علي اكبر عليخاني (1)
رستم فلاح (2)
آراي سياسي
1. خلافت اسلامي:
دهلوي با بيان اين كه هيچ يك از پيامبران الهي مأمور به برآوردن نيازهاي طبقهي دوم و سوم يعني تشكيل اجتماع انساني و تعيين حاكم- آن گونه كه در نظريه ارتفاقات گفته شد- نشدهاند، بلكه به ضرورت تشكيل حكومت از باب اين كه عدم تشكيل آن مورد رضاي خداوند نيست، رسيدهاند، بحث ضرورت تشكيل حكومت را به برزخي ميان فلسفهي سياست و فلسفهي شريعت ميكشاند.او در حجه الله البالغه با طرح نظريهي ارتفاقات، پيش كشيدن تنازع نيازهاي آدميان و ضرورت حل و فصل آنها، به سبك و سياق فيلسوفان سياسي مسلمان مانند فارابي و مسكويه به ضرورت تشكيل حكومت ميرسد. حكومت را نه امري شرعي، بلكه نيازي مدني نشان ميدهد، اما در كتاب ازاله الخفاء عن وجه الخلفاء در تعيين الگوي مطلوب سياسي و حكومتي، مستقيماً به سراغ خلافت خلفاي راشدين ميرود و خلافت را چنين تعريف ميكند: «خلافت به طور كلي نوعي دولت است كه به منظور اجراي قوانين شريعت و در مطابقت با خواستهي نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تأسيس شده است. » (3) بنابراين، اگرچه تشكيل حكومت مبنايي مدني داشته باشد، از باب اين كه «مقدمه واجب، واجب است» وجوب شرعي پيدا ميكند.
توجه به اين نكته كه شاه وليالله دهلوي در عصري به سر ميبرد كه واژهي «خلافت» در نظام فكري متفكران جهان اسلام زنده است و اميد به احياي آن ميرود و هنوز تا سال 1924 ميلادي فاصلهي زيادي مانده تا رسماً خلافت ملغا اعلام گردد و تعابير «حكومت اسلامي» يا «دولت اسلامي» با رويكردهاي جديدتري رواج پيدا كند، به درك نظريه او در باب خلافت كمك ميكند.
شاه وليالله خلافت را به خلافت ظاهري و خلافت باطني تقسيم ميكند. خلافت ظاهري كه با رجال سياسي است، همان خلافت سياسي و اجتماعي است كه وظايفي مانند اقامه حدود، جهاد، اخذ خراج و تقسيم عادلانه آن و قضاوت را برعهده دارد؛ اما خلافت باطني كه علما عهدهدار آن هستند، مسئول تعليم و تعلم و تبليغ دين و نظم اجتماعي با همه جزئيات آن است. (4) فساد سياسي از كوتاهي و غفلت علما در انجام وظايف خود ناشي ميشود. (5) براي او رهبران سياسي همان قدر اهميت داشتند كه رهبران مذهبي و علما؛ اما معتقد بود كه بايد بين آنها تعادل برقرار باشد. (6) با اين حال، شاه وليالله برخلاف فلاسفه معتقد بود «امام سياسي» ضرورتاً فردي واقعي نيست، بلكه مظهري از وحدت اجتناب ناپذير اجتماع است. (7) شايد همين تفكيك بين نقش علما و سياستمداران باعث شده كه احمد دلال معتقد شود در نزد شاه وليالله دهلوي اجتماع- كه قلمرو اصلي حضور علما است- و سياست- كه قلمرو سياستمداران است- از هم جدا هستند. البته او تأكيد ميكند كه اين جدايي براي خدمت به منافع سياست نبود، بلكه بديلي براي آن بود. (8)
بي ترديد شاه وليالله خلافت را براي تأمين مصالح مسلمانان ميخواست و امور امت را بدون خليفه ناتمام ميدانست. او معتقد بود كه ضرورت تشكيل خلافت به دو امر كلان بازميگردد: اول به سياست مدينه مانند دفاع از سرزمين، دفع ظلم و نظاير آن؛ ديگري به دين و امت اسلام زيرا برتري اسلام بر اديان ديگر بدون وجود خليفه كه مرتدان را دفع كند و در برابر امور حرام و حلال موضع نفي و انكار بگيرد، پيروان ساير اديان را به زير بكشد و مقتدرانه از آنها جزيه مطالبه كند تا برتري اسلام بر ساير اديان نمايان گردد، معلوم نميشود. (9)
نظريهي ارتفاقات ما را به ضرورت تشكيل حكومت براي برقراري نظم و امنيت اجتماع ميكشاند، اما اين را كه چه اتفاقي ميافتد كه دهلوي آن حكومت را در خلافت اسلامي منحصر ميكند، آن هم دقيقاً مبتني بر الگوي خلافتي خلفاي راشدين و صرفاً براي خدمت به مصالح مسلمانان و حفظ عزت و اقتدار آنها، بايد در اعتقاد و ايمان او به اسلام جست كه تمام حقانيت را نه فقط در ايمان و عقيده، بلكه در سياست هم به مسلمانان ميدهد. طبيعي است كه اين نوع نگرش آن گونه كه برخي به اشاره گفتهاند (10) نميتواند هيچ نسبتي با مردمسالاري داشته باشد. نهايت آنكه او ميتواند به نوعي مردم سالاري درون مذهبي و نخبهگرايانه كه شامل تعيين حاكم به وسيلهي اهل حل و عقد است برسد و نه بيشتر. (11)
سيد اطهر عباس رضوي، از صاحب نظران مشهور حوزهي مطالعات مسلمانان هند ميگويد شاه وليالله برخلاف اكبرشاه كه به پلوراليزم ديني معتقد بود و به آن عمل ميكرد، صرفاً به جامعه اسلامي ميانديشيد و نه تنها از همكاري اقوام ديگر پرهيز داشت، بلكه حتي از شيعيان هم ميگريخت. (12) با توجه به تسلط او به زبان و فرهنگ فارسي، انديشه سياسي او تا حدي از فرهنگ ايراني متأثر بوده است كه رضوي انديشه سياسي مذهبي دهلوي را در قالب «نظريهي پادشاه ايراني اسلامي» (13) ميريزد.
2. مشروعيت خليفه:
دهلوي همانند بسياري از عالمان اهل سنت چهار راه براي مشروعيت حاكم و خليفه مسلمانان برميشمارد: نخست آنكه اهل حل و عقد از علما و رؤسا و فرماندهان نظامي كه صاحب نظر و خيرخواه مسلمانان هستند با وي بيعت كنند، همانگونه كه خلافت ابي بكر مشروعيت يافت. دوم آنكه خليفهي پيشين كسي را از طريق وصيت تعيين نمايد؛ همانگونه كه خلافت عمر منعقد گرديد. سوم آنكه خليفه از طريق شورا تعيين گردد؛ همانگونه كه خلافت عثمان تحقق پيدا كرد. دهلوي خلافت امام علي (عليه السلام) را نيز به اين قسم ملحق كرده است. چهارم آنكه ممكن است كسي كه براي خلافت مسلمانان جامع الشرايط است از طريق غلبه و تسلط بر آنها استيلا يابد؛ همانند ساير خلفا. اين نوع خلافت نيز از نگاه او مشروع است و نبايد به راحتي با او مخالفت كرد. (14)3. شورش عليه خليفه:
در انديشه دهلوي مانند بسياري از عالمان اهل سنت، نافرماني و عصيان، به ويژه شورش عليه خليفه مسلمانان به سادگي مشروعيت پيدا نميكند. وي تأكيد ميكند تا زماني كه حتي كسي كه با غلبه به خلافت رسيده، شروط جامع را در خود داشته باشد نبايد با او مخالفت كرد؛ تنها دليل موجه براي مخالفت و جنگ با خليفه كفر علني و ظاهري اوست. (15) استدلال وي براي مخالفت نكردن با خليفه اين است كه مخالفت و خلع بدون جنگ و گرفتاري كه مفسده هاي زيادي براي مسلمانان در پي خواهد داشت قابل تصور نيست. بنابراين مصلحتي كه در نصب او بود از بين ميرود و نقض غرض ميشود. وي با استناد به حديثي از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نافرماني از خليفه را به صرف اين كه امر او بر مردم گران بيايد جايز نميداند، بلكه معتقد است بايد بر آن صبر كرد. وي حديث ديگري نيز نقل ميكند كه به موجب آن پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) قيام عليه خليفه مسلمانان را تنها در صورتي جايز ميشمارد كه او امري ضروري از ضروريات دين را انكار كند يا امر به معصيت نمايد. (16) نتيجه اين رأي آن است كه اگر كسي با خليفه به جنگ برخيزد بايد با او جنگيد و اگر دست به خليفهكشي بزند بايد كشته شود تا باب خليفهكشي بسته شود و فسادي كه از قتلهاي پي در پي ايجاد ميشود ريشه كن گردد. اما اگر كسي مدعي ظلمي از سوي خليفه بر خود يا خانواده و يا طايفهاش شود و بر مدعاي خود دلايل شرعي نيز اقامه كند نبايد در ابتدا با او جنگيد، بلكه امام مسلمانان بايد فردي زيرك، عالم و ناصح را براي رفع شبه و دفع مظلمهي احتمالي به سراغش بفرستد كه اگر قانع شد غرض حاصل است و در غير اين صورت حكم محارب را دارد و بايد با او جنگيد. (17)4. ويژگيهاي خليفه/ پادشاه:
به نظر دهلوي، بايد داراي خلقيات نيكو باشد، چه در غير اين صورت، نه تنها غرض پادشاهي را برنميآورد، بلكه باري نيز بر دوش جامعه خواهد بود. پادشاه بايد شجاع، بردبار، حكيم، مرد، عاقل، آزاد، صاحب نظر، بينا، شنوا و گويا باشد. همچنين وي بايد از كساني باشد كه مردم شرافت او و قومش را پذيرفته باشند و از او و نياكانش آثار پسنديده مشاهده كرده باشند و بدانند كه در امر اصلاح جامعه كوتاهي نميكند. به نظر دهلوي اين ويژگيها از عقل برميآيد. از اين رو، همه مردم با همه اختلافات مدني و مذهبي كه با يكديگر دارند، در اين ويژگيها براي پادشاه همرأياند. (18) دهلوي علاوه بر اين شروط كه آنها را برآمده از عقل ميداند و به همين دليل مدعي موافقت همه مردم با آن شرايط است، شروط ديگري نيز براي خليفهي مسلمانان اضافه ميكند كه از آن جملهاند: اسلام، علم، عدالت و قرشي بودن. (19) دهلوي براساس حديثي منسوب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرموده بود: «الأئمه من قريش»، يادآور ميشود كه خليفهي مسلمانان بايد قرشي باشد. پشتوانه و منشأ اين رأي اگرچه حديث منسوب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، دهلوي تلاش كرده تا به زعم خود توجيهاتي عقلاني نيز براي آن دست و پا نمايد؛ از جمله آنكه ميگويد خداوند حقيقت را به زبان و عادات قريش نازل كرد و مقادير و حدود دين اسلام را مطابق فرهنگ قريش تعيين كرد، بنابراين قريشيان بيش از ديگران آن حدود و مقادير را برپا ميدارند. به نظر وي، قريش قوم و حزب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و به جز اعتلاي دين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ برتري بر اقوام ديگر ندارند. بنابراين، به حد كفايت از حميت ديني و نسبي براي تلاش در اعتلاي دين برخوردارند. همچنين اظهار ميدارد كه خليفه بايد از مردماني با جلالت نسبي باشد تا اطاعت شود. اگر خليفه از طايفهاي حقير و ذليل باشد، طبيعتاً اطاعت نميشود. دهلوي در پايان اين قبيل توجيهات به تأكيد مدعي ميشود كه اين حسنات جز در قريش در قوم و طايفهاي ديگر يك جا وجود ندارد. خصوصاً بعد از آنكه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به رسالت رسيد و قريش را به سبب آن شرافت بخشيد. (20) وقتي سخن دهلوي به اين جا ميرسد به نظر ميآيد كه وي بايد شرط هاشمي بودن را حتي سادهتر و محكمتر از قرشي بودن بپذيرد، اما برخلاف اين انتظار منطقي، او با دو توجيه بسيار سخيف آن را رد ميكند: يكي به اين دليل كه اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هاشمي بودن را شرط ميكرد مردم را نسبت به نيت پاك خودش به ترديد ميانداخت. چون در اين صورت مردم گمان ميبردند كه پيامبر همانند پادشاهان ميخواهد خلافت را در اهل بيت خود محصور كند و اين سبب ارتداد مردم ميشد! دليل دوم اين است كه در خلافت رضايت مردم و اجتماع آنها در آن و اقامهي حدود و ... مهم است، در حالي كه اشتراط خليفه به قبيلهاي خاص موجب تضييق ميگردد به ويژه آنكه ممكن است در آن قبيله فرد موردنظر با شرايط تعيين شده وجود نداشته باشد و در بيرون از آن قبيله وجود داشته باشد! (21)5. قواي حكومتي:
واضح است كه پادشاه به تنهايي قادر به ادارهي ملك نيست، بنابراين وجود كساني كه بخشي از مسئوليتها و مناصب را برعهده گيرند، ضروري است. اما كساني كه مناصب حكومتي را بر ذمه ميگيرند بايد امانتدار باشند و از قدرت كافي براي انجام اوامر حكومتي برخوردار باشند. آنان بايد مطيع و فرمانبردار پادشاه و در ظاهر و باطن ناصح او باشند. هر كس از اين شروط تخطي نمايد مستحق عزل است و اگر پادشاه در عزل چنين صاحب منصبي اهمال بورزد، به جامعه خيانت كرده و موجب فساد ملك خود شده است. پادشاه نبايد كسي را بر منصبي گزيند كه نتواند او را عزل كند و نيز نبايد كسي را كه بر او حقي دارد به مقامي رساند كه عزل او برايش قبيح و ناپسند است. دهلوي از آنجا كه حكومت و نظام پادشاهي را به بدن انسان تشبيه ميكند، وجود سه نوع قوا را براي آن لازم ميشمرد: دستهاي كه مانند دستهاي مسلح براي بدن، مسئوليت حفاظت در مقابل مخالفان را برعهده دارند (قواي نظامي)، دستهاي كه مانند قواي طبيعي بدن مسئوليت اداره جامعه را بر عهده دارند و دستهاي كه مانند قواي حسي و عقلاني مسئوليت مشاوره دادن به پادشاه را برعهده ميگيرند. (22) اما تعداد دستياران پادشاه متناسب با نياز جامعه تغيير ميكند. گاه ممكن است يك نفر از عهدهي دو مسئوليت برآيد و يا برعكس، يك مسئوليت نيازمند دو متصدي باشد؛ با اين حال به نظر دهلوي متصديان و مسئولان اصلي پنج نفرند: قاضي، فرمانده نظامي، جاسوس، مأمور ماليات و خراج و وكيل معاش پادشاه. (23)6. وظايف خلافت اسلامي:
به نظر دهلوي مأموريت اصلي و كلي خلافت اسلامي احيا و اجراي تعاليم اسلامي مطابق با خواستهي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه شامل وظايف سلبي و ايجابي ميشود. «بسيج ملت براي جهاد و سركوبي شديد كليه شرور» (24) و اجراي مظالم، حدود، قضا و جهاد، (25) جلوگيري از قماربازي، زنا، رباخواري، رشوه خواري و اقدام به بسترسازي براي رشد افراد و جامعه همه از وظايف حكومت اسلامي است. دهلوي خراج را نوعي ماليات ميداند كه جمعآوري آن برعهدهي حكومت اسلامي است. اما تأكيد فراوان دارد كه حكومت نبايد در اخذ ماليات زيادهروي كند. حكومت نبايد از هر كسي و از هر مالي ماليات بگيرد. (26) چون به نظر وي يكي از علل انحطاط دولتها اخذ ماليات هاي سنگين و ناعادلانه است. (27) او جهاد را از احكام بسيار جدي شريعت اسلام ميشمارد و انتظام «السياسه الكبري» (دين) را متوقف بر تبعيت از خلفا و اقامه جهاد ميداند. (28) او براي جهاد تا آن جا اهميت قايل است كه ميگويد كاملترين شريعتها، شريعتي است كه در آن به جهاد امر شده باشد.1. 6. جهاد:
دهلوي در آثار خود تأكيد زيادي بر اقامه جهاد، اهميت و فلسفه آن دارد و تشريع آن را در اسلام از نشانههاي كمال دين اسلام نسبت به شرايع ديگر ميداند. فلسفه تشريع جهاد در اسلام به نظر وي اين است كه بسياري از مردم تابع اميال پست، اخلاق حيواني و گرفتار وسوسههاي شيطاني مانند حب رياستاند و عادات و رسوم گذشتگانشان در جانشان ريشه دوانده است. بنابراين به سادگي از اوامر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيروي نميكنند و فوايد و حسنات آنها را درك نميكنند. از اين رو، مقتضاي رحمت در حق آنها اين نيست كه به زبان استدلال با آنها سخن گفته شود، بلكه اقتضاي رحمت اين است كه به زبان زور با آنها معامله گردد تا برخلاف ميل خود ايمان بياورند. مثل اينگونه افراد مثل آن مريضي است كه از خوردن دواي تلخ امتناع ميورزد كه براي شفاي بيماري چارهاي جز خوراندن دوا برخلاف ميل او نيست. دهلوي بر اين باور است كه قتل كسي كه مقاومت ميكند نيز مجاز است، چون موجب ميشود ديگران از نسل او با ميل خود ايمان بياورند. (29) با اين كه دهلوي تصريح نكرده كه منظور وي از جهاد، جهاد ابتدايي است يا تدافعي، اما از نوع استدلال او ميتوان دريافت كه مراد او جهاد ابتدايي است و با اين كه انتظار ميرود جهاد ابتدايي به شرايط ويژهاي محدود باشد، ولي ظاهراً در آثار دهلوي شرايط خاصي براي محدود كردن آن بيان نشده است. اين كه اعقاب او مانند شاه اسماعيل و سيد احمد بريلويه عليه سيكها و هندوها اعلام جهاد كردند و نيز رويكرد جهادي برخي گروههاي بنيادگراي اسلامي كه خود را متأثر از جنبش وي ميدانند، اطلاق آن را نزد دهلوي تقويت ميكند.2. 6. غنايم جنگي:
دهلوي در احاديث دو حكمت و علت براي مباح بودن جمع غنيمت جنگي براي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و امت او مييابد: يكي اين كه خداوند ضعف و ناتواني مسلمانان را ديد و جمع غنايم را بر ايشان مباح فرمود؛ ديگر اين كه چون خداوند پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را بر ساير پيامبران برتري بخشيد و امت او را نيز بر ديگر امتها فضيلت داد، جمع غنايم را بر ايشان مباح فرمود. (30)7. رفتار پادشاه با مردم:
به نظر دهلوي پادشاه بايد در قلب رعاياي خود با كاربست تدبيرهاي مناسب منزلت و جاه بيافريند و در حفظ آن بكوشد و اين با تحلي به اخلاق فاضله ميسر است. او در نوع رفتار پادشاه با مردم به مثال رفتار صياد با صيدش متوسل ميشود و ميگويد همانگونه كه وقتي صياد ميخواهد به صيدش نزديك شود، در حالات طبيعي او تأمل ميكند، خود را به حالت او درميآورد و از دور بر چشمها و گوشهايش نظر ميكند و چون ميفهمد كه بيدار است، مانند جمادي بر جاي خود بي حركت ميماند و چون درمييابد كه غافل است، به آهستگي يك خزنده به او نزديك ميشود؛ و حتي گاه با نغمههاي خوش آيند و پيش انداختن علفها خود را صاحب كرم نشان ميدهد، پادشاه نيز بايد چنين كند. يعني به آهستگي به مردم نزديك شود و به آنها به حد كفايت محبت و نصيحت كند، بدون آنكه نشانهاي مبني بر اين كه قصد صيد آنها را دارد برجاي گذارد. آنگاه به آنها بياموزد كه نظير آنچه او در حق آنان ميكند، وجود ندارد و آن قدر بر اين امر مداومت داشته باشد تا مردم به فضل و كرم او اطمينان حاصل كنند و دلهايشان از دوستي و تعظيم او پر شود و به خشوع و خضوع تن دهند. او بايد اين وضعيت را حفظ كند و نشان دهد كه با آنهاست، نه بر آنها. (31) پادشاه به اطاعت رعايا نيازمند است و اگر كسي عصيان كند بايد او را بر جاي خود بنشاند. هرگاه احساس كرد كه كسي به فكر خيانت و تخلف است، بايد از عطايش بر او كم كند، از قدرش بكاهد و با او ترشرويي كند و... اما مادامي كه اهل حل و عقد كسي را مستحق ندانند و مصلحت كلي به آن حكم نكند، نبايد نسبت به احدي با خشونت رفتار كند. (32)تأثيرهاي سياسي اجتماعي
بازگشت مجتهدانه به اسلام اوليه، طرفداري از سوسياليسم انقلابي اسلامي و برابري اقتصادي، و تلاش فكري سياسي براي متحد كردن مسلمانان هند در برابر غيرمسلمانان از وجوه برجستهي جنبش وي از حيث مذهبي، اقتصادي و سياسي بود. جنبش دهلوي تا زماني كه خودش در قيد حيات بود ثمرهي عملي چشمگيري نداشت، جز آنكه احمدشاه را در مقابل مرتاسها قرار داد و آنها را شكست داد. اما تلاش فكري و شاگردپروري وي در مدرسه رحيمه تاكنون منشأ تحولات فكري و سياسي فراواني بوده است. شخصيت و جنبش دهلوي را بايد محل تلاقي سه جريان پر قدرت مذهبي عصر او، يعني جريان صوفيانهي نقشبنديه، جريان سلفي وهابي و جريان فقهي حنفي دانست كه اوضاع فاجعه آميز مسلمانان در هند، آتش آن را شعلهور كرد و در خدمت هدف سياسي مذهبي اصلاح و احياي شريعت قرار داد. از لطايف روزگار آنكه جنبش دهلوي به گونهاي پرورده شد كه هم بنيادگرايان مسلمان و هم نوگرايان مسلمان، هر دو، خود را ميراث دار آن قلمداد ميكنند. آنچه به قطع ميتوان گفت اين است كه دين شناسي دهلوي مقلدانه نبود، بلكه مجتهدانه بود و با احساس دردمندي نسبت به وضع مسلمانان همراه بود. او بحراني را ميديد كه ميخواست مسلمانان را از آن به سلامت عبور دهد و نهايتاً موجب عزتمندي و اقتدار اجتماعي سياسي آنها شود. رويكرد مجتهدانه وي از سوي بنيادگرايان مسلمان، تلاشي براي كنار زدن لايه هاي برهم انباشته شده سالها بدعت و خرافه و التقاط و دست يافتن به اسلام اوليه فهم شد و از سوي نوگرايان مسلمان، تلاشي براي بازسازي، بازفهمي و نوگرايي در تفكر ديني. جنبش دهلوي را فرزندانش شاه عبدالعزيز (1746-1824م) و شاه اسماعيل (1831-1781م) پي گرفتند. شاه عبدالعزيز به شدت بر سنت پدر پافشاري كرد و حتي در ردّ شيعه كتابي نوشت كه بسيار واكنش برانگيز بود. او در روابط ميان انگليس و هند نيز حضور سياسي ديني فعالي داشت. (33) جنبش «مجاهدين» كه يكي از شاگردان برجستهي شاه عبدالعزيز به نام سيد احمد بريلوي (1831-1786) آن را رهبري كرد، تبلور اصلي تلاش وليالله دهلوي به شمار ميآيد. سيد احمد به تشكيل يك جماعت يا سازمان مذهبي سياسي با شبكهاي از مراكز تبليغي دست زد كه تصفيه اسلام را از عناصر التقاطي به ويژه هندويي در دستور كار قرار داده بود. (34) سيداحمد برخلاف شاه وليالله دهلوي كه حضور استعمار انگليس را جدي نگرفت و صرفاً به مبارزه با هندوها و سيكها دل مشغول بود، خطر استعمار انگليس را نيز درك كرد و با آن به مبارزه برخاست و در جهاد عليه سيكها وي و شاه اسماعيل كشته شدند. محمد قاسم نانوتوي مدرسهي ديوبند را در سال 1867م/ 1283ق براي سازماندهي مجدد مسلمانان پس از شكست سختي كه در شبه قاره از ناحيه انگليس متحمل شده بودند، تأسيس كرد. اين مدرسه كه به شهرت جهاني رسيد و در مقايسه با الأزهر مصر، مقام دوم را در جهان اسلام كسب كرد، از اقصي نقاط جهان اسلام دانشجو پذيرفت و امروزه فارغ التحصيلان زيادي دارد. ديوبند، فقه حنفي، كلام ماتريدي اشعري و تصوف چشتي نقشبندي دارد و با اصلاحاتي از سوي سرهندي، شاه وليالله دهلوي، شاه عبدالعزيز دهلوي و شاه اسماعيل دهلوي همراه است و خود را ميراثدار آنها ميداند. «تبليغي جماعت» كه بزرگترين سازمان تبليغي اسلامي در هند است به همت محمد الياس در سال 1303ق/ 1885م تأسيس شد. اين سازمان نيز خود را مبلغ مكتب شاه وليالله ميداند و كتاب تقويه الايمان اثر شاه اسماعيل فرزند شاه وليالله دهلوي را نزد خود بسيار گرامي و معتبر ميشمارد. تأثير جنبش دهلوي در مرزهاي شبه قاره محصور نماند، بلكه بر بسياري از جنبشها و شخصيتهاي جهان اسلام در بيرون از مرزهاي هندوستان نيز تأثير گذاشت. به گفتهي مودودي، اقبال لاهوري در كتاب احياي تفكر ديني در اسلام به شدت تحت تأثير شاه وليالله دهلوي است. شخصيتهايي چون ابوحمزهي مصري، جمال الدين قاسمي، شيخ محمد زاهد كوثري، محب الدين خطيب، عبدالمنعم النّمر و اكنون عبدالكريم سروش از وي و انديشههايش متأثر بودهاند و از وي به بزرگي ياد كردهاند. (35)با اين حال كساني كه به شبه قارهي هند فراتر از جامعه اسلامي آن مينگرند، ارزيابي چندان مثبتي از جنبش دهلوي ندارند. برخي صاحب نظران، شاه وليالله را نخستين و شاخصترين كسي ميدانند كه به نوعي به عربي كردن هند ميانديشيد و همين امر از انسجام و اتحاد عاطفي مسلمانان هند و غيرمسلمانان جلوگيري كرد. (36) وي با تأكيد بر بازگشت به اسلام اصيل و منابع اوليه اسلام به نوعي به اسلام عربي هم دامن ميزد. به ويژه آنكه به هندوزدايي از اسلام شبه قاره نيز توجه ويژهاي داشت. در انديشه او سلامت دين مسلمان به خلوص انديشه اسلامي او و حفظ فاصلهاش با ديگران است. (37) شاه وليالله نميخواست مسلمانان بخشي از قلمرو عمومي شبه قاره باشند، بلكه بايد ارتباط خودشان را با جهان اسلام زنده نگاه دارند. (38) اگرچه حركت شاه وليالله و تفسير او از اسلام بنا به عقيده و تصميم خودش و آگاهانه بين اسلام و هندو مرزبندي كرد و از التقاط اسلام جلوگيري كرد، به لحاظ سياسي اجتماعي به شكاف بين مسلمان و هندو دامن زد و انسجام جامعه يكپارچه و متحد شبه قاره را به خطر انداخت. درك شاه وليالله دهلوي از اسلام به شدت نخبهگرايانه بود و تلويحاً داعيه معصومانه و پيامبرانه داشت. در نظام فكري او هيچ جايي براي مردم و فهم عامه نميبينيم. او هر چند مردم را از تقليد كوركورانه پرهيز ميدهد، هيچ تدبيري براي استقلال آنها نميانديشد. هرچند شرايع را تابع مصالح و مفاسد اعلام ميكند، درك مصالح و مفاسد احكام امري كاملاً تخصصي و اجتهادي باقي ميماند. عامه مردم همان گونه كه در حوزه تكاليف شرعي مكلف به تقليدند، در حوزه سياست و اجتماع هم رعيت به شمار ميآيند. حاكم را اهل حل و عقد تعيين ميكنند و مردم وظيفهاي جز تبعيت ندارند. حق نافرماني از حاكم مقيد به چنان قيودي ميشود كه عالمان طراز اول در تشخيص آن قيود باز ميمانند، چه رسد به انسانهاي عامي. وقتي از چگونگي رفتار حاكم با مردم سخن ميگويد، مردم صيد حاكماند و اوست كه حق دارد آنها را چون صيد به دام خود اندازد و پدرانه و مالكانه صلاح و فساد آنها را تشخيص دهد و آنها را به هر سمتي كه تشخيص ميدهد ببرد. اگر كسي يا كساني بنا به تشخيص وي و يا نظاير او كفر بورزند، بايد آماده برخوردي جهادي باشند و يادشان هم نرود كه اين براي آنها رحمت است! وقتي از حكمت حليت غنايم جنگي بر مسلمانان سخن ميگويد، گويي كسي كه مسلمان نباشد، نه مالك جان خود و نه مالك اموال خويش است.
جمعبندي
شاه وليالله دهلوي از مهمترين شخصيتهاي تأثيرگذار در فرهنگ، سياست و مذهب شبه قاره هند در دو سدهي اخير، گاه خود را متكلم و فيلسوف اسلامي، گاه صوفي و گاه به محدث و گاه نيز نظريهپرداز سياسي و مصلح اجتماعي نشان داده است. وي در هندوستان قرن هجدهم، جنبشي را راهبري كرد كه هم انقلابيون مسلمان و هم اصلاحطلبان، هم جريانهاي سلفي و هم جريانهاي تجددگرا به او استناد ميكنند و به نوعي خود را ميراثدار او ميدانند. شاه وليالله دهلوي شخصيتي چند وجهي داشت اما عمدتاً سنتگرا و سلفي مشرب شناخته شده است. در اين نوشتار، سه مسئله، پيرامون اين شخصيت بررسي شد: بسترهاي شكلگيري شخصيت او، انسجام بين ابعاد شخصيتي وي و رهآورد او براي جامعه مسلمانان شبه قاره.آثار دهلوي نشان ميدهد كه او علت اصلي بحران جامعه مسلمانان شبه قاره را «تفرقه» تشخيص داده بود. بازگشت مجتهدانه به اسلام اوليه، طرفداري از سوسياليسم انقلابي اسلامي و برابري اقتصادي، و تلاش فكري سياسي براي متحد كردن مسلمانان هند در برابر غيرمسلمانان از وجوه برجستهي جنبش وي از حيث مذهبي، اقتصادي و سياسي بود. اگرچه حركت شاه وليالله و تفسير او از اسلام بنا به عقيده و تصميم خودش و آگاهانه بين اسلام و هندو مرزبندي كرد و از التقاط اسلام جلوگيري كرد، به لحاظ سياسي اجتماعي به شكاف بين مسلمان و هندو دامن زد و انسجام جامعه يكپارچه و متحد شبه قاره را به خطر انداخت؛ لذاست كه داوريهاي متعارضي در باب جنبش او صورت گرفته است.
پينوشتها:
1- دانشيار دانشگاه تهران
2- مدرس دانشگاه امام صادق (ع)
3. محمد ميان شريف، پيشين، ج4، ص155. (به نقل از: ازاله الخفاء عن وجه الخلفاء، ص1).
4. Ahmad Dallal,Op,cit,p. 343.
5. Ibid
6. D. Metcalf Barbara,Islamic Revival in British India:Deoband (1860-1900),Princeton:Princeton University Press,1982,pp. 16-45
7. Ibid,p. 344(quoted by:shah wali allah,A-Burder al Bazigha,saghir Hassan al-Masumi (Haydar abad:shah wali Allah al-Diglawi Academy,no date),p. 91).
8. Ibid,p. 343
9. احمد بن عبدالرحيم الدهلوي، حجة الله البالغة، پيشين، ج2، ص395.
10. R. Upadhyay,Shah Wali Ullh`s political thought,at:www. saag. org
11. احمد بن عبدالرحيم الدهلوي، حجةالله البالغه، پيشين، ج1، ص136.
12. Sayyed Athhar Abbas Rizvi,Shah Wali-Allah and his time:a study of eighteen century islam,Political and society in india,Canberra:Marifat Publishing House,1980,p. 394.
13. perso-Islamic theory of kingshop
14. احمد بن عبدالرحيم الدهلوي، حجة الله البالغه، پيشين، ج2، صص399-400.
15. همان.
16. همان، ص400.
17. همان، صص443-444.
18. همان، ج1، صص140-141.
19. همان، ج2، صص398-399.
20. همان، ص398.
21. همان، ص399.
22. همان، ج1، ص143.
23. همان، صص143-144.
24. محمد ميان شريف، پيشين، ج4، ص155.
25. احمد بن عبدالرحيم الدهلوي، حجة الله البالغه، پيشين، ج2، ص395.
26. همان، ج1، ص143.
27. همان، ص344.
28. همان، ص487.
29. همان، ج2، صص455-456.
30. همان، ج1، صص359-360.
31. همان، ص141.
32. همان، ص142.
33. برنارد لوئيس و ديگران، پيشين، ج2، ص1039.
34. عزيز احمد، پيشين، ص17.
35. محمد ميان شريف، پيشين، ج4، ص170.
36. R. Upadhyay,op. cit
37. بنگريد به:
Istiag Hassain Qureshi,The muslim Cpmmunity of Indo-pakestan Sub continent,Delhi:renaissance Pub. House,1985,p. 215
38. Ibid,p. 216
احمد عزيز، تاريخ تفكر اسلامي در هند، نقي لطفي و محمدجعفر ياحقي، تهران: انتشارات كيهان و انتشارات علمي و فرهنگي، 1367ش.
اقبال لاهوري، محمد، احياي فكر ديني در اسلام، احمد آرام، تهران: كتاب پايا، 1363ش.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، ازالة الخفاء عن وجه الخلفاء، بريلي، بيتا.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، الانصاف في بيان سبب الاختلاف، الطبعة الثانية، طبعة دار النفائس، 1404ق.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، التفهيمات الهيه، پريس بجنور: مطبوعات المجلس العلمي، 1936م.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، الخير الكثير، پريس بجنور: مطبوعات المجلس العلمي، 1352ق.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، حجة الله البالغه، راجعه و علق عليه: الشيخ محمد شريف سكر، الطبعة الثانية، بيروت: دار احياء العلوم، 1413ق/ 1992م.
الدهلوي، احمد بن عبدالرحيم، عقد الجيد في احكام الاجتهاد و التقليد، تحقيق: محب الدين الخطيب، القاهره: المطبعه السلفيه، 1385ق.
لوئيس، برنارد و ديگران، تاريخ اسلام كمبريج، تيمور قادري، تهران: انتشارات مهتاب/ آبفام، 1387ش.
شريف، محمد ميان، تاريخ فلسفه در اسلام، زيرنظر: نصرالله پورجوادي، تهران: مركز نشر دانشگاهي، ج4، 1370ش.
Barbara,D. Metcalf,Islamic Revival in British India:Deoband(1860-1900),Princeton:Princeton University Press,1982.
Dallal,Ahmad and Smith Colege,The origins and objectives of Islamic revivalist thought (1750-1850),The journal of the American original,vol:113,pp. 341-359
Ghaffarkhan,Hafiz,Shah waluillah,Routledge Encyclopedia,1998,pp. 733-735.
Qureshi,Istiag Hassain,The muslim Community of Indo-pakestan Sub continent,Delhi:renaissance Pub. House,1985.
R. Upadhyay,Shah Wali Ullh`s political thought,at:www. saag. org
Sehimmel,Annemaries,Islam in the Indian subcontinent,Leiden:E. J. BrillU,1980.
Rizvi,Sayyed Athhar Abbas,Shah Wali-Allah and his time:a study of eighteen century islam,Political and society in India,Canberra:Marifat Publishing House,1980
Sehmmel, Annemaries,Islam in the Indian Subcontinent,Leiden:E. J. Brill U. ,1980.
منبع مقاله :
عليخاني، علي اكبر و همكاران، (1390)، انديشه سياسي متفكران مسلمان (جلد هفتم)، تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.