به روایت بخشی از کتاب دینکرد سوم
با ادای احترام به مقام علمی استاد فتح الله مجتبایی و اندیشههای فلسفیشان و به مناسبت علاقهی وافر ایشان به ترجمه کامل دینکرد
از میان مجموعهی نه جلدی دینکرد، این دانشنامهی ارزندهی بازمانده از گنجینهی ادبیات کهن این سرزمین که دو جلد نخستین و بخشی از جلد سوم آن در دست نیست، کتاب سوم بیش از دیگر مجلدات دربردارندهی مطالب فلسفی و کلامی است و با 420 فصل بلند و کوتاه پاسخگوی پرسشهای دانشپژوهان و دانشجویان آن دوران و اشکالات بدعتگذاران بوده است. (1)
به دنبال تلاش در ترجمهی بخشهای فلسفی کتاب دینکرد سوم (2) و برای تبیین این نظریه که زبان پهلوی و به دنبال آن زبان فارسی زبانی توانمند برای بیان مباحث مشکل علمی و فلسفی نیز هست، این بار دو فصل دیگر از این کتاب را برای ترجمه و بحث برگزیدم: فصل 191 و 194. در این دو فصل نیز مسئلهی تکوین جهان به بحث کشیده میشود و ضمن توضیح دربارهی مراتب آفرینش از گردون به کون، از کون به تکوین و از تکوین به تحقق کون، به وجود و ماده و تخمهی مینوی (3) و گیتی اشاره میگردد. به این صورت که همه چیز بالقوه در عالم مینوی آفریده میشود و در عالم گیتی به صورت ملموس و مرئی درمیآید. و برای روشن کردن این موضوع به زرگر و آهنگر و درودگر اشاره میشود و از مادهی زر و آهن و چوب، تاج و جام و بیل و تیشه و در و تخت میسازند.
در این پژوهش سعی بر این بوده است که متن پهلوی به فارسی روان و متداول برگردانده شود و ضمن وفاداری کامل به متن از ترجمهی واژه به واژه و آوردن اصطلاحات غیرمتداول خودداری گردد و اگر چنین اصطلاحاتی نقل میشود، صورت جاری و متداول آن بلافاصله نوشته شود. در بیشتر موارد مقابلِ پهلوی واژگان فلسفی در پایین صفحه آورده شده است تا شاهدی باشد بر غنای زبان این سرزمین.
ترجمهی فرانسهی دومناس از کتاب دینکرد سوم (4) و مقالهی عالمانهی متصور شکی (5) نیز مدّنظر بوده است و در موارد لازم بدانها اشاره شده است.
عبارتهای داخل دو کمان افزودههای نگارنده برای روانی مطلب و مفهوم عبارتهاست.
بحثهای عمیقتر در مورد مطالب فلسفیِ این پژوهش را به صاحب نظرانِ فلسفهدان واگذار میکنم.
دربارهی آفرینش(6) و خلقتِ (7) دادار (8)
اورمزد آفریدگان رابنا بر تعلیم دین به (9)
چنین است: (10) واژهی (11) آفرینش به معنی (آفریدن) مخلوقات است. نخست در حالت مینوی که همان «ماده» (12) و «تخمهی» (13) مینوی است و بالقوه (14) (قابل) نمایش (به حالت) گیتیای است. مانند پشم (15) که (مادهی) رشته در آن نهان است و زر که (مادهی) افسر و سیم که (مادهی) جام و آهن که (مادهی) بیل و دار (=چوب) که (مادهی) دَر و بن (=ریشه) که (مادهی) بَر (=میوه) و زاینده (16) که (مادهی) زاده (17) است و دیگر مادهها که دادهی (18) (=محصول) متعلق به خود (19) را بالقوه (در خود دارند).
واژه دهش (=خلقت) به معنی گردانیدن مخلوقات از (حالت) «مینوی» به (حالت) «گیتی»، یعنی ایجاد «داده» (=محصول) است از «ماده»ای که در آن بالقوه وجود دارد. مانند رشته از پشم، افسر از زر، جام از سیم، و بیل از آهن، و در از دار، و بَر از بن، و زاده از زاینده و دادههای دیگر (هر کدام) از مادهی خویش.
«مادهی اصلی» (20) «داده» (=محصول) است بالقوه، و تخمهی تخمهها (21)، و «وجود» (22) صورت نپذیرفته (=بی صورت) (23) و «اصل دادهها» (24) (= اصل صورتها) نیز خوانده میشود و نام دینی آن نیز بَوِش (25) (=کون) است.
«مادهی میانی» نیز عبارت است از دادهی (=محصول) بالقوه، مانند آتش و آب که بالقوه صورتهای (26) زنده از آناناند.
و «صورت تخمه» (27) و«نخستین اصل که وجود از آن منشعب میشود» (28) نیز خوانده میشود و نام دینی آن بَوِش رَوشی (29) (= حرکت کون، تکوین) است.
«مادهی نهایی» آن است که داده (=محصول) از آن پالوده شده است. مانند انسان که مادهاش با (صورت) خود هم شکل (30) است. مانند پدر که مادهی پسر خود و هم شکل اوست و «هم صورت» (31) خوانده میشود و نام دینی (32) آن بَوش اَستشی (33) (= تحقق کردن) است، هرچه زیر آن است تنهای تک تک افراد آدمی است و کارشان خوب یا بد است.
دربارهی کون، (34) تکوین (35) و تحقق کردن (36) و وجود (37) که در گزارش اوستا پیداست (38) بنابر تعلیم دینِ به
چنین است: «بَوش» (=کون) از نظر تعریف (=حد) تخمهای است که «صورتها» را دربر دارد (39)، و همانگونه که «هست» (40) چیزها را دربردارد. از نظر طبیعت (41) زایندهای است که بنِ (=اصل) زادههاست چنان که باد «گرم-تر» (42) با ترکیب با هم (43) (= با سردی و خشکی) بن مزاجهاست (44)، و از نظر صنعت (45) ماده ای است که صنعتگر (46) مصنوع (47) خو را در آن دارد مانند زر که مادهای است که زرگر صنعتگر صورت افسر و درگاه (؟) (48) را در آن دارد و مادهی آهن که (آهنگر) صنعتگر (صورت بیل را در آن دارد (49)) و مادهی چوب که (درودگر) (50) صنعتگر صورت تخت و در را در آن دارد.این نیز که بَوِش (=کون) خود «تخمهی تخمهها» (51)، «بن وجود» (52) و «بودهای» (53) از چرخ (54) (=گردون، سپهر) است. چنان که دین گوید که از چرخ، بَوِش (=کون) بوجود آمد. (55)
«بوِش رَوِشی» (=تکوین) از نظر تعریف (=حد) صورتی است که در تخمه (= ماده اصلی) قرار دارد (56) (=محاط شده است) همانگونه که چیز (=شیء) در «هست» (57) (=وجود) قرار دارد.
و از نظر طبیعت زاده است در زاینده چنان که مزاجها (58) در بنها (59) قرار دارند و از نظر صنعت صورتی است که صنعتگر از ماده بدست میآورد (60)، مانند صورت افسر و جام (61) که زرگرِ صنعتگر به زر که مادهی آن است میدهد. و صورت بیل و تیشه که آهنگرِ صنعتگر به آهن (62) که مادهی آن است میدهد. و مانند شکل تخت و در که درودگر صنعتگر به چوب که مادهی آن است میدهد.
و نیز اینکه «بَوِش روشی» (=تکوین) «دادهی » (=محصول) تخمهها و صورت منشعب از «تخمهی تخمهها»ست که زیر آن (=پایینتر از آن) نخستین موجود (63) (منشعب) از بوش (=کون) (قرار دارد). چنان که دین گوید که از بَوش (=کون) بَوش رَوِشی (=تکوین) بوجود آمد. (64)
«بَوِش استِشی» (=تحقق کون) از نظر تعریف (=حد دادهای (65) (=محصولی) است که تنها در تخمهها قرار دارد (=محاط است) و در بالای آن (=مقدم بر آن) است چنان که «کس» (66) (=فرد) در «چیز». و از نظر طبیعی تخم است در مرحلهی ایجاد (اولیه) در شخص (67) زاینده، مانند نطفهی (68) انسان در زهدان مادر (69) و از نظر صنعت، دستکاریِ صنعتگر است در ماده، مانند تافتن (70)، گدازش (71) و کوبش (72) فلز و برش و تراشیدن (73) چوب.
«بَوش استشی» (=تحقق کون) بودهای است که از «بوش روشی» (=تکوین) (ایجاد شد)، چنان که دین گوید که از «بوش روشی» (=تکوین)، «بوش استشی» (=تحقق کون) بوجود آمد.
«سِتی» (=وجود) از نظر تعریف (=حد) بدنهای (74) فرد فرد (75) است مانند بهمان چیز و بهمان کس و از نظر طبیعت نگاشتگی (76) (=نقش بستن) کامل (77) زاده (=فرزند) است در رحم (78) مادر (79). و از نظر صنعت افسر و جام معینی (80) است که زرگر صنعتگر از زر (میسازد) و تخت و در معینی است که درودگرِ صنعتگر از چوب میسازد. (81)
«ستی» (=وجود تحقق یافته) «بوده»ای است از «بوش استشی» (=تحقق کون). (82) <چنان که="" دین="" گوید="" که="" از="" «بوش="" استشی»="" (تحقق="" کون)=""> «ستی» (=وجود تحقق یافته) بوجود آید.
از «ستی» (وجود تحقق یافته) چیز و کس معین و کار آن چیز و کس (بوجود میآید). (83) چنان که دین گوید که از (مرحلهی) «ستی» (وجود تحقق یافته) به بعد، آنچه در هر دو مینوست یعنی نیکوکاری و بدکاری به هم متصل شد.
پینوشتها:
1. برای توضیحات بیشتر در این زمینه نک تفضلی 1376، ص131 به بعد؛ و همچنین:
De Menasce, 1958 pp. 3-22; 1973, pp. 5-27; 1975, pp. 550-560.
2. نگارنده فصل 123 دینکرد سوم را که شامل بحثی فلسفی و عالمانه دربارهی تکوین و پایان جهان است با آوانویسی و ترجمهی فارسی و یادداشتها د یادنامهی زنده یاد دکتر تفضلی منتشر کرده است. نک. آموزگار 1379.
3. حالت «مینوی» وضعی است که آفریدگان در آن به صورت نامحسوس و ناملموس هستند و «گیتی» حالت محسوس و مرئی و ملموس موجودات است.
4. De. Menasce, 1973.
5. Shaki, 1970.
6. فصل 191 کتاب دینکرد سوم، چاپ مَدَن، ص202 و 203.
7. آفرینش، در پهلوی: furišnā از مصدر afurīdan و دهش به معنی خلقت، در پهلوی dahišn از مصدر dādan به معنی خلق کردن: با تفاوت معنایی جزیی در این متون ظاهر میشوند. احتمالاً در این متنهای فلسفی آفرینش برای خلقت موجودات در حالت «مینوی» (روحانی و فراسویی) و دَهش برای خلقت در حالت «گیتی» (مادی و این جهانی) به کار میرود. دومناس آفرینش را به «production» و دهش را به معنی «creation» ترجمه میکند. (دومناس؛ 1373، ص197).
8. در متن پهلوی پیش از واژهی آفرینش، کلمه پهلوی «hu» به معنی خوب آمده است که میتواند اضافی باشد و حذف گردد. دومناس مُرَدّدانه، با توضیحی آن را حفظ کرده است. به رغم او چون در پایان همین فصل واژه «dēsag» با پیش وند «hu» (=خوب) آمده است. پس باید حفظ شود. (دومناس، 1973، ص407). در آنجا ما به دلیل مفهوم عبارت، «hu-dēsag» را به «ham-dēsag» تصحیح کردیم.
9. این عبارت در پایان فصلهای دینکرد سوم دیده میشود، برای نشان دادن اینکه این معانی برگرفته از کتاب اوستا یا ترجمه و تفسیر آن آمده است.
10. واژه hād که معمولاً در آغاز عبارتهای دینکرد پس از سرفصل میآید و حالت التزامی دارد و بهتر است «چنین باشد» ترجمه شود، ولی «چنین است» نیز ترجمه میکنند.
11. کلمه ēwāz در پهلوی دو معنی دارد: «واژه» و «فقط»، دومناس این کلمه را «فقط» میگیرد و عبارت را چنین ترجمه میکند: «آفرینش فقط بر آفریدگان نخست در حالت مینوی اعمال میشود...» (دومناس، 1373، ص197).
12. در پهلوی mād (گاهی mādag هم میآید). این را گاهی با مفهوم «هیولی» در فلسفه همسان میگیرند.
13. در پهلوی tōhmag که همان جرثومه است.
14. در پهلوی pad nērōg (=به نیرو)؛ بالفعل، در پهلوی pad kunišn (= به کنش) است.
15. در پهلوی NPŠE نوشته شده است که با تصحیح مختصری میتوان آن را pašm خواند.
16. در پهلوی zahāg.
17. در پهلوی zāhag.
18- در پهلوی dahīg، این واژه را میتوان به معنی «داده، محصول، نتیجه» گرفت، این واژه گاهی تصحیف dēsag به معنی «صورت» هم هست. در همهی این عبارتها میتوان dēsag (= صورت) را هم جایگزین این قرائت کرد.
19. در پهلوی xwēšīg (=خویشی).
20- در پهلوی bum mādag.
21. در پهلوی tōhmagān tōhmag، به معنی جوهر عناصر است.
22. در پهلوی stī، به معنی «وجود» از جهت تخصیص آن به یک فرد یا شیء است و نه وجود به طور مطلق که «هستی» خوانده میشود.
23. در پهلوی adēsīdag، صورت نپذیرفته.
24. در پهلوی dahīgān buništ.
25. در پهلوی bawišn از būdan، به معنی کون و گاهی «تکوین» است و آن مرحلهی ایجاد «گرم و تر» که دو مزاج از چهار مزاج به شمار میرود. گرمی و تری و خشکی و سردی مزاجهای چهارگانه (در پهلوی rastagān) را تشکیل میدهند. از این چهار نوع، در نظر آیین مزدیسنایی گرمی و تری اورمزدی و خشکی و سردی اهریمنی است و سبب تباهی موجودات را وجود این اضداد در آنها دانستهاند. خشکی و سردی را اهریسمن در موجودات نهاده است.
26. در پهلوی dēsagān.
27. در پهلوی tōhmag dēsag.
28- در پهلوی fradom azišīh stī buništ.
29- در پهلوی bawišn rawišnīh، عبارت از حرکت کون است و محله ای از آن ایجاد چهار عنصر است.
30. در پهلوی hamkirb.
31. در متن hudēsag نوشته شده است که به دلیل معنای عبارت به ham- dēsag تصحیح شد.
32. در متن sūd نوشته شده است که به dēnīg تصحیح شد.
33. در پهلوی bawišn ēstišnīh، تحقّق کون است که مرحلهی ایجاد چهار مزاج (گرمی، تری، خشکی، سردی) است.
34. فصل 194 کتاب دینکرد سوم، چاپ مدن صص207، 208.
35. در پهلوی bawišn.
36.در پهلوی bawišn estišnīh.
37. در پهلوی īst.
38. این عبارت را میتوان به این صورت نیز ترجمه کرد: که گزارش آن در اوستا پیداست.
39. در پهلوی parwand و frawand، نک دومناس، 1945، ص273.
40. یعنی «هستی» در پهلوی hast/ast.
41. در پهلوی ihrīgč.
42. در پهلوی garm xwēd.
43. در پهلوی ham- griftagīh.
44. در پهلوی rastag (+ ān(.
45. در پهلوی kirrōgīh.
46. در پهلوی kirrōg.
47. در پهلوی dahišn. شکی این واژه را به dēs تصحیح میکند. ولی دَهش به نظر معقولتر میآید، چون اوّل چیزی خلق میشود و بعد شکل میگیرد. (شکی، 1970، ص282).
48. در پهلوی andar-gāh، شاید به معنی نوعی تخت زرین باشد. در موارد مشابه به جای این کلمه «جام» آمده است.
49. این عبارت در متن مدن و نسخهی درسدن نیست، بنابر نسخهی سنجانا و مفهوم عبارت و به قینهی جملات پیش و پس اضافه شد.
50. بنابر قرینه جملات پیش و پس اضافه شد.
51. یعنی جوهر عناصر.
52. در پهلوی stī-bun که آن را gētī bun نیز میتوان خواند به معنی بُن گیتی.
53. در پهلوی būdag، این واژه در متون فلسفی معمولاً به معنی «قدیم» در برابر frīdagā یعنی «حادث» میآید. در این عبارت بیشتر در مفهوم چیزی است که وجود دارد. این واژه را «شده» نیز میتوان معنی کرد.
54. در پهلوی rah، گردون و سپهر از آن اراده میشود.
55. در متن پهلوی bē frāz būd.
56. در پهلوی parwastag از مصدر parwastan به معنی احاطه کردن، در میان گرفتن، دربرداشتن.
57. در پهلوی hast.
58. در پهلوی rastagān.
59. در پهلوی bunān، در اینجا به معنی عناصر چهارگانه است.
60. در متن پهلوی dārēd. شکی بدون توضیح آن را نیاورده است. (شکی، 1970، ص282).
61. در متن پهلوی صورت هزوارشی کلمه (MANE) آمده است.
62. در متن dār به معنی چوب آمده است به دلیل مفهوم عبارت به آهن تغییر دادیم.
63. در پهلوی dahīg، شکی این واژه را در اینجا به dēsag تصحیح کرده است (شکی، همان جا). قرائت dahīg در مفهوم داده، محصول در این عبارت به نظر معقولتر میآید.
64. در پهلوی bē frāz būd.
65. شکی اینجا نیز واژه را dēsag میخواند (شکی، همان جا).
66. در پهلوی kas به صورت هزوارِش (AYŠ) نوشته شده است. شکی این واژه را (HYA)gyān میخواند به معنی جان (شکی، همان جا). به دلیل مفهوم عبارت قرائتِ «کس» مناسبتر به نظر میرسد. دومناس نیز «کس» میگیرد (دومناس، 1973، ص202).
67. در پهلوی dištagīh معنی ایجاد (اولیه) را میدهد. همچنین نک شکی ص282 یادداشت 49؛ دومناس saxtagīh میگیرد (دومناس، همان).
68. در پهلوی tōhm.
69. در پهلوی zahār. mādar zahār در مفهوم آلت تناسلی مرد و زن نیز هست.
70. در پهلوی tābišn از مصدر tāftan به معنی تافتن، سوزاندن.
71. در پهلوی (با تصحیح مختصر) widāzišn از مصدر widāxtan به معنی گداختن.
72. این واژه را میتوان با تصحیح kōbišn از مصدر kōftan به معنی کوبیدن و کوفتن خواند و همچنین kandišn در مفهوم کنده کاری کردن.
73. در متن پهلوی با تصحیح مختصر tāšišn از مصدر tāšidan به معنی تراشیدن و شکل دادن. شکی این واژه را tōxšišn میخواند از مصدر tōxšidan به معنی تلاش و سعی کردن. مفهوم تراشیدن در این عبارت مناسبتر به نظر میرسد.
74. در متن پهلوی tanān.
75. در متن پهلوی ēw- tāg.
76. در متن پهلوی با تصحیح مختصر nigārdagīh و با حذف t از کلمهی nigāragīh در مفهوم نگاشته شدن و نقش بستن. شکی آن را (kārdakīh) میخواند (شکی، همان جا) و دومناس نیز kārtakīh میخواند. و انجام عمل (actuation) معنی میکند.
77. در پهلوی bowandag به معنی کامل. شکی آن را bunīg میخواند )شکی، همان جا). دومناس «کامل» ترجمه میکند (همان جا).
78. پهلوی uruspan به معنی رحم و روده از اوستایی uruθwan و uruswar (نک به توصیحات شکی، همان جا).
79. در پهلوی burdār به معنی تحت اللفظی حمل کننده یا حامل، که هم در مفهوم مادر و هم رحم در متون پهلوی به کار رفته است.
80. در پهلوی nāmčištīg به معنی بویژه، بخصوص.
81. در متن پهلوی kunēd.
82. این عبارت به قرینهی عبارتهای پیشین افزوده شد.
83. این عبارت آخری را شکی نیاروده است (شکی، همان جا).
1. Madan. D. M. 1911, Dinkart, Bombay, 2 vols.
2. De Menasce, J. P. 1958, Une encyclopedia mazdéenne, le Dēnkart, Paris.
3. De Menasce, J. P. 1973, Le troisieime livre du Dēnkart, Paris.
4. De Menasce, J. P. 1975 "Zoroastrian Literature after the Muslim Conquest". Cambridge History of Iran, 4, Cambrige.
5. Shaki, M. 1970, "Some Basic Tenets of the Eclectic Metaphysics of the Dēnkart" Archiv Orientalni 38, p. 277-312.
6. آموزگار، ژاله، 1379 «تکوین عالم و پایان جهان، به روایت بخشی از کتاب سوم دینکرد»، یادنامهی دکتر احمد تفضلی، به کوشش دکتر علی اشرف صادقی، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول، صص45 تا 59.
7. تفضلی، احمد، 1376، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، انتشارات سخن، چاپ اول.
منبع مقاله :
صادقی، علی اشرف؛ خطیبی، ابوالفضل؛ (1393)، جشن نامهی دکتر فتح الله مجتبائی، تهران: انتشارات هرمس، چاپ اول. چنان>