1213-1287 ش / 1326-1250 ق / 1843-1908 م

انديشه‌ي سياسيِ نظام‌العلماء تبريزي (1)

رساله حقوق دول و ملل متمدن يا محفه خاقانيه، نگاشته محمد‌رفيع طباطبايي تبريزي، ملقب به نظام‌العلما، اندک زماني پس از قيام مردم عليه انحصار توتون و تنباکو، يا همان واقعه رژي تأليف شده است. نويسنده در همان
يکشنبه، 15 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه‌ي سياسيِ نظام‌العلماء تبريزي (1)
 انديشه‌ي سياسيِ نظام‌العلماء تبريزي (1)

نويسنده: دکتر غلامحسين زرگري‌نژاد (1)

 
 

مقدمه

رساله حقوق دول و ملل متمدن يا محفه خاقانيه، نگاشته محمد‌رفيع طباطبايي تبريزي، ملقب به نظام‌العلما، اندک زماني پس از قيام مردم عليه انحصار توتون و تنباکو، يا همان واقعه رژي تأليف شده است. نويسنده در همان آغاز نوشته خويش تصريح کرده که به خلاف تمام رساله‌هاي نگاشته شده در زمان که کوشيده‌اند تا از حقوق مردم بر ذمه پادشاه سخن بگويند، اثري فراهم ساخته در باب بيان حقوق پادشاه بر گردن مردم. نخستين سخن نظام‌العلما در حقوق دول و ملل متمدن آن است که سلطان سايه خداست بر زمين و سلطنت عهدي است از سوي خداوند که بدون وجود آن انتظام دين و دنياي مردم ميسر نمي‌شود. اگر سلطان داد ورزيد مردم بايد شکر الهي به جاي آرند. اگر هم ستمکاري روا داشت، وظيفه مردم صبر و بردباري است. چنين اندرز حيرت‌آوري که به معصوم نيز نسبت داده شده، چه بسا مي‌توانست در ادوار پيشين، در انديشه اجتماعي، محلي از اعراب پيدا کند امام معلوم است که در عصر بيداري مردم و وقوف نسبي آنان بر حقوق خويش، ديگر جايي براي اعتنا نمي‌يافت. شايد به همين دليل نيز بود که نظام‌العلما ترجيح داده تا از ترجمه کامل اين سخن درگذرد.
ديگر ارکان انديشه نظام‌العلما در تحفه خاقانيه نشان مي‌دهد که پس از اعتقاد وي به اصالت و مشروعيت سلطنت در عصر غيبت و اعتقاد راسخ وي به اين موضوع که سلطنت عهد الهي است در ميان بندگان، بندگان، خوف از فتنه و بروز هرج و مرج در کشور و شورش مردم با تحريک ايشان توسط مخالفان نيز عمده‌ترين دغدغه سياسي او و بنياد مهم دفاع وي از ضرورت استمرار سلطنت است. از ديگر تحفه‌هاي نظام‌العلما در رساله حقوق دول و ملل متمدن فتوايي است از سوي او مبني بر رجحان صبر بر خروج عليه سلطان. از آراي کم‌نظيري که در مباحث بعدي تحفه خاقانيه آمده است، بحثي است در مورد تفاوت عدالت شاهان و مجتهدان. او مقصود از عدالت پادشاه را پاک بودن لوح خاطر او از زنگ قصد ظلم و ستم به رعايا و زيردستان مي‌داند. اعتقاد نظام‌العلما به مشروعيت سلطنت ناصرالدين شاه، همچنين وقوف وي بر اين معني که در فلسفه سياسي شيعه، ولايت پيامبر شامل هم دو بخش ولايت ديني و سياسي است که به ائمه معصوم نيز منتقل مي‌شود، موجب مي‌گردد تا وي بکوشد اين اصل اعتقادي شيعه را با نظريه خود در مورد مشروعيت سلطنت ناصري سازگار سازد. سخنان بعدي نظام‌العلما در رساله حقوق دول و ملل متمدن، مباحثي است پيرامون سياست فاضله و دولت باطله که يکسره از مباحث سياست مدن اخلاق ناصري برگرفته است. ديگر بحث نظام‌العلما طرح اين ادعاست که مراد از سلطان جائر در زبان ائمه شيعه حکام جائر زمان خودشان بوده نه ديگر سلاطين. آخرين سخن وي نيز که در واقع مستندات اوست در باب ادعاي خدمت ناصرالدين شاه به کشور، مطلبي است با عنوان مأثر ملوکانه.

شرح حال

1. شرح

در سال 1250 ق در خانواده حاج ميرزا علي اصغر مستوفي، در شهر تبريز پسري قدم به عالم خاکي گذاشت که محمد رفيع (رفيع) نام گرفت. پدران و نياکان او، همه از افراد نيکوکار و صاحب منصب و در ديانت، شهره بوده‌اند. پدرش، حاج ميرزا علي اصغر مستوفي، از بزرگان و ثروتمندان شهر بود. و در اثر تعلق به يک خاندان قديمي، علمي و بانفوذ، در بين مردم شناخته شد و در حل گرفتاري‌ها و مشکلات مردم، انساني جدي و فعال بود. نظام‌العلما دوران کودکي، با هوش و استعداد فراواني که داشت علاقه بسياري به فراگيري علوم ديني نشان داد و به رسم نياکان خويش، آموختن علوم اسلامي را آغاز نمود. او در محضر درس استادان بزرگ حوزه علميه تبريز، زانو زد و از درياي علم و دانش آنها خوشه‌ها چيد. نظام‌العلما، پس از سال‌ها تعليم و تعلم در سال 1326 ق در روستاي «باسمنج»، دار فاني را وداع گفت. پيکر او به شهر مقدس قم انتقال يافت و در صحن بزرگ حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. (2)

2. شرايط سياسي اجتماعي

نظام‌العلما، در سال 1312 هجري و يا به سالي پيش از اين تاريخ، در زادگاهش تبريز، با عدول از ميراث و مواضع علماي مردمي و ضد استبدادي، تحفه رساله‌اي در دفاع از سلطنت مطلقه و تشريح و تبيين حقوق سلاطين بر ذمه رعايا نگاشت که به زودي با اقبال دستگاه سلطنت و عوامل حکومت مطلقه وقت رو به رو شد. حکومت قاجار در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه، حداقل مقبوليت خويش را نيز از دست داده بود. اوضاع کشور از نظر سياسي، اقتصادي و نيز اجتماعي گرفتار شديدترين بحران‌هاي نيم‌قرن گذشته سلطنت ناصري بود. شاه انديشه اصلاحات را که در ربع اول حکومت خويش به آن توجه داشت، کاملاً وانهاده و امور کشور را به صدر اعظمي سپرده بود که تمام فراست و هوشياري خود را در راه تحکيم صدارت خود به کار مي‌گرفت. دخالت‌هاي روس و انگليس و رقابت دولتي در ايران، فزاينده‌تر از سال‌هاي گذشته امتداد و استمرار داشت. طبعاً گسترش شيوه‌هاي اعمال خفقان، خشونت، بحران‌هاي اقتصادي و اجتماعي و اين اجنبي‌گرايي، آخرين اميدها را به پادشاهي که گاه خود را طالب ترقي و توسعه ايران مي‌شمرد و زماني نيز نشان مي‌داد که از سلطه بيگانه در کشور در رنج و تعب است، از ميان مي‌برد و شمار ناراضيان از حکومت را در ميان اعضاي هر قشر يا دسته و گروه اجتماعي افزايش مي‌داد.
در چنين فضايلي از گسترش فاصله مردم با دستگاه سلطنت و در حالي که شمار نوشته‌هاي انتقادي در داخل و خارج کشور هم افزايش يافته بود، رساله حقوق دول و ملل متمدن، تحفه کتابچه‌اي بود که طبعاً به مذاق استبداد مطلقه خوش مي‌آمد و چاپ و نشر آن را براي القاي مشروعيت و يا دست کم مقبوليت حکومت ناصري (حکومتي که درگير مشکلات عديده و در رأس آنها، بحران شديد مقبوليت بود) گام مفيدي مي‌شمرد. اگر نگوييم که نظام‌العلما با عنايت به همان بحران و به اشاره اصل ديوان آذربايجان و تهران به نگارش تحفه خاقانيه مبادرت ورزيده، دست کم مي‌توانيم مدعي شويم وي با آگاهي از نياز دستگاه سلطنت به محتواي نوشته خويش و وقوف بر مطلوبيت سريع آن نزد دولتمرد حاکم، به نگاشتن تحفه خاقانيه اقدام کرده است. هر چه باشد، چون آقا محمد تقي معزالملک امير تومان، حقوق دول و ملل متمدن را تحت مداقه خويش قرار داد و فراست فرصت‌طلبانه‌ي عناصري از قماش خويش که در همه ديوان‌ها پراکنده‌اند، دريافت که چاپ و نشر آن مطلوب طبع صدراعظم و اعليحضرت اقدس شهرياري قرار خواهد گرفت، بي‌درنگ باني چاپ رساله شد و يکي از مستوفيان نامور تبريزي را به تحرير آن با خطي خوش، جهت چاپ واداشت. محرر رساله در انتهاي ديباچه رساله، به نام و تاريخ تحرير آن، چنين اشاره کرده است: «حرره العبد العاصي الراجي علي ابن احمد ابن الحاج ميرزا يوسف المستوفي ابن الحاج ميرزا صادق المستوفي التبريزي في 16 ذي‌قعده 1312».
تورق تحفه خاقانيه به وضوح نشان مي‌دهد که اين رساله فاقد نظم و انتظام منطقي است و به طور عمده، چيزي جز ملقمه‌اي از آثار پيشينيان نبوده و بسياري از مباحث آن از نوشته‌هاي سياست‌نامه‌نويسان و از جمله‌ي آنان خواجه نصيرالدين طوسي و مباحث او در اخلاق ناصري اخذ شده و غالب موضوعات آن نيز رهيافتي عقيم و ناقص از برخي روايات شيعه در مورد حقوق سلطمان عادل و جائر، همراه با چاشني‌هايي از قصه‌هاي سلاطين عادل‌نماي گذشته همچون محمود غزنوي ملکشاه است که نظام‌العلما گويا به خلاف بسياري از اندرزنامه‌نويسان سلف، قصه‌هاي عدالت‌گرايي آنان را باور کرده و واقعي دانسته است! صرف نظر از اقتباس‌هاي فراوان نويسنده از ديگران و حتي تکرار و رونويسي بسياري از نوشته‌هاي سلف، گفتني است که جوهر سخن و محور برخي از مباحث، اجتهادها و افاضه‌ها و يا نظريه‌پردازي‌هاي وي، گاه بديع و تازه و بري از تقليد و اقتباس است. گرچه حاصل کلام و بيان و غايت يک جنبه از آمال نظام‌العلما تثبيت مقبوليت سلطنت سلاطين حقه و از جمله ناصرالدين شاه بود و او درست به همين سبب در بخش اعظم تحفه خاقانيه مي‌کوشد تا در مباني باور اجماعي شيعه و علماي اين مذهب، راهي به ترديد گشايد و نظريه ديرينه شيعيان در غصبي بودن هر حکومت و سلطنتي، اعم از سلاطين شيعه و غير شيعه را مسخ کند، اما در خلال مباحث مختلف اثر خود، گاه آشکارا در گرداب ترديد و تأمل افتاده و از ابراز رأي صريح و قاطع در اين زمينه احتراز مي‌جويد.
فرو افتادن نظام‌العلما در اين گرداب تذبدب و تزلزل، از جمله مي‌تواند به دليل وضوح غصبي بودن هر نوع حکومتي غير از حکومت معصوم يا مأذون از جانب معصوم، در فلسفه سياسي شيعه باشد. از منظر بررسي‌هاي تاريخ تحليلي، بي‌گمان پايگاه فکري و اجتماعي محمدرفيع طباطبايي يا همان نظام‌العلما، پايگاه استبدادي است و او در شمار استبدادطلبان و حامي آشکار سلطنت مستبد ناصري است، اما خواهيم ديد که سهل‌انگاري آشکاري است اگر وي را با همان تحليل پايگاه در شمار حاميان حکومت‌هاي خودکامه قلمداد کنيم و نوشته او را بر قياس درست کارکرد آن در واقعيت، اثري بدانيم که نويسنده‌اش به انديشه تثبيت حکومت خودکامه زمانه خويش و به قصد تحميق و زيان مردم معاصر خود تنظيم و تأليف کرده است به ديگر کلام، نظام‌العلما، بي‌هيچ شک و ريبي استبداد‌طلب است، اما دفاع و جانب‌داري وي از سلطنت مطلقه و حقوق سلطان بر ذمه رعايا، با گمان ارائه راه ترقي و نظم کشور انجام مي‌شود، نه با شناسايي حقوق يک سويه سلطان بر رعيت و نفي حقوق رعايا.
متأسفانه از دقايق زندگي شخصي نظام‌العلما، آگاهي قابل توجهي نداريم تا چه رسد به وقوف بسنده‌اي تا بتوان در پرتو آن به سطح کمي و کيفي رابطه او با دستگاه سلطنت و يا دستگاه وليعهد در تبريز پي برد و دريافت که نظام‌العلما آيا يک سره عالمي درباري بوده و در پرتو تأليف تحفه خاقانيه به مناصب و مراتبي رسيده يا آنکه صرفاً به اخذ جايزه‌اي از دستگاه سلطنت بسنده کرده است. با اين حال، اگر او به راستي و چنانکه در قالب عبارات و کلمات آورده است، در عمل نيز در شمار علمايي که در قصر قيصريه و بيوت کسرويه مي‌زيستند و دولت قارونيه داشتند و با اطوار فرعونيه و اخلاق نمروديه، موجب بي‌دين شدن مردم مي‌شدند، نبوده و يا در پرتو تأليف تحفه خاقانيه بدان مراتب نرسيده باشد، مي‌توان گفت که راندن او به جرگه علماي استبداد طلب با انگيزه حصول به نعمت و قدرت، کار دشواري است.
خلاصه‌ي کلام آنکه درست يا نادرست، گرچه نظام‌العلما، عالمي است که در نقد اصول فلسفه سياسي تشيع براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت سلاطين حقه، در ميان علما يگانه است، اما انگيزه‌هاي او بررسي دقيق‌تري مي‌طلبد و نبايد با خوش‌خيالي او را در سلک مستبدان و استبدادطلبان شمرد و با نثار ناسزايي از ريشه‌يابي مباني افکار و شخصيتش، خاصه ميراث انديشه او براي مشروعه‌خواهان بعدي چشم پوشيد. گمان ما اين است که مؤلف تحفه خاقانيه، حاصل، برآيند، و خاصه تجلي و بروز بخشي از فکر تذبذب‌آميز زمانه خويش بود. همچنين نمادي از سرگرداني در ميان استبداد مطلقه و مخالفت با خودکامگي و غوطه‌ور و حيران در چهارچوب ميراثي از فرهنگ سياسي که به دليل عدم دريافت روشن از آن، در لابه لاي رهيافت‌هاي متضاد و متناقض، گرفتار ابهام بود و عاري از وضوح؛ پس مي‌توان گفت که عبور بي‌دغدغه از جوهر سخن نظام‌العلما و چشم پوشيدن از بررسي کليات افکار او در تحفه خاقانيه (افکار خود او، نه اقتباس‌هاي وي)، آن هم با سرزنش و تحقير، جز آنکه با منش و شيوه بررسي عالمانه منافات دارد، موجب غفلت از زمينه‌هاي فرهنگي و بستر اعتقادي جرياني فکري و سياسي در ميان جريان‌هاي فکري جامعه شيعه است که نظام‌العلما تجلي و محصول بارز آن بود؛ اما محصولي که طبعاً بر گمان مخالفانش، از صراط درست و فهم فلسفه سياسي تشيع غافل مانده و لاجرم در سلک وعاظ‌السلاطين درآمد.
به ايجاز اشاره کرديم که انديشه حکومتي نظام‌العلما در عصر غيبت، ميراث بلافصل مشروعه‌خواهان شد. نظام‌العلما سخنان صريحي در باب انقسام ولايت در دوره غيبت دارد که مشروعه‌خواهان و احتمالاً مؤلف رساله کشف المراد من المشروطه و الاستبداد که عالمي از شهر تبريز بود، آن باور را از وي اخذ کرده و شالوده تئوري حکومت دو قطبي خود قرار دادند و به دفاع از آن پرداختند. (3)

3. آثار

برخي از آثار قلمي نظام‌العلما بدين قرار است: 1. الادب الفارسي؛ در علم صرف و نحو. 2. انيس الادباء و سمير السعداء؛ اين کتاب کشکول فارسي عربي و شامل نکات پندآموز است. کتاب ياد شده در سال 1315 ق در ايران چاپ سنگي شده است. نسخه خطي انيس الادباء با شماره 3557، در کتابخانه ملي تبريز نگهداري مي‌شود. 3. آداب الملوک؛ اين اثر، شرح عهدنامه اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به مالک اشتر است. کتاب فوق به زبان فارسي است و در سال 1320 ق در تبريز به زيور چاپ آراسته گرديده است. 4. تحفة الامثال؛ اثر مذکور در سال 1311 ق، در شهر استانبول چاپ شده و شامل سه قسمت است: آيات؛ کلمات منشوره و امثال منظومه. 5. التحقيقات العلوية؛ 6. تشريح التقويم؛ 7. حقيقة الامر؛ اين کتاب در مورد جبر و تفويض و امر بين الامرين نگاشته شده است. مؤلف، تأليف کتاب خود را در سال 1281 ق به اتمام رسانده است. اين کتاب براي بار اوّل، با مباشرت ملک الکتاب در سال 1313 ق، در بمبئي به چاپ رسيد و براي بار دوم، توسط يکي از بستگان مؤلف، ميرزا صادق بن ميرزا يوسف طباطبايي منتشر گرديد.
8. جواهر الاخبار؛ شرحي درباره اربعين حديث بوده که چاپ شده است. 9. مجالس النظاميه؛ اين کتاب شامل دو باب، يک مقدمه و يک خاتمه است. باب اول در حکم عالم تکوين و باب دوم در اسرار عالم تشريع است. کتاب مزبور در سال 1319 ق در تبريز چاپ سنگي گرديده است. 10. مصابيح؛ اثري است که اثبات صانع و معاد جسماني. 11. مقالات نظامية؛ نويسنده، اين اثر را به زبان فارسي و در چهل مقاله و يک خاتمه به نگارش درآورده و آن را در رمضان 1319 ق به اتمام رسانده است. اين کتاب به اهتمام محمد بن موسي تبريزي، در سال 1315 ق، در تبريز چاپ شده است. 12. وسيلة الزائرين؛ اين کتاب در سال 1315 ق منتشر گرديده است. 13. مجمع الفضائل؛ مؤلف، کتاب خود را در يک مقدمه و چهارده حديث، در فضائل حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و يک خاتمه، در اخبار غيبت و رجعت تنظيم نموده است. اين اثر به زبان فارسي است و در سال‌هاي 1339 ق و 1325 ق در تبريز چاپ شده است. 14. مجالس الحسينية؛ اين کتاب در خصوص اسرار الشهادة تأليف گرديده و در سال 1322 ق، در 237 صفحه، در تبريز به چاپ رسيده است. 15. رموز الشهادة و کنوز الشهادة؛ جلد اول اين کتاب به خط مؤلف، در مدرس آية‌الله سيد کاظم يزدي، در شهر مقدس نجف موجود است. 16. کنوز السعادة في رموز الشهادة؛ اين کتاب در سال 1322 ق، به خط موسي بن محمد فتوح الملک، در 308 صفحه در تبريز چاپ سنگي گرديده است. 17. سفرنامه رضوي؛ مؤلف در اين اثر، سوانح و خاطرات سفر خويش به مشهد مقدس را با قلمي شيوا و روان به رشته تحرير درآورده و در سال 1315 ق، در تبريز منتشر نموده است. 18. سفرنامه غروي؛ وي در اين سفرنامه جريان سفر خود به نجف اشرف را به قلم درآورده و با خط علي بن احمد، در 91 صفحه در تبريز در سال 1331 ق به چاپ رسانده است. 19. سرالشّهادة؛ 20. فتوحات نظاميه در غيبت امام زمان (عليه السلام)؛ اين کتاب مزين به تقريظ عالمان بزرگ شيعه چون ميرزا محمد حسين شهرستاني، سيد علي يزدي و شيخ اسماعيل بن حاج ميرزا خليل است. اثر مذکور در سال 1311 ق در تبريز چاپ شده است. 21. رسالة في القضاء و القدر؛ اين رساله در سال 1281 ق تأليف يافته است. 22. کافية العروض في علم العروض؛ 23. لب الحسنات؛ 24. لؤلؤة البحار في منقبة الائمة الاطهار (عليهم السلام)؛ اين اثر در زمينه چگونگي فلسفه و شهادت حضرت ثامن الائمه، امام رضا (عليه السلام) نوشته شده است. مؤلف در جمادي الاول 1300 ق تأليف آن را به اتمام رسانده است. نسخه‌اي از اين رساله با شماره 3716 در دانشگاه تهران نگهداري مي‌شود. اثر ياد شده 80 صفحه و در تبريز چاپ شده است. 25. مصابيح الانوار، مفاتيح الاسرار؛ مؤلف، اين کتاب را در زمينه‌هاي اخلاق، عقايد، و عجايب خلقت، تأليف نموده و در سال 1302 ق نگارش آن را به پايان رسانده است. اثر مزبور در سال 1304 ق در تبريز به چاپ رسيده است. 26. مقامات النظاميه؛ 27. مفاتيح الکنوز؛ در اين کتاب به مراثي و اسرار شهادت اهل بيت (عليهم السلام) پرداخته شده و مطالب آن در پنج باب و يک خاتمه گرد آمده است. اثر فوق در سال 1298 ق در تبريز منتشر گرديده است. 28. حقوق دُوَل و ملل؛ اثر مزبور در سال 1312 ق در 198 صفحه در تبريز چاپ شده است. 29. ترجمة الادب في قواعد لغة العرب؛ اين ترجمه در سال 1303 ق در 183 صفحه در تبريز نشر يافته است. 30. دستور‌الحکمة؛ 31. تحفه خاقانيه؛ 32. حقوق نظاميه؛ اين اثر، شرح رسالة الحقوق امام سجاد (عليه السلام) است و در سال 1321 ق در 213 صفحه در تبريز چاپ شده است. 33. ديوان شعر؛ اين ديوان در بردارنده اشعار نظام‌العلما در مدايح و مراثي امامان معصوم است. 34. ديوان رضوي؛ ايشان ديوان مذکور را در سال 1301 ق، در مشهد، مدوّن نموده و در آن به 51 سالگي خود اشاره کرده است: ز پنجاه و يک سال عمرم گذشت / ز پيري به جانم غباري نشست. (4)

انديشه سياسي

وحشت از هرج و مرج، دفاع از سلطنت‌طلبي

در صورتي که آسوده‌خيال و سهل‌انگار و با موضعي از سرزنش و تحقير، از ريشه‌يابي مباني انديشه سياسي نظام‌العلما در نگذريم و بر آن شويم تا به تدقيق و بي‌طرفي به ارزيابي و فهم درست آن ريشه و شالوده نائل شويم و دريابيم که چرا نظام‌العلما و برخي چون او، در حمايت از نظام مستبد و مطلقه، تا سرحد سرمايه‌گذاري از شريعت و به سود سلطنت پيش رفته‌اند، آن هم با عنايت به آنکه آنان مرداني لاابالي در ديانت و شريع نبوده‌اند، لاجرم بايد بررسي شالوده‌هاي تفکر سياسي آنان را از قلمرو عقيم منفعت‌طلبي شخصي فراتر برده و به ابعاد ديگري از شخصيت و انديشه ايشان توجه کنيم؛ شخصيت‌هايي که در فراز و نشيب‌هاي بسيار تند و تيز تاريخ ايران شکل مي‌گرفتند.
مورخان واقفند که جامه ايران تا به دوره ثبات و آرامش نسبي عصر قاجاري، صرف نظر از عصر کوتاه صفوي، در عصر عباسي، دوره امارت‌نشين‌هاي ايراني‌نما و تابع دستگاه خلافت عربي، و بالاخره در تمام دوره مغول، ايلخاني و تيموري، يکسره و پياپي در معرض تاراج و چپاول بود و تمام اين اعصار طولاني را در وحشت هجوم و کشتار و ناامني و غارت و شکنجه و عذاب گذراند. طي اين ايام، حتي اشراف وابسته به دستگاه‌هاي خلافت و يا اميرنشين‌هاي ايراني نماي تابع دستگاه خلافت عربي نيز هيچ‌گاه بر جان، مال، مقام و حتي عرض و ناموس خويش ايمن نبودند تا چه رسد به قرار و آرامش و امنيت کساني که نامشان رعيت بوده و زيردست.
طي سيزده قرن گذشته، غالب مردم اين مرز و بوم نمي‌توانستند به تداوم حيات خود در پگاهي ديگر اميدوار باشند. آنها از استمرار مالکيت بر خانه و کاشانه خود نيز در اطمينان لازم به سر نمي‌بردند، چه رسد بر باغ، محصول، زمين و مال‌التجاره خود. اين مردم طي اعصار و زمان‌هاي متمادي، تنها از خوف امير، خان، خاقان، بيک، مباشر، گزمه و عسس، در وحشتي گزنده و کشنده روز و شب نمي‌گذراندند، بلکه بارها و همراه با همان چپاول‌گران داخلي خويش و در پي هر هجوم تازه خارجي نيز گرفتار قومي متجاوز مي‌شدند و رنج مضاعف مي‌ديدند. گاه عيّاري غارتشان مي‌کرد، گاه سينه‌چاک‌هاي خليفه با نام مطوّعه، گاه خوارج، گاه پسر سبکتگين، گاه کسي که از خربندگي به سلطاني رسيده بود و زماني نيز مردي که در دريافت غذا در جست و جوي مرتع و نان و آب، شرق تا غرب ايران را در مي‌نورديد و به دامادي خليفه عباسي شرف و منزلت مي‌يافت! از تذکار چپاول سيصد ساله ايران توسط تموچين، جانشين‌هاي او و تيمور و وارثانشان در مي‌گذريم زيرا براي خردمندان تنها اشارت، بسنده است و ايجاز، مطلوب.
اگر با کارل گوستاو يونگ همراه باشيم که انسان‌ها علاوه بر ناخودآگاهي فردي خويش، به حکم ميراث و به تقدير انساني و بشري، همواره حاوي ناخودآگاهي باستاني ريشه‌داري هستند که نقش آن بر شخصيت هر فرد نامرئي، اما کارساز و ماندني است و حصول به ژرفاي آن چه بسا، از وارسي رؤياها نيز دشوارتر و گه محتاج تحقيق در مورد نمادها و حتي اساطير هر جامعه است، (5) مي‌توانيم از آن باور که چه بسا در تحليل منش جامعه بيش از تحليل شخصيت فردي کاربرد دارد، سود جسته و اذعان کنيم که جامعه ايران در کنار تمام ميراث ناپسند و يا زيبايي که از گذشته به ارث برده، همواره انباني مالامال از «ترس»، «اضطراب» و وحشت از تکرار و تجديد «هرج و مرج» را با خود همراه داشته است؛ انبان يا ميراثي باستاني و تاريخي که نه تنها بر رفتار افراد و آحاد آن، بلکه بر کنش و واکنش سياسي وي اثري ماندني به جاي مي‌گذاشت و مهم‌تر از آن، در شبکه پيچيده‌ي باورها و رفتارهاي اجتماعي وي مؤثر مي‌افتاد و او را اسير منفعت‌طلبي خود ساخته و ناچارش مي‌ساخت تا همواره هراس شديدي از تجديد هرج و مرج داشته باشد و براي جلوگيري از بدتر شدن اوضاع به تمام بدي‌ها تمکين کند، رضايت دهد و به آن خو کند؛ به کلامي ديگر، اگر در طول سيزده قرن فراز و نشيب و هجوم و غارت، قليلي از مردم اين مرز و بوم، با توسل به خرد و درايت، راه عبور خويش را مي‌گشودند و اگر جمعي در هر زمان به مهماني حاکمان جور و مهاجمان چپاول‌گر مي‌رفتند و بر سفره‌اي مي‌نشستند که از غارت تزئين شده بود، لابد غارت‌شوندگان که نه راه ستيز مي‌شناختند و نه مشي سازش را مي‌نورديدند، محکوم بودند که شب و روز با هول و هراس خويش دم‌ساز باشند و خواب خوش تجديد امنيت حداقل را ببينند و در همان حال، ترس و اضطراب را آفريده و عجين جان خويش کنند و آن گاه به فرزندان خود ميراث دهند تا آنان نيز به آيندگان بسپارند.
چنين بود که در کنار خشم، کين، نفرت، ستم‌شناسي و عدالت‌خواهي که در خودآگاهي بخش اعظم جامعه ايراني نقشي عيان داشت، ترس و اضطراب و رعب از تجدد هرج و مرج، - چه واهي و چه واقعي - نيز نقشي پنهان يافت و در ناخودآگاهي تاريخي سواد اعظم جا خوش کرد. شتاب‌زدگي آشکاري است اگر در تحليل تاريخ اجتماعي ايران، خاصه در وارسي ذهن تاريخي جامعه ايران و به ويژه در بررسي برخي از آثار سياسي گذشته، کنش جبري آن ناخودآگاهي باستاني را ناديده بگيريم و تمام آثار و نوشته‌هاي سياسي را از هر شخصي، با عنوان سلطنت‌طلب و مستبد، با يک چوب برانيم و با نگاهي يکدست تفسير کنيم. چنين روشي البته خشم را تسکين مي‌دهد و راه تحليل را کوتاه مي‌کند، اما فقط راه را به محکوميت نويسندگان چنين آثاري خاتمه مي‌دهد؛ نه به سوي فهم ژرف و دقيق ريشه تکوين آن آثار؛ آثاري که صد البته به سود استبداد بودند نه به نفع مردم؛ گرچه با انگيزه‌ي ساده‌لوحانه‌ي خدمت به رعايا نيز نوشته مي‌شدند.
طبعاً هر تفصيلي فزون‌تر از اين اجمال، موجب تطويل سخن خواهد شد؛ پس حاصل و غايت سخن آنکه: اگر مي‌بينيم که نظام‌العلماي تبريزي، سعي وافري دارد تا به نام حقوق دول و ملل متمدن، بر رعايت حقوق سلطان توسط رعايا تأکيد و دلالت کند و مي‌نويسد که در بيان اين سخن قصد خير دارد و نه تملق سلطان و انکار حقوق رعايا و به همين دليل نيز از ذکر نام خويش در سراسر نوشته‌اش امتناع مي‌ورزد، چه بسا بتوان گفت که وي، نمونه‌اي از عناصري است که سخت گرفتار انديشه اضطراب و ترس از تجديد هرج و مرج بودند و درست به همين دليل و با ميراثي در ناخودآگاهي تاريخي خود، مي‌کوشيدند تا به زعم خويش و در قالب هشدار به رعايت حقوق سلطان، از استمرار همان حداقل امنيت موجود دفاع کنند، نه از سلطنت مستبد موجود.
بي‌گمان نظام‌العلما به دليل زندگي در محيط نسبتاً مترقي تبريز در اواخر عهد ناصري و آگاهي وي از فعاليت آزادي‌خواهان ايراني در قفقاز و عثماني و نيز به دليل آنکه خود از خوانندگان روزنامه‌هاي عصر خويش بوده، به خوبي واقف بود که در داخل و خارج کشور تلاش‌هاي براي ستيز جدي عليه ناصرالدين شاه در جريان است. گذشته از روشنفکرهاي آن زمان، تجّار و بخشي از علما نيز چنانکه از خلال سرزنش‌هاي نظام‌العلما پيداست، به وادي مبارزه فزون‌تر عليه شاه و دستگاه سلطنت کشيده شده بودند. پس چه بسا بتوان گفت نظام‌العلما با وقوف به تمام اين معاني و نگراني از بروز بحران و آشوب و تجديد هرج و مرج بود که تحفه خاقانيه را نوشت و نام خويش را در رديف وعاظ السلاطين ثبت کرد.
بي آن که بر اين قصد و نيت نظام‌العلما و حضور و کنش قطعي ميراث ترس تاريخي از هرج و مرج و تمايل شديد به حفظ وضع موجود در شخصيت نظام‌العلما اصرار بورزيم، تنها تأکيد مي‌کنيم که نبايد فراموش کرد تعداد نظام‌العلماءها در روزگار گذشته، در جامعه ايران اندک نبودند. شايد تفاوت مؤلف تحفه خاقانيه با ايشان، از جمله در اين باشد که وي انديشه‌هايش را نگاشت و با اين تأليف در شمار حاميان استبداد حکومت مطلقه نامور شد اما بسياري چون او، بي‌آنکه باورهاي خويش را مکتوب سازند، چشم از جهان فروبستند. عمل نظام‌العلما، قطعاً با افکار افرادي چون ميرزا رضاي کرماني، سيد جمال‌الدين اسدآبادي، ميرزا آقاخان کرماني، شيخ احمد روحي و سپس شيخ هادي نجم‌آبادي و حتي عناصري چون ميرزا ملکم‌خان تفاوت داشت، اما واقعيت اين است که در آن روزگار، تمام بزرگان ديني و سياسي، همچون شخصيت‌هاي مذکور، اگر نه در انديشه و نظريه، دست کم در عمل و رفتار، تفاوت ماهوي با نظام‌العلما نداشتند. نوشته‌اند که چون پس از قتل ناصرالدين شاه، ملک‌التجار با ميرزا رضاي کرماني رو به رو شد، از او پرسيد، ميراز رضا، تو را به خدا کدام بيسمارک را در پشت دروازه تهران آماده داشتي که ناصرالدين شاه را کشتي؟
شکي نداريم که قبل و حتي پس از ترور ناصرالدين شاه، کثيري از همين مردمي که از بيداد ناصري در رنج بودند، چون ملک‌التجار مي‌انديشيدند و اگر قرار بود، تحفه‌اي از افکار سياسي خويش را قلم زنند، قريب به سخنان نظام‌العلما را مي‌نوشتند. باز هم معناي اين سخن آن نيست که اين مردم گرفتار دورويي با خويش و يا اسير ترديد در لئامت و زشتي استبداد بودند، بلکه مقصود آن است که فهم آنان و ترس تاريخي ايشان از اعماق ناخودآگاهي هشدار مي‌داد که هرج و مرج ويران‌گرتر از استبداد موجود است. بي‌گمان اين تفکر، بازدارنده و توقف‌زا بود که بي‌شک وجود داشت، اما بحث از واقعيت چيزي است متفاوت از آرمان. نظام‌العلما تفکري ارائه داد که گرچه پوسيده و قهقرايي بود، در همان حال بخشي از انديشه اجتماعي زمانه خويش را نيز منعکس کرد.
در دفتر انديشه سياسي، لابد انديشه‌ها نماينده‌اي نيز داشته‌اند. در اينجا بايد که به ياري آن را تمادها و نمونه‌ها گذشت و خاستگاه‌ها را مشاهده کرده و به انديشه اجتماعي يا انديشه سواد اعظم نفوذ کرد. مردمي که هم از استبداد در رنج بودند و زخم خورده و کينه‌دار و هم از ترس بلايي بدتر از آن و يا هرج و مرج هستي برانداز، ناگزير بقاي استبداد را غنيمت مي‌شمردند!
باري، از تحليل زير ساخت‌هاي انديشه استبدادگرايي نظام‌العلما و کثيري چون او در زمانه وي درگذريم و برويم به سراغ محورهاي عمده تفکر حکومتي و سياسي اين عالم تبريزي در رساله‌اش به نام تحفه خاقانيه.

منوط بودن نظم و امنيت به حقوق سلطنت

حقوق سلطت بر مردم و تکليف رعايا در برابر حکومت، در سنت اندرز‌نامه‌نويسي و آثار اندرزنامه‌نويسان، انعکاس و جلوه‌اي متنوع و متفاوتي داشته است. در هر کدام از اين آثار، خاصه آثار عصر قاجاري، اندرزنامه‌نويسان به نسبت پايگاه سياسي و اجتماعي و نيز رهيافت‌هاي نظري و اعتقادي خويش، با تفاوت‌هاي کمّي و کيفي قلم زده‌اند. طبعاً آناني که در دل، دغدغه آسايش عباد و بلاد را داشته‌اند، بسي فزون‌تر از حقوق فرمانروايان بر رعيت، از حقوق مردم بر ذمه حکام و سلاطين نوشته‌اند و به عکس ايشان، اندرزنامه‌نويسان سلطنت‌گرا نيز که محور سخن و اندرز خود را بر توصيف حقوق سلاطين بر ذمه رعايا قرار داده‌اند، در حاشيه سخن خود، اندکي هم قلم را در بيان حقوق مردم يا همان رعايا، به زحمت افکنده‌اند؛ زيرا بر اين باور بودند که در واقع و نفس‌الامر، مردم را بر سلطان همانند حق فرمانروا بر رعيت، حق طبيعي و جوهري نيست، بلکه آنچه از آن به نام حق مردم يا رعيت ناميده مي‌شود، افاضه و عنايت شاهانه است نه تکليف شاه و الزام طبيعي و قانوني وي بر رعايت حقوق مشتي رعيت!
بي‌گمان اگر بر شالوده ظواهر کلام نظام‌العلما و نيز نتيجه سياسي و اجتماعي سخن وي داوري کنيم، باز هم به سهولت مي‌توانيم نويسنده تحفه خاقانيه را در شمار اندرزنامه‌نويساني قرار دهيم که در جامعه انساني، همه حقوق اجتماعي را از آن سلطان و ناشي از او و تمامي تکاليف را بدون ادعاي کمترين حقي، متعلق به فرمانروا مي‌شمرده‌اند، اما اين داوري هم گرچه در نتيجه و ثمره سخن نظام‌العلما قطعي است، به دشواري از ظاهر سخنان او قابل استنباط است، زيرا آنچه نظام‌العلما در انديشه القاي آن است، در قلمرو تئوريک و نه ماحصل سخن و آراي او، اتفاقاً امنيت رعيت است نه انکار حقوق ايشان؛ امنيتي که به زعم اين نويسنده‌ي ساده‌انديش و خوش خيال، از مجراي اطاعت سلطان متحقق مي‌شود و نه انکار حق اطاعت وي؛ حقي که در زمانه نويسنده حقوق دول و ملل متمدن و با تلاش نوانديشان و اصلاح‌طلبان، سخت از مسند قطعيت به سراشيبي ترديد و انکار غلطيده بود. نظام‌العلما، پيش از بيان سخن اصلي خود و طرح دلايل خويش که عمدتاً نقلي است، در باب اتکاي انتظام معاش و حتي معاد مردم به قوام سلطنت، درست به آن سبب که‌ يک رکن اصلي آن انتظام را ضرورت دلالت مردم به اداي حقوق پادشاهان مي‌شمارد، درباره انگيزه تأليف خود و ريشه تلاش براي دلالت به حقوق فرمانروايان مي‌نويسد:
«اين فقير کم نام، نيک‌خواه خاص و عام چون در موافقت دولت و ملت و محبت واقعي مابين سلطنت و رعيت در نظام عالم و آسايش بني‌آدم، مصالح عمده و نتايج حسنه ملاحظه کرد، خواست در اين باب فصول چندي براي اطلاع و بصيرت برادران ديني خود موافق احاديث و اخبار و تجارب حکما و عقلاي روزگار من باب تذکره اخوان مؤمنين، يادگاري بنگارد که خداوند فرموده: «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى» (6) و بايد دانست که مسوّد اوراق در ابداع اين سياق، جز به تحصيل رضاي خدا و شرح حکيم انبيا و اوليا و ملاحظه صلاح عباد و بلاد و نظام معاش و معاد منظور ديگر ندارد. پس در اين شرح و تفصيل نه بناي تملق و مزاج‌گويي با اولياي دولت مقصود است و نه خيال تعرّض و بدگويي به احدي از افراد ملت منظور، جوياي رضاي خالقم، نه در قيد قبول خلايق و در مدح و قدح و تصديق و تکذيب خصوص اشخاص هرگز در نظر نيست که مقصود و مرام، بيان کليه و حقيقت مقام است... بدان پروردگار قادر توانا سوگند که مرا با دشمن و دوست رسم راستي آموخته و گوهر مهر مرا در قلوب دوستانم اندوخته است که اين فقير تا به حال جز صدق و راستي شيوه‌اي نپسنديده و در مجمع ياران همه وقت شمع راستي افروخته‌ام و بر اين افروخته شمع، خود را پروانه‌سان سوخته، پرتو شمعم بر جمع همگنان يافته و در هر يک بساط رنگارنگ الفت به اختلاف الوان ظهوري يافته. پس با مدح و قدم اين مردم روزگار، کاري ندارم. هر کس مرا نيک بداند يا بد، خود داند، بلکه مقصودم در اين عرض‌ها محض خيرخواهي عامه و ترويج شريعت طاهره و مزيد رونق ملک و ملت اسلام است. چون اين رواج و قوت بلاحرف بسته به قوت دولت و مزيد شوکت و سلطنت مي‌باشد که به منزله روح و اعضاء رئيسه مملکت است، پس اگر در اين باب موافق احکام شريعت طاهره تفصيلي داده باشيم، البته عمل خير و ثواب خواهد بود.» (7)
نظام‌العلما پس از تأکيد به انگيزه خدايي خويش در نوشتن رساله‌اي براي تذکر در مورد ضرورت اداي حقوق سلاطين از سوي مردم، مي‌افزايد که چون در هر عهد و اوان، نويسندگان غالباً از ميان رعيت برخاسته‌اند نه از طبقه سلطنت، بنابراين همواره در آثار خود از حقوقي که رعيت بر گردن سلاطين دارند سخن گفته، و در باب حقوق پادشاهان بر ذمه مردم سخن نگفته‌اند، حال آن که چون انتظام معاش و معاد رعيت به اداي حقوق فرمانروايان و قوام دولت و ملت نيز بسته به اطاعت و فرمانبرداري از سلاطين است، بايد در اين باب نيز سخن مي‌گفتند. (8) خواننده تحفه خاقانيه با ملاحظه اين سخنان، طبعاً منتظر است تا ببيند که نظام‌العلما پس از سرزنش نويسندگان سلف به دليل سکوت آنان در موضوع حقوق پادشاهان، چه دلايل و براهين عقلي و نقلي در اهميت رعايت اين حقوق ارائه مي‌کند، اما شگفت آن که تمام سطور و صفحات بعدي کتاب او عاري از دليلي عقلي و تنها حاوي احاديثي است که رهروان متقدم انديشه نظام‌العلما، بارها به آنها استدلال جسته‌اند. نظام‌العلما پس از بيان سخناني که خطابه و موعظه است و هيچ شباهتي به استدلال ندارد، يعني پس از بيان اين سخن که: «بدون قوّت، امر معاونت رعيت در فرمان‌برداري و اطاعت امر، کليه معاش و معاد هرگز نظام نمي‌گيرد و آسودگي و امنيت دوام و قوام پيدا نمي‌کند»، (9) يکسره به سراغ براهين عقلي مي‌رود و احاديثي را که به آنها اشاره خواهيم کرد، به جاي براهين عقلي ارائه مي‌کند.
اگر خوش‌بينانه به وارسي عبارات بالاي نظام‌العلما بپردازيم، عباراتي که گويا استدلال عقلي اوست بر ضرورت اداي حقوق سلطان و سلطنت، ناگزير بايد بنويسم کمي دانش نويسنده تحفه خاقانيه و همچنين ضعف رهيافت‌هاي عقلي او باعث شده است تا وي ميان نظريه ديرينه فلاسفه سياسي و متکلمين شيعه و اهل سنت، در مورد ضرورت عقلي حکومت و رجحان آن بر هرج و مرج با مسئله حقوق سلطان و فرمانروا خلط کند و در نتيجه يک اصل عقلي اجمالي را شالوده‌اي براي فراخواندن مردم به اداي حقوق سلطنت، يا دعوت آنان به اطاعت و تمکين از حکومت ناصري قرار دهد. به ديگر سخن، آنچه نظام‌العلما از آن غفلت دارد، آن است که خردمندان هر قوم از ديرباز تاکنون (جز آنارشيست‌ها در غرب و شاخه‌هاي کوچکي از معتزله و خوارج) بر ترجيح عقلاني حکومت بر هرج و مرج تأکيد ورزيده‌اند، اما تفاوت است ميان درک اين ضرورت عقلي و اعتراف به آنکه هر فرمانروا و سلطاني، به صرف غلبه و استيلا با هر ماهيتي از حکومت و شکل اعمال قدرت، الزاماً حقوق اطاعت و انقياد مردم را بر ذمه ايشان دارا خواهد بود. بي‌گمان اين حق ادعا شده، از آن اصل عقلي ترجيح حکومت بر هرج و مرج ناشي نمي‌شود و هيچ خردمندي هم بر اين معنا تصديق ندارد که چون تأسيس حکومت يک ضرورت عقلي ست، پس بر همين اساس، هر حاکم و فرمانروايي، حقوق بر ذمه مردم دارد که عبارت است از حق انقياد و اطاعت و تسليم.
مي‌رويم به سراغ دلايل نقلي نظام‌العلما در مورد وجود اداري حقوق سلاطين توسط مردم: «پيشواي عادل بهتر است از باران درشت‌دانه و شير درهم شکننده؛ بهتر است از پادشاه ظلم کننده و پادشاه ظلم کننده؛ بهتر است از فتنه‌اي که به سبب نبودن پادشاه، دائمي مي‌شود.»
«پادشاه ستمکار و جور پيشه در چهل روز، بهتر است از رعيتي که مُحمل و سر خود باشد در يک ساعت از روز، يعني شر و فتنه آن کمتر از اين مي‌باشد». (10)
نويسنده تحفه خاقانيه، پس از خلطِ بحثي چنين آشکار، يعني به جاي ارائه دلايلي در مورد وجوب عقلي يا نقل حقوق سلطان بر مردم، در ترجيح حکومت بر اغتشاش، چنين مي‌افزايد:
«مي‌توان گفت امر سلطنت، در واقع از کسي که کفايت اين مهم را دارد، به نيت خير، عبادت بزرگ است براي او؛ چنان چه فرموده‌اند: ليس ثواب عندالله سبحانه اعظم من ثواب السلطان العادل و ارجل المحسن». (11)
نظام‌العلما که (به شهادت نوشته خويش) از انديشه و ذهني آشفته برخوردار است و در کمتر بحثي از مباحث رساله خود، سخنان خويش را در چهارچوب منطقي و عباراتي ماهيتاً مرتبط به موضوع اصلي بحث ارائه مي‌کند، متعاقب نقل روايت اخير که هيچ ربط موضوعي با روايات مقدم او ندارد، به روايت ديگري چنگ مي‌زند که مي‌دانيم برخي از علماي صدر دوره قاجار نيز همين روايت را پايه استدلال خويش قرار مي‌دادند. اين روايت منسوب است به پيامبر اکرم، اما به وضوح با سيره نظري و عملي آن حضرت و رهروان ايشان ناسازگار است؛ در واقع به جاي آنکه سخن رسول خدا باشد، انعکاسي است از فرهنگ ستم‌پذيري و تسليم در مقابل جور و بيداد. ريشه تاريخي اين فرهنگ در تاريخ اسلام، عصر اموي و بنياد نظري آن عقيده به نظريه استيلا در عقد امامت بر مي‌گردد که پايه‌هاي آن نيز در همين زمان گذاشته شد. مطابق اين فرهنگ، مردم نه تنها وظيفه دارند تا سلطان را به عنوان سايه خدا بر روي زمين بپذيرند، بلکه موظفند تا در صورت بيداد و جور وي، به جاي خروش و اعتراض، شکرالهي را به جاي آورند و صبر و شکيبايي پيشه سازند. متن روايتي که نظام‌العلما براي اثبات عقلي ضرورت تمکين از استبداد و تسليم به نظام استيلايي به آن استناد جسته و اشاره شد که منسوب به پيامبر است و در هيچ کدام از منابع روايي معتبر شيعه منعکس نشده، به شرح زير است:
«سلطان سايه خدا بر زمين است. بندگان ستمديده خداوند به او پناه مي‌جويند. اين سلطان اگر به عدل رفتار کند، براي وي اجر الهي خواهد بود و رعيت نيز وظيفه شکر را خواهند داشت. حال اگر آن سلطان بيدادگري پيشه کند براي او اصر خواهند بود و وظيفه رعيت هم صبر بر ستمگري اوست.» (12)

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1. استاد بازنشسته دانشگاه تهران.
2. http:/wiki.ahlolbait.ir
3. ر.ک.، محمد حسين بن علي‌اکبر تبريزي، «کشف المراد من المشروطة و الاستبداد»، در: غلامحسين زرگري‌نژاد، رسايل مشروطيت، تهران: انتشارات کوير، 1374 ش.
4. http://wiki.ahlobait.ir.
5. ر.ک.، کارل گوستاويونگ، انسان و سمبول‌هايش، ابوطالب صارمي، تهران: انتشارات اميرکبير، 1354 ش.
6. پس متذکر کن، اگر تذکر تو سودي ببخشد. اعلي (87): 9.
7. نظام‌العلماء تبريزي، حقوق دول و ملل متمدن (تحفه خاقانيه)، تبريز، 1312 ق، صص 7-5.
8. همان، ص 9.
9. همان.
10. امام عادل خيرٌ من مطر وابل و اسدٌ حَطومٌ خيرٌ مِن سلطان ظلوم و سلطانٌ ظلوم خيرٌ مِن فتنة تَدوم - سلطانٌ جائرٌ اربعينَ يوماً خيرٌ من رعيته مهمله ساعة واحدة مِن النهار؛ همان، صص 9-8.
11. هيچ ثوابي نزد خداوند، بزرگتر از ثواب پادشاه عادل و مرد نيکوکار نيست. همان، ص 11.
12. السُلطانُ ظِلُ الله في اَرضِهِ يأوي اِلَيِهِ کلُّ مَظلُوم مَن عِبادِهِ فَاِذا عَدلَ کانَ لَهُ الأجرُ وَ عَلي الَّرعيةِ الشُکرُ وَاِذا جارَ کانَ عَليهِ الأصرُ وَ عَلي الرّعِيِةِ الصّبر؛ همان.

منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط