شد. از این زمان به بعد مراکز دارالخلافه و درگاه امرا و عمال بلاد، محل مناسبی برای کتابت بود. از آنجا که نظام اداری و ضوابط دیوانی در عصر خلفا غالباً برگرفته از نظام اداری ساسانی بود، روش‌های تقلیدی در دیوان خلفا نیز بر اساس اصول اداری ایرانیان دوره ساسانی ایجاد و برقرار شد. بر همین منوال عمّال دیوانی و کاتبان نیز غالباً ایرانی و گاهی رومی بودند.
آشنایی موالی ایرانی و رومی با آداب نوسندگی و فنون دیوان اداری سبب شد که بنی‌امیه در اداره دیوان‌ها از وجود آنها استفاده کند و در انجام مهمات خلافت بر آنها تکیه و اعتماد نمایند. این اعتماد موجب ارتقای نویسندگان قشر موالی به مناصب عالیه نیز شد. عبدالحمید در اواخر دوره اموی در رأس دیوان رسائل خلیفه و دبیران زمان خود قرار گرفت و موجب تحولی در شیوه نگارش شد. با آنکه از عبدالحمید نوشته‌های زیادی به دست ما نرسیده، ولی از همین مقدار باقی مانده، به خوبی می‌توان به اسلوب کتابت وی پی برد. نخستین نکته‌ای که در نثر او نظر خواننده را به خود جلب می‌کند، نظم منطقی و تقسیم دقیق از لحاظ افکار است. عبدالحمید در نوشته‌ی خود از شاخه‌ای به شاخه دیگر نمی‌رود و تفرق خاطر در رساله‌های وی مشاهده نمی‌شود. مثلا در رساله‌ای که آن را برای نویسندگان به رشته تحریر درآورده، موضوع کتابت را مورد بررسی قرار داده و با نظم دقیقی مطلب مهم ادبی را به پایان رسانیده و نظم در افکار، موجب نظم عبارت و ترکیب‌ها نیز شده است. به عبارت دیگر عبدالحمید مانند نویسندگان زبر دست امروز، موضوعی را در مقاله‌ای عنوان کرده و با دلایل متقن و واضحی نظرات خویش را بیان داشته است. به هر حال نظم منطقی در رساله‌های عبدالحمید کاملاً مشهود است به طوری که می‌توانیم دومی رساله‌ی وی (رساله‌ای که برای عبدالله بن مروان نوشته) را از حیث نظم منطقی در بیان موضع به سه بخش تقسیم کنیم. نخست بخشی است که عبدالحمید در آن از فرمانده لشکر سخن گفته و چگونگی رفتار او را با حواشی و دیگر امرای قشون خویش بیان داشته است. تردیدی نیست که عبدالحمید در این بخش از ادب پهلوی متأثر شده و آداب و رسوم شاهان پیش از اسلام ایران در نوشتن این بخش تأثیر بسزایی داشته است. چنانکه می‌دانیم عبدالحمید به تأیید مورخانی مانند جاحظ، پهلوی می‌دانسته و کتاب‌هایی از آن زبان به عربی نقل کرده است. همین امر ابوهلال عسکری صاحب الصناعتین را بر آن داشته که معتقد شود آگاهی عبدالحمید از زبان پهلوی سبب شده وی در شیوه تفکر و معانی خویش متنوع باشد و ترتیب کتابت پهلوی را به کتابت عربی انتقال دهد.
بخش دوم این رساله قسمتی است که در آن عبدالحمید از امور لشکر سخن گفته و کیفیت انتخاب قضات و خراج‌گزاران را بیان کرده است. بخش سوم تنظیم داخلی سپاه را عنوان کرده و طریقه تمهید واحدهای آن را شرح داده که در پرداختن این بخش تا اندازه‌ای از فرهنگ یونان متأثر شده است.
عبدالحمید در رساله‌ی خود پس از حمد پروردگار، اهمیت کتابت و کاتب را با دلایل متقن روشن می‌سازد و می‌گوید:
«پروردگار نویسندگان را در عالی‌ترین طبقات مردم قرار داده و آنها را از دیگر اصناف مردم برتر گردانیده زیرا به آنها محاسن خلافت، نظام می‌یابد و امور آن سامان می‌گیرد. پادشاه از نویسنده بی‌نیاز نتواند بود و کاتب برای پادشاه به منزله گوشی است که بدان می‌شنود و چشمی است که بدان می‌بیند و زبانی است که بدان سخن می‌گوید و دستی است که بدان حمله می‌کند». (30)
پس از آن بابی مشبع در شرایط نویسندگی می‌نگارد و ویژگی‌های یک نویسنده‌ی با ارزش را کمال سلاست اسلوب شرح می‌دهد. وی معتقد است نویسنده‌ای که پادشاه یا هر مقام عالی دیگر او را محرم امور خویش قرار می‌دهد باید بر مواضع حلم و اقدام و سکوت کاملاً واقف باشد و پاکدامنی و دادگستری و انصاف را پیشه خود کند و اسرار را مکتوم نگاه دارد، در سختی‌ها باوفا باشد و حوادث آینده را پیش‌بینی کند. در هر فنی از فنون علم نظر افکند و در آن متبحر شود و اگر به درجه‌ی مهارت نرسید از آن به اندازه‌ای که او را کفایت کند فرا گیرد. عبدالحمید پس از آنکه نکات دقیقی را به نویسندگان می‌آموزد، به آنها در مورد خوراک و پوشاک و نشست و برخاست اندرزهای سودمندی سودمندی توصیه می‌کند و در مورد دانسته‌هایی که آگاهی از آنها برای نویسنده ضروری است، نکاتی می‌گوید:
«فنون مختلف ادب را فرا گیرید و در دین تقیه کنید، به قرآن پروردگار و فرائض دین عالم باشید، زبان عربی و ادب آن را بیاموزید زیرا عربیت شما را از خطای گفتار مصون می‌دارد. در نوشتن خط خوب بکوشید زیرا آن زیور رسائل شماست». (31)
سپس آنان را به تهذیب اخلاق دعوت کرده و به پیروی از صفات حمیده بر می‌انگیزد، چنانکه می‌گوید:
«نفس‌های خویش را از طمع حفظ کنید زیرا سبب خواری و تباهی نویسندگان است. پیشه‌ی خویش را از هر دنائتی پاک کنید و خود را از سخن‌چینی بر حذر دارید. از تکبر و لاف‌زنی بپرهیزید. پیشه خویش را ارجمند دارید و اگر زمانه یکی از همگنان شما را گرفتار سختی کرد بر او عطوفت کنید و او را یاری دهید تا به حالت نخستین خود بازگردد و اگر پیری، یکی از شما را از پیشه و دیدار دوستان باز داشت، او را اکرام کنید و با او مشورت نمایید و از تجربه و معرفت قدیمش استعانت جویید و هیچ یک از شما نگویید که به من امور بیناترم». (32)
عبدالحمید نخستین کسی است که در عرصه حکومت کتابت را به معنی حقیقی خود در نثر عربی متداول ساخت زیرا پیش از وی، کتابت حقیقی در میان اعراب وجود نداشته و این امر نزد آنها مانند ایرانیان و رومیان متداول نبوده است. قرن اول اسلامی نیز برای پیشرفت کتابت عربی و توسعه دامنه آن مناسب نبود. به همین جهت تازیان در این قرن به تألیف و تدوین توجهی نکردند و در این دوره مقدمات علومی فراهم شد که بعدها دامنه‌ی آنها وسعت یافت و به علوم اسلامی مشهور شد. به علاوه مسلمانان این علوم را نیز نقل می‌کردند و اغلب اشعار شعرای جاهلی و اسلامی را هم روایت می‌کردند و کمتر می‌نوشتند؛ پس این قسمت از دوره اسلامی نیز چندان به تدوین و تألیف کمک نکرد. در این قرن دیوان خلافت یگانه مرکز کتابت عربی به شمار می‌رفت؛ چنانکه در تمام ادوار اسلامی نیز از مراکز مهم کتابت محسوب می‌شود. پس دیوان خلافت تحت سرپرستی کتاب بود تا اینکه به تدریج دامنه نثر عربی وسیع‌تر شد و کاربرد آن در زندگی تازیان نفوذ یافت؛ و این امر صورت نگرفت مگر پس از آنکه ایرانیان در دیوان خلافت راه یافتند و چنانکه می‌دانیم تشکیلات اداری در دولت خلفا، برگرفته از سازمان‌های دولت ساسانی بود و آداب متداول، عبارت از همان رسوم و آدابی بود که در زمان پادشاهان ساسانی وجود داشت. به همین دلیل، عناصر ایرانی پس از ورود به دربار خلفا، بسیاری از رسوم خود را در دیوان خلافت وارد کرده و شیوه‌ی کتابت را تغییر دادند؛ از طرف دیگر قدرت کتابت نزد ایرانیان بیش از اعراب بود؛ زیرا اعراب - چنانکه احمد امین در ضحی الاسلام گفته است - به فصاحت لسانی بیش از فصاحت کتابی تمایل داشتند و شاید همین امر موجب آن است که آنها برای فصاحت، کلمه‌ای مشتق شده از لسان وضع کنند و به مردی که دارای بیان و فصاحت باشد، می‌گویند «مرد زبان‌آور». (33) این نکته یکی از عللی است که کتابت در اوایل اسلام به ایرانیان منحصر باشد. به هر حال عناصر ایرانی در تطور کتابت عربی نقش عظیمی داشته‌اند و عبدالحمید نخستین کسی است که این نقش را ایفا کرده و اسلوب تازه‌ای در کتابت عربی ایجاد کرده است.
با آنکه متقدمان، عبدالحمید را نخستین کسی می‌داند که اسلوب تازه‌ای در کتابت عربی ایجاد کرده و در آن از لحاظ موضوع و عبارت‌پردازی از زبان پهلوی متأثر شده ولی مشخص نشده که چرا دکتر طه حسین و شاگردش دکتر شوقی ضیف، اسلوب عبدالحمید را در شیوه سالم، کاتب و سرپرست دیوان هشام بن عبدالملک جسته‌اند و بر آن شدند که اسلوب سالم نیز به تأثیر از زبان یونانی به وجود آمده، زیرا سالم بنا به گفته الفهرست، یونانی می‌دانسته و پیش از عبدالحمید کتابت دیوان هشام را بر عهده داشته است و عجیت‌تر آنکه هر دو محقق نظم منطقی رساله‌های عبدالحمید را نیز مأخوذ از یونان دانسته‌اند. با مراجعه به ادب پهلوی تمام موضوعاتی را که عبدالحمید در دو رساله خویش نوشته می‌توان به دست آورد و حتی کتاب‌های بعد از اسلام نیز شاهد آن است که عبدالحمید موضوعات خویش را از ادب پهلوی گرفته و در استفاده از تحمیدات نیز از کتب پهلوی استفاده نکرده است. مثلاً مرحوم بهار، فقره 28 و 29 از رساله‌ای را که در آیین‌نامه‌نویسی بوده، در جلد اول سبک‌شناسی نقل می‌کند و آن را برای یک دست بودن دعاها و انتظام جمله‌ها در نثر پهلوی ساسانی شاهد می‌آورد و این انتظام فکر و جملات عبدالحمید است که دکتر طه حسین آن را مأخوذ از یونان می‌داند.
عبدالحمید در اطاله‌ی تحمیدات از ادب پهلوی متأثر است و متونی که از زمان پهلوی به دست ما رسیده شاهد این مدعاست. مرحوم بهار نیز در جلد اول سبک‌شناسی، ویژگی‌های نثر پهلوی ساسانی را نبودن سجع و موازنه و تکرار ستایش‌ها و ادعیه ذکر می‌کند و برای هر یک مثال‌های متعددی از نثر پهلوی می‌آورد و این همان ویژگی‌هایی است که در سبک و اسلوب عبدالحمید مشاهده می‌شود؛ بنابراین فضلایی چون ابوهلال عسکری و مسعودی و ابن الندیم بهتر از فضلای معاصر عرب به دقایق اسلوب عبدالحمید واقف بوده‌اند و منشأ سبک وی را عمیق‌تر از معاصران درک کرده‌اند. (34)

نقش عبدالحمید در کتابت دربار

عبدالحمید در علوم اسلامی و ادبی دانش بسیار وسیعی داشت و نسبت به تاریخ ایران و عرب هم کاملً مسلط بود. علاوه بر آشنایی با ظرافت‌های زبان عربی، زبان فارسی را هم خوب می‌دانست و اندکی هم به زبان ارمنی آشنایی داشت (35)، اما هنر اصلی و نبوغ ذاتی او در ذهن کتابت بود تا آنجا که نقادان عرب وی را پیشرو کاتبان دانسته‌اند.
وی پس از تبحر در فنون بلاغت و نیل به کمال در صناعت دبیری مورد توجه مروان بن محمد (132-126ق)، آخرین خلیفه ی اموی قرار گرفت. مروان که به مراتب فضل و درایت این نویسنده‌ی پُرمایه پی برده بود علاوه بر تفویض امور دیوانی، در کلیه‌ی امور خلافت با وی مشورت داشت و بر آراء و تصرفات او ارج می‌نهاد. به هنگام امارت بر ارمنستان، عبدالحمید را با خود بدان دیار برد و پس از دست یافتن به خلافت، عبدالحمید از نخستین کسانی بود که به شام بازگشت و پیوسته در عزت و ذلت با وی بود تا روزگار به وضعی فجیع و عبرت‌آمیز، بر هر دو به سر آمد. چنانکه می‌دانیم آفتاب بی‌فروغ حکومت خودکامه‌ی اموی در زمان مروان بن محمد به سبب قیام داعیان آل عباس در خراسان در شرف افول بود و مروان که به فضل و سحر قلم عبدالحمید واقف بود بر آن شد که از نفوذ قلم و قدرت بلاغت عبدالحمید به عنوان دستاویزی برای نجات خلافت باطل و فرسوده‌ی اموی یا دست کم حفظ جان خود و خانواده‌اش استفاده کند؛ از این رو وی را پشتیبانی کرد که به ظاهر و از روی مصلحت از دوستی و همکاری با خلیفه دست بدارد و به دشمنان خلافت از آل‌عباس بپیوندد؛ باشد که نیاز ایشان به ادب این نویسنده، نجات خلیفه را در زندگی یا خانواده‌اش را پس از مرگ موجب شود. عبدالحمید از قبول این پیشنهاد سر باز زد و آن را دونِ شأن خویش و مغایر با اخلاق و ادبی دانست که بدان آراسته بود و گفت: همان‌گونه که در روزگار عزت و اقبال با خلیفه بوده‌ام در ایام ذلت و ادبار نیز با وی خواهم ماند تا آنچه مقدر است وقوع یابد؛ یا هر دو نجات یابیم یا کشته شویم. (36) درست است که عبدالحمید با آن همه اخلاص و ایثاری که در حق مخدوم داشته به عنوان مظهری از وفا و حق‌شناسی ضرب‌المثل شده، (37) ولی نباید فراموش کرد که متأسفانه این ویژگی بسیاری از منشیان درباری و حواشی خلفا و سلاطین و دیگر ارباب قدرت بوده و هست که غالباً گوهر ادب و هنر قلم را در مزبله‌ی تملق و لفاظیِ آلوده کرده، و چشم و گوش بسته این صناعت شریف را در خدمت حکام خودکامه و صاحبان زر و زور قرار می‌دهند و ذوق خلاقی را که باید با پشتوانه‌ای معنوی در خدمت خلق و اعتلای کلمه حق قرار گیرد با انواع ریا و جاه‌طلبی و خودفروشی در سیاه‌چال ایادی و زور و ارباب قدرت، به هدر می‌دهند.
عبدالحمید در اواخر سلسله اموی در رأس دیوان رسائل خلیفه و دبیران عصر خویش قرار گرفت و با الهام از اسالیب فارسی و ابداع فنون جدید و بی‌سابقه، نثر ساده و بی‌پیرایه و در عین حال ابتدایی عربی را به صورت نثر فنی و ممتاز از روس پیشین درآورد. سبک نگارش و اسالیب بلاغی او در زمینه‌ی نثر عربی چنان تأثیری در بین صاحبان فضل و اهل ادب بر جای گذاشت که فارسی الکتابه را از لوازم بدیهی و اوصاف آشکار در حسن انشا و بلاغت در نظر می‌گرفتند. (38)
در عهد ولید بن عبدالملک (96-86ق) دولت اموی به اوج عظمت خود رسید و بیش از پیش گسترش یافت. اندلس به قلمرو حکومت اسلامی اضافه شد و زبان و فرهنگ اسلامی در بین مردم اسپانیا و شمال افریقا رواج یافت. ولید نخستین بار تومارنویسی را رسم کرد و دستور داد نوشتن نامه به نیکویی انجام شود. عبدالحمید نخستین نویسنده‌ای بود که روش‌های معمول در کتابت فارسی را در زبان عربی پیاده کرد. عبدالحمید نامه‌های دیوانی را از حالت سیاسی محض خارج کرد و به صورت ادبی - سیاسی درآورد و مفاهیمی از قبیل برادری، رهبری و مسائل مربوط به جنگ و غیره را در نامه‌ها وارد کرد و روش او مبنایی شد برای گسترش معانی و پرداختن به فنون نویسندگی. گفته‌اند که برخی از نامه‌های او به اندازه‌ای طولانی بوده‌اند که به اندازه بار شتر وزن داشته است. (39) عبدالحمید به تمامی اصولی که بنا به گفته‌ی جهشیاری حکام و وزرای ساسانی بدان توجه داشتند و دبیران ایرانی ملزم به رعایت آن بوده‌اند، تسلط داشته است. (40) توصیه‌ی بزرگمهر است که به هنگام ستایش فردی و نکوهش دیگری لازم است که بین دو قول، فاصله‌ای در نظر گرفته شود تا بدین وسیله مدح از هجا تمییز داده شود و پس از آنکه عبارت قبلی کامل شد با ایجاد فصلی، فصل بعد آغاز شود. عبدالحمید به شدت متأثر از این سبک بوده چنانکه در مورد استخبار از افراد با ایجاد فاصله بین عبارت‌ها می‌نوشت: «خبرُکَ، و حالُکَ، و سلامتُکَ». (41) به عقیده‌ی احمد مصری یکی از عوامل و وجوه تأثیر ادب فارسی در ادب عربی تغییراتی است که عناصر فارسی در نحوه‌ی کتابت عربی در اواخر دولت اموی به وجود آورده‌اند که پیش از آن نزد اعراب معمول نبوده و این همان روشی است که عبدالحمید به کار گرفت و به سبک وی شهرت یافت. دلیل احمد امین در اقامه این دعوی یکی مبتنی بر روایت ابن خلکان است بر اینکه عبدالحمید از موالی ایرانی نژاد و اهل شهر انبار بوده، و دیگر اشاره به مطالب ابوهلال عسگری در زمینه‌ی عومل مؤثر در بلاغت عبدالحمید است که پیشتر بدان اشاره شد. ناگفته نماند با آنکه عبدالحمید با کتاب‌ها و رساله‌های ادبی - سیاسی عهد ساسانی آشنایی داشته و تعدادی از آن آثار تا زمان وی به زندان عربی ترجمه شده بود و به قولی خود وی ناقل برخی از آنها بوده، ولی با توجه به اهداف، فنون، موضوع و محتوای نامه‌ی بسیار ارزنده‌ای که به نویسندگان معاصر خود نوشته معلوم می‌شود که تأثیر وی از فرهنگ ایرانی محدود به ترجمه و نقل مطالب یا تقلید صرف نبوده بلکه به اعمال فنون بدیع و بی‌سابقه و ارتقای کیفی موضوع و محتوا نیز توجه خاص مبذول داشته است. هر چند پیش از عبدالحمید ترسل (42) برای عرب معلوم بود، اما نویسندگان به حکم فطرت و بلاغت طبیعی و کسبی، مطلوب و مقصود را بیان می‌داشتند بدون اینکه نوشتن، قواعد و اصولی داشته باشد، ولی او ترسل را فنی مستقل ساخت و نظام و قواعدی بر آن نوشت که کاملاً بی‌سابقه و ابداعی بود. عبدالحمید را نخستین استاد بزرگ ترسل دانسته‌اند که نامه را به درازا کشیده و آرایه‌های مختلف در فصل‌های نامه معمول می‌کرد؛ (43) و باز عبدالحمید نخستین کسی است که راه بلاغت را در ترسل باز کرده و کتابت رساله‌ها را بر میزان صحیح بنا نهاده و آن را از ایجاز بیرون آورده و نشان داده که ایجاز و اطناب یا کوتاهی و درازی نامه باید به مقتضای حال و مقام باشد.
راهی که عبدالحمید در فن کتابت پیش گرفت پس از او الگوی نویسندگان شد و منشیان همه از او پیروی کردند و منشأت او مرجع استفاده مترسلان و اهل انشا شد. انشای عبدالحمید بسیار مؤثر بود، خواننده را مسحور می‌کرد و مردم هم بر این امر واقف بودند. چنانکه عبدالحمید نامه‌ای از طرف مروان به ابومسلم خراسانی نوشت، وقتی نامه به ابومسلم رسید از ترس اینکه پس از خواندن نامه تحت تأثیر قلم عبدالحمید واقع شود نامه را نخوانده و سوزانده است. (44)
ابوجعفر منصور بارها می‌گفت که مروان به سه چیز ما را شکست داد: حجاج بن یوسف، مؤذن بعلبکی و عبدالحمید بن یحیی کاتب. (45) عبدالحمید علاوه بر فن کتابت، خط خوش هم می‌نوشت و حتی برای خوش‌نویسی قواعدی هم نشان می‌داد. چنانکه روزی به ابراهیم بن جبله که بسیار بدخط بود گفت: تراش و نوک قلم را دراز کن و آن را عریض ساز و باریک مکن و سر آن را کج کن و به طرف راست متمایل ساز. (46) ابراهیم گفته که همین سفارش را به کار بستم، در نتیجه خط من زیبا شد. (47)
عبدالحمید اندک شعری هم داشته و ابن قطیبه اشعاری در رجز او نقل و روایت کرده است؛ (48) هر چند از نظر شعری چندان برجسته نبوده، چنانچه جاحظ گوید: عبدالحمید اکبر و ابن مقفع با وجود بلاغت قلم و زبانشان متأسفانه نمی‌توانند شعر خوب بگویند. (49) ولی عبارت‌های ارزنده‌ی او همواره مورد توجه بوده است تا اندازه‌ای که ثعالبی بعضی از آنها را در کتابش این‌گونه نقل کرده است: «قلم درختی است که میوه‌ی آن عبارت از معانی است و اندیشه دریایی است که مروارید آن حکمت است»؛ «اگر وحی جز پیامبران بر کسی نازل می‌شد، مسلماً بر کاتبان بلیغ نازل می‌شد»؛ «بهترین سخن آن است که در کلام متین و در معنا بکر باشد». (50)

جمع‌بندی

از جمله نخستین کسانی که اصول و نظامی برای کتابت ایجاد کردند، عبدالحمید کاتب است که هر چند نامش بسیار معروف است و بعضی از آثارش به دست ما رسیده، ولی نه تنها در تاریخ ادب ایران بلکه در جهان ادب عربی هم شرح حال و آثار و سبک نگارش او به طور کامل و مستقل و همه جانبه به چشم نمی‌خورد.
بررسی آثار و منافع گوناگون، ما را نسبت به نبوغ، نوآوری‌ها و شخصیت والای او اطمینان بیشتری می‌بخشد. عبدالحمید که از نزدیکان دربار مروان بود، یکی از نوابغ روزگار خویش در فن کتابت به شمار می‌آید. آشنایی او با تاریخ، علوم انسانی و ادبی نشان دهنده‌ی جایگاه والای اوست که به حق نخستین استاد بزرگ ترسل شناخته شده است. سبک و اسلوب او در کتابت کاملاً بدیع و بی‌مانند بوده و چند رساله‌ی باقی مانده از او نظم منطقی و تقسیم دقیقی از لحاظ افکار، هماهنگی بین کلمات الفاظ، به کارگیری احوال پی در پی و آهنگ صوتی را به خوبی نمایان می‌سازد.
بررسی رساله‌های عبدالحمید، نشان از تسلط بی‌چون و چرای او در حرفه کتابت و همچنین آشنایی وی با راه‌های حکومت‌داری و امور کشوری و لشکری است. وی به تمامی اصولی که بنا به گفته جهشیاری حکام و وزرای ساسانی به آنها توجه داشتند و دبیران ایرانی ملزم به رعایت آن بوده‌اند، وقوف داشته است. عبدالحمید با کتاب‌ها و رسائل عهد ساسانی آشنایی داشته و تعدادی از آنها تا زمان وی به عربی ترجمه شده بود و خود وی قائل برخی از آنها بوده است. از سوی دیگر وی به مقام و مرتبه دبیران ایرانی و پایگاه سیاسی آنان در دولت ساسانی وقوف داشته و روش آنان را در انشای منشورهای سلطنتی و مکاتبه با دشمنان و معارضان سلطان به مقتضای حال دنبال کرده و در پیروی از رئیس دبیران ایرانی که از نزدیکان درگاه شاه بودند و گاه در مأموریت‌های مهم سیاسی شرکت داشتند، وی نیز از جمله محارم خلیفه بوده و در سفر همراه، و رأی و نظرش مقبول دستگاه خلافت بوده است. حضور عبدالحمید در کنار مروان تا آخرین لحظات زندگی‌اش، تأثیر‌گذاری او در زمینه کتابت بر اعراب که بدون شک نشان دهنده‌ی نقش والای ایرانیان در پیشرفت و گسترش تفکر اسلامی و به طور متقابل، اثرپذیری او در سبک نگارش از گوهر یگانه‌ای همچون نهج‌البلاغه، نکاتی بارز و قابل بررسی در زندگی اوست.
شکی نیست که ورود زبان‌های خارجی در دستگاه حکومت اسلامی و انتقال تجربه‌ها و دانش پیشینیان به این زبان‌ها، در گسترش تمدن اسلامی نقش بسزایی داشته است. زبان‌دانانی چون عبدالحمید نه تنها موجب گسترش زبان و کتابت شدند، بلکه به دلیل جایگاه و موقعیت سیاسی خود در دربار امویان، گنجینه‌ی معرفت سیاسی را در قالب نامه‌ها و رساله‌های ادبی اخلاقی به تمدن در حال ظهور جدید انتقال دادند.

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی.
2. ابوهلال العسکری، صناعتیق، مصر: بی‌نا، 1320 ق، ص 51.
3. الجاحظ، البیان و التبیین، مصر: بی‌نا، 1932، ج 3، ص 21.
4. ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق دکتر احسان عباس، مصر: بی‌نا، ج 3، 1970، ص 428.
5. ابن عبدربه، العقد الفرید، مصر: بی‌نا، ج 4، 1962، ص 469.
6. الجاحظ، پیشین، ج 1، ص 179.
7. عمر فروخ، الرسایل و المقامات، بیروت: بی‌نا، 1950، ص 8.
8. عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، بیروت: بی‌نا، جلد 1969، 1 م، ص 723.
9. شهر فیروز شاپور از شهرهای ایرانی دوره ساسانی بوده که در نزدیکی حیره قرار داشته و از آنجا که محل نگهداری مهمات جنگی بوده به انبار موسوم گردیده است.
10. ابن خلکان، پیشین، ص 228.
11. اکبر بهروز، مجله زبان و ادبیات، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، تبریز، تابستان 1356، شماره 133، ص 265.
12. عمر فروخ، الرسایل و المقامات، پیشین، ص 197.
13. فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، سید غلامرضا تهامی، تهران: شرکت سهامی انتشار، ج 1385، 2، ص 1472.
14. فیروز حریرچی، مجله زبان و ادبیات، مرداد 1354، شماره 32، ص 655.
15. ابن عبدربه، پیشین، ج 4، ص 219.
16. عمر فروخ، الرسائل و المقامات، پیشین، ص 8.
17. عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، پیشین، 724.
18. ابن عبدربه، پیشین، ص 79.
19. ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری، عیون الاخبار، ج 3، مصر: بی‌نا، 1925 م، ص 229.
20. ابن خلکان، پیشین، ص 231.
21. همان، ص 230.
22. همان، ص 330.
23. اکبر بهروز، پیشین، ص 268.
24. فیروز حریرچی، پیشین، ص 656.
25. جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، مصر: بی‌نا، 1938 م، ص 54.
26. بدأت الکتابة بعبدالحمید و ختمت بابن العمید.
27. فیروز حریرچی، پیشین، صص 658-656.
28. حق موصل کتابی الیک کحقه علی، اذ جعلک موضوعاً لامله و...
29. لو علمت عدداً أقل من واحد و لوناً شراً من أسود، لبعثت به. ابن عبدربه، پیشین، ج 4، ص 156.
30. به نقل از: فیروز حریرچی، پیشین، ص 657.
31. همان.
32. همان، ص 658.
33. رجل لسن.
34. فیروز حریرچی، پیشین، صص 662-658.
35. عمر فروخ، الرسائل و المقامات، پیشین، ص 8.
36. جهشیاری، پیشین، ص 79.
37. القلقشندی، صبح الاعشی، مصر: بی‌نا، ج 10، 1916، ص 454.
38. جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر: بی‌نا، ج 1، 1957، ص 179.
39. القلقشندی، پیشین، صص 392-391.
40. جهشیاری، پیشین، مقدمه.
41. ابوهلال عسکری، پیشین، صص 46-41.
42. اکبر بهروز، پیشین، ص 269.
43. ابن خلکان، پیشین، ص 228.
44. عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، پیشین، ص 199.
45. جهشیاری، پیشین، ص 53.
46. اطل جلفة قلمک و اسمنها و حرف قطتک و ایمنها عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: مکتبة عیسی البابی الحلبی، ج 4، 1379 ق / 1959 م، ص 389.
47. الجهشیاری، پیشین، ص 54.
48. ابن قتیبه، الشعر و الشراء، بی‌جا، بی‌نا، 1902 م، ص 553.
49. الجاحظ، پیشین، ص 179.
50. القلمُ شجرة ثمرتها المعانی و الفکرُ بحر لؤلؤه الحکمة، لو کان الوحی ینزل علی احد بعد الانبیاء فعلی بلغاء الکتاب، خیر الکلام ما کان لفظه فحلا معناه بکراً، ابومنصور ثعالبی، الاعجاز و الایجاز، بیروت، بی‌نا، بی‌تا، ص 121.

منابع تحقیق :
ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، مکتبة عیسی البابی الحلبی، 1379 ق / 1959 م.
ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق احسان عباس، ج 3، مصر: بی‌نا، 1970 م.
ابن عبدربه، العقد الفرید، جلد 4، مصر: بی‌نا، 1962 م.
ابن قتیبه، الشعر و الشراء، بی‌جا، بی‌نا، 1902 م.
بهروز، اکبر، مجله زبان و ادبیات، دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، تابستان 1356، شماره 133.
تهامی، سید غلامرضا، فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، جلد دوم، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1385.
ثعالبی، ابومنصور، الاعجاز و الایجاز، بیروت: بی‌نا، بی‌تا.
الجاحظ، البیان و التبیین، مصر: بی‌نا، 1932 م.
جهشیاری، الوزراء و الکتاب، مصر: بی‌نا، 1938 م.
حریرچی، فیروز، مجله زبان و ادبیات، مرداد 1354، شماره 32.
الدینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه، عیون الاخبار، مصر: بی‌نا، جلد 3، 1925 م.
زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر: بی‌نا، ج 1، 1957 م.
عسکری، ابوهلال، کتاب الصناعتین، مصر: بی‌نا، 1320 ق.
فروخ، عمر، الرسائل و المقامات، بیروت: بی‌نا، 1950 م.
فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت: بی‌نا، جلد 1، 1969 م.
القلقشندی، صبح الاعشی، ج 10، مصر: بی‌نا، 1916، م.

منبع مقاله :
علیخانی، علی‌اکبر، و همکاران؛ (1390)، ‌‌اند‌یشه متفکران مسلمان جلد اول، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.