توسعه اقتصادي و فرهنگي
نويسنده:دكتر فرشاد مؤمني
ويژگي هاي توسعه اقتصادي و نسبت آن با فرهنگ عنوان گفتگويي است كه با دكتر فرشاد مؤمني عضو هيأت علمي دانشگاه علامه طباطبايي طي آن بحث بررسي شده است .
در هر دوره ما شاهد هستيم كه ادبيات توسعه ما تحت تأثير ترجمه كتابها، جهت خاصي مي يابند. مثلاً در دوره اي كتاب مايكل تردارو مطرح مي شود و در دوره اي ديگر ما به نظريه پردازان آمريكاي جنوبي روي مي آوريم و در دوره اي تحت تأثير ادبيات توسعه كشورهاي جهان سوم كه تجربه هاي خوبي داشته اند مي پردازيم . آيا اين فرايند جهاني است كه ما را به دنبال خويش ميكشاند، يا اصلاً چنين ظرفيتي وجود دارد كه به نظريه پردازان داخلي جهتي بدهيم كه در خارج از آن حيطه، نگاه مستقلي با در نظر گرفتن ملزوماتي كه براي توسعه مي بايست وجود داشته باشند، داشته باشند؟ و به نوعي باشد كه نظريه پردازان ما تا حدودي رنگ و بوي محلي داشته باشند؟ و از بين نظريه پردازان داخلي يك نظريه كاملاً بومي با درنظرگرفتن مؤلفه هايي كه در فرآيند جهاني مطرح هست تنظيم شده است. چنين مسأله اي اصلاً امكان پذير است يا خير؟
- بسم الله الرحمن الرحيم فكر مي كنم كه اين سؤال بسيار بنيادي است و از جنبههاي متعددي شايسه تأمل مي باشد زيرا از يك طرف به ساخت سياسي ، اجتماعي كشور و پيشينه تاريخي آن باز مي گردد و از يك طرف به طور مشخص در دوران معاصر به وضعيت نظام توليد انديشه علمي در كشور مربوط مي شود . با وجود اينكه علائم بسيار زيادي وجود دارد كه نشان دهنده اين واقعيت است كه ما در زمينه توليد، انديشه عالمانه، در حوزه هاي تخصصي گوناگون به خصوص در آن عرصههايي كه نظريه پردازي بسيار حائز اهميت است و نقش بسيار مهمي را در سرنوشت آتي جامعه بازي مي كند با مشكل جدي روبرو هستيم و بهرحال دير يا زود مي بايست بطور جدي تري به اين مسأله توجه كنيم. بواسطه اينكه شرايط فعلي ما از جهات متعددي استثنايي است. از يك طرف با توجه به پيشرفت هاي علمي ـ فني در سطح جهان جايگاه و نقش دست آوردهاي نوين علمي و فني در سرنوشت آتي اين جامعه بالاترين سطوح تاريخي منزلت خود را داراست، و هيچ گاه تا اين حد سرنوشت ما منوط به سطح توليد انديشه علمي نبوده، و از طرف ديگر نيز درست در شرايطي كه دانايي محور پيشرفت و بالندگي در سطح دنيا به حساب مي آيد، ما دوراني را تجربه مي كنيم كه بيش از 30% كل جمعيت كشور مستقيماً درگير نظام رسمي آموزشي است و پوشش مجموعه رسانه هايي هم كه به روي ادراك، تصور و سطح بصيرت ما تأثير ميگذارند به لحاظ تاريخي در بالاترين سطح خود قرار دارد . يعني هيچگاه در دوره هاي تاريخي گذشته جامعه شهري و روستايي ما تا اين اندازه تحت تأثير آگاهي بخشي رسانهاي قرار نداشته است . بنابراين مي بايست بسيار جدي به اين مقوله بپردازيم. كه اين هم به اعتبار داعيه هاي ايدئولوژ يكي كه نظام ما دارد، كه اين داعيه ها از يك سو به نظام هويت بومي و نظام ارزشي خاص ما تأكيد دارد و از سوي ديگر به اعتبار پيچيده شدن فرآيندهاي رقابت در عرصه بين المللي. اما بطور مشخص در قبال اين سؤالي كه فرموديد، نكته اي كه من مي توانم عرض كنم اين است كه اين تأثيرپذيري شديد، بيش از آنكه ناشي از يك نيرو و يك اراده ويژهاي در بيرون باشد ، ناشي از شدت خلاء و محدوديتي است كه ما اين طرف داريم و در واقع منعكس كننده اين واقعيت است كه اولاً اين جامعه همانگونه كه به لحاظ تاريخي نشان داده است، آمادگي پذيرفتن ايده هاي جديد را دارد. و تعصبورزيهاي جاهلانه همچنان در فرهنگ ايران مذموم بوده و راهي ندارد . و ما بر اساس سنت هاي ايراني و آموزه هاي ديني، براي شنيدن ايده هاي جديد گوش شنوايي داريم. اما بواسطه اينكه تمرين كافي در زمينه انديشه ورزي در سطح عمومي نداشته ايم ، تأثيرپذيري ما به بطور نسبي بسيار بالاست . و از طرف ديگر به لحاظ اينكه جز در شرايط استثنايي و خاصي در طول تاريخ، ساخت سياسي اجتماعي ما ساختي است كه در آن برخورد انتقادي، برخورد مسموع و مورد تشويق نبوده و تمرين چنداني نيز در برخورد فعال و انتقادي با يافته هاي جديدي كه در معرض آن قرار مي گيريم نداشته ايم نتوانسته ايم دستاوردهايي متناسب با نيازهاي خود ارائه نمائيم، بنابراين در اصول، پاسخ به سؤال جنابعالي مثبت است . يعني ما ميتوانيم با اين ظرفيت هايي كه داريم به گونه اي بينديشيم كه معطوف به مسائل و متناسب با شرايط خاص ما بوده و راه حل هاي بومي را نيز به همراه داشته باشند، اما در درجه اول در سطح ملي، اين مسأله در حد اهميتي كه دارد مطرح نشده. در وجه بعدي، بواسطه آن تنگناهايي كه عرض شد هنوز بطور جدي در دستور كار قرار نگرفته و نظام تصميم گيري و ترتيبات نهادي ما براي مواجهه با اين مسأله محدوديت هايي دارد.
نظريه پردازان در داخل به اين نكته وقوف كامل دارند كه اين جريان جهاني توسعه، و اين يورشي كه از نظريه هاي بيروني انجام مي شود، ادبيات ما را فرا گرفته است . وقتي كه ما در كلاسهاي درسي پاي صحبت اساتيد نشسته ايم مي بينيم كه عمده زمان يك ترم صرف اين مي شود كه نظريه، اين نظريه پردازان x و y چنين است . اما در تحليل مسائل داخلي ما يك نظريه تركيبي بدون نفي نظريه سايرين، بوجود نمي آيد. شما فكر نمي كنيد كه خود اساتيدي كه در اين زمينه، نظريه پرداز هستند، تا حدودي پا كنار كشيده اند؟ و به نوعي چشم به نظر ديگران و نكات تازه طرح شده در آنسوي دنيا دارند؟ كه اين نكات به چه نحوي در كشور ما قابليت فرمولايز شدن دارد؟ تا همان را مورد استفاده قرار دهيم؟ شما چه پيشنهاد و چه برون شدن براي قضيه مي توانيد داشته باشيد؟
- در وجه اول مي بايست، قائل به وجود چنين مسأله اي باشيم . حقيقت اين است كه نظام توليد انديشه علمي در ايران با وجود آنكه سابقه درگيري با علوم مدرن در كشور ما بصورت نهادي شده متجاوز از 150 سال است با همه پيشرفت ها و دست آوردهاي جديدي كه وجود دارد، ادبياتي كه بخصوص در قلمرو علوم انساني و اجتماعي در نظام رسمي آموزشي كشور تدريس مي شود هنوز سخت متكي به سنتها، تلقي ها و باورهاي مربوط به پارادايم نيوتوني است و در برابر دستاوردهاي جديدتر مقاومت مي كند . به همين خاطر با كمال تأسف در اين نظام ملاك تفكيك گزاره هاي علمي از غير علمي را عمدتاً بيطرف انگاري و جهان شمول انگاري گزارهها مي دانند و آموزش مي دهند . در حالي كه مدتهاي بسيار طولاني مي گذرد كه در ميان فيلسوفان علم و روش شناسان اين مسأله روشن شده كه كوشش هاي فكري بشري بنا به ويژگي ها و شرايط خاصي كه دارد نه مي تواند بيطرف و نه ميتواند جهان شمول باشد و بي طرف نبودن و جهان شمول نبودن نيز ضرورتاً نميتواند، كوچك ترين خدشه اي به ارزش علمي آن گزاره ها، وارد نمايد . ولي ما همچنان بر اساس آن طرز تلقي هاي سنتي، نظام توليد انديشه هاي علمي و آموزشهاي علمي خود را سامان داده ايم . در واقع به اين اعتبار نيز در كنار عوامل ديگر فرهنگي ـ اجتماعي به عقيم شدن توليد فرآورده هاي علمي كشور كمك نمودهايم . و مسأله بسيار مهمي كه در اين زمينه وجود دارد ،اين است كه اين طرز تلقي روشهاي آموزشي خاصي را با خود بدنبال آورده است كه در باز توليد اين نازايي و ناتواني نقش تعيين كننده اي دارد . براي مثال در ادبيات مربوط به جامعه شناسي آموزش و پرورش و آموزش و توسعه مدت هاست كه بحث بر سر اين موضوع است كه سيستم هاي آموزشي متكي به حافظه در زمره خلاقيت كش ترين و ضد توسعه ترين روشهاي آموزشي شناخته شده اند . اما چون ما آن طرز تلقي هاي سنتي درباره علم را داريم ناگريز سيستم آموزشي خود را يك سيستم متكي به حافظه قرار داده ايم . به همين خاطر نيز تمام عوارض اين قضيه را در نظام رسمي آموزش خود مشاهده مي كنيم از يك طرف آموزش ها نامربوط هستند ، يعني انس و رابطه بسيار محدودي با نيازها، مسائل و شرايط جامعه دارند و از طرفي ديگر روشي كه اين دانسته ها آموزش داده مي شوند روشي است كه بيش از آنكه ميل و اشتياقي به دانستن ايجاد كند موجب بيزاري مي شود و با كمال تأسف هنوز هم با وجود آنكه اين مسأله مدتهاست در سطح نخبگان وسياستگذاران نظام رسمي كشور مطرح است . به عنوان يك مسأله مهم و جدي براي آن چاره انديشي نشده است و فرايند توسعه ملي و توسعه فرهنگي ما نمي تواند تا قبل از اينكه ما چنين تحولي در محتوا و مضمون و روشهاي آموزشي ايجاد نمائيم، قدمهاي جدي به جلو بردارد.
آيا تاكنون تئوري اقتصادي در شرايط فعلي براي خود تدوين كرده ايم؟ آن شكل جاري چيزي كه در حال حاضر در گذر است به توسعه و مفهوم آن چيست؟ و به عبارتي با توجه به تخصص حضرتعالي و توسعه اقتصادي در رابطه با فرهنگ چيست؟ و واقعاً توسعه اقتصادي ما در نسبت با قرار گرفتن فرهنگ چه ويژگي هايي ميبايست داشته باشد؟
- در واقع پاسخ به اين سؤال را مي بايست در ادبيات تغيير و تحولات اجتماعي جستجو كرد . ما رويكردهاي نظري متفاوتي داريم كه نوع رابطه و تعامل ميان زير سيستمها را بيان كرده اند، آنچه كه دركشورهاي در حال توسعه از جمله ايران مدتها به آزمون در آمده، اين بوده است كه در سالهاي اوليه، بعد از جنگ جهاني دوم بر اساس اين تصور كه هر نوع تغييري در كليت اجتماع مي بايست نقطه عزيمت آن اقتصاد قرار گيرد، آزمون شده است . اين آزمون به شكست انجاميد و نتيجه اين شد كه رويكردهايي كه چنين تصور ميكردند كه ابتداء مي بايست تحولاتي در زير سيستم اقتصادي اتفاق بيفتد و سپس آثار و پيامدهاي متناسب خود را در حوزه هاي فرهنگ و سياسي ظاهر نمايد، در سطح كل كشورهاي در حال توسعه و در مدت زمان قابل توجهي به آزمون گذاشته و مردود شناخته شد و شايد بهترين دست آوردي كه اين تجربه پرهزينه براي كل كشورهاي در حال توسعه داشت، اين بود كه در عرصه هيچ يك از زير سيستم هاي نظام اجتماعي تحولات مطلوب و با مضمون توسعه اي بصورت خود به خودي و به تبع تحولاتي در ساير حوزه ها اتفاق نمي افتد و بنابراين ما در هر حوزه اي كه بخواهيم قدمي به جلو برداشته باشيم ، ضرورتاً ميبايست ظرفيت هاي نظري، تحليلي ،تاريخي و برنامه اي متناسب با آن را ايجاد كنيم . به لحاظ تاريخي، انديشه توسعه فرهنگي متأخر است نسبت به انديشه توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي ، يعني گام به گام بصورت آزمون و خطا در كل كشورهاي جهان قدمهايي برداشته شد و در نهايت به اين جمع بندي رسيدند كه چه در حوزه سياست و چه در حوزه جامعه و چه در حوزه اقتصاد ما نمي توانيم مستقل از شرايط و ويژگي هاي فرهنگي خاص جامعه برنامهاي براي توسعه داشته باشيم . اين به يك معنا ما را به سمت زيربنا و محور دانستن فرهنگ هدايت مي كند، اما وقتي كه به پيچيدگيهاي خود مفهوم فرهنگ توجه ميكنيم در واقع معناي ديگري كه به ذهن خطور مي كند، اين است كه ما در عالم واقع بازير سيستم هاي متنوع از يكديگر روبرو نيستيم . بلكه با الهام از تعبير بسيار زيباي جناب ابن خلدون مي توان گفت كه بين زير سيستم هاي نظام اجتماعي قانون ظروف مرتبطه حاكم است و ايشان دائماً از يكديگر تأثير گرفته و بر يكديگر تأثير مي گذارند . و آنچه كه در نهايت بعنوان رفتار يك جامعه ظاهر ميشود در واقع برآيندي است از تعاملها و داد و ستدهاي ميان زير سيستم هاي نظام اجتماعي. به اين نكته مي رسيم كه در عرصه زير سيستم فرهنگ و در كليت نظام اجتماعي مي بايست ايده هاي بسيار روشني در زمينه توسعه فرهنگي داشته باشيم، در عين حال كه مي بايست توجه داشته باشيم كه اين ايده ها به همان اندازه كه به وجوه اختصاصي فرهنگ ناظر و معطوف هستند مي بايست به وجوه سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز معطوف گردد تا به اين ترتيب بتوانيم يك برنامه راهگشاي توسعه ملي را تدوين نمائيم.
امروز اگر ما اين موضوع را مبنا قرار دهيم كه در خود موزه فرهنگ ، توسعه علمي بايد در صدر قرار بگيرد ، اين توسعه علمي چيست؟ اين توسعه علمي غير از رايانه و cd و پيشرفته ترين تكنولوژي است كه به اقتصاد گره مي خورد؟ به نظر شما راهگشاي اين حلقه مفقوده يا گره كور چيست؟
- در واقع اين نوع مفهوم سازي، مشكل ما را حل نمي كند . به اين معنا كه اگر توجه كنيم توسعه علمي منوط به چه تحولاتي در چه عرصه هايي است . باز در آنجا ملاحظه مي شود كه ساخت سياسي يا به عبارتي شرايط يا بستر سياسي به طرز بسيار موثري در توسعه علمي نقش ايفا مي كند همانطور نيز در اين زمينه نقش دارد. مثلاً فرض بفرمائيد در توسعه علمي شايد يكي از مهمترين پيش نيازها وجود شرايطي است كه توليد انديشه علمي از امنيت كافي برخوردار مي شود . به عبارت ديگر، يكي از مهمترين موانع مهم موجود توسعه فرهنگي در ايران كه توسعه علمي در ذيل آن نيز قابل توضيح است اين است كه فرهنگ مسلط در اين جامعه همچنان فرهنگي شفاهي است . اما اين فرهنگ شفاهي بصورت اتفاقي و تصادفي در اين جامعه ريشه پيدا نكرده و بازتوليد نمي شود . بلكه در واقع يكي از مهمترين وجوه توضيح دهنده اين قضيه ساختار غير قانون گرا و خودكامه سياسي در طول تاريخ ايران بوده كه به تعبير اقتصاد دانان موجب شده است كه در درجه اول هزينه فرصت انديشيدن بسيار بالا برود . و در درجه بعدي كساني كه مي انديشيده اند ترجيح ميدادند كه يافتههاي خود را مكتوب ننمايند زيرا مكتوب سازي يافته ها مي توانسته موجب دردسر ايشان شود. بنابراين زمانيكه بيان مي داريم كه توسعه علمي مستقل از شرايط مساعد سياسي اجتماعي امكان اتفاق افتادن ندارد . منظور، توجه به اين ابعاد است . براي مثال يكي از مسائلي كه در جامعه شناسي توسعه مطرح است اين است كه در جامعه اي كه نظام پاداش اقتصادي و نظام پاداش اجتماعي در جهت تشويق توليد انديشه علمي ساماندهي نشده باشد اين جامعه حتي وقتي به سمت علم اندوزي نيز برود الگوهاي رفتارهاي خاصي را از خود ظاهر مي كند، كه ضرورتاً از درون آن بصورت نظام وار دست آورده هاي توسعه اي ظاهر نميشود. بنابراين گرچه ما با اقتضاي قواعد علمي ناگريز هستيم كه در بعضي از زمينه ها مسايل پيچيده را ساده در نظر گرفته، تقليل گرايي هايي صورت دهيم و ساده سازي هايي را در پيش بگيريم اما بايد مرتباً به خود تذكر دهيم كه اين ساده كردنها با هدف تعميق معرفت و شناخت ما صورت مي گيرد، و نمي بايست موجب غفلت از پيوندهاي ميان جنبه هاي گوناگون مسأله شود . كما اينكه در اغلب تقليل گرايي هايي كه ما صورت داده ايم چون به اين جنبه توجه نداشته ايم، عملاً به نوعي ساده انديشي در مورد اين مسائل دچار شده ايم . بنابراين هر عنواني كه قصد داريم براي آن بگذاريم بايد بدانيم كه مسأله، مسأله اي بسيار پيچيده و داراي وجوه متعددي است كه اين وجوه نيز خصلت انتزاعي ندارند، بلكه در كادر قواعد و قانونمندي هاي كم و بيش شناخته شده تأثيرات متقابلي بر يكديگر گذاشته و از يكديگر متقابلاً تأثير مي پذيرند.
اگر بخواهيم بگوييم كه توسعه اقتصادي مي بايست چه ويژگي هايي نسبت با فرهنگ داشته باشد شما چند آيتم اساسي مهم را در نظر ميگيريد؟
- يعني چه شرايط اقتصادي مي بايست وجود داشته باشد؟ من عرض كردم كه از جمله توليد انديشه علمي در جامعه اي رشد پيدا مي كند كه نظام پاداش اقتصادي نظام معقولي باشد . يعني دست آوردهاي افراد با ميزان تجربه، مهارت، سواد، استعداد و تلاشي كه انجام مي دهند رابطه معقول و معناداري برقرار كرده باشد . مثلاً در ايران اگر كسي 10 سال تلاش نمايد و حاصل اين مجاهدت علمي بصورت يك كتاب در آيد، شما ملاحظه كنيد كه با پاداشي كه بعنوان حق تأليف به آن نويسنده داده مي شود چند روز از آن ده سال را مي تواند يك گذران شرافتمندانه داشته باشد؟ در حالي كه اگر به جاي آن ده سال بدون كسب هيچ مهارتي صلاحيت هاي ديگري در خود ايجاد و به يكي از كانونهاي توزيع رانت در ايران خود را در نزديك كرده باشد، ببينيد چه برخورداري هايي بهم خواهد زد . بنابراين عقلاني كردن نظام پاداش اقتصادي يكي از مهمترين پيش نيازها و پيش زمينه هاي شكل گيري گرايش به سمت توليد انديشه هاي علمي محسوب مي گردد.
با در نظر داشتن اين نكته كه فرهنگ بعنوان زيربنايي ترين متغير كندترين حركت را دارد، عده اي از عزيزان اشاره مي كردند به اينكه اگر ما مدارس را تعطيل نمائيم شايد زودتر به توسعه دست پيدا كنيم . اگر ما به اين نكته قائل باشيم كه فرهنگ زيربنايي ترين و كندترين حركت را دارد، تا چه حدي بايست سرمايه گذاري كنيم؟
من فكر مي كنم يكي از مهمترين، و مغفول ترين عرصه هاي انديشه در ايران، انديشه توسعه است. و ما در اين زمينه با يك پارادوكس روبرو هستيم . از يك طرف همه كساني كه به شكلي با مسائل توسعه دست به گريبان هستند به صورت طوطي وار تصريح مي كنند كه توسعه را مي بايست از رشد كمي تفكيك نمود و توسعه ناظر بر ايجاد مجموعه اي از تحولات كيفي در جامعه است . اما شما در تجربه 50 سال كشور در برنامه ريزي توسعه بندرت مشاهده مي كنيد كه مواردي كه مي بايست تحولات كيفي در آن اتفاق افتاده باشد را مشخص نموده باشد . بسياري از اين موارد اگر مشخص شوند و نظام سياست گذاري كشور به اين جنبه حساس شود دست يابي به تحولات كيفي بيش از آنكه به سرمايه هاي فيزيكي احتياج داشته باشد به سرمايه بصيرت، تدبير و ترتيبات نهادي احتياج دارد و با توجه به اينكه زمينه ها و بسترهاي كافي در اين خصوص در ايران وجود دارد، در بسياري از موارد ساماندهي و برنامهريزي براي آن مجموعهاي از تحولات كيفي كه ميتوانند جهشهاي توسعهاي را در اين كشور ايجاد نمايد شايد نياز زيادي نيز به منابع مادي ، فيزيكي يا ارز يا ريال نداشته باشد . مهم درك و تشخيص درست آن عرصه هايي است كه نيازمند تحول هستند و يافتن ساز و كارهايي كه اين تحولات را امكان پذير مي نمايند . من فكر ميكنم يكي از آن عرصه هايي كه به هيچ عنوان به اندازه اهميتي كه دارد مورد توجه قرار نمي گيرد، همين عرصه محتواهاي آموزشي در نظام رسمي آموزشي كشور است . با وجود اينكه نوعي اتفاق نظر عمومي در اين زمينه وجود دارد كه دانشآموختگان ما متناسب با انرژي و عمر و سرمايه اي كه صرف آنها مي شود در طي فرايندهايي كه آموزش هاي رسمي را مي گذرانند به قابليت هاي مورد انتظار دست پيدا نمي كنند و باز يك اتفاق نظر وجود دارد كه مهمترين منشاء اين قضيه نيز اين است كه ميان محتواهاي آموزشي ، مسائل ، نيازها و شرايط خاص جامعه ما رابطه بسيار محدودي وجود دارد . اما در همه برنامه هاي توسعه ما سيطره كميت و تداوم روندها و ايجاد رشد در روندهاي پيشين همواره در دستور كار قرار داشته و هرگز به اين نكته بظاهر بديهي و ساده توجه نشده كه تداوم روندها و برنامه ريزي براي آن در يك ساخت توسعه نيافته به معناي تخصيص منابع و برنامه ريزي براي تداوم توسعهنيافتگي است و اگر ما قبول داريم كه در حوزه فرهنگ، سياست ، يا اقتصاد توسعه نيافته هستم، برنامه ها ي ما مي بايست برنامه هاي ايجاد تحولات كيفي باشد . در حاليكه عموماً برنامه هاي ما برنامه تداوم روند هستند و عملاً مشاهده شده كه اگر بطور نسبي سرانه سرمايه مادي و انساني را كه در بيش از 50 ساله گذشته صرف توسعه كرده ايم، با مقياس هاي جهاني مورد توجه قرار دهيم ملاحظه خواهيم كرد كه ما بيشتر از ميانگين جهاني منابع مادي و انساني صرف كرده ايم . اما دست آوردهايمان به مراتب پائين تر و يكي از مهمترين وجوه آن همين بوده كه تصور ما در خصوص توسعه مي بايست بطور بنيادي اصلاح شود و ما پيگيري شناسايي عرصه هايي كه نيازمند تحول كيفي هستند و دست يابي به ساز و كارهاي عالمانه كه اين تحولات را امكان پذير مي كند را مي بايست در دستور كار قرار دهيم .
اشاره فرموديد كه يكي از مشكلات اساسي اين است كه عرصه هايي كه نيازمند به تحول بوده اند هنوز، كشف نشده اند . حالا من فكر مي كنم ما از اين عرصه ها بسيار زياد داريم از جوانان گرفته، تا اوقات فراغت جوانان تا درون مايه كتابهاي درسي كه در ديدگاه شما به آن اهميت بسزايي داده ميشود و كمي جلوتر در عرصه وسيعتري مثل فرهنگ، آن مشتركات ذهني مردم آن چيزي كه از آن بعنوان فرهنگ عمومي ياد مي كنيم . اين كوله بار توسعه را چگونه مي تواند بهتر حل نمايد؟ و چكار كنيم كه فرهنگ عمومي مثل چتري رسانه ها، مدارس و مردم كوچه بازارها را در ميان گيرد؟ در اينجا خواهش مي كنم براي ما كاربردي صحبت بفرماييد؟
- نكته اي كه من قصد دارم مطرح كنم اين است كه در تمام تجربه هاي موفق توسعه كه در حال حاضر تجربيات عملي و يافته هاي نظري آنها در دسترس قرار دارند يك نكته مشترك وجود دارد و آن نكته مشترك نيز اين است كه ما پشت سر همه اين تحولات يك فلسفه اخلاق مشخصي را مشاهده مي كنيم . كه اين فلسفه اخلاق مشخص ، نوع نگاه ويژه اي به انسان، جهان و به فعاليت انسان به كار شرافتمندانه و رسالت انسان در روي زمين دارد . من فكر مي كنم تمام مؤلفه ها و عناصري كه در آن تجربه هاي موفق در فلسفه هاي اخلاق مشاهده مي شود بصورت بالقوه در فرهنگ عمومي جامعه ما نيز وجود دارند . منتها نكته بسيار مهمي كه نظام سياستگذاري ما مي بايست آنرا مورد توجه قرار دهد ، اين است كه اولاً ارزش هاي اجتماعي و فرهنگ عمومي يك پديده ايستا نيستند و دائماً در معرض تغيير قرار دارند. اين تغييراتي كه در عرصه عمومي فرهنگ اتفاق مي افتد بطور كلي به دو گروه قابل تقسيم است . تغييراتي كه به صورت آگاهانه و برنامه ريزي شده اتفاق ميافتد و تغييراتي كه بصورت غافلانه و غيربرنامه ريزي شده اتفاق ميافتد. اما نهادي شدن هر دو گروه آنها ساز و كارهاي مشخصي دارند كه در جامعه شناسي توسعه بصورت مفصل و مبسوط در خصوص آن بحث مي شود. نكته دوم اين است كه در هيچ جامعه اي فرهنگ عمومي يك جامعه، يك پارچه نبوده و انسجام كامل و كافي نيز ميان عناصر و اجزاي فرهنگ عمومي وجود ندارد . بنابراين، اين عدم يكپارچگي وقتي در كنار آن تغيير پذيري قرار مي گيرد نشان دهنده يك واقعيتي است كه اگر ما آن عرصه هاي تحول را در آن طرز تلقي ها و باورهاي كلي دقيقاً شناسايي نمائيم و بعد هم همانگونه كه وظيفه و رسالت جامعه شناسان توسعه هست از روشها و ابزارهاي علمي براي ايجاد آن تغييرات و تحولاتي كه بسترسازي مي كنند براي انباشت سرمايه هاي انساني و سرمايه اي فيزيكي بهره بگيريم . ضرورتاً آينده بسيار خوب و روشني در مقابل ما خواهد بود . منتها اين مسأله به همان اندازه كه در بيان ساده هست و ظرفيت ها و توانايي ها و تجربيات آنها در دسترس هست، وقتي كه مي خواهد در مقام عمل در سطح فردي و نهاد سازيهاي اجتماعي و ترتيبات نهادي كه آن را باز توليد مي نمايد درآيد، احتياج به ژرف كاوي هاي بسيار عميق و تلاشهاي جدي دارد. اما بطور كلي مي توان گفت كه هم ممكن است و هم جوامع متعددي اين كار را انجام داده اند . و يافته هاي آنها بصورت مكتوب در اختيار ما قرار دارد و ما مي توانيم از آنها بهره بگيريم .
بنظر مي رسد كه اين ايده مهندسي اجتماعي مفهومي ندارد به جز اينكه ما تا آنجايي كه امكان دارد فرهنگ عمومي را بسوي تعادل پيش ببريم . عليرغم آن تعارضات و عدم انسجامي كه در فرهنگ عمومي به خاطر طبيعت عناصري كه در آن هست وجود دارد اين سؤال مطرح است كه برنامه ريزان فرهنگي و اجتماعي جامعه ما آيا يك حالت قفانگري به فرهنگ عمومي دارند و منتظر هستند ببينند كه چه اتفاقي رخ مي دهد و بعد بنويسند كه ما در اين دهه مشاهده كرده ايم كه مثلاً فرهنگ عمومي گواهي مي دهد كه جوانان در انتخاب همسران خود به نظرات اولياء خود بهاي كمتري مي دهند! يا واقعاً درگير شده ايم و براي آن در چارچوب مهندسي اجتماعي مشغول چاره انديشي هستيم؟ اگر تاكنون اين كار را نكرده ايم شما چه پيشنهادي داريد و متوليان رسمي و غير رسمي، سازمانها و نهادهاي اجتماعي كه در اين مسائل دخيل هستند چه وظايفي دارند؟
- من فكر مي كنم كه برنامه ريزي توسعه فرهنگي در ايران با دو عارضه و دو آسيب بسيار بزرگ همراه بوده كه اسم آنها را به ترتيب انتزاعي نگري و سيطره كميت ميگذارند. يعني در واقع، ما وقتي كه مسائل فرهنگ را مستقل از مسائل اقتصادي، سياسي و اجتماعي مورد توجه قرار مي دهيم و به تعاملهاي آنها توجه مبذول نميداريم و گويي كه ناخودآگاه به فرستادن ساخت فرهنگي به كنج انزوا راي داده ايم . وجه بسيار مهم ديگر قضيه همانگونه كه عرض شد سيطره كميت است و اين مسأله باعث شده است كه ما بطور جدي براي توسعه فرهنگي به معناي دقيق و علمي آن برنامه ريزي نكرده ايم . يعني با وجود اينكه در حال حاضر چند دهه هست كه در سند رسمي برنامه هاي توسعه كشور مشاهده مي كنيم كه در عنوان و لفظ برنامه با عنوان توسعه اقتصادي، اجتماعي ، فرهنگي لحاظ مي شود ولي عملاً آنچه ما با آن روبرو هستيم، برنامه هاي رشد كمي عناصر و اجزاي فرهنگ بوده است و ما بر روي آن مضمون توسعه اي قضيه و شناخت آن عرصه هاي تحول هنوز آن كار جدي صورت نداده ايم .
يكي از آن جنبه هاي مهم انتزاعي نگري اين است كه ما در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي منابع مادي و انساني كه مثلاً صرف ريشه كن نمودن بيسوادي كردهايم واقعاً در تاريخ اقتصادي ايراني بي نظير است . اما ما هيچ گاه تلاش نكردهايم كه يك نسبتي بين اين توانمندي در جامعه با مثلاً كاركردهاي چنين تخصيص منابعي برقرار نمائيم . فرض بفرمائيد كه در تمام دنيا گفته مي شود كه نظام آموزشي ميبايست كاركردهايي مثل افزايش وفاق اجتماعي، افزايش توليد توان ملي، افزايش ابداعات و نوآوري و ظرفيت هاي علمي و فني و از اين قبيل بوجود بياوريم . وقتي شما به اين كاركردها توجه كنيد مي بينيد كه آن رشد كمي هيچ رابطه معقول و معني داري با اين كاركردهاي انتظاري ندارد . ولي تاكنون در هيچ يك از برنامه هاي توسعه ما بطور مشخص اين سؤال را مطرح نكرده اند كه در كدام قسمت كار مشكل وجود دارد . كه ما آموزش مي دهيم اما به افزايش بهره وري در سطح ملي و فرايند توليد ملي نمي انجامد . يا توزيع اجتماعي آن به وفاق و انسجام اجتماعي كمكي نمينمايد . نكته بعدي كه به عنوان مثالي براي آن سيطره كميت مطرح است اين است كه چون ما روي آن عرصه هاي نيازمند تحول كار جدي صورت نداده ايم در يك ساخت رانتي توزيع منابع دغدغه متوليان بخش هميشه اين بوده است كه منابع ارزي و ريالي بيشتري جذب نمايند و گستره كمي مسؤوليت هاي خود را بدون اينكه هيچ نسبتي بين اين فزايندگي كمي كه تداوم آن در يك ساخت توسعه نيافته به معناي توسعه نيافتگي است، افزايش دهند. و ما بايد با انديشه توسعه رابطه معقول و معناداري برقرار نمائيم و از آن بعنوان اهرمهاي كنترلي براي سياست گذاري استفاده ببريم . من فكر مي كنم اگر به اين دو جنبه به اندازه اهميتي كه دارا هستند توجه شود و ما از انتظارات بسيار بزرگ و انتظار دست يابي يكباره به همه خواسته هاي خود دست برداريم كه با ذات مسائل فرهنگي در تعارض مي باشند مي توانيم بتدريج قدمهاي مستحكمي را رو به جلو برداريم.
منبع: مهندسی فرهنگي
/س
در هر دوره ما شاهد هستيم كه ادبيات توسعه ما تحت تأثير ترجمه كتابها، جهت خاصي مي يابند. مثلاً در دوره اي كتاب مايكل تردارو مطرح مي شود و در دوره اي ديگر ما به نظريه پردازان آمريكاي جنوبي روي مي آوريم و در دوره اي تحت تأثير ادبيات توسعه كشورهاي جهان سوم كه تجربه هاي خوبي داشته اند مي پردازيم . آيا اين فرايند جهاني است كه ما را به دنبال خويش ميكشاند، يا اصلاً چنين ظرفيتي وجود دارد كه به نظريه پردازان داخلي جهتي بدهيم كه در خارج از آن حيطه، نگاه مستقلي با در نظر گرفتن ملزوماتي كه براي توسعه مي بايست وجود داشته باشند، داشته باشند؟ و به نوعي باشد كه نظريه پردازان ما تا حدودي رنگ و بوي محلي داشته باشند؟ و از بين نظريه پردازان داخلي يك نظريه كاملاً بومي با درنظرگرفتن مؤلفه هايي كه در فرآيند جهاني مطرح هست تنظيم شده است. چنين مسأله اي اصلاً امكان پذير است يا خير؟
- بسم الله الرحمن الرحيم فكر مي كنم كه اين سؤال بسيار بنيادي است و از جنبههاي متعددي شايسه تأمل مي باشد زيرا از يك طرف به ساخت سياسي ، اجتماعي كشور و پيشينه تاريخي آن باز مي گردد و از يك طرف به طور مشخص در دوران معاصر به وضعيت نظام توليد انديشه علمي در كشور مربوط مي شود . با وجود اينكه علائم بسيار زيادي وجود دارد كه نشان دهنده اين واقعيت است كه ما در زمينه توليد، انديشه عالمانه، در حوزه هاي تخصصي گوناگون به خصوص در آن عرصههايي كه نظريه پردازي بسيار حائز اهميت است و نقش بسيار مهمي را در سرنوشت آتي جامعه بازي مي كند با مشكل جدي روبرو هستيم و بهرحال دير يا زود مي بايست بطور جدي تري به اين مسأله توجه كنيم. بواسطه اينكه شرايط فعلي ما از جهات متعددي استثنايي است. از يك طرف با توجه به پيشرفت هاي علمي ـ فني در سطح جهان جايگاه و نقش دست آوردهاي نوين علمي و فني در سرنوشت آتي اين جامعه بالاترين سطوح تاريخي منزلت خود را داراست، و هيچ گاه تا اين حد سرنوشت ما منوط به سطح توليد انديشه علمي نبوده، و از طرف ديگر نيز درست در شرايطي كه دانايي محور پيشرفت و بالندگي در سطح دنيا به حساب مي آيد، ما دوراني را تجربه مي كنيم كه بيش از 30% كل جمعيت كشور مستقيماً درگير نظام رسمي آموزشي است و پوشش مجموعه رسانه هايي هم كه به روي ادراك، تصور و سطح بصيرت ما تأثير ميگذارند به لحاظ تاريخي در بالاترين سطح خود قرار دارد . يعني هيچگاه در دوره هاي تاريخي گذشته جامعه شهري و روستايي ما تا اين اندازه تحت تأثير آگاهي بخشي رسانهاي قرار نداشته است . بنابراين مي بايست بسيار جدي به اين مقوله بپردازيم. كه اين هم به اعتبار داعيه هاي ايدئولوژ يكي كه نظام ما دارد، كه اين داعيه ها از يك سو به نظام هويت بومي و نظام ارزشي خاص ما تأكيد دارد و از سوي ديگر به اعتبار پيچيده شدن فرآيندهاي رقابت در عرصه بين المللي. اما بطور مشخص در قبال اين سؤالي كه فرموديد، نكته اي كه من مي توانم عرض كنم اين است كه اين تأثيرپذيري شديد، بيش از آنكه ناشي از يك نيرو و يك اراده ويژهاي در بيرون باشد ، ناشي از شدت خلاء و محدوديتي است كه ما اين طرف داريم و در واقع منعكس كننده اين واقعيت است كه اولاً اين جامعه همانگونه كه به لحاظ تاريخي نشان داده است، آمادگي پذيرفتن ايده هاي جديد را دارد. و تعصبورزيهاي جاهلانه همچنان در فرهنگ ايران مذموم بوده و راهي ندارد . و ما بر اساس سنت هاي ايراني و آموزه هاي ديني، براي شنيدن ايده هاي جديد گوش شنوايي داريم. اما بواسطه اينكه تمرين كافي در زمينه انديشه ورزي در سطح عمومي نداشته ايم ، تأثيرپذيري ما به بطور نسبي بسيار بالاست . و از طرف ديگر به لحاظ اينكه جز در شرايط استثنايي و خاصي در طول تاريخ، ساخت سياسي اجتماعي ما ساختي است كه در آن برخورد انتقادي، برخورد مسموع و مورد تشويق نبوده و تمرين چنداني نيز در برخورد فعال و انتقادي با يافته هاي جديدي كه در معرض آن قرار مي گيريم نداشته ايم نتوانسته ايم دستاوردهايي متناسب با نيازهاي خود ارائه نمائيم، بنابراين در اصول، پاسخ به سؤال جنابعالي مثبت است . يعني ما ميتوانيم با اين ظرفيت هايي كه داريم به گونه اي بينديشيم كه معطوف به مسائل و متناسب با شرايط خاص ما بوده و راه حل هاي بومي را نيز به همراه داشته باشند، اما در درجه اول در سطح ملي، اين مسأله در حد اهميتي كه دارد مطرح نشده. در وجه بعدي، بواسطه آن تنگناهايي كه عرض شد هنوز بطور جدي در دستور كار قرار نگرفته و نظام تصميم گيري و ترتيبات نهادي ما براي مواجهه با اين مسأله محدوديت هايي دارد.
نظريه پردازان در داخل به اين نكته وقوف كامل دارند كه اين جريان جهاني توسعه، و اين يورشي كه از نظريه هاي بيروني انجام مي شود، ادبيات ما را فرا گرفته است . وقتي كه ما در كلاسهاي درسي پاي صحبت اساتيد نشسته ايم مي بينيم كه عمده زمان يك ترم صرف اين مي شود كه نظريه، اين نظريه پردازان x و y چنين است . اما در تحليل مسائل داخلي ما يك نظريه تركيبي بدون نفي نظريه سايرين، بوجود نمي آيد. شما فكر نمي كنيد كه خود اساتيدي كه در اين زمينه، نظريه پرداز هستند، تا حدودي پا كنار كشيده اند؟ و به نوعي چشم به نظر ديگران و نكات تازه طرح شده در آنسوي دنيا دارند؟ كه اين نكات به چه نحوي در كشور ما قابليت فرمولايز شدن دارد؟ تا همان را مورد استفاده قرار دهيم؟ شما چه پيشنهاد و چه برون شدن براي قضيه مي توانيد داشته باشيد؟
- در وجه اول مي بايست، قائل به وجود چنين مسأله اي باشيم . حقيقت اين است كه نظام توليد انديشه علمي در ايران با وجود آنكه سابقه درگيري با علوم مدرن در كشور ما بصورت نهادي شده متجاوز از 150 سال است با همه پيشرفت ها و دست آوردهاي جديدي كه وجود دارد، ادبياتي كه بخصوص در قلمرو علوم انساني و اجتماعي در نظام رسمي آموزشي كشور تدريس مي شود هنوز سخت متكي به سنتها، تلقي ها و باورهاي مربوط به پارادايم نيوتوني است و در برابر دستاوردهاي جديدتر مقاومت مي كند . به همين خاطر با كمال تأسف در اين نظام ملاك تفكيك گزاره هاي علمي از غير علمي را عمدتاً بيطرف انگاري و جهان شمول انگاري گزارهها مي دانند و آموزش مي دهند . در حالي كه مدتهاي بسيار طولاني مي گذرد كه در ميان فيلسوفان علم و روش شناسان اين مسأله روشن شده كه كوشش هاي فكري بشري بنا به ويژگي ها و شرايط خاصي كه دارد نه مي تواند بيطرف و نه ميتواند جهان شمول باشد و بي طرف نبودن و جهان شمول نبودن نيز ضرورتاً نميتواند، كوچك ترين خدشه اي به ارزش علمي آن گزاره ها، وارد نمايد . ولي ما همچنان بر اساس آن طرز تلقي هاي سنتي، نظام توليد انديشه هاي علمي و آموزشهاي علمي خود را سامان داده ايم . در واقع به اين اعتبار نيز در كنار عوامل ديگر فرهنگي ـ اجتماعي به عقيم شدن توليد فرآورده هاي علمي كشور كمك نمودهايم . و مسأله بسيار مهمي كه در اين زمينه وجود دارد ،اين است كه اين طرز تلقي روشهاي آموزشي خاصي را با خود بدنبال آورده است كه در باز توليد اين نازايي و ناتواني نقش تعيين كننده اي دارد . براي مثال در ادبيات مربوط به جامعه شناسي آموزش و پرورش و آموزش و توسعه مدت هاست كه بحث بر سر اين موضوع است كه سيستم هاي آموزشي متكي به حافظه در زمره خلاقيت كش ترين و ضد توسعه ترين روشهاي آموزشي شناخته شده اند . اما چون ما آن طرز تلقي هاي سنتي درباره علم را داريم ناگريز سيستم آموزشي خود را يك سيستم متكي به حافظه قرار داده ايم . به همين خاطر نيز تمام عوارض اين قضيه را در نظام رسمي آموزش خود مشاهده مي كنيم از يك طرف آموزش ها نامربوط هستند ، يعني انس و رابطه بسيار محدودي با نيازها، مسائل و شرايط جامعه دارند و از طرفي ديگر روشي كه اين دانسته ها آموزش داده مي شوند روشي است كه بيش از آنكه ميل و اشتياقي به دانستن ايجاد كند موجب بيزاري مي شود و با كمال تأسف هنوز هم با وجود آنكه اين مسأله مدتهاست در سطح نخبگان وسياستگذاران نظام رسمي كشور مطرح است . به عنوان يك مسأله مهم و جدي براي آن چاره انديشي نشده است و فرايند توسعه ملي و توسعه فرهنگي ما نمي تواند تا قبل از اينكه ما چنين تحولي در محتوا و مضمون و روشهاي آموزشي ايجاد نمائيم، قدمهاي جدي به جلو بردارد.
آيا تاكنون تئوري اقتصادي در شرايط فعلي براي خود تدوين كرده ايم؟ آن شكل جاري چيزي كه در حال حاضر در گذر است به توسعه و مفهوم آن چيست؟ و به عبارتي با توجه به تخصص حضرتعالي و توسعه اقتصادي در رابطه با فرهنگ چيست؟ و واقعاً توسعه اقتصادي ما در نسبت با قرار گرفتن فرهنگ چه ويژگي هايي ميبايست داشته باشد؟
- در واقع پاسخ به اين سؤال را مي بايست در ادبيات تغيير و تحولات اجتماعي جستجو كرد . ما رويكردهاي نظري متفاوتي داريم كه نوع رابطه و تعامل ميان زير سيستمها را بيان كرده اند، آنچه كه دركشورهاي در حال توسعه از جمله ايران مدتها به آزمون در آمده، اين بوده است كه در سالهاي اوليه، بعد از جنگ جهاني دوم بر اساس اين تصور كه هر نوع تغييري در كليت اجتماع مي بايست نقطه عزيمت آن اقتصاد قرار گيرد، آزمون شده است . اين آزمون به شكست انجاميد و نتيجه اين شد كه رويكردهايي كه چنين تصور ميكردند كه ابتداء مي بايست تحولاتي در زير سيستم اقتصادي اتفاق بيفتد و سپس آثار و پيامدهاي متناسب خود را در حوزه هاي فرهنگ و سياسي ظاهر نمايد، در سطح كل كشورهاي در حال توسعه و در مدت زمان قابل توجهي به آزمون گذاشته و مردود شناخته شد و شايد بهترين دست آوردي كه اين تجربه پرهزينه براي كل كشورهاي در حال توسعه داشت، اين بود كه در عرصه هيچ يك از زير سيستم هاي نظام اجتماعي تحولات مطلوب و با مضمون توسعه اي بصورت خود به خودي و به تبع تحولاتي در ساير حوزه ها اتفاق نمي افتد و بنابراين ما در هر حوزه اي كه بخواهيم قدمي به جلو برداشته باشيم ، ضرورتاً ميبايست ظرفيت هاي نظري، تحليلي ،تاريخي و برنامه اي متناسب با آن را ايجاد كنيم . به لحاظ تاريخي، انديشه توسعه فرهنگي متأخر است نسبت به انديشه توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي ، يعني گام به گام بصورت آزمون و خطا در كل كشورهاي جهان قدمهايي برداشته شد و در نهايت به اين جمع بندي رسيدند كه چه در حوزه سياست و چه در حوزه جامعه و چه در حوزه اقتصاد ما نمي توانيم مستقل از شرايط و ويژگي هاي فرهنگي خاص جامعه برنامهاي براي توسعه داشته باشيم . اين به يك معنا ما را به سمت زيربنا و محور دانستن فرهنگ هدايت مي كند، اما وقتي كه به پيچيدگيهاي خود مفهوم فرهنگ توجه ميكنيم در واقع معناي ديگري كه به ذهن خطور مي كند، اين است كه ما در عالم واقع بازير سيستم هاي متنوع از يكديگر روبرو نيستيم . بلكه با الهام از تعبير بسيار زيباي جناب ابن خلدون مي توان گفت كه بين زير سيستم هاي نظام اجتماعي قانون ظروف مرتبطه حاكم است و ايشان دائماً از يكديگر تأثير گرفته و بر يكديگر تأثير مي گذارند . و آنچه كه در نهايت بعنوان رفتار يك جامعه ظاهر ميشود در واقع برآيندي است از تعاملها و داد و ستدهاي ميان زير سيستم هاي نظام اجتماعي. به اين نكته مي رسيم كه در عرصه زير سيستم فرهنگ و در كليت نظام اجتماعي مي بايست ايده هاي بسيار روشني در زمينه توسعه فرهنگي داشته باشيم، در عين حال كه مي بايست توجه داشته باشيم كه اين ايده ها به همان اندازه كه به وجوه اختصاصي فرهنگ ناظر و معطوف هستند مي بايست به وجوه سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز معطوف گردد تا به اين ترتيب بتوانيم يك برنامه راهگشاي توسعه ملي را تدوين نمائيم.
امروز اگر ما اين موضوع را مبنا قرار دهيم كه در خود موزه فرهنگ ، توسعه علمي بايد در صدر قرار بگيرد ، اين توسعه علمي چيست؟ اين توسعه علمي غير از رايانه و cd و پيشرفته ترين تكنولوژي است كه به اقتصاد گره مي خورد؟ به نظر شما راهگشاي اين حلقه مفقوده يا گره كور چيست؟
- در واقع اين نوع مفهوم سازي، مشكل ما را حل نمي كند . به اين معنا كه اگر توجه كنيم توسعه علمي منوط به چه تحولاتي در چه عرصه هايي است . باز در آنجا ملاحظه مي شود كه ساخت سياسي يا به عبارتي شرايط يا بستر سياسي به طرز بسيار موثري در توسعه علمي نقش ايفا مي كند همانطور نيز در اين زمينه نقش دارد. مثلاً فرض بفرمائيد در توسعه علمي شايد يكي از مهمترين پيش نيازها وجود شرايطي است كه توليد انديشه علمي از امنيت كافي برخوردار مي شود . به عبارت ديگر، يكي از مهمترين موانع مهم موجود توسعه فرهنگي در ايران كه توسعه علمي در ذيل آن نيز قابل توضيح است اين است كه فرهنگ مسلط در اين جامعه همچنان فرهنگي شفاهي است . اما اين فرهنگ شفاهي بصورت اتفاقي و تصادفي در اين جامعه ريشه پيدا نكرده و بازتوليد نمي شود . بلكه در واقع يكي از مهمترين وجوه توضيح دهنده اين قضيه ساختار غير قانون گرا و خودكامه سياسي در طول تاريخ ايران بوده كه به تعبير اقتصاد دانان موجب شده است كه در درجه اول هزينه فرصت انديشيدن بسيار بالا برود . و در درجه بعدي كساني كه مي انديشيده اند ترجيح ميدادند كه يافتههاي خود را مكتوب ننمايند زيرا مكتوب سازي يافته ها مي توانسته موجب دردسر ايشان شود. بنابراين زمانيكه بيان مي داريم كه توسعه علمي مستقل از شرايط مساعد سياسي اجتماعي امكان اتفاق افتادن ندارد . منظور، توجه به اين ابعاد است . براي مثال يكي از مسائلي كه در جامعه شناسي توسعه مطرح است اين است كه در جامعه اي كه نظام پاداش اقتصادي و نظام پاداش اجتماعي در جهت تشويق توليد انديشه علمي ساماندهي نشده باشد اين جامعه حتي وقتي به سمت علم اندوزي نيز برود الگوهاي رفتارهاي خاصي را از خود ظاهر مي كند، كه ضرورتاً از درون آن بصورت نظام وار دست آورده هاي توسعه اي ظاهر نميشود. بنابراين گرچه ما با اقتضاي قواعد علمي ناگريز هستيم كه در بعضي از زمينه ها مسايل پيچيده را ساده در نظر گرفته، تقليل گرايي هايي صورت دهيم و ساده سازي هايي را در پيش بگيريم اما بايد مرتباً به خود تذكر دهيم كه اين ساده كردنها با هدف تعميق معرفت و شناخت ما صورت مي گيرد، و نمي بايست موجب غفلت از پيوندهاي ميان جنبه هاي گوناگون مسأله شود . كما اينكه در اغلب تقليل گرايي هايي كه ما صورت داده ايم چون به اين جنبه توجه نداشته ايم، عملاً به نوعي ساده انديشي در مورد اين مسائل دچار شده ايم . بنابراين هر عنواني كه قصد داريم براي آن بگذاريم بايد بدانيم كه مسأله، مسأله اي بسيار پيچيده و داراي وجوه متعددي است كه اين وجوه نيز خصلت انتزاعي ندارند، بلكه در كادر قواعد و قانونمندي هاي كم و بيش شناخته شده تأثيرات متقابلي بر يكديگر گذاشته و از يكديگر متقابلاً تأثير مي پذيرند.
اگر بخواهيم بگوييم كه توسعه اقتصادي مي بايست چه ويژگي هايي نسبت با فرهنگ داشته باشد شما چند آيتم اساسي مهم را در نظر ميگيريد؟
- يعني چه شرايط اقتصادي مي بايست وجود داشته باشد؟ من عرض كردم كه از جمله توليد انديشه علمي در جامعه اي رشد پيدا مي كند كه نظام پاداش اقتصادي نظام معقولي باشد . يعني دست آوردهاي افراد با ميزان تجربه، مهارت، سواد، استعداد و تلاشي كه انجام مي دهند رابطه معقول و معناداري برقرار كرده باشد . مثلاً در ايران اگر كسي 10 سال تلاش نمايد و حاصل اين مجاهدت علمي بصورت يك كتاب در آيد، شما ملاحظه كنيد كه با پاداشي كه بعنوان حق تأليف به آن نويسنده داده مي شود چند روز از آن ده سال را مي تواند يك گذران شرافتمندانه داشته باشد؟ در حالي كه اگر به جاي آن ده سال بدون كسب هيچ مهارتي صلاحيت هاي ديگري در خود ايجاد و به يكي از كانونهاي توزيع رانت در ايران خود را در نزديك كرده باشد، ببينيد چه برخورداري هايي بهم خواهد زد . بنابراين عقلاني كردن نظام پاداش اقتصادي يكي از مهمترين پيش نيازها و پيش زمينه هاي شكل گيري گرايش به سمت توليد انديشه هاي علمي محسوب مي گردد.
با در نظر داشتن اين نكته كه فرهنگ بعنوان زيربنايي ترين متغير كندترين حركت را دارد، عده اي از عزيزان اشاره مي كردند به اينكه اگر ما مدارس را تعطيل نمائيم شايد زودتر به توسعه دست پيدا كنيم . اگر ما به اين نكته قائل باشيم كه فرهنگ زيربنايي ترين و كندترين حركت را دارد، تا چه حدي بايست سرمايه گذاري كنيم؟
من فكر مي كنم يكي از مهمترين، و مغفول ترين عرصه هاي انديشه در ايران، انديشه توسعه است. و ما در اين زمينه با يك پارادوكس روبرو هستيم . از يك طرف همه كساني كه به شكلي با مسائل توسعه دست به گريبان هستند به صورت طوطي وار تصريح مي كنند كه توسعه را مي بايست از رشد كمي تفكيك نمود و توسعه ناظر بر ايجاد مجموعه اي از تحولات كيفي در جامعه است . اما شما در تجربه 50 سال كشور در برنامه ريزي توسعه بندرت مشاهده مي كنيد كه مواردي كه مي بايست تحولات كيفي در آن اتفاق افتاده باشد را مشخص نموده باشد . بسياري از اين موارد اگر مشخص شوند و نظام سياست گذاري كشور به اين جنبه حساس شود دست يابي به تحولات كيفي بيش از آنكه به سرمايه هاي فيزيكي احتياج داشته باشد به سرمايه بصيرت، تدبير و ترتيبات نهادي احتياج دارد و با توجه به اينكه زمينه ها و بسترهاي كافي در اين خصوص در ايران وجود دارد، در بسياري از موارد ساماندهي و برنامهريزي براي آن مجموعهاي از تحولات كيفي كه ميتوانند جهشهاي توسعهاي را در اين كشور ايجاد نمايد شايد نياز زيادي نيز به منابع مادي ، فيزيكي يا ارز يا ريال نداشته باشد . مهم درك و تشخيص درست آن عرصه هايي است كه نيازمند تحول هستند و يافتن ساز و كارهايي كه اين تحولات را امكان پذير مي نمايند . من فكر ميكنم يكي از آن عرصه هايي كه به هيچ عنوان به اندازه اهميتي كه دارد مورد توجه قرار نمي گيرد، همين عرصه محتواهاي آموزشي در نظام رسمي آموزشي كشور است . با وجود اينكه نوعي اتفاق نظر عمومي در اين زمينه وجود دارد كه دانشآموختگان ما متناسب با انرژي و عمر و سرمايه اي كه صرف آنها مي شود در طي فرايندهايي كه آموزش هاي رسمي را مي گذرانند به قابليت هاي مورد انتظار دست پيدا نمي كنند و باز يك اتفاق نظر وجود دارد كه مهمترين منشاء اين قضيه نيز اين است كه ميان محتواهاي آموزشي ، مسائل ، نيازها و شرايط خاص جامعه ما رابطه بسيار محدودي وجود دارد . اما در همه برنامه هاي توسعه ما سيطره كميت و تداوم روندها و ايجاد رشد در روندهاي پيشين همواره در دستور كار قرار داشته و هرگز به اين نكته بظاهر بديهي و ساده توجه نشده كه تداوم روندها و برنامه ريزي براي آن در يك ساخت توسعه نيافته به معناي تخصيص منابع و برنامه ريزي براي تداوم توسعهنيافتگي است و اگر ما قبول داريم كه در حوزه فرهنگ، سياست ، يا اقتصاد توسعه نيافته هستم، برنامه ها ي ما مي بايست برنامه هاي ايجاد تحولات كيفي باشد . در حاليكه عموماً برنامه هاي ما برنامه تداوم روند هستند و عملاً مشاهده شده كه اگر بطور نسبي سرانه سرمايه مادي و انساني را كه در بيش از 50 ساله گذشته صرف توسعه كرده ايم، با مقياس هاي جهاني مورد توجه قرار دهيم ملاحظه خواهيم كرد كه ما بيشتر از ميانگين جهاني منابع مادي و انساني صرف كرده ايم . اما دست آوردهايمان به مراتب پائين تر و يكي از مهمترين وجوه آن همين بوده كه تصور ما در خصوص توسعه مي بايست بطور بنيادي اصلاح شود و ما پيگيري شناسايي عرصه هايي كه نيازمند تحول كيفي هستند و دست يابي به ساز و كارهاي عالمانه كه اين تحولات را امكان پذير مي كند را مي بايست در دستور كار قرار دهيم .
اشاره فرموديد كه يكي از مشكلات اساسي اين است كه عرصه هايي كه نيازمند به تحول بوده اند هنوز، كشف نشده اند . حالا من فكر مي كنم ما از اين عرصه ها بسيار زياد داريم از جوانان گرفته، تا اوقات فراغت جوانان تا درون مايه كتابهاي درسي كه در ديدگاه شما به آن اهميت بسزايي داده ميشود و كمي جلوتر در عرصه وسيعتري مثل فرهنگ، آن مشتركات ذهني مردم آن چيزي كه از آن بعنوان فرهنگ عمومي ياد مي كنيم . اين كوله بار توسعه را چگونه مي تواند بهتر حل نمايد؟ و چكار كنيم كه فرهنگ عمومي مثل چتري رسانه ها، مدارس و مردم كوچه بازارها را در ميان گيرد؟ در اينجا خواهش مي كنم براي ما كاربردي صحبت بفرماييد؟
- نكته اي كه من قصد دارم مطرح كنم اين است كه در تمام تجربه هاي موفق توسعه كه در حال حاضر تجربيات عملي و يافته هاي نظري آنها در دسترس قرار دارند يك نكته مشترك وجود دارد و آن نكته مشترك نيز اين است كه ما پشت سر همه اين تحولات يك فلسفه اخلاق مشخصي را مشاهده مي كنيم . كه اين فلسفه اخلاق مشخص ، نوع نگاه ويژه اي به انسان، جهان و به فعاليت انسان به كار شرافتمندانه و رسالت انسان در روي زمين دارد . من فكر مي كنم تمام مؤلفه ها و عناصري كه در آن تجربه هاي موفق در فلسفه هاي اخلاق مشاهده مي شود بصورت بالقوه در فرهنگ عمومي جامعه ما نيز وجود دارند . منتها نكته بسيار مهمي كه نظام سياستگذاري ما مي بايست آنرا مورد توجه قرار دهد ، اين است كه اولاً ارزش هاي اجتماعي و فرهنگ عمومي يك پديده ايستا نيستند و دائماً در معرض تغيير قرار دارند. اين تغييراتي كه در عرصه عمومي فرهنگ اتفاق مي افتد بطور كلي به دو گروه قابل تقسيم است . تغييراتي كه به صورت آگاهانه و برنامه ريزي شده اتفاق ميافتد و تغييراتي كه بصورت غافلانه و غيربرنامه ريزي شده اتفاق ميافتد. اما نهادي شدن هر دو گروه آنها ساز و كارهاي مشخصي دارند كه در جامعه شناسي توسعه بصورت مفصل و مبسوط در خصوص آن بحث مي شود. نكته دوم اين است كه در هيچ جامعه اي فرهنگ عمومي يك جامعه، يك پارچه نبوده و انسجام كامل و كافي نيز ميان عناصر و اجزاي فرهنگ عمومي وجود ندارد . بنابراين، اين عدم يكپارچگي وقتي در كنار آن تغيير پذيري قرار مي گيرد نشان دهنده يك واقعيتي است كه اگر ما آن عرصه هاي تحول را در آن طرز تلقي ها و باورهاي كلي دقيقاً شناسايي نمائيم و بعد هم همانگونه كه وظيفه و رسالت جامعه شناسان توسعه هست از روشها و ابزارهاي علمي براي ايجاد آن تغييرات و تحولاتي كه بسترسازي مي كنند براي انباشت سرمايه هاي انساني و سرمايه اي فيزيكي بهره بگيريم . ضرورتاً آينده بسيار خوب و روشني در مقابل ما خواهد بود . منتها اين مسأله به همان اندازه كه در بيان ساده هست و ظرفيت ها و توانايي ها و تجربيات آنها در دسترس هست، وقتي كه مي خواهد در مقام عمل در سطح فردي و نهاد سازيهاي اجتماعي و ترتيبات نهادي كه آن را باز توليد مي نمايد درآيد، احتياج به ژرف كاوي هاي بسيار عميق و تلاشهاي جدي دارد. اما بطور كلي مي توان گفت كه هم ممكن است و هم جوامع متعددي اين كار را انجام داده اند . و يافته هاي آنها بصورت مكتوب در اختيار ما قرار دارد و ما مي توانيم از آنها بهره بگيريم .
بنظر مي رسد كه اين ايده مهندسي اجتماعي مفهومي ندارد به جز اينكه ما تا آنجايي كه امكان دارد فرهنگ عمومي را بسوي تعادل پيش ببريم . عليرغم آن تعارضات و عدم انسجامي كه در فرهنگ عمومي به خاطر طبيعت عناصري كه در آن هست وجود دارد اين سؤال مطرح است كه برنامه ريزان فرهنگي و اجتماعي جامعه ما آيا يك حالت قفانگري به فرهنگ عمومي دارند و منتظر هستند ببينند كه چه اتفاقي رخ مي دهد و بعد بنويسند كه ما در اين دهه مشاهده كرده ايم كه مثلاً فرهنگ عمومي گواهي مي دهد كه جوانان در انتخاب همسران خود به نظرات اولياء خود بهاي كمتري مي دهند! يا واقعاً درگير شده ايم و براي آن در چارچوب مهندسي اجتماعي مشغول چاره انديشي هستيم؟ اگر تاكنون اين كار را نكرده ايم شما چه پيشنهادي داريد و متوليان رسمي و غير رسمي، سازمانها و نهادهاي اجتماعي كه در اين مسائل دخيل هستند چه وظايفي دارند؟
- من فكر مي كنم كه برنامه ريزي توسعه فرهنگي در ايران با دو عارضه و دو آسيب بسيار بزرگ همراه بوده كه اسم آنها را به ترتيب انتزاعي نگري و سيطره كميت ميگذارند. يعني در واقع، ما وقتي كه مسائل فرهنگ را مستقل از مسائل اقتصادي، سياسي و اجتماعي مورد توجه قرار مي دهيم و به تعاملهاي آنها توجه مبذول نميداريم و گويي كه ناخودآگاه به فرستادن ساخت فرهنگي به كنج انزوا راي داده ايم . وجه بسيار مهم ديگر قضيه همانگونه كه عرض شد سيطره كميت است و اين مسأله باعث شده است كه ما بطور جدي براي توسعه فرهنگي به معناي دقيق و علمي آن برنامه ريزي نكرده ايم . يعني با وجود اينكه در حال حاضر چند دهه هست كه در سند رسمي برنامه هاي توسعه كشور مشاهده مي كنيم كه در عنوان و لفظ برنامه با عنوان توسعه اقتصادي، اجتماعي ، فرهنگي لحاظ مي شود ولي عملاً آنچه ما با آن روبرو هستيم، برنامه هاي رشد كمي عناصر و اجزاي فرهنگ بوده است و ما بر روي آن مضمون توسعه اي قضيه و شناخت آن عرصه هاي تحول هنوز آن كار جدي صورت نداده ايم .
يكي از آن جنبه هاي مهم انتزاعي نگري اين است كه ما در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي منابع مادي و انساني كه مثلاً صرف ريشه كن نمودن بيسوادي كردهايم واقعاً در تاريخ اقتصادي ايراني بي نظير است . اما ما هيچ گاه تلاش نكردهايم كه يك نسبتي بين اين توانمندي در جامعه با مثلاً كاركردهاي چنين تخصيص منابعي برقرار نمائيم . فرض بفرمائيد كه در تمام دنيا گفته مي شود كه نظام آموزشي ميبايست كاركردهايي مثل افزايش وفاق اجتماعي، افزايش توليد توان ملي، افزايش ابداعات و نوآوري و ظرفيت هاي علمي و فني و از اين قبيل بوجود بياوريم . وقتي شما به اين كاركردها توجه كنيد مي بينيد كه آن رشد كمي هيچ رابطه معقول و معني داري با اين كاركردهاي انتظاري ندارد . ولي تاكنون در هيچ يك از برنامه هاي توسعه ما بطور مشخص اين سؤال را مطرح نكرده اند كه در كدام قسمت كار مشكل وجود دارد . كه ما آموزش مي دهيم اما به افزايش بهره وري در سطح ملي و فرايند توليد ملي نمي انجامد . يا توزيع اجتماعي آن به وفاق و انسجام اجتماعي كمكي نمينمايد . نكته بعدي كه به عنوان مثالي براي آن سيطره كميت مطرح است اين است كه چون ما روي آن عرصه هاي نيازمند تحول كار جدي صورت نداده ايم در يك ساخت رانتي توزيع منابع دغدغه متوليان بخش هميشه اين بوده است كه منابع ارزي و ريالي بيشتري جذب نمايند و گستره كمي مسؤوليت هاي خود را بدون اينكه هيچ نسبتي بين اين فزايندگي كمي كه تداوم آن در يك ساخت توسعه نيافته به معناي توسعه نيافتگي است، افزايش دهند. و ما بايد با انديشه توسعه رابطه معقول و معناداري برقرار نمائيم و از آن بعنوان اهرمهاي كنترلي براي سياست گذاري استفاده ببريم . من فكر مي كنم اگر به اين دو جنبه به اندازه اهميتي كه دارا هستند توجه شود و ما از انتظارات بسيار بزرگ و انتظار دست يابي يكباره به همه خواسته هاي خود دست برداريم كه با ذات مسائل فرهنگي در تعارض مي باشند مي توانيم بتدريج قدمهاي مستحكمي را رو به جلو برداريم.
منبع: مهندسی فرهنگي
/س