خردمندي در سياست
بديهي است که در دورههايي از تاريخ ايران، که موضوع سخن ماست، در مناسبات ميان دولتها، مدار کارها بيشتر از آنکه بر مذاکره باشد، بر دشمني و جنگ بود، و، در واقع، مذاکره و مصالحه همچون وقفهاي در فاصله رخوتناک دو جنگ خونين به شمار ميآمد. وانگهي، دارالسلطنه تبريز تنها کانون نوسازي ايران و اصلاحات نبود، بلکه خط مقدم جبهه جنگ با عثماني و روسيه بود، به اين اعتبار، درياي ژرفي بود که جز خيزابههاي بلند بحران از آن بر نميآمد. (2) عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، اگرچه مرد اصلاحات و اهل تدبير حکومت بودند، اما هر يک در مقام خود، نه تنها مرداني جنگاور بودند، بلکه در مديريت بحران نيز يد بيضا ميکردند و، چنانکه از منشآت و نامههاي قائم مقام ميتوان دريافت، سلاح «قانونهاي خوب» را باصلاح «جنگ افزارهاي خوب» جمع کرده بودند. قاعدهاي که در کانون بينش سياسي قائم مقام قرار دارد، جمع ميان آن سلاح و اين صلاح، خرد مديريت اصلاحطلبانه و مديريت بحران در جنگ و پيامدهاي آن، و فهم اين نکته اساسي است که «جنگ جز ادامه سياست با ابزارهاي متفاوت» نيست و سياست خارجي هر دولتي، در نهايت، ادامه سياست داخلي آن است. نيازي به گفتن نيست که قائم مقام رساله مستقلي در سياست ننوشته، اما در منشآت و نامههايي که از او در دست داريم، به هر مناسبتي، اشارههايي به برخي از قواعد بينش سياسي خود آورده است. در دارالسلطنه تبريز، در غياب انديشه سياسي جديد، جمع الزامات دليري در جنگ و خرد مديريت اصلاحات امري آسان نبود، اما قائم مقام، به فراست، دريافتي از آن پيدا کرده بود. مفهوم بنيادين در بينش سياسي قائم مقام «صلاح دولت»، به عنوان مفهومي ناظر بر کليات، بود، که با عقل فهميده ميشد و همچون واسطه العقدي سلاح را به صلاح، سياست داخلي را به مناسبات خارجي و جنگ را به الزامات اصلاحات پيوند ميزد. ميرزا، در نامه اي درباره برادر خود، ميرزا موسي، نماينده دارالسلطنه تبريز در دربار تهران، که در حضور شاه «عرضي کرده و ضربي» خورده بود، از باب عذر تقصير آن برادر، مينويسد که ضرب او «شايد که از انتسابِ اسمي است نه اکتساب رسمي» و اين توضيح را ميآورد:«امثال او را از زمره چاکران، که به خدمت ثغور مامورند، واجب عيني است که امر جزئي را کلّي گرفته، هر چه ببينند و شنوند، بيتأمل در معرض آرند و يک دقيقه مهمل نگذارند». (3)
در هر مقامي، رعايت صلاح دولت، که از مقوله کليات است، «واجب عيني» است و قائم مقام، در نامه ديگري، اين نکته را نيز يادآور ميشود که «کليات خاصي عقل است، جزئيات کار نفس» (4) و، لاجرم، در کار ديوان، «واجب عيني است که امر جزئي را سخت کلي» گرفته و در تدبير آن از ضابطه عقل پيروي کنند.
البته، بديهي است که تأکيد بر اين نکته، در نظر، پيوسته، امري آسان مينمايد، اما در رعايت آن، در عمل، هميشه، مشکلها ميافتد، ولي جاي شگفتي است که هيچ موردي در مديريت بحران قائم مقام سراغ نداريم که او ان قاعده کلي را از نظر دور داشته باشد. تکرار ميکنيم که قائم مقام در عمل به ديانت «جدِّ خود» استوار بود و مانند بسياري از رجال زمانه با انديشه عرفاني نيز بيگانه نبود، اما او حدود و ثغور عقل و شرع، و سياست و ديانت را مخدوش نميکرد و در فهم ديانت ضابطه عقلي را وارد و ان را در محدوده «صلاح دولت» تفسير ميکرد. قائم مقام و عباس ميرزا، به عنوان مديران بحران دارالسلطنه تبريز، به اين نکته التفات پيدا کرده بودند که «پول عصب جنگ است» و جنگ، و حتي صلح، با روسيه بدون تدارک اسباب پيش نخواهد رفت. آن دو، اگرچه اهل توکل بودند، اما شتر جنگ را به حال خود رها نميکردند و با اقتداي به حديث نبوي «با توکلي زانوي اشتر ميبستند». قائم مقام، در نامهاي به ميرزا موسي از زبان عباس ميرزا به اين نکته اشاره ميکند که فتحعلي شاه، در پاسخ «به استدعاي تدارک و اسباب» دارالسلطنه تبريز از دربار تهران، گفته بود که «اعتقاد تو به اسباب است و اعتماد ما به مسبب الاسباب»، و اعتراف ميکند که «عاقبت بر ما معلوم شد که هرچه اسباب، از توپخانه و... تهيه کرده بوديم، هيچ سود و ثمر نداد و هرچه شد، از فضل و رافت مسبب شد». (5) ترديدي نيست که عباس ميرزا و قائم مقام به فضل و رأفت مسبب ايمان داشتند، اما قائم مقام، در همه نامههايي که درباره جنگ ايران و روسي نوشته است، اين قاعده کلي را ميآورد که حتي «فضل مسبب» از مجراي تدارک «اسباب» عمل ميکند. البته، فتحعلي شاه عوامتر از آن بود که چنين ظرافتهايي را دريابد و، بايد گفت، به سائقهي تنگ چشمي، که مزمن شده بود، به ريسمان مسبب الاسباب چنگ ميزد. قائم مقام، در اين نامه، که در رمضان 1244، پس از رفع خطر جنگ سومي با روسيه در واقعه قتل گريبايدوف به دنبال آغاز جنگ روسيه و عثماني و پذيرش عذرخواهي دولت ايران از سوي امپراتور روسيه نوشته است، براي رعايت احترام شاه به درستي سخن او اعتراف ميکند و مينويسد که «نيک و بد هر کار را داننده اشکار و نهان بهتر ميداند. شايد، چو وابيني، خير تو در آن باشد». قائم مقام، با چيرهدستي، اين نکته را ميآورد که قتل وزير مختار روسيه «اقلاً اين قدر خير و خاصيت دارد که اگر باز به فضل خدا صلحي منعقد شود، هر که به سفارت آيد، اينگونه جسارت نتواند کرد»، اما اين قاعده ظريف در سياست را نيز درباره نسبت اسباب و مسبب الاسباب ميافزايد که:
«شايد، همين مقدمه باعث شود که اولياي دولت ايران تغييري در وضع سپاه ايران بدهند و به اين نکته ملتفت شوند که هرگاه همين سپاهي، که بي نظام اند و مواجب ميخورند، اگر بانظام شوند، در مواجب تفاوتي نخواهد شد و در خدمت تفاوتها خواهد کرد». (6)
اعتقاد شاه، که بر اثر تنگ چشمي جز مو نميديد، به فضل مسبب، بهانهاي براي فرار از پرداخت پول براي تدارک اسباب جنگ بود، اما قائم مقام در وراي فضل مسبب به پيچش موي تدارک اسباب نظر داشت و از اين حيث، در بخش نخست نامه، با شاه همدلي نشان ميداد که بتواند براي عمل به وجوب عيني صلاح دولت، «امر جزئي را کلّي» بگيرد و سخن شاه را نفي کند. «جزئي» تنگ چشمي شاه «کار نفس» او بود، اما قائم مقام، به اقتضاي دولت خواهي در آن جزئي از زاويه کليات، که خاص عقل است»، نظر ميکرد تا با تصحيح نظر شاه مصلحتي را رعايت کرده باشد».
آشفتگي دربار و فدا شدن منابع ملي
فتحعلي شاه اهل شعر و دربار تهران مکان توليد شعر مبتذل بود؛ شاه سياست نميدانست و به خلاف رجال دارالسلطنه تبريز که «مجاهدين» صلاح دولت بودند، از «قاعدين» به شمار ميآمد. او خزانه شاهي را براي ترتيبات زنان بيشمار حرمسراي شاهي و شاعران بسيار دربار ميخواست و نميدانست که هر بار که پول تدارک اسباب نميرسيد، امر جنگ معطل ميماند و مصلحتها فوت ميشد. کارگزاران دارالسلطنه تبريز حتي براي دريافت پولي که براي تدارک اسباب جنگ نياز داشتند، مجبور به پرداخت رشوه به ميرزا عبدالوهاب معتمدالدوله و ديگر اطرافيان شاه بودند. قائم مقام، در نامهي رمزي که در جمادي الاول 1243 از تهران نوشته است، به تصريح ميگويد که:«تا حالا يک هزار تومان به معتمد دادهام، باز هم درست به راه نيامده... به سهراب و... ساير حرف زنها بايد داد. ندهي خراب ميشود و ضررش به دولت شاه ميخورد».
البته، «اين همه آوازها از شه» بود و از قواعد مديريت دربار تهران به شمار ميآمد، چنانکه قائم مقام، در دنباله همان نامه، درباره اين قاعده دربار تهران و سلطنت فتحعلي شاه يادآور ميشود که:
«قاعده اينجا چنين شده است که اگر ميرزا حسين طبيب بخواهد يک حب به شاه بدهد که سرفه نکند، بايد يک طوري با آقا مبارک بسازد و الا نميشنود. کار نميگذرد و سرفه را ميکند!» (7)
با همه اين تدبير و تأملهايي که کارگزاران دارالسلطنه تبريز در کار ملک به کار ميگرفتند، در جريان جنگهاي ايران و روسي و حتي پس از آن، گاه ميشد که شاه آنان را به امان مسبب رها ميکرد و البته هر بار مهمي فوت ميشد. قائم مقام، در رمضان 1242، از جانب نايب السلطنه به آصفالدوله مينويسد:
«آن کاري که ما ميخواستيم بشود، وقت گذشت و اسباب نرسيد و نتوانستيم با لااقل قشون و سپاه معقول تا سرحد خودمان برويم، بنشينيم». (8)
زيرا جنگ «زور ... و حکم شاهي و خزانه شاهنشاهي و همت سلطاني ميخواهد». (9) جنگ جديد، به عنوان «ادامهي سياست با ابزارهاي متفاوت»، که تصوري از آن در دارالسلطنه تبريز پيدا شده بود، الزاماتي داشت که شاه و بسياري از کارگزاران دربار تهران يکسره از آن بيخبر بودند. منطق اين جنگ با باورهاي فتحعلي شاه، که از دين العجايز او ناشي ميشد، و با اضغاث احلامي که شعر و عرفان مبتذل سدههاي متأخر مولد آن بود، نسبتي نداشت. مديريت بحران جز بر پايه انديشه سياسي منسجم ممکن نميشد، همچنان که پايداري در برابر دشمن و تأمين صلاح دولت نيازمند گسست از مبناي «بساط کهنهي» انديشه سياسي نظام سنت قدمايي بود. قائم مقام، در نامه ذيقعده 1240 به ميرزا موسي، با يادآوري مذاکراتي که در تهران با شاه داشته است، به نکتههايي درباره مديريت بحران و برخي قواعد منطقي رابطه نيروها اشاره ميکند و مينويسد:
«در باب ايلچي فرستادن اين قدر [به شاه] عرض کردم که... درست بايد ايستاد جنگ کرد و مطالبه ولايات مغضوبه را نموده و همت شاهانه گماشت و از اينکه جانها بر سر اين کار رود و پولها خرج اين مهم شود، باک نداشت». (10)
ميرزا، در همين نامه، به شاه پيشنهاد ميکند که دولت ايران نيز مانند روسيه، که کنسولي در تبريز دارد و قصد دارد کنسولي نيز براي گيلان تعيين کند، «باليوز» يا نمايندهاي دائمي براي اراده امور ايران به پايتخت روسيه و تفليس اعزام دارد که گويا نخستين اشاره در تاريخ ايران به ضرورت اعزام نماينده دايمي است. شاه که مخالفتي با اعزام نماينده سياسي نداشت، از قائم مقام پرسيد که «پس، چرا نميگذاريد؟» قائم مقام به ميرزا موسي مينويسد:
«عرض کردم مفت نميشود، پول نداريم... قبله عالم... از حرف ايلچي... ساکت شدند، تا حالا هم ساکت هستند!» (11)
پيشتر نيز اشاره کردهايم که قائم مقام با اطلاعي که از رابطه نيروها داشت، با جنگ موافق نبود و آن را به ضرر منافع ايران ميدانست، اما، در عين حال، بر آن بود که با آغاز جنگ، که هدفي «جز نابودي کامل دشمن ندارد»، بايد همه امکانات را براي پيشبرد ان و رسيدن به هدف جنگ صرف کرد، به شرطي که بتوان «هرچه بيشتر از روي علم و بصيرت کار» کرد، (12) يعني از روي علم به الزامات جنگ و بصيرت سياسي مبتني بر منطق رابطه نيروها. قائم مقام با الزامات صلاح دولت و منطق رابطه نيروها، در سياست داخلي و در مناسبات خارجي، چنان آشنايي ژرفي به هم رسانده بود که، به رغم پايبندي بر اخلاق، آن را مجال ورود در ميدان الزامات صلاح دولت نميداد. اگرچه او، مانند مخدوم خود، عباس ميرزا، پيوسته، در رعايت اصول اخلاقي چابک بود، اما آنگاه که از زاويه الزامات مناسبات سياسي در آن نظر ميکرد، منطق صلاح دولت بر اخلاق خصوصي او اشراف داشت. ميرزا در نامه ربيع الاول 1243 به کلنل جان مکدانلد ، وزير مختار انگلستان، مينويسد:
«دوستدار از اول به اين مجادله راضي نبودهام و نيستم. شما هم آنچه در کار مصالحه ميگوييد، درست ميگوييد و في الحقيقه، اين، خير هر دو دولت، بلکه هر سه دولت» است. (13)
وانگهي، قائم مقام ميدانست که «جنگجويان»، يعني مدعيان دروغين، نخستين کساني هستند که ميدان نبرد را ترک و جنگاوران واقعي را در ميدان رها ميکنند. ميرزا، در جمادي الآخر 1244، با اشارهاي به فرار آصف الدوله و حسين خان سردار از ميدان جنگ که در رايزنيهاي شوراي جنگ طرفدار جنگ بودند، به ميرزا موسي مينويسد:
«هر که در جهاد سستي کند، به اين سختيها گرفتار ميشود. خدا روي جنگجويان ايران را سياه کند که جنگ به راه انداختند و در ميدان نايستادند. دو سال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها». (14)
قائم مقام، آنجا که مقتضي موجود و مانع مفقود بود، اهل جنگ نبود، اما براي تأمين صلاح دولت آماده جنگ بود و آنگاه که جنگ در گرفت، آن را در رأس امور ميدانست. در جريان دور دوم جنگهاي ايران و روسي، زماني که سخن از مصالحه ميرفت، قائم و تمام از هواداران مصالحه بود، اما لحظهاي از انديشه تدارک اسباب جنگ غافل نبود. (15) او، در نامه مورخ محرم يا صفر 1243، به برادرزاده خود، ميرزا اسحاقي، مينويسد که بايد مقدمات مصالحه را فراهم آورد، اما «در اين بين هم از فکر جنگ و سرحدداري غافل نباشند». آنگاه، او به الزامات اين امر اشاره ميکند و درباره قاعده اصلي تدارک اسباب جنگ ميافزايد:
«اين فکر به پول ميشود و قشون، نه به آمد و رفت افشاريهاي آقا محمد حسن، الحمدلله اسباب هست و دولت پابرجاست؛ پادشاه بر سر تخت است. حرف زن و کارکن ميخواهد و بس! من جبان ضعيف النفس از اين عباسيه رفتن و اين پسقويچ آمدن، به خدا، هيچ نميترسم !» (16)
البته، جنگ مدعيان فراوان داشت، اما آنچه نبود، اسباب بود و کارکن، چنانکه در نامه شعبان 1244 به ميرزا موسي، با اشاره اي به مصراعي از شاهنامه فردوسي، مينويسد:
«حضراتي که بالفعل ادعاي غيرت دين ميکنند، تا بر روي قالي و مسندند و پيش دوري پلو، مثل رهام، «به ميدر، همي تيغ بازي کنند»، پارسال که جنگ بود، مجرب و ممتحن شدند؛ نميدانم امسال هم باز مصدق القول خواهند بود يا نه؟» (17)
نزاع در کشاکش جنگ و صلح
در چنين شرايطي، عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم، در اقدام مضاعف خود، از هيچ کوششي براي پيشبرد مصالحه ضمن تدارک اسباب جنگ فروگذار نميکردند. عباس ميرزا حتي مجلسي با حضور «حضرات فرنگيها» براي رايزني درباره امر مصالحه برقرار کرد و قائم مقام، در نامه رمضان 1244 به ميرزا موسي، از قول ان «حضرات» خطاب به نايب السلطنه نوشت:«هيچ اسباب براي تجديد مصالحه روس بهتر از اين نيست که شما از يک طرف ايلچي را بفرستيد و از طرف ديگر سپاه عراقي و آذربايجان را نظم بدهيد». (18)
اين نظر مشورتي حضرات فرنگيها با ديدگاههاي عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم سازگار بود؛ آن دو نيز به فراست، و البته، در عمل، دريافته بودند که در همسايگي با دولتي نيرومند حتي در زمان صلح نيز نبايد از تدارک اسباب جنگ غافل بود، اما اين نکته را از دنيا داري همان حضرات فراگرفتند که:
«فرنگي به آساني تن به جنگ با دولت با استعداد نميدهد»؛ «محتاطتر از کل عالم اند، اما ضعيف که ببينند، [مانند روسها] با اين قرضي که در جنگ با عثمانلو به هم رسانده اند، يقيناً تکليف خواهند کرد». (19)
به تعبير قائم مقام «راه رفتن» با روسها امر آساني نبود، به ويژه اينکه دولت ايران نه در داخل وضع بساماني داشت و نه ميتوانست همه اسباب جنگ را تدارک ببيند. در همان نامه، ميرزا مينويسد که «حيرتي داريم که با اين همسايه چطور راه برويم و چگونه درمان اين درد فرماييم؟» و آنگاه، از قول حضرات فرنگي ميافزايد که «رفع حيرت... وقتي ميشود که دولت ايران صاحب قشون و توپخانه و تدارک شود». با توپخانه نامضبوط و قورخانه ناموجود، و در وضعي که قشون بي نظام و بيسيورسات ايران قرار دارد، «محال است که روسي هوس » ايران نکند، «انگليس تقويت» ايران کند و «عثمانلو اتفاق» با آن دولت را «منشأ اثر بداند»، اما بر عکس، به گفته فرنگيها:
«اگر اين طور استعداد ساختيد، روس با شما خواهد ساخت، چيزي نخواهد خواست، انگليس چيزي خواهد داد، دو فصل در نخواهد کرد. عثمانلو موافقت شما را به جان خريدار خواهد شد و در ضمن صلح روس شرط خواهد نمود که اگر روسري به شما متعرض شود، با هر دو دولت بر هم زده باشد». (20)
پس، در چارهجوييهاي ماجراي قتل گريبايدوف، در ادامه رايزني با حضرات فرنگي، عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم به اين نتيجه رسيدند که «هم اسباب صلح را پاي کار آرند، هم از احتياط جنگ غافل نشوند». (21) منظور از «اسباب صلح» فرستادن فوري سفير بود تا پيش از انجام مصالحه روسيه و عثماني و حرکت ژنرال پاسکوويچ از تفليس به آن شهر برسد و روسيه را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. در اين مدت نيز بايد «بيکار» ننشست و به آماده کردن اسباب جنگ و قشون و سپاه پرداخت که اگر «کار به صلح نگذشت، دست روي دست نگذاريم، مثل گوسفندي مسلخ منتظر الذبح بنشينيم». قائم مقام، در دنباله همين نامه، که پس از پايان رايزني با حضرات فرنگي به ميرزا موسي نوشته است، بار ديگر، به نسبت پيچيده مسبب و اسباب اشاره ميکند و ميگويد:
«فتح و شکست در دست خداي تعالي است و هر وقت شکست به سپاه ايران رسيده، از اين رهگذر بوده که پيش از وقت تدارک کار را نکرده، همين که به اضطرار رسيده، خواسته دست و پايي بزند، بيتدارک، بيمشق، بيمعلم، بيمهندس. يقين است با سپاهي که اينها همه را دارد، از عهده بر نميتوان آمد. حالا وقت باقي است، در اين کار نيز دست بايد جنبانيد. والسلام!» (22)
قائم مقام در نامه رمضان 1244 به ميرزا موسي نيز که پاسخي به «ملفوفههاي مبارک» شاه بود مبني بر اينکه در صورت عدم پيشرفت مصالحه با روسيه فتحعلي شاه به جنگ با روسيه اقدام خواهد کرد، از قول عباس ميرزا مينويسد:
«فرمودند: الحق وقتي بهتر از اين وقت براي جنگ روس نيست که با عثمانلو در محاربه هستند و اگرچه در اين سرحدات غالباند، اما در سمت روم ايلي و قرادنگيز کارشان پيشرفت ندارد و سپاهشان به ستوه آمده و خرجشان بسيار شده، گرفتاري کلي دارند». (23)
در نامههايي که از قائم مقام به طرف روسي درباره علاقهمندي ايران به مصالحه با همسايه شمالي در دست است، ميرزا به هر مناسبتي با پيش کشيدن اصول حُسنِ همجواري نظر امپراتور و کارگزاران دولت روسيه را براي مصالحه اي عادلانه جلب و بر مراتب ضرورت صلحطلبي ايران تأکيد کرده است. او در اين نامهها، به تصريح، ميگويد که ايران طعم تلخ دشمني با روسيه و مزه شيرين دوستي با آن دولت را چشيده است و، از اين رو، علاقه اي به از سر گرفتن دشمني با همسايه شمالي ندارد، اما قائم مقام و مخدوم او، عباس ميرزا، ميدانستند که، در دوران جديد، جنگ و صلح نسبت پيچيده اي با يکديگر دارند. همچنان که هيچ جنگي نميتواند لاجرم به صلحي ختم نشود، هيچ صلحي نيز وجود ندارد که مقدمه جنگي ديگر نباشد. قائم مقام، در نامه مورخ 25 ذيحجه 1242 از قرارگاه شاه به آصفالدوله، ميگويد که عباس ميرزا در نامهاي به حسن خان سالار، پسر آصفالدوله، نوشته بود که «فکري در نظر داريم!» و شاه که از ميرزا ابوالقاسم پرسيده بود «اين فکر چه خواهد بود؟» او پاسخ داده بود، «پيشنهادي در ضرب زدن روس دارند». فتحعلي شاه، در جهل به نسبت پيچيده صلح و جنگ، ميگويد که «يک طرف، از صلح ميگويند و يک طرف، سر جنگ دارند». قائم مقام، در پاسخ شاه، نظر او را به اين نکته جلب ميکند که «تا متارکه نشود، در دولتها عيب ندارد» که از صلح سخن بگويند و اسباب جنگ فراهم آوردند. (24) در مناسبات ميان دولتها از جنگ و صلح گريزي نيست، اما بديهي است که هر دولتي، آشکارا، از صلح سخن ميگويد و، در نهان، خود را براي جنگ آماده ميکند. در همان نامه مورخ رمضان 1244 به ميرزا موسي، قائم مقام مينويسد که در ملفوفه شاه حکم شده بود که اين عزم جنگ را از همه کسي پنهان بدارند، روس و انگليس و آذربايجاني، همه، قرار کار را بر صلح دانند تا دشمن به فکر کار اين طرف نيفتد، سپاه و استعداد کلي به اين سرحدات نفرستد و همچنان در خواب غفلت بماند تا عساکر رکاب همايون در اين مملکت مجتمع شود و يک بار، متوکلاً علي الله... اقدام به کار کنند. (25)
عباس ميرزا که دريافتي درست از نسبت پيچيده جنگ و صلح داشت، «اين فرمايشات ملوکانه» را از «واردات غيبي و الهامات الهي» دانسته بود و ميرزا ابوالقاسم نيز با نقل اين مطالب مينويسد که کارگزاران دارالسلطنه تبريز نيز «بر وفق امر و فرمان عمل کرده، هنگامه صلح و دوستي را با روسيه گرمتر» گرفتهاند. (26) اين تأکيد بر تدارک اسباب جنگ ضمن «گرمتر گرفتن هنگامه صلح» به معناي آن است که تنها با گرم نگاه داشتن تنور جنگ و تدارک اسباب جنگ ميتوان هنگامه صلح را گرمتر گرفت. دريافت عباس ميرزا و قائم مقام از اين نسبت پيچيده تدارک اسباب جنگ و فراهم آوردن مقدمات مصالحه از تصور درست آنان از وضع جغرافياي سياسي ايران در همسايگي با روسيه و عثماني، رابطه نيروها در داخلي و تحليلي از مناسبات با قدرتهاي بزرگ جهاني ناشي ميشد و آنان به اين نکته ظريف در الزامات همجواري با روسيه پي برده بودند که انتظار روزهاي بهتر در مناسبات با آن قدرت متجاوز خيال خامي بيش نيست. قائم مقام، در نامهاي از زبان عباس ميرزا به ميرزا موسي، به اين نکته خلاف آمد عادت اشاره ميکند که «در همسايگي روسي خبر خوش نميتوان يافت»، زيرا «جنگشان بلاست و صلحشان بلاتر!» از غفلت و، بدتر از آن، از تغافل، ضررهاي جبرانناپذيري به مصالح کشور وارد خواهد شد. قائم مقام، در دنباله همان مطلب مينويسد:
«بد نزديک شدهاند و بد بهانهجويي هستند. تا اندک غفلت شود، فوراً رخنه کلي به هم ميرسد که زيان و ضررش زياد از اين ضربهاي مشفقانه و ستم ظريفهاي اهل زمانه است». (27)
ديپلماسي جنگ و صلح
اين جغرافياي سياسي پرمخاطره و تعادل ناپايدار مناسبات سياسي با قدرت بزرگ و، البته، رابطه نيروها ميان دربار تهران و دارالسلطنه تبريز متغيرهاي بسياري را در سياستي که ميبايست عباس ميرزا و قائم مقام در پيش ميگرفتند، وارد ميکرد که تبيين منطق آن با نظم اخلاق خصوصي و پريشان گوييهاي ناشي ادب سدههاي متأخر نسبتي نميتوانست داشته باشد. زماني که در رجب 1244، اندکي پيش از قتل گريبايدوف، قرار بود عباس ميرزا و قائم مقام براي مذاکره درباره مصالحه با روسيه و تغيير برخي از مواد آن به سود ايران به سن پترزبورگ سفر کنند، ميرزا ابوالقاسم، در نامهاي به ميرزا موسي، به برخي از ويژگيهاي جغرافياي سياسي ايران و واکنشي که دارالسلطنه تبريز ميبايست به آن نشان دهد، اشاره کرده است. آن دو ميدانستند که «في الواقع، هرگاه چاره بعضي فصول، که در عهدنامه قبول کردهايم، نشود، زندگاني در مملکت ايران مشکل» خواهد شد. (28) بنابراين، ميبايد، در حد امکان، با توسل به هر وسيله اي، دست روسيه را کوتاه ميکردند. هدف از مسافرت عباس ميرزا و قائم مقام «تغيير برخي فصول و شروط اين عهدنامه» بود که به گفته ميرزا ابوالقاسم «هرگاه تغيير نکند زندگاني حرام است و، دائم، اوقاتها تلخ است»، زيرا از اينکه روسيه در هر يک از ولايات ايران کنسولي داشته باشد، «چه مفاسد بروز خواهد کرد و چه مرارتها عايد خواهد شد». قائم مقام، در همين نامه، از فرارسيدن موعد پرداخت دو کرور باقيمانده از خسارتهاي عهدنامه ترکمانچاي سخن به ميان آورده و گفته است که در دارالسلطنه تبريز پولي نمانده است، شاه آن مبلغ را نخواهد پرداخت و گرفتن آن از مردم نيز ممکن نيست. آنگاه، او به نکتهاي اشاره ميکند که به ظاهر به باورهاي اخلاقي و ديني او باز ميگردد و مينويسد که اگر آن دو کرور به موقع پرداخت نشود،«چنين تصور ميکنند که ايراني در وقت تنگ تعهد هر کاري را که بکند، همين که کارش گذشت و فراغتي يافت، فراموش ميکند، مغرور ميشود، به تعهد خود عمل نميکند». (29)
از مضمون ديگر نامههاي قائم مقام که به دست ما رسيده است، ميدانيم که عباسر ميرزا و ميرزا ابوالقاسم از هر بهانهاي براي عدم پرداخت يا تأخير آن استفاده ميکردند، چنانکه قائم مقام، به عنوان مثال، درباره اصرار طرف روسي براي دريافت بخشي از خسارت و بهانهاي که او براي عدم پرداخت ميآورد، به بهرام ميرزا مينويسد:
«فدوي، آخرالامر، گفتم اين روزهاي تعزيه نميتوانم به شما جواب بدهم، بايد بماند بعد از عاشورا»، اما در دنباله همان مطلب ميافزايد که «مراد از تعويق آن بود که [به] طرز خوش پاي ايلچي انگليس را به ميان بياوريم، بلکه، ان شاء الله، به همين پنجاه هزار تومان... بگذرد». (30)
به ملاحظات به ظاهر اخلاقي قائم مقام از اين واقعيت رابطه نيروهاي سياسي ناشي ميشد که «همسايه پر زور» است و بايد با تظاهر به رعايت اصول اخلاقي هر بهانهاي را براي مداخله از دست او گرفت. قائم مقام مينويسد:
«ديگر معلوم است که همسايه پر زور هرگاه کسي را اين طور به جا بياورد، چه نوع رفتار خواهد نمود». (31)
مجموعه اشارههاي قائم مقام به نسبتهاي پيچيده در مناسبات سياسي، که به تفاريقي در منشات و نامههاي او امده، ناظر بر اين اصلي در بينش سياسي ميرزا ابوالقاسم است که در مناسبات با ديگر دولتها تأمين صلاح دولت يگانه معيار سياست است. جنگ، به عنوان «ادامه سياست با ابزارهاي متفاوت»، و سياست خارجي، به مثابه ادامه سياست داخلي، از اين حيث در بينش سياسي قائم مقام از جايگاهي پراهميت برخوردار است که در آن شرايط تاريخي که ايران در «آستانه» دوران جديد قرار گرفته بود، و در همجواري با سه قدرت عثماني، روسيه و انگلستان، ايستادن در آن «آستانه» و تأمين صلاح دولت با صرفِ صلحطلبي ممکن نميشد. عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم، به هر مناسبتي، در جنگ و در صلح، به مردي يا نامردي، به ننگ يا به نام، براي حفظ تماميت ارضي ايران بر تأمين صلاح دولت تاکيد کردهاند. قائم مقام، در دستورالعمل عاليجاه نظرعليخان در 1240، قاعده تسليط و يد را -که منافع ايران را تامين ميکرد- در تعيين قلمرو سرزميني ايران جاري ميداند و مينويسد:
«مملکت ايران چون مال شاه ايران است و تصرف شاه ايران، کلاً در مال و ملک خودش ظاهر است، و کف خاکي از اين تصرف بيرون نيست ... و به اين حساب، در هر جاي موغان يا جاي ديگري از اين سرحدات، اگر آدم دولت ايران هيچ عبور نکرده، يا خراب و باير باشد، همين که از دولت روسي تصرفي در آن نشده، مال اين طرف است».
و ميافزايد که از آنجا که تصرف ايران ثابت است، «دليل و بينه نميخواهد»، برابر مدلول قاعده البيّنهُ للمدعي، دولت روسيه بايد «بينه و شهود» بياورد. اينکه ما ملک ايران را باير گذاشته و ساکنان آنجا را کوچاندهايم، دليل نميشود که «از تصرف ما بيرون رفته باشد». (32)
جنگاوران صلح
تکرار ميکنيم که عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم، جنگاوراني صلحطلب بودند، در صلح اسباب جنگ فراهم ميآوردند، از همه امکانات صلحآميز براي رسيدن به صلحي عادلانه سود ميجستند، اما هرگز جنگ را فراموش نميکردند. قائم مقام، با اقتداي به ميرزا بزرگ، قائم مقام اول، در مناسبات با عثماني، پيوسته، بر پيوندهاي ديني و فرهنگي با ترکان تأکيد داشت و چنانکه از مضمون نامههاي چندي که از او درباره اختلافات دو کشور در دست داريم، ميتوان دريافت، اين نکته را به آنان يادآوري ميکرد که از سرگيري جنگ ميان دو دولت مسلمان جز به سود ديگر قدرتهاي منطقه تمام نخواهد شد. قائم مقام، در نامه اي به رئوف پاشا، والي ارزنهالروم، مينويسد که مانند «والد مرحوم»، اهتمامي تمام به حفظ صلح «ميان دو دولت اسلام» دارد و «تخلف از سائقه و طريقه او نکرده» است تا اين «موافقت و اتحاد باعث کوري چشم حُسّاد دو دولت جاويد بنياد باشد»، اما نظر رئوف پاشا را به اين نکته نيز جلب ميکند که طرف عثماني «پيغامهاي دوستانه... و اعلامهاي مصلحانه» را به خطا «دليل ضعف و فتور دولت جاويد مدار» ميداند. آن پيغامهاي دوستانه را از اين حيث ارسال کردهايم که «وقت بسيار تنگ است» و اگر «تعجيل در اين امر نشود، عن قريب، خونها ريخته خواهد شد» و ميافزايد که از هر طرف خون ريخته شود، «خون مسلمان است و خلاف رضاي خاتم پيغمبران». (33)ميرزا ابوالقاسم در امر پرمخاطره سياست هيچ سخني را از سر بازيچه نميگفت و پيغامهاي صلح او با پشتوانه تدارک اسباب جنگ ارسال ميشد. قائم مقام، در نامه مورخ ربيع الثاني 1243، از زبان عباس ميرزا به فتحعلي خان رشتي، که پس از فتح تبريز و ورود ژنرال پاسکوويچ به اين شهر مأمور مذاکره با سردار روسي بود، به نکتههاي ديگري درباره نسبت پيچيده جنگ و صلح اشاره ميکند و يادآور ميشود که گاهي «تکليف صلح ... اشدِّ از تحمل جنگ است»، زيرا «در اين صلح، آنچه نيست، در مدت کم مطالبه ميشود و در جنگ، آنچه هست، همان را بايد داد». قائم مقام، در سبب ترجيح تحمل جنگ به تکليفِ صلح، که در صورت شطحي بيان شده است، ميآورد که «در جنگ، اگرچه بيصرفه باشد، ليکن اقلاً تکليفِ فوقِ طاقت در ميان نيست». طرف روسي، با تکليف صلح، «فوقِ طاقت در مدت قليل» ميخواهد که امري عظيم است و به گونهاي تکليف صلح ميکند که «اولياي دولت علّيه تحميل جنگ را آسانتر از قبول تکليف صلح» ميدانند. (34) آنگاه، قائم مقام واپسين سخن را نيز ميافزايد:
«اين مراتب را ما براي گذشتن کار صلح مينويسيم. اين را هم ميداند که هر کس هر چيز آسانتر است، آن را انتخاب ميکند. بعد از آنکه قبول تکليف صلح مشکلتر شد، اگر فرضاً استعداد جنگ هم نباشد، هم چاره جز جنگ و زحمت بندگان خدا چه خواهد [بود]. مشهور است:
غريق ارچه نميداند شنايي *** زند تا ميتواند دست و پايي» (35)
تنش بين سلطنت و وزارت
باري، تدبير جنگ و تدارک اسباب آن، به گونهاي که از منشآت و نامههاي قائم مقام اشارههايي به آن ميآوريم، مهمي بود که در دارالسلطنه تبريز برعهده عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم گذاشته شده بود. آن دو، در خط مقدم جبهه نبرد با سپاهيان روسي، در رويارويي با سياست تجاوزگرانه و سلطهطلبانه همسايگان شمالي و جنوبي و در پيکار با دسيسهچينيهاي دربار تهران و بيرسميهاي شاه و کارگزاران دربار او، اگرچه، در برابر دشمن، حلاجوار، صورت به خون ميشستند، اما از دو سو «ضرب» ميديدند و جز در نامههاي خصوصي دم بر نميآوردند. دربار تهران همه تيرهايي را که در ترکش داشت، نثار عباس ميرزا ميکرد. کار به جايي رسيد که قائم مقام، در نامه مورخ رمضان 1242، اندکي پس از شکست گنجه، از زبان نايبالسلطنه به معتمدالدوله نوشت «به خدا که هرگاه ما اين طورها را به خواب ميديديم، هرگز پايمان را ميان اين کار نميگذاشتيم!» و اين عبارت کوتاه را درباره عسرت عباس ميرزا افزود که «انصاف بده! يک تن تنها و چند شهر خراب و در ميان زد و خورد روس و طعن و ضرب ايران چه کنيم؟» (36) در اين نامه اشارهاي به اين نکته آمده است که سال پيش، عباس ميرزا با سپاهيان خود تا دروازههاي تفليس پيش رفته بود، اما با مرگ فرمانده عمليات محاصره آن شهر به نتيجه مطلوب نرسيده بود، ولي شاه، که مشکلات کار را در نمييافت، «فحش و دشنام» نثار عباس ميرزا کرده بود که در نامه اشارهاي به آن آمده است. پاسخ نايب السلطنه اين بود که «رويس اين قدر قاهر و قوي نيست که مردم شهرت ميدهند»، اما بر اثر بيمبالاتي شاه و دربار تهران «کار به قاعده و رويه» ممکن نميشود و «اسباب کار به وقت» نميرسد. سال پيش سپاهيان روسي «از باکو و قبّه در رفتند» و «قضايي آسماني بود» که سردار قشون ايراني، اميرخان، «به شهادت رسيد» و «قشون برگشت». (37) موضع شاه و دربار تهران در قبال امکان صلح و ادامه جنگ روشن نبود؛ عباسي ميرزا، به شرط فراهم شدن اسباب، پايداري در برابر سپاه روسيه را ممکن ميدانست، از متعمدالدوله ميخواست:«جواب رقيمه را زودتر، راست و پاک»، به او بنويسد تا «بدانيم که امر صلح يا جنگ اين دشمن را امسال از ما ميخواهند» و «يک بار هم به عرضهاي ما چندان اعتبار ميفرمايند که خدمت خودشان از پيش برود يا نه؟» (38)
شاه، که نه سياست ميدانست و نه از مناسبات ميان دولتها بويي برده بود، براي تن زدن از تدارک اسباب، به اختلافهاي دروني حاکميت روسيه و عزل برخي از سرداران روسي دلبسته بود، اما قائم مقام، در رمضان 1242، از زبان عباس ميرزا، که با «قحطي خوراک و گراني نرخ و خالي بودن انبارهاي قلعهها و شهرها» دست به گريبان بود، به آصفالدوله مينوشت که «بعد از آنکه ايروان رفت، آذربايجان ماند، و همين که آذربايجان نماند، عراقي به کاري بر نميخورد». پس، تا فرصت يکسره از دست نرفته است، فکري بايد کرد «که کار از دست نرود» و خلاصه اينکه «امروز، وقت تعطيل نيست. اگر تعجيل وقتي دارد، حالاست و بس! هر چه تا حال تأخير و اغفال شد، بس است»، زيرا «کار از قول ما گذشت که باور نکنيد؛ به فعل روسي رسيد که نميتوان باور نکرد.» قائم مقام اين نامه را زماني مينوشت که سپاهيان روسي از سه جبهه به «مملکتگيري» ميآمدند، در حاليکه شاه به نزاع امپراتور روسيه با برادر خود و به نشانههايي چشم دوخته بود که ميبايست «از پرده غيب ظهور» ميکرد، اما به گفته قائم مقام «هيچ عقلي باور» نميکرد و «هيچ عاقلي گمان» نميبرد. (39) قائم مقام، در همان نامه، خطاب به آصفالدوله، فرزند ديگر شاه و برادر عباس ميرزا، مينويسد:
«اقلاً آن جناب، که در پايه وزارت اعظم و بر ساير احفاد ارباب مصلحت مقدم است و در مهمات ما و امور اين سرحد دخالت کليه و وکالت خاصه دارد، بايد گوش به اين سخنان نکند و به اميد اين موجبات پشت به بالش آسايش ندهد. فکري بايد بکند که امروز به کار آيد. توپ و تفنگ هند و امداد لندن و وساطت صلح عثماني و انگليس به کار امروز نميآيد... امروز، که دشمن از دو طرف به دو قلعه و از يک طرف رو به ولايت بي قلعه ميآيد، دامن همت بر کمر بايد زد و از پول و قشون و توپ و تفنگ مضايقه نکرد و ايستاد و زد و خورد و به فضل خدا دشمن را از پيش در کرد و از هيچ لطمه و صدمه باک نکرد». (40)
جمعبندي
«آميزشِ» قائم مقام و رجال دارالسلطنه تبريز با شاه و کارگزاران دربار تهران، پيوسته، «الفتِ موج و کنار» بود. ميرزا ابوالقاسم، که «ضرب خورده» «عمل ديوان» بود و «ضرب خورده» در آن بسيار ديده بورد، آن را «کار خونخوار» توصيف ميکرد و، مانند خواجه نظامالملک پيش از او، از تبار وزيران «نهاد» به شمار ميآمد. سبب اينکه در سخنان تاريخنويسان دوره قاجار در توجيه قتل قائم مقام و اميرکبير مطلب قابل اعتنايي وجود ندارد، اين است که، در فقدان انديشه تاريخي، آنان تصور روشني از تنشهايي که در تاريخ دوره اسلامي ايران ميان دو نهاد سلطنت و وزارت وجود داشت، پيدا نکردند. در اين دوره، سلطنت عمدهترين نهاد نظام سياسي ايران به شمار ميآمد، اما در دورههاي کوتاهي وزيراني نيز پا به عرصه وجود ميگذاشتند که کوشش ميکردند وزارت را به عنوان نهادي در کنار سلطنت، اما در استقلال نسبي از آن، به نهاد متولي حوزه مصالح «ملّى» تبديل کنند. چنين کوششهايي به ويژه با خواجه نظامالملک طوسي در فرمانروايي سلجوقيان و خواجه رشد الدين فضلالله همداني در عصر مغولان آغاز شد. در دوره قاجاريه نيز قائم مقام و اميرکبير با دريافت ويژهاي که از جايگاه نهاد وزارت پيدا کرده بودند، کوشش کردند حوزه وزارت را به عنوان نهادي مستقل از نهاد سلطنت سامان دهند. ميرزا ابوالقاسم و ميرزا تقي خان، که در آغاز دوران جديد تاريخ ايران، به فراست، به برخي از ويژگيهاي ظريف، اما پيچيده سياست جديد التفات پيدا کرده بودند، جدايي و استقلال نهاد وزارت از سلطنت را از الزامات اصلاح اساسي نظام سياسي ايران ميدانستند. کوششهاي آن دو رجل تاريخ معاصر ايران از اين حيث اساسي و بيسابقه بود که، به تعبير نظامي عروضي، آن دو «خواجه ديري بود تا در اين بند» بودند که وزارت را به عنوان نهادي جديد سامان دهند. با فرمانروايي قاجاران و به ويژه به دنبال شکست ايران در جنگهاي ايران و روس، تنش ميان دو نهاد سلطنت و وزارت شدتي بيسابقه پيدا کرد و به هر مناسبتي نيز که بحراني پديدار ميشد، شکاف ميان آن دو ژرفاي بيشتري پيدا ميکرد. پيشتر به وجوهي از تنشي که در جريان جنگهاي ايران و روس ميان دربار تهران و دارالسلطنه تبريز وجود داشت، اشاره کردهايم. در نوشتههاي برخي از رجال اين دوره نيز اشارههاي روشنگري به اين تنش آمده است. به عنوان مثال، ميرزا محمدصادق وقايعنگار، در يادداشتهايي که از اين جنگها تهيه کرده است، به صراحت، دو نظام متفاوت دربار تهران و دارالسلطنه تبريز را در برابر يکديگر قرار داده و دربار تهران را کانون تباهي دانسته است. او، با توضيحي درباره علل و اسباب شکست ايران در جنگهاي ايران و روس، ساختار قدرت و مناسبات درون دربار تهران را از مهمترين آنها ميداند و مينويسد:«امر ديگري که در اين شکست عامل مهمي به شمار ميرفت، عياشي شاه، غفلت شاهزادگان و دوئيّت امراء و درباريان بود» (41)
و در ادامه همان فقره، از باب نتيجهگيري از بحث درباره علل و اسباب شکست ايران، ميافزايد:
«در تمام دوران جنگ، مرکز فساد، دربار و محل پيشرفت و فتوحات عساکر مملکت، [ميدان جنگ] بود، زيرا عساکر ايراني با اينکه از حيث وسايل جنگي به پاي سربازان روسيه نميرسيدند، اما باز هم در ميدانهاي جدال و جنگهاي طولاني پيروز و فاتح بودند». (42)
دارالسلطنه تبريز، به تعبيري که از قائم مقام درباره عباس ميرزا آورديم، از دو سو، دربار تهران و همسايگي با روس، ضرب ميديد و ضربديدگي را سببي جز اين نبود که نظام عباس ميرزا، ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم در دارالسلطنه تبريز ايران را در «آستانه» دوران جديد قرار ميداد، آن «بساط کهنه» را بر هم ميزد و بيم آن ميرفت که «طرحي نو» در افکند. تا زماني که عباس ميرزا زنده بود، سپر بلاي خوبي براي قائم مقام به شمار ميرفت، اگرچه همان زمان نيز تيغ دشمنان ميرزا هرگز در نيام نماند، با مرگ نايب السلطنه، ميرزا ابوالقاسم تنها ماند و به فرمان محمد شاه در کوشکي از دربار تهران به قتل رسيد.
پينوشتها:
1- پژوهشگر آزاد علوم سياسي.
2- قائم مقام در نامهاي به برادر خود در بازگشت به تبريز، پس از دورهاي که از کار بر کنار شده بود، مينويسد: «شعر و تاريخ تبريز حرف توپ و سرباز است و آيه و حديثش جهاد و غزاي قزاق وصالدات!» به نقل از: خان ملک ساساني، سياستگران دوره قاجار، تهران: شرکت سهامي فردوسي، 1346، ج دوم، ص 9.
3- ابوالقاسم قائم مقام فراهاني، منشآت، پيشين، ص 43.
4- همان، ص 13.
5- ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، نامههاي پراکنده قائم فراهاني، بخش دوم در نامههاي مربوط به مأموريت گريبايدوف در ايران»، به کوشش: جهانگير قائم مقامي، تهران: بنياد و فرهنگ ايران، 1359، ص 67.
6- همان، ص 68.
7- همان، ص 138.
8- همان، ص 84.
9- همان، ص 30.
10- همان، ص 45.
11- همان.
12- همان، ص 71.
13- همان، ص 112.
14- همان، ص 174.
15- آنچه در برخي نوشتههاي نه چندان دقيق در اين باره از قائم مقام نقل کردهاند، اگر درست بوده باشد، قرينهاي بر نهايت هوشمندي اوست. البته، با درايتي که در ميرزا ابوالقاسم سراغ داريم، بعيد نميدانيم که اين استدلال از او صادر شده باشد. نوشتهاند که در اواخر سال 1241، زماني که مناسبات ايران ور روسيه بار ديگر تيره شد، فتحعلي شاه نشستهايي را با حضور عباس ميرزا و قائم مقام، که معزول در تهران به سر ميبرد، براي رايزني درباره جنگ تشکيل داد. در جريان آن مذاکرات قائم مقام سکوت اختيار کرده بود و آنگاه که شاه با اصرار از او خواست نظر خود را بيان کند، قائم مقام، با اشارهاي به نسبت درآمدهاي مالياتي دو کشور ايران و روسيه -شش کرور در برابر ششصد کرور- گفته بود که «مطابق علم حساب، کسي که شش کرور مايه دارد، با شخصي که شش صد کرور ثروت دارد، نميتواند، جنگ کند و لابد بايد با او از در صلح درآيد». اين مطلب را ميرزا عبدالوهاب قائم مقامي در شرح حالم ميرزا ابوالقاسم آورده است و چون آن منبع در اختيار نبود، به نقل از مقاله زير آورديم: قائم مقامي، (تاريخ ولادت قائم مقام)، قائم مقام نامه، به کوشش: محمد رسول دريا گشت، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، 1377، ص 122. قاسم غني، با نقل اين مطلب در يادداشتهاي خود، مينويسد که با شنيدن اين پاسخ، «شاه متغير شد و دشمنان قائم مقام او را به دوستي با روسها متهم ساختند. باري، دوباره معزول شده و او را به مشهد تبعيد نمودند که در مشهادت اين شعر را گفته: «اي واي به من که يک غلط گفتم، از گفته خود پشيمانم / در ملک رضا نشستنم خوشتر، از گوشه خانههاي ويرانم». قاسم غني، يادداشتهاي دکتر قاسم غني، ج نهم، به نقل از: قائم مقام نامه، پيشين، ص 231.
16- ابوالقاسم قائم مقام فراهاني، نامههاي پراکنده قائم مقام فراهاني، پيشين، بخش يکم، ص 118.
17- همان، بخش دوم، ص 48.
18- همان، ص 64.
19- همان.
20- همان، ص 63؛ قائم مقام اصطلاح «در کردن» را از گويش اراک به معناي باطل کردن گرفته است.
21- همان، ص 65.
22- همان.
23- همان، صص 70-69.
24- همان، صص 61-60.
25- همان، ص 70.
26- همان.
27- همان، ص 129.
28- همان، ص 46.
29- همان، ص 44.
30- همان، ص 178.
31- همان، ص 44.
32- همان، ص 82.
33- ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني، «دو نامه از ميرزا ابوالقاسم قائم مقام»، به کوشش: محمدرضا نصيري، آينده، تهران: سال يازدهم، ش 3-1، 1364، صص 145-143.
34- ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني، نامههاي پراکنده قائم مقام فراهاني، بخش يکم، پيشين، صص 163-162.
35- همان، ص 163.
36- همان، ص 79.
37- همان، ص 80.
38- همان، ص 81.
39- همان، صص 92-90.
40- همان، ص 91.
41- ميرزا محمدصادق وقايع نگار، تاريخ جنگهاي ايران و روس، به کوشش: آذر و امير هوشنگ آذر، تهران: آهنگ سروش، 1369، ص 297.
42- همان، صص 298-297.
منابع :
آدميت، فريدون، مقالات تاريخي، تهران: انتشارات شبگير، 1353.
اعتمادالسلطنه، محمد حسن خان، صدرالتواريخ، به کوشش: محمد مشيري، تهران: انتشارات وحيد، 1349.
ساساني، خان ملک، سياستگران دوره قاجار، ج نخست، تهران: طهوري، 1338؛ ج دوم، تهران: شرکت سهامي فردوسي، 1346.
قائم مقام فراهاني، ميرزا ابوالقاسم، «دو نامه از ميرزا ابوالقاسم قائم مقام»، به کوشش: محمدرضا نصيري، آينده، تهران: سال يازدهم، شمارههاي 1 تا 3، 1364.
قائم مقام فراهاني، ميرزا ابوالقاسم، منشأت قائم مقام، به کوشش : سيد بدرالدين يغمايي، تهران: انتشارات شرق، 1373.
قائم مقام، ميرزا ابوالقاسم، نامههاي پراکنده قائم مقام فراهاني، بخش يکم: نامههاي مربوط به جنگهاي ايران و روسيه، به کوشش: جهانگير قائم مقامي، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1357.
قائم مقام، ميرزا ابوالقاسم، نامههاي پراکنده قائم مقام فراهاني، بخش دوم: نامههاي مربوط به مأموريت گريبايدوف در ايران و مسائل ديگر در روابط ايران و روسيه، به کوشش: جهانگير قائم مقامي، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1359.
قائم مقامي، «تاريخ ولادت قائم مقام»، قائم مقام نامه، به کوشش: محمد رسول دريا گشت، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، 1377.
هدايت، رضاقلي خان، روضه الصفاي ناصري، تهران: اساطير، ج دهم، 1380.
وقايعنگار، ميرزا محمدصادق، تاريخ جنگهاي ايران و روس، به کوشش: حسين آذر و اميرهوشنگ آذر، تهران: آهنگ سروش، 1369.
منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر؛ (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد هشتم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.