منار ابراهيمي (2)
نسبت دين و سياست
از ديدگاه شکيب ارسلان، توطئهچينيان استعمارگر و دشمنان اسلام ادعا ميکنند که اروپا به طور کامل دين را از سياست جدا کرده است و تنها مسلمانان هستند که دين را با سياست ممزوج کرده و به حکومت صبغهي ديني بخشيدهاند. از نظرگاه آنان، مسلمانان به تحولات نوين جهاني که از جمله مهمترين آنها جدايي دين از سياست ميباشد، هيچ توجه و اشرافي ندارند. خيلي از مسلمانان اين برداشت و اعتقاد غلط را باور کرده و به آن ايمان آوردند. آنها باور کردند که حکومتهاي اروپايي از هر گونه گرايش دوري گزيده و به دين مسيحيت اهتمام نميورزند. در جهان اسلام نيز اين عقيدهي غلط توسط مصطفي آتاتورک به منظور دور کردن تدريجي ملت ترک از عقيدهي اسلامي و زبان عربي، ترويج و تبليغ شد. وي همانگونه که به اشتباه فکر ميکند که دين مسيحيت از حکومتهاي اروپايي دور گشته است، اين شيوه را در ترکيه دنبال نمود و به مبارزه با هر گونه آداب و شعاير اسلامي پرداخت. (3)شکيب ارسلان از ملت مسلمان ترکيه دفاع ميکند و اظهار مينمايد که ترکها از الغاء شريعت اسلامي و ديگر اقدامات اسلامي ستيز آتاتورک راضي و خشنود نيستند. آنها هنوز به دين مبين اسلام اعتقاد دارند. اجراي آداب و شعاير اسلامي در استانبول بهترين مدرک براي اثبات اين مدعاست. اما از سوي ديگر ارسلان هشدار ميدهد که اگر اين حکومت غيرديني به مدت طولاني در ترکيه باقي بماند و نسلهاي آينده بر اساس نظام آموزش غيرديني تربيت گردند، ملت ترکيه ديگر نميتواند به دين اسلام متمسک و معتقد باشد. (4)
شکيب ارسلان با ذکر مثالهاي متعدد اظهار ميکند که دولتهاي اروپايي ارتباط خود با دين را قطع نکردهاند، بلکه دايم در پي اين هستند که گرايش خود به دين مسيحيت را نشان دهند. وي اعتقاد دارد که جدايي دين از سياست در اروپا تنها در زمينهي اداري صورت گرفته است. اينکه دولتهاي مدرن به امور ديني که شهروندان به ميزان زياد تحت تأثير آنها هستند؛ اهتمامي نداشته باشند، چندان معقول به نظر نميرسد. دولتي که به امور ديني رعاياي خود توجهي نداشته باشد از نظر سياسي يک دولت ناآگاه و جاهل به شمار ميآيد. در غرب، بين دين و سياست يک جدايي اداري وجود دارد، به طوري که هر کدام از آنها ادارات و سازمانهاي مخصوص به خود دارند، ولي مرجعيت تمام اين سازمانها و ادارات به حکومت باز ميگردد و اين امر با وضعيت موجود در جهان اسلام چندان تفاوتي ندارد. به طور خلاصه ميتوان گفت جدايي دين از سياست در اروپا و ديگر کشورهاي متمدن به معني اهمال دين و دور کردن حکومت از مذهب نميباشد، زيرا که حکومتها نمايندگان ملتها به حساب ميآيند و ملتها نيز حکومتها را تکوين ميبخشد و مادامي که ملتها اروپا و آمريکا مسيحي ميباشند، بنابراين حکومتهاي اين دو قاره نيز همه مسيحي و ملتزم به اصول اين دين هستند. (5)
مهمترين دلايلي که شکيب ارسلان براي صحت گفتههاي پيشين خود ارائه ميکند و تمسک و تعصب اروپاييها به مسيحيت را نشان ميدهد، سرمايهگذاري گستردهي غربيها روي طرحهاي تبليغات ديني مسيحيت و تلاش براي مسيحي کردن ملتهاي ديگر ميباشد. (6) وي اين سؤال را مطرح ميسازد که اگر دولت فرانسه به دين و مذهب مسيحيت هيچ اهتمامي نشان نميدهد، پس اين همه تلاش براي مسيحيسازي بربرهاي مسلمان چيست؟ اين طرحهاي گسترده براي مسيحي کردن علويان سوريه به منظور دور ساختن آنها از وحدت با بقيهي مردم سوريه چيست؟ (7)
شکيب ارسلان حکومت ترکيه که خود را يک حکومت غير ديني و مقيد به سکولاريسم اعلام کرده است، مورد انتقاد قرار ميدهد. ولي اظهار ميکند: معناي اين امر استقلال و جدايي حکومت و دين از همديگر و برابري آنها در اين استقلال ميباشد به طوري که هر کدام از آنها در کار يکديگر دخالت ننمايند. اين برابري علاوه بر اينکه مورد تأييد اسلام نيست، غير مسلمان هم به آن راضي نميشوند. حکومت ترکيه با اقدامات خود، اين اعتقادات را نقض ميکند و زير پا ميگذارد. اين امر هنگامي صورت ميگيرد که اين حکومت هر روز در امور ديني دخالت ميکند. از ديد شکيب ارسلان حکومت ترکيه به منظور هماهنگي بيشتر با دين خود، امور ديني را به رهبران و پيشوايان ديني واگذار نمايند. به نظر ميرسد که دخالت حکومت در امور ديني از نظر حکومت ترکيه امري متناقض به حساب نميآيد، زيرا که آنها دين را تحت سلطهي حکومت قرار دادند. جدايي دين از سياست به نتايجي فراتر از برابري حکومت و دين و استقلال آنها ميانجامد. سياستي که حکومت در هنگام جدايي در پيش ميگيرد و دين از آن دوري ميکند به زير سلطه قرار گرفتن دين توسط حکومت منجر ميگردد. اين امر با عزت دين اسلام که برتر از هر چيز ديگر قرار ميگيرد، منافعي ميباشد. (8)
جدايي دين از سياست، در مورد دين اسلام بيش از اديان ديگر مضر و زبانآور است، زيرا که دين اسلام تنها در عبادات منحصر نميگردد بلکه احکام زيادي در مورد معاملات، مجازات، دادگاهها، وزارت و مجلس داراست. بنابراين دين اسلام، دين عبادت، شريعت، حکومت و داوري ميباشد. دخالت اسلام در تمام شئون جامعه از نظر مبلغان سکولاريسم به عنوان يک عيب بزرگ مطرح ميشود و بزرگترين دليل از نظر آنان بر لزوم جدايي اسلام از سياست ميباشد. در حالي که اين مزيت دين اسلام است که آن را بالاتر از اديان ديگر قرار ميدهد و بزرگترين مانع براي جلوگيري از سکولاريسم به حساب ميآيد. حکومتي که قوانين شريعت الهي را رعايت ميکند در اجراي قانون تدوين شدهي بشري نيز عدالت را مد نظر قرار ميدهد، زيرا خود را تحت سلطهي شخصي خداترس قرار داده است. در حالي که در حکومتهايي که به خدا ايمان ندارند، قوانين بشري هم مغفول ميماند. (9) او به خصوص قواعد قرآن را «استوارترين سد در برابر استعمار» (10) در کشورهاي اسلامي ميداند.
در غرب هم قانوني وجود ندارد که متأثر از دستورات مسيحيت و قانونگذاري رومي نباشد و اين خطاست اگر بگوييم که تمام قوانين اروپايي برگرفته از قانونگذاري انساني صرف ميباشد و اصول ديني در آن راه نيافته است. به طور کلي ميتوان گفت تمام قوانين تدوين شدهي بشري از اصول ديني گرفته شده است و تنها قوانين اسلامي اين گونه نيستند. بنابراين سکولاريسم حتي در غرب نيز بيمعني ميباشد. (11) شکيب ارسلان به همين دلايل، مسلمانان را دعوت به «تمسک به قرآن، عقيده، بنيانهاي تمدني، زبان عربي و آداب و زندگي شرقي» (12) ميکند و يادآوري مينمايد که دور ماندن مسلمانان از اصول و ريشهها سبب عقبافتادگي فزونتر خواهد بود.
ارسلان، صرفنظر از تمامي آسيبهايي که غرب با مداخلهي نظامي و سياسي در شرق به بار آورده است، نقش تمدن غربي در انجام اصلاحات در شرق را مضر ميداند زيرا معتقد است تمدن در هر منطقه متناسب با نيازها و احساسات مردمان در همان منطقه است و اصرار به اصلاح مردمان در يک تمدن به وسيلهي يک تمدن «در معنا و حقيقت بدبختي آنان را در ماديات و معنويات بيشتر خواهد کرد». (13)
کمونيسم و سوسياليسم
شکيب ارسلان از همان ابتدا به اين دريافت رسيد که اصول کمونيسم و سوسياليسم خطر بزرگي براي جهان اسلام محسوب ميشوند. وي تأکيد نمود که کمونيسم به هر صورت اصول خود را در سرزمينهاي اسلامي تبليغ خواهد نمود، حتي اگر دولتهاي استعماري مانع از نفوذ آن به شرق شوند. سرزمينهاي اسلامي در حال حاضر از سوي اين خطر بزرگ تهديد ميشوند. مسلمانان به جز يک عدهي خاص زکات را فراموش کرده و در فرايض ديني کوتاهي مينمايند. بنابراين امروزه خطر سوسياليسم آنها را به شدت تهديد ميکند. (14)اصول سوسياليسم اگر در ميان يک ملت رايج گردد، روح کينهجويي و دشمني را برانگيخته و باعث جنگ طبقاتي و انشقاق ميشود. يکي از خطرناکترين ويژگيهاي سوسياليسم اين است که جاي اعتقاد ديني را ميگيرد. سوسياليسم همانند اسلام، قوميت و نژاد را نفي ميکند. همان گونه که يک مسلمان بدون در نظر گرفتن قوميت و نژاد بايد برادر مسلمان خود را قبول نمايد، يک سوسياليست نيز بايد با سوسياليستهاي ديگر فارغ از مليت و نژاد همبستگي نشان دهد و برتري دادن مليگرايي بر سوسياليستهاي ديگر فارغ از مليت و نژاد همبستگي نشان دهد و برتري دادن مليگرايي بر سوسياليسم در نزد آنها مانند برتري دادن مليگرايي بر اسلام ميباشد. (15)
از ديدگاه شکيب ارسلان، در شريعت اسلامي اصول سوسياليسم والا و با ارزشي وجود دارد که با اصول معروف سوسياليسم در اروپا کاملاً فرق ميکند. اصول سوسياليسم در اسلام والاتر و متينتر است و مسلمانان بايد التزام خود به اين اصول را نشان دهند، زيرا در اروپا اصول سوسياليسم، بشر است که آنها دربارهي آن به توافق رسيدند، در حالي که در اسلام دستورات موجود، الهي است و مسلمانان براي اداي واجبات مسلماني خود ناگزير از اجراي اين دستورات ميباشند. زکات در تمام انواع خود وحدت و همبستگي جهان اسلام را در برابر خطر سوسياليسم حفظ ميکند به شرطي که دولتهاي اسلامي فريضهي زکات را که يکي از ارکان دين اسلام است، پاس دارند و يا يک ادارهي مخصوص وجود داشته باشد که چگونه دريافت و اتفاق آن را بر عهده بگيرد. در آن صورت هر گونه فقر و نيازمندي در جامعهي اسلامي از بين ميرود و تضاد طبقاتي کاهش مييابد، همچنين امکانات بهداشتي، امدادي و آموزشي مهيا ميگردد. با اين حال اگر سوسياليسم به کشورهاي اسلامي نفوذ پيدا کند، هياهو، جنجال و شکاف در جهان اسلام به وجود نخواهد آمد، بلکه ورود سوسياليسم باعث احياء ارکان دين اسلام يعني زکات خواهد شد. (16)
شکيب ارسلان با اين اعتقاد کمونيستها که دين افيون تودههاست، به شدت مخالفت ميکند و اظهار ميدارد که اين ادعا که اسلام مبتني بر خضوع در برابر قدرت برتر بشري است، يک ادعاي گزاف و بيهوده ميباشد. اسلام، انسانها را به چيزهايي دعوت کرده و از چيزهاي ديگر نهي نموده است که اگر کسي بخواهد مسلمان باقي بماند، بايد اين امر و نهي را رعايت کند. اسلام تنها در اموري که خطري وجود اسلام را تهديد نميکند، تقيه را سفارش ميکند. اگر اسلام تسليم در برابر قدرت برتر بشري را سفارش ميکرد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر قريش قدرتمند ايستادگي و مقاومت نميکرد. اسلام مبتني بر عزت و عدم اعتنا به زندگي دنيوي و مال ميباشد و قرآن مملو از اين سفارشات است. (17)
از ديدگاه شکيب ارسلان دين براي نوع بشر ضروري است و انقلابهاي کفر و الحاد مانند فوارهاي هستند که اکنون در اوج به سر ميبرد، ولي پس از آن فرومينشيند. گرايشهاي الحادآميز که جوامع انساني را تهديد ميکنند عوارض زودگذر دارند و نميتوانند به صورت فراگير درآمده و دوام و استمرار پيدا کنند. اين گرايشها نميتوانند جاي عقايد ديني را بگيرند. تاريخ بشر به وفور شاهد چنين جرياناتي بود که در نهايت نابود گشته و ايمان جاي آنها را گرفت. وي مسلمانان جاهل را از حقيقت ادعاي کمونيستها مبني بر تلاش براي برپايي يک نهضت علمي در جهان اسلام بر اساس تفکرات مادي و غير ديني آگاه ميسازد و به آنان هشدار ميدهد که اگر نهضت علمي از دستورات قرآن تخطي کند، به الحاد، ماديگري، شهوتگرايي، و بيبندوباري ميانجامد. (18)
شکيب ارسلان معتقد است کمونيستها، اهداف کوتاه مدت و بلندمدت را دنبال ميکند، هدف کوتاه مدت آنان محو کامل برتري سياسي و اقتصادي غرب ميباشد و هدف بلند مدت آنها کمونيست کردن تمام ملتهاي شرقي است. آنها براي اجراي هدف کوتاه مدت خود به اديان و آداب و رسوم شرقيها احترام کامل ميگذارند و به جنبشهاي مليگراي شرق ياري ميرسانند اما براي رسيدن به اهداف بلند مدت خود، به دنبال نابودي تمام اديان از جمله اسلام خواهند بود. (19)
تشکيل جامعهي اسلامي
هدف شکيب ارسلان از طرح مسئلهي تشکيل جامعهي اسلامي، خارج نمودن مسلمانان از وضعيت انحطاط و عقبماندگي و همچنين از هم گسيختگي و ضعفي است که امت اسلام در چالش با تمدن غرب بدان مبتلا گشته است. اين امر نمودهاي مختلفي داشته و موفقيت هر طرح و برنامهاي جهت اعادهي وحدت مسلمانان را از بين برده است. از ديدگاه شکيب ارسلان جامعهي اسلامي وسيلهاي براي وحدت مسلمانان و يگانگي خط مشيهاي آنهاست و در معنا و مفهوم کلي و شامل خود به معناي احساس به وحدت عام و همانند عروةالوثقي است که همهي مسلمانان را در تمام سرزمين اسلامي پيوند ميدهد و هيچ گسستگي در آن راه نمييابد. اين وحدت، اصل و منشأ کهن دارد و به دوران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باز ميگردد که مهاجرين و انصار در پيرامون رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) گرد آمده و جهت مبارزه با مشرکان با يکديگر هم پيمان شدند. (20)خاستگاه و منشأ جامعهي اسلامي، احساسات وجداني عميق مسلمانان جهت صيانت وحدت و استحکام پيوندهاي جامعهي مسلمانان ميباشد. علاوه بر آن يک جنبش سياسي دفاعي در مقابل غرب جهت پاسخ به تجاوزات و ستمکاريهاي آن است و در نهايت يک روش از روشهاي بقا در اين جهان ميباشد که تنها منطق قدرت را قبول دارد و فقط به صاحبان قدرت احترام ميگذارد. (21) شکيب ارسلان از بزرگترين موانعي که بر سر راه وحدت جهان اسلام وجود داشت، آگاه بود و آنها را در موارد ذيل خلاصه نمود: (22)
اول، تعلق داشتن مسلمانان به نژادها و دولتهاي ملي مختلف به صورتي که همسازي بين گرايشهاي اسلامي و ملي را دشوار مينمايد؛
دوم، مسئلهي اتحاد مسلمين و غيرمسلمين در يک دولت؛
سوم، مسئلهي گرايش مذهبي تاريخي مسلمانان.
با توجه به آگاهي شکيب ارسلان نسبت به اين موانع وي به بررسي همه جانبهي آنها مشغول شد و با صاحبنظران و انديشمندان مختلف به مناقشه و مناظره پرداخت. دربارهي تعصب رو به افزايش نسبت به نژاد در جهان اسلام، شکيب ارسلان همه را به برادري اسلامي بر پايهي قاعدهي مساوات و برابري دعوت نمود، قاعدهاي که در دوران اخير گروههايي از سر ملت عرب، ترک و فارس تشکيل شدند که نميخواهند اين اصل ارزشمند را بشناسند و براي آن ارزشي قايل شوند بلکه آن را به عنوان منشأ عقبماندگي و ضرر اين ملتها معرفي نمودند. (23)
بدين ترتيب شکيب ارسلان ظهور گرايشهاي نژادي در منطقه را نتيجهي انتشار افکار و انديشههاي غربي ميداند، سپس ادعاهاي اين جريانات نژادي که دين اسلام را به عنوان پيوند دهندهي ملتهاي اسلامي نميپذيرند بازگو مينمايد: آنهايي که عرب هستند ادعا ميکنند اگر برادري عربها با ترکها از طريق اسلام نبود، عربها سرزمينهاي خود را از دست نداده و آنها را تقديم ترکها نميکردند. ترکها هم ادعا ميکنند اگر اين برادري اسلامي که دين آن را واجب کرده است نبود، دولت عثماني تمام توان خود را صرف دفاع از اسلام نميکرد و آن را در دفاع از اقتدار ترکها منحصر مينمود. فارسها هم اظهار ميکنند ما را چه به عربها و ترکها؟ هر دوي اين ملتها دشمن ما هستند، اگر اسلام نبود، کمترين رابطهاي با آنها نداشتيم، بايد مثل سابق به فارس بودن خود بازگرديم. (24)
شکيب ارسلان در پاسخ دستهي اول ميگويد: اگر اين برادري و اخوت اسلامي نبود، عربها نميتوانستند فتوحات چشمگير در صدر اسلام را به انجام برسانند، و ملتهاي مختلف به دين آنها نميگرويدند، و کتاب آنها را به مثابه قانون و رسول آنان را به عنوان پيامبر نميپذيرفتند. وي دستهي دوم را اين گونه پاسخ ميدهد: پيمانهاي اسلامي به هيچ وجه به ضرر ترکها نبوده است، بلکه آنها را يک دولت بسيار وسيع و مقام والايي بخشيد که با استفاده از آن توانستند قرون طولاني بر ملتهاي مختلف حکومت کنند. وي در پاسخ دستهي سوم مينويسد: اسلام از لحاظ دين و دنيا هيچ ضرري براي فارسها نداشت. از لحاظ ديني آنها را از پرستش آتش رهانيد و به عبادت خداوند يکتا رهنمون ساخت. از لحاظ دنيوي نيز فارسها پس از اسلام به شکوفايي و پيشرفتي رسيدند که قبلاً کمتر از آن بهرهمند بودند. (25)
شکيب ارسلان به همهي اين گروهها هشدار ميدهد که آنها با خط مشي سياسي جديدي رو به رو هستند و انسان پر از تجربه يک مسئلهي جديد ميتواند دربارهي آن قضاوت کند. وي با ديد سياسي عميق و دورانديشي خود اعلام ميکند که سياست فردي عمل کردن و از هم گسيختگي همهي جهان اسلام را به ناکامي ميکشاند زيرا يکي از قوانين بقا، متحد شدن ضعفا در برابر قدرتمندان است. بدون ترديد مادامي که اجزاء مختلف جهان اسلام از هم جدا باشند، هيچ اميدي به استقلال آن نيست. (26) شکيب ارسلان تشکيل جامعهي اسلامي را به صورت همگرايي تعصب ملي و تعصب اسلامي ميداند و مينويسد: دولتهاي استعماري با جامعهي اسلامي و انجمن ملي (الرابطة الوطنية) مبارزه ميکنند ولي از جامعهي اسلامي هراس بيشتري دارند. چون که از نظر جامعهي اسلامي هر کس از انجمن ملي خارج شود از نظر قوم خود خائن و کافر به شمار ميرود و هم در برابر مردم و هم در برابر خداوند مسئول و گناهکار به شمار ميآيد. (27)
شکيب ارسلان با ارائهي دلايلي، وحدت اسلامي را بر مليگرايي غير ديني ترجيح ميدهد که مهمترين دلايل او عبارتاند از: (28)
اول، مليگرايي عاري از دين، برخلاف اعتقادات اسلامي اطاعت کورکورانه از بيگانگان را ممنوع نميسازد. مليگرايي اين امر را تنها از لحاظ دنيوي باطل جلوه ميدهد اما اسلام آن را از لحاظ دنيوي و هم اخروي غدغن اعلام مينمايد.
دوم، مليگرايي غيراسلامي برخلاف جامعهي اسلامي در معرض خطر انحطاط اخلاقي است.
سوم، مليگرايي غير اسلامي اميد و آرزو را براي انجام دهندگان کارهاي سازنده و مثبت در دلها زنده نميکند، در حالي که دين اسلام بر پايهي وعدههاي صريح قرآن است که به مطيعان اوامر الهي بشارت ميدهد.
چهارم، مليگرايي غيراسلامي برخلاف دين اسلام عزتنفس و کرامت را در نفوس شرقيها بارور نميسازد، در حالي که دين اسلام بر پايهي اين آيهي قرآني، «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است» (29) اين امر را تحقق ميبخشد.
پنجم: مليگرايي غير اسلامي، پيوندهاي ميان مسلمانان را ميگسلد و بدين ترتيب نيرويي را از آنان ميگيرد که جايگزيني براي آن ندارد.
جوهر فراخواني شکيب ارسلان به تأسيس جامعهي اسلامي تا اندازهي زيادي سياسي ميباشد، بنابراين در مسير دشمني با هيچ فرقهي ديني ديگر گام برنميدارد بلکه استعمار غربي را مورد هدف قرار ميدهد. در همين زمينه شکيب ارسلان معتقد است: تشکيل جامعهي اسلامي به اين معنا نيست که مسلمانان در مغرب زمين و مشرق زمين به پا خيزند و يک مجموعهي واحد تشکيل داده و به مبارزه با غير مسلمانان بپردازند. جامعهي اسلامي ابعاد گستردهاي دارد و مسلمانان را در کنار غير مسلمانان قرار ميدهد تا به اهداف مشترک خود دست پيدا کنند، که از مهمترين اين اهداف پيشرفت تمام شرقيها و نه تنها مسلمانان است. آنها در سايهي اين اهداف گرد هم آمده و ابزاري جهت اتحاد ملتهاي سرکوب شده ميسازند، همانگونه که اروپاييها به ابزارهاي وحدتساز خود دست پيدا کردند. غربيها همبستگي و وحدت خود را در مقابل اسلام و شرق به طور کل حفظ نمودهاند، بنابراين عجيب نيست که يک نوع همبستگي بين شرقيان به طور کلي و به ويژه مسلمانان پديد آيد. (30) به همين دليل به پشتيباني از امپراتوري عثماني در برابر اروپا برميخيزد زيرا همچون رشيد رضا و محمد عبده معتقد بود: «جدايي از عثمانيها منجر به مداخله اروپا و سرسپردگي اعراب و ترکها هر دو خواهد شد.» (31)
يکي ديگر از موانع وحدت جهان اسلام از ديدگاه شکيب ارسلان، گرايشهاي تاريخي مذهبي مسلمانان و تقسيم آنها به شيعي و سني است. وي معتقد است که دولتهاي استعماري هميشه در پي تفرقهافکني و ترويج شکافها و تعصبات بيهوده در ميان ملتهاي مسلمان هستند و آنها را عليه يکديگر تحريک مينمايند تا از شکافهاي حاصل شده به عنوان بهانهاي براي دخالت در امور اين ملتها و استعمارگري خود استفاده کنند. (32)
ارسلان دو عامل را مانع وحدت اسلامي ميداند: مداخلهي غرب و تفرقه ميان کشورهاي اسلامي. در خصوص نقش غرب در متلاشي کردن طرح وحدت اسلامي، در نامهاي که به ملک فيصل پادشاه عراق در سال 1932 م ميفرستد، حملهي ايتاليا به ليبي را عامل «واپاشي انديشهي جزيره و متلاشي شدن آمال... [جهت تأسيس] نهضت عربي حتي در عراق و سوريه» (33) ميداند زيرا به عقيده او کشورهاي اسلامي همه «در يک زنجيره» (34) قرار ميگيرند. او همچنين اختلافات ميان کشورهاي اسلامي را مانع بزرگي بر سر راه وحدت اسلامي ميداند. آراء او در خصوص تلاش براي ايجاد وحدت ميان سوريه و عراق و نيز پيشنهاداتي که براي رفع اختلاف ميان کشورهايي چون عربستان سعودي و يمن ارائه مينمود، شاهدي بر اين مدعاست.
اتحاديهي عرب و وحدت اعراب
شکيب ارسلان به خصوص وحدت اعراب را به دنبال روي آوردن حکومت در ترکيه به سکولاريسم و روي گرداندن از کشورهاي عربي مطرح کرد. امري که موجب «نااميدي اسلامگرايان و نويدي براي ناسيوناليستها» (35) بود. او در مورد وحدت اعراب معتقد است، اگر اسلام نبود اعراب در هيچ دوراني نميتوانستند با هم متحد شوند و به صورت ملتها و قبايل متخاصمي باقي ميماندند که تا روز قيامت در جزيرةالعرب با هم به ستيز ميپرداختند. با پيدايش اسلام، از لحاظ ديني بين آنان وحدتي برقرار شد و با اتکاء به نيروي اين وحدت، نصف جهان را در هشتاد سال فتح کردند ولي پس از پايان دوران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلفاي راشدين، برخلاف پيشينيان خود دچار ضعف عقيده شدند و تعصبات به ارث رسيده از دوران جاهليت بار ديگر متداول گشت. (36)وي هيچ تعارضي بين وحدت اعراب و برادري اسلامي نميبيند، بلکه معتقد است که وحدت اعراب تضمين کنندهي قدرت و برکت براي مسلمانان و شرقيها خواهد بود. (37) اتحاديهي عرب از ديدهي شکيب ارسلان به عنوان يک طرح سياسي، بديل و جايگزين جامعهي اسلامي نيست، بلکه بسياري از عناصر و ويژگيهاي جامعهي اسلامي، راه را براي انديشهي وحدت عربي باز نمود. اتحاديهي عرب در انديشهي شکيب ارسلان به مثابه ضرورت وحدت مشرقيان و مستضعفان و مبارزهي آنان با تجاوزات غرب، استعمارگري را از جامعهي اسلامي الهام گرفت. (38)
از ديدگاه شکسب ارسلان قدرتِ اتحاديهي عرب برگرفته از اين امر است که اين اتحاديه جزء لاينفکي از جامعهي اسلامي ميباشد. اتحاديهي عرب ساخته و پرداختهي امروز نيست، بلکه مولود انديشهي تشکيل جامعهي بزرگ اسلامي است. سنگ زيربناي اتحاديهي عرب جامعهي اسلامي ميباشد که عناصر تکويني خود از جمله: فرهنگ، تمدن و آداب و رسوم را از آن برگرفته است. (39) شکيب ارسلان معتقد است که وحدت اعراب در زمينههاي نظامي، سياسي و اقتصادي، بقاي همهي آنان را تضمين ميکند و قضيهي وحدت اداري در اين امر نبايد هيچ مشکلي را ايجاد کند. وحدت اعراب مستلزم ادغام اين کشورها در يکديگر نيست، بلکه با حفظ استقلال اداري هر يک از اين کشورها به سهولت امکانپذير ميباشد. اعراب يک ملت کامل هستند. آنها تمام ويژگيهايي که ملزوم تشکيل يک ملت از لحاظ سياسي و اجتماعي باشد، دارا هستند. آنان نژاد، زبان، تاريخ، منافع و آرزوهاي واحد و مشترک دارند و دين اکثريت آنان نيز يکي است. اما چيزي که باعث عقب ماندگي آنها شده و آنان را از سير در جادهي تمدن و پيشرفت بازداشته، از هم گسيختگي آنان و همچنين استعمار غربي ميباشد. (40) شکيب ارسلان نقش و هدف خود از تشکيل اتحاديهي عرب را چنين بيان ميکند: من يکي از سربازان اتحاديهي عرب هستم که سه هدف آشکار و واضح دارم: نخست اتحاد، دوم آزادسازي، سوم سير در جادهي بازخيزي، علم و تمدن. (41)
شکيب ارسلان عقايد ديني مختلف را مانعي براي تشکيل اتحاديهي عرب نميبيند. اتحاديهي عرب در انديشهي شکيب ارسلان يک مجموعهي سياسي در منازعات بينالمللي است که در آن مجال براي ظهور گروهها و مجموعههاي کوچک به دليل ضعف امکانات و عدم توانايي دفاع از خود وجود ندارد. وي مينويسد: اميدوارم که عربيت چه از لحاظ خون و يا از لحاظ زبان به عامل وحدت بخش، نه فقط ميان مسلمانان و مسيحيان بلکه بين تمام فرزندان فرقههاي اسلامي تبديل گردد. (42)
غرب و رابطهي با آن
شکيب ارسلان به هيچوجه، حالت دشمني ثابت و تغييرناپذير بين غرب و شرق را متصور نبود، بلکه از ديد او اين امر يک حالت تاريخي است که غرب به واسطهي شرايط و مطامع خود سعي نموده اين حالت دوام يابد. وگرنه ارتباط شرقيان با غربيها همواره در طول تاريخ وجود داشته است و هيچ نوع دشمني و کينهي تاريخي وجود نداشت، تا اينکه غرب به واسطهي آغاز جنگهاي صليبي، دشمني خود با اسلام را آغاز نمود. (43)شکيب ارسلان غالباً اصطلاحات غرب، اروپا و استعمار را به طور مترادف و به جاي هم به کار ميبرد و در مورد موضع اروپاييان نسبت به اسلام و کشورهاي اسلامي مينويسد: خصومت اروپا نسبت به جهان اسلام يک قاعده و خط مشي اساسي است که دولتهاي استعماري از زمان پيدايش استعمار و تجاوز غرب به شرق آن را در پيش گرفتند. دولتهاي اروپايي عليرغم وجود اختلافات و منازعات در بين خود، در مقابل شرقيها به ويژه مسلمانان متحد ميگردند. در اين زمينه شواهد و مدارک تاريخي فراواني وجود دارد که ارائهي آنها در جلدهاي متعدد يک کتاب هم نميگنجد، البته در موارد جزئي هم رخدادهايي خلاف اين قاعده اتفاق افتاده است. (44)
شکيب ارسلان به کرات توضيح ميدهد که سيطرهي اقتصادي غرب از سيطرهي سياسي و نظامي آن جدا نيست. هويت حقيقي غرب، قدرت و نيروي مادي است که هدف اساسي و معيار آن در روابط و مناسبات با ملتهاي ديگر به شمار ميرود. سيطرهي مادي و اقتصادي همواره از اهداف استعمار غرب ميباشد. همراه با غلبهي سياسي غرب، غلبهي اقتصادي نيز مهيا ميشد که ابعاد و تبعات گستردهتري داشت. علت اصلي اين غلبهي اقتصادي بدون شک انقلاب صنعتي در اروپا در قرون گذشته بود که سروري اقتصادي اروپا بر تمام جهان را محقق ساخت. (45)
برتري و سروري غرب از ديدگاه شکيب ارسلان، در دو قرن اخير به طور کامل تحقق يافت و زمام امور اقتصادي، سياسي نظامي و اجتماعي کاملاً به دست غرب سپرده شد. نگراني و تشويش موجود در جهان اسلام ناشي از نفوذ و تأثير مدرنيسم غربي در طول قرن نوزدهم ميباشد که بدون وقفه و به طور مستمر ادامه داشت. دگرگوني و جوش و خروش به وجود آمده در شرق به دليل تلاش براي تقليد و الگوبرداري از غرب در زمينههاي پيشرفت اقتصادي و نظامي بود. شرق ميتواند با غرب هماوردي و رقابت کند زيرا که منابع طبيعي و سرمايههاي مادي فراواني دارد که مستلزم همبستگي و اتحاد در چگونگي استفاده از اين موهبتهاست. (46)
شکيب ارسلان از کساني که دست دوستي به سوي دولتهاي استعماري دراز کرده و دعوت به ترک اسلام و اتحاد با بيگانگان را مطرح نمودند، به شدت انتقاد ميکرد و معتقد بود خيانت بعضي از مسلمانان نسبت به دين و وطن خود، بزرگتر و خطرناکتر از نفوذ استعمار ميباشد. دوستي با استعمارگران غربي از يک سو برخلاف آموزههاي اسلامي و از سوي ديگر به معناي خروج از چارچوب مليگرايي و وطنپرستي ميباشد و به دوري مسلمانان و محروميت آنان از حقوق و وظايف اساسي و مورد تجاوز واقع شدن ارزشهاي آنان منجر ميشود. (47)
شکيب ارسلان معتقد بود نفوذ استعمار در جهان اسلام همانند سرطاني است که در کالبد نحيف يک بيمار نفوذ ميکند. هدف استعمار غربي به تاراج بردن برکات و نعمتهاي جهان اسلام و تحقير مردمان آن ميباشد. بهترين راه مقابله با استعمار غربي، وحدت جهان اسلام ميباشد. بر همين اساس شکيب ارسلان ابتدا انديشهي تشکيل جامعهي اسلامي را مطرح ساخت ولي هنگامي که با فروپاشي و سقوط امپراتوري عثماني و خلافت اسلامي مواجه شد، به انديشهي تأسيس اتحاديهي عرب روي آورد. وي معتقد بود ناکام ساختن اهداف استعمارگران غربي و دفع شرارت آنها تنها از طريق وحدت اعراب و تأسيس اتحاديهي عرب امکانپذير است. (48)
او پيشرو فعاليتهاي نظامي در کنار تحرکات اجتماعي و اسلامي عليه مداخلهي نظامي غرب بود. مشارکت او در نبردهايي عليه نيروهاي ايتاليايي در ليبي و نيز ياري رسانيدن به نيروهاي عثماني در جنگ جهاني اول نمونههايي از اين اقدامات است. همچنان که ديگران را نيز دعوت به چنين نبردهايي مينمود. (49)
جمعبندي
شکيبارسلان را ميتوان در زمرهي اصلاحطلبان اسلامي قرار داد که تأثير گرفته از انديشهها و آموزههاي سيدجمالالدين اسدآبادي و محمد عبده ميباشند. دوستي و روابط عميق شکيب ارسلان با اين دو، بهترين گواه براي اثبات اين مدعاست. قضايايي که شکيب ارسلان را به خود مشغول ساخته و او را وادار به تفکر و انديشهورزي ساخت، از دلايل عقبماندگي مسلمانان، رويارويي با غرب، تشکيل جامعه اسلامي و استقلال جهان اسلام گرفته تا تأسيس اتحاديهي عرب همه قضاياي منفصل و جدا از هم نيستند. بلکه تمام اين قضايا به هم پيوسته و مرتبط ميباشند. ولي هيچ گاه به اولويتبندي آنها دست نزد، بلکه مقتضاي زمانه باعث شد تا وي يکي از اين قضاياي مرتبط به هم را مطرح نمايد. دايرهي قضايا و موضوعاتي که شکيبارسلان به آنها ميپرداخت روز به روز گستردهتر و فراختر ميشد و هر روز موضوع جديدي به آنها اضافه ميگشت، بدون اينکه قضاياي قبلي را فراموش و يا لغو نمايد.به طور کلي ميتوان دو مرحله را در انديشهي سياسي شکيب ارسلان از هم تمايز داد. مرحلهي اول، انديشهورزي در مورد تأسيس جامعهي اسلامي و مرحلهي دوم، مطرح نمودن مسئلهي اتحاديهي عرب و تلاش براي تأسيس آن. تحول و گرايش شکيبارسلان از مرحلهي اول به مرحلهي دوم به صورت تدريجي صورت گرفت و مرحلهي دوم متضمن و شامل اهداف و آرمانهاي مرحلهي اول هم ميشد. در مرحلهي اول که مرحلهاي اسلامي بود، قضاياي اعراب و مشکلات آنها از ياد برده نشد.
ديدگاه شکيب ارسلان دربارهي انديشهي تشکيل اتحاديهي عرب، همان ديدگاه اسلامگراياني است که پس از پايان جنگ جهاني اول در مورد سرنوشت مسلمانان به تفکر نشستند و دريافتند که تنها جايگزين جامعهي اسلامي بعد از شکست ترکيه و زوال خلافت اسلامي، اتحاديهي عرب ميباشد. تحول ديدگاه شکيب ارسلان از دعوت به تشکيل جامعهي اسلامي به فراخواني براي تأسيس اتحاديهي عرب يک انقلاب و دگرگوني وسيع در افکار و انديشههاي او محسوب نميشود، بلکه نتيجهي طبيعي رخدادهاي حساس و سرنوشتساز آن زمانه بود. پس از الغاء خلافت اسلامي، انديشهي تشکيل جامعهي اسلامي از نظر سياسي با فروپاشي مواجه شد و خطرناکتر از اين امر، رويگرداني ملتهاي اسلامي از انديشهي تشکيل جامعهي اسلامي و جستجوي جايگزيني بوده که با شرايط زمانه انسجام و هماهنگي بيشتري داشته باشد.
شکيب ارسلان در برخورد با قضيهي غرب مانند جريان اصلاحطلبي اسلامي، قادر به انکار قدرت و پيشرفت اقتصادي و نظامي نبود، اما وي احساس ميکرد که حفاظت و دفاع از خود، مستلزم مقابلهي شجاعانه با اين چالش ميباشد. بنابراين به منظور دفاع از کيان اسلامي، هجوم و مقابله در برابر غرب را سفارش ميکرد. وي با آن اعتقاداتي که عقبماندگي و ناکارآمدي اسلام اصيل را ترويج ميکردند، به شدت برخورد نمود و آن را به باد انتقاد گرفت. از ديد وي برتري غربيها هيچ بنياد و اساس نژادي و قومي ندارد و مسلمانان نيز پتانسيل رسيدن به اين ترقي و پيشرفت را دارند.
پينوشتها:
1. عضو هئيت علمي بنياد دايرةالمعارف اسلامي.
2. پژوهشگر علوم سياسي.
3. شکيب ارسلان، حاضر العالم الاسلامي، پيشين، جلد سوم، ص 351.
4. همان، صص 353- 352.
5. همان، صص 360- 357.
6. همان، ص 357.
7. شکيب ارسلان، لماذا تأخر المسلمون و لماذا تقدم غيرهم، پيشين، ص 138.
8. يسري محمد محمد خميس البنا، پيشين، صص 87- 86.
9. همان، صص 88- 87.
10. شکيب ارسلان، «الجمله القرانيه؛ ماوراء الأکمه»، مجلهي الزهراء، بيجا، 15 شعبان 1432 ق، ص 486 (صص 488 - 481).
11. يسري محمد محمد خميس البنا، پيشين، ص 98.
12. يوسف ايبش، پيشين، ص 97.
13. شکيب ارسلان، امروز مسلمين يا عالم نو اسلام، پيشين، ص 104.
14. شکيب ارسلان، حاضرالعالم الاسلامي، پيشين، ج4، صص 363-362.
15. همان.
16. همان.
17. يسري محمد محمد خميس البنا، پيشين، ص 226.
18. همان، صص 227-226.
19. همان، ص 227.
20. شکيب ارسلان، حاضر العالم الاسلامي، پيشين، ج1، ص 288.
21. همان، ج2، صص 335- 334.
22. همان، ج4، ص 158.
23. همان.
24. همان.
25. همان، صص 160-158.
26. يسري محمد محمد خميس البنا، پيشين، ص 273.
27. همان، ص 274.
28. همان، صص 275- 274.
29. وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ، منافقون (63): 8.
30. شکيب ارسلان، حاضر العالم الاسلامي، پيشين، ج1، ص 238.
31. وميض نظمي، «ملامح من الفکر العربي في عصر اليقظه و علاقته بفکره القوميه العربيه»، المستقبل العربي، شمارهي 52، آگوست 1983م، ص 83.
32. شکيب ارسلان، حاضر العالم الاسلامي، پيشين، ج1، ص 187.
33. نجيب البعيني، من اميرالبيان شکيب ارسلان الي کبار رجال العصر، بيروت: دارالمناهل، 1998م، ص 317.
34. همان.
35. ر. ک.، وجيه کوثراني، الدوله و الخلافه في الخطاب العربي ابان الثوره الکماليه في ترکيا»، الدوله و الخلافه في الخطاب العربي ابان الثوره الکماليه في ترکيا، بيروت: دارالطليعه، 1996م، صص 46- 5.
36. يسري محمد محمد خميس البنا، پيشين، صص 291-290.
37. همان، ص 291.
38. همان، ص 297.
39. همان، ص 298.
40. همان، صص 299- 298.
41. همان، ص 299.
42. همان، ص 306.
43. محمد شفيق شيا، پيشين، ص 238.
44. همان، ص 242.
45. همان، صص 244- 243.
46. همان، ص 245.
47. صالح زهرالدين، «نهضويه الامير شکيب ارسلان»، مجلهي الفکر العربي، سال ششم، ژوئن و اکتبر 1985 م، شمارههاي 39 و 40، صص 177 - 176.
48. همان، ص 192.
49. ر. ک.، نجيب البعيني، من اميرالبيان شکيب ارسلان الي کبار رجال العصر، پيشين، صص 85- 82، 90، 333.
ابوشعيشع، محمد علي، «بررسي فتواي رشيد رضا در مورد ترجمهي قرآن مجيد»، ترجمهي عباس امام، مجلهي ترجمان وحي، شمارهي 14، پاييز و زمستان 1382، صص 119-78.
ارسلان، شکيب، «الجمله القرانيه؛ ماوراء الأکمه»، مجلهي الزهراء، بيجا، 15 شعبان 1432ق.
ارسلان، شکيب، «الديمودقراطيه الحقيقه في الاسلام»، مجله المنار، شماره 470، خرداد 1307.
ارسلان، شکيب، تاريخ الدولة العثمانيه، بيروت: دار کثير للطباعة والنشر و التوزيع، 2001 م.
ارسلان، شکيب، تاريخ غزوات العرب في فرنسا و سوسيرا و ايطاليا وجزائر البحر المتوسط، بيروت: دار مکتبه الحياه، 1983م.
ارسلان، شکيب، حاضر العالم الاسلامي، بيروت: دارالفکر، 1971م
ارسلان، شکيب، لماذا تأخر المسلمون و لماذا تقدم غيرهم، بيروت: بينا، بيتا.
ارسلان، شکيب، «نهضه العرب العلميه في القرن الاخير»، مجلهي المجمع اللغه العربيه بدمشق، سري پانزدهم، شمارهي 11 و 12، دمشق، شعبان 1356.
ايبش، يوسف، «الامير شکيب ارسلان: رائد التجدد الروحي والاجتماعي»، مجلهي قضايا عربيه، سال هفتم، شمارهي سوم، مارس 1980م.
البعيني، نجيب، «امير البيان شکيب ارسلان و اعلام من جبل عامل»، مجلهي العرفان، شمارهي 775 و 776، تير 1372.
البعيني، نجيب، من اميرالبيان شکيب ارسلان الي کبار رجال العصر، بيروت: دارالمناهل، 1998م.
البنا، يسري محمد محمد خميس، الآراء الکلامية و الفلسفية عند الامير شکيب ارسلان، القاهرة: مکتبة التقافة الدينية، 2006م.
الحسناوي، ظاهر محمد صکر، شکيب ارسلان الدورالسياسي الخفي، بيروت: دار الريس للکتب و النشر، 2002م.
الدهان، سامي، الامير شکيب ارسلان حياته و اثاره، مصر: درالمعارف، چاپ دوم، 1960م.
الزرکلي، خيرالدين، موسوعه الاعلام، بيروت: دارالعلم للملايين، جلد سوم، چاپ دهم، 1992م.
زهرالدين، صالح، «نهضوية الامير شکيب ارسلان»، مجلهي الفکر العربي، سال ششم، شمارههاي 39 و 40، ژوئن و اکتبر 1985م.
زهرالدين، صالح، موسوعة رجالات من بلاد العرب، بيروت: المرکز العربي للأبحاث و التوثيق، 2001م.
ستودارد، لوتروپ، امروز مسلمين يا عالم نو اسلام، حاشيهنويسي: شکيب ارسلان، ترجمهي سيد احمد مهذب، تهران: شرکت طبع کتاب، چاپ دوم، 1321.
ستووارد، لوثروب، حاضر العالم الاسلامي، ديدگاه و حاشيه نويسي: امير شکيب ارسلان، بيروت: دارالفکر العربي، جلد اول، 1925م.
شيا، محمد شفيق، شکيب ارسلان مقدمات الفکر السياسي، بيروت: معهد الانماء العربي، 1982م.
کوثراني، وجيه، «الدوله و الخلافه في الخطاب العربي ابان الثوره الکماليه في ترکيا»، في: الدوله و الخلافه في الخطاب العربي ابان الثوره الکماليه في ترکيا، بيروت: دارالطليعه، 1996م.
الکيالي، عبدالوهاب، موسوعة السياسة، بيروت: المؤسسة العربية للدراسات و النشر، الجزاء السادس، 1983م.
مجاهد، زکي محمد، اعلام الشرقية في المائة الرابعة عشرة الهجرية، الجزء الثاني، بيروت: دارالغرب الاسلامي، 1994م.
نظمي، وميض، «ملامح من الفکر العربي في عصر اليقظه و علاقته بفکره القوميه العربيه»، المستقبل العربي، شمارهي 52، آگوست 1983م.
«شکيب ارسلان»، الشرق العربي، در:
http://www. asharqalarabi. org. uk/center/rijal-shakib. htm, (4 June 2011).
منبع مقاله :
عليخاني، علياکبر، و همکاران (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد يازدهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.