شهيد زين الدين در يک نگاه
نویسنده: علي حاجي زاده
اول در سال 1338 هستي آسمانيش در خاک تجلي يافت،در دوران نوجواني اوقات فراغتش را در کتاب فروشي پدر مي گذراند، پس از پايان تحصيلات متوسطه رتبه چهارم را در ميان پذيرفته شدگان دانشگاه شيراز بدست آورد.
پس از پيروزي انقلاب، ابتدا به جهاد سازندگي و سپس به جمع سبزپوشان سپاه پيوست و فعاليت خود را در اطلاعات و عمليات سپاه قم ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي با طي دوره آموزش کوتاه نظامي همراه با يک گروه صد نفره عازم جبهه شد.
مسئوليت اطلاعات و عمليات قرارگاه نصر - فرماندهي تيپ علي بن ابي طالب ( عليه السلام) فرماندهي لشکر خط شکن 17 علي بن ابي طالب از جمله مسئوليت هاي اين شهيد است.
شهيد زين الدين به همراه برادرش براي شناسايي از باختران (کرمانشاه) به سمت سردشت در حال حرکت بود که با ضد انقلاب درگير شد و به فيض شهادت رسيد.
با هم مروري داريم بر يک خاطره از اين شهيد بزرگوار.
گفتم: « مهمانخانه اي هست بغل سپاه شوش که بچه ها خيلي تعريفش را مي کنند.»
رفتيم وضو که گرفتيم ، آقا مهدي گفت: « هر کس هر غذايي دوست دارد سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چي دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتيم بالا. نماز جماعتي خوانديم و آمديم نشستيم روي ميز. آقا مهدي همين طور روي سجاده نشسته بود؛ مشغول تعقيبات بعضي از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند.
موي بدنمان سيخ شد! مردم با ناباوري چشمهايشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقي افتاده است!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمي رود آن اشکها و گريه ها و «الهي العفو» گفتن هاي عاشقانه ي آقا مهدي که دل آدم را مي لرزاند.
شهيد زين الدين توي حال خودش داشت مي آمد پايين. شبنم اشکها بر نورانيت چهره اش افزوده بود که با تبسمي شيرين آمد نشست کنارمان در دلم گفتم: « خدايا اين چه ارتباطي است که وقتي برقرار شد، ديگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمي شناسد!»
غذا که رسيد، منتظر بودم ببينم آقا مهدي چي سفارش داده است . خوب نگاه کردم يک بشقاب سوپ ساده جلويش گذاشتند. خيال کردم سوپ چاشني پيش از غذاي اصلي است! ديدم نه؛ نان ها را خرد کرد، ريخت تويش، شروع کرد به خوردن ...
از غذاخوري که زديم بيرون، آقا مهدي گفت: « بچه ها طوري رانندگي کنيد که بتوانم از اينجا تا اهواز را بخوابم ».
بهترين فرصت استراحتش توي ماشين و در مأموريتهاي طولاني بود!
منبع:راه راستان
پس از پيروزي انقلاب، ابتدا به جهاد سازندگي و سپس به جمع سبزپوشان سپاه پيوست و فعاليت خود را در اطلاعات و عمليات سپاه قم ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي با طي دوره آموزش کوتاه نظامي همراه با يک گروه صد نفره عازم جبهه شد.
مسئوليت اطلاعات و عمليات قرارگاه نصر - فرماندهي تيپ علي بن ابي طالب ( عليه السلام) فرماندهي لشکر خط شکن 17 علي بن ابي طالب از جمله مسئوليت هاي اين شهيد است.
شهيد زين الدين به همراه برادرش براي شناسايي از باختران (کرمانشاه) به سمت سردشت در حال حرکت بود که با ضد انقلاب درگير شد و به فيض شهادت رسيد.
با هم مروري داريم بر يک خاطره از اين شهيد بزرگوار.
شبنم اشک
گفتم: « مهمانخانه اي هست بغل سپاه شوش که بچه ها خيلي تعريفش را مي کنند.»
رفتيم وضو که گرفتيم ، آقا مهدي گفت: « هر کس هر غذايي دوست دارد سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چي دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتيم بالا. نماز جماعتي خوانديم و آمديم نشستيم روي ميز. آقا مهدي همين طور روي سجاده نشسته بود؛ مشغول تعقيبات بعضي از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند.
موي بدنمان سيخ شد! مردم با ناباوري چشمهايشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقي افتاده است!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمي رود آن اشکها و گريه ها و «الهي العفو» گفتن هاي عاشقانه ي آقا مهدي که دل آدم را مي لرزاند.
شهيد زين الدين توي حال خودش داشت مي آمد پايين. شبنم اشکها بر نورانيت چهره اش افزوده بود که با تبسمي شيرين آمد نشست کنارمان در دلم گفتم: « خدايا اين چه ارتباطي است که وقتي برقرار شد، ديگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمي شناسد!»
غذا که رسيد، منتظر بودم ببينم آقا مهدي چي سفارش داده است . خوب نگاه کردم يک بشقاب سوپ ساده جلويش گذاشتند. خيال کردم سوپ چاشني پيش از غذاي اصلي است! ديدم نه؛ نان ها را خرد کرد، ريخت تويش، شروع کرد به خوردن ...
از غذاخوري که زديم بيرون، آقا مهدي گفت: « بچه ها طوري رانندگي کنيد که بتوانم از اينجا تا اهواز را بخوابم ».
بهترين فرصت استراحتش توي ماشين و در مأموريتهاي طولاني بود!
منبع:راه راستان