نویسنده: ناصر فکوهی
رشته «مطالعات فرهنگی» چند سال است که در میان رشتههای علوم اجتماعی درکشور ما مطرح و با سرعتی شاید بیش از اندازه رشد کرده است. شتابزدگی این رشد، خود رابطهای منطقی را با شیوه ظهور و ابهام معناشناسانه آن داشته است که گویی حاصل یک «سوء تفاهم» باشد. در واقع عبارت مطالعات فرهنگی (1) در ادبیات علوم اجتماعی و در نظامهای دانشگاهی و پژوهشی کشورهای توسعه یافته، معنایی کاملاً روشن دارد که آن را از مجموعه رشتههایی که با عنوان «مطالعات...» در سالهای اخیر به وجود آمدهاند (مانند «مطالعات زنان»، «مطالعات جوانان» و غیره) تفکیک میکند.
«مطالعات فرهنگی» بر خلاف آنچه ظاهراً از نام آن بر میآید و باز هم ظاهراً در کشور ما برداشت شده است، «مطالعه» بر «فرهنگ» معنی نمیدهد و این تمایز اصلی آن با «انسانشناسی» است که به مثابه علم مطالعه بر انسان به مثابه موجودیتی زیستی - فرهنگی در همه ابعادش تعریف میشود. این رشته حقیقت به دوره زمانی و مکانی خاص یعنی بیرمنگام سالهای پس از جنگ جهانی دوم بر میگردد، سالهایی که گروهی از اندیشمندان علوم اجتماعی که با موقعیت آکادمیک آن دوره «خوانایی» نداشتند، تصمیم گرفتند در حاشیه آکادمی رسمی، مرکزی برای مطالعات اجتماعی که با شخصیتهایی چون آدورنو و هورکهایمر در پیش و پس از جنگ شهرتی جهانی یافت، نداشت.
«نامتعارف» بودن مکتب بیرمنگام را میتوان در دو بعد مطرح کرد؛ نخست در کنشگران آن که گرایشهای سیاسی چپ و متأثر از فرانکفورت (جی، 1996) داشتند و در آن زمان چنین گرایشهایی در آکادمی بریتانیا تحمل نمیشد و سپس در موضوعی که برای مطالعه برگزیده بودند: فرهنگ عام و یا دقیقتر بگوییم مصرف تودهای کالاهای فرهنگی به دلیل رشد قدرت خرید قشر بزرگ کارگران صنعتی و اعضای طبقه متوسط. این اقشار پس از جنگ جهانی دوم، هم زمان با رشد دولتهای رفاه و تبدیل شدنشان به پایه اصلی و استحکام بخش نظام سیاسی - اقتصادی کشورهای توسعه یافته، به برکت ظهور ابزارهای جدیدی چون مطبوعات مردمی و عامیانه، رادیو و تلویزیون و سینما، نه تنها بازار بزرگی را برای این محصولات میساختند، بلکه با مصرف خود، چهرهای جدید و راهی تازه برای شناخت جوامعشان به عالمان اجتماعی عرضه میکردند. به همین دلیل بود که مطالعات فرهنگی از آغاز روی به سوی مطالعه بر این مصرف به مثابه آینه تمام نمایی از جامعه سرمایهداری پیشرفته کرد.
در این میان انسانشناسی، در روندی که از ابتدای قرن آغاز کرده بود. وفادار ماند و در بزرگترین مرکز آکادمیک خود یعنی ایالات متحده، پایههای چهار گانه یعنی باستانشناسی (تاریخ)، زبان، زیستشناسی و فرهنگ را به مثابه چهار بُعد تفکیکناپذیر در حوزه شناخت خاص انسان مورد تأکید قرار داد. بدین ترتیب انسانشناسی توانست ذات چندرشتهای و شیوههای ترکیبی مطالعه خود بر موضوع و رویکرد ویژه دائرةالمعارفی خود را حتی با شاخهشاخه شدنش به حوزههایی هر چه تخصصیتر حفظ کند.
مسئله رابطه انسانشناسی و مطالعات فرهنگی نیز از زاویه دید همین تفکیک موضوعی قابل بررسی و تبین است به گونهای که انسانشناسی را میتوان رشتهای با گستردگی موضوعی بسیار بیشتر و روششناسی نظریههایی بسیار پیچیدهتر و مطالعات فرهنگی را در محدودیت موضوعی بسیار بیشتر و رویکردهایی که هر چند ابهامهایی در آنها وجود دارد ولی بیشک ردّ پای نفوذ فرانکفورت بر آنها آشکار است، در نظر گرفت؛ از این رو، نباید بیشک این را امری تصادفی دانست که مطالعات فرهنگی گرایشی عام و گسترده به سوی رشته ارتباطات و مطالعه بر رسانهها داشته است، در حالی که انسانشناسی همچون جامعهشناسی در طول چند دهه اخیر توانستهاند به ریشههای اولیه خود یعنی تلقی از آنها به مثابه اجزای یک علم اجتماعی برسند: رویکردی که از بنیانگذاران این علوم (وبر، دورکیم و غیره) تا آخرین سردمداران فکری آنها (بوردیو، گیرتز و غیره) میتوان بر تداومش انگشت گذاشت. آنچه در اندیشه این متفکران درباره علم اجتماعی وجود داشت، وحدت ذاتی این علم و روششناسیهای متفاوت آن بنا بر زوایهی دیدی بود که به موضوع داده میشد: استفاده از روشهای کمّی یا کیفی. (2)
در نهایت، نمیتوان منکر آن بود که تفکیک علوم اجتماعی که خود را به ظاهر در لایهای از روششناسی نشان داده است و گاه حتی کنشگران اصلی و نظریهپردازان مهم این رشته را نیز به اشتباه انداخته است، بیشتر حاصل تمایل و ارادهای سیاسی از قرن نوزدهم تا امروز به تفکیک جهان به جوامع انسانی سلسله مراتبی بر اساس نزدیکی یا دوری آنها به مرکز (اروپا و جهان توسعهیافته) بوده است. تفکیکی که جامعهشناسی را برای جهان توسعه یافته، انسانشناسی را برای جوامع به اصطلاح «ابتدایی» و شرقشناسی را برای جوامع متمدن به ظاهر دچار «رکود تاریخی» پیشنهاد میکرد. در همه این سالها، قدرت تلاش کرد که اراده هژمونیک را در قالبی شناختشناسانه به مخاطبان، مصرفکنندگان و حتی تولیدکنندگان علم بقبولاند و آن را درونی کند و تا اندازه زیادی نیز موفق بود. با این وصف رشد یک علم اجتماعی هر چه بیشتر منتقد امروز در حال ساختزدایی از این رویکرد هژمونیک است که تحلیل آن را به فرصتی دیگر وا میگذاریم.
پینوشتها:
1. cultural studies.
2. ر.ک: بخش «روش» در انسانشناسی و فرهنگ.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.