تحلیل دشمنان درونی در نگاه دالایی لاما

هر چند اساس بنیان بشری بر خوبی و مهربانی است، این دلیل نمی‌شود که دالایی لاما وجود برخی مسائل منفی و مشکلات اخلاقی را انکار کند:
سه‌شنبه، 13 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تحلیل دشمنان درونی در نگاه دالایی لاما
تحلیل دشمنان درونی در نگاه دالایی لاما

نویسنده: محمدتقی فعالی

 
هر چند اساس بنیان بشری بر خوبی و مهربانی است، این دلیل نمی‌شود که دالایی لاما وجود برخی مسائل منفی و مشکلات اخلاقی را انکار کند:
"البته نمی‌توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که تضادها و تنش‌ها نه تنها در فکر فرد، بلکه در خانواده، به هنگام برخورد با دیگران و در سطح اجتماع، کشور و حتی دنیا وجود دارند. از این‌رو، برخی نتیجه می‌گیرند که:
طبیعت بشری از اساس مهاجم است. این متفکران این نظریه را براساس تاریخ و با مقایسه انسان با سایر پستانداران مطرح کرده‌اند؛ زیرا گویا رفتار انسان مهاجمانه‌تر از دیگر از پستانداران به نظر می‌رسد. البه برخی نتیجه گرفته‌اند در کنار مهربانی که بخشی از ذهن و فکر و ماست،
خشم نیز بخشی از آن است؛ یعنی به طور مساوی ذهن ما را تشکیل داده‌اند. من به شدت اعتقاد دارم که طبیعت بشری ضرورتاً مهربان و آرام و متین است. این جنبه‌ی کاملاً بارز طبیعت بشر است. خشم و تهاجم به طور یقین وجود دارند، اما من فکر می‌کنم آنها در مرحله‌ی دوم قرار دارند. (1)"
او می‌پندارد خشم، وابستگی، حسادت و خصومت دشمنان واقعی‌اند و منشأ اساسی همه‌ی ناموزونی‌ها و گمراهی‌ها. حتی افراد باهوش در دام شک و بدبینی فرومی‌افتند و بدین ترتیب از انجام کارها ناتوان می‌شوند.
او در بخشی دیگر مدعی است خشم، حسادت، بی‌قراری و خصومت،‌ مسأله‌سازان واقعی‌اند. با وجود این ویژگی‌ها هیچ مسأله‌ای قابل حل نیست و هر موفقیتی سطحی و زودگذر است؛ چرا که خشم و دشمنی با ایجاد مسایل بیش‌تر مانع از انسجام و پایداری موفقیت‌ها می‌شود. خشم از نظر او هیچ‌گاه نتیجه و فرجامی خوش و فرخنده ندارد. تخریب و ویرانی، تنها صفتی است که می‌توان به خشم و خصومت نسبت داد. (2) او در جایی دیگر، بر دشمن بودن احساسات منفی تأکید می‌کند:
"دشمنان واقعی و حقیقی ما احساسات منفی انسانی، همچون کینه، رشک و خودبزرگ‌بینی هستند که به راستی آینده و خوشبختی ما را تباه می‌سازند و حقیقتاً جنگ با این دشمنان، بدون سپرِ بازدارنده‌ی مناسب، بسیار دشوار است. انضباط شخصی با آن‌که دشوار است و در کشاکش ستیزه کردن با احساسات منفی هیچ‌گاه به سادگی انجام نمی‌گیرد، می‌بایست سپرهای دفاع ما باشد. دست‌کم توانایی آن را خواهیم یافت که جلوی رفتارهای نادرستِ سرچشمه گرفته از احساسات منفی خویش را بگیریم. (3)"
البته او بیش‌تر رفتارها و احساسات منفی را به دو بخش تقسیم می‌کند و معتقد است گاه خصایصی چون خشم و خودخواهی مثبت‌اند، اما در اغلب موارد نتایج منفی به دنبال دارند و به همین‌رو باید از آنها خودداری کرد. او در تعریف احساسات منفی می‌گوید:
"احساسات منفی آن‌گونه احساساتی هستند که بلادرنگ ایجاد نوعی ناخشنودی یا ناآرامی می‌کنند و در درازمدت ایجاد اعمال خاصی را سبب می‌شوند و آن اعمال سرانجام سبب آسیب رسیدن به دیگران می‌شوند. این امر سبب درد و رنج برای فرد می‌شود. منظور ما از احساسات منفی همین است. (4)"

تحلیل و بررسی

در اینجا نکاتی قابل بیان است:

نکته‌ی اول: پراگماتیسم

تعریف مزبور کاملاً در راستای سنت بودایی او قرار دارد. از آن‌جا که خداوند در تفکر دالایی لاما جایگاهی ندارد، منفی و مثبت نیز کاملاً مرتبط با زندگی این دنیایی تفسیر شده است. نکته‌ی بسیار درخور توجه این‌که، دالایی لاما حتی در تعریف احساسات مثبت و منفی به نتایج آنها مراجعه می‌کند که البته این با دیدگاه او هم‌خوانی کامل دارد و به نظر می‌رسد چاره‌ای جز آن ندارد. کسی که موجودی مستقل و ذاتی و فراتر از ماده به نام خدا را از سپهر واژگانی خود حذف می‌کند، ناگزیر به نتایج درازمدت و کوتاه‌مدتِ اعمال متوسل می‌شود. البته ما در جهان معاصر و فلسفه‌ی جدید نیز با حذف عنصر الهی از ساحت اندیشه و اخلاقع رشد منفعت‌گرایی و همچنین با فلسفه‌های اصالت فایده مواجه شده‌ایم.
به نظر می‌رسد سفرهای متعدد دالایی لاما به کشورهای غربی و به ویژه امریکا بر نوع تفکر او تأثیر داشته است، از این‌رو در برخی مواضع به سمت پراگماتیسم گرایش شدیدی دارد. برای نمونه، هرگاه می‌خواهد ملاکی برای فهم دقیق یک احساس منفی از نوع مثبت آن به دست دهد، به سنجش نتایج کوتاه‌مدت و بلندمدت آن متوسل می‌شود. (5)
پراگماتیسم، عنوان نظریه‌ای فلسفی - اجتماعی است که با نام‌های فیلسوفان برجسته‌ای نظیر پیرس (1893-1914)، ویلیام جیمز (1842-1910) و جان دیوئی (1859-1952) همراه است.
تعریف متداول پراگماتیسم، ناظر به هماهنگی ذهن با واقعیت است ولی این هماهنگی باید در مقام عمل نشان داده شود (6). پراگماتیسم که به فلسفه‌ی اصالت عمل یا اصالت نفع یا مصلحت‌گرایی ترجمه شده است، اعتراض به واکنشی نسبت به ایدئالیسم آلمان به ویژه شاخه‌ی هگلی آن بود. مکتب اصالت عمل یک نظریه‌ی جامع فلسفی نیست بلکه روشی برای نگریستن به زندگی و مسائل تجربی است. این مکتب با تکیه بر ضرورت اندیشه برای جامعه و حیات اجتماعی بشر، شیوه‌ی تجربه گرایی را به یاد می‌آورد. پراگماتیست‌ها به حقیقت کاری ندارند بلکه در عوض، بر سودمندی و افاده‌ی عملی سرانگشت تأکید دارند. حقیقت نزد ویلیام جیمز مطابقت اندیشه با واقع نیست بلکه نتیجه عملی است که هر پدیده‌ای در پی دارد. لذا سودمندی، نتیجه‌بخشی، رضایت‌مندی و موفقیت مهم‌ترین ملاک‌ها برای حقیقت محسوب می‌شوند. (7)
پراگماتیسم بر اصولی تکیه دارد که می‌توان مهم‌ترین آنها را به شرح ذیل بیان کرد:
الف: تأکید بر تجربه: پراگماتیست‌ها تجربه را آزمونی کلی می‌دانند که باید همه قلمروها و ساحت‌های نظری را بیازمایند. به عنوان نمونه، حوزه‌های مختلف فلسفی به اتاق‌های فراوان و جداگانه یک مهمان‌سرای بزرگ می‌مانند که بی‌شک هر یک از آنها متفاوت از دیگری آراسته شده‌اند ولی همه آنها به وسیله‌ی راهروی مشترکی که همان تجربه است با یکدیگر مرتبط گشته‌اند. به عبارت دیگر روح پراگماتیسم، تجربه‌گرایی علمی است.
ب: نسبی‌گرایی: از جمله ویژگی‌های عمل‌گرایی، نفی حقیقت مطلق و نسبی‌گروی است. این دیدگاه را ویلیام جیمز با کمال صراحت بیان داشته است و او بدین سخن مشهور است.
ج: هماهنگی اندیشه و عمل: نظریه‌ی پراگماتیسم همواره می‌کوشد تصویری کامل از هماهنگی میان ذهن و طبیعت از یک‌سو و اندیشه و عمل از سویی دیگر ارائه کند و از این طریق دو محدوده‌ی بینش‌ها و ارزش‌ها را با یکدیگر پیوند دهد.
د: گرایش به کارایی: اندیشه‌ها و بینش‌ها به خودی خود اهمیت ندارند بلکه نتایج عملی آنهاست که مهم است. از دیدگاه عمل گروان، باوری درست است که سودمند باشد یا این‌که بهتر بتواند در مقام عمل موفق باشد، از این‌رو عمل‌گرایی تأکیدی است بر کنش‌گرایی، کارایی و تأثیرگذاری. یک عقیده در صورتی حقیقت است که عملی موفق به دنبال آن آید و به طور تجربی نتایج رضایت‌بخش و محسوسی به بار آورد. منطق یک باور صحیح، کارآیی، سودمندی و ارضای جهان پیرامون است.
مکتب عمل‌گرایی یا پراگماتیسم که پیش‌درآمد بسیاری از مکتب‌های دوره‌ی مدرن است به فلسفه‌ی عمل، سودجویی و لذت‌گرایی منتهی شده است. منافع، سودها و لذت‌ها اصالت یافتند و اقتصاد و بازار سخن اول را می‌زدند.
این مکتب از جهات مختلف نقدپذیر است. البته بسیاری از نقدها بنیادی است. تجربه‌گرایی علمی، نسبی‌گرایی و اصالت سود بنیادهای این نظریه است که هر یک در جای خود محل تأمل و نقد است. به جز این‌ها، نکاتی قابل ذکر است.
اول این‌که براساس تفکر پراگماتیسم، نگرش به زندگی کاملاً تغییر می‌کند، کار ایده‌ی برتر شده، زندگی را در خدمت خود می‌گیرد. قرار بود انسان کار کند تا زندگی بهتری داشته باشد اما سودگرایی و عمل‌گرایی افراطی معادله را عکس کرد؛ امروزه انسان‌ها زندگی می‌کنند تا کار بهتری ارائه دهند.
دوم این‌که خداوند امکانات زمین و طبیعت را در خدمت آدمی قرار داد تا از آن در راستای زندگی سالم و پاک بهره گیرد. این بهره‌گیری باید به میزان لازم و ضروری باشد یعنی عدالت در استخدام طبیعت مراعات شود اما منفعت‌طلبی بشر به او این اجازه را داد تا در بهره‌کشی از زمین، محیط و طبیعت، اسراف را به جای اعتدال و ظلم را به جای عدالت نشاند. امروز جهان طبیعت قربانی توسعه‌خواهی‌ها و ظلم‌های بی‌حد و حصر سودگروانه‌ی انسان شده است.
سوم این‌که تفکر عمل‌گروانه تا بدان حد پیش می‌رود که انسان هم ابزار می‌شود. آن‌گاه که همه چیز با نگاه سود، نفع و لذت نگریسته شود، انسان هم وسیله‌ی تولید و بازدهی بیش‌تر خواهد شد. نگاه ابزارانگارانه به انسان و تعمیم اصل استخدام در مورد بشر از نتایج پراگماتیسم امریکایی است. شعار آنها این است: «اکثریت در خدمت اقلیت».
چهارم این‌که در این تفکر دین هم وسیله و ابزار خواهد شد. اخلاق، دین و حتی خدا همانند تمامی جنبه‌های دیگر حیات با عینک سود و نفع سنجیده می‌شوند. در این فضا دیگر سخن از دینِ درست نیست بلکه دینِ مفید - چنان که نیچه گفت - جایگزین می‌شود. خدا هم می‌تواند باور درستی نباشد اما چون مفید است و نیاز انسان را تأمین می‌کند بهتر است باشد.
پنجم این‌که نظام صنعتی بر حیات انسانی حاکم و چیره خواهد شد. فلسفه‌ی پراگماتیسم حرکت جبری صنعت و علم را نوید داد و این حرکت توجیه‌کننده‌ی نظام تولید، و اقتدار ظالمانه و انحصارطلبانه انسان‌های متکبر و مغروری شد که به اسم آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم فقط به دنبال حفظ منافع خود می‌باشند و برای آن فلسفه‌ای ساخته‌اند بنام پراگماتیسم.

نکته‌ی دوم: نیک‌خواهی فطری انسان

یکی از مسائل مهم در حوزه‌ی انسان‌شناسی و نیز روان‌شناسی این‌که سرشت انسان چگونه است؟ آیا انسان به لحاظ فطری موجودی شر و زشت است یا نیک و زیبا؟ در این زمینه دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. تفکر مسیحیت اقتضا می‌کند که بن مایه‌ی وجود آدمی زشت و پلید باشد؛ زیرا براساس آیات عهد عتیق، انسانِ نخست فریب شیطان را خورد و گناه کرد و از همین جا گناه به عنوان پدیده‌ای ذاتی دامن‌گیر بشریت شد. اما تفکر اسلامی به گونه‌ای دیگر است. فطرت انسان براساس آیات قرآنی پاک، آسمانی و الهی است و اگر انسان‌ها در محیطی آلوده و کثیف قرار بگیرند قطعاً راه هدایت خواهند و در طریق رشد و تکامل قرار می‌گیرند: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا». (8)

پی‌نوشت‌ها:

1. همو، هنر شاد زیستن، ص 65.
2. همو، کتاب کوچک عقل و خرد، ص 53-54.
3. دالایی لاما، زندگی در راهی بهتر، ص 87.
4. همو، کتاب خرد، ص 62.
5. همو، هنر شاد زیستن، ص 267؛ همو، کتاب خرد، ص 18.
6. بنگرید به فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ج 8، ص 361-385؛ اسرائیل اسکفلر، چهار پراگماتیست، ترجمه‌ی محسن حکیمی، ص 5-19.
7. ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه‌ی عبدالکریم رشیدیان، ص 41.
8. روم / 30.

منبع مقاله :
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشه‌های دالایی لاما، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط